پس از فوت بیژن هیرمنپور تصاویر و گزاشهای گوناگونی از تاریخچهی زندگی، مبارزات او و حتّی از مراسم خاکسپاری این رفیق بسیار ارزشمند و انقلابی ارائه شده است؛ امّا آنچه در همهی این گزارشها و تصاویر مغفول مانده است، جوهرهی انسانیـکمونیستی این پراتیسین، نظریهپرداز و کمونیستِ بدون ادعاست. گرچه دریافت کلیام از رفیق بیژن را در یادداشتی که در مراسمِ پس از خاکسپاریاش خواندم، نوشتهام و در اینجا هم نقل میکنم؛ امّا در مراسم پس از خاکسپاریِ این انسانِ شیفتهی زندگی با جنبهای از شخصیت او بیشتر آشنا شدم که ارائهی تصویری از آن میتواند بهدرسنامهای پراتیک و راهگشا برای تبادلات کمونیستی و پرولتاریایی تبدیل شود.
بنابراین، در ادامهی این نوشته ابتدا یاددشتی را میآورم که در مراسمِ پس از خاکسپاری خواندم؛ بعد نگاه کوتاهی بهادعای دو گروه میاندازم که با نام و نشانِ و نمایندهی خود در این مراسم حاضر بودند؛ و بالاخره اشاراتی بهآن حقیقتی از زندگی بیژن هیرمنپور خواهم داشت که بهنظر من جوهرهی وجودی بوده و هنوز هم هست.
* * *
یادداشتی که در مراسم پس از خاکسپاری خواندم
با سلام بهحضار محترم
نمیدانم چه باید بگویم!
من سخنران نیستم؛ و آنچه اینجا میگویم صرفاً دریافتی استکه از بیژن دارم.
اگر بیژن قهرمانی برفراز بود و بالای سرِ مردم جای داشت، این امکان را داشتم که حرفهای بسیاری را از کتابها و مرثیهنامهها کپی کرده و در اینجا برای شما بازگو کنم. امّا خوشبختانه بیژن انسانی بود که فقط با زمین (یعنی: زمین انسانها و زمین مبارزهی طبقاتی) سروکار داشت. بههمین دلیل گفتگو دربارهی او نه اینکه سخت باشد؛ امّا متفاوت است.
دربارهی چگونگی بیژن خیرمنپور این حقیقت ساده را میتوان گفت، که او علیرغم نابینایی جسمیاش دارای این ویژگی بود که با چشمِ عقل و تحلیل و فاکت، مستقیم بهنسبتهایی نگاه کند که برابرایستایش بودند؛ و این برابرایستاها از همان عنفوان جوانی چیزی جز تضادِ دگرگونشوندهی کار و سرمایه، و تلاش در حلّ این تضادّ نبود. بیژن، روشنفکری برخاسته از خانوادهای مرفه بود که سعی میکرد با حفظ آنچه از روشنفکر ساخته بود، از زاویه نگاه مردم کارگر و زحمتکش نیز بهزندگی نگاه کند تا در ترکیب این دو دیدگاه بهسنتزی انقلابی، پراتیک و فرارونده دست یابد. این ترکیب، آنگاه که «حرف» زیر سلطهی «عمل» بود نتایج پرباری داشت؛ و آنگاه که رابطهی حرف و عمل برعکس شد، بیژن را با دنیایی از طرح و نقشه، تااندازهی زیادی تنها گذاشت. آری بیژن در آن عرصهای محور زندگیاش را تشکیل میداد (یعنی: تلاش روزافزون در سرنگونی سوسیالیستی بورژوازی حاکم و رژیم جمهوری اسلامی) تنها بود. این تنهایی نه در تبادل نظر و اندیشه (که در این زمینه بهفراوانی رابطه داشت)، بلکه در عرصهی تحقق نظر و اندیشه بود.
بزرگترین شانس شخصی بیژن داشتن رفیق، همرزم و همسری همانند شهین بود که بدون او تا این اندازه نیز عمر نمیکرد و تا این اندازه هم دستی برای پراتیک انقلابی نمیداشت. امّا اگر ظرفیتها و توانایی ذهنی و عاطفی بیژن را ملاک قرار بدهیم، باید بگویم که بیژن تنها بود. طبیعتِ بهاین زیباییْ گاه حماقتهایی میکند که منفعت آن بهجیب بورژوازی و رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی میریزد.
بیژن، علیرغم اینکه بهسادگیِ حرف زدن میتوانست بنویسد، کمتر دست بهقلم بُرد و مجموعهی حجیمی از آثار از خود باقی نگذاشت. چرا؟ پاسخ بهسادگی زندگی، ساده است. بیژن جستجوگری نبود که همانند بسیاری از مدعیان چپ و کمونیست، بهدنبال جا و موقعیت خویش باشد. او در نظر و عمل براین باور بود که باید جا و وضعیت رابطهی کار و سرمایه را شناخت تا بتوان گامهایی در راستای سازمانیابی طبقاتی و انقلابی تودههای کارگر و زحمتکش برداشت. ترجمهی کمون پاریس یک گام از آن دهها گامی بود که اگر بیژن همکارانی کوشا همانند دوران جوانیاش پیدا میکرد، میتوانست بردارد.
بیژن درست همانند شهین عزیز قلبی بزرگ (بهبزرگی همهی بشریت) داشت. او علیرغم اختلافات نظریاش با آدمها، تاآنجاکه آنها بهنوعی نوکری سرمایه را نمیکردند، دوستشان داشت و این دوستی صمیانه، خالصانه، زیباییشناسانه و حتّیالمکان پراتیک بود. پراتیکی که موضوعیت آن در اغلب موارد زندگی و اندیشهی طرف مقابل بود. آری بیژن آموزگاری بدون ادّعا و بدون حجره و دکان آموزشی بود.
من علیرغم علاقهای که بهچریکهای فدائی و افرادی همانند پویان داشتم و بههمین دلیل هم اسم فرزند اولم را پویان گذاشتیم؛ امّا هیچوقت طرفدار چریک فدائی و تقسیمات بعدی آنها نبودم. این اختلاف سیاسی که بعضاً بهجروبحث با بیژن هم منجر میشد، هیچوقت او را از همکاری کوتاه مدتی که با او داشتم، منصرف نکرد. و طی همین مدت کوتاه در عرصهی زندگی درسها بسیاری را بهمن آموزش داد.
بیژن ظرفیت همکاری با همه را داشت و در همهی فصول زندگیاش درحال مطالعه و تحقیق و طرحریزی بود. امّا ناسازگاری طبیعت و سیر قهقرایی جنبشهای طبقاتی در همهی دنیا، دست بهدست هم دادند تا مجموعهی آثار بیژن را در حجمی کم بهعرصه بیاورند. امّا همین مجموعهی کوچک، برخلاف انبوه جزوات و مقالاتی که از سوی اپوزیسیون چپ منتشر میشود، زمینی بودند و پاسخ بهزمان خاصی را دربرداشتند.
سرانجام اینکه بیژن اهل پیشگویی و ساعتشماریهای سرنگونی حکومت آریامهری ویا رژیم جمهوری اسلامی نبود؛ او شهروندِ دیارِ تبدیل نظر بهعمل و استنتاج نظری از عمل انجام شده بود. بههمین دلیل تااندازهی زیادی تنها بود.
* * *
دربارهی تعلق تشکیلاتی بیژن هیرمنپور
همانطور که در یادداشتی تحت عنوان «بیژن هیرمنپور (مرد همهی فصول) درگذشت» نوشتم، رفیق بیژن سالها بود که با هیچ فرد، گروه ویا جریانی رابطهی تشکیلاتی یا همکاری سیاسی نداشت؛ و برخلاف بسیاری از کسانی که خودرا کمونیست معرفی میکنند، نگاهش بهمبارزهی طبقاتی در ایران و جهان فراگروهی بود؛ و همواره منفعت کلیت جنبش را درنظر میگرفت. امّا در فضای مجازی نوشته یا طوماری تحت نام «رفیق بیژن خاموشی گرفت» ۱ منتشر شد که آگاهانه یا ناآگانه چنین القا میکند که رفیق بیژن با «انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران» و «همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران» بهنوعی همکاری میکرد. بهاین نقلقول نگاه کنیم:
رفیق بیژن «… در تبعید هم با وجود نابینائی، ضمن شرکت در مبارزه عملی علیه نظام سرکوبگر حاکم بر ایران، از جمله در کنار “انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران” و “همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران”، مقالههای متعددی در همین راستا نوشت و کمر همت به ترجمه کتابی در باره…» (تأکید از من است).
این نقلقول چنین القا میکند که بیژن هیرمنپور در حوزههای گوناگونی فعالیت داشت، که «ازجمله» یکی از آنها هم «انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران» و «همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران» بود. نیازی بهتوضیح چندانی نیست که عبارت «از جمله در کنار…» بهمعنی نوعی از همکاری و درنتیجه نوعی از همبستگی است. امّا واقعیت جز این است. رفیق بیژن بیش از اینکه «درکنار» دو گروه مذکور باشد، «درکنار» همسایه غیرایرانی دیوار بهدیوار خانهشان بود، و با نگاهی کمونیستی دربارهی مسائل مختلف بحث و گفتگو میکرد.
بهباور من هدف نهاییِ اینگونه برخوردها و القائاتْ کسبِ اعتبار اجتماعیِ اضافی از کار و اعتبارات انقلابی دیگران است که درست همانند کسب ارزش اضافی از نیرویکار کارگران، مسیر حرکتش ـخواسته یا ناخواستهـ برخلاف حقایق مبارزهی طبقاتی و سازمانیابی کمونیستی مبارزات کارگران و زحمتکشان است.
گرچه آقای بهروز عارفی (بهعنوان نمایندهی دو گروه فوقالذکر) در مراسم پس از خاکسپاری بیژن هیرمنپور از عبارت «از جمله در کنار…» استفاده نکرد؛ امّا مجموعهی حرفهایش (که با چند نقلقول از ویکتور هوگو همراه بود۲)، پیکرهای استعارهایـسوسیال دمکراتیک را بهنمایش میگذاشت. در نوشتهای که آقای عارفی در این مراسم قرائت کرد و در صفحهی فیسبوکش نیز منتشر نمود، جای کلماتی مانند انقلاب، سوسیالیسم، طبقهی کارگر و مانند آن را «استبداد» و «آزادی» گرفته بود تا خردهبورژوازیِ شکل گرفته در جمهوری اسلامی و اینک غربگرا از عنوان «همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران» دلگیر نشود!؟
«چریکهای فدائی خلق» نیز که طرفدار اشرف دهقانی نامیده میشود، بهنمایندگی آقای فریبرز سنجری در این مراسم شرکت داشتند. آقای سنجری از جایگاهی فوقالعاده رفیع و بسیار فراتر از تجربه و آزمون بشری بهاین ترتیب آغاز بهسخن کرد که (نقل بهمضمون، معنی و بهواسطهی حافظه): دربارهی بیژن هیرمنپور بسیار میگویند؛ میگویند انیشمند بوده، میگویند انترناسیونالیست بوده، میگویند جسور و پُرتلاش بوده، میگویند… بوده، میگویند…، میگویند…
آقای سنجری (بهمثابهی جوهرهی چریکِ فیالحال موجود در جهان) پس از برشمردنِ میگویندها، رفت سرِ اصل مطلبِ مورد نظرش (که برخلاف شیوهی کمونیستهای انقلابی و مارکسیستهای نقاد و همهجانبهنگر)، در کُنه و عمق چیزی جز انکار دیگری و اثبات خویش نبود. او رفیق بیژن را بهدو نقطهی «تاریخیِ» منجر بهآغاز جنبش چریکی و تحولات پس از سرنگونی شاه خلاصه کرد که اولاًـ یکی تداوم دیگری بود؛ دوماًـ اولی آغاز رستاخیز رهایی بشر ایرانی و چهبسا کل بشریت بود؛ و سوماًـ «چریکهای فدائی خلق» و طبعاً شخصِ خودِ او برآیند و اوج این رستاخیز رهاییبخش بوده، هنوز هست و احتمالاً برای ابد نیز چنین خواهد بود!؟
از چیستی و چگونگی رابطهی بیژن هیرمنپور با «چریکهای فدائی خلق» ـدر قبل و بعد از سرنگونی شاه (با تأکید برارزشمندیِ مبارزاتی این رابطه)ـ که بگذریم، یک نکته را ـامّاـ باید قدری توضیح داد: شیوهی رفیق بیژن برخلاف شیوهای که آقای سنجری در مراسم از آن استفاده کرد، در اغلب مواقع حرکت از «دیگری» به» خود» بود، نه این که از «خود» به «دیگری» برسد. بهبیان دیگر، بیژن هیرمنپور خودرا در خدمت رویشِهای ضروری و انسانی (نه صرفاً زیستی) طرف مقابل قرار میداد، نه اینکه طرف مقابل را در مقصدی خاصّ (حتّی اگر این مقصد انقلابی هم بود) بهکار بگیرد. بهباور من این شیوهی برخورد، ضمن اینکه بهبیژن هیرمنپور ویژگی انقلابی و کمونیستی میبخشد، درعینحال خط فاصل او از مدعیان پرشماری است که با میانجیهای گوناگون (نه رابطهای تئوریکـپراتیک) خودرا انقلابی و کمونیست مینامند.
یکبار نظر بیژن را دربارهی «چریکهای فدائی خلق» (خط اشرف دهقانی) پرسیدم؛ و گفتم که محل آنگونه عملیات چریکیای که بهمثابهی قایقی کوچک بتواند تودههای کارگر و زحمتکش را همانند یک کشتی بزرگ و عظیم بهحرکت در آورد که خارج از کشور نیست؛ چرا اینها که خودرا چریک و ادامهدهندهی راه پویانها و احمدزادههای میدانند، بهایران نمیروند؟ جواب او، درست همهی مواردی دیگری که نمیخواست نظر بدهد، ابن بود: حالا یهچایی بیار تا بخوریم!
دربارهی رابطهی رفیق بیژن با دیگران
گرچه در زمینهی برخورد رهاییبخش رفیق بیژن با مردم کارگر و زحمتکش نمونهها بسیارند، امّا اشاره بهسه نمونه که در جریان خاکسپاری و مراسم پس از خاکسپاری با آن مواجه شدم، برای نشان دادن این شیوهی برخورد (یعنی: جوهرهی نگاه بیژن بهانسان و انقلاب) کافی است. پس، نگاه مختصری بهاین سه «نمونه» بیندازیم:
یکی از افرادی که در مراسم بزرگداشتِ پس از خاکسپاری بیژن صحبت کرد، دختر جوانی بود که بهسختی فارسی حرف میزد و بیشتر حرفهایش را با استفاده از زبان فرانسه بیان کرد. خلاصهی حرف او که در حین صحبت بارها بهگریه افتاد، این بود که بیژن زندگیش را دگرگون کرده و او را که در زمینهی درس و آموزش بهمسیر ناموفقی افتاده بود، بهمسیری بالنده و شادیآفرین راهبر بوده است. ترجمهای که آرش (فرزند بیژن) از صحبتهای این دختر ارائه داد، روی محور متدولوژی درس خواندن و فراگیری متمرکز بود. معنی این تمرکز متدلوژیک این استکه بیژن با تحلیل مشخص از وضعیت این دختر جوان، و با در نظرگرفتن امکانات اجتماعی او، موقعیتی را بهاو نشان داده بود که قابل دستیابی (یعنی: واقعی) بوده است. امّا این یکسوی رابطه و جنبهی بیرونی آن است. بدینمعنی که بیژن با تحلیل رساییها و نارساییهای شخصیتی این دختر، از این روحیه و قدرت برخوردار بود که او را روی رساییهای خودش متمرکز کند، و این رساییها را بهطرف امکانات اجتماعی نیز راهبر باشد.
صرفنظر از جزئیات مسئله که لازمهی دستیابی بهآنْ مصاحبهای طولانی و دقیق با این دختر است؛ حقیقت این استکه در رابطه بیژن با این جوانْ دو نکته قابل توجه و تبیین است: یکی اینکه، شیوه برخورد بیژن با او بهطور همهجانبهای ماتریالیستیـدیالکتیکی بوده است؛ دیگر اینکه، بیژن تواناییها و تجاربش را در شکل قابل استفادهای برای این دختر، در اختیار او قرار داد تا بتواند او را براساس هستیِ ممکن و ارادهی خودش دگرگون کند. این همان شیوهای است که کمونیستهای پرولتاریایی در امر سازماندهی و سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان میبایست بهکار ببرند.
یکی از افرادی که در مراسم بزرگداشت بیژن صحبت کرد، خانمی با حدود ۵۰ سال سن و ۱۰ سال سابقهی رانندگی تاکسی در پاریس بود. او با شوری برخاسته از عشق و اندوه تعریف میکرد که سالها پیش در وضعیتی که بههمراه دو فرزندش از خانه و کاشانهاش رانده شده بود و میبایست زندگی خودش و بچههایش را تأمین کند، شغل تاکسیرانی را انتخاب کرد. امّا لازمهی این اشتعالْ گواهینامهی مخصوصی بود که او بهتنهایی از عهدهی آن برنمیآمد. درجستجوی چاره بهخانهی بیژن و شهین (همسر بسیار مهربان و یاریدهندهی بیژن) میآید و از او که وکیل دادگستری بود، طلب کمک میکند. شهین بهاو میگوید: هرکاری از دستش بیاید برای او میکند، امّا در زمینهی گرفتن گواهینامهی راندن تاکسی هیچ اطلاع و تجربهای ندارد و کاری هم از دستش برنمیآید.
بیژن با شنیدن تصادفیِ گفتگوی شهین و این خانم، میگوید: برای گرفتن گواهینامهی رانندگی میتواند بهاو کمک کند!؟ با توجه بهاینکه بیژن نابینا بود، رانندگی بلد نبود و قوانین تاکسیرانی را نیز نمیدانست، این سؤال پیش میآید که آیا میتوانست بهاین خانم کمک کند؟ خانم سخنران بهاین سؤال که برای همهی شنوندگانش مطرح بود چنین پاسخ داد: با کمک بیژن نه تنها گواهینامهی لازم را گرفت، بلکه از خیلیها که زبان فرانسهی بهتری هم میدانستند، زودتر بهاین موفقیت دست یافت!
بهراستی بیژن چه کرد که این خانم را بهدریافت گواهینامهی راندن تاکسی قادر ساخت؟ با شناحتی که من از بیژن و همسرش دارم و براساس تعاریف متعددی که از دیگران دربارهی آنها شنیدم، پاسخ بهاین سؤال را اینطور فرموله میکنم:
اولاً، برخورد بیژن بهواسطهی شور و عشق بسیار عمیقی که بهزندگی در کلیت اجتماعی و نوعیاش داشت، توانست فاصلهی بین خودش و این خانم را کنار بزند و ترکیبی از او و خودش بسازد که نه این بود و نه آن. در این ترکیب که برتری و فروتری یا رهبریکننده و رهبریشونده معنی ندارد، هالهای حقیقی، عمیقاً مادّی و قابل لمس جریان دارد که عمیقاً کمونیستی، انسانی و نوعی است.
دوماً، بیژن بهواسطهی شور و عشق بسیار عمیقی که نسبت بهزندگی این خانم پیدا کرده بود، توانست احساس سرخوردگی و شکست در او را براساس تواناییهای خودِ او بهامیدی فعال و فراگیرنده تبدیل کند. بهعبارت دیگر، بیژن در مقطع معین و در رابطهای خاصْ این امکان را فراهم آورد تا تواناییها، دریافتها و جهانیبینیاش را بهاو منتقل کند تا او از همان زاویهای بهزندگی خودش نگاه کند که بیژن نگاه میکرد.
سوماً، گرچه بیژن نابینا بود و این نقصیهی طبیعی محدودیتهای بسیاری را در مقابل او قرار میداد؛ امّا او در مقابل این نقیصه و ناتوانی، تواناییهایی نیز داشت که تااندازهای استثنایی بود. گرچه این توانایی حول محور وجودِ شهین (همسر او) میگردید؛ امّا فراتر از خردمندی، مهربانی و یاریدهندگیِ ویژهی شهین، این رابطهی آنها (بیژن و شهین) با هم بود که بری از هرگونه سانتیمانتالیسم خردهبورژوایی، عمیقاً انسانی و عاشقانه و درنتیجه اساساً اعتمادآفرین و جلبکننده بود.
چهارماً، بهعنوان نتیجه، میتوان چنین ابراز نظر کرد که گرفتن گواهینامهی رانندگی تاکسی در پاریس توسط این خانم، حاصل تلاش و ترکیب توانایی سه نفر بود: خودِ این خانم، شهین و بیژن. این درست استکه اکنون بیژن در میان ما نیست؛ امّا فراتر از اثر کارهایی که با شراکت او انجام شده است، شیوهی زندگی او که مدام بازگو میشود و جنبهی عملی پیدا میکند، مادیتی بقایابنده است که با مرگ میستیزد تا زندگی را در سنتزی نوین بگستراند.
پس از مراسم بزرگداشت، در منزل بیژن با خانمی آشنا شدم که ضمن گفتگو از بیژنْ بارها بهگریه افتاد. او که همانند دهها پناهندهی دیگر برای مدتی بههمراه دختر کوچکش در خانهی شهین و بیژن زندگی کرده بود، نکاتی درباره بیژن میگفت و تصاویری از او میپرداخت که برای من تداعیکنندهی وجه زیباییشناسانه و فلسفی (نه دینی) مسیح بود.
این خانم که در اثر زندان و شکنجههای جمهوری اسلامی بهلحاظ عصبی بهشدت آسیب دیده بود، در ارتباط با بیژن نه تنها خودرا بازیافته بود، بلکه علاوهبر نگارش چندین مقاله، نوشتن خاطرات زندانش را نیز شروع کرده بود.
از این خانم پرسیدم که چرا در مراسم بزرگداشت حرف نزدی؟ امّا وقتی که سرریز اشکهایش را دیدم متوجهی نابهجایی سؤالم شدم. از دخترش سؤال کردم، بازهم با صورتی پوشیده از اشک گفت که چقدر بیژن یواشکی بهدخترم کادو میداد؛ و چقدر دخترم او را دست دارد و از مرگش متأثر شده و گریه و بیتابی میکند.
با این خانم قرار مصاحبهی تلفنی گذاشتیم تا او دربارهی بیژن و شهین بیشتر و دقیقتر حرف بزند. تا ببینیم طبیعتِ زندگی چگونه رقم میخورد.
دریافت بیژن هیرمنپور از جنبش کمونیستی
کمونیسمْ برای بیژن جنبشی نبود که در آینده «محصول» بدهد؛ و فقط با ابزار حزب و سازمان عملی باشد. گرچه هیچوقت از او نشنیدم که بدون حزب و سازمان هم میتوان انقلاب را بهثمری برسانیم که ناگزیر سوسیالیستی است؛ امّا او بدون سازمان و حزب هم با همهی آدمها (از طیفهای گوناگون و برخوردار از ظرفیتها گوناگون) برخوردی کمونیستی داشت.
پانوشتها
ازآنجاکه تجربه نشان داده است که بعضی از مطالبی که در اینترنت منتشر میشوند، پس از مدتی حذف میگردند؛ از اینرو، کلیت مطلب مورد اشاره را عیناً دراینجا نقل میکنم:
↩︎رفیق بیژن هیرمنپوردرروز نهم شهریور ماه ۱۳۹۷ (۳۱ اوت ۲۰۱۸) چشم از جهان فروبست. او که از اولین کادرهای فدائیان خلق و از همرزمان رفقا کاظم سلاحی و مسعود احمدزاده بود،. پیش از حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل توسط گروه جنگل امّا در رابطه با سازمان دستگیر شد و شکنجههای طاقت فرسائی را قهرمانانه تحمل کرد. پس از آزادی از زندان به مبارزات خود ادامه داد و در جنبش تودهای ضدّ استبدادی سال پنجاه و هفت، در صفوف مبارزان آزادی و عدالت اجتماعی شرکت داشت وپس از شکست انقلاب و استقرار ارتجاع مذهبی و سرمایهداری به مبارزه علیه رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی برخاست. در تبعید هم با وجود نابینائی، ضمن شرکت در مبارزه عملی علیه نظام سرکوبگر حاکم بر ایران، از جمله در کنار “انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران " و " همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران”، مقالههای متعددی در همین راستا نوشت و کمر همت به ترجمه کتابی در باره کمون پاریس، این اولین حکومت کارگری تاریخ، بست. رفیق بیژن با تمام قوا علیه رفرمیسم، پشت کردن به آرمانهای مردمی و کمونیسنی، چشم دوختن به جناحهای حاکمیت و تبلیغ اصلاح طلبی در چهارچوب این نظام ضدّ مردمی اصلاح ناپذیر، برای سرنگونی انقلابی این رژیم مبارزه کرد. او که به چپ و کمونیست بودن خویش افتخار میکردو تا آخرین نفسهای خود به آرمانهای کمونیستی، انقلابی وآزادی خواهانه خویش وفادار ماند، به کسانی که چشم به بازیهای دو جناح حاکمیت دوخته و مردم را به شرکت در جنگ قدرت آنان دعوت میکردند، به چشم حقارت نگاه میکرد.
جنش ضدّ استبدادی و ضدّ سرمایهداری ایران با از دست دادن رفیق بیژن هیرمنپور، یار انقلابی وفادار، اندیشمند و سخت کوشی را از دست داده است. ما درگذشت او را به رفیق ,همرزم و همسرفداکاراو شهین و پسر گرامیاش آرش عزیز و همه دوستان و رفقایش تسلیت میگوئیم. جای خالی رفیق بیژن جاودانه سرخ!
ابراهیم آوخ،ابوالحسن عظیمی،احسان ثابت،احمد پوری،احمد کاوسیان،احمد مقیمی،آذر معتضدی، اردشیر مهرداد، آرش کمانگر، آرش می، آرش نیکون، آرمان اسماعیلی، اسفندیار خلف،اسماعیل فتاحی،اصغر ایزدی،افشین شیرازی،اکبر اغرافی، ایرج اراجی،اکبر سوری،امیر جواهری لنگرودی، امیر کلاه کوقی، ایران انصاری، ایرج حیدری، ایمان مهدی زاده، بابک عماد، بامداد آزادی، بهرام رحمانی، بهروز خباز، بهروز داوودی، بهروز سورن، بهروز عارفی، بهروز فراهانی، بهروز معائدی، بهمن یولداش، بیژن رنجبر، بیژن سعیدپور، پرویز قلیچ خانی، پریوش تجدد، پویا یغمائی، پیروز زور چنگ، تقی روزبه، جلال سعیدی، جمیله ندائی، جواد ریاحی، حسن حسام، حسن رحیمی، حسن عزیزی، حسین دارستانی، حسین فارسی، حمید جهان بخش، حمید ریاحی، حمید کریمی، حمید نوبری، حیدر جهان، دانیل بهروز، داود غفاری، رسول شوکتی، رضا باقری، رضا بهرنگ، رضا پایا، رضا خباز، رضا درگاهی، رضا رئیس دانا، رضا عابد، روبن مارکاریان، روزبه کوراوغلی، زیبا کرباسی، زیبا محمدی خاشوئی، ژاله سهند ریا، سعید افشار، سعید محسن، سوسن شهبازی، سیامک زندی، سیامک قبادی، سیامک هدا، سیامند زندی، سیاوش سلطانی، سینمای آزاد، شاهپور ولی محمدی، شاهین شریفیان، شجاع الدین اعتمادی، شهاب شکوهی، شهلا بالاخانپور، شهناز غلامی، شهناز هماپور، صادق مزند، صدیق قدسی، صفار ساعد، صمد وکیلی، عباس سماکار، عباس هاشمی، علی اصغر فرداد، علی اعتدالی، علی امیدی، علی دماوندی، علی رسولی، علی کریمی، عمر مینائی، غلام ابراهیم زاده، فخری ناصری، فراست صالحی، فرزاد کریمی، فرزین ایرانفر، فرهاد سیامی، فرشین کاظمی نیا،فرهنگ قاسمی، فریبا ثابت، فریبا مرزبان، فواد امانی سنه،کاظم شهریاری، کورش روستمیان، کیانوش صفائی، کیتاش شمس، گلی غفوری، لطف الله احمدی، لقمان ویسی، متی میر، مجید دارابیگی، مجید مشیدی، مجید میرزائی، محترم میرعبدالهی، محسن حسام، محسن رضوانی، محمد رضا رشت، محمد زمان روستائی، محمد عسکری، محمد محبی، محمد مشکی، محمد موسوی، محمدرضا شالگونی، محمود صالحی، مرجان افتخاری، مسعود فروزش، مقصود کاسبی، منصوره بهکیش، منوچهر رضابیگی، منوچهر سلطانیان، مهرداد آهنگر، مهرداد فتحی، مهرنوش معظمی، مهوش افشانی، میرزا شادزی، میلا مسافر، مینا احمدی، مینا نصر، ناهید ناةمی، نبی صمیمی، نسرین ابراهیمی، نعمت آزرم، هادی میتراوی، هاشم پاک سرشت، هدایت سلطانزاده، هوشنگ سپهر، یاور استوار، یزدان طالقانی، یسنا احمدی، یوسف آبخون، یوسف اردلان
صرفنظر از بررسی جنبهی هنری و نویسندگی ویکتور هوگو (که قطعاً رومانتیک و خردهبورژوایی است و در این نوشته نمیگنجد) ؛ امّا در اینجا نقلقولی را از کتاب «نبردهای طبقاتی در فرانسه»، اثر مارکس، میآورم تا تصویری از ویکتورهوگوی سیاستپیشه و «سوسیالیست» داده باشم که با خردهبورژوازی بهراست و با خردهبورژوازی هم بهچپ میچرخید:
دومین درخواست اعتبار کابینه، که تقاضای ۹ میلیون فرانک، برای هزینههای لشگرکشی بهرُم را داشت، برکشاکش میان بناپارت ازیکسو و وزرا و مجلس ازسوی دیگر افزود. لویی بناپارت دستور داده بود نامهای خطاب بهآجوداناش (ادگارنه) در مونیتور گنجانده شود که در آنْ حکومت پاپ بهرعایت تضمنهای قانون اساسی فراخوانده میشد. پاپ نیز، بهسهم خود، بیانهای با عنوان motu proprio، یعنی «بهدرخواست خودِ ما»، منتشر کرد که در آن با هرگونه قید و بندی برمرجعیت احیا شدهی خویش مخالفت نشان میداد. هدف از نامهی بناپارت این بود که پردهی کابینهاش را با نوعی ناخویشتنداری حساب شده بالا بزند و نشان دهد که خودِ وی چهرهای خیرخواه است، ولی افسوس که کسی از این موضوع آگاه نیست و او در خانهی خودش اسیر و گرفتار مانده است. این نخستین عشوهگریهای وی «با بال زدنهای یک روحِ آزاد» نبود. تییر، که گزارشگر کمیسیون بود، بال زدن بناپارت را بهکلی نادیده گرفت و بهاین اکتفا کرد که خطابهی پاپ را بهفرانسه ترجمه کند. کابینه درجهت نجات رئیس جمهور کاری نکرد، ولی ویکتور هوگو کوشید این موضوع در دستور روز قرار گیرد و مجلس با نامهی ناپلئون موافقت کند. اکثریت مجلس با بلند کردن صداهای اعتراضی چون «کوتاه بیایید»، «کوتاه بیایید» پیشنهاد ویکتور هوگو را محترمانه پس زد. سیاست رئیس جمهور؟ نامهی رئیس جمهور؟ «کوتاه بیایید»، «کوتاه بیایید». «لعنت برشیطان، آقای بناپارت دیگر کیست؟» شما آقای ویکتور هوگو فکر میکنید که ما باور میکنیم که جنابعالی بهآقای رئیس جمهور اعتقاد دارید؟ «کوتاه بیایید»، «کوتاه بیایید».
[البتّه همین جناب ویکتورهوگو پس از اینکه خردهبورژوازی هم (که در بهخون کشیدن تودههای کارگر در کنار بورژوازی قرار گرفته بود) زیر ضرب بناپارتیسم قرار گرفت و خانهخراب شد، فریاد برآورد که: «چون زمانی ناپلئون کبیر داشتهایم، باید ناپلئون حقیر نیز داشتهباشیم؟» !!]. ↩︎