بیژن را همچون برادری بزرگتر و خردمند دوست داشتم. او را پس از ۳۵ سال که دوباره دیدم، همچنان همان بیژنی بود که دست در دست هم دور حیاط قزلقلعه میدویدیم.
پس از اینکه پرویز بابایی (مهمان عزیزم در اوائل سال ۱۳۸۶) از من خواست که با استفاده از تلفن برای بیژن کتاب بخوانم، از صمیم قلب پذیرفتم و عمو پرویز هم بلافاصله بهاو زنگ زد و پس از سلام واحوالپرسی گفت: بیژن یکی از آشناهای قدیمی میخواد با تو حرف بزنه. بیژن که روی گشادهای برای همهی آشنایان و ناآشنایانی داشت که در موضع دولتی و ارتجاعی قرار نداشتند، بدون هرگونه درنگی گفت: گوشی رو بده بهش. هنوز دو دقیقه از گفتگوی تلفنی نگذشته بود که من را نه با نام، بلکه با مشخصاتم شناخت. وقتی اول اسمم را بهاو گفتم، نام و شغل و پروندهام را هم بهیاد آورد.
چند جلسهای با استفاده از تلفن برایش کتاب خوانده بودم که گفت: من کتاب «کمون پاریس»، نوشتهی لیسا گاره، ترجمهی النور (دختر مارکس) را از انگلیسی بهفارسی برگرداندهام. اگر تو یکبار این کتاب را بخوانی و جاهای نامفهومش را یادآور شوی، کار ارزشمندی برای من و جنبش کردهای. استدلال بیژن این بود که کتاب لیسا گاره بهواسطهی النور بهنوعی حاوی دیدگاههای کارل مارکس در مورد کمون پاریس نیز هست. بههرروی، من بلافاصله پیشنهاد بیژن را پذیرفتم.
بهپاریس رفتم تا ضمن اینکه دوباره بیژن را میبینم، فایل تایپی کتاب را هم بگیرم. شگفتآور بود. این انسان کوشا، مطلع و مهربان که دارای این توانایی بود که با هرآدمی نوعی رابطهی مبتنیبر همدردی را سازمان بدهد، هنوز همان بیژنی بود که در تابستان سال ۵۰ در قزلقلعه دست در دستْ با هم میدویدیم. البتّه من تنها کسی نبودم که با او میدویدم. بیژن آنقدر سمپاتیک و محترم بود که خیلیها دوست داشتند با او بدوند و او هم با خیلیها میدوید؛ امّا در مورد من که طرفدار چریکها هم نبودم، کمی پارتیبازی میکرد. شاید بهخاطر اینکه من از معدود کارگرانی بودم که در آن زمان در قزلقلعه حضور داشتم؛ شاید هم علت دیگری داشت، حقیقتاً نمیدانم چرا.
پس از مطالعهی فصل اول کتاب، از بیژن خواستم که متن انگلیسی آن را برایم بفرستد. بدون اینکه از طرف بیژن مأموریت داشته باشم و البتّه با این اجازه که در بعضی از جملهها دست ببرم، همهی متن فارسی را (نه کلمه بهکلمه، امّا کلیت هرپاراگراف و در موارد نه چندان معدودی کلیت جملهها) را با متن انگلیسیِ لنگانم مقایسه کردم. جاهایی که بهنظرم نیاز بهتصحیح داشت و این تصحیح از من برنمیآمد، مطلب را برای بیژن میفرستادم تا خودش انجام بدهد. گرچه زیاد نبود، امّا بعضی از پارگرافها جا افتاده بودند و بعضی از پارگرافها نیز باهم مخلوط شده بودند. این بهمریختگی بهویژه در مورد پیوستها بود که کاملاً مخلوط بودند.
بههرروی، پس از ۹ ماه کار فشرده که با تکیه بهتوانایی، صبر و روحیه آموزگارانهی بیژن صورت گرفت، کتاب «کمون پاریس» از نظر من ویرایش شده بود.
ازآنجاکه زبان انگلیسیام بهاصطلاح پرفکت نبود و برای بیژن و خودِ کتاب هم احترام بسیاری قائل بودم، بهبیژن پیشنهاد کردم که همهی کتاب را با کمک هم از ابتدا تا انتها مطابقت کنیم. بیژن هم با خشنودی این پیشنهاد را پذیرفت. مرخصی گرفتم و رفتم پاریس. طی ۲۱ روز که در منزل بیژن بودم، روزانه بهطور متوسط ۱۴ ساعت کار کردیم. من فارسی کتاب را میخواندم و کامپیوتر هم انگلیسی و در موارد متعددی فرانسهی کتاب را میخواند. اینکه روزانه بهطور متوسط ۱۴ ساعت کار میکردیم، بهاین علت بودکه من بیشتر از آن را نمیکشیدم. اگر قرار بود با توان بیژن حرکت کنیم، شاید کار بهروزی ۲۰ ساعت هم میرسید.
من بعضی از رفقای فدائی را بهویژه در زندان دیدهام و با روحیه و تواناییهای آنها بهطور نسبی آشنایی دارم؛ امّا بیژن تنها کسی بود که با تصور من از یک چریک مسلّح مطابقت داشت: آدمی منظم، فوقالعاده مقاوم، پُرکار، مطلع نسبت بهاوضاع ایران و جهان، کم توقّع، با گذشت، تا سرحد تصور مهربان و بهویژه نقّاد.
بیژن بدون اینکه بهلحاظ سیاسی طرفدار گروه، فرد ویا سایت اینترنتی خاصی باشد، انتشار کتاب «کمون پاریس» را بهعهده من گذاشت. این کتاب ابتدا با استفاده از سایتی که بهنام من ثبت شده بود، منتشر شد تا با فراهم کردن امکان مالی بهشکل کتاب کاغذی هم منتشر شود. این انتشار با هزینهی شخصی من انجام شد؛ امّا نتیجهاش تنها ۲۴ مجلد از کتاب بود که چگونگی آن بماند برای زمانی که حقیقتاً لازم باشد. بههرروی، ضمن اینکه بیژن هیچ نقشی در انتشار «کمون پاریس» نداشت؛ امّا بنا بهبرآورد من این کتاب بیش از ۲۵ هزار بار از سایتهای مختلف و از جمله سایت رفاقت کارگری دانلود شده است.
بیژن کتاب دیگری هم بهنام روبسپیر و انقلاب فرانسه تألیف کرده بود. گرچه این کتاب در یک سایت اینترنتی منتشر شده بود، امّا هم بهلحاظ شکل ارائهی مطلب و هم بهلحاظ پردازش فارسی نیاز بهتجدیدنظر داشت. بههمین دلیل بهاو پیشنهاد کردم که این کتاب را بازخوانی و دوباره منتشر کنیم. او هم پذیرفت. بههرروی، این کتاب پس از بازخوانی من و همچنین کنتزل خودش و شهین عزیز (همسر او) درسایت رفاقت کارگری منشر شد که تاکنون حدود ۷ هزار بار دانلود شده است.
بیژن تاریخ فرانسه و سبک زندگی دورههای مختلف این سرزمینِ عشق و انقلاب را حتّی در جزئیاتش میشناخت. یکبار که بهرانندگیِ شهین (همسرِ بسیار عزیز، محترم و فوقالعاده دوست داشتنیِ بیژن) پاریسگردی میکردیم، بیژن با اشاره بهجزئیات معماری ساختمانها، تاریخ آنها را برایمان میگفت. بهجز پشتکار و جدیدیت و نظم، بیژن ـامّاـ حافظهی حیرتآوری هم داشت.
بیژن زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسه را بهخوبی بلد بود. او که در ایران حقوق را تا مقطع فوقلیسانس خوانده بود، در سوربون هم تحصیل حقوق را ادامه داد. گرچه مطمئن نیستم، امّا فکر میکنم که تا مقطع دکترای حقوق در سوربون درس خواند بوده. بیژن تاریخ ایران و ادبیات فارسی را تا آن حدّی میدانست که میتوان گفت بهاین هردو عرصه مسلط بود.
تاآنجاکه من دیدهام و از نزدیکان بیژن شنیدهام، او هرروز ساعت ۶ صبح بیدار میشد، ضمن اینکه بخشی از بساط صبحانه را آماده میکرد، درحین ورزش بهاخبار هم گوش میکرد. گرچه بیژن و شهین همیشه مهربان اغلب مهمان داشتند؛ امّا آن روزهایی که مهمان نداشتند ویا مهمانها بیژن را بهحال خودش میگذاشتند، بهطور سیستماتیک مطالعه میکرد تا منهای اخبار و رویدادها، فراز و فرود جنبشها و نظریههای سیاسی و اجتماعی را بهطور نسبتاً جامعی بشناسد.
گرچه بیژن یکی از بنیانگذاران سازمان چریکها فدائی خلق بهحساب میآید، و حتّی کتاب «مبارزهی مسلّحانه هم تاکتیک، هم استراتژی» را بهطور گروهی و با مسئولیت مسعود احمدزاده نوشتهاند؛ امّا هیچوقت نه تنها از هیچیک از پارهگروههای مدعی میراثداری سازمان چریکهای فدائی خلق جانبداری نکرد، بلکه این موضع را در مورد همهی دیگر گروههای سیاسی نیز ملحوظ نظر داشت. تا آنجا که من از لابلای حرفهای بیژن فهمیدهام، او بیش از هرچیز بهبررسیها و تحقیقاتی باور داشت که نتیجهاش میبایست دستمایه پایهگذاری جنبش نوینی باشد که ضمن بازآفرینی رساییها گذشته، نارساییهای آن را نیز باجدیتی پراتیک بهنقد بکشد. بهبیان دیگر، بیژن همانند همهی کمونیستهای حقیقتاً کمونیست از عامّترین و رادیکالترین زاویه بهجنبش نگاه میکرد که در تغییر و حرکت دائمْ حقیقی و دستیافتنی است. امّا مشکل بیژن این بود که بهدلیل ناتوانی جسمیاش شخصاً توان انجام پروژههایش را نداشت، و تجربه نیز به او نشان داده بود که اغلب کسانی که برای همکاری اعلام آمادگی میکردند، پس از مدت کوتاهی منصرف میشدند. شاید علت این کنار کشیدنها، سختیِ کار و نیز نداشتن هیاهوهای سیاسی رایج و هویتبخشندهای باشد که از طریق همکاری با بیژن قابل اکتساب نبود. با همهی این احوال، بیژن با چپِ پستمدرنِ تقلیدی ایرانی، تحت عنوان «کمونیسم کارگری»، بهطور جدی مرزبندی داشت. برای مثال، میتوان بهمقالهی یادداشتهایی پیرامون مانیفست حزب نوساز آقای منصور حکمت مراجعه کرد.
بارها از بیژن خواستم که دربارهی شکلگیری «سازمان چریکهای فدائی خلق»، اهداف آن، چگونگیِ ضربههای اولیّهاش، نقش و جایگاه بیژن جزنی در این جنبش و مسائلی مانند آن بهطور شفاهی مصاحبه کنیم تا پس از پیاده کردن مطالب ضبط شده و اِدیت این مطالب توسط خودِ او منتشر شوند. امّا او قبول نمیکرد، چون براین باور بود که نتیجهی اینگونه مصاحبهها و بهاصطلاح روشنگریهاْ جنجالهایی خواهد بود که بیش از اینکه روشنگر حقیقت باشند، مورد سوءِاستفادهی رژیم قرار میگیرند. من ضمن اینکه با نظر او موافق نبودم، درعینحال فاقد این توان نیز بودم که بهانجام این کار متقاعدش کنم.
ایکاش زندگی شخصی و اجتماعی این فرصت را بهمن میداد تا میتوانستم همکاری دائم با بیژن را انتخاب کنم. آنچه من را رنج میدهد، حقیقتی استکه از زبان یکی از دوستانم نقل میکنم: «هنگامی که ماشین کشتار براه میافتد راد مردیِ قهرمانان زیر آوار مظلومیت قربانیان دفن میشود و از یاد میرود».
۱۱ شهریور ۱۳۹۷