بیژن هیرمنپور از اعضاء بنیان گذار سازمان چریکهای فدائی خلق ایران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ و از نظریه پردازان آن سازمان میباشد.
پس از انقلاب، با رخنه اپورتونیسم در این سازمان و وقوع اولین انشعاب سازمانی، در کنار «چریکهای فدائی خلق ایران» (چفخا) قرار گرفت و در تدوین تئوری این سازمان نقش مؤثری ایفاء نمود.
* * *
بیژن هیرمنپور در ۱۱ شهریور ۱۳۲۲ در اصفهان در ایران در خانوادهای نیمه مرفه بدنیا آمد. پدرش گرایشات ملّی داشت. در شش سالگی مادرش را از دست داد. سال اول دبستان و سه سال اول دبیرستان را در مبارکه اصفهان به مدرسه رفت. سال چهارم دبیرستان در مدرسه ادب اصفهان بود که چون بدلیل کم شدن بینائیش نمیتوانست بخواند و از اینرو مورد سرزنش معلم قرار گرفت از مدرسه بیرون زد و دیگر بدانجا بازنگشت.
او که متوجه از دست دادن قریب الوقوع بنیائیش شده بود، با ولع به خواندن هر آنچه میتوانست پرداخت. از همان زمان، حواسش به محیط اطرافش فزونی گرفت و با درد و رنج مردم آشنا شد. در همین زمان به تهران آمد و ضمن معالجه چشمهایش به آموختن موسیقی و نواختن ساز ویلن نزد محمد بهارلو پرداخت. در آغاز، بلندپروازیهای زیاد داشت. خودش میگفت میخواست بتهوون شود تا اینکه معلمش به او گفت در این مملکت بهتر است به این فکرها نباشد. او را تشویق به ادامه تحصیل نمود. به او گفت نان خودت را از کارِ دیگری که یاد خواهی گرفت در بیاور و اگر خواستی موسیقی هم در کنارش یاد بگیر. این بود که او پس از پنج سال کارِ بدون وقفه برای نواختن ویلن آنرا کنار گذاشت. با پشتکاری که در تمام طول زندگیش با او همراه بود سه کلاس چهارم، پنجم و ششم دبیرستان در رشته ادبی را در عرض نه ماه خواند، امتحان داد و با نمرات خوب قبول شد. آنگاه در سال ۱۳۴۶ در کنکور دانشگاه تهران در رشتههای فلسفه و علوم سیاسی در ردههای بالا پذیرفته شد. خودش دوست داشت فلسفه بخواند ولی به تشویق خانواده، تحصیل در رشته علوم سیاسی را انتخاب کرد.
در تمام این دوران، همواره به مطالعات وسیع در زمینههای مختلف علمی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی و مارکسیستی مشغول بود و نهایتاً به مارکسیسم گرایش و احاطه پیدا کرد چنانکه از بدو ورود به دانشگاه تهران، به مباحثه با دیگر دانشجویان و استادان در مورد مسائل اجتماعی، فلسفی و سیاسی از موضع مارکسیستی میپرداخت ولی خیلی زود رؤیاهایش از محیط دانشگاه و استادان کمرنگ شد. بزودی خانهاش در خیابان ادوارد براون، نزدیک دانشگاه تهران، محل رفت و آمد و بحث و گفتگوی دانشجویان شد. با همان پشتکار و به کمک همین دوستانِ دانشجو بیوقفه به مطالعه آثار مارکسیستی و تاریخ سیاسی-اجتماعی ایران و جهان پرداخت.
در یکی از همین رفت و آمدها از طریق یکی از همین دانشجویان بنام مارتیک قازاریان که در دانشکده علوم درس میخواند با مسعود احمدزاده آشنا شد. این آشنائی به ادامه همکاری جدّی با او و سرانجام تدوین تئوری مبارزه مسلحانه بعنوان راهنمای مبارزه با امپریالیسم و عمّال آن در ایران انجامید.
در اواخر سال ۱۳۴۹ هنگامی که گروه پس از چهار سال کار مداوم از نظر تئوریک به جمعبندی رسیده بود با صلاحدید اعضاء تصمیم گرفته شد که بیژن بدلیل نابینائی، چون نمیتوانست در کار عملی شرکت داشته باشد و ممکن بود مانعی هم بر سر راه دیگر اعضاء باشد، از گروه جدا گردد. اما در همین زمان یعنی در اسفند ۱۳۴۹ توسط ساواک دستگیر شد و همانند دیگر زندانیان مورد بازجوئیهای خشن ساواک قرار گرفت. بنا به گفته هم بندانش، ساواک پس از یکسال بازجوئی از او و ظاهراً بدلیل مشکل بینائی ولی درواقع هم به دلیل انعکاس نامطلوب خارجی و هم به این دلیل که نمیخواست زندان توسط او به دانشگاهی برای تدریس آموختههایش به دیگر زندانیان تبدیل شود او را آزاد نمود. یکی از بازجوهایش به او گفته بود : «خیال نکن ما تو را اینجا نگه میداریم تا کلاس بگذاری، یا تو را اعدام میکنیم و یا از زندان بیرونت میکنیم». بلافاصله پس از آزادی، در امتحان ورودی فوق لیسانس علوم سیاسی شرکت کرد و نفر اول شد. دو سال بعد، از رساله فوق لیسانس خود که در مورد جمال الدین افغانی بود دفاع کرد.
بیژن پس از آزادی از زندان، در تابستان ۱۳۵۱ با همسرش شهین حشمتی که آنهنگام دانشجوی سال سوم حقوق بود و برای او کتاب میخواند آشنا شد و این آشنائی در آذر ماه همان سال به ازدواج انجامید. دو ماه پس از ازدواج، مجدداً مدت کوتاهی دستگیر و سپس آزاد شد. آنها سپس برای زندگی به مبارکه رفتند و بیژن در همان مدرسهای که خودش زمانی درس خوانده بود به تدریس زبان انگلیسی و ادبیات فارسی پرداخت و در حدّ ممکن و توان به تربیت فکری دانش آموزان خود پرداخت. شش سال بعد و در بحبوحه تأسیس حزب رستاخیز توسط رژیم شاه و تشکیل نهادهای امور تربیتی در مدرسهها که حکم بسیج و حراست فعلی را داشت، از معلمی دبیرستان استعفاء کرد و به شغل وکالت روی آورد و دوره یکساله کارآموزی وکالت را در ۵۸-۱۳۵۷ در اصفهان به اتمام رساند. وقوع قیام مردمی و حوادث پس از آن او را از شرکت در امتحان پایان کارآموزی وکالت منصرف نمود. همزمان با جنبش مردم ایران بر علیه رژیم شاهنشاهی، او همواره همگام و همراه مردم بود.
پس از انقلاب، گروهی از کادرهای سازمان چریکهای فدائی خلق که به تازگی از زندانهای شاه آزاد شده و یا به کشور بازگشته بودند و هنوز به تئوری مبارزه مسلحانه – آنگونه که مسعود احمد زاده در کتاب خود «مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک»، تدوین کرده بود – معتقد بودند و با کسانی که آنان را غاصبین نام سازمان چریکهای فدائی خلق ایران میدانستند مرزبندی جدّی داشتند، با او ارتباط گرفتند.
به پیشنهاد بیژن، که در این برهه از تاریخ کشورمان، تحلیل ماهیت طبقاتی رژیم جمهوری اسلامی را که حالا دیگر جانشین رژیم قبلی شده بود مهمترین و عاجلترین مسئله جنبش میدانست، هر یک از افراد گروه طی مقالاتی به تحلیل موضوع پرداختند. در پایان این بحث و گفتگوها، بیژن تحلیل خود را در قالب «مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی» برشته تحریر درآورد که مورد قبول همه گروه قرار گرفت.
هشت ماه پس از انقلاب، با صلاحدید بقیه اعضاء به فرانسه رفت. در آنجا، در خدمت سازمان خود، چفخا، به تحلیل وقایع ایران و نقد و تحلیل شیوه برخورد دیگر سازمانهای سیاسی با رژیم جمهوری اسلامی ایران به فعالیّت ادامه میدهد. او قبل از درخواست پناهندگی از دولت فرانسه، از بدو ورود و به خاطر داشتن اجازه اقامت در این کشور به تحصیل در دانشگاههای مختلف فرانسه تا سال ۱۹۸۳ نیز میپردازد و ضمن آن مطالبی بس ارزنده در زمینههای حقوق و علوم سیاسی در خصوص وقایع ایران نگاشته است.
همکاری او با چفخا بطور مداوم و جدّی تا سال ۱۳۶۲ ادامه پیدا کرد. قریب به اتفاق نوشتههای این سازمان تا این مقطع به تحریر اوست. پس از آن او با انتقاد از برخی رفتارها، رابطه خود را با سازمان تقلیل ولی به نوشتن و تحلیل وقایع و انتقاد از مشی سازمانهای درگیر مبارزه در ایران ادامه داد.
پس از انتقاد به عملکرد «چفخا» و قطع کامل رابطه با آن در اواخر دهه شصت، او همچنان به نوشتن ولی اینبار بنام خود ادامه میدهد. در همین سالهاست که او به نقد چندین نوشته از اشخاص و سازمانهای دیگر از جمله مقالهای از منصور حکمت از حزب کمونیست کارگری، مقالهای از محمد رضا شالگونی از راه کارگر، مقالهای از تراب حق شناس از سازمان پیکار در راه آزادی کارگر و نیز مقالهای از «هسته اقلیت» و… میپردازد که اینجا و آنجا به چاپ رسیده است. نیز کتاب کمون پاریس نوشته لیسا گاره و متن سخنرانیهای روبسپیر مخصوصاً در مورد مخالفت او با حکم اعدام را ترجمه و منتشر میکند.
ما از طریق این سایت مبادرت به انتشار نوشتههای بیژن هیرمن پور، تا آنجائیکه در دسترس هست، مینمائیم. این نوشتهها شامل:
- نوشتههای سازمانی قبل و بعد از انقلاب که توسط سازمان چریکهای فدائی خلق ایران قبل از انقلاب و چفخا بعد از انقلاب منتشر شده است.
- نوشتههایی در ارتباط با تحصیلات او در دانشگاههای فرانسه و قبل از آن تحصیل و تدریس در ایران
- مقالاتی در پاسخگویی به نوشتههای دیگران در ایران و یا در مدت اقامت در فرانسه
- ترجمهها
- مقالات و اظهار نظرهایی درباره او، بدون داوری در مورد دیدگاههای آنها، و صرفاً بمنظور جمع آوری هر آنچه که در مورد وی گفته و نوشته شده است.
- یک نوار صوتی از او در دسترس داریم که شامل مصاحبهای با اوست که تاکنون منتشر نشده و در اینجا آنرا به اشتراک میگذاریم.
بیژن علاقهای به نوشتن برای نوشتن نداشت. مینوشت هنگامی که خطری را برای مبارزات مردمی و جنبش کمونیستی در ایران حس میکرد و بالاخص در ارتباط با سازمان خود بدلیل اینکه ایمان داشت کسانی هستند که میتوانند پشتوانه عملی آن افکار باشند.
بیژن هیرمنپور در ۹ شهریور ۱۳۹۷ برابر با ۳۱ اوت ۲۰۱۸ بطور ناگهانی در درانسی واقع در سِن-سَن-دُنی در حومه شمالی پاریس درگذشت.
این سایت به خاطره او و به مردم میهنش، همه آن کارگران و زحمتکشانی که او عاشقانه آنها را دوست داشت و لحظهای از فکر کردن به آنها و تلاش در راه بهروزی آنها تا آخرین لحظهُ عمر خود باز نایستاد تقدیم میگردد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد !
* * *
از کسانی که به نوشته و یا نواری صوتی از بیژن هیرمنپور دسترسی دارند انتظار داریم با ما همکاری نموده و آنرا به آدرس تماس ما بفرستند.
هیچ توصیفی بهتر و بیشتر از خود نوشتههای بیژن توضیح دهنده شخصیت و جایگاه او نیست. ما شما را بخواندن آنها دعوت میکنیم.
از همه اشخاصی که در برههای از زندگی با او همراه و همنشین بودهاند میخواهیم که در صورت تمایل خاطرات خود را به هر طریق ممکن با ما به اشتراک بگذارند.
* * *