درباره تئوری مبارزه مسلحانه

وظیفه پیشاهنگ در تاریخ، کشف آن طرق و شیوه‌های مبارزاتی است که منطبق بر قانونمندی مشخص جامعه باشد. هیچ فرمولِ از پیش ساخته‌ای وجود ندارد. برای پیشاهنگ روح مارکسیسم و آموزشهای اصولی آن ارزشمند است نه تاکتیکها و شیوه‌هایی که مارکسیستهای کبیری در شرایط مشخص جامعه خود به کار برده‌اند. آنها فقط ارزش تجربه اندوزی و درک چگونگی پیاده کردن مارکسیسم در شرایط خاص را دارا می‌باشند. خط مشی اساسی که پیشاهنگ، منطبق بر قانونمندی‌های جامعه خود، ارائه می‌دهد باید قادر باشد توده‌ها را به عملی نمودن آن خط مشی متقاعد و به میدان مبارزه بکشاند.

تقدیم به شهدائی که در راه تحقق آرمان‌های سازمان چریکهای فدائی خلق ایران جان باختند.

از انتشارات چریکهای فدائی خلق ایران

مرداد ۱۳۵۸

پیشگفتار

امروز تئوری «مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک» که طی سالیان دراز و در سخت‌ترین شرایطِ مبارزه، رهنمود عمل سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بوده، و به چریکهای فدائی خلق کمک کرد تا پرچم مبارزهٔ طبقه کارگر و مبارزهٔ ضد‌امپریالیستی خلق را برافراشته نگهدارند، از هر سو مورد حملهٔ اپورتونیستهای بی‌عمل قرار گرفته است، همانهایی که برای اثبات وجود خود ناگزیرند راه چریکهای فدائی خلق را نفی کنند چرا که خود عملی نداشته‌اند تا با تکیه بر آن، اظهار وجود کنند. درچنین شرایطی وظیفهٔ چریکهای فدائی خلق این بود که با مبارزهٔ ایدئولوژیک فعال این اپورتونیستها را که پیش از آن هم در نزد خلق رسوا بودند، رسواتر کند و از جنبش طبقهٔ کارگر طرد نموده تا امر سازماندهی مبارزات طبقه کارگر و خلق با سهولت هرچه بیشتر انجام شود. ولی متاسفانه اپورتونیسم حاکم بر مرکزیت سازمان اجازهٔ انجامِ به موقع چنین وظایفی را نداد.

چندی پیش جزوه‌ای تحت نام «پیش به سوی مبارزه ایدئولوژیک» از طرف مرکزیت سازمان انتشار یافت که در واقع نه یک مبارزه ایدئولوژیک با اپورتونیسم، بلکه خود محرکی بود برای اپورتونیستها که حمله خود را به چریکهای فدائی خلق و به تئوری انقلابی آنها شدت بخشند. در واقع این شلیک تپانچه برای آغاز حمله جدید بود و اپورتونیستها هم این علامت را به خوبی شناخته و همانند اسلافشان هر یک به شیوه مختص خود به ردّ مباررزه مسلحانه پرداختند و در این بین هواداران صدیق ولی بی‌خبر از اوضاع سازمان که محتوای جزوه را درک نکرده بودند، و انتظار داشتند تا مرکزیت پس از انتشار جزوه و پاسخ اپورتونیستها به دفاع از خط مشی سازمان برخیزد، دیدند که مرکزیت چگونه تنها نظاره‌گر صحنه هجوم شده و با سکوت خود این توّهم را بوجود آورده که گویا اپورتونیستها راست می‌گویند!؟ حقیقت این بود که مرکزیت اپورتونیست در عمل با عقب نشینی از مواضع تئوری مبارزه مسلحانه سخن اپورتونیستها را تصدیق کرد و با سخنانی درگوشی، آرام آرام، کادرها و هواداران را برای ردّ تئوری مبارزه مسلحانه آماده نمود….

در چنین شرایطی دیگر برای چریکهای فدائی خلق جای سکوت باقی نمی‌ماند و آنها باید شخصاً و جدای از رهبری اپورتونیست سازمان پا به میدان مبارزه ایدئولوژیک بگذارند. نوشته‌ای که پیش روی شماست، شاید بتواند مقدمه‌ای باشد برای مبارزه ایدئولوژیک وسیعی که چریکهای فدائی خلق باید بر‌علیه اپورتونیستها به پیش برند.

امروز امپریالیسم برای سرکوب جنبش انقلابی خلق ما به توطئه چینی‌های گوناگون مشغول است و این جنبش را از مواضع تئوریک، سیاسی و نظامی زیر هجوم خود گرفته است و امیدوار‌‌ است که بتواند بار دیگر رژیم دلخواه خود یعنی رژیم اختناق و استبداد را بر مردم ما تحمیل کند. خلق ما و در رأس آن طبقه کارگر و پیشاهنگانش باید برای پیشبرد انقلاب رهائی بخش میهنمان در هر سه زمینه تئوریک، سیاسی و نظامی آماده و برپا باشند، در غیر این صورت فاجعه بزرگی ببار خواهد آمد.

جنبش خلق ما در این شرایط از بیرون و از درون زیر ضربات متعددی قرار گرفته است که در این جا بررسی همه آنها مورد نظر ما نیست، فقط می‌خواهیم به اختصار ضرباتی را که اپورتونیستها در داخل صفوف روشنفکران طبقه کارگر به این جنبش وارد می‌کنند، و نتایج عملی آن را، بررسی کنیم و از انقلابیون پرولتری بخواهیم با هوشیاری علیه این اپورتونیسم مبارزه کنند.

پس از آنکه در سال ۴۹ مبارزه مسلحانه توسط سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، با تکیه به تئوری جمع بندی شده در کتاب «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» آغاز گردید، در فواصل زمانی مختلف مورد هجوم اپورتونیستهای رنگارنگی قرار گرفته که امروز به اتفاق هم، دسته کُری را تشکیل داده‌اند که تفاوت زیر و بم صدایشان تنها باعث هارمونی بیشتر این دسته کُر شده‌است.

اولین دسته اپورتونیستها محافل سیاسی کاری۱ بودند که در رأس آنها حزب توده قرار داشت که از همان آغاز مبارزه مسلحانه ضمن ستایش مزوّرانه دلاوری «چریکها» از آنها می‌خواست که اگر به «اصالت» مارکسیسم-لنینیسم که این گونه مبارزه را ردّ می‌کند رحم نمی‌کنند، لااقل به جوانی خودشان رحم کنند و دست از این مبارزه بکشند و احیاناً به صفوف «رزمنده حزب توده» بپیوندند.

امروز هم اینها همان حرفها را تکرار می‌کنند و خوشحالند که گویا واقعیات سخنانشان را تأیید کرده است. ولی به نظر ما اپورتونیستهای حزب توده امروز خطرناکترین دشمنان تئوری انقلابی پرولتاریا نیستند، گرچه عده‌ای، و از آن جمله سازمان پیکار، می‌خواهند امروز آنرا خطرناکترین دشمن تئوری انقلابی پرولتاریا جا بزنند و مضرّات چندی برای آن بر‌می‌شمارند که عبارتست از نمایندگی به اصطلاح «بورژوازی لیبرال»، ناقلِ «سیاستهای سوسیال امپریالیسم شوروی» به جنبش و «اپورتونیسم بیکران و تاریخی»، لذا مبارزه با آنرا نخستین وظیفه مبارزه ایدئولوژیک درون سازمانهای پرولتری می‌دانند. بنظر ما خطر اپورتونیسم حزب توده امروز این اهمیت را ندارد و این حضرات برای آنکه نظر مبارزین را از خطر اصلی یعنی وجود خودشان منحرف کنند، آن را بیش از آنچه هست بزرگ می‌کنند. حزب توده حامل همه آن چیزها و همه این خطراتی که می‌گویند هست ولی در اثر مبارزات جدّی مشی انقلابی مخصوصاً از طرف سازمان چریکهای فدائی خلق ایران از سال ۴۹ به بعد در نظر توده‌ها رسوا و بی‌حیثیت شده و اگر امروز می‌بینیم که باز این حزب میرود تا «حیثیتی» کسب کند، به دلیل نفود اپورتونیسمی است که «رفقای پیکار»۲ شاخصترین و خطرناکترین جلوه آن را درجنبش کمونیستی ما بروز می‌دهند.

گروههای تشکیل دهنده سازمان چریکهای فدائی خلق ایران چه در تبریز [و چه در] تهران و مشهد از سالهای ۴۹-۴۶ که واقعاً مهمترین خطرِ جبهه پرولتاریا حزب توده بود به مبارزه ایدئولوژیک بی‌‌‌امانی با آن پرداختند و یکبار و برای همیشه حساب جنبش کمونیستی را از حزب توده که تا آن زمان حتی در نظر صدیقترین مبارزین کشور ما نیز به عنوان وارثِ «هر چند ناخلفِ» نهضت کمونیستی تلقی می‌شد، تسویه کردند. تحلیل گروههای تشکیل دهنده سازمان نشان داد که این حزب هیچگاه نه حزب پرولتاریا بوده و نه حزب مارکسیست-لنیینست. نتیجه این تحقیقات در کتاب «م. م. هم ا. هم ت.» منعکس شده و رفیق مسعود احمدزاده مخصوصاً برای نشان دادن اهمیت و دشواری این مبارزه ایدئولوژیک تذکر می‌دهد که اگر مبارزه با رویزیونیسم در سطح جهانی شکل نگرفته بود، ما نمی‌توانستیم در سطح ملّی به این موفقیت ایدئولوژیک نائل شویم۳ و دیگر لازم نیست در این جا توضیح دهیم تا آن زمان تأثیر این حزب، حتی در نیروهای انقلابی مخالف با سیاستهای حزب تا چه حد بود و شعارهائی نظیر «احیای حزب توده» و «تصحیح انحرافات حزب توده» چگونه حتی در میان انقلابیون صدیق جذبه داشت.

البته اینکه امروز می‌گوئیم حزب توده خطر عمده نیست و این حزبی است که برای توده‌های خلق رسوا شده به این معنی نیست که در آینده نیز ضرورتاً چنین خواهد بود. می‌دانیم که کشور ما کشوری است وابسته و زد و بندهای امپریالیستی در سطح بین المللی در سرنوشت آینده آن، مادام که توسط پرولتاریا و متحدینش مستقل نشده، گاه تأثیر تعیین کننده خواهد داشت و می‌دانیم که حزب توده از حمایتهای خارج از مرز کشور برخوردار است. چه بسا که روزی با توجه به سازشها و جوّ بین المللی و موقعیت داخلی، وضعی بوجود آید که بورژوازی وابسته به امپریالیسم برای حفظ موجودیت خود ناگزیر باشد به این حزب متوسّل شود. همچنانکه در بسیاری از کشورها، برای فریب توده‌ها، احزاب رویزیونیستی را قانونی اعلام کرده و در کابینه‌ها شرکت می‌دهند تا بدین گونه از آنها همچون وسیله‌ای در مقابل جنبش خلق سود جویند. در آن زمان مسلماً باز این حزب به خطر عُمده تبدیل خواهد شد، ولی در حال حاضر [که] این حزب با رسوایی تمام به ریزه چینیِ خوانِ «حزب جمهوری اسلامی» نشسته و حتی از ادعاهای دیرینه خود دائر بر کمونیست بودن و تنها «حزب طراز نوین طبقه کارگر» بودن، به طور ضمنی، صرف نظر کرده و حتی می‌توان گفت که به یک عبارت در خارج از نهضت طبقه کارگر و خارج از نهضت خلق قرار گرفته، آن را دشمن اصلی داخل جبهه پرولتاریا دانستن نادرست است، که یا از نادانی سرچشمه می‌گیرد و یا آنچنان که ما در مورد «رفقای پیکار» تصور می‌کنیم از زیرکی بیش از حد است.

ولی به نظر ما خطرناک‌ترین این اپورتونیست‌ها، همان «رفقای پیکاری» و دست نشاندگانشان که در رهبری سازمان چریکهای فدائی خلق ایران رخنه کرده‌اند، می‌باشند.

«رفقای پیکار» که از سابقه مبارزاتی درخشانی برخوردارند، مخصوصاً به این افتخار می‌کنند که توانسته‌اند با «برخورد ایدئولوژیک خلاق»، یک سازمان سیاسی-نظامی را به یک سازمان منتظر تشکیل حزب تبدیل کنند! اینها در تئوریِ انقلاب دستکاری بزرگی کردند و یا، اگر به زبان خودشان سخن بگوئیم، آن را «بسط داده‌اند». اینها تئوری مبارزه مسلحانه را در اطلاعیه خود (مهر ماه سال ۵۷) به این صورت ردّ کردند: «در اسفند ماه ۵۶ طی پیامی به اطلاع رساندیم که پس از طی یک دوره مبارزه ایدئولوژیک درون سازمانی و با اتکاء به آموزشهای مارکسیسم-لنینیسم، مشی سازمان از مشی چریکی (مبارزه مسلحانه پیشتاز) به مشی توده‌ای-انقلابی تغییر یافته است» و البته این اطلاعیه مملوّ از اتهاماتی بی‌اساس به تئوری مبارزه مسلحانه است، بدون اینکه این اتهامات را اثبات کنند. و تاکتیک زیرکانه‌ای هم که به کار بُرده‌اند این است که توضیح دیگری در مورد آن منتشر نمی‌کنند، تا کسی نتواند مشتشان را باز کند. اینها فقط ردّ تئوری مبارزه مسلحانه را اعلام می‌کنند، بدون آنکه دلایلی در این زمینه ارائه دهند.۴ البته برای آنکه افکارعمومی را بفریبند از جانبازی شهدا نیز به موقع تقدیر می‌کنند. ولی اگر در تئوری خود پیگیر بودند، معلوم می‌شد که مطابق تئوری آنها این شهدا خیانت جبران ناپذیری به پرولتاریا کرده‌اند و بیش از ۸ سال یک «مشیِ انحرافی» را بر نهضت کمونیستی ما (یعنی «رفقای پیکار») مسلط نمودند، ولی نباید از اینها آن قدر صداقت خواست که لااقل حرفشان (نمی‌گوئیم عملشان) با تئوریشان تطبیق کند.

این «رفقای پیکار» در عین اینکه آن «خدمت بزرگ» را کرده‌اند و نهضت پرولتاریا را متوجه فقدان حزب طراز نوین طبقه کارگر نمودند!! «خدماتشان» به همین جا ختم نشده، علاوه بر پرولتاریا به بورژوازی وابسته نیز خدمت بزرگی کرده‌اند، یعنی قسمتی از آن را و مخصوصاً آن قسمتی را که امروز از نظر سیاسی فعّالتر است، غُسل تعمید داده و با نام بورژوازی لیبرال۵ که اصطلاح شرمگینانه ایست برای بورژوازی ملّی، مفتخر نمودند و برای آنکه توده‌ها در شناخت ماهیت طبقاتی دولت کنونی و وضعیت سیاسی کشور کاملا سر‌در‌گٌم شوند برای حزب توده هم پایگاه بورژوا لیبرالی قاثل شده‌اند. آنها در «اطلاعیه مهر ماه ١٣۵۷ بخش مارکسیست-لنینیستی سازمان مجاهدین خلق ایران» می‌نویسند: «سازمان ما همچنین دا‌‌ر‌و‌دسته کمیته مرکزی را به عنوان نماینده و کار‌گزار رویزیونیسم معاصر،… و به مثابه ستون پنجم بورژوازی لیبرال در درون جنبش کمونیستی ارزیابی نموده و…».

ببینیم اینها پس از آنکه با آن همه ریاضت و سیر و سلوک برای چندمین بار مدعیِ دستیابی به مارکسیسم-لنینسم واقعی شدند چگونه در جریان عملی مبارزات توده‌ها، آن هم در شرایطی که به قول خودشان سیل خروشان توده‌ای همه چیز را در راه خود جارو می‌کند، شرکت می‌نمایند و کدام برنامه و شعار عملی را به نهضت ارائه می‌دهند. در اعلامیه «کودتای نظامی آخرین حربه رژیم تبهکار شاه» در تاریخ آبان ۵۷ به مردم می‌گویند: «شعار اصلی باید سرنگونی رژیم سرمایه‌داری وابسته به امپریالیسم شاه خائن و استقرار جمهوری دمکراتیک خلق یعنی تشکیل حکومت زحمتکشان و دیگر نیروهای خلقی جامعه به رهبری طبقه کارگر از طریق قیام و مبارزه مسلحانه توده‌ای باشد».

در این جا می‌بینیم که آنها شعار استراتژیک جنبش را به وضوح مطرح می‌کنند، لیکن هیچ راهی برای تحقق آن ارائه نمی‌دهند و کوشش در جهت تحقق آن را منوط به ایجاد حزب می‌کنند که البته برای ایجاد حزب نیز راهی ارائه نمی‌دهند، پس به طریق اولی شعار استراتژیک در پرده‌ای از ابهام می‌ماند و مثل همیشه وسیله‌ای برای فریب توده‌ها می‌گردد. ببینیم در ادامه مطلب چه می‌گویند: «برای کسب پیروزی واقعی در این مرحله برقراری یک جمهوری آزاد و مستقل ضرورت دارد که طبقه کارگر رهبری انقلاب را به دست داشته باشد.» (اعلامیه کارگران مبارز، اعضای سندیکای مستقل بافنده، سوزنی و کشباف ۵۷/۱١/۵). و باز می‌گویند: «اما برای پیشبرد این مبارزات و انجام این وظایف احتیاج به حزب مستقل و پیشرویی است که دارای جهان‌بینی طبقه کارگر بوده و از منافع آن در جریان مبارزه دفاع نماید. این حزب که متشکل از بهترین و آگاه‌ترین عناصر طبقه کارگر و روشنفکران انقلابی نماینده اوست، وظیفه رهبری مبارزات طبقه کارگر را در همه اشکال آن عُهده دار می‌باشد» (همانجا).

وقتی راه تحقق شعار استراتژیک روشن نگردد و وسائل رسیدن به آن مبهم و راه رسیدن به این وسایل خود مبهم‌تر باشد، پس مسئله اصلی پا در هوا مانده و سیر منطقی جریان چیزی بیش از این نیست. آنها در «نامه سر‌گشاده‌ای به امام خمینی» در ۵۸/۱/۲۴ نیز از خمینی به عنوان رهبر قیام مبارزات ضد‌امپریالیستی حتی پس از پیروزی قیام صحبت می‌کنند. این همه آشفتگی را چگونه می‌توان توجیه کرد؟ چگونه در شرایطی که حزب تشکیل نشده و هژمونی آن در نهضت تأمین نگردیده بود به توده‌ها سفارش می‌کردند شعار جنبش باید جمهوری دمکراتیک باشد و امروز هم لاف می‌زنند ما از همان آغاز شعار درست را دادیم. مگر شعار درست در هر مرحله‌ای آن شعاری نیست که وسائل تحقّقش مهیّا باشد یا لااقل عنوان کننده شعار بتواند راه نیل به آن را ارائه نماید؟ شما خود چند ماه پس از آنکه شعار می‌دهید هنوز خمینی را رهبر انقلاب می‌دانید. نکند توقع دارید یا لااقل توقع داشته‌اید که خمینی شعار جمهوری دمُکراتیک خلق را برای شما تحقق بخشد؟ آیا وظیفه شما این نبود که با در‌نظر داشتن آن شعار استراتژیک، چنان شعارهای تاکتیکی‌ای مطرح کنید که، در شرایط هژمونی خُرده‌بورژوازی (بنا به تحلیل خودتان) بر رهبری نهضت، بتوانید پرولتاریا را لااقل یک گام کوچک به خدمت استراتژی‌ای که بنا به قول خود شما تحقّق آن منوط به تأمین رهبری پرولتاریا در نهضت می‌باشد، نزدیک کنید؟

حاصل این همه گنده‌گویی و شعارهای دهان‌‌پُرکُن در عمل چیست؟ هیچ!، بی‌عملی کامل. اینان شعارهایی ارائه می‌کنند که مطابق با دیدگاهشان قابل تحقق نیست و در نتیجه از ساده‌ترین وظایف که تعیین تکلیف مبارزات روزمره خلق است، شانه خالی می‌کنند. بدین ترتیب است که این مدعیان تشکیلات دادن به پرولتاریا که مهمترین وظیفه همه مارکسیست-لنینست‌ها را در شرایط کنونی ایجاد حزب می‌دانند، به منظور ایجاد تشکلهای کارگری برای خود فقط وظیفه صدور یک دستورالعمل را می‌شناسند، همان طور که در مقاله «هسته سیاسی کارگری و وظایف آنها» (کارگر به پیش شماره ۳ ص ۲۸-۱۹) به کارگران می‌گویند که چگونه باید هسته‌های کارگری تشکیل دهند و با یکدیگر ارتباط برقرار‌کنند و به یکدیگر اطلاعات بدهند. و همه اینها را بدون شناختن هیچ گونه وظیفه‌ای برای سازمانی که در حال حاضر مدعی «انقلابی‌ترین سازمان جنبش کمونیستی» است، عنوان می‌کنند و جالب اینکه این هسته‌ها نیز تمام وظایف را دارا می‌باشند، جز وظیفه مبارزاتی. این مقاله به خوبی نشان می‌دهد که این مدعیان سازماندهی پرولتاریا حتی در زمینه سازماندهی، که ظاهراً آن را رشته تخصصی خود می‌دانند، تا چه حد اسیر جریان خودروُ و خود‌به‌خودی هستند. چه چیز سلامت ایدئولوژیک و مبارزاتی این هسته‌ها را تضمین می‌کند؟ اگر این هسته‌ها بدین صورت پدید آیند، بدون اینکه هیچ نظارت ایدئولوژیکی و هیچگونه معیار تشکیلاتی و عضوگیری حساب شده از طرف یک سازمان، با سابقه مبارزاتی، در کار باشد و تنها [معیار] قضاوت خود کارگر راجع به خودش باشد، آیا چنین هسته‌هایی قادر خواهند بود که با پیوستن به یکدیگر حزب طبقه کارگر را بوجود آورند؟ آیا همین هسته‌ها، نا آگاهانه به منجلاب‌هایی برای رشد اپورتونیسم، خُرده‌کاری، دسته بندی و گروه‌گرایی و فراکسیون‌بازی تبدیل نمی‌شوند؟ این است سازمانی که اپورتونیستها می‌خواهند بوجود آورند؟ تشکیلات پرولتاریا باید بوجود بیاید، ولی تنها با نظارت دقیق سازمانهایی متشکل از انقلابیون حرفه‌ای و با معیارهای کمونیستی. در جریان مبارزه، افرادی که از طبقه کارگر به این سازمانها می‌پیوندند باید از تمام خصوصیات لازم برای یک مبارز کمونیست برخوردار بوده و هسته‌های جدیدی که تشکیل می‌شوند باید حتی الامکان از خلوص و یکپارچگی ایدئولوژیک برخوردار باشند و این کار میسر نیست مگر آنکه سازمانهایی که داعیه تشکیل سازمان پرولتاریا را دارند به روشنی مرحله کنونی انقلاب و وظایف تاکتیکی و استراتژیکی آن را درک کنند و صمیمانه درصدد تحقق آن گام بردارند. درجریان همین مبارزه است که طبقه کارگر به آنها روی می‌آورد و ضمن تصدیق صداقت انقلابیشان درعمل خود را در اختیار آنها قرار می‌دهد و یا، اگر اپورتونیستها عصبانی می‌شوند و آن را خود خواهی می‌دانند، آنها را به خدمت خود می‌گیرد و در جریان این مبارزه است که سازمانی با پیوندی ناگستنی با طبقه کارگر بوجود می‌آید که به حق نام حزب به آن می‌دهیم.

یک مبارز صدیق، همان طور که لنین توضیح می‌دهد، همواره نگران کارهای ساده و روزمره‌ای است که باید انجام دهد و می‌داند که جز از طریق انجام صحیح و دقیق این کارهای روزمره، نمی‌توان به هدفهای بزرگ و عالی رسید. کمتر گنده‌گویی تئوریک و بیشتر کار ساده و روز‌مرّه. دیگر لازم نیست که ما بگوییم که ضرورت تشکیل حزب طراز نوین طبقه کارگر چیز تازه‌ای نیست که این اپورتونیستها وارد جنبش ما کرده باشند و این نیز که هیچ برنامه عملی برای تشکیل این حزب ارائه نمی‌شود، تازگی ندارد. فقط آنچه که تازگی دارد این است که این دروغگویان مسئله را آنگونه جلوه می‌دهند که گویا ۸ سال تجربه مبارزه مسلحانه و «بن بست» تئوری مبارزه مسلحانه، آنها را به این نتیجه رسانده است و در این جا است که می‌رسیم به کاری که همفکران سازمان پیکار در «سازمان چریکهای فدائی خلق ایران» به آن مشغولند. این اپورتونیستها که در رهبری سازمان ما رخنه کرده‌اند، گویا با اعتمادی که موفقیت «رفقای پیکار» در آنها ایجاد کرده، قصد دارند سازمان ما را نیز به سازمان منتظر تشکیل حزب تبدیل کنند و البته بلافاصله در این جا بیافزاییم که این آرزو را به گور خواهند بُرد. این‌ها نیز از همان روشها استفاده می‌کنند: ضمن آنکه می‌گویند ما تئوری مبارزه مسلحانه را ردّ کرده‌ایم، نمی‌گویند چگونه و به چه دلیل.

پس از آنکه مبارزه مسلحانه توسط پیشاهنگان خلق در سال ۵۰-۴۹ آغاز شد، به علت آنکه رژیم آمادگی مقابله با آن را نداشت در مراحل اولیه ضربات گیج کننده‌ای به پلیس وارد نمود و اخبار آن در همه جا پیچید و پس از سالها خفقان و بی‌حرکتی، توده‌ها ضربه پذیری دشمن را دیدند. طیف عظیمی از خرده‌‌‌بورژوازیِ روشنفکر به این خط و مشی علاقمند شدند و با توجه به جوّ اولیه تصور کردند که به زودی توده‌ها نیز به این مبارزه کشیده خواهند شد و یا اگر هم چنین نشد، این سازمانهای سیاسی-نظامی طومار عمر رژیم را درهم خواهند پیچید. به همین جهت بسیاری از روشنفکران خرده‌‌‌بورژوا در ردیف هواداران مبارزه مسلحانه قرار گرفتند که البته عده زیادی از آنها به این سازمان‌ها پیوستند و در جریان رشد تئوریک و عملی، پرولتریزه شده، صفحات درخشانی در تاریخ مبارزاتی پرولتاریا و خلق ما بجای گذاشتند. ولی بحث بر سر آنها نیست. بحث بر سر کسانی است که فقط از لحاظ نظری و به این دلیل که پیروزی را بسیار نزدیک می‌دیدند به تئوری مبارزه مسلحانه علاقمند شدند، بدون اینکه آن را فهمیده باشند. تئوری مبارزه مسلحانه پیش بینی می‌کرد که تا کشانده شدن توده‌ها به میدان مبارزه راه بسیار طولانی را باید طی کرد و تازه پس از کشانده شدن توده‌ها به میدان مبارزه، جنگی طولانی آغاز می‌شود. ولی این خرده‌‌‌بورژواها که همان پیروزی سیاسی اولیه سرمستشان کرده بود دیگر نمی‌خواستند این واقعیات را بشنوند، بلکه چشمان خود را بسته و در رؤیای پیروزی نهایی فرو رفته بودند. ولی با ناشکیبایی نظری خود، هرچه بیشتر انتظار می‌کشیدند بیشتر نا‌‌امید می‌شدند. دو سال گذشت، سه سال گذشت، پنج سال گذشت، اینها به جزئیات امر کاری نداشتند. اینکه چه چیزهایی در این مدت تغییر کرده و چه موفقیت‌هایی به دست آمده و چه شکست‌هایی همراه آن بوده، برایشان مهم نبود. این‌ها فقط به نتیجه نهائی کار می‌اندیشیدند و حالا دیگر نا‌امید شده بودند و فقط حساب تلفات را می‌کردند، چه قدر کشته داده‌ایم، آن هم چه کسانی را و چه به دست آورده‌ایم؟ همینکه موفقیت نهائی به دست نیامده بود، برای آنها کافی بود که در پاسخ این سؤال بگویند «هیچ». حالا دیگر کاری که برای این خرده‌‌‌بورژواها میمانَد این است که برای حفظ تعادل روانی خود که چند سالی «چریکها» آن را به هم زده بودند، ناامیدی خود را تئوریزه کنند و به اصطلاح به انتقاد از گذشته بپردازند. از آنها نخواهید که هنگام انتقاد از گذشته، واقعیت تئوری مبارزه مسلحانه و عمل سازمانهای سیاسی-نظامی را در نظر بگیرند، آنها چنین نمی‌کنند. آنها در بهترین حالت تصوراتی را که خودشان از این مبارزه داشتند، مورد تحلیل قرار می‌دهند و انتقاد می‌کنند. مثلا می‌گویند: ما انتظار داشتیم توده‌ها با دیدن عملیات ما سلاح بردارند، ولی چنین نشد. البته این تصور ربطی با تئوری مبارزه مسلحانه ندارد و حتی آمادگی توده‌ها برای برگرفتن سلاح در سال ۵۷ بسیار سریعتر از آن بود که هواداران مباررزه مسلحانه در نظر داشتند. ولی برای این خرده‌‌‌بورژواها، دیگر دیر شده بود. آنها در همان سال ۵٣ شروع به نق زدن کرده بودند. در سال ۵۵ که تئوری مبارزه مسلحانه دیگر از نظر اینها رد شده بود، نفوذ این اپورتونیستها به درون سازمان کار را به جایی رساند که در آذرماه سال ۵۵ در یک اعلامیه که به مناسبت روز دانشجو و خطاب به دانشجویان منتشر شد، ناگهان اعلام کردند که ما نظرات رفیق مسعود را ردّ کرده‌ایم و نظرات رفیق جزنی را پذیرفته‌ایم: «… تئوریهای رفیق جزنی به عنوان رکن اساسی و رهنمون فعالیتهای ما شناخته شده-ما به خوبی دریافتیم که در گذشته دچار چپ‌روی بوده‌ایم و این مرض تا حد زیادی به جنبش مسلحانه آسیب وارد آورده» (پیام دانشجو شماره ٣) و بدون اینکه توضیح دهند چگونه و اساساً یک اعلامیه دانشجویی، چه جای چنین سخنانی است و پس از آن هم به همین نحو رفتار کرده‌اند و هر عقیده انحرافی را در یک اعلامیه و یا بیانیه به شکلی مبهم و سربسته مطرح کردند و از توضیح مسائل سرباز زدند. در اعلامیه ۲١ اردیبهشت ماه [۱۳۵۸] به مناسبت شهادت رفیق روزبه، ناگهان مفاهیم درخشان «پیکاری»، «بورژوازی لیبرال» و پایگاه طبقاتی حزب توده را به تئوری خود وارد کردند. ولی فشار هواداران و کادرها در این جا بیش از آن بود که این اپورتونیستها بتوانند به آسانیِ «رفقای پیکاریشان»، پیروز شوند، لذا به اظهار‌نظرهای ضد و‌نقیض پرداختند و تعجب آور است که می‌بینیم هنوز یک هفته نگذشته بود که در بیانیه‌ای که به مناسبت یادبود رفیق کبیر حمید اشرف و دیگر شهدای آن روز دادند، ناگهان اعلام کردند که ما نقش محوری مبارزه مسلحانه را رد کرده‌ایم و نمی‌گویند چرا و چگونه و باز با جملاتی کلی و با اشاره‌ای به منتقدین موهوم، سؤالاتی را به دلبخواه خود مطرح و پاسخ می‌گویند که مایلیم در این جا ضمن توضیح این بیاینه ماهیت آنها را روشن کنیم.

این اپورتونیستها در این بیانیه از مطلب زیرکانه‌ای کار خود را آغاز می‌کنند و آن تذکر این امر است که «اکنون قیام دلاورانه خلقهای ستمدیده ایران، رژیم سیاه دیکتاتوری را به گور سپرده و امپریالیسم را از بسیاری مواضع گذشته‌اش وادار به عقب نشینی نموده است. در تاریخ مبارزات آزادیبخش مردم ما، قیام بهمن که به سقوط رژیم ضد‌خلقی شاه انجامید، نقطه عطفی بسیار مهم به شمار می‌رود که در نتیجه آن، دوره جدیدی از انقلاب رهایی بخش مردم ما آغاز می‌شود و از ویژگیهای دیگری برخوردار است».

به طور کلی از تغییر شرایط سخن می‌گویند، بدون آنکه دقیقاً نشان دهند این تغییر به چه صورت بوده، چه نیروهایی جا‌به‌جا شده‌اند و چه تغییرات طبقاتی بوجود آمده است. مبهم گذاشتن این «نقطه عطف بسیار مهم» و خصوصیات این «دوران جدید»، کلیدی است که به آنها وسیله توجیه در سخن بی‌منطق دیگری را می‌دهد. دیگر حالا می‌توان به هواداران تئوری مبارزه مسلحانه تاخت و گفت که «دوره جدید» احتیاج به خط مشی جدید دارد، ولی دیگر لازم نیست که توضیح دهیم خصوصیات این دوره جدید چیست؟ ما هم قبول می‌کنیم که با قیام ٢۲-٢١ بهمن ماه و رفتن شاه شرایط مبارزه تغییر کرده است۶ و باید شیوه‌ها و تاکتیکهای مبارزه را کشف نمود، ولی این کار را فقط در صورتی می‌توان انجام داد که وضح جدید را مورد تحلیل قرار دهیم. آیا تئوری مبارزه مسلحانه، این وضع را پیش بینی نمی‌کرد؟ آیا تئوری مبارزه مسلحانه، تئوری مبارزه با دیکتاتوری فردی شاه بود؟ آیا رفیق مسعود در همان سال ۴۹ به سادگی شاه را مزدور امپریالیسم و پایگاه طبقاتیش را بورژوازی وابسته ندانست؟ آیا تئوری مبارزه مسلحانه، تئوری مبارزه با امپریالیسم نبوده است؟ می‌بینید این جمله‌بندی سحرآمیز چه کمک بزرگی به این اپورتونیستها کرده است، یک کمک مضاعف. از یک طرف آنها را از انتقاد به تئوری مبارزه مسلحانه که در شرایط کنونی کار بسیار دشواری است (و همیشه کار دشواری بوده است) و مخصوصاً برای اینها رسوائی بسیار زیادی هم به بار می‌آورد، نجات می‌دهد و در این جمله بطور ضمنی القاء می‌شود که آن تئوری درست بوده ولی برای زمان شاه و از طرف دیگر این کمک را به آنها می‌کند که به سادگی روش تازه‌ای را ارائه کنند، زیرا «دوره جدیدی» شروع شده است. حالا دیگر باید تا آخر بیانیه را خواند تا فهمید این روش جدید همان نغمه دیرین و کهنه اپورتونیستهای بی‌عمل است که اساساً تئوری مبارزه مسلحانه با اثبات کهنگی و پوسیدگی این نظر کار خود را شروع کرد.

گوش کنید: آیا جمله بندی متعلق به «پیکاری‌ها» نیست!؟ «اما هرگاه مارکسیست-لنینیست‌ها می‌خواهند این شعارها از تئوری به عمل درآید، باید در جهت وحدت درونی خود و پیوند سیاسی-تشکیلاتی با طبقه کارگر و سازماندهی این طبقه در حزبی انقلابی و طراز نوین با تمام نیرو بکوشند». آیا این کشفی که اپورتونیستها به عنوان اقتضای دوره جدید مطرح می‌کنند، در نوشته‌های سازمان‌ها و گروههای اپورتونیست مخصوصاً در خارج از کشور در همان سالهای اول مبارزه مسلحانه و حتی قبل از آن تکرار نمی‌شد؟

حقیقت این است که تئوری مبارزه مسلحانه سرنگونی بورژوازی وابسته به امپریالیسم و قطع هر گونه نفوذ امپریالیستی را هدف خود قرار می‌دهد و مبارزه مسلحانه را تا حد گسترش یک جنگ توده‌ای پیش بینی می‌کند و هم اکنون نیز از نظر تئوری مبارزه مسلحانه، شرایط توده‌ای شدن مبارزه مسلحانه بر علیه امپریالیسم فراهم است. از طرف دیگر شاه سرنگون شده، ولی بورژوازی وابسته تکیه گاه اقتصادی امپریالیسم و مخصوصاً ارتش به عنوان ابزار سلطه آنها همچنان موجود است. مبارزه مسلحانه در این مرحله باید توده‌ای شود و برای این کار باید کار عظیم تشکیلاتی چه در زمینه نظامی، چه در زمینه سیاسی و چه در زمینه اقتصادی صورت گیرد. ولی اپورتونیستها فقط به تغییر اوضاع اشاره می‌کنند، تا آن را وسیله‌ای برای رخنه دادن نظرات انحرافی خود کنند.

البته همانطور که در فوق اشاره کردیم، در این بیانیه عقایدی مطرح و به ظاهر رد می‌شوند۷ از قبیل اینکه: «اگر امروز تأکید می‌کنیم که ایجاد حزب طبقه کارگر یک ضرورت گریز‌ناپذیر برای تحقق انقلاب دموکراتیک خلق است و واقعاً بدون تشکیل حزب طبقه کارگر، رهبری این طبقه در انقلاب تحقق نخواهد یافت» و «اگر امروز دریافته‌ایم که تأکید به نقش محوری مبارزه مسلحانه و تعمیم آن در تمام طول پروسه انقلاب تأکیدی در جهت تشکیل حزب طبقه کارگر نیست»، «اگر امروز دریافته‌ایم که حل مفهوم طبقه کارگر در توده و یکی‌گرفتن مفهوم طبقه و خلق و تأکید بر بسیج بلا‌واسطه تمام خلق، بدون در نظر گرفتن نقش طبقه کارگر در جبهه خلق انحراف از اصول است…»، «اگر امروز عمیقاً درک کرده‌ایم که وظیفه اساسی پیشرو در شرایط فقدان حزب کوشش در جهت آن یعنی کار تبلیغی و ترویجی و گسترش پیوند سیاسی-تشکیلاتی با طبقه کارگر است و سایر اشکال مبارزه باید در خدمت آن گرفته شود…»، که معلوم نیست طرف صحبت بیانیه کیست و احتمال می‌رود که این اپورتونیستها خواسته باشند به این ترتیب با تحریف نظرات هواداران تئوری مبارزه مسلحانه چنین وانمود کنند که گویا پاسخ آنها را هم در همین جا داده‌اند، ولی به هر‌حال درک منظور این اپورتونیستها از این مطالب روشن نیست و زیرکی آنها هم در این است که پیچیده و مبهم سخن می‌گویند.

در پایان به این اپورتونیستها توصیه می‌کنیم که اختلاف جزئی خود را با «رفقای پیکار» بر سر سوسیال امپریالیست دانستن شوروی به نحوی فیصله دهند و صفوف سازمان ما را ترک کنند و وحدت خود را جشن بگیرند.

* * *

شرایط شبه دمکراسی (هرج ومرج) حاکم بر جامعه که در اثر مبارزات توده‌ها ایجاد شده، فرصت طلبان بی‌عمل را از پناهگاه‌های خویش بیرون کشیده است. آنان در شرایط سرکوب وحشیانه رژیم محمد رضا شاهی امکان ابراز وجود نداشتند و در لاک خود فرو‌رفته و ناله هایشان از اطاق‌های دربسته بیرون نمی‌آمد. آنها در آن شرایط از لحاظ سیاسی چنان تحقیر شده بودند که عملاً حضوری در جنبش نداشتند و اگر وجودشان را احساس می‌کردیم (البته نه توده‌ها) فقط خارج از مرز و بدور از پنجه سفاک رژیم بود. ولی اینک در شرایط جدید هر روز شاهد رویش قارچهای سیاسی جدیدی هستیم. اینان به تئوریهای کهنه خویش حتی با توجه به تجربه مبارزات اخیر توده‌ها چیزی اضافه نکرده و استدلالهایشان همچنان تکرار همان نغمه‌های کهنه گذشته می‌باشد. علیرغم به ثبوت رسیدن ورشکستگی سیاسیشان و علیرغم پیروزیهای چشم‌گیری که جنبش مسلحانه بدست آورده است، بیش از گذشته و با جسارت (!) بیشتری سازمان ما را به عنوان پرچمدار جنبش مسلحانه مورد حمله قرار می‌دهند. این موضوع شاید عجیب به نظر آید و به لحاظی باید عجیب نیز باشد.

چریکهای فدایی، این صدیق‌ترین فرزندان خلق، در روزهای سیاه استبداد، در شرایط دیکتاتوریِ «وسیعاً» و «شدیداً» قهرآمیز و در شرایطی که رکود و خَمود جنبشهای توده‌ای را فرا‌گرفته بود درفش سرخ مبارزه مسلحانه را برافراشتند و با جانبازیها و فداکاریهای بی‌نظیرشان در جهت جلب اعتماد توده‌ها آنان را خطاب قرار داده و به مبارزه با رژیم مزدور پهلوی فرا می‌خواندند؛ و در نتیجه، خواب زمستانی اپورتونیستها بهم خورد. آنان که رسالت خود را صحّه گذاشتن به رکود و خمودِ مبارزات توده‌ها و دعوت روشنفکران به «کار آرام سیاسی» (آن قدر آرام که زندگیشان را به مخاطره نیندازد و رژیم را نیز از آرامش خاطر برخوردار سازد) می‌دیدند، یکباره خود را با مبارزین جدی و جان برکف روبرو دیدند. این مبارزین راستین که جز مبارزین مسلح و در رأس آنها چریکهای فدائی خلق نبودند با تئوری انقلابی خود، تئوری بی‌اساس و تسلیم طلبانه‌شان را افشاء نمودند و بی‌اعتباری آن را در میان مردم، بی‌اعتبارتر ساختند ۸. چریکهای فدائی خلق به پیش می‌تاختند و در دو جبهه، جبهه نبرد با دشمن و جبهه پیکار با این فرصت طلبان، مبارزه خود را گسترش می‌دادند. دشمن، کمیته ضد‌‌خرابکاری درست می‌کرد، شکنجه‌گران آمریکایی و اسرائیلی وارد می‌نمود و بودجه عظیمی را به مبارزه با چریکها اختصاص می‌داد. هار بود، هارتر می‌شد و خود را بیش از پیش در مقابل چشم مردم رسوا می‌ساخت. شرایط خفقان امکان نمی‌داد شکوفه‌های باور مردم به مبارزه و اعتمادشان به چریکهای فدایی خلق آن گونه که هست ظاهر گردد. فرصت‌طلبان نیز ماهیتاً از دیدن این شکوفه‌ها ناتوان بودند. عناصر آگاه خلق و روشنفکران انقلابی فوج‌فوج به چریکها می‌پیوستند و مبارزه مسلحانه را اعتلاء می‌بخشیدند. در چنین شرایطی فرصت طلبان تنها نظاره‌گر مرگ سیاسیشان بودند و آخرین دست‌و‌پا زدن‌هایشان درتلاشهای مذبوحانه‌ای خلاصه می‌شد که با تقدیر از تئوری مبارزه مسلحانه، محترمانه و با تمجید از قهرمانی‌های چریکهای فدائی خلق، از آنها می‌خواستند که دست از این تئوری بردارند. ولی اپورتونیستها در شرایط جدید بیش از هر وقت دیگر به ما می‌تازند، گویی عقده حقارت چند‌ساله‌شان را می‌گشایند.

در شرایطی که نام فدائی و راه انقلابیش برای توده‌های خلقمان-برای کارگران دلیر، دهقانان مبارز و اقشار دیگر- گرمابخش وجودشان شده است، درشرایطی که توده‌های ما به ارزنده‌ترین چیزی که در اختیار دارند یعنی سازمان چریکهای فدائی خلق ایران می‌بالند، در شرایطی که بدخواه‌ترین نیروها نمی‌توانند انکار کنند که امروز مردم تنها از سازمان ما انتظار رهبری آینده جنبش را دارند، درست در چنین شرایطی اپورتونیستها چشمان خود را به روی واقعیتها بسته و در زیر آفتاب روشن، حقایق را تحریف می‌کنند و پیشاهنگی سازمان ما را انکار می‌کنند و حتی با کینه جویی ابلهانه‌ای با نادیده گرفتن آگاهانه دستاوردهای مهم جنبش مسلحانه، از تجربه دردناک ۸ سال مبارزه مسلحانه «جدا از توده‌ها» سخن می‌رانند.

باید تذکر دهیم دلیل رویش جدید این قارچهای سیاسی تنها شرایط شبه دمکراسی فعلی نیست. این «جرأت» و «جسارت» در آنان از هنگامی بوجود آمده و رشد نموده است که با توجه به شرایط سخت مبارزه، بسیاری از کادرها و مسئولین سازمان ما شهید شده‌اند و رفقای سازمان یا به دلیل عدم درک روشن خود از تئوری مبارزه مسلحانه و یا عوامل تحمیلی چند، نتوانستند وظیفه دفاع از این تئوری را انجام دهند.

در چنین شرایطی، اپورتونیستها که همواره با هر ضربه نظامی دشمن به سازمان ما اشک تمساح ریزان منتظر نابودی سازمان و «ناکامی» تئوری مبارزه مسلحانه بودند، این بار نیز ضربات سنگین وارده را شکست استراتژیک-ایدئولوژیک و تشکیلاتی تعبیر نمودند و با سوء استفاده از ضعف سازمان ما که ناشی از ضربات پلیس و اشتباهات و ضعف‌های گذشته سازمان بود، به اشاعه نظرات انحرافی خود پرداختند. «فضای باز سیاسی» در سال ۵۶ نیز زمینه‌ای بود برای رشد توّهمات آنان که گویا با مبارزه صرفاً سیاسی می‌توان با رژیم مبارزه نمود.

شرایط جدید نه تنها مسئله دفاع از تئوری مبارزه مسلحانه، بلکه گسترش و اعتلای آن را ایجاب می‌نمود و می‌بایستی برای رسوا نمودن این اپورتونیستها و علیه نقطه نظرات انحرافی شان، که حتی در قالب مشی مسلحانه نیز خود را عرضه می‌کرد، مبارزه وسیعی را آغاز نمود. ولی این وظایف خطیر در آن شرایط انجام نیافت و حتی در فضای مسموم ایجاد شده، نقطه نظرات انحرافی چندی در سازمان ما رشد یافت و کار به جایی رسید که اپورتونیسم در سطح مسئولین سازمان حاکم شد، به طوری که یکباره در «نشریه پیام دانشجو شماره ٣» سازمان اعلام شد که اساس تئوری و مشی سازمان ما غیر مارکسیستی و «چپ» بوده است. جالب توجه است که بگوئیم ارائه کنندگان نظرات فوق نه در آن زمان و نه تاکنون (آذرماه ۵۶ تا تیر ماه ۵۸)، نه قادر به نقد و تحلیل تئوری مبارزه مسلحانه شدند و نه حداقل تحلیلی از جمع بندی انتقادات و ایرادات خود به نقطه نظرات سازمان ارائه دادند. فقط گفتند که گویا ضعف تئوریک مانع از کار شده است ۹ و ۱۰.

در این مقطع هرچند سازمان در موضع مخالف با نظرات مدافعین کار آرام سیاسی قرار داشت، ولی دیگر هرگز امکان نداشت در مقابل آنها از مشی انقلابی دفاع نماید. نظرگاه مسئولین سازمان، اساساً با نظرگاههای آنان متفاوت نبود. می‌توان گفت در این دوره نظرات التقاطی، التقاط از تئوری‌های انقلابی و نظرگاه‌های انحرافی بر سازمان حاکم بود. شخصیت رفیق بیژن جزنی جذابتر از نظرگاههای او در مورد جامعه و انتقادات غیرمستقیمش از تئوریهای سازمان عمل نموده بود. و بدون اینکه حتی در گزینش این نقطه نظرات تعمق کافی شود، بدون اینکه این گزینش در پروسه یک مبارزه ایدئولوژیک صورت گرفته و محصول کار ایدئولوژیک خود سازمان باشد، مسئولین با شتاب تمام در سطح جامعه به تبلیغ وسیع آن پرداختند.۱۱ و با این برخورد غیراصولی خویش، زمینه رسوخ گرایشهای اپورتونیستی را به سازمان هر چه بیشتر فراهم نمودند. در آستانه قیام و بعد از آن با ورود عناصری که گرایشهای اپورتونیستی مشخصی داشتند و اغلب در سطح رهبری و مسئولین سازمان قرار گرفتند، سازمان کاملاً از مسیر اصلی خارج شد و در مسیر فکری آنان افتاد. بخصوص با توجه به اینکه درست در همان موقع با ورود عناصر انقلابی و مؤمن به تئوری مبارزه مسلحانه به درون سازمان مخالفت جدی به عمل آوردند و حتی اجازه ابراز عقاید و فعالیت سیاسی در درون ستاد را به آنها ندادند. عناصر فرصت طلب جدیدالورود به سازمان که نظرگاهی جز همان نظرات اپورتونیستی مدافعین کار آرام سیاسی نداشتند، ابتدا به خاطر روانشناسی کادرها و هوادارانِ سازمان به نظرات خود رنگ‌و‌لعاب «اعتقاد به مبارزه مسلحانه» زدند و درست درشرایطی که سازمان به خاطر مشی انقلابی گذشته خود در دل توده‌های خلق از اعتبار خاص برخوردار بود، به تبلیغ و ترویج نظرگاههایشان پرداختند. نظرگاه‌هایی که کاملاً «مغایر» با نظرگاه‌های اصلی سازمان بود.

هنگامی که این عناصر فرصت طلب در رأس سازمان توانستند تا حدی نظرات کادرها و هواداران را نیز از محتوای انقلابی خود خالی نمایند، عده‌ای از آنان که دارای «صراحت»۱۲ بیشتری بودند از نادرستی مشی مسلحانه سخن گفتند، و مُشت خود را باز نمودند، ولی این کار را موقعی انجام دادند که به خیال خود موفق شده بودند جلوی فعالیت درونی ایدئولوژیک-سیاسی چریکهای فدائی واقعی و وفادار به نظرگاههای سازمان را گرفته و کادرهای دیگر را در سردرگمی نظری غوطه‌ور سازند و همین نیز موجب بقای آنان در حال حاضر در سازمان شده است.

اگر به اظهارات رسمی و غیررسمی کسانی که خود را نمایندگان جنبش مسلحانه معرفی می‌نمایند و به اسم سازمان ما از زبان او سخن می‌گویند توجه کنید، خواهید دید که این سخنگویان ضمن جنگ زرگری با اپورتونیستهای شناخته شده به بسیاری از نظرگاههای آنان به اسم نظرگاه جنبش مسلحانه و سازمان ما صحه می‌گذارند و بدتر از آن با «شکسته نفسی» همان ایرادات بنی اسرائیلی آنان را به مشی مسلحانه به عنوان «انتقاد از خود و انتقادات وارد به سازمان» به خورد مردم می‌دهند. ما در سطور پائین به افشای این نظرات خواهیم پرداخت و از روی متونی که اپورتونیستها علیه مشی مسلحانه و پرچمدار آن سازمان چریکهای فدائی خلق ایران نوشته‌اند، نشان خواهیم داد که چرا اپورتونیستم چیزی جز رسوخ ایدئولوژی بورژوایی در درون جنبش کارگری به منظور جلوگیری از اعتلای مبارزات این طبقه تا آخر انقلابی نیست. ولی قبل از این کار سؤال می‌کنیم، آیا برای کسی باز رشد اپوتونیستها و بالا رفتن «جرأت» و «جسارتشان» در این شرایط عجیب می‌نماید!؟ اپورتونیستها تنها در زمانی امکان رشد پیدا می‌کنند که انقلابیون کمتر در میدان حضور داشته باشند، آیا هم اینک میدان برای تاخت و تاز اپورتونیستها خالی نیست؟ کدامین سخنشان، سخن تازه‌ای است؟ آیا تجربه مبارزات توده‌ها و تجربه ظفرنمون سازمان ما هنوز خط بطلان به نظرات انحرافی آنان نکشیده است؟ آیا هنوز تجربه دیگری لازم است که ورشکستگی سیاسی این فرصت طلبان مفتضحانه‌تر از پیش به اثبات برسد؟ واقعاً که دیگر بس است، هر چه از این رهگذر دیدیم برای خلق ما کافیست. آنچه لازم است تنها اندکی شعور سیاسی است و احساس مسئولیت بیشتر در قبال طبقه کارگر و خلق قهرمانمان. شکی نیست که انقلابیون صدیق هم چون گذشته به این نیاز پاسخ مثبت خواهند داد و راه پُرشُکوه چریکهای فدائی را پرشکوه‌تر و با غنای بیشتری دنبال نموده و پرچم خونین چریکهای خلق را هم چنان برافراشته نگه خواهند داشت.

در این جا ممکن است فرصت طلبان که به ایده‌های ذهنی خود بیش از واقعیات اعتبار می‌دهند، به سخنان ما ایراد بگیرند و رشد خود را به دلیل «حقانیت» خویش و به اصطلاح نا‌درستی مبارزه مسلحانه قلمداد نمایند. در این مورد اپوتونیستهای مرکزیت سازمان ما، آشکارا با اپورتونیستهای شناخته شده هم‌آوازی دارند. هر دو آن چنان از نادرستی تئوری مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک صحبت می‌کنند و چنان خود را پیروزمند می‌نمایانند که گویی به راستی در عرصه یک مبارزه ایدئولوژیک گسترده چنان «پیروزی»‌‌ای را کسب کرده‌اند.

مطلب بر سر آن است، این ادعا که گویا «موقعیتشان» محصول مبارزه ایدئولوژیک بین نظرات آنها با نظریات گذشته سازمان می‌باشد، ادعای بی‌اساسی بیش نیست. ما نمونه‌ای عینی از تاریخ غنی روسیه ذکر می‌کنیم تا دریابند که موقعیت کنونی چریکهای فدائی خلقِ اصیل در مقابل غلبه اپورتونیسم، موقعیت استثنائی نیست.

هنگامی که لنین و رفقایش «اتحادِ مبارزه در راه آزادی طبقه کارگر» را پایه گذاری نمودند و به فعالیت انقلابی پرداختند، چندی بعد توسط پلیس تزاری دستگیر شده و به زندان افتادند. سازمان حفظ شد و توسط عناصر دیگری به فعالیت ادامه داد، ولی در هیئت رهبری تغییر کلی پیدا شد. عده‌ای که خود را جوانان می‌نامیدند، شروع به تخطئه نظریات لنین و رفقایش نموده آنان را «پیر» خطاب نمودند و کم‌کم نظرات انحرافی خود را غالب ساختند. لنین در مورد اتهامات آنها که اکثریت بودن خود را ناشی از حقانیت نظراتشان به حساب می‌آوردند و در واقع به قلع و قمع آگاهی می‌پرداختند، نوشت: «خود همین قلع و قمع به توسط جریان خود‌به‌خودی نیز که در فوق متذکر شدیم به طور خود‌به‌خودی انجام گرفته است. ظاهراً یک بازی الفاظ به نظر می‌آید، لیکن هیهات این یک حقیقت تلخ است. این امر از راه مبارزه آشکار دو جهان بینی کاملاً متضاد و پیروزی یکی بر دیگری روی نداده است، بلکه از راه ریشه کن نمودن کمیت بسیاری از “پیران” انقلابی از طرف ژاندارمها و از روی کار آمدن روز‌افزون “جوانان” یعنی “و. وهای سوسیال دموکراسی روس” روی داده است.» (لنین چه باید کرد).

ما نیز در اینجا جوابی غیر از آنچه لنین در آن موقع به [آن] «جوانان» داد، به این کهنه کاران نمی‌دهیم. معهذا باید مطالب را بیشتر شکافت و ما در اینجا کوشیده‌ایم در چند مورد به نظرات فرصت طلبان، چه از موضع حمله به مشی مسلحانه و چه از موضع «اعتقاد» به مشی مسلحانه، پاسخ داده و آنها را مورد بررسی قرار دهیم.

حکومت سر نیزه و جنبش خود‌به‌خودی توده‌ای

مقدمتاً باید گفت وجه مشخصه تمام کسانی که به تئوری مبارزه مسلحانه حمله می‌کنند، عدم برخورد جدی نسبت به ارزیابی ما از شرایط اقتصادی-اجتماعی جامعه است. موضوعی که اصولاً تئوری مبارزه مسلحانه بر مبنای آن پایه ریزی شده و فهم آن تئوری بدون درک قانون مندی‌های حاکم بر جامعه و بدون در نظر گرفتن تحلیل ما از این قانونمندی‌ها، غیرممکن است. این نیروها هیچگاه موضع روشنی در برابر تحلیل ما از شرایط جامعه ایران که در کتاب «مبارزه مسلحانه، هم استرتژی هم تاکتیک» و در سری تحقیقات روستایی سچفخا شماره ۱" و دیگر نشریات سازمان بیان شده است، اتخاذ نکرده‌اند و خود نیز در این زمینه تحلیلی ارائه نداده‌اند. گر چه در یکی دو سال اخیر آنان به هنگام حمله به تئوری مبارزه مسلحانه مسائلی را در این زمینه به طور حاشیه‌ای مطرح کرده‌اند که مهمترین آنها در رابطه با تبیین آنان از علل فقدان و یا پراکندگی جنبشهای خود‌به‌خودی است. ما در توضیح این علل همواره تأکید کرده‌ایم که تضاد خلق ما با دشمنانش در آن حد از رشد خود بود که مبارزات وسیع خود‌به‌خودی طبقه کارگر و دیگر طبقات گسترش یاید.

ولی «علت عدم وجود چنین جنبشهایی را اساساً باید از یک طرف در سرکوب قهر آمیز و اختناق مداوم و طولانی ناشی از دیکتاتوری امپریالیستی به مثابه عامل اساسی ابقاء سلطه امپریالیستی همراه با تبلیغات وسیع سیاسی و ایدئولوژیکی ارتجاعی دانسته و از طرف دیگر سرکوب و شکست مداوم اشکال خود‌به‌خودی مبارزه و ضعفهای عمده‌ای را که عامل انقلابی و رهبری مبارزه به آن دچار بوده و آنان را ناتوان از ارائه آن شکلی از مبارزه که در بستر آن، مبارزات توده‌ها گسترش یابد، نموده بود در نظر داشت. این رهبری‌ها هیچگاه نتوانستند درحالی که توده‌ها آماده بودند، آنها را در مقیاس وسیع به مبارزه بکشانند و در اثر رهبری‌های غلط، توده‌ها را دچار شکست کردند. مجموعه این شرایط یک نوع سکون، سرخوردگی، یأس و تسلیم ایجاد کرده است.» (م. م. هم ا. هم ت.)

ولی ما معتقد بوده و هستیم که علت فقدان مبارزات خود‌به‌خودیِ وسیع توده‌ها، عوامل زیر بنایی نبوده، به همین خاطر از رکود۱۳ و خمودِ۱۴ مبارزات توده‌ها صحبت کردیم، نه از فقدان و قِلّت مبارزه. به اعتقاد ما فشار زندگی روی مردم در تمام زمینه‌های زندگی اجتماعی به آن حدّی بود که مبارزات خود‌به‌خودی رشد و گسترش داشته باشد، ولی تمام اپورتونیستها، به شیوه‌های گوناگون، منکر آمادگی بالقوه خلقِ ما به مبارزه بودند. آنان با مارکسیست نمایی عالمانه‌ای اظهار می‌دارند که ما در تحلیلهای خود از علت رکود و خمودِ مبارزاتِ خود‌به‌خودی به عوامل روبنائی نقش درجه اول قائل شده و عوامل زیر بنائی را فراموش کرده‌ایم.

اغلب آنها، یا شاید هم همگی، به دنبال کشف عوامل زیر بنائی علل رکود و خمود مبارزات خود‌به‌خودی به نتایج واقعاً تأسف باری رسیدند. مثلا به وضوح بیان می‌دارند که گویا، در دوره گذشته جامعه ما در دوره شکوفایی سرمایه‌داری به سر می‌بُرد و تضادها شدت نداشت. جمله زیر عُصاره نظرات همه آنان را بیان می‌کند: «شرایط مادی زندگی طبقه کارگر در اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ شرایط رشد شتابان بورژوازی ایران، شرایط شکوفایی سرمایه‌داری و جلب توده‌های وسیع زحمت کش به مازاد سرمایه (مهاجرت وسیع دهقانان از دهات به شهرها و قرار گرفتن در روابط نوینی که مکانیزم آن برایشان قابل فهم نبود) وجود چشم‌اندار رفاه کاذب که برای بخشهایی از پرولتاریا، دهقانان و خرده‌‌‌بورژوازی ایجاد گردیده بود، از جمله عوامل اساسی بودند که باعث عدم گسترش سریع مبارزات حاد طبقاتی در ایران شده بود» (تدارک انقلاب سوسیالیستی-وحدت کمونیستی)۱۵.

در این زمینه، «سازمان پیکار» نیز می‌نویسد: «مبارزه طبقه کارگر و توده‌ها همواره در تحت شرایط سیاسی-اقتصادی-اجتماعی جامعه و متأثر از آنها اَشکال خاصی به خود می‌گیرد. در دوران فروکش نمودن تضادها و بحران سیاسی-اقتصادی جامعه، مبارزه توده‌ها در سطحی نازل قرار داشته و از عمل کمتری برخوردار است». و در ادامه مطلب، «پیکار» نصیحت می‌کند که: بنابراین (در شرایط فروکش تضادها) آن سطح از مبارزه طبقه کارگر را طبیعی تلقی نموده و در «مدار مبارزه متینِ طبقاتیِ جاری در جامعه به فعالیت بپردازیم». (تاکید از ماست)، (مختصری از وضعیت سیاسی جامعه، جنبش خلق و تاکتیک کمونیستها، انتشارات سازمان پیکار).

جالب توجه است، حزب توده که همواره بر اعتقاد فوق قرار داشت، این بار نیز با توجه به مطرح بودن چنان مسائلی در جامعه به عنوان گروه منشعب نوشت: «از نظر دانش مارکسیستی ۱۶ رکود توده‌ها نتیجه یک سری عوامل عمده زیربنائی بوده…» یا: «رفقای» ما (منظورِ منشعبین از: «رفقای ما»، یعنی چریکهای فدائی خلق) معتقد بودند که سلطه پلیسی گویا به علت فراهم بودن شرایط عینی است در حالیکه انگلس گفت: «دموکراسی بورژوایی فقط نشانه رشد کیفی پرولتاریا است.» (تبلیغ مسلحانه انحراف از مارکسیسم).

یعنی اینکه اگر پرولتاریا آمادگی مبارزاتی داشت، به جای دیکتاتوری می‌بایست دموکراسی می‌داشتیم.

نوع دیگر از برخورد اپورتونیستی نیز در این زمینه وجود دارد و یا در واقع می‌توان گفت اپورتونیستها به لباس دیگری هم در می‌آیند. آن جا که دیگر قادر به لاپوشی واقعیتها نیستند، مسائل را بازگو می‌کنند و از شرایط استثمار توده‌ها، از فشار شدید اقتصادی-اجتماعی که بر زندگی توده‌ها حاکم بود، سخن می‌گویند. حتی دیکتاتوری رژیم شاه را در رابطه با حاکمیت بورژوازی وابسته تلقی نموده و تمام ستم و استثمار خلق ما را در رابطه با آن تبیین می‌کنند و دیکتاتوری را در این رابطه امری ناگزیر و حتمی می‌دانند. ولی این بیان، قبل از اینکه از اعتقاد آنها ناشی شده باشد، به خاطر این است که با ذکر حقایقی، ماهیت خود را از انظار دور نگهدارند. آنها بعضی واقعیت‌ها را بازگو می‌کنند، ولی دیگر در همان جا باقی می‌مانند و قادر نیستند که از آن واقعیتها برای ارائه راه حل و خط مشی مبارزاتیِ درست استفاده نمایند. مثلا سازمان پیکار علیرغم مطلب مندرجه فوق، در نوشته‌ای نسبتاً تفصیلی به مسئله دیکتاتوری رژیم و علل آن می‌پردازد. ولی هنگامی که می‌پرسیم آن تحلیل چگونه در خط مشی شما متجلی است، به جای پاسخ صریح می‌گویند: عوامل روبنائی نمی‌تواند جلوی گسترش مبارزات را بگیرد، شما ایده آلیست هستید و به نقش عوامل روبنائی بیش ازعوامل زیر بنائی اهمیت قائلید.

همین برخورد را اپورتونیستهای درون سازمان ما انجام می‌دهند. آنها در نوشته‌ای که اخیراً به عنوان نبرد خلق ویژه کارگران، شماره ۶، پخش شده است، ابتدا می‌گویند: «این اصلاحات (ارضی) نه تنها دردی از آنها را (خلق را) دوا نکرده بلکه عملاً به افزایش فشارها و تشدید تضادها نیز منجر گردیده است…» ولی توجه به مطالب بعدی نشان می‌دهد که منظور از آوردن این مطالب به جهت تلقین «واقع بینی» آنها صورت گرفته است. همه کس می‌داند موقعی می‌توان از توجه داشتن به واقعیتها صحبت کرد که آن واقعیتها جایی در تحلیل جامعه، که باید منجر به ارائه خط مشی مبارزاتی گردد، منظور شود. تحمیل استثمار وحشیانه به توده‌های خلق ما، تشدید تضادها، چه تأثیری در رکود و خمود مبارزات توده‌های ما داشته است؟ آنها جواب می‌دهند: «ما در این دوره، درسطح طبقه کارگر شاهد اعتصابات و اعتراضات صنفی یا سیاسی چشمگیری نیستیم، این امر به دو علت اساسی بود: یکی رشد نیافتگی تضادها که این امر احتیاج به گذشت زمان بیشتری داشت و دوم به علت وجود دیکتاتوری…» (همانجا-تاکید از ماست).

بالاخره معلوم نیست باید دم خروس را قبول کرد یا قسم حضرت عباس را؟ بالاخره، پس از اصلاحات ارضی، تضادها شدت یافت و استثمار خلق شدید‌تر شد یا چون تضادها شدت نیافته بود به آن دلیل، مبارزات در حالت رکود و خمود بود؟ بالاخره، خلق ما تحت ستم و استثمار وحشیانه امپریالیستی قرار داشت یا نه؟ و آنوقت اگر تضاد‌ها شدت نداشت و طبقه کارگر و خلق ما هنوز منطبق بر شرایط مادّیِ زندگی خویش (شدت نداشتن تضادهایشان) به مبارزات وسیع خود‌به‌خودی دست نمی‌زدند، چرا از دیکتاتوری صحبت کنیم، برای چه دیکتاتوری وجود داشت؟ زمینه مادی این دیکتاتوری کدام است؟ اگر در مورد علل برقراری دیکتاتوری هم از آنها بپرسیم، آن طور که شنیده‌اید، خواهند گفت: «دیکتاتوری روبنای سیاسی بورژوازی وابسته است»، ولی آخر چرا بورژوازی وابسته الزاماً باید دیکتاتوری اعمال نماید؟ اینجا دیگر در می‌مانند و مثل اپورتونیستهای شناخته شده به جای پاسخ صریح، از ما انتقاد می‌کنند که رفقای ما «دیکتاتوری و فشار و اختناق را ناشی از ناگزیری دستگاه حاکمه در مقابله با جنبش می‌دانستند!» (بیانیه ۱۶ آذر، پیام دانشجو شماره ۳). بگوئید شما ناشی از چه می‌دانید؟

ما از بدیهه گویی همه فرصت طلبان در مورد پایه بودن عوامل زیربنائی، به یاد آن سخنان ریشخندآمیز اکونومیستهای روس می‌افتیم که به خاطر پوشاندن عدم شهامت خود در پیشبرد مبارزه علیه تزار، لنین را سرزنش می‌نمودند که در نقش عنصرآگاه (که یکی از عوامل روبنائی است) راه مبالغه طی می‌کند و فراموش می‌کند که سیاست از اقتصاد پیروی می‌نماید.

سخن اینان در مورد ما یک اتهام صِرف نیست، بلکه بیانگر دید مکانیکی آنها در نقش عوامل روبنائی و عدم درک این موضوع است که همواره عوامل روبنائی، برپایه یک زمینه عینی، خود به نیروی مادی تبدیل شده و نقش قاطعی در حرکت تاریخی بازی می‌نماید. آنان فراموش می‌کنند که وقتی مارکس می‌گوید اگر تئوری انقلابی توده‌ها را فرا گیرد خود به یک نیروی مادّی تبدیل می‌شود، چه مفهوم عالی و پُرباری را بیان می‌کند. و هنگامی که لنین می‌گوید بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی نیز وجود ندارد، نمی‌توانند درک کنند که لنین در اینجا اذعان به تعیین کننده بودن نقش تئوری، جائی که عوامل زیربنایی امکان جنبش را فراهم کرده‌اند، می‌نماید.

شاید مارکس و لنین هم دچار ایده‌آلیسم و اوتوپیسم شده بودند که چنان نوشتند و مشت آنهایی را که از آموزشهای گرانقدر آنان در مورد پایه بودن زیربنا تعبیر و تفسیرهای مکانیکی می‌نمایند، از قبل باز کردند.

ما می‌گوییم حقیقت، مجرد نیست. حقیقت همواره مشخص است. تحلیل مشخص ما از شرایط مشخص جامعه می‌گوید که با نفوذ هر چه بیشتر امپریالیسم در کشور ما، به خصوص بعد از اصلاحات ارضی که باعث بسط تسلط امپریالیسم و بورژوازی وابسته به آن به اقصی نقاط ایران شد، تضادّ خلق ما با دشمن اصلیش امپریالیسم عمق و شدّت خاصی یافت. بسط سلطه امپریالیسم در ایران که جز ویرانگری اقتصاد ملی جامعه، جز غارت و چپاول منابع طبیعی کشور ما، جز استثمار نیروی کار ارزان طبقه کارگر و در یک کلام جز اِعمال ستم اقتصادی-سیاسی و فرهنگی در وحشیانه‌ترین شکل خود بر تمامی خلق زحمتکش عملکردی نمی‌توانست داشته باشد، جز با شکل حکومتی استبدادی هم نمی‌توانست از خویشتن حراست نماید. استبداد رژیم شاه یک امر تصادفی و ناشی از بد‌ذاتی گردانندگان رژیم نبود. دیکتاتوری وحشیانه تنها شکل اعمال قدرت بورژوازی وابسته است، چرا که این طبقه آن چنان ستمی بر خلق روا می‌دارد که برای جلوگیری از طغیان خشم مردم، برای ممانعت از خیزش توده‌ها راهی جز اعمال شدیدترین دیکتاتوریها ندارد.

ما از خلق سخن می‌گوییم، ما از منافع برحق توده‌ها صحبت می‌کنیم که وقتی این منافع پایمال شد، وقتی حقوق مردم مورد تجاوز قرار گرفت، خلق مقاومت می‌کند، خلق به مبارزه برمی‌خیزد. آیا این قانونمندی تاریخ نیست؟ آیا ما ایده آلیست هستیم که از چنین قانونمندی صحبت می‌کنیم؟ اگر شما اذعان کنید که خلق ما زیر وحشیانه‌ترین ستم و استثمار امپریالیستی قرار داشت، پس چگونه عدم خیزش و عدم مبارزات خود‌به‌خودی خلق ما را طبیعی تلقی می‌کنید؟ اگر حُکم فوق را قبول دارید، پس چه عاملی را دلیل رکود مبارزات مردم می‌دانید؟ ما از منتقدین خود می‌پرسیم، آیا قبول دارید دیکتاتوری رژیم چیزی جز اعمال حاکمیت امپریالیستی نبود؟ و قبول دارید که بورژوازی وابسته، خلق ما را تحت شدیدترین ستم و استثمار قرار داده بود؟ آیا اذعان دارید که دیکتاتوری رژیم از آن رو لازم آمده بود تا خلق ما را در زیر سر‌نیزه خویش به سکوت وادارد و با ایجاد رعب و وحشت در جامعه، «جزیره ثبات و امنیت» برای خویش بسازد؟

به نظر می‌رسد که جواب منتقدین ما باید مثبت باشد، چرا که واقعیت‌ها به خصوص امروز که مردم آن را با زبانی گویا نقل می‌نمایند روشن‌تر از آنست که کسی منکر آن باشد. ولی هیهات درست همین واقعیت هاست که در قالب واژه‌های «علمی» و «فیلسوفانه» آنان مورد تحریف قرار می‌گیرد. ظاهراً این سخنان را قبول می‌کنند، ولی همچنان به ما اتهام می‌زنند که ما اتوپیست و ایده آلیست هستیم.

ما توجه کسانی را که فریفته نظریات آنها شده‌اند به جزوه درباره تضاد رفیق مائو جلب می‌کنیم که اگر هنوز تا به آن حد سقوط نکرده‌اند که با داغ مائوئیسم و…، ما و این اثر را بکوبند، یک بار دیگر آن را مطالعه کنند و جواب روشن و دیالکتیکی آن را دریابند. مائوتسه دون به وضوح و با تشریح موضوع اثبات می‌نماید: «بدیهی است که نیروهای مولد و پراتیک و زیر‌بنای اقتصادی به طور کلی دارای نقش عُمده و تعیین کننده هستند و کسی که منکر این حقیقت شود ماتریالیست نیست، ولی باید پذیرفت که تحت شرایط معینی مناسبات تولیدی و تئوری و روبنا نیز می‌توانند نقش عُمده و تعیین کننده پیدا کنند» (درباره تضاد).

به فرصت طلبان می‌گوییم که بدانند ما تحلیلهایمان را از جامعه از درون اتاقهای دربسته ارائه نداده‌ایم. تحلیل‌های ما متّکی بر تحقیقات و بررسی عینی شرایط قرار دارد که با سالها کوشش رفقای ما بدست آمده است. سالها زندگی با روستائیان، تماس با کارگران و قرار گرفتن در زندگی توده‌های زحمتکشِ خلقمان و چندین سال مطالعه آثار مارکسیستی و بررسی اوضاع اقتصادی-احتماعی جامعه نه تنها رفقای ما را با واقعیت معیشتی توده‌ها، بلکه با موقعیت فرهنگی و سنّت مبارزاتی آنان آشنا نموده و قانونمندی وضعیت اقتصادی-اجتماعی‌ای که بر زندگی توده‌ها حاکم بود را به آنان شناساند.

بعد از کسب چنین شناختی، دیگر تحلیلهای ما یک بحث روشنفکری نمی‌توانست تلقی گردد. ما دیگر نمی‌توانستیم با آموخته‌های خود از مارکسیسم به طور مجرد برخورد کنیم و بدون در نظرگرفتن واقعیتها چنین تصوری در ذهن خود بنمائیم که علل اصلی فقدان جنبشهای خود‌به‌خودیِ وسیعِ توده‌ای، عدم تضاد خلق با دشمنانش می‌باشد. واقعیتها چنین نبود و می‌بایست دانش مارکسیستی خود را در خدمت توضیح واقعیت‌ها و تغییر آن به کار گیریم و نه برعکس.

آری ما از واقعیتها سخن می‌گوئیم، از زندگی پُر از رنج و تحقیر و توهین مردم. ما از نیروی بالقوه خلق هایمان برای مبارزه و نیروی بازدارنده دیکتاتوری خشن رژیم صحبت می‌کنیم. ما می‌گوئیم این عمدتاً نیروی مادی بود که هر نوع مبارزه خلق را در نطفه خفه می‌کرد و اصولاً امکان بروز و گسترش مبارزه را در ابتدایی‌ترین شکل خود حتی به صورت اعتراض مسالمت آمیز نمی‌داد. آیا واقعیت چنین نبود؟ آیا شکل، کیفیت و کمیّت مبارزه مردم تحت تأثیر عوامل فوق قرار نداشت؟ مردم ما از آنجا که این واقعیت‌ها را با پوست و گوشت خود لمس نموده‌اند به آن جواب مثبت خواهند داد، ولی فرصت طلبان از شکوفایی سرمایه‌داری در ایران و عدم رشد تضاد ها! و غیره صحبت می‌کنند.

«شکوفائی سرمایه‌داری ایران در عصر امپریالیسم!!»

در این جا باید اندکی مکث کنیم و برای روشن کردن هر چه بیشتر نادرستی نظرات فوق، طرحی کلی از پروسه زیر سلطگی کشورمان بدهیم.

لنین امپریالیسم را آخرین مرحله سرمایه‌داری، مرحله‌ای که سرمایه‌داری به حال احتضار و گندیدگی رسیده است، توصیف می‌نماید. در این مرحله که سرمایه‌داری مرحله شکوفایی خود را پشت سر گذاشته است، با یورش نظامی-سیاسی-اقتصادی خود به جوامعی که نظام تولیدی عقب مانده‌تری دارند، از رشد و شکوفایی این جوامع جلوگیری می‌نماید و مسیر رشد آن را مُختل نموده و در جهت اقتصاد بیمار و طفیلی‌گرانه خود کانالیزه می‌کند.

مطالعه تاریخی نشان می‌دهد که امپریالیسم برای تصرف سرزمین‌های بیگانه، سرزمین‌هایی که نه تنها باید محلی برای صدور سرمایه و فروش کالاهای او باشد، بلکه باید جهت ایجاد امکان هر چه بیشتر رقابت با حریفان نیرومندش، مواد ارزان قیمتی نیز در اختیار او قرار دهد (نیروی کار ارزان در این کشورها و استعداد طبیعت به او این امکان را می‌دهد که مواد اولیه ارزان قیمتی بدست آورد) عُمدتاً ازطریق قهر ضدانقلابی، این کشورها را به زیر سیادت و قیادت خود در می‌آوَرَد، ولی بلافاصله زمینه را برای نفوذ اقتصادی خویش فراهم کرده و اقتصاد آن جوامع را به خود وابسته می‌سازد. تحت سلطه قرار گرفتن جامعه چه به صورت استعمار کهن که شکل عریان تحت سلطگی است و چه به صورت استعمار نو که شکل پوشیده و موذیانه نفوذ امپریالیسم می‌باشد، برای این جامعه راهی دیگر نمی‌گذارد جز آنکه طبق قانونمندی حرکت سرمایه امپریالیستی و درجهت تأمین منافع امپریالیزم حرکت نماید.

امپریالیسم هیچگاه نتوانست میهن ما را به علت رویارویی امپریالیستها در مقابل یکدیگر، حدّت تضادهای آنان و شرایط رشد مبارزات توده‌ها به صورت مستعمره درآورد و سلطه خود را به شکل دیگری گسترش داد. ابتدا فئودالیزم در کنار امپریالیسم قرار گرفت. هرچند فئودالیزم به دلیل روابط تولیدی خود نمی‌توانست برای همیشه پایگاه طبقاتی طبیعی امپریالیسم باشد، ولی برای مدت نسبتاً طولانی یاور و متحد آن محسوب شد. دهقانان زیر ستم فئودالها مواد خام مورد نیاز امپریالیسم را تهیه نموده و به آبشخور امپریالیسم می‌ریختند و امپریالیسم به قدرت سرمایه‌های خویش به تدریج تجارت و صنعت را زیر نفوذ خود قرار داد.

امپریالسیم از همان آغاز ورود به جوامع عقب مانده در فکر ایجاد طبقه‌ای است که بتواند پایگاه طبیعی و همیشگی وی در جامعه تحت سلطه قرار گیرد. و این طبقه همان بورژوازی وابسته است که به تدریج پدید می‌آید و در پرتو نفوذ سیاسی و اقتصادی امپریالیسم و تضعیف سیاسی و اقتصادی فئودالیسم روز به روز سلطه بیشتری بر روابط تولیدی جامعه کسب می‌کند تا سرانجام به آن چنان قدرتی می‌رسد که به یک طبقه کامل اجتماعی تبدیل می‌شود و در اینجاست که دیگر امپریالیسم متحد موقتی پیشین خود یعنی فئودالیسم را به گور می‌سپارد.

اصولا در آغازِ ورود امپریالیسم، در بین نیروهای اجتماعی درونِ کشورهایی نظیر کشور ما، فئودالها تنها طبقه‌ای هستند که مستعد سرسپردگی به امپریالیسم می‌باشند. فئودالیسمِ این کشورها، در مقابل نهضت دهقانان و بورژوازی نوپای خود، در وجود استعمارگرِ خارجی و سلاحهای آتشین او حامی بسیار خوبی برای خود می‌یابد و به همین دلیل است که دستی را که استعمارگر به سویش دراز می‌کند با صمیمیت می‌فشارد و از این جا رابطه استعماری آغاز می‌شود. فئودالها با واگذار کردن انواع امتیازات، زمینه فعالیت اقتصادی استعمار را در داخل کشور خود فراهم می‌کنند و در عین حال، با تکیه سیاسی به استعمارگران، بتدریج قدرت سیاسی خود را نیز به آنها تقدیم می‌کنند. این امتیازات اقتصادی و نفوذ سیاسی به استعمارگر امکان آن را می‌دهد که رقبای داخلی را که کسی جز بورژوازی صنعتی و تجاری ملی نیست به تدریج از میدان خارج کند و هر روز عرصه تازه‌ای از میدان فعالیت آنها را به اشغال خود درآورد و در طی این پروسه عناصری از طبقه فئودال و یا حتی بورژوازی داخلی را به خدمت خود بگیرد و طبقه جدید بورژوازی وابسته را بوجود آورد.

بورژوازی استعمارگر در مقابله با بورژوازی داخلی برگهای برنده بسیاری در دست دارد. از یک سو به علت بالا بودن ترکیب ارگانیک سرمایه‌اش، کالاها را با قیمت ارزانتری از بورژوازی داخلی تهیه می‌کند و لذا در بازار رقابت به راحتی سرمایه‌دار داخلی را از میدان بدر می‌کند و از سوی دیگر با استفاده از انحصاراتی که بر اساس امتیازات و قراردادها از طرف دولت فئودالی به وی واگذار شده، بخشهایی از فعالیت اقتصادی (نظیر استفاده انحصاری از اکتشافات و استفاده از معادن، راهها و تأسیس بانکها و غیره) را اساساً به خود تخصیص می‌دهد.

بورژوازی بومی باید از فروش کالاهای خود به فئودالها مازاد فئودالی را برای گسترش تکامل روابط تولیدی جذب کرده و به کار گیرد. حال این مازاد فئودالی که از بهره مالکانه و عوارض است از کیسه بورژوازی بومی خارج شده و صرف خرید کالاهای خارجی می‌گردد و در نتیجه به دیگ سرمایه جهانی سرازیر می‌شود. اگر در غرب بورژوازی بومی با مقروض کردن فئودالها و وابسته کردن آن به خود، راه را برای رشد مناسبات سرمایه‌داری باز می‌کند، در این جا فئودالیزم، که وابسته سرمایه جهانی شده و به وسیله آن تقویت می‌گردد، مانع رشد تولید ملّی می‌شود و بورژوازی بومی را هر روز خانه خراب‌تر و بدبخت‌تر می‌کند. در حالیکه مازاد فئودالی از کشور خارج می‌شود یک قشر از جامعه دلال شده و کالاهای امپریالیستی را وارد و در عوض مواد اولیه‌ای، که نیاز اقتصاد متروپل است، از کشور صادر می‌کند.

این جوامع در رابطه اقتصادی‌ای که مکمل اقتصاد امپریالیستی است، سازمان داده می‌شوند. هر چه سرمایه در کشورهای متروپل بیشتر متراکم می‌شود، رشته‌های سرمایه‌گذاری در این کشورها که سود‌دهی بیشتری دارد گسترش می‌یابد. با گسترش این روابط، اقتصاد ملی در معرض تخریب بیشتری قرار می‌گیرد. بدین معنی وقتی کالاهای خارجی وارد می‌شود، تولیدات ملی مشابه در پروسه نابودی قرار می‌گیرد. از بین رفتن یک رشته تولیدی و یا تحلیل رفتن آن، به سرعت در سایر رشته‌ها تأثیر می‌گذارد و مانع رشد آنها می‌گردد. مسلماً وقتی دولت در دست امپریالیسم است، سیاستهای آن در جهت رشد روابط امپریالیستی و نابودی تدریجی روابط تولیدی ملی است. سرمایه‌های امپریالیستی از رشته تجارت و بانک به صنعت و سپس به کشاورزی گسترش می‌یابد و تنها پس از این مرحله است که بطور کامل در هر سه حوزه تولید بورژوازی رخنه کرده و مسلط می‌گردد و در نتیجه اقتصاد ملی را به طور کلی از هم می‌پاشد. چون سرمایه امپریالیستی وقتی که به روستا رخنه کند، دیگر عرصه روستا را به طور کامل به خدمت اقتصاد خود در می‌آورد. اگر تا قبل از این مرحله بخشی از تولیدات روستایی تأمین کننده مواد خام اولیه اقتصاد امپریالیستی بود و بخش دیگر، شاید قسمت اعظم آن، هنوز به نیازمندی‌های ملی می‌پرداخت و به اعتبار همین واقعیت روابط تولید و توزیع ملی می‌توانست به عنوان یک سیستم و گرچه سیستمی که صدمات فراوانی دیده، وجود داشته باشد، ولی پس از گسیل سرمایه‌های امپریالیستی به روستا، و تحکیم موضع آن، دیگر به طور کامل تولید امپریالیستی در جامعه مسلط شده و تولید ملی دیگر نمی‌تواند به عنوان یک سیستم و یک ساختمان وجود داشته باشد، گرچه اجزاء از هم پاشیده آن برای مدتی در این طرف و آن طرف موجود است.

پروسه‌ای که شرح داده شد، عیناً در جامعه ما به وقوع پیوسته است. شکی نیست در این جا، بدون امپریالیسم، بورژوازی بومی خیلی زود می‌توانست، با کمک گیری از مبارزه توده‌ها، فئودالیزم را به گور بسپارد و جامعه را در مسیر رشد سرمایه‌داری کانالیزه نماید و اقتصاد سرمایه‌داری را در میهن ما حاکم گرداند، ولی امپریالیسم از چنین عملی جلوگیری نمود. در مرحله‌ای از رشد سرمایه در کشورهای «مادر» می‌بایست اضافه سرمایه‌های امپریالیستی این بار به صورت ماشین آلات کارخانه‌ای به میهن ما سرازیر شود و ایران به عنوان جزئی ارگانیک از نظام جهانی سرمایه، وظیفه آماده سازی نهایی برخی کالاها برای مصرف داخلی و صدور به برخی از بازارهای اطراف ایران (صنایع مونتاژ) و هم چنین وظیفه آماده سازیِ اولیه مواد خام و تهیه مواد نیمه پرورده را به عهده بگیرد.

امپریالیسم با «انقلاب سفید» و انجام مهمترین اصل آن، اصلاحات ارضی، سرمایه‌داری وابسته را به روابط تولیدی جامعه حاکم گرداند. هدف اصلاحات ارضی بسط سلطه اقتصادی-سیاسی-فرهنگی امپریالیسم در شهر و روستا بود. با گسترش سرمایه‌های امپریالیستی، بورژوازی ملی در پروسه نابودی قطعی قرار گرفت. صنعت و تجارتش یا متوقف شد و یا به اسارت سرمایه وابسته رفت. کاسبکاران و صنعتگران شهر نیز زندگیشان به فقر و مذلت افتاد و منافع دهقانان مورد هجوم قرار گرفت. بهترین زمین‌های فلاحتی با کشت مکانیزه به تصاحب امپریالیستها و بورژوازی وابسته در آمد. قطعات کوچک زمین که با اقساط سالیانه در اختیار دهقانان قرار گرفته بود، با برقراری سیستم بانکی و ایجاد شرکتهای تعاونی، شرکتهای سهامی و سیستم قیمت گذاری مورد تهدید واقع گشت و خیلی زود دهقانان بی‌زمین نیز که با اصلاحات ارضی برای همیشه از امید داشتن زمین محروم شده بودند، یا مزدور کشاورزی شدند و یا آواره شهرها در پشت درِ کارخانجات به اردوی بیکاران پیوستند.

ولی از همه مهمتر، مسئله را باید از نظر منافع تاریخی طبقه کارگر مورد توجه قرار دهیم. اگر در یک جامعه سرمایه‌داریِ کلاسیک تضاد اساسی جامعه کار وسرمایه است، و از نظر تاریخی مرحله انقلاب سوسیالیستی می‌باشد، در اینجا که نفوذ امپریالیسم از رشد اقتصاد ملی ممانعت کرده، انقلاب در مرحله دموکراتیک نوین قرار می‌گیرد. ما در این جا یک روابط تولیدی مستقل نداریم، بلکه روابط تولیدی ما زائده‌ای است از یک روابط تولیدی امپریالیستی. مسلماً جایگزینی روابط امپریالیستی به جای روابط تولیدی ملی، روابطی که از لحاظ کیفیت هنوز مرحله ابتدایی رشد خود را می‌گذراند، قابل مقایسه نیست. روابط امپریالیستی تکنولوژی مدرنی را همراه با تمام مظاهرش به دنبال خود به داخل جامعه می‌آورد. واضح است که این تکنولوژی برتر و بالاتر از تکنولوژی ابتدایی بومی است. مسلم است در عرصه روستا تکنیک مدرن کشاورزی قابل مقایسه با خیش و گاوآهن و یا چرخهای ابتدایی که برای کشت بکار می‌رود و حاصل دست صنعتگران بومی است، نمی‌باشد. اگر کسی بخواهد منکر این امر شود، ابله است. ولی بحث بر سر این روابط تولیدی امپریالیستی که در کشور ما بر اساس نیازمندیهای سرمایه انحصاری جهانی بوجود آمده و جزیی از آن است، می‌باشد. این روابط، اقتصاد ملی را که می‌توانست از یک انسجام کامل برخوردار بوده و مطابق با نیازمندی‌های واقعی جامعه شکل گیرد از بین برده و جامعه ما را به زائده خویش تبدیل نمود. تولیداتی که در این جا صورت می‌گیرد قائم به ذات نیستند، به طوریکه اگر روزی ارباب‌ها نخواهند قادر به ادامه همین تولیدات نخواهیم بود.

امروز به خوبی شاهد آنیم که این هرج و مرج که در جامعه بوجود آمده و این شکافی که در حاکمیت امپریالیستی پیدا شده باعث گردیده کارخانجات نتوانند به تولیدات خود ادامه دهند. یا باید وابستگی را ادامه داد و یا کارخانجات وابسته را تعطیل نمود. گسیل سرمایه‌های خارجی که به همراه خود حتی تکنولوژی مدرن را دارد، به معنی این نیست که بالاخره نیروهای مولده را رشد داده است. اگر گسترش سرمایه‌های خارجی به معنی رشد نیروهای مولده و متضمن آن باشد، پس دیگر صحبت از ماهیت ارتجاعی امپریالیسم و گندیده و انگل و فاسد بودنش بی‌معنی است. خیال آنهایی که معتقدند به هرحال نیروهای مولده ما رشد کرده و آنهائی که بدون شناخت از ماهیت این نیروهای مولده به صرف وجود روابط سرمایه‌داری در جامعه، مرحله انقلاب را سوسیالیستی می‌دانند، راحت باشد. وقتی می‌گوییم امپریالیسم مانع رشد نیروهای مولده می‌شود، متوجه رشد روابط تولیدی وابسته به آن هستیم. ولی ما این رشد را سرطانی، یک جانبه و منطبق با نیازمندیهای سرمایه جهانی می‌دانیم، نه رشد نسبتاً موزون و طبیعی.

اینها تنها وقتی نیروهای مولده‌اند که در اختیار بورژوازی وابسته قرار دارند. بلافاصله پس از آنکه سقوط بورژوازی وابسته و ایجاد اقتصاد نوین مطرح می‌شود، این کارخانه‌ها به امامزاده‌هایی تبدیل خواهند شد که پرولتاریای آنها در آن جا بست می‌نشینند و با داد‌و‌‌فغان از دولت تقاضای معجزه یعنی دادن نان و غذا می‌کنند و اگر دولت در این مرحله نتواند مسئله آنها را حل کند، همین کارخانه‌ها به باریکادهایی تبدیل خواهند شد که پرولتاریا در پس آن به جنگ با دولت خواهد پرداخت. ماهیت این نیروهای مولده را بهتر بشناسیم. دیدیم که فی المثل در کوبا چگونه بعد از سقوط بورژوازی وابسته، پرولتاریا با مشکل بسیار دست به گریبان شد.۱۷

به این ترتیب آیا می‌توانیم بدون اینکه به تولید ملی خود اجازه رشد دهیم، اثرات زیانبار اقتصاد بیمار جامعه خود را از بین ببریم؟ پرولتاریا مجبور است به جای انقلاب سوسیالیستی، انقلاب دموکراتیک به رهبری خود ایجاد نماید و به تولید کوچک اجازه رشد دهد. هر چند همین تولید کوچک در صورت عدم هشیاری پرولتاریا، خطر انحراف حزب طبقه کارگر را بوجود خواهد آورد. بنابراین از هر لحاظ و از هر جنبه‌ای که به امپریالیسم بنگریم، چهره ارتجاعی کثیف و نفرت انگیزی در آن خواهیم دید.۱۸

این است ماهیت آن شکوفائی اقتصادی که اپورتونیستهای راست آن را مَحمِلی بر بی‌عملی سیاسی خود در شرایط سخت مبارزه و وراجی و پُر‌‌حرفی امروز خود قرار داده‌اند و اپورتونیستهای چپ با استفاده از آن می‌خواهند دست به انقلاب سوسیالیستی بزنند و تضاد اساسی جامعه ما را کار و سرمایه می‌دانند. به نظر آنها کافیست که صنایع و مزارع را سوسیالیستی اعلام کنیم تا سوسیالیسم برقرار شود. تحلیل واقعیت نشان می‌دهد که هیچ یک از این دو دسته در نهایت امر جز پابوسی امپریالیسم و تقدیس او در نظر توده‌ها کاری نمی‌کنند. تحلیل واقعیت نشان می‌دهد رشد سرمایه امپریالیستی در کشور ما همواره باعث رشد خانه خرابی هر چه بیشتر خلق شده و یک نظر اجمالی نشان می‌دهد که در نتیجه باید باعث رشد مقاومت شده باشد و امپریالیسم هم خود متوجه این امر هست. زیرا هر چه بیشتر سرمایه‌اش را گسترش می‌دهد، سیستم پلیسی خود را نیز سخت گیرتر و وسیعتر می‌کند. ولی اپورتونیستها که درست به دلیل ترس از همین سیستم پلیسی صحنه مبارزه را ترک کرده بودند، برای توجیه ترس و بی‌عملی خویش، فقدان مبارزه توده را بر اثر شکوفایی سرمایه‌داری شاهد می‌آوردند و به این ترتیب به توده توصیه می‌کردند که تحمل و بردباری طبیعی‌ترین کاریست که می‌شود در این شرایط انجام داد.

اپورتونیستهای چپ که در تئوری خود می‌خواهند بر روی خرابه‌های سرمایه‌داری وابسته مستقیماً سوسیالیسم را بنا کنند نیز، درعمل کاری نمی‌کنند جز آنکه جلوه دهند که امپریالیسم در کشور ما کاری کاملاً مترقی کرده و یک مرحله تاریخی کامل را در این جا برای ما به ارمغان آورده و زمینه گذارِ مستقیم به سوسیالیسم را فراهم کرده است. جز این نتیجه عملی از آن شعارهای چپ روانه حاصل نمی‌شود.

ما در این جا قصد بررسی کامل مکانیزم عملکرد امپریالیسم و بورژوازی وابسته و اثراتی که این مکانیزم روی زندگی خلق ما به جا می‌گذارد را نداریم. منظور از پرداختن اجمالی به این مسائل از آن رو بود که آن بدیهیاتی را که فرصت طلبان از درک آن عاجزند، یک بار دیگر یادآور شویم و نشان دهیم که اقتصاد گندیده امپریالیسم و بورژوازی وابسته به آن، هرگز برای جامعه شکوفایی اقتصادی نخواهد داشت. هرگز برای دوره کوتاهی نیز برای خلق رفاه نخواهد آورد. باید از فرصت طلبان بپرسیم در کدام مرحله از نفوذ امپریالیسم اقتصاد ما روی شکوفایی به خود دیده و تضاد‌ها تخفیف یافته است؟

شاید کسانی که به مسائل تنها از یک بُعد می‌نگرند و از جنگل انبوه تنها تک درختان را می‌بینند، آهنگ سریع ایجاد کارخانجات و پروژه‌های صنعتی و غیر صنعتی را شکوفایی بنامند. ما می‌پرسیم اصولاً شکوفایی از نظر شما به چه معنی است؟ اگر شما شکوفایی سرمایه‌داری را در دوره کلاسیک در نظر دارید که رشد کمی پرولتاریا و گشایش هر کارخانه و ایجاد هر پروژه سرمایه‌داری بیانگر رشد صنعت، رشد علم و تکامل و ترقی جامعه مذکور بود و با رشد هرچه بیشتر جامعه علیرغم استثمار و ستم طبقاتی به هر حال جامعه از رشد منسجم برخوردار بود، آیا خیال می‌کنید که گشایش کارخانجات امپریالیستی نیز در کشور تحت سلطه ما، همان اثرات را در تکامل جامعه و در زندگی خلق ما به جای می‌گذارد؟ آیا باز شدن کارخانجات وابسته که موجب اشتغال نیروی کار می‌گردد، در شرایط جامعه تحت سلطه ما هم می‌تواند نارضایتی را در مردم کاهش دهد و همان اثرات اقتصادی-اجتماعی را در جامعه بوجود آورد؟ دیدیم که چنان نبود و شاهد بودید چگونه گسترش سرمایه‌های امپریالیستی موجب فشار غیر قابل تحمل بر مردم شد و به آن جا رسید که توده‌ها به حرکات بی‌سابقه تاریخی دست زدند. ۱۹ اگر اثرات تکنولوژی مدرن امپریالیستی در ایران همان باشد که رشد آن تکنولوژی در غرب داشت، باید آن سخنان دغل‌کارانه نمایندگان مجلس رژیم شاه را باور می‌کردیم که برای تسلی مردم در مقابل جواب به گرسنگی آنها، می‌گفتند: در زمانهای قدیم با الاغ مسافرت می‌کردیم، الان با ماشین و هواپیما و یا قدیم آب لوله کشی نبود، الان هست.

اگر معتقدید که بورژوازی وابسته و سرمایه‌های امپریالیستی چیزی جز عملکرد ارتجاعی دارد، آن را نه در یک بحث مجرد، بلکه با تحلیل شرایط میهن تحت سلطه خود به طور مشخص نشان دهید، تا در نزد خلق رسوا شوید. مشخص سازید در میهن ما عواملی جز آنکه ما بر‌شمردیم، باز‌دارنده حرکت توده‌ها بود. این را نشان دهید و کمتر با عالِم نمائی ما را به ایده‌آلیسم و اوتوپیسم متهم سازید. ثابت کنید که اگر در همان سال ۴٩ شاه فقط پلیس مخفی‌اش، که فقط یکی از ابزارهای سرکوب او بود، را منحل می‌کرد کشور در همان سال در موج بزرگی از مبارزات سیاسی-اقتصادی فرو نمی‌رفت.۲۰

شما حتی نمی‌توانید فقدان آن حرکت وسیع توده‌ها را ناشی از فریب توده‌ها بدانید، موضوعی که گاه از لابلای نوشتجات فرصت طلبان به چشم می‌خورد. این دیگر واضح بود که کسی از سیستم شاه امید زندگی بهتر نداشت. سیستم شاه آن قدر در چشم مردم آلوده به فساد و رشوه خواری و… بود که مردم نمی‌توانستند بدون تغییر کل آن سیستم، تصور زندگی بهتر را بنمایند. اصولاً رژیم شاه در میان مردم پایگاهی نداشت. تجربه تلخ مبارزات آنان، بارها و بارها مورد یورش وحشیانه مسلسل‌چی‌های رژیم قرار گرفتن، شکنجه شدن‌ها، جرأت ابراز عقیده نداشتن‌ها، توده‌های خلقمان را متقاعد ساخته بود که دیگر به آن رژیم اعتماد نکنند. مقایسه شرایط کنونی با آن موقع مسئله را روشن می‌کند:

علیرغم اینکه پس از قیام ۲۱ بهمن، خلق ما به هیچ یک از خواسته‌های خود نرسیده، علیرغم اینکه تغییری در سیستم داده نشده است، ولی مردم مدتی با اعتماد بر دولت موقت می‌نگریستند، چرا که توقعاتی از او داشتند. این دولت ظاهراً منتخب خود آنان جلوه می‌کرد. مردم هنوز تجربه چندان تلخی از دولت ندیده بودند، لذا هنوز باور می‌کردند که در آینده خواسته‌های آنها عملی خواهد شد. هنوز نیز بخشی از مردم ناآگاه خود را قانع می‌سازند که باید صبر کنند و این هیچ چیز جز فریب خوردن توده‌ها از رژیم وقت نیست. آیا توده‌ها (حتی قشری از خلق) در مورد رژیم قبلی نیز چنین دیدی داشتند؟!

«اپورتونیستها و شیوه اصلی مبارزه»

اصولاً مارکسیستی که دچار فرمالیسم نشده باشد و ظواهر زیبای امر (در این جا حزب کمونیست) او را از اندیشه در مورد واقعیتهای تلخ و شیرین باز نداشته باشد، باید از خود بپرسد:

  • مسئله اصلی هر انقلاب چیست؟
  • و بعد از تعیین این موضوع به طور کلی جواب دهد: مکانیسم حل آن مسئله اصلیِ انقلاب در شرایط جامعه‌اش چگونه می‌باشد
  • و مشخص سازد انقلابیون جوامع دیگر برای حل مسئله اصلی انقلابشان چه راهی رفتند
  • و چرا راهشان درست بود.

آنگاه با پاسخ دادن به این مسائل که در ارائه دیدی کلی از مسئله انقلاب و چگونگی حل آن می‌تواند بسیار مؤثر افتد مشخص سازد که با توجه به شرایط جامعه خویش، و مکانیسمی که حل مسئله اصلی انقلاب در این جامعه دارد، چه خط مشی اساسی و کدام شیوه اصلی مبارزه را باید بکار گیرد.

مسئله اصلی که هر انقلاب باید آن را حل نماید، مسئله قدرت سیاسی و به همین خاطر نابودی ابزار سرکوب آن یعنی ارتش است. هیچ انقلابی نمی‌تواند بدون اینکه یک جواب مشخص و روشن به چگونگی مقابله با ارتش و نابودی آن بدهد، راه انقلابی و درست در پیش گیرد. در این مورد رفیق احمدزاده با استناد به دبره می‌گوید:

«حلقه اصلی مبارزه انقلابی کنونی را در آمریکای لاتین مسئله تصرف قدرت سیاسی و مسئله درهم شکستن ستون فقرات سلطه امپریالیستی یعنی ارتش، تشکیل می‌دهد… هرخط مشی که مدعی انقلابی بودن است، باید یک پاسخ عینی و مشخص به این سؤال بدهد: چگونه می‌توان دولت سرمایه‌داری را سرنگون کرد؟ به عبارت دیگر چگونه می‌توان ستون فقرات آن یعنی ارتش را که پیوسته توسط میسیونهای نظامی آمریکای شمالی تقویت می‌شود، درهم شکست؟»۲۱

شاید برای کسانی که عادت به تعمق در مفاهیم ندارند این موضوع، کلی و مبهم به نظر آید، لذا شرح می‌دهیم:

برای مارکسیسم مسئله کسب قدرت سیاسی که با انقلاب خونین توده‌ها میسر است، مسئله حل شده‌ایست و اینکه برای نابودی قطعی ارتش باید با آن به جنگ پرداخت، امر بدیهی است. ولی در هر انقلابی شیوه‌های مؤثر برای مقابله با ارتش، تضعیف آن تا به آن حدّ که با فرود آوردن ضربه قطعی بتوان نابودش ساخت، با توجه به شرایط اقتصادی-اجتماعی جوامع مختلف، متفاوت است. در روسیه سرنگونی تزار در گرو نابودی ارتش تزاری بود، ولی ارتش تزار را تنها می‌شد در پروسه مبارزات کارگران و اعتصابات سراسری آنان تضعیف و سپس با قیام مسلحانه کارگران در شهر از پای در آورد و چه بهتر که عمده قوای این ارتش در جنگ امپریالیستی نابود شده باشد. ولی در چین یا ویتنام وضع به گونه دیگر بود زیرا به آسانی این ارتش می‌توانست، با تغذیه از اقتصاد امپریالیستی، خود را همچنان منسجم نگاهدارد (هر چند که بالاخره ضرباتی وارد می‌نمود) و حتی هنگامی که دگماتیستهای چینی با الگوبرداری از انقلاب روسیه قیام شهری برپا نمودند، متحمل ضربات سنگین نظامی شدند، بطوریکه ٩۰ درصد کادرهای حزب کمونیست از بین رفتند.

در جمع بندی تجارب این شکستها بود که انقلابیون چین بر ضرورت جنگ چریکی توده‌ای طولانی و تشکیل ارتش توده‌ای هر چه بیشتر واقف شدند. رفیق مائو بیان نمود که درعصر امپریالیسم در کشورهای تحت سلطه، با قیام شهری نمی‌توان پیروزی را تضمین نمود. در این تجارب آموزشهای عمیق نهفته است. مسئله تنها بر سر این نیست که تکنیک جنگی دشمن در دوران انقلاب چین متکامل‌تر از روسیه بود و قیام ناگهانی در شهر با توجه به تکنیک پیشرفته امپریالیسم نابود می‌شود و…، بلکه مسئله مهم این است که اصولاً از نظر توجه به مسائل زیر بنایی، تضاد اصلی جامعه، آرایش طبقاتی و تضادهای طبقاتی که با تقدم و تأخر باید حل شوند، مسئله تسخیر قدرت سیاسی و شکست ارتش در جوامع تحت سلطه، پروسه متفاوتی را با روسیه می‌گذراند. اصلی‌ترین تفاوت این است که ارتش تزاری یک ارتش داخلی بود. تغذیه این ارتش چه از نظر تأمین وسائل جنگی، چه از نظر تأمین نیازمندیهای دیگر از قبیل پوشاک و غذا و… اساساً از داخل و عمدتاً از طریق ارزش اضافی کارگران خود کشور صورت می‌گرفت. بند ناف ارتش تزاری در دست کارگران بود. این خود کارگران روسی بودند که با پاره کردن این بند ضربه هولناکی بر پیکر ارتش وارد می‌آوردند. اعتصابات سراسریِ کارگران مؤثرترین ضربه به ارتش تزار و به قدرت تزاری بود. پس شیوه اصلی مبارزه در روسیه روشن است و خط مشی اساسی آن روشنتر. کمونیستهای روس به همانگونه که عمل نمودند، می‌بایست با تکیه به شیوه اصلی مبارزه (اعتصاب) خط مشی مبارزاتی خود را که شرکت در اعتصابات کارگری، ارتقاء آن مبارزات و در جریان آن تبلیغ و ترویج ایدئولوژی مارکسیستی بود، کارگران و مردم را به میدان مبارزه بکشانند و اصولاً به خاطر ساخت اقتصادی-اجتماعی روسیه که وجه مشخصه‌اش تحت سلطه نبودن است، کاربُرد چنان شیوه مبارزاتی نیز امکان پذیر بود و به طور کاملاً مؤثر عمل می‌نمود.

واضح است که در یک کشور تحت سلطه، به خصوص در جامعه‌ای چون ایران، که به صورت جزئی ارگانیک از سیستم امپریالیستی قرار دارد، وضع بسیار متقاوت است. مسئله اصلی انقلاب ما نیز مثل انقلابات دیگر کسب قدرت سیاسی و نابودی ارتش است، ولی بلافاصله این سؤال مطرح می‌شود که قدرت سیاسی در دست چه کسی است؟ و ارتش از آن کیست؟ پاسخ واضحِ این سؤال تفاوت کیفی عظیمی را که بین شرایط جامعه ما و روسیه وجود دارد و بنابراین خط مشی‌های مبارزاتی و شیوه‌های اصلی متفاوتی را ایجاب می‌کند، آشکار می‌سازد. چگونه می‌توانیم ادعا کنیم که مؤثرترین وسیله شکست ارتش در ایران، اعتصاب است، و با این شیوه مبارزه، امر آگاه سازی توده‌ها و بسیج آنها امکان پذیر است؟ جایی که ارتش متکی به ارزش اضافی تولید شده در داخل نیست و امپریالیسم هر زمان که لازم باشد برای حفظ موقعیت اقتصادی-سیاسی خود می‌تواند با تکیه به امکانات مالی خود که ناشی از غارت و استثمار خلقهای دیگر مناطق جهان است آن را تغذیه نماید، جایی که امپریالیسم، هنگامی که ارتش داخلی از عهده سرکوب خلق برنیاید، هر آن آماده است که با شیوه‌های مختلف آن را تقویت نماید و یا حتی خود، ارتش جدیدی وارد معرکه سازد، در چنین شرایطی، اعتصاب دیگر شیوه اصلی مبارزه نمی‌تواند باشد. با محور قرار دادن اعتصاب نمی‌توان مبارزه را پیش بُرد، حزب کمونیست تشکیل داد، قیام نمود و ارتش خلق را ایجاد کرد. مسلماً اعتصاب در این کشورها ضربات اقتصادی سنگینی بر رژیم خواهد زد. هیچ شکی در آن نیست، و از همه مهمتر، اعتصاب مکتبی است که طبقه کارگر در آن درس مبارزه می‌گیرد. در این نیز تردیدی وجود ندارد، ولی مسئله ما بر سر تعیین مؤثرترین و اصلی‌ترین شکل مبارزه است که باید قادر به بسیج توده‌ها و شکست ارتش باشد.

اگر درک سخنان ما برای اپورتونیستها سنگین بنماید و با پرده کشیدن به روی اصل قضیه (شیوه اصلی مبارزه اعتصاب است یا نه) صدها نمونه از محاسن اعتصاب نقل نمایند، ما خواهیم گفت تمام حرفهای شما را می‌پذیریم بیشتر از آنکه شما بگویید محاسن اعتصاب را درک می‌کنیم و به آن معتقدیم، ولی مطلب بر سر این موضوع نیست. اینجا ایران است، کشوری تحت سلطه امپریالیسم و آن جا روسیه. آن جا شیوه اصلی مبارزه اعتصاب است، این جا نیست. ما به اپورتونیستهایی که سخنان ما را تحریف کرده‌اند و چنان جلوه می‌دهند که ما به کار سیاسی کم بها می‌دهیم، می‌گوئیم کدام کار سیاسی‌ای شما انجام می‌دادید که ما بیشتر از شما انجام نمی‌دادیم. اگر منظور افشاگریهای سیاسی بود، ما آن را بیشتر از شما می‌کردیم. اگر رفتن به میان کارگران بود، کمتر از شما در کارخانجات حضور نداشتیم. در این مورد هیچگونه ادعایی نمی‌توانید، داشته باشید که شمائی که گویا به کار سیاسی اهمیت بیشتری می‌دادید بیشتر از ما هم کار کرده‌اید. اتفاقاً بر عکس است و تازه کار سیاسی ما اساساً و کیفیتاً با شما فرق داشت. چرا که تنها کار سیاسی ما بود که ارزشمند بوده واثرات لازم را به جای می‌گذاشت. چرا که در رابطه با پیشبرد یک مشی مبارزاتی صورت می‌گرفت و هم از این رو بود که روی مردم تأثیر می‌گذاشت. درحالی که شما فاقد مشی مبارزاتی بودید و اصولاً پرسیدنی است که از نظر شما کار سیاسی به چه معناست؟ از نظر شما درس اقتصاد سیاسی و فلسفه دادن به کارگران (کاری که با انتشار جزوه می‌کردید) به معنی کار سیاسی با طبقه کارگر و بردن آگاهی سوسیالیستی به میان پرولتاریاست؟ درحالیکه کار سیاسی به معنی تربیت سیاسی توده‌ها و پرورش روح فعالیت انقلابی آنهاست. هدفِ افشاگریهای همه جانبه سیاسی چیزی جز این نمی‌باشد. ولی کارسیاسی با طبقه، تنها در پروسه مبارزه سیاسی و تنها در این پروسه است که تحقق پذیر است. لنین به روشنی، هم مفهوم کار سیاسی و هم مفهوم مبارزه سیاسی را در «چه باید کرد؟» به ما می‌آموزد. از نظر لنین مبارزه سیاسی همان مبارزه با پلیس طبقه حاکمه است که خود البته در برگیرنده کار افشاگری و… می‌باشد. حال، شما بگوئید در این مدت چگونه با پلیس، مبارزه سیاسی می‌کردید که این قدر در مورد کارسیاسی خود از خودتان ممنون هستید؟ مبارزه با پلیس در شرایط کشور ما تنها با مبارزه سیاسی-نظامی امکان داشت و این مبارزه را تنها ما بودیم که انجام می‌دادیم و هم از این رو بود که کار سیاسی ما واقعاً کار سیاسی بود، نه خُرده‌کاری و وسیله دل خوش‌کٌنَک.

اساساً شیوه اصلی مبارزه در رابطه با شرایط اقتصادی-اجتماعی و تاریخی تعیین می‌شود و ما در بالا با ذکر ارتباط شیوه اصلی مبارزه با مسئله چگونگی در هم شکستن ارتش‌ِ طبقه حاکمه دچار تناقض گویی نشدیم، بلکه مسئله را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دادیم. همانطور که تلویحاً بیان شد، ماهیت وجود ارتش را ساخت اقتصادی-اجتماعی جامعه تعیین می‌کند. میهن ما زیر سلطه امپریالیسم است. روسیه نبود. تزاریسم و استبداد سیاهِ روسیه همان دیکتاتوری بورژوازی وابسته ایران نیست که صدها بار سیاهتر از استبداد تزار و همطراز خشونت فاشیسم هیتلری است. ساخت اقتصادی-اجتماعی روسیه امکان اِعمال چنان دیکتاتوری را به تزار نمی‌داد. در آن جا بورژوازی بومی به عنوان یک طبقه و با قدرت اقتصادی مربوط به خود در مقابل تزار ایستاده بود و خواهان دموکراسی و آزادی به مفهوم خودش بود (بورژوازی لیبرال) و تزار به دلیل وابستگی به اقتصاد بورژوازی هر چند که از به قدرت رسیدن آن طبقه به شدت جلوگیری می‌نمود، ولی نمی‌توانست بساط دیکتاتوری طبقه خود را کاملاً در جامعه بگستراند. در آن جا خود‌مختاری مناطق روستائی با اراده ملاکین بورژوا به رسمیت شناخته می‌شد و مبارزه بر سر کم و بیش بودن آزادی دور می‌زد. در مرحله‌ای از تاریخ روسیه تشکیل سندیکای کارگران آزاد اعلام می‌شود. درست است که در این سندیکاها عوامل ارتجاعی سعی درگمراه ساختن کارگران داشتند، درست است که جاسوسان تزار همواره در کمین کارگران فعال می‌نشستند و آگاه‌ترین و مبارزترین آنها را شکار می‌کردند و یا از طریق آنها سعی می‌کردند در سازمانهای سیاسی نفوذ کنند، ولی بالاخره شرایط جامعه چنان بود که سندیکا تشکیل می‌شد و کارگران در آن فعالیت می‌کردند. اپورتونیستها می‌گویند اگر ما استبداد داشتیم، روسیهٔ زمان تزار هم به قول لنین استبدادی بود، ولی اینها نمی‌خواهند دریابند چگونه موازنه قوا بین نیروی طبقه کارگر روس که از سابقه و تجارب مبارزاتی طولانی برخوردار بود و استبداد فئودالی تزار، با موازنه قوا بین پرولتاریای کشورمان که عمدتاً تازه از روستا آمده و در شرایطی به صف پرولتاریا پیوسته که پرولتاریای ما فاقد هر گونه تشکل طبقاتی بوده و رکود و خَمودِ حاصل از شکست مبارزات گذشته و ناباوری نسبت به صداقت عناصر آگاه که خیانت رهبران حزب توده و ناتوانی عناصر بعدیِ رهبری در ذهن آنان ایجاد کرده بود، بر طبقه کارگر سایه افکنده بود و دیکتاتوری شاه که از آخرین و مدرنترین وسایل سرکوب که توسط امپریالیسم اختراع و ابداع شده برخوردار بود، متفاوت است. این دو دیکتاتوری فقط به خاطر تشابه اسمی یکی دانسته می‌شود. می‌گویند آن استبداد بود و این هم استبداد است. در این جا برخی از روستاهای ما حتی با یک راه مال‌رو هم به هم وصل نمی‌شوند و ارتباط روستائیان با یکدیگر تا این حد مشکل است، در حالیکه پلیس سرکوب کننده برای سرکوب خلق از ماهواره جهت ارتباطات خود استفاده می‌کند. بگذارید اپورتونیستها این فرق را نفهمند، خلق به خوبی آن را درک می‌کند. وقتی لنین می‌گفت به هر حال در هر شرایطِ اختناق باز راهی برای سازماندهی هست، حرف کاملاً درستی [می‌زد]. و در۱۵ سال اخیر در جنبش کمونیستی ما فقط این چریکهای فدائی خلق بودند که معنای گفته لنین را فهمیدند و آن راهِ سازماندهی را کشف کردند که در زیر سخت‌ترین ضربات، پس از سالها چنان افتخارآمیز باقی مانده و رشد کردند که امروز هیچکس در هیچ جای جهان نمی‌تواند اوضاع ایران را بدون در نظر گرفتن چریکهای فدائی خلق مورد تحلیل قرار دهد. همین اپورتونیستها که برای موجه جلوه دادن الگوبرداری خود از انقلاب روسیه، سعی می‌کنند استبداد تزاری را با دیکتاتوری رژیم شاه یکسان جلوه دهند، به حزب توده انتقاد می‌کنند که چرا پس از کودتا دست به سلاح نبُرد. آیا در آن زمان توده‌ها مسلح بودند و آماده جنگ مسلحانه، یا پیشاهنگ باید وظیفه پیشاهنگی خود را انجام می‌داد؟ شروع مبارزه مسلحانه در سال ۴٩ نه تنها زود نبود، بلکه به یک عبارت ۱۷ سال هم دیر بود و تمام نارسائی آن ناشی از دیر‌زائیش بود. ولی به هر حال گامی بزرگ به جلو بود.

آنهایی که ما را متهم به ایده‌آلیسم می‌کنند، آیا خودشان ایده‌آلیست نیستند که بدون توجه به زیربنای جامعه و بدون اینکه دریابند استبداد تزاری و دیکتاتوری رژیم شاه هر یک معلول چه ساخت اقتصادی-اجتماعی هستند، صرفاً به دلیل تشابه لفظی و مفهوم واحد استبداد دو دیکتاتوری که مورد نظر ماست، تمیزی بین آنان قایل نمی‌شوند؟ و حداکثر از نظر کمّی و بیشتر و کمتر بودن دیکتاتوری مسئله را بررسی می‌نمایند؟! هنگامی که ما می‌گوئیم دیکتاتوری رژیم عمدتاً مانع از گسترش مبارزات اقتصادیِ طبقه کارگر و خلق می‌گردید، رو تُرُش می‌کنند و می‌گویند مگر در روسیه هم تزار دیکتاتوری نمی‌کرد؟ پس چرا بلشویکها توانستند عمدتاً از طریق شرکت در مبارزات اقتصادی طبقه کارگر، و ارتقاء آن به سطح بالاتر، مبارزه را پیش ببرند. آنها واقعاً نمی‌فهمیدند استبداد تزاری که در رابطه با کشورهای دموکراتیک غرب واقعاً استبدادی بود، شرایطی به مراتب بهتر از حتی وضع کنونی ما که به اصطلاح شبه دموکراتیک است، داشت. در سیاهترین دوره روسیه، دوره سیاه استولیپین، بلشویکها در دومای دولتی نماینده داشتند، روزنامه علنی و جزوات مختلف با عنوانهایی منتشر می‌کردند. تفاوتهای اساسی شرایط جامعه زیر سلطه ما با روسیه در چیست؟ ما گفتیم که تزاریسم به دلیل نیاز اقتصادی به بورژوازی لیبرال قادر نبود به طور کامل از آزادیهای دموکراتیک که مورد نیاز بورژوازی لیبرال بود، جلوگیری نماید و نمونه‌هایی ذکر کردیم که چه آزادیهایی هر چند به صورت محدود… در جامعه برای تزاریسم قابل تحمل بود. البته همانطور که گفته شد خود مبارزات پرولتاریای کبیر روسیه نقش مهمی در حدود و تداوم این آزادیهای نسبی داشت و شدت و ضعف دیکتاتوری را توازن قدرت نیروهای متخاصم جامعه تعَیّن می‌بخشید.

اما در ایران، ببینیم چه نیازمندیهای اقتصادی-اجتماعی می‌توانست وجود داشته باشد که رژیم را مجبور نماید حتی برای مدتی کوتاه نیز که شده، دست از اِعمال سرکوب وحشیانه بردارد. هرچه به اطراف بنگریم و هر چه واقعیتها را نظاره کنیم موجبی بر عدم دیکتاتوری نخواهیم یافت، برعکس هر چه بیابیم ضرورت اِعمال سرکوب و ترور و اِرعاب خواهد بود. رژیم ایران نه تنها اتکائی به اقتصاد بورژوازی ملی نداشت، بلکه به دلیل وابستگی به اقتصاد امپریالیستی و اتکاء به آن با تمام قوا درجهت نابودی آن حرکت می‌کرد (بالاخره نیز نابودش کرد). اقتصاد امپریالیستی برای گسترش هر چه بیشتر خود نه تنها در خلاف جهت منافع بورژوازی ملی، بلکه اساسا به ضرر منافع خرده‌‌‌بورژوازی، دهقانان و کارگران حرکت می‌نماید. در این جا هیچ موجبی برای دموکراسی نبود، برعکس احتیاج به دیکتاتوری بود که باید مقاومت طبقات زیر سلطه را در جهت منافع امپریالیسم درهم می‌شکست و آن طبقات را تا حدی که می‌توانست مجبور به سکوت می‌کرد. در این جا پنجه ساواک روی سر تمامی‌ِ اقشار خلق گسترده بود و دهات و کارخانجاتِ مناطق مختلف زیر کنترل کامل رژیم قرار داشت. سندیکای کارگران در این جا نه تنها سندیکای واقعی نبود، بلکه چهره مسخ شده آن سندیکای زردی بود که در روسیه وجود داشت. سندیکای تزاری در مقابل سندیکای ساواک ایران واقعی می‌نماید و اصولاً سندیکا در اینجا نه ابزار مبارزه اقتصادی طبقه کارگر، بلکه ابزار سرکوب طبقه کارگر بود، مرکز اطلاعات ساواک بود و همه اینها را باید در فضایی مَدّ نظر گرفت که مبارزات گسترده طبقه کارگر و توده‌های خلق ما با رژیم، شکست خورده و توده‌ها ذهنیت تلخ خیانت و سازشکاری رهبرانشان را با خود داشتند، امری که بدبینی و دلسردی از مبارزه را در آنها بوجود آورده و دست رژیم را در اِعمال دیکتاتوری باز می‌گذاشت. این جاست که وقتی مبارزه باید جریان یابد، در دو شرایط متفاوت، اَشکال و مسیر متفاوت می‌پیماید. در روسیه اعتصابات کارگری خود‌به‌خود گسترش دارد، حتی از درون این اعتصابات محافل کارگری بوجود می‌آید. به علت جنبش توده‌ای، شرایط اختناق تزاری هرچه هم بود باز روشنفکران انقلابی امکان تماس با توده‌های کارگری را دارا بودند. محافل روشنفکری-کارگری گسترش می‌یابد و از این طریق بردن آگاهی سوسیالیستی به درون طبقه کارگر و شرکت در مبارزات طبقه کارگر و ارتقاء آن کاملا امکان پذیر و اساساً کار اصلی روشنفکران کمونیست را تشکیل می‌دهد. اما در ایران تصویر واقعی که رفیق پویان از شرایط آن روز جامعه ما ارائه می‌دهد، چنین است:

«در کارخانه‌ها، هر جا که عرصه فروش نیروی کار است، چه دولتی و چه خصوصی، بهره کشی به بی‌شرمانه‌ترین شکل خود جریان دارد. کارگران عملاً از هر گونه تأمین اجتماعی بی‌بهره‌اند، نیروی کارشان درست همان قدر خریده می‌شود که برای حفظ کمیّت مناسبی برای حجم مورد نیاز تولید لازمست. آنها درقرن هیجدهم به سرمی‌برند و فقط این امتیاز را دارند که از سلطه پلیس قرن بیستم نیز برخوردارند. اگر ما ستمی را که می‌کشند با کلمات بیان می‌کنیم، آنها این ستم را با گوشت و پوست خود لمس می‌کنند. اگر ما رنج آنها را می‌نویسیم، آنها این رنج را خود به طور مدوام تجربه می‌کنند. با این همه آن را تحمل می‌کنند صبورانه می‌پذیرند و با پناه بردن به تفریحات خرده‌‌‌بورژوایی سعی می‌کنند بار این رنج را سبک سازند. چرا؟ علت‌های متعدد آن را می‌توان در یک چیز خلاصه کرد: زیرا نیروی دشمنِ خود را مطلق و ناتوانیِ خود را برای رهائی از سلطه دشمن نیز مطلق می‌پندارند. چگونه می‌توان با ضعف مطلق در برابر نیرویی مطلق، در اندیشهٔ رهایی بود؟ دقیقا همین محاسبه است که بی‌علاقگی، حتی گاه تمسخرشان را نسبت به مباحث سیاسی، به عنوان عکس العملی منفی نسبت به ناتوانیشان سبب می‌گردد.» (صفحات ۱۳ و ۱۴، ضرورت مبارزه مسلحانه و ردّ تئوری بقاء)

«عناصر مبارز، و به ویژه مارکسیستهای مبارز، بهیچوجه در شرایط امنی به سر نمی‌برند. پلیس همه نیروی خود را بسیج کرده و شب و روز در پی کشف شبکه‌های زیر زمینیِ مبارزه و شناسائیِ مبارزین است. دشمن در به کار بردن هر تاکتیک مناسب، هر شیوه مطلوب برای سرکوبی عناصر، دمی نیز درنگ نمی‌کند» (همانجا ص ۸)

«وحشت و خفقان، فقدان هر نوع شرایط دموکراتیک، رابطه ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساخته است. حتی استفاده از غیر مستقیم‌ترین و در نتیجه کم ثمرترین شیوه‌های ارتباط نیز آسان نیست، همهٔ کوشش دشمن برای حفظ همین وضع است» (همانجا ص ٩)

«به این ترتیب ورود عناصر مبارز به کارخانه‌ها به اندازه کافی دشوار است و دشوارتر از آن، کار تبلیغی سازمانی آنها در آنجا است. وحشت و اختناق موجود حتی استفاده تبلیغاتی از مراکز تجمع کارگران و خرده‌‌‌بورژوازی مثلاً قهوه خانه‌ها را نیز دشوار می‌کند» (همانجا ص ۱۰)

به این ترتیب می‌بینیم که طبقه کارگر ما نمی‌توانست اعتصابات خود را، به همانگونه که در روسیه بود، گسترش دهد. تصور وسعت‌یابی اعتراضات کارگری در شرایط حاکمیت امپریالیستی نظیر وسعت و اعتلای جنبش کارگری در روسیه و یا به آن طریق طبقه کارگر را به میدان مبارزه کشاندن، جز بی‌اعتنایی به قانونمندی شرایط جامعه خود و سر‌باز زدن از پاسخگویی به ضرورتهای جامعه نبود و از این رو این اپورتونیستها نه تنها عملا محکوم به بی‌عملی بودند، بلکه به سدّی در مقابل جنبش طبقه کارگر تبدیل شدند. نظرات انحرافی آنها از آن رو در خدمت بورژوازی قرار داشت که عملاً به وضع موجود صحّه گذاشتند و هیچگونه حرکت مؤثر در تغییر وضع طبقه کارگر انجام ندادند.

پس کشف شیوه اصلی مبارزه و ارائه خط مشی اساسیِ جنبش یک وظیفهٔ پیشاهنگ، و تبلیغ آن و متقاعد و متشکل ساختن توده‌ها برای انجام آن وظیفه دیگریست. فرق مارکسیستهای روسی با اپورتونیستهای آنجا (اکونومیستها) در مرحله‌ای از جنبش در این بود که اوّلی‌ها به تبلیغ مشی و آنچه که توده‌ها باید انجام دهند می‌پرداختند ولی دومی‌ها ضمن آنکه به طور عمده ظاهراً کاربُرد همان شیوه اصلی مارکسیستها را قبول داشتند، از عملی نمودن آن عاجز بوده و به تبلیغ آنچه که توده‌ها در روند به کار بردن آن شیوه اصلی به آن متقاعد گشته و سپس انجام می‌دهند، نمی‌پرداختند. مارکسیستها می‌گفتند شیوه اصلی مبارزه اعتصاب است، می‌گفتند باید آن را اعتلا داد، باید مبارزه اقتصادی را به مبارزه سیاسی تبدیل نمود. اکونومیست‌ها به اعتصاب معتقد بودند، ولی در مقابل جنبش‌های خود‌به‌خودی توده‌ها سرفرود می‌آوردند و از اعتلای آن مبارزات سر‌باز می‌زدند. تنها مارکسیستها از همان ابتدا به تبلیغ مشی مبارزاتی خود و تبلیغ ایده ضرورت سرنگونی تزار و اجتناب ناپذیری جنگ مسلحانه مبادرت می‌کردند، ولی اکونومیستها ضمن آنکه ظاهراً معتقد بودند که باید تزار را سرنگون کرد و با آن به جنگ پرداخت، ولی نه قادر به تبلیغ مشی مبارزه بودند و نه به ایده سرنگونی و اجتناب ناپذیری جنگ می‌پرداختند. اصولاً تبلیغ واقعی این ایده‌ها خود در پروسه پیاده کردن مشی مبارزه امکان پذیر است والّا نشریات اکونومیستها پُر از اعتراف به لزوم سرنگونی و ضرورت جنگ می‌باشد.

پیشاهنگ انقلابی در شرایط جامعه ما نیز باید شیوه اصلی مبارزه و خط مشی اساسی آن را ارائه می‌داد. با وجود امپریالیسم و در شرایط سلطه بلامانع آن در میهن ما، اعتصاب شیوه اصلی مبارزه نیست. اگر در روسیه اعتصاب قادر به تضعیف مؤثر ارتش بود و با قیام مسلحانهٔ ناگهانی می‌شد قدرت سیاسی را کسب نمود، در اینجا تنها از طریق یک جنگ مسلحانه طولانی که توده‌ها به تدریج به آن کشیده می‌شوند، درهم شکستن ارتش و کسب قدرت سیاسی امکان پذیر است. باید توجه داشت حاکمیت امپریالیستی اگرچه از گسترش مبارزات اقتصادی طبقه کارگر جلوگیری مینماید، ولی به دلیل رو در رو قرار گرفتن دولت در مقابل کارگران و به دلیل اعمال قهر ضدانقلابی او، طبقه کارگر خیلی زودتر (زودتر از مثلا شرایط روسیه) آگاهی سیاسی کسب می‌نماید و در شرایط خاص (گسترش مبارزات همه خلق) مبارزات اقتصادی پراکنده طبقه کارگر به فوریت تبدیل به مبارزه سیاسی می‌گردد. مبارزه سیاسی با حکومت نیز، که عمدتاً به اِعمال قهر ضدانقلابی توسل دارد، ناچار شکل نظامی به خود می‌گیرد. یعنی پروسهٔ تبدیل مبارزات اقتصادی به سیاسی و مبارزهٔ سیاسی به نظامی خیلی سریع انجام می‌پذیرد.۲۲

این است قانونمندی حرکت طبقه کارگر در جامعه ما، و همین است که انقلابیون صدیق پرولتری باید آن را به خوبی بشناسند و خط مشی مبارزاتیِ منطبق بر این قانونمندی را ارائه دهند. اپورتونیستها که شرایط جامعه ما را با روسیه عوضی گرفته‌اند، همان خط مشی آن جا را می‌خواهند به ما قالب کنند. ما می‌گوییم، وقتی امکان گسترش و اعتلای مبارزه اقتصادی در شرایط حاکمیت امپریالیستی وجود ندارد و دیکتاتوری به سدّی در مقابل رشد جنبشهای خود‌به‌خودی طبقه کارگر و توده‌های خلق بدل می‌گردد، وقتی خلق در زیر فشار و استثمار انحصارات امپریالیستی امکان مبارزه نمی‌یابد، وقتی در شرایط مورد بحث (گذشته) تبلیغات وسیع امپریالیستی، شکست مبارزات گذشته توده‌ها و خیانت و سازشکاری‌های رهبران، طبقه کارگر را دلسرد از مبارزه و بی‌اعتنا به آن کرده بود، وقتی رژیم قادر به انجام اصلاحاتی واقعی در زندگی مردم نبود، وقتی مردم با تمام خشم و کینه‌های خود ناچار بودند در مقابل سرکوب‌های دیکتاتوری دم فروبندند، جز با کاربُرد قهر ضدانقلابی قادر به سرکوب و به سکوت وادارکردن توده‌ها نبود، برای پیشاهنگ انقلابی و توده‌های زحمتکش نیز راهی جُز دست زدن به رایکال‌ترین شکل مبارزه و کاربُرد اعمال قهرانقلابی (در مقابل قهر ضدانقلابی رژیم به عنوان اصلی‌ترین شیوه سرکوب) نمی‌مانَد. یعنی مبارزه مسلحانه اصلی‌ترین شکل مبارزه ممکن و مؤثر جامعه است و تمامی وظایف پیشاهنگ در رابطه با این شیوه اصلی مبارزه شکل می‌گیرد (محوری بودن مبارزه مسلحانه). افشاگریهای سیاسی، دادن آگاهی سیاسی به توده‌ها، سازمان دادن اعتصابات و اعتراضات (هرچند پراکنده و جزئی نیز باشد) و به طور‌کلی به کار بردن تمام اَشکال مبارزاتی که یک پیشاهنگ واقعی ضرورتاً باید از آنها استفاده نماید، تنها به اعتبار مبارزه مسلحانه، تنها به دلیل جریان داشتن چنان مبارزه‌ای در جامعه امکان پذیر و مؤثر می‌افتد. رفیق احمد زاده می‌گوید:

«اگر آن وقت (در روسیه) مبارزه با حکومت مطلقه، اساساً سیاسی بود، اینک مبارزه با حکومت مطلقه اساساً سیاسی-نظامی است. اگر در آنجا بر اثر یک رشته مبارزات اقتصادی-سیاسی-ایدئولوژیک، پیشرو واقعی بوجود می‌آید، اینک تنها یک مبارزه سیاسی-نظامی می‌تواند پیشرو واقعی را بوجود بیاورد.»۲۳

مبارزه مسلحانه شکل اصلی مبارزه در جامعه ما است، لذا پیشاهنگ انقلابی مسلح از همان ابتدا توده‌ها را به این مبارزه دعوت می‌نماید. ولی سخن ما پایان نیافته است و باید برای جلوگیری از تحریفات اپورتونیستها که هم اکنون فریاد برمی‌دارند: دیدید که گفتیم چریکهای فدائی خلق انتظار داشتند که به محض اینکه خود به سلاح دست بردند، توده‌ها نیز مسلح شوند…، نگفتیم که چریکهای فدائی خلق فقط در فکر دادن تفنگ و مسلسل به دست توده‌ها هستند، بگوییم: به اعتقاد ما هیچیک از جملات ما آن برداشت فوق را بدست نمی‌دهد و اپورتونیستها خود نیز می‌دانند که جملات ما را تحریف می‌نمایند. ما گفتیم تنها شیوه اصلی مبارزه در ایران، مبارزه مسلحانه است و یک خط مشی انقلابی باید با توجه به این شیوه ریخته شود. ولی ما درضمن یادآور شدیم که وظیفه دیگر پیشاهنگ بعد از تعیین شیوه و خط مشی مبارزه، تبلیغ آن و کشاندن توده در جهت عملی نمودن آن می‌باشد. حال چگونه باید شیوه اصلی مبارزه و هدفهای سیاسی جنبش را تبلیغ کرد؟ چگونه باید توده‌ها را به این شیوه اصلی مبارزه متقاعد ساخت؟ جواب پیشاهنگ انقلابی پرولتاریا در جامعه ما غیر از این نیست: باید مبارزه مسلحانه را آغاز کرد و با تکیه بر آن تمام اشکال مبارزاتی را به کار گرفت، امر ارتقاء توده‌ها را با هر شیوه ممکن به انجام رساند، و ضرورت مبارزه مسلحانه را (تبلیغ شیوه اصلی مبارزه) در خود مبارزه مسلحانه نشان داد و با همین مبارزه توده‌ها را دعوت به سرنگونی رژیم و جنگ مسلحانه نمود (تبلیغ هدفهای سیاسی جنبش). هیچ پیشاهنگی فقط در حرف قادر به تبلیغ راه نیست. او باید بنا به مقتضای شرایط جامعه خویش در عمل و با فعالیت خود راه را بگشاید. همه جا پیشاهنگ واقعی چنین کرده است. بنابراین اگر شرایط تاریخی شیوهٔ اصلی مبارزه را در جامعه ما مبارزه مسلحانه تعیین کرده بود، پیشاهنگ اگر می‌خواست پیشاهنگ راستین پرولتاریا باشد، باید به این ضرورت پاسخ دهد و مبارزه مسلحانه را آغاز نماید و از این طریق توده‌ها را به ضرورت انجام این شیوه اصلی مبارزه متقاعد سازد.۲۴

رفیق احمدزاده مضمون این دوره از فعالیت پیشاهنگ را چنین بیان می‌کند که مبارزه مسلحانه در مرحله اول سرشت تبلیغی دارد. در این مرحله پیشاهنگ با اتکاء به مبارزه مسلحانه به امر افشاگری رژیم، آگاه سازی توده‌ها، دامن زدن به مبارزات آنها و استفاده از کلیه اشکال مبارزاتی برای تبلیغ ایده سرنگونی رژیم به ایجاد آمادگی در توده‌ها برای شرکت در مبارزه مسلحانه…، می‌پردازد. به طورکلی پیشاهنگ سیاسی-نظامی کلیه اعمالی که در مرحله تبلیغ و آماده سازی توده‌ها ضروری است، انجام می‌دهد. ولی همواره این موضوع را درنظر دارد که کلیه اشکال مبارزاتی تنها به اعتبار مبارزه مسلحانه است که مؤثر می‌افتد. پیشاهنگ سیاسی - نظامی از همان بَدو فعالیت، توده‌ها را دعوت به مبارزه مسلحانه و سرنگونی رژیم می‌کند. ولی همانطور که گفته شد به این دعوت پاسخ مثبت داده نمی‌شود مگراینکه وظایف تبلیغی پیشاهنگ انجام پذیرد. ما این موضوع را همواره در آثار سازمانی خود یادآور شده‌ایم که بهیچوجه انتظار نداریم که توده‌ها هم اکنون (بلافاصله بعد از اقدام ما به مبارزه مسلحانه) بپا‌خیزند، هم اکنون مسلح شوند و درجنگ شرکت نمایند. توده‌ها را باید به مبارزه مسلحانه دعوت نمود، ولی برای شیندن پاسخ مثبت آنها باید به آماده سازی توده‌ها پرداخت. درطی پروسه آمادگی، توده‌ها به حمایت معنوی و مادی پیشاهنگ می‌پردازند تا آنگاه که خود به مبارزه کشیده شده و وسیعاً در آن شرکت نمایند. در این زمان مسئله بسیج و سازماندهی مبارزات توده‌ها مطرح می‌شود که وظیفه بعدی پیشاهنگ را مشخص می‌سازد. درهم آمیختگیِ مرحله تدارک انقلاب با خود انقلاب (اگر قبول داریم که توده‌ها در بستر این مبارزه و با این مبارزه است که می‌توانند آن تحول بنیادی را انجام دهند) در شرایط جامعه ما در همین جاست.

طبقه کارگر ضمن اینکه مبارزات خود را با اعتصاب آغاز می‌کند، ولی همانطور که گفته شد اعتصاب در شرایط ایران برخلاف شرایط روسیه، شیوه اصلی مبارزه برای طبقه کارگر نیست. امکان ایجاد ارتباط مؤثر بین طبقه کارگر و روشنفکران پرولتاریا، تنها در پروسه گسترش مبارزه مسلحانه عملی است. در این مبارزه ابتدا بالفعل‌ترین نیروها شرکت می‌جویند. دهقانان با توجه به ویژگی تضادشان (به دست آوردن مالکیت زمین)،۲۵ احیاناً زودتر از کارگران به آن می‌پیوندند ولی به هر حال کارگران نیز به این جنبش می‌پیوندند و در جهت ارتقاء آن کوشش می‌کنند.

البته این موضوع به مذاق دوستداران قلابی طبقه کارگر خوش نمی‌آید. آنها ناله سر می‌دهند که این بی‌احترامی به طبقه کارگر است که بگوئیم وی دیرتر از دهقانان به مبارزه وسیع و تعیین کننده کشیده می‌شود. صرفنظر از اینکه این را ما نمی‌گوئیم، که طبقه کارگر چنین و چنان کند، بلکه قانونمندی‌های جامعه چنین تعیین و تکلیفی برای طبقه کارگر بوجود می‌آورد (ما تنها این قانونمندی را توضیح می‌دهیم)، اپورتونیستها نشان دهند که بسیج طبقه کارگر دیرتر از دهقانان و دیگر نیروهای خلقی، مغایر با اصول مارکسیسم است. ما به قانونمندی‌ها گردن می‌گذاریم و به ضرورتهای جامعه خویش پاسخ می‌دهیم، عملی کردن مارکسیسم و رفتار مارکسیستی داشتن نیز جُز این نمی‌باشد. نادرستی امر را نشان دهند و کمتر هیاهوی فریبکارانه سر دهند که گویا خلق برای ما مفهومی کلی است، نه یک مفهوم طبقاتی و یا اینکه ما برای دهقانان و خرده‌‌‌بورژوازی شهری بیش از کارگران اهمیت و اصالت قائلیم.۲۶

«طرح مجدد مسائل کهنه شده ‌از طرف اپورتونیستها»

با پای‌گیری جنبش نوین کمونیستی ایران و پدید آمدن گروهها و محافلی که خط مشی و نظرات رفرمیستی حزب توده را مطرود شمردند، مسائل جدیدی در جنبش نوین کمونیستی طرح و سالها مورد بحث قرارگرفت. مسئله ضرورت تشکیل حزب کمونیست در رأس آن مسائل قرار داشت. پیشروترین این گروه‌ها موضوع فوق را به صورتی جدی از دیدگاه حل مسئله اصلی جنبش در آن مقطع یعنی «چه باید کرد؟» مورد توجه قرار دادند. چگونگی راهگشایی مبارزات خلق ما، نیروهای واقعاً انقلابی را برآن داشت که حل تمام مسائل از جمله مسئله مهم حزب را در ارتباطی ارگانیک با مسئله اصلی در نظر گرفته و به آن پاسخ گویند.

مرزبندی قاطع با حزب توده، به خصوص با توجه به موضع‌گیری آنها در مورد ماهیت اصلاحات ارضی نشانه‌ای از اصالت انقلابی گروه‌ها و محافلی بود که در جنبش نوین کمونیستی جای می‌گرفتند. ولی شرط انقلابی بودن گروهها و سازمانها به این امر نمی‌تواست ختم شود.

از نظرگاه حزب توده، اصلاحات ارضی جوابی به خواست توده‌ها بود و گویا رژیم با این کار قدمی عقب نشسته بود. به این ترتیب آنها «تصور» می‌کردند که دیگر اسباب و موجبات انقلاب از بین رفته و لحظه قطعی مبارزه عقب افتاده است. به خصوص هنگامی که کمکهای کشورهای به اصطلاح «سوسیالیستی» به رژیم را کمک به ملت ایران جهت کاهش وابستگی به امپریالیسم جا می‌زدند، دیگر موجبی برای کشاندن توده‌ها به صحنه مبارزه قطعی نمی‌ماند. شاید هیچ خادمی نتواند آن چنان که حزب توده با استتار ماهیت اصلاحات ارضی، به امپریالیسم خوش خدمتی کرد، به ارباب خود خدمت نماید. البته پُر واضح است که این همه برای توجیه بی‌عملی بود. برای کمیته مرکزی خائن حزب توده شرایط انقلاب و مبارزه از همان سال ۳۲ از بین رفته بود، ولی دلایل آن را در سال ۴۲ کشف کرد!!

ولی گروه‌ها و محافلی که نظرات حزب توده را مردود می‌شمردند و انقلاب را در دستور کار قرار داده بودند، اغلب دچار دگماتیسم بودند. دگماتیسم آنها غرق شدن در یک رشته فرمولهای تئوریک و بالنتیجه انکار هرگونه تغییر و تحول حاصل از اصلاحات ارضی بود. نگرش دوم در مورد مسئله حزب، بی‌توجهی به واقعیتهای جامعه و به جای کوشش در درک جوهر مارکسیسم، الگوبرداری ازانقلابات جوامع دیگر و…، مانع از آن می‌شد که به مسئله «چه باید کرد؟» جواب داده شود. در این میان تنها گروه رفیق احمدزاده بود که با ایمان قاطع به اینکه: «شرطِ صداقت انقلابی، برخورد جدی با مسائل است»، توانست «چه باید کرد؟» را حل نماید و تنها پاسخ مارکسیستی‌ای که می‌بایست راهگشای مبارزات خلق ما باشد، به آن بدهد.

بدین ترتیب بعد از سالها بحث، مسئله حزب در رابطه با جنبش مسلحانه حل شد. با این حال امروز ما شاهد آنیم که مسائل کهنه گذشته، از جمله مسئله حزب مجدداً با شکل و شمایل دیگری مطرح شده و اپورتونیسم بدین وسیله در عرضه جنبش میدانداری می‌کند. امروز غلبه اپورتونیسم در جنبش، نیروهای انقلاب را در جستجوی علل آن به تفکر وا‌میدارد و باید اذعان کنیم که مبارزه ایدئولوژیک با اپورتونیسهای مدافع «کار آرام سیاسی» که با تقدیس دگمهای گذشته، خود را در مقابل کمونیستها ی صدیق قرار داده‌اند، بهیچوجه به نحو پیگیر انجام نشده‌است و سازمان ما در این عرصه از مبارزه نتوانسته است نقش شایسته و لازم خود را ایفاء نماید. بیهوده نیست که در شرایط کنونی طرح مجدد مسائل کهنه از جانب اپورتونیستها موجب سردرگمی نیروها و حتی صدیق‌ترین آنها، رفقای فدائی ما و کادرها و هواداران شده‌است.

اپورتونیسم کنونی آمیخته‌ای از انواع نظرات انحرافی به خصوص التقاط دو نوع اپورتونیسم گذشته و هم چنین اپورتونیسمی که خود را مدافع جنبش مسلحانه نشان می‌دهد، می‌باشد. و در طیف وسیع آن، هم این و هم آن نظر به نحوی در هم مخلوط شده‌است. در واقع بعد از روشن شدن نتایج درخشان مشی مبارزه مسلحانه در جامعه، اپورتونیسم جدید به بازسازی خود پرداخت. اگر دیروز ضمن تجلیل از صداقت انقلابی رفقا، راه آنها را محکوم می‌کرد. امروز برای مبارزه با آن، خود را مدافع برخی تاکتیک‌های مبارزه مسلحانه جلوه می‌دهد.

عمده‌ترین نقطه اشتراک اپورتونیستهای کنونی نگرش آنها به چگونگی تشکیل حزب طبقه کارگر می‌باشد که خود با نگرش اپورتونیستهای گذشته منطبق است. ولی گاه با ابراز مسائلی که شرحش گذشت (اعتقاد به شکوفایی اقتصادی، بوجود آمدن رفاه کاذب)، از آنان فاصله گرفته و عقب می‌افتند.

اینها به جای اینکه ابتدا مشخص سازند مسئله اصلی هر انقلاب چیست، هدف و وسیله نیل به آن و شیوه رسیدن به هدف کدام است، به طور مداوم تکرار می‌کنند که ما باید حزب کمونیست تشکیل دهیم. با طرح این مسئله آنها نه تنها هدف و وسیله نیل به هدف را با یکدیگر اشتباه می‌گیرند، بلکه آن چنان در ایده تشکیل حزب غرق می‌شوند که فراموش می‌کنند حتی شیوه اصلی مبارزه را برای نیل به آن تعیین نمایند. هدف مبارزه، وسیله نیل به هدف، شیوه مبارزه و شکل سازمانی برای اینان همگی در حزب خلاصه می‌شود.

عمدتاً نگرش آنها چنین است که قبل از تشکیل حزب کاری نمی‌شود انجام داد.۲۷ ابتدا باید نشست و حزب کمونیست را تشکیل داد تا حزب، رهبری مبارزه خلق را به عهده گرفته و ارتش خلق را ایجاد و آن را به پیش براند. عده قلیلی هم یافت می‌شود که تصور قیام‌های شهری را در ذهن خود می‌پرورانند. بدین ترتیب حزب کمونیستِ آنان باید قیامهای شهری را رهبری نماید.

البته خطا بودن استدلال اخیر روشنتر از آن است که احتیاج به شکافتن آن باشد. اینها آن چنان تحت سلطه بودن میهنمان را از نظر دور می‌دارند که تصور می‌کنند در عصر امپریالیسم و در مقابل او و ارتش تازه نفس امپریالیستها که در صورت لزوم می‌توانند اعزام نمایند، می‌شود با قیام ناگهانیِ شهری کاری از پیش بُرد. ولی آنهایی که از تشکیل ارتش خلق بعد از بوجود آمدن حزب کمونیست صحبت می‌کنند، اگر چه نظرگاههای یکسان و تاکتیکهای مشابهی ارائه می‌دهند (به خصوص در شرایط کنونی)، ولی حداقل در مورد جمع بندی تجارب گذشته از نظر کاربُرد تاکتیک دارای اختلافاتی هستند. دسته اول که همان اپورتونیستهای شناخته شده می‌باشند، همه کار را در پناه صِرف «کار آرام سیاسی» امکان پذیر می‌دانند. دسته دوم که متأسفانه طیفی از نیروهای صادق و هواداران بی‌تجربه مشی مسلحانه را به خود جلب نموده است، در عین حال که نظرگاههایشان اساساً متفاوت از دسته اول نیست، ولی به دلیل آنکه هنوز صداقت و واقع بینی خویش را تماماً از دست نداده‌اند، می‌گویند که می‌بایست برای وصول به حزب، از تاکتیکهای نظامی هم استفاده می‌شد. اینها که هنوز خود را هواداران جنبش مسلحانه می‌دانند، درعین حال که از آن همه دستاوردهای درخشان جنبش مسلحانه در جهت پیشبرد نظرات خود بهره می‌گیرند، با خشم و غضب به تئوری مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، می‌تازند که گویا با ارائه دیدگاه غلط و «چپ» مانع از تشکیل حزب کمونیست آنها گردیده است و ضمن آنکه از اهمیت و ضرورت حزب کمونیست به طور کلی صحبت می‌کنند، چنین وانمود می‌سازند که گویا استراتژی سازمان چریکهای فدائی خلق ایران استراتژی شکست بوده است، چرا که نتوانسته است حزب طبقه کارگر را بسازد و آنگاه با شرمندگی به انتقاد از خود (از رفقای شهید ما!) می‌پردازند و قسم می‌خورند که آنها دیگر راه چریکهای فدائی را دنبال نکنند و به همراه سایر اپورتونیستها خود را با «تشکیل» حزب طبقه کارگر مشغول گردانند. کارگر آگاهی که به خاطر عشق به چریکهای فدایی، اکنون که آنها نام فدائی برخود نهاده‌اند، به دنبال آنها می‌افتد، وقتی از زبان آنها می‌شنود که پیشاهنگان فدائیش از تشکیل حزب او که تازه به ضرورت و اهمیتش پی بُرده است، سر باززده‌اند (ظاهراً) کم کم احساس می‌کند عشقش به فدائی در حال فروکش است، درعین حال که به تجربه دریافته است تنها راه صحیح همان بود که چریکهای فدائی خلق رفته‌اند. این طیف تمام کسانی را که اعتقادشان به مشی مسلحانه تا حد تاکتیک مسلحانه تنزل یافته است، در بر می‌گیرد.

ما ابتدا در مورد اساس نظرگاههای این دو دسته که یکسان است، صحبت می‌کنیم و در مورد نظرگاه خاص دسته دوم که شاید بتوان آنها را هواداران شرمگین جنبش مسلحانه نام نهاد، بعداً سخن خواهیم گفت. مقدمتاً باید بگوئیم تمام کسانی که حلوا حلوا گویان می‌خواهند دهان خود را با حزب شیرین سازند، ما را متهم می‌کنند که گویا معتقد به تشکیل حزب کمونیست در ایران نیستیم و یا نمی‌دانیم که حزب عالیترین تشکل طبقاتی پرولتاریاست و هنگامی که با نوشتجات ما که آشکارا از این موضوع صحبت می‌کند مواجه می‌شوند با تحریف آنها و «اما»، «اگر»‌گویان مسئله را ماست مالی می‌کنند. ولی اتهام [زنی] آنها قابل درک است، چرا که آنان با حمله به ما در واقع سعی می‌کنند بی‌محتوائی شعار تشکیلاتی‌ای را که ارائه می‌دهند از نظر دور بدارند و خُرده‌کاری و بی‌عملی خود را با توضیح ضرورت و اهمیت کلی حزب طبقه کارگر بپوشانند. ما می‌پرسیم آیا بحث بر سر این است که مارکسیستها باید و یا نباید در جهت تأمین هژمونی پرولتاریا به تشکیل حزب بپردازند؟ یا بحث در شرایط مشخص ایران این است که باید و یا نباید روشنفکران انقلابی درجهت تشکیل حزب کمونیست تلاش نمایند؟ شما که می‌خواهید بحث را چنین جلوه دهید و اختلاف ما با خودتان را در اعتقاد یا عدم اعتقاد به تشکیل حزب بنامید، یک جا در آثار سازمانی ما نشان دهید که ما خلاف اعتقاد به تشکیل حزب سخن گفته‌ایم. بیائید شرافتمندانه برخورد کنید و به یاد داشته باشید که لنین گفت: «بسیار خوب، آزادی در شیوه برخورد به مطلب، حق مقدس هر فردی است. فقط باید برخورد جدی و شرافتمندانه به مطلب را با برخورد ناشرافتمندانه فرق گذاشت».

نخیر اختلاف ما با شما بر سر ضرورت و اهمیت تشکیل حزب، این که آیا باید در ایران در جهت تشکیل آن فعالیت کرد یا نه، نیست. اختلاف ما با شما بر سر آن است که شما نه پروسه تشکیل یک حزب کمونیست واقعی را به طور کلی می‌شناسید و نه قادرید منطبق با شرایط ایران آن خط مشی اساسی و آن شیوه اصلی مبارزه را که در طی تحقق آن امکان ایجاد حزب کمونیست بوجود می‌آید، ارائه دهید و اصولاً شما به خاطر اینکه قادر به ارائه خط مشی انقلابی [و] شیوه اصلی برای مبارزه نیستید با تأکیدات کلی روی اهمیت و ضرورت حزب، ضعف خود را می‌پوشانید.

«مسئله حزب»

ببینیم تعریف حزب کمونیست، تلفیق آگاهی سوسیالیستی با جنبشهای خود‌به‌خودی کارگری یعنی چه؟ اگر بخواهیم با شناختی مارکسیستی به مسئله نگاه کنیم، باید همه چیز را در حرکت و در مبارزه ببینیم و مورد بررسی قرار دهیم. آگاهی سوسیالیستی با جنبشهای خود‌به‌خودی در بستر یک مبارزه تلفیق می‌یابند. این بستر مبارزاتی کدامست؟ بگذارید چگونگی تشکیل حزب را در شرایط روسیه مورد توجه قرار دهیم. همانطور که گفته شد در روسیه جنبشهای خود‌به‌خودی جریان داشت و روشنفکران انقلابی با محافل کارگری درآمیخته و از آن طریق آگاهی سوسیالیستی را به میان طبقه کارگر می‌بردند. در مرحله‌ای از رشد این پروسه مبارزه مشخص شد که محافل روشنفکری-کارگری درعین حال که عمدتاً کار مشترک می‌کنند، ولی به طور پراکنده عمل می‌نمایند یعنی اجزاء و عناصر متشکله حزب، بوجود آمده و به طور عینی شرایط تشکیل آن فراهم شده‌است. حال باید این اجزاء و مصالح را با ترکییی مناسب به هم آمیخت و ساختمان حزب را بنیان نهاد. پُر‌واضح است که فراهم شدن شرایط برای تشکیل حزب، اینکه تمام اجزاء و عناصر تشکیل دهنده حزب را به طور عینی آماده داریم، هنوز به معنی آن نیست که بتوان از یک امروز به فردا حزب را بنیان نهاد. وقتی شرایط آماده شد، تنها میتوان شعار «پیش بسوی تشکیل حزب کمونیست» را مطرح کرد و مشخصاً برای ایجاد آن فعالیت و مبارزه نمود. مسئله مهمی که در این جا مطرح است، مبارزه ایدئولوژیک می‌باشد. در همان شرایط روسیه، بعد از بوجود آمدن امکان تشکیل حزب، مبارزه ایدئولوژیک شدت می‌یابد، در این جا می‌باید به طور مشخص علیه اپورتونیستهایی که در درون جنبش کارگری به خُرده‌کاری مشغولند و با پخش نظرات خویش از بکار‌افتادن انرژی نیروهای صادق درجهت تشکیل حزب جلوگیری کرده و درواقع به سدّی در مقابل سیل خروشان مبارزه تبدیل شده‌اند، مبارزه قاطع و بی‌رحمانه‌ای را دنبال نمود.۲۸ در چنین موقعیتی لنین روزنامه ایسکرا را تأسیس کرده و یکی از وظایف مهم آن را جهت دادن به مبارزه ایدئولوژیک تعیین می‌نماید. برای اینکه خُرده‌کاری سازمانهای کوچک عیناً به سازمان بزرگ پرولتاریا منتقل نشود، لازم می‌آید که خط مشی مبارزه طرح و مورد بحث قرار گیرد و درست به همین دلیل لنین سعی می‌کند کنگره دوم حزب را به عقب بیاندازد تا کتاب «چه باید کرد؟» منتشر شده، خط مشی مبارزه پرولتاریا یعنی خط مشی مبارزه سیاسی در مقابل خط مشی اکونومیستها مطرح و مورد دفاع قرار گیرد. وقتی همه این شرایط فراهم شد، آن وقت می‌شد در کنگره دوم با خیال آسوده حزب پرولتاریا را عملا تشکیل داد.

اینکه رفیق احمدزاده در شرایط سال ۴٩ می‌گوید: «مسئله حزب برای ما به طور کلی مطرح است، نه به طور مشخص»، اپورتونیستها داد‌‌و‌‌بیداد راه میاندازند که چریکهای فدایی خلق معتقد به تشکیل حزب نیستند. وقتی می‌گوئیم مسئله حزب برای ما بطور‌کلی مطرح است، دقیقاً اعتقاد خود را به تشکیل حزب بیان می‌نمائیم. ولی هنگامی که از مطرح نبودن مسئله به طور مشخص صحبت می‌کنیم، صادقانه و با واقع بینی کامل اظهار می‌داریم که شرایط تشکیل حزب فراهم نیست، که هنوز اجزاء و عناصر تشکیل دهنده حزب را که می‌باید در مسیر یک مبارزه فراهم گردد، آماده نکرده‌ایم. صادقانه به واقعیتها معترف می‌شویم، ولی در همانجا توقف نمی‌کنیم. می‌گوئیم که باید برای فراهم آوردن آن شرایط مبارزه نمائیم. آن وقت راه مبارزه را نشان می‌دهیم و صمیمانه به آنچه گفته‌ایم، عمل می‌نماییم.

تصور نشود که اختلاف ما با اپورتونیستها فقط در انتخاب راهی است که باید در پروسه آن، حزب تشکیل گردد. بهیچوجه، ما می‌گوئیم اپورتونیستها اصلاً نمی‌خواهند حزب کمونیست تشکیل دهند. آنها فقط در تصور خویش معتقد به تشکیل حزب هستند، ولی در واقعیت و درعمل تمام فعالیت و تلاش آنان برای جلوگیری از تشکیل آن می‌باشد. وقتی هیچ شیوه مبارزاتی برای رسیدن به حزب ارائه نمی‌دهند، وقتی به آنچه می‌گویند عمل نمی‌کنند (حدود ۱۵سال است که ادعا می‌کنند مشغول کار سیاسی-تشکیلاتی در درون طبقه کارگر هستند، ولی ما نه تاکنون نتایج سیاسی ۱۵ سال کار آنها را دیده‌ایم و نه وجودشان را در کارخانه در میان طبقه کارگر مشاهده نموده‌ایم۲۹ و نه اصولاً طبقه کارگر و دیگر نیروهای خلقی آنها را به عنوان یک نیروی اجتماعی می‌شناسند (بماند که قبولشان داشته باشند). وقتی با مخدوش کردن مرز بین مفاهیم کلی و مشخص، از مشخص نمودن شرایطی که باید به طور عینی طرح شعار «پیش به سوی تشکیل حزب کمونیست» را در دستور روز قرار دهد، سر باز می‌زنند و شیوه اصلی مبارزاتی را که باید با تحقق آن موجبات شرایط تشکیل حزب و خود حزب فراهم گردد تعیین نمی‌کنند، وقتی با تمام قوا، با تحریف نظرگاه مشی انقلابی، با پخش نظرات انحرافی خود اذهان مردم را نسبت به این مشی مغشوش می‌کنند و بدین ترتیب از پیشرَویِ مبارزه واقعی جلوگیری می‌نمایند، تمام اینها فاکت‌های مشخصی است که نشان می‌دهد اَعمال و نظرگاه آنها طبقه کارگر ما را از داشتن حزب خود محروم می‌کند. و به همین دلیل است که می‌گوئیم آنها عملاً به منافع طبقه کارگر ما ضربه می‌زنند. اگر اپورتونیستها با پیش کشیدن یک شعار سازمانی- پیش به سوی تشکیل حزب کمونیست- بدون تعیین شیوه اصلی مبارزه و مسیر مبارزاتی که در طی آن حزب باید تشکیل شود، در زمانی که موجبات عینی و شرایط لازمِ طرح شعار بوجود نیامده است، در فرمالیسم در نغلطیده‌اند، پس فرمالیسم چیست؟ فرمالیسم انحراف تمام کسانی است که از دیر‌باز با طرح شعار «جذاب» پیش به سوی تشکیل حزب کمونیست از پاسخ گویی به معضلات جنبش ما سر باز زده و گریبان خود را از تعیین خط مشی اساسی جنبش خلاص نموده‌اند. اگر حزبی به این صورت که اینها می‌گویند تشکیل شود، نه تنها ارگان مبارزاتی نیرومندی در اختیار پرولتاریا قرار نمی‌گیرد، بلکه مانند حزب توده به بار سنگین دیگری بر دوش پرولتاریا و سنگ بزرگ دیگری در راه تشکیل سازمان مبارزاتی این طبقه تبدیل می‌شود. یعنی این افراد با تشکیل چنان حزبی مشکل خودشان را حل کردند و نه مشکل پرولتاریا را و حل مشکل این اپورتونیستها مشکل تازه‌ای است برای پرولتاریا.

اساساً چرا اپورتونیستهای ما تجربه کوبا، ویتنام و چین و دهها و صدها مبارزه‌ای را که هم اکنون در کشورهای تحت سلطه از رودزیا گرفته تا نیکاراگوئه در جریان است، نادیده می‌گیرند و تنها به قیام اکتبر روسیه رجوع می‌کنند. آیا همه این مبارزات کوچکتر و بی‌ارزش‌تر از آنند که مورد عنایت اپورتونیستهای «بلند نظر» ما قرار بگیرند؟ آیا اینها سازمان مبارزاتی کمتر از حزب لنین و شیوه مبارزاتی را کمتر از شیوه مبارزه لنین در اکتبر به حساب نمی‌آورند؟ اگر خود لنین زنده بود، پاسخهای دندان شکنی داشت که به این اپورتونیستها بدهد، از نوع همان پاسخهایی که به اپورتونیستهای روسی داد که می خواستند در روسیه ادا واطوار مبارزه پارلمانی را درآورند و بهانه آنها هم الگوبرداری ازحزب انگلس بود. در سراسر آفریقا و آمریکای لاتین، در موزامبیک و گینه بیسائو و نیکاراگوائه و… هرجا که مبارزه انقلابی در جریان است و یا به نتیجه رسیده، به شیوه جنگ توده‌ای طولانی بوده است. این که این جنگها با نیروی کمی شروع شده و کم‌کم مردم را به سازمان مبارز و مسلح جذب کرده، قانون عام تمام مبارزات است. در شرایط جامعه ما کسانی که منتظرند تا حزب کمونیست تشکیل شود، تا بعد توده‌ها سلاح بردارند و آنگاه آنها، به عنوان پیشاهنگ، قیام مسلحانه را رهبری کنند، پیشاهنگ نیستند بلکه دنباله رو جنبش خود‌به‌خودیند و آنها همانطور که در مورد قیام ۲۱ بهمن عمل کردند، پس از آنکه چنین قیامی صورت گرفت تازه به تحلیل این امر می‌نشینند که علل آنکه از توده‌ها عقب ماندند، چه بود. اینان همواره به کارِ اینگونه تحلیلها مشغول خواهند بود، تحلیل شکست‌های دائمی، زیرا که تئوری آنها تئوری پیشاهنگ نیست، تئوری دنباله رَوی است، تئوری عقب ماندن از توده‌ها است. اینها منتظرند تا توده‌ها «به اقدامات بی‌سابقه تاریخی» دست بزنند، تا آنها برای انجام وظیفه پیشاهنگ جرأت پیدا کنند. آنها که لنینیسم را تا این حد ابلهانه می‌فهمیدند، پیشاهنگ توده‌ها نیستند بلکه ورد خوانانی هستند که همواره آمادگی دارند مراسم عزای شکست پرولتاریا را برگزار نمایند و در آن مراسم از کارهایی که باید می‌شد، ولی نشد سخن بگویند و خود را نیز مقصر ندانند. بیهوده نیست که عده‌ای از این اپورتونیستها ما را «خرده‌‌‌بورژوازی رادیکال» می‌خوانند، بدین دلیل که پیش از توده‌ها دست به سلاح بُرده‌ایم و «صبورانه» منتظر تشکیل حزب ننشستیم. ولی وقتی صحبت از آن به میان آید که توده‌ها به قیام برخاستند، درحالیکه این «پیشاهنگان» حتی در ذهن خود آن را پیش بینی هم نکرده بودند، چه برسد به آنکه رهبری آن را تدارک دیده باشند، با «تقاضا» خود را اینگونه مورد خطاب قرار می‌دهند: «ما کمونیست‌ها…» به این یا آن علت نتوانسته‌ایم در قیام شرکت کنیم و یا رهبری آن را در‌دست داشته باشیم و یا لااقل آن را پیش بینی نمائیم. به زعم اینها پیش افتادن ما از توده‌ها در سال ۴٩ ما را به خرده‌‌‌بورژوا تبدیل کرد، ولی خودشان با این چنین پس افتادنی هنوز کمونیست هستند. اینها بسیار راحت تجربه چین را با داغ مائوئیسم و تجربه کوبا را با داغ کاستریسم طرد می‌کنند. تجربه ویتنام هم که مقدس‌تر از آنست که کسی به بررسی آن بنشیند و فقط شایسته درودهای رفیقانه است!! سایر مبارزات هم که به حساب نمی‌آیند، چه کسی کار چریکهای رودزیا را آن قدر اهمیت می‌دهد که از آنها درس بگیرد، در حالیکه تحلیلهای آماده از انقلاب اکتبر در مقابل آنهاست!!

این است ماهیت اپورتونیستهایی که پشت سر لنین می خواهند اندام نحیف خود را از انظار پنهان کنند. این است همان لیبرالیسمی که مائو می‌گفت باید مراقب باشید به آن دچار نشویم. قانونمندی جامعه الجزایر و شیوه اساسی مبارزه آنها برای ما آموزنده است، هر چند ایدئولوژی حاکم بر آن مبارزات خرده‌‌‌بورژوایی بود. برای ما آموزنده است که بدانیم هوشی مین مبارزه مسلحانه را با چهل نفر شروع کرد، در ظفار انقلابیون تنها ۷ تفنگ داشتند که مبارزه را آغاز کردند.

متأسفانه در شرایط کنونی با توجه به نفوذ اپورتونیسم در رهبری سازمان ما و تبلیغ نظرات انحرافیشان به اسم سازمان در جامعه، بسیاری از نیروهای صدیق و انقلابی نیز به فرمالیسم حزب دچار آمده‌اند. به حُکم صداقت انقلابی، این نیروها شدیداً در مقابل اپورتونیستهای شناخته شده گذشته واکنش نشان می‌دهند، بدون آنکه متوجه باشند اساس نظرگاههای آنان را در خود رسوخ داده‌اند. نفی مبارزه مسلحانه به عنوان یک خط مشی و اظهار اینکه از تاکتیکهای نظامی هم باید استفاده می‌شد، و آنوقت تأیید فرمالیسم اپورتونیستها و حزب را نه وسیله نیل به هدف بلکه خود هدف مبارزه دانستن (مبارزه برای رسیدن به حزب) فرق اساسی با دیدگاه اپورتونیستها ندارد. ما به رفقای خود می‌گوئیم اگر شما قضیه را به این صورت مطرح می‌کنید که انجام عملیات نظامی ضرورت حتمی داشته و باید ضمن اینکه تمام اشکال مبارزه را به کار می‌گرفتیم، از این تاکتیک نیز استفاده می‌کردیم، این اعتقاد به نظر ما قبول عامیانه محوری بودن مبارزه مسلحانه است. این امر بدیهی است که ما باید از تمام اشکال مبارزاتی استفاده نمائیم. ولی به یاد داشته باشیم که به کارگیری اشکال، تنها زمانی میتواند موثر افتد که مبارزه مسلحانه جریان داشته باشد. و به سخنی دیگر تنها به اعتبار مبارزه مسلحانه است که تمام اشکال مبارزاتی میتوانند مؤثر واقع شوند. ولی هنگامی که شما مشی مسلحانه را رد می‌نمائید و تحلیلهایی که تنها مبتنی بر آن‌ها مشی مسلحانه مفهوم و ضرورت پیدا می‌نماید، را نمی‌پذیرید، چرا می‌گویید انجام عملیات نظامی ضرورت حتمی داشته است؟ شما می‌گوئید علت خمود و رکود مبارزات توده‌ها، ناشی از تخفیف تضادها یا به هر حال محصول شرایطی بود که توده‌ها را به آینده زندگی خود امیدوار می‌کرد.۳۰

اگر معتقدید که تضادها به آن حدّ از رشد نرسیده بود که توده‌ها علیه حاکمیت بپاخیزند، منطقاً باید بگوئید با «شکیبایی پرولتری» به کار آرام سیاسی در بین طبقه بپردازیم و در این ضمن منتظر رشد تضادها باشیم تا با رشد تضادها جنبشهای خود‌به‌خودی رشد و گسترش یابد و با گسترش و رشد اعتصابات کارگری، ما نیز کار سیاسیمان را دنبال نماییم و….

و اگر تضادها را رشد یافته بدانید و علت رکود و خمود را ناشی از فریب توده‌ها تلقی کنید (البته فرض محالی است) دراین جا وظیفه شما کار آرام سیاسی در درون طبقه است و باید «صبورانه» به افشاگریهای صرفاً سیاسی در جامعه بپردازید. چرا که توده‌ها هرگز شما را مورد تأئید قرار نخواهند داد که علیه دولت مورد قبول آنها به تاکتیک مسلحانه متوسل شوید.

بنابراین در صورت فریب توده‌ها پیشاهنگ باید با افشاگریهای سیاسی و گسترش مبارزاتِ مردم، آن را اعتلا بخشد. اصولاً وقتی مسئله فریب توده‌ها مطرح باشد نه سرکوب مبارزات آنها، مبارزه گسترش دارد. در حالیکه ما در شرایط گذشته با رکود و خمود روبرو بودیم. در هر صورت شما با چنان تحلیلی، به عنوان مارکسیست حق ندارید از ضرورت عمل مسلحانه صحبت کنید. بگذارید روشنتر بگوئیم. مگر وظیفه پیشاهنگ در تاریخ چیست؟ «مگر نه اینست که از طریق عمل آگاهانه انقلابی و ایجاد ارتباط با توده در حقیقت نقبی به قدرت تاریخی توده بزند و آنچه را که تعیین کننده نبرد است، وسیعاً به میدان مبارزه واقعی و تعیین کننده بکشاند؟» (رفیق شهید احمدزاده) و مگر نه اینست که در این عمل نقب زنی حق دارد تنها یک قدم جلو رود، درغیر این صورت دچار چپ‌روی و آنارشیسم خواهد بود؟ ولی چگونه میتوان آن یک قدم را تعیین کرد؟ دقیقا باید این معیار در رابطه با وضعیت اقتصادی-اجتماعی توده‌ها و آن سطح از مبارزه که توده‌ها بالقوه حاضر به انجام آن هستند، تعیین شود. عمل پیشاهنگ باید آن چنان باشد که مورد تأئید توده‌ها قرار گیرد، هر چند که خود توده هنوز باید برای شرکت فعال در آن، پروسه‌ای را بگذراند.

در روسیه پیشاهنگ، توده‌ای را که مبارزه اقتصادی می‌کند به مبارزه سیاسی فرا می‌خواند و با عمل آگاه‌گرانه خویش او را به انجام چنین مبارزه‌ای متقاعد می‌سازد. در آن جا پیشاهنگ نمی‌تواند قبل از اینکه به تودهٔ فریب خورده از اقداماتِ اصلاحیِ تزار بفهماند که این اقدامات چاره درد او نیست و قبل از اینکه در پروسه مبارزه اقتصادی و سیاسی او را به ضرورت سرنگونی تزار متقاعد سازد، نمی‌تواند دعوت به مسلح شدن بنماید. ولی در چین پیشاهنگ تنها با مبارزه مسلحانه و دعوت توده‌ها به این عمل است که باید عمل نقب زنی به قدرت تاریخی توده‌ها را انجام دهد، توده‌ای که برای انجام مبارزه چاره‌ای جُز دست زدن به عمل مسلحانه را ندارد. و در کوبا اساساً پیشاهنگ بوجود نمی‌آید، مگر اینکه انقلابیون مبارزه مسلحانه بکنند و توده‌ها را به این مبارزه فراخوانند.

نه در روسیه، نه در چین و کوبا، و نه در هیچ کجای دیگر عمل پیشاهنگ یک چیز و عمل توده چیز دیگری نیست. پیشاهنگ در مقام پاسخگویی به ضرورتهای جامعه آغازگر است و دعوت کننده به آن شکل از عمل که میتواند راهگشای مبارزه باشد تا با عمل آگاه‌گرانه خویش و بسیج توده‌ها آنها را نیز به ضرورت پاسخ گویی به نیازهای جامعه بکشاند. در غیر این صورت توده‌ها او را به پیشاهنگی نخواهند پذیرفت، هر چقدر هم عمل عالی جلوه کند و به اصطلاح قهرمانانه باشد.

اگر این تعریف از پیشاهنگ مورد پذیرش باشد باید رفقایی که در عین عدم اعتقاد به رشد تضادهای خلق و تلقی فریب توده‌ها از ضرورت حتمی انجام عملیات نظامی سخن می‌گویند، توضیح دهند که این تناقض را چگونه حلّ می‌کنند. آنها دست به عملی می‌زنند که طبق تحلیل خود از موقعیت اقتصادی-اجتماعی توده‌ها، می‌دانند که نمی‌تواند مورد قبول توده قرار گیرد. بزعم آنان توده هنوز فشار چندانی را حس نمی‌کند و یا هنوز امیدوار است و لذا خواهان سرنگونی رژیم نیست تا چه رسد به اینکه به طرف مبارزه مسلحانه کشیده شود. آنها خود دست به عملی می‌زنند و توده‌ها را به عمل دیگری دعوت می‌کنند. موضوعی که با اصول پیشاهنگی مغایرت دارد. باید بدانیم تاکتیکهایی که پیشاهنگ به کار می‌گیرد دقیقاً در رابطه با شرایط اقتصادی-اجتماعی جامعه تعیین می‌شود نه اینکه پیشاهنگ مجاز است به طور وسیع از هر تاکتیکی استفاده کند.

می بینید چاره‌ای نیست جُز آنکه یا مبارزه مسلحانه را اساساً همچون اپورتونیستهای شناخته شده ردّ نمائید و اگر به یُمن صداقت و واقع بینی خویش قبولش دارید باید سعی کنید اولاً تحلیلهای پایه‌ای آن را بیاموزید و ثانیاً تئوری مبارزه مسلحانه را درک نموده و خود درجهت ارتقاء آن بکوشید.

گفته می‌شود سازمان چریکهای فدائی خلق ایران می‌بایست از ابتدا هدف بلاواسطه خود را بسیج طبقه کارگر قرار می‌داد و با شرکت در مبارزات طبقه کارگر و ارتقاء آن زمینه تشکیل حزب را فراهم می‌نمود. ولی اظهار‌کنندگان چنین سخنانی اغلب خود در اولین برخورد و تفکر در مورد واقعیت، سخنان خود را نفی می‌کنند و اذعان می‌کنند که مبارزات خود‌به‌خودی کارگران در ایران نمی‌توانست همچون روسیه گسترش یابد و پیشاهنگ نمی‌توانست از این طریق مبارزه را به پیش ببرد.

اعتصابات گسترده طبقه کارگر در روسیه تنها محصول کار پیشاهنگ نبود، بلکه خود زمینه کار پیشاهنگ را بوجود می‌آورد. پیشاهنگ در پروسه این مبارزه بود که میتوانست ایدئولوژی کمونیستی را به درون طبقه بُرده و کارگران را در سازمانهای متقاوت بسیج نماید. واقع‌بینان این موضوع را درک می‌کنند و تفاوت شرایط ایران با روسیه را در نظر می‌گیرند. ولی نگرش نادرست آنان در مورد ایده تشکیل حزب و غرق شدن در این موضوع مانع از آن نمی‌شود که بتوانند دانش مارکسیستی خود را در تغییر واقعیت بکار بَرند، بلکه می خواهند واقعیتها را در تصور خود آن قدر جا‌به‌جا و زیر‌‌و‌‌رو کنند که با نظریات آنان منطبق گردد.

این رفقا وقتی از عدم امکان تشکیل حزب از طریق کار آرام سیاسی، شرکت در مبارزات طبقه کارگر و … اعتراف می‌کنند، مطرح میسازند که باید از طریق مبارزه مسلحانه در این جهت اقدام می‌نمودیم. البته این سخن به خودی خود درست است، ولی درک آنان در این حد محدود میماند که مبارزه مسلحانه باید در خدمت تشکیل حزب می‌بود. چنین درکی اساساً با تئوری مبارزه مسلحانه مغایرت دارد و ما اگر وسعت و کاربَری مبارزه مسلحانه را تا حد ایجاد حزب بدانیم و معتقد باشیم که مبارزه مسلحانه ابتدا به بسیج کارگران میپردازد و تکیه خود را صرفاً یا عُمدتاً روی این طبقه قرار می‌دهد، دچار تناقض‌گویی شده‌ایم. اگر شرایط چنان است که مبارزه مسلحانه را الزام آور می‌سازد و انقلابیون تنها با پاسخ دادن به این ضرورت است که میتوانند خود را پیشاهنگ بنامند و به پیشاهنگ تبدیل شوند، اگر شرایط، مبارزه مسلحانه را تنها راهگشای مبارزات خلق معرفی می‌کند، باید بدانیم مبارزه مسلحانه در مرحله انقلاب دموکراتیک نوین، تاکتیک خاص طبقه کارگر نیست که الزاماً تنها به این طبقه تکیه نماید. این مبارزه میتواند و باید در جهت تأمین منافع طبقه کارگر قرارگیرد، ولی قانومندی آن، چنان است که به همه خلق تکیه می‌کند و به بسیج همه خلق توجه دارد. وقتی در جریان گسترش مبارزه مسلحانه نیروهای خلقی دیگر آمادگی پیوستن به این مبارزه را زودتر از طبقه کارگر داشته باشند، نمیتوان به بهانه فقدان حزب از بسیج آنان امتناع ورزید. اگر ما در گذشته قادر می‌بودیم مبارزه مسلحانه را به روستا و به میان خلقهای دیگر گسترش دهیم، باید توده‌های روستایی را بسیج می‌نمودیم، هر چند حزب درست نشده بود. بنابراین مبارزه مسلحانه دارای قانونمند‌های خاصی است و نمیتواند صرفاً برای تشکیل حزب به کار رود، هر چند تشکیل حزب خود در مسیر این مبارزه بوجود می‌آید. در روسیه، چین و ویتنام شرایط این امکان را به انقلابیون داده است که با استفاده از تاکتیک خاص طبقه کارگر (اعتصاب) ابتدا پایگاهی در میان طبقه کارگر ایجاد نمایند. ولی در این جا در جریان گسترش مبارزه مسلحانه و پیشبرد مبارزه ضد‌امپریالیستی، هر طبقه و قشری از خلق که قابلیت و امکان مبارزه داشته و بالفعل‌تر باشند، بسیج خواهند شد. پیشاهنگ پرولتاریا که به آرمان و ایدئولوژی پرولتاریا مسلح است، باید قادر باشد تمام این مبارزات را حول آرمان‌های طبقه کارگر و در جهت تأمین منافع این طبقه به کار اندازد. بنابراین مبارزه مسلحانه طبق قانونمندی خویش نمی‌تواند صرفاً برای تشکیل حزب انجام شود و رفقایی که به خاطر «علاقه» بیش از حد و نامعقول خود به حزب می خواهند هدف مبارزه مسلحانه را تشکیل حزب بدانند، در این جا نیز نا‌موفقند. یا باید از تفکر دُگم خود در مورد حزب دست برداشت و یا باید مبارزه را (مبارزه واقعی و انقلابی را) کنار گذاشت. مسلماً اپورتونیستها که نمی‌توانند به منافع واقعی خلق بیاندیشند و دگم‌های ذهن خود را مقدمتر و ستایش انگیرتر از هر چیز می‌دانند، راه دوم را انتخاب می‌کنند. ولی انقلابیون صدیق راه اول را برمی گزینند و سعی می‌نمایند با آموزش خلاق مارکسیسم، خود را از اسارت دگم‌ها خلاصی دهند و دریابند که تنها با گسترش مبارزه مسلحانه است که میتوان حزب ساخت، نه با تعطیل کردن مبارزه و تقدیس حزب، و چگونگی تشکیل سازمان و شکل آن را مبارزه تعیین می‌نماید و نه برعکس.

بسیاری از اپورتونیستها از اینکه ما گفته‌ایم «مبارزه مسلحانه… هدف خود را نه صرفاً بسیج طبقه کارگر بلکه بسیج کل خلق باید قرار دهد» (ص ۱۶۱ از کتاب رفیق مسعود احمدزاده) مسئله را آن گونه تحریف می‌کنند که گویا ما با دید طبقاتی به مسائل نمی‌نگریم، بلکه ایده تمام خلقی را در ذهن خود داریم. کسانی که چنین اتهامی می‌زنند یا هنوز مارکسیست- لنینیست نیستند و غرق در اندیشه‌های تروتسکیستی می‌باشند و یا درک روشنی از وظایف این مرحله از انقلاب ما که یک انقلاب دموکراتیک و ضدامپریالیستی است، ندارند. برای پاسخ گویی به دسته اول ما احتیاجی به تشریح موضوع نمی‌بینیم. آموزشهای مارکس و انگلس و لنین در این مورد گویاتر از هر تشریحی هستند. زمانی اکونومیستهای روس هم به لنین که از خلق و مردم و دیکتاتوری دموکراتیک خلق صحبت می‌کرد، چنین اتهاماتی وارد می‌کردند. هستند کسانی که از واژه «خلق» و مردم خوششان نمی‌آید، آنها کمونیست تر!! از آنند که به غیر از پرولتاریا به اقشار و طبقات دیگر توجه کنند!! دسته دوم تصور می‌کنند اگر در مرحله‌ای که آرایش طبقاتی، نوع و کیفیت تضادهای طبقاتی و به طور کلی ضرورتهای انقلاب ایجاب می‌کند طبقات خلقی دیگر قبل از پرولتاریا بسیج شوند، اگر پیشاهنگ با درک ضرورتهای جامعه خویش بگوید «مبارزه مسلحانه هدف خود را نه فقط بسیج طبقه کارگر، بلکه بسیج کل خلق باید قرار دهد…، هر جا که بهتر بتوان مبارزه کرد و بهتر خلق را بسیج کرد به همان جا باید رفت»، به معنی آنست که او برخورد کمونیستی نکرده و به پرولتاریا کم بها داده است. در تفکر آنها اندیشه‌های غلط به گونه‌ای در هم آمیخته است. مطابق تفکر آنها هم ضرورت اتحاد خلق، هم ضرورت نقشی که طبقه کارگر باید در ایجاد این اتحاد بازی نماید و هم به طور کلی ضرورت تأمین رهبری طبقه کارگر در یک انقلاب دموکراتیک و ضد‌امپریالیستی نفی می‌شود.

در تئوری مبارزه مسلحانه، خلق از کارگران، دهقانان و خرده‌‌‌بورژوازی تشکیل می‌شود و ما معتقدیم که بدون رهبری و هژمونی پرولتاریا مبارزه ضدامپریالیستی به نتیجه نمیرسد. ولی این را هم می‌دانیم که سازمانهای پیشاهنگ پرولتاریا، نباید امر سازماندهی مبارزه ضد‌امپریالیستی خلق را به بهانه عدم بسیج و تشکل طبقه کارگر به بعد موکول کنند. هر بخشی از خلق در هر کجا برای مبارزه ضدامپریالیستی آمادگی بیشتری نشان می‌دهد، باید توجه بیشتر این سازمانها را جلب کند. مدافعین دروغین طبقه کارگر فکر می‌کنند در مرحله کنونی انقلاب، طبقه کارگر میتواند تنها به خویشتن بیاندیشد و فکر می‌کنند پیشاهنگ طبقه باید فقط به فکر بسیج طبقه کارگر باشد. و گویا این همان اندیشیدن به منافع کارگر است. آنها ارتباط مکانیکی بین تأمین منافع پرولتاریا و مسئله بسیج طبقه قائلند. شاید از نظر آنان انقلابیون چین و ویتنام کمتر از بلشویکهای روس کمونیست بودند. و شاید هم بی‌توجهی و گاه تحقیر انقلاب کوبا بی‌دلیل نباشد.

اینکه رفیق احمدزاده می‌گوید «برای کمونیستها هیچ لزومی نیست که مثلا نخست در میان طبقه کارگر پایگاه ایجاد کنند»، به مذاق آنها خوش نمی‌آید. ولی آیا میتوانند کمترین دلیل مارکسیستی بیاورند که قضیه آن چنان نیست؟ تأمین منافع طبقه کارگر مسئله اساسی است. ولی این که این کار در چه اشکال مبارزاتی و در طی چه پروسه‌ای باید انجام شود، شرایط مشخص جامعه آن را معین می‌کند. البته این دیگر از بدیهیات است که پیشاهنگ تنها موقعی نماینده توان انقلابی و قدرت تاریخی طبقه می‌گردد که طبقه به صورت بالفعل در صحنه مبارزه قرار گیرد یا، به سخن دیگر، تأمین هژمونی طبقه کارگر موقعی امکان پذیر می‌شود که پیشاهنگ او را بسیج نموده باشد.

مسئله این جا بر سر تقدم و تأخر بسیج طبقه کارگر است نه نفی یا قبول ضرورت حتمی بسیج. پیشاهنگ طبقه کارگر که قبل از بسیج طبقه، نماینده فکری (ایدئولوژی) او می‌باشد، در شرایطی که مبارزات طبقه کارگر با تاکتیهای خاص طبقه رشد و گسترش ندارد و باید با گسترش مبارزات خلق، آن مبارزات رشد و گسترش یابند، ضمن استقلال نظری و تشکیلاتی خود، اقشار و طبقات را حول آرمانهای طبقه کارگر بسیج می‌نماید و با سیاستها و تاکتیکهای طبقه کارگر، مبیّن خواستهای تمام خلق می‌گردد. پُرواضح است که انجام چنین امری نه تنها هیچ تناقضی با وظیفه اساسی کمونیستها که بسیج طبقه کارگر و تشکل آن در عالیترین شکل سازمانی خود که حزب طبقه کارگر است ندارد، بلکه با در نظر گرفتن شرایط اقتصادی-اجتماعی جامعه ما تنها راه صحیح پاسخ دهی به آن وظیفه می‌باشد.

ولی در این میان عده‌ای نیز پیدا می‌شوند که می‌گویند اصولاً تا زمانی که انقلابیون ارتباط سیاسی-تشکیلاتی با طبقه نگرفته‌‌اندو نیروی مادی طبقه را پشت سر خود ندارند، نمی‌توانند نمایندگان آن طبقه شمرده شوند. با چنین طرز تفکری است که بیان می‌نمایند تنها حزب، پیشاهنگ طبقه کارگر است. در حالی که حزب عالی‌ترین تجلی پیشاهنگ طبقه است و پیشاهنگ نیرویی است که بتواند پاسخ مشخص به مسئله چگونگی حل مسئله قدرت دولتی را بدهد و درجهت تحقق آن کوشش نماید و در این پروسه است که ارتباطی ارگانیک با طبقه خویش برقرار میسازد. بعضی نیز پا فراتر نموده، می‌گویند: تا زمانی که در یک کشور صنایع رشد کافی نکرده و پرولتاریا کمیت قابل توجهی را دارا نیست، ایدئولوژی مارکسیستی و در نتیجه نمایندگان فکری طبقه کارگر به عنوان پیشاهنگ وجود نخواهند داشت. با ذکر اینکه تمامی این انقلابی نماها جهت ردّ تئوری مبارزه مسلحانه و خرده‌‌‌بورژوایی جلوه دادن سازمان چریکهای فدائی خلق ایران خود را به چنین آلودگی فکری دچار ساخته‌اند، موضوع را تا جایی که به بحث ما مربوط است، مختصراً می‌شکافیم.

انحراف این آقایان اولاً این است که فرق بین نمایندگی فکری و نمایندگی قدرت طبقاتی را درک نمی‌نمایند و ثانیاً هنوز آن انحراف شناخته شده‌اکونومیستهای روسی را که لنین به روشنی افشایش ساخته است، تکرار می‌نمایند. اینها نمی‌دانند از زمانی که صنعت و تجارت در جهان رشد نموده و جامعه سرمایه‌داری بوجود آمده و پرولتاریا به صورت انبوهی در کارخانجات تراکم یافته است ؛ از زمانی که مارکس و انگلس قانونمندی‌های جامعه سرمایه‌داری را شناخته و قانونمندی تاریخ را کشف نموده‌‌اند مارکسیسم دیگر یک علم جهانی است و لزومی نیست که در هر کشور خاصی صنعت گسترش یابد و به کمیّت پرولتاریا افزوده گردد و آنگاه مارکسیسمِ خاص آن کشور کشف شود. لنین در جواب برادرانِ اینها در روسیه که فکر می‌کردند ایدئولوژی پرولتاریا باید از درون جنبشهای خود‌به‌خودی طبقه کارگر بیرون آید، [با نقل قول از کارل کائوتسکی] نوشت:

«بسیاری از ناقدینِ رویزیونیست ما تصوّر می‌کنند که گویا مارکس مدعی بوده است که تکامل اقتصادی و مبارزه طبقاتی نه تنها شرایط تولید سوسیالیستی بلکه مستقیماً معرفت(تأکید از ک.کائوتسکی است) به لزوم آن را هم بوجود می‌آورد. (…) در این طرح گفته می‌شود: ‘هرقدر تکامل سرمایه‌داری به کمیّت پرولتاریا می‌افزاید همانقدر هم پرولتاریا ناگزیر می‌گردد و امکان حاصل می‌نماید بر ضدّ سرمایه‌داری مبارزه کند. پرولتاریا رفته رفته درک می‌کند که سوسیالیسم ممکن بوده و ضروری است’. هرگاه چنین رابطه‌ای قائل شویم، آن وقت به نظر می‌آید که معرفت سوسیالیستی نتیجه ناگزیر و مستقیم مبارزه طبقاتی پرولتاریاست. و حال آنکه این بهیچوجه صحیح نیست. بدیهی است که سوسیالیسم، به مثابه یک آموزش، همان قدر در روابط اقتصادی کنونی ریشه دارد که مبارزه طبقاتی پرولتاریا در آن ریشه دارد و عیناً نظیر این مبارزه طبقاتی همان قدر هم از مبارزه علیه فقر و مسکنت توده‌ها، که زائیده سرمایه‌داری است، ناشی می‌گردد. لیکن سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی یکی زائیده دیگری نبوده، بلکه در کنار یکدیگر بوجود می‌آیند- و پیدایش آنها معلول مقدمات مختلفی است. معرفت سوسیالیستی کنونی فقط بر پایه معلومات عمیق علمی می‌تواند پدیدار گردد. درحقیقت امر علم اقتصاد زمان حاضر به همان اندازه شرط تولید سوسیالیستی است که فرضاً تکنیک کنونی هست (…) حامل علم هم پرولتاریا نبوده، بلکه روشنفکران بورژوازی(تکیه روی کلمات از ک. ک است) هستند: سوسیالیسم کنونی نیز در مغز افرادی از این قشر پیدا شده و به توسط آنها به پرولترهائی که از حیث تکامل فکری خود برجسته‌اند منتقل می‌گردد (…) بدین طریق، معرفت سوسیالیستی چیزی است که از خارج، داخل مبارزه طبقاتی پرولتاریا شده نه یک چیز خود‌به‌خودی که از این مبارزه ناشی شده باشد.»

(نقل از «چه باید کرد؟»)

«پایان سخن»

استعمار و شکل عالی آن امپریالیسم، چند قرن است که پیاپی با هر سرکوبی سنگر تازه‌ای را در کشور ما اشغال کرده است. پرولتاریا نیز در یک دوره طولانی و با جنگِ سنگر به سنگر می‌تواند میهن ما را که به تسخیر رفته مجدداً به کمک سایر اقشار و طبقات خلق فتح کند. هر تصوری غیر از این ساده اندیشی است. تصور اینکه امپریالیسم با دیدن مشتهای گره کرده و فریاد خشم آلود خلق و یا یک قیام مسلحانه خود‌به‌خودی و ناگهانی نظیر قیام ۲۱ بهمن در یک شهر از میدان بدر خواهد رفت، تصور پوچی است. آنهایی که این قیام را وسیله‌ای برای توجیه تئوریهای خود قرار داده‌اند، فقط از یک فریبکاری سود می‌جویند، خود آنها در همان اوایل فریاد می‌زدند که سازش صورت گرفت و سازشکاران چنین‌اند و چنان. این سازش کدام بود؟ چرا آن را برملا نکردند؟ تا بفهمند قیام ۲۱ بهمن نه تنها پیروز نشده‌است، بلکه خلق در این قیام شکست بزرگی خورد و اوج انقلابش را از دست داد. ۳۱ شاه از صحنه خارج شد، بدون اینکه بورژوازی وابسته سرنگون شده باشد. اگر قیام خلق رهبری پرولتاریا را داشت، آیا باز هم ارتشِ «سازش» کرده از بمباران تهران خود داری می‌کرد و اگر ارتش به بمباران شهر دست می‌زد، این قیام جز مقدمه‌ای برای جنگ طولانی چیز دیگری بود؟ بگذارید بورژوازی وابسته برای فریب خلق ۲۱ بهمن را قیام پیروزمند بخواند، ولی ما باید ۲۱ بهمن را به خلق، قیام دلیرانه‌ای معرفی کنیم که با شکست روبرو شد. درست به همان دلیل که قیامی آگاهانه نبود یعنی سازمان نداشت، رهبری نداشت و آینده‌اش مشخص نبود.

۲۱ بهمن تجربه بزرگی است برای خلق و بسیاری از مسائل را برای مردم روشن کرد و به مردم یاد داد که به زرّادخانه امپریالیسم به عنوان انبار سلاح خودش نگاه کند و این اخلاق تازه‌ای است. به مردم یاد داد که اِعمال قهرضد‌انقلابی را باید با اِعمال قهر‌انقلابی پاسخ داد. ولی بهیچوجه این درس را نداد که تنها شکل اِعمال قهر، قیام ناگهانی است. بلکه دقیقا نشان داد که همه آن درسها درست، ولی راهِ کار این نیست. بقیه را این پیشاهنگان هستند که باید برای توده‌ها حل کنند. پس راهِ کار چیست؟ آیا قیام ۲۱ بهمن نیاموخت که مبارزه مسلحانه طولانی مؤثرترین و تنها شکل اعمال قهر‌انقلابی در شرایط جامعه ماست؟ شیوه مبارزه‌ای که پیشاهنگ باید آن را در عمل به توده‌ها بیاموزد؟ ولی متأسفانه می‌بینیم که عده‌ای از اپورتونیستها با استفاده از این قیام، تئوریهای ورشکسته خود را از تابوتشان خارج می‌کنند و سعی می‌کنند بگویند جریان به همان صورتی رخ داد که ما پیش بینی کرده بودیم، که لنین گفته بود!! ولی دیگر اضافه نمی‌کنند که با شکست روبرو شد و یا لااقل اضافه نمی‌کنند به «موفقیت نیانجامید». به اپورتونیستها بگوئید باز این تئوریها را مومیایی کنند، به کناری دور از دسترس خلق قرار دهند والّا در فضای آزاد خلق، تجزیه خواهد شد و شما را مسخره خاص و عام خواهد کرد. این قیام برای توده‌ها فقط یک پیروزی داشت و آن اینکه مبارزات آنها را به سطحی بالاتر ارتقاء داد. اپورتونیستهای سازمان به جای درس‌گیری از تجربه ۲۱بهمن، دنباله رو اپورتونیستهای شکست خورده شدند. آنها به جای برخورد انتقادی و جدی با ضعفهای سازمان در گذشته و دیدگاههای انحرافی خود و تأثیر آنها در جریان جنبش‌های یک سال و نیم اخیر که موجب شد سازمان نتواند آن چنان که می‌بایست نقش خود را ایفا نماید، تازه به یادشان افتاده است که گویا مدافعین کار آرام سیاسی راست گفته‌اند و علت همه نارسایی‌ها در عدم کوشش به شیوه اپورتونیستها در ایجاد حزب بوده است. ببینیم آنها با چنین عقب گردی چه بر سر سازمان و جنبش کمونیستی ایران آوردند و چگونه با شیفتگیِ دروغین نسبت به ایجاد حزب کمونیست در عمل به سدّی در مقابل تشکیل آن بدل شدند.

چریک فدائی به پشتوانه سالها مبارزه بی‌امان با رژیم منفور، در قلب توده‌ها جای گرفته بود و به پشتوانه سالها برخورد صادقانه و جدی با مسائل انقلاب ایران توانسته بود هژمونی استراتژی خویش را در جنبش نوین کمونیستی ایران تأمین نماید. ولی سلطه اپورتونیسم در سازمان ما یعنی تنها سازمانی که امکانات بالقوه و بالفعل نفوذ هر چه بیشتر به درون طبقه کارگر ایران را داشت، بعد از قیام مثلاً شرایطی بوجود آورد که سازمان را از انجام وظایف خویش ناتوان کرد. به جرأت میتوان گفت اگر اپورتونیسم به درون ما نفوذ نکرده بود، به دلیل مجموعه شرایط سیاسی که سازمان در آن قرار داشت، میتوانست به اتکاء مسلح بودن به تئوری انقلابی و در شرایط گسترش بی‌سابقه مبارزه کارگری و مردمی چشم‌انداز ایجاد حزب کمونیست را هر چه بیشتر نزدیکتر کند و گامهای ارزنده‌ای در جهت ایجاد حزب بردارد، ولی بحران فکری و آشفتگی نظری که اینان با ردّ مبارزه مسلحانه به عنوان هم استراتژی و هم تاکتیک و عدم اعلام رسمی آن دامن زده‌اند، باعث شده‌است که امروز در جنبش کمونیستی هیچ استراتژیِ مشخصی از هژمونی برخوردار نباشد و اپورتونیسم در میدان یکه‌تازی کند.۳۲ کمونیستهای صدیق که می‌بایست در این شرایط در جهت ارتباط هر چه بیشتر با طبقه کارگر و اعتلای جنبش توده‌ای مبتنی بر تئوری مارکسیستی جنبش بکوشند، در قفس تنگ بحثهای روشنفکری محبوس شده‌اند. تشتت نظریِ حاکم بر جنبش کمونیستی باعث اتلاف انرژیِ انقلابیِ روشنفکران و در نتیجه کم بها دادن به مسائل عملی توده‌ها گشته است. در شرایطی که توده‌ها به علت بغرنجیِ وضعیّت موجود با همه وجود در جستجوی رهنمودی مشخص از طرف پیشاهنگان خویش هستند، روشنفکران ما یا به طور شرم آوری غرق در بحثهای «سوسیالیستی» و جهانی می‌باشند و یا نیروی انقلابی بسیاری از آنان (هواداران سازمان ما) با فریبکاریِ مرکزیت اپورتونیست سازمان به هدر میرود. اپورتونیستهای مرکزیت برای پوشاندن نظرات رسوای خویش به شیوه‌های گوناگون متشبث می‌شوند. آنها گاه با ابراز جملاتی از قبیل اینکه سازمان باید همواره مسلح باقی بماند، می‌خواهند چنین توهّمی ایجاد کنند که گویا ادعای ما مبنی بر اینکه آنها معتقد به تئوری مبارزه مسلحانه نیستند، درست نیست و این خود باعث سردرگمی نیروها می‌گردد.

البته بسیاری از ساده‌اندیشان و آنهایی که خود را آماده کرده‌اند فریب بخورند، سخنان فوق را به مفهوم اعتقاد به مبارزه مسلحانه تلقی نموده و تبلیغ می‌کنند، ولی هرگز نمی‌پرسند چرا در مقابل آنهمه تبلیغات سوءِ اپورتونیستها در مورد سازمان لب فرو بستند. چرا سخنی در مقابل نظرات انحرافیِ اپورتونیستها که مدام سازمان ما را متهم به خرده‌‌‌بورژوایی بودن و غیره می‌کنند، نمی‌گویند. چرا هنگامی که می‌بینند این اپورتونیستها با فریب اذهان، حتی هواداران سازمان را به طرف خود جلب می‌کنند و سعی در بی‌اعتبار ساختن «سازمان چریکهای فدائی خلق ایران» دارند و با ایجاد بدبینی در کارگران نسبت به سازمان ما به «کارشان در کارخانجات ضربه می‌زنند» به دفاع از مشی انقلابی آن برنمی‌خیزند. اگر به راستی نظریات اپورتونیستها را قبول ندارند و همچنان معتقد به نظرگاههای سازمان هستند، علت چیست که حتی یک تحلیل کوتاه در رابطه با اثبات درستی مبارزه مسلحانه ارائه نمی‌دهند؟ آیا آنها به راستی معتقدند که سازمان ما تنها سازمان واقعاً مارکسیست-لنینیست ایران بود؟ آیا به راستی معتقدند اگر امروز سازمان ما مورد علاقه و پذیرش مردم واقع گشته، به دلیل مشی مارکسیستی آن بوده است؟ اگر مبانی تئوریک سازمان ما را مارکسیستی و نه همچون اپورتونیستها، خرده‌‌‌بورژوایی رادیکال می‌دانند، چرا آن را صراحتا مطرح نمی‌کنند؟ و چرا در ابهام در این یا آن جزوه می‌گویند: «مراجعه گسترده و بی‌چون و چرا به مارکسیسم-لنینیسم و رشد شرایط عینی، تکانها و طوفانهای فکری سازنده‌ای در ذهن آگاه‌ترین و صادقترین نیروهای هوادار سازمان پدید آورده بود. مسائل، دیگر به برخی خُرده‌گیریهای تاکتیکی از گذشته محدود نمی‌شد.» (تأکید از ماست-پیش به سوی مبارزه ایدئولوژیک-اسفند۵۷-از انتشارات س. چ. ف. خ. ا.). یا در بعضی اعلامیه‌ها به خصوص در سخنرانیها چنان برخوردی دیده می‌شود.

صرفنظر از عده‌ای هوادارِ فرصت طلب که درست به دلیل اپورتونیسمِ مرکزیت، هوادار سازمان شده‌اند، عده‌ای کادرها و هواداران ساده‌اندیشی هستند که نمی‌خواهند در معانی جملات بالا دقیق شوند. آنها به دلیل ترس از مقابله با واقعیت‌های تلخ، سعی در سرپوش گذاشتن به آن واقعیت‌ها را دارند. لیبرالیسمی که مرکزیت اشاعه داده است، دامن آنها را نیز فرا گرفته است. چنین وضعیتی آرام آرام شکل گرفت.

هنگامی که مرکزیت سازمان، آن نامه لیبرالیستی مشهور را به بازرگان نوشت و سخنگوی آنها از مردم خواست به آقای بارزگان مهلت دهند و صبر کنند۳۳ این امر موجب رنجش انقلابی کادرها و هواداران صدیق سازمان واقع گشت. ولی مرکزیت با بیان شفاهی اینکه ما اشتباه کردیم (بدون اینکه توضیح دهد، چرا اشتباه کرده و ریشه این اشتباه کجاست و چگونه میتوان با آن اشتباه مبارزه کرد) سعی در به فراموشی سپردن موضوع کرد. کادرها و هواداران، اینها را بر مرکزیت بخشیدند و بسیار نیز نابخشودنی بخشیدند. در پی علل آن برنیامدند و پیگیری نکردند که علل آن را دریابند.

امروز کم کاری سازمان در مورد افشاگری‌های سیاسی و عدم کوشش در گسترش مبارزات ضدامپریالیستی همچون امری طبیعی، حس انتقاد و برخورد انقلابی را در این هواداران برنمی انگیزد. مستمسک مرکزیت که گویا سر‌باز زدن از گسترش مبارزات ضدامپریالیستی از توجه عمیق به طبقه کارگر ناشی می‌شود، ظاهراً مورد قبول آنهاست، گوئی خلق صرفا از طبقه کارگر تشکیل شده، گوئی دهقانان و خرده‌‌‌بورژوازی شهر در این مبارزه جایی ندارند. عشق کاذب به پرولتاریا گویا باعث کینه به خرده‌‌‌بورژوازی شده‌است۳۴ و وظایف مهمی را که کمونیستها در جنبش ضدامپریالیستی به عهده دارند، از یاد بُرده است. اینان می‌گویند که اگر به مبارزات کلّ خلق بیاندیشیم از طبقه کارگر غافل میمانیم و یا قاطعانه در مقابل اقدامات دولت ایستادن و افشاگری نمودن باعث تحریک مرتجعین گشته و به کار ما در کارخانجات لطمه وارد خواهد کرد.

می بینیم که چه مشابهت نظری بین اپورتونیستهای گذشته که در دفاع از تئوری بقاء و ضدّیّت با مبارزین مسلح انقلابی به چنان استدلالاتی متشبث می‌شدند با نظرگاه این فرصت طلبان وجود دارد. نتیجه کار هم یکی است: با ادای مطنطن کار در میان طبقه کارگر، بی‌عمل ماندن! این مطالب تنها بیانگر خصوصیت مُشتی لیبرال و اپورتونیست است. باید گفت اتفاقا برعکس، تنها با گسترش مبارزات ضدامپریالیستی، تنها با تعرض انقلابی است که میتوان به طور مؤثر در کارخانجات به کار پرداخت. امکان مبارزه را هئیت حاکمه به ما اعطاء نمی‌کند، بلکه نیروی مادی ناشی از گسترش مبارزات توده هاست که حُکام وقت را مجبور به برسمیت شناختن ما می‌کند. اینها نمونه‌ای از طرز تفکر و برخورد‌های لیبرالیستی مرکزیت سازمان است۳۵ ولی هواداران ساده‌اندیش دوست دارند حُسن نیت خود را به جای واقعیت‌ها بنشانند، هر چه واقعیت تلختر باشد آنها همانقدر بیشتر از آن می‌گریزند و به حُسن نیت خود تکیه می‌نمایند. اگر کبک از روی طبیعت ناآگاهش سر در برف فرو می‌بَرَد، اینها که انسانند و قدرت تفکر دارند و میدانند عمل آگاه‌گرانه آدمی در تغییر پدیده‌ها نقش کاملاً مؤثری دارد -آنهم در این مورد، نقش تعیین کننده -کبک وار عمل می‌کنند. با این فرق که بر کبک حرجی نیست، ولی ما از انسان صحبت می‌کنیم، آنهم از انسان آگاه و کمونیست که می‌داند جبر تاریخی با دخالت او ساخته می‌شود. در این جا تنبلیِ فکری، محافظه کاری، عدم مبارزه با لیبرالیسم درونیِ خود، فراموش کردن وظیفه پیشاهنگی و مسئله را در اکثریت و اقلیت دیدن، اینهاست که اختیارات انسانی او را می‌گیرد و سرش را همچون کبک در برف فرو می‌برد.

امروز توجه به تجارب جهانی و تجربه تلخ تاریخ کشور خودمان نشان می‌دهد، شرایط نیم بند دموکراسی موجب فریب روشنفکران گشته و آنها را از اقدام به ایجاد آمادگیِ مسلحانه در توده‌ها، باز می‌دارد. امروز کاملاً عیان است که دوام دموکراسی‌های نیم بند و یا گسترش و تحکیم آن دموکراسی‌ها تنها با مسلح بودن خلق امکان پذیر است. ولی مرکزیت سازمان حتی تا این زمان از دادن آگاهی سیاسی به مردم در این زمینه و یاد آوری تجارب تلخ گذشته غافل مانده، دست به تبلیغ وسیعِ لزومِ مسلح بودن توده‌ها نمی‌زند. درمقابل تبلیغات مرتجعین که گویا ماندن سلاح در دست مردم موجب نا امنی و هرج و مرج خواهد شد، سکوت اختیار می‌کند. حتی موقعی که می‌بیند این تبلیغات تا حدودی روی مردم ناآگاه تأثیر منفی به جا می‌گذارد و افکار عمومی را به نفع تبلیغات مرتجعین دگرگون میسازد، به خود نیامده، با شیوه‌های گوناگون چه با صدور اعلامیه و تراکتها، چه در سخنرانی‌ها و غیره به دفاع از ایده مسلح باقی ماندن و تشریح ضرورت آن نمی‌پردازد۳۶. ساده‌اندیشان با ناباوری می‌گویند مگر ممکن است کسی با توجه به آنهمه تجارب گذشته به ضرورت این امر بدیهی واقف نباشد؟ باید پرسید آیا برای ما، باید حرف و ادّعا ملاک باشد یا عمل؟ این امرِ بدیهی در کدام عمل مرکزیت سازمان متجلی شده‌است؟ کدام تبلیغات سیاسی برای آمادگی اذهان مردم و کدام رهنمود را برای فعالیت عملی در این زمینه ارائه داده است. مرکزیت سازمان که عُمده‌ترین و اساسی‌ترین و در واقع همه وظیفه خود را دنباله روی از شعار بی‌محتوای معروف اپورتونیستها «پیش به سوی تشکیل حزب طبقه کارگر» می‌داند، بهیچوجه نمیتواند ادعا کند که به آن «امر بدیهی» معتقد است. وظیفه عُمده و اساسیِ قرار دادن تشکیل حزب با همان تعیّنات اپورتونیستی که حرفش رفت، کاملا مغایر با انجام وظیفه اصلی و اساسی کمونیستها در شرایط کنونی است. مسئله تبلیغ وسیع ایده مسلح شدن و دادن رهنمود جهت سازماندهی مسلح توده‌ها مهمترین و عُمده‌ترین کار پیشاهنگ را در این شرایط تشکیل می‌دهد. انقلابیون آگاه و مسئول خواهان آن خواهند بود که قاطعانه به مسائل فوق برخورد شود و به طور وسیع و همه جانبه در مورد آن امور تبلیغ و در جهت آن فعالیت شود. باید دانست که خاموشی فعلی نیروهای انقلابی (ساده‌اندیشان) و یا «رضایت» آنها از سازمان، سطح قضیه و ظاهر امر است. مطمئناً در بین عناصر انقلابی، جوشش انقلابی در حال تکوین است و اگر شرایط مناسب بوجود آید، آن جوشش به نحو بارزی خود را نشان خواهد داد. در پایان، ذکر نکته‌ای را ضروری می‌بینیم. برخورد با نظریات گذشته سازمان برخلاف عوامفریبی مرکزیت، امری جدا از مسائل امروز جنبش نیست. هیچ نیرویی نمیتواند بدون جمع بندی تجارب گذشته و توضیح نظرگاههای مربوط به آن، برای شرایط کنونی برنامه و خط مشی تعیین نماید.

جهان بینی و ایدئولوژی یک فرد یا سازمان از گذشته و حال انفکاک ناپذیر است. ایدئولوژی، کلیتی را تشکیل می‌دهد که چه در گذشته و چه در حال و آینده عملکردهای انسانی را تعیُن می‌بخشد. نمی‌توان مبنای تئوریک مبارزه مسلحانه را قبول نداشت، ولی درشرایط فعلی دیدگاههای منطبق با دیدگاه چریکهای فدائی خلق ارائه داد و تازه مدعی شد که دیدگاه جدید تکامل دیدگاههای رفقای شهید ماست. برخلاف ساده‌اندیشی رایج در جنبش، باید بگوئیم تنها کسانی میتوانند در برخورد با واقعیت امروزی میهنمان تئوری انقلابی ارائه دهند و به آن عمل نمایند که عمیقاً معتقد به مبارزه مسلحانه چریکهای فدائی خلق باشند.

اگر اعتقاد و عدم اعتقاد به تئوری مبارزه مسلحانه که پرچمدار آن سازمان پُرافتخار چریکهای فدائی خلق ایران بوده است، چندان ربطی به شرایط کنونی نداشت، نه ما و نه هیچ نیروی دیگری تا این حد به روشن شدن موضوع تأکید نمی‌کردیم و در افشای دیدگاههای مرکزیت سازمان در مورد تئوری م. م. هم ا. هم ت.، اصرار نمی‌نمودیم. ما چگونگی انطباق نظرگاههای سازمان در گذشته را بر شرایط کنونی جنبش بیان کرده‌ایم (رجوع شود به «مصاحبه رفیق اشرف دهقانی»). گفته‌ایم که چگونه باید آن تئوری انقلابی را در شرایط کنونی دنبال نمائیم (هرچند در حدی که از یک مصاحبه میتوان انتظار داشت). در حالی که مسئولین سازمان که تئوری مبارزه مسلحانه را غیر مارکسیستی می‌دانند و در حقیقت استراتژی سازمان چریکهای فدائی خلق ایران را نفی می‌کنند، باید توضیح دهند خط مشی کنونیشان چیست و اصولاً ضرورت تبیین خط مشی و استراتژی جدید از کجاست؟ باید توضیح دهند این خط مشی یا استراتژی جدید چه ربطی به خط مشی و استراتژی سازمان ما (چریکهای فدائی خلق ایران) که در سال ۴٩ برای جنبش ضد‌امپریالیستی جامعه تدوین شده‌است، دارد. «باید» را تنها ما تعیین نمی‌کنیم. این «باید» را نیروهای مبارز جامعه از آنها می خواهند و حق دارند و وظیفه انقلابیشان حُکم می‌کند این توضیح را از مرکزیت بخواهند و از همه مهمتر «باید» را خلق قهرمان ما در مقابل آنهایی که راه بهترین فرزندان او را انحرافی تلقی کرده و در حال حاضر ادعای رهبریش را دارند، می‌گذارند.

هرگز از یاد نخواهیم بُرد آن سخنان گرانقدر چریک فدائی خلق مهدی فضیلت کلام را که:

«امپریالیستها، بورژوازی وابسته و کلیه ارتجاعیون داخلی همگی دشمنان خلق ما هستند و نفرت انگیزند، ولی نفرت انگیزتر از تمام آنها فرصت طلبان بی‌عملی هستند که کمبود انرژی انقلابی خود را در پوششی از عبارات عاریتی پنهان داشته‌اند و بدین ترتیب خود را نه در صف خلق، بلکه در صف دشمنان خلق قرارداده‌اند.»

آری ما این سخنان را که خون پاک رفیق مهدی فضیلت کلام و دیگر رزمندگان فدائی پشتوانه آن می‌باشد، هرگز فراموش نخواهیم کرد و خونمان نیز خود ضمانت تعهدمان خواهد شد.

هم چنان برافراشته باد پرچم خونین چریکهای فدائی خلق!

فشرده‌تر باد پیوند مبارزاتی نیروهای انقلابی بر علیه ارتجاع و امپریالیسم!

ریشه کن باد نفوذ موذیانه اپورتونیسم در صف اپوزیسیون!

هر چه مستحکم‌تر باد صفوف چریکهای فدائی خلق!

با ایمان به پیروزی راهمان

چریکهای فدائی خلق ایران

توضیحات:


  1. ما بهیچوجه قصد آن را نداریم تا کار محافل کوچکی را که از افراد صدیق تشکیل شده و سعی کردند در حد امکانات خود لااقل به انتشار آثار مارکسیستی در کشور و روشن شدن بعضی مسائل جنبش کمک کنند، نفی کنیم. اینگونه محافل همواره در حد توانایی خود، کمکهای ارزنده‌ای به جنبش کرده و امروز نیز به این وظیفه خود عمل می‌کنند. این محافل پس از پیدایش جنبش مسلحانه، خدمات تئوریک ارزنده‌ای به آن کرده‌اند. اینها در حدّ خود کار می‌کنند، بدون آنکه مدعی بیش از آن باشند. بحث ما بر سر آن محافل سیاسی -کاری است که می‌گفتند: آنچه ما انجام نمی‌دهیم، همان کاری است که نباید انجام داد و از این طریق لطمه بزرگی به جنبش می‌زدند. ↩︎

  2. این عبارتی است که اپورتونیستهای سازمان ما، هنگام خطاب به رهبری «سازمان پیکار» به کار می‌برند. ↩︎

  3. ولی متأسفانه برخورد ناپیگیر رفیق جزنی با حزب توده در آثاری که بعداً از زندان بیرون آمد، تا حدّی این قاطعیت را خدشه دار کرد. جزنی ضمن همه انتقاداتی که به حزب توده و روش آن وارد می‌کند، باز گاهی با بیان جملاتی از قبیل اینکه «حزب توده در طول ۱۲ سال از یک حزب دموکراتیک به یک حزب طبقه کارگر تکامل یافت»، این حزب را «حزب طبقه کارگر ایران» می‌داند و نه از غیر مارکسیستی بودن این حزب، بلکه از «انحرافات» آن سخن به میان می‌آورد.

    این پراکندگی و نا استواری در برخورد، باز راه رخنه اپورتونیستهایی از قماش اپورتونیستهای حزب توده را به درون جنبش مبارزین مسلح باز کرده و تصادفی نیست که فریدون کشاورز-که چنانکه از مصاحبه مدونش برمی آید هنوز تا مغز استخوان در پندارهای «کمیته مرکزی» غرق است و آن چنان با گذشته خود لیبرالیستی برخورد می‌کند که می خواهد حتی شرکتش را در کابینه قوام که پوششی برای سرکوب خلق بود، توجیه کند و آن را غیراز شرکت اسکندری و دیگران بداند-پس از آنکه در واقع به دلایل شخصی از حزب توده کناره گیری کرد، ناگهان با همان قد وقواره، بدون هیچ انتقاد از خود به هواداری از «سازمان پُرافتخار چریکهای فدائی خلق» برمی‌خیزد و تولیت تئوریک آن را برعهده می‌گیرد و به پاسخگویی گروه منشعب از چریکهای فدائی خلق و سایر انتقادات حزب توده از «سازمان چریکهای فدائی خلق ایران» برمی‌خیزد و در این دفاع تئوریک دو نکته ظریف جالب توجه است، یکی آنکه آقای کشاورز با فرض آنکه نظرات اولیه «سازمان» که در آثار رقیق مسعود و رفیق پویان منعکس می‌باشد، خام و ناپخته و احیاناً غلط است، مخالفین «سازمان چریکهای فدائی خلق ایران» را فرا می‌خواند تا اگر مرد میدانند، بیایند و نظرات جزنی را مورد انتقاد قرار دهند. نکته دیگر این است که در کار این انتقادات، آقای کشاورز به سبک دیرین خود عمل می‌کند یعنی رونویسی از نظرات جزنی، بدون آنکه به تحلیل و بسط هیچ یک از آنها بپردازد. این نمونه‌ای از راههای نفوذ است که اپورتونیستها بدان وسیله به داخل سازمانهای پرولتاریا و تئوری انقلابی وی رخنه می‌کنند و آن را از درون مورد تهدید قرار می‌دهند. ↩︎

  4. تازه اگر دلیلی هم ارائه دهند، از این قماش است: «رشد و گسترش سازمانهای متکی بر مشی سیاسی-تشکیلاتی، خود پاسخ به ضرورتهایی بود که مشی چریکی نمی‌توانست پاسخگوی آن باشد.» (پیک کارگر، هوادار سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر ۱/۶/۵۸).

    ملاحظه می‌کنید که اپورتونیسم چگونه خودش را ضرورت تاریخی می‌داند و این ضرورت تاریخی را توجیه حقانیت راهش قرار می‌دهد؟ دکارت می‌گفت: «می‌اندیشم، پس هستم»، اینها می‌گویند: «هستم، پس برحقم». ↩︎

  5. وقتی ما به یک اسم عام، صفتی اضافه می‌کنیم یعنی قبول می‌کنیم که انواع دیگری از آن اسمها هست که یا فاقد آن صفت است و یا صفت دیگری دارد. مثلا وقتی می‌گوئیم گل سرخ، مفهوم این عبارت این است که گلها به رنگهای دیگری هم هست. ولی هرگز نمی‌گوئیم شکر شیرین، چون هیچ شکری نیست که شیرین نباشد. این توضیح دستوری برای روشن‌تر شدن اصطلاح «بورژوازی لیبرال» لازم است. در کشورهای کلاسیک معمولاً بورژوازی لیبرال در مقابل «بورژوازی دمکرات» یا «محافظه کار» یا «رادیکال» و یا حتی «فاشیست» می‌آید تا نحوه سلوک سیاسی آنها را روشن کند. ولی مبتکرین واژه «بورژوازی لیبرال» در ادیبات نهضت ما، هنوز روشن نکرده‌اند که با این صفت کدام دسته از بورژوازی را از دسته یا دسته‌ای دیگر جدا می‌کنند. در مقابل این بورژوازی لیبرال چه بورژوازی دیگری وجود دارد؟ آیا ما بورژوازی دموکرات یا رادیکال هم داریم؟ اگر نداریم و همه بورژواها همین هستند که با صفت لیبرال می‌آورید، منظورتان از اضافه کردن این صفت چیست؟ «رابرت فراست» مردی را توصیف می‌کند که در حالیکه با زحمت سنگهای سنگینی را به دوش می‌کشد تا دیوار مابین خود و همسایه‌اش را بسازد، زیر لب می‌گوید کاش می‌دانستم که با کشیدن این دیوار چه چیزی را این سوی دیوار می‌گذارم و چه چیزی را آن سوی دیوار!

    این مبتکرین که با زور، اصطلاح «بورژوازی لیبرال» را به ادبیات جنبش ما وارد می‌کنند، زحمت این سؤال را به خودشان نمی‌دهند که با این اصطلاح چه دسته‌ای را از دسته دیگر جدا می‌کنند. آنهایی که بورژوازی فعلی ما را به بورژوازی ملی و وابسته تقسیم می‌کنند، هم از لحاظ دستوری کار درستی می‌کنند و هم صمیمیت شان بیش از اینهاست. چرا که آنچه را که در نظر دارند، عیناً می‌گویند. طرح این نکته در اینجا مخصوصاً به این دلیل اهمیت داشت که زیر پوشش اصطلاح مبهم «بورژوازی لیبرال» عده‌ای از «تئوریسینهای» ما، مشغول شعبده بازی هستند. ↩︎

  6. تضاد اصلی جامعه ما تضاد خلق با امپریالیسم است و تضاد خلق با بورژوازی وابسته از این تضاد سرچشمه می‌گیرد یعنی وجه مشخصه مبارزه در این مرحله، مبارزه با وابستگی به امپریالیسم است. تذکر این نکته از این لحاظ لازمست که بعضی از حرکات رژیم جدید، مخصوصاً وقتی با تحلیلهای اپورتونیستی تزئین می‌شود، ظاهرِ مبارزاتی پیدا می‌کند. وقتی دولت بانکها، بیمه و تعدادی از صنایع را به اصطلاح خودش «ملی» می‌کند و یا با اصطلاح دقیقتری که گاه به کار می‌برد «مدیریت آنها را به دولت می‌سپارد»، ممکن است این شبهه پیش آید که دولت کنونی قصد از بین بردن بورژوازی وابسته و در نتیجه آن، وابستگی به امپریالیسم را دارد. در حالیکه آنچه صورت گرفته واقعیت دیگری دارد. همین پیام مهندس بازرگان را، به مناسبت ملی کردن پاره‌ای از صنایع، بار دیگر بخوانید و ببینید که با چه صراحتی وابستگی به امپریالیسم را یک ضرورت گریزناپذیر تاریخی می‌داند و توضیح می‌دهد که با چه دلسوزی کوشش کرده است که خرابیهای ناشی از انقلاب را درست کند و حتی نقشه اولیه، آن بود که این صنایع را با همان سرمایه‌داران قبلی به راه بیاندازند، ولی چند عامل مانع آن شدند: یکی از آنها کارگران هستند که دیگر زیر بار نمی‌رفتند. دیگر آنکه سرمایه‌داران وابسته قبلی از ترس مردم حاضر به بازگشت و به راه انداختن کارخانه‌های خود نبودند و سوم آنکه اساساً این صنایع ورشکسته‌اند و برای صاحبان اصلی آنها صرف نمی‌کند. پس دولت به این دلایل تصمیم گرفت این صنایع را «ملی» کند. وقتی این صنایع متعلق به دولت باشند، سرکوب کارگران آسانتر است و دولت ناگزیر نیست برای سرکوب کارگران، نیرو به کمک فلان سرمایه‌دار بفرستد که در شرایط کنونی صورت خوشی ندارد. زیانِ این صنایع ورشکسته از بودجه دولت یا به عبارت خودشان «بیت المال» تأمین می‌شود تا از سقوط حتمی آنها جلوگیری شود. همه اینها برای چیست؟ آیا برای قطع وابستگی یا برای احیای مجدد آن؟ مهندس بازرگان در این نُطق خود، همه این حرفها را با سادگی بیان کرد. اصولاً بازرگان «صمیمی‌ترین و صادق‌ترین» عضو هئیت حاکمه موجود است. آنچه را می‌اندیشد، به سادگی با مردم در میان می‌گذارد. مثلا وقتی در مقابل سپاه پاسداران به چریکهای فدائی خلق حمله می‌کند، صاف و بی‌پرده علت وجودی این سپاه را از نظر دولت موجود به آنها تذکر می‌دهد. مهندس بارزگان نخست وزیر «راستگویی» است و هر وقت هم که بخواهد دروغ بگوید و یا مردم فریبی بکند، خودش بیش از همه به خنده می‌افتد. مثلاً در پایان همان پیامی که به مناسبت ملی کردن پاره‌ای از صنایع ایراد کرد و در طی آن همه حقایق را آن طور که بود، بیان نمود. بعد به فکر اقتاد که یک دروغ هم بگوید و این عمل خود را انقلابی جلوه دهد و برای اثبات انقلابی بودن کارِ خود، آن مثال مُضحک را انتخاب کرد که اگر زنهای حامله پس از ٩ ماه و یا ۷ ماه نوزادی به دنیا می‌آورند، من و دولت هم به نسبت آنها کار انقلابی کرده‌ایم و نوزاد ۵ ماهه به دنیا آورده‌ایم و همه آنچه در این زمینه گفت با شوخی و مزاح توأم بود، در حالیکه آنچه را که قبل از آن می‌گفت کاملاً جدی بود.

    به هر حال تا وقتی این صنایع وابسته‌اند، چگونگی وابستگی مالکیت آنها اهمیتی ندارد و در زمان شاه هم قسمت عُمده‌ای از صنایع وابسته، به دولت تعلق داشت. بازرگان در پیامش این نکته را هم افزود که از بین رفتن این صنایع وابسته، کارگران را هم بیکار می‌کند، ولی توانست با یک پوزخند این جمله را هم بیافزاید که حالا ما بیشتر به فکر کارگران هستیم یا کمونیستها؟ در این جا شاید بی‌مناسبت نباشد که این نکته را هم اشاره کنیم که: وقتی بازرگان می‌گوید اگر شما می‌خواهید انقلابی کار کنید، مرا بی‌خود انتخاب کردید، خطابش به مردم نیست، بلکه با کسانی است که درهئیت حاکمه فعلی واقعاً در به سر کار آمدنش مؤثر بودند. ولی امروز، خواه به دلیل مردم فریبی و برای بَرنده شدن در بحث‌های تئوریک، خواه به دلیل تأمین زمینه جهت جاه طلبی‌های خود در آینده و خواه به دلایل دیگر، در جمع مردم از «جامعه بی‌طبقه توحیدی» سخن می‌گویند و آن چنان جامعه‌ای را قابل وصول می‌دانند که در آن برای همه غذای کافی برای خوردن و سجاده کافی برای نماز گزاردن موجود است و هر کسی تا نمازش برجاست، غذایش مهیاست، ولی وقتی «به خلوت میروند»، درعمل «آن کار دیگر می‌کنند»: باند‌های مسلح سر هم بندی می‌کنند و از گروههای اراذل و اوباش که برای حمله به اجتماعات مردم آماده شده‌اند سان می‌بینند، روزنامه‌های آن چنانی براه می‌اندازند و غیره و هر بار پس از این تهدیدِ بازرگان، می‌بینیم که این «انقلابیون» به دامنش می‌آویزند و با التماس از او می‌خواهند که بماند. ↩︎

  7. این اپورتونیستها که همواره از نام رفقای شهید ما و اعتماد و احترام خلق نسبت به آنها سوء استفاده کرده‌اند، این بار به بدترین شکل ممکن دست به این کار زدند و در میان ده‌ها هزار نفر مردمی که برای بزرگداشت شهدای ما در روز هشت تیر در دانشگاه جمع شده بودند، اعلام کردند که ما راه آنها را ردّ کردیم:

    «… امروز دریافته‌ایم که تأکید به نقش محوری م. م. و تعمیم آن در تمام طول پروسه انقلاب، تأکیدی در جهت تشکیل حزب طبقه کارگر نیست.» و با اغتنام همین فرصت و ظاهراً به احترام شهادت رفیق حمید اشرف و سایرین اعلامیه‌ای منتشر کردند و در آن چند منظور پلید را گنجاندند. در یک جا با نقل قولی از رفیق حمید اشرف به این صورت که «من قویاً با آغاز فعالیت مجدد در روستا در آن شرایط مخالفت می‌کردم. بحث‌های زیادی بر سر این مسئله صورت گرفت. رفیق مسعود معتقد بود که ما برای اتمام این برنامه امکانات و رفقای کافی داریم، فقط کافیست که حرکات خود را در این جهت سمت دهیم. من این نظریه را رد کردم…» (گرامی باد خاطره رفیق حمید اشرف) ظاهراً بدون هیچگونه توضیح دیگری خواسته‌اند به خواننده، این نظر را القاء کنند که گویا رفیق حمید اشرف هم با رفیق احمدزاده در مورد خط مشی مسلحانه اختلاف نظر داشته است، بدون آنکه اشاره کنند اساس این بحث بین مسعود و حمید بر سر چگونگی عملیات بوده است و این درست دلیل آنست که دو رفیق شهید ما در قبول خط مشی مبارزه مسلحانه وحدت نظر داشته‌اند و همین وحدت نظر بوده که باعث ایجاد این بحث شده‌است.

    در جای دیگر، سخنانی را به رفیق حمید نسبت می‌دهند که گویا پس ازشهادت بیژن جزنی و هشت مبارز دیگر در زندان گفته است «این ضربه بزرگی به جنبش بود و اگر عملیات ما باعث آن شده باشد، کارمان اشتباه بوده…» (همان جزوه). چنین سخنانی را به مبارزی چون حمید نسبت دادن واقعاً وقاحت می‌خواهد. این افکار فقط از مغز علیل این اپورتونیستها ممکن است سرچشمه بگیرد، زیرا جوهر این نظر این است که: اگر مبارزین بخواهند مراقب وضع اُسرایشان در دست دشمن باشند، باید از هر گونه مبارزه‌ای دست بکشند و این اندیشه‌ای است که به رفیق حمید اشرف که یکی از طولانی‌ترین عُمرهای زندگی چریکی را داشت، نمی‌چسبد. و درجای دیگر با اشاره به نظرات رفیق حمید اشرف در مورد سازمان که صحت انتساب آنها نیز روشن نیست، معلوم نیست چه نتیجه‌ای می‌خواهند بگیرند. شاید می‌خواهند شعار دست کشیدن از مبارزه و به انتظار تشکیل حزب نشستن را توجیه کنند. و شاید هم می‌خواهند حمله خود را به خط مشی مبارزه مسلحانه و سازمان چریکهای فدائی خلق ایران زیر مَحمِل «منافع طبقه کارگر» بپوشانند. به هر حال هیچ یک از این کارها، این اپورتونیستها را از ورشکستگی نجات نمی‌دهد. چریکهای فدائی خلق دست اینها را خوانده‌اند. اینها یک روز از اختلاف نظر رفیق بیژن جزنی با رفیق مسعود سوء استفاده کردند، فقط به این منظور که به سازمان و خط مشی آن لطمه بزنند و روز دیگر به دروغ زمزمه‌هایی در مورد اختلاف نظر بین رفیق پویان و رفیق مسعود به میان کشیدند و امروز همان دروغ را تکرار کرده و دزدانه به اختلاف نظر رفیق حمید اشرف و رفیق مسعود اشاره می‌کنند و پس از آن مشت خود را باز می‌کنند و نقاب از چهره خود بر می‌دارند. ساده دلانی که در آن زمان که اینها از اختلاف نظر مسعود و بیژن سخن می‌گفتند، تصور می‌کردند که صرفاً یک بحث تئوریک مطرح است، امروز می‌بینند که واقعیت این بحث از نظر اپورتونیستها چه بوده و چه بسیاری افراد صمیمی که فریب این بحث‌ها را خوردند و به این سو و آن سو کشیده شدند. ولی امروز هم، ما وظیفه داریم که این بحث را به یک سو بیافکنیم و از تئوری «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیکِ» سازمان خود در مقابل این اپورتونیستها دفاع کنیم. اختلافاتِ نظری در میان کسانی که واقعاً به پرولتاریا عشق میورزند قابل حل است، ولی با اینان بهیچوجه نمی‌شود کنار آمد. اینها امروز دشمنی خود را با تئوری انقلابی پرولتاریا آشکار کرده‌اند. ↩︎

  8. در این جا تنها جنبش کمونیستی مورد نظر ماست والّا، اگر اثرات مبارزه مسلحانه را به طور کلی در بی‌اعتبار کردن فرصت طلبان بی‌عمل مورد توجه قرار دهیم، باید مساعی انقلابی تمام مبارزین مسلح جنبش ضدامپریالیستی و در رأس آنها سازمان مجاهدین خلق ایران را نیز یاد آور شد. ↩︎

  9. البته رفقای ما در آن شرایط به دلیل ضعف تئوریک قادر به تشخیص اپورتونیسم مسئولین نشدند و باور کردند که واقعاً علت عدم ارائه تحلیل از طرف مسئولین صرفاً ناشی از ضعف تئوریک است. در حالیکه این خود دقیقاً بیانگر ماهیت اپورتونیسم آنها بود. وقتی مسئولین ادعا می‌کنند که در مورد نقطه نظرات اساسی سازمان تعمق کافی صورت گرفته و در پروسه یک مبارزه ایدئولوژیک آن نظرات مردود شناخته شده‌اند به معنی این نیست که آنها قبول می‌کنند شناختشان نه در مرحله حسی، بلکه در مرحله تعقلی بود. بنابراین، از نظر اصولی، آنها می‌توانستند تحلیلی از نظرات خود به جامعه ارائه دهند. مردم از آنها نظراتشان را می‌خواستند، حال این نظرات با انشاء بد باشد یا با انشاء خوب و حقیقتاً هم آنها نقطه نظرات خود را ارائه دادند (در پیام دانشجوی شماره ۳). ولی اگر هیچیک از کادرهای صادق سازمان بر آن تحلیل صحّه نگذاشتند، نشانه آن بود که بین دیدگاههای رفقای ما و اپورتونیسم مسئولین درّه عمیقی حُکمفرما بود. کادرها خواهان برخورد مسئولانه و عمیق با نظرات سازمان بودند، در حالیکه حدّ احساس مسئولیت در قاموس اپورتونیسم همان است که نشان دادند. ↩︎

  10. اگر که روی ضعف تئوریک خود اصرار دارند، باید از آنها بپرسیم شما با این ضعف تئوریک چگونه به خود اجازه دادید نظرات گذشته سازمان را که خود محصول سالها کار تئوریک و تجربه عملی پاک باخته‌ترین کمونیستهای ایران بود، با فریبکاری تمام که گویا «فقط» (تمام مسئله روی همین فقط است) نظرات رفیق مسعود احمدزاده را قبول ندارید، رد کنید؟ چگونه با مسئله‌ای به این مهمی، آن چنان غیر مسئولانه و با شیوه کاملاً غیر‌دموکراتیک برخورد کردید؟ ↩︎

  11. به همین دلیل هم هست که امروز با عدم تطابق تئوریهای مذکور با واقعیتها، مجبور شده‌اند در کلاسهای آموزشی خود و در بین هواداران مرتبط با ستاد اظهار کنند که نظرات رفیق بیژن جزنی کاملاً غیر مارکسیستی، ذهنی و مکانیکی می‌باشد، بدون اینکه حتی این نتایج را صراحتاً و به طور رسمی اعلام نمایند. ↩︎

  12. البته باید گفت در وادار کردن آنها به این «صراحت‌گویی»، افشاگری و مبارزه پیگیر طرفداران راستین مشی سازمان نقش قاطعی داشت. ↩︎

  13. رٌکود به حالتی از مبارزه توده‌ها اطلاق می‌شود که با توجه به شرایط مادیِ جامعه، مبارزات وسیعی از آنها قابل انتظار است. ولی به دلیل مجموعه شرایطی که توده‌ها در آن قرارگرفته‌اند، از پراتیک مبارزاتی گریز زده و در نتیجه در سطح جامعه از جنبش وسیع خود‌به‌خودی خبری نیست. ↩︎

  14. خَمود به حالتی از روانشناسی توده‌ها اطلاق می‌شود که تحت تأثیر مجموعه‌ای از عوامل، چه فشار و خفقان رژیم و چه اشتباهات و خیانتهای رهبری مبارزه و یا شکستهای بزرگ، روحیه توده‌ها افول کرده و حالت تعرضی و مبارزه جویی در آنها دیده نمی‌شود. ↩︎

  15. منظور از رفاه چیست؟ این رفاه برای کدام بخش از خلق (پرولتاریا-دهقانان-خرده‌‌‌بورژوازی) ایجاد گردید؟ و تازه بخشهای دیگر که از این رفاه برخوردار نبودند، چرا دست به مبارزه وسیع نمی‌زدند (؟) ↩︎

  16. «دانش مارکسیستی» شاید چیزی جز همان «نیروهای مولده» نباشد که مارکسیستها بارها بی‌اعتباری آن را نشان دادند. ↩︎

  17. کوبا را درنظر بگیرید، با آنکه تولید اصلی در این کشور نیشکر بود و امپریالیستها نمی‌توانستند از راه مثلاً نفرستادن قطعات یدکی به آن صورتی که در مورد کشور ما میتوانند تولید آن را با محاصره اقتصادی متوقف کنند، از فروش شکر کوبا در بازار جهانی جلوگیری کردند و عکس العمل آن را ما حتی در کشور خود حس کردیم. به این ترتیب که ایران تا سال۱٩۶۰ شکر کوبا را به قیمت نسبتاً نازلی از بازار جهانی میخرید، از آن تاریخ طبق سیاست جهانی امپریالیسم آمریکا، خود به فکر تولید شکر افتاد و دیدیم که چگونه مزارع پنبه ما جای خود را به مزارع چغندر قند داد. و شکر در داخل کشور به قیمتی چندین بار بیشتر از بازار جهانی تولید شد. ↩︎

  18. اثرات سوءِ نفوذ امپریالیسم در میهن ما به مواردی که ذکر کردیم ختم نمی‌شود، عواقب وخیم آن با گذشت زمان هر چه بیشتر آشکار شده‌است. اگر برای مدتی رژیم علیرغم قانومندی‌های سیستم امپریالیستی که می‌بایست خیلی زودتر قطعات کوچک زمین دهقانان را از آنها باز ستانَد، آگاهانه با اتخاذ سیاستهای مختلف از آهنگ چنین حرکتی جلوگیری مینمود (رجوع شود به جزوه «درباره بقایای فئودالیسم در ایران» نوشته فدائی شهید حمید مؤمنی)، با رشد سیستم امپریالیستی و حدّت یافتن تضادهای موجود بین امپریالیستها که در مرحله‌ای موجب افزایش قیمت نفت شد، نتوانست سیاست خود را دنبال کند. افزایش قیمت نفت سرمایه هنگفتی را در دست بورژوازی وابسته متمرکز نمود و چاره‌ای جز سرمایه‌گذاری جدید در پروژه‌های گوناگون وجود نداشت، ولی سرمایه‌گذاری‌های جدید بنا بر مکانیسم خویش به خانه خرابی و فلاکت زندگی تمامی خلق ما منجر شد. محصولات بی‌مقدار قطعات کوچک زمین دهقانان با توجه به مخارج قابل توجه در مقابل محصولات حاصل از مزارع مکانیزه سرمایه‌داران و محصولاتی که بورژوازی وابسته از خارج وارد می‌نمود، نمی‌توانست رقابت کند. دهقان ناچار بود قطعه زمین خود را رها سازد و به جستجوی کار روانه شهر شود. افزایش قیمت ارزاق که خود نتیجه تورّم پول در جامعه و تمرکز آن در دست بورژوازی بود، فشار زندگی بر روی خلق را چندین برابر ساخت. به خصوص طبقه کارگر با دستمزد ناچیز خود و با توجه به دوران متفاوت کار و بیکاری، فشار سختی را متحمل گشت. هر چند دستمزدها و حقوقها افزایش یافت، ولی این افزایش متناسب با افزایش قیمت اجناس نبود. خرده‌‌‌‌بورژوازی سنتی که خود از این شرایط رنج میبُرد، اتاق اصناف را بالای سر خود مشاهده کرد که هر‌دم به بهانه‌ای اندوخته‌های او را غارت می‌کرد و تازه رژیم برای انحراف افکار مردم و واژگون جلوه دادن علل گرانی، خرده‌‌‌‌بورژوازی را بز بلاگردان ساخته بود و با وارد آوردن سیل اتهامات بی‌اساس در مورد اینکه گویا اوست که موجب گرانی ارزاق شده و اوست که گرانفروش است، خرده‌‌‌بورژوازی را از نظر اجتماعی مورد تحقیر قرارمی‌داد و نفع دیگری میبُرد: تشدید تضادهای درون خلق. ↩︎

  19. منظور، رسیدنِ موقعیت انقلابی است که مسلماً عوامل روبنایی در فرارسیدن آن نقش ایفا کرده است، به خصوص تأثیر مبارزه مسلحانه، در این مکانیزم، باید جداگانه مورد بررسی قرار گیرد. ↩︎

  20. پس از شهریور ۲۰ دیدیم که چگونه با رشد تضادهای درونی امپریالیسم که منجر به برچیده شدن دیکتاتوری رضا خان شد، خلق یکپارچه به مبارزه برخاست. چه چیز جُز برداشتن آن فشار سیاسی باعث گسترش و بسط سریع مبارزات خلق شد؟ ↩︎

  21. اپورتونیستها در مقابل طرح این مسئله اساسی از طرف رفیق مسعود، فقط شادمانه با شنیدن نام دبره فریاد زدند که یافتیم آن نقطه ضعفی که با آن تئوری مبارزه مسلحانه را که نمی‌توانیم از لحاظ نظری رد‌ّش کنیم، لااقل لجن مالش کنیم. وای بر رفیق مسعود! از دبره نقل قول می‌کند، صد وای بر او که از این خرده‌‌‌بورژوای روشنفکر پاریسی نقل قول می‌کند! از این آبجو خور کافه‌های پاریس! واقعاً وای بر رفیق مسعود! و در میان این هو و جنجال مسئله اساسی را که رفیق مسعود در این جا طرح کرده از نظرها پنهان می‌کنند.

    بگذارید یک بار برای همیشه به این یاوه سرایی‌ها پایان دهیم. لنین می‌گفت مارکسیستی که فقط به مطالعه آثار مارکسیستی بپردازد به کسی میماند که از یک کتاب قطور فقط صفحه آخر آن را بخواند و توصیه می‌کرد که مارکسیستها باید آثار همه را بخوانند و با استفاده از آنها مارکسیسم را اعتلا بخشند. دٌگماتیستهای ما مانند مذهبییون متعصبی که، جُز کتاب مقدس خود، حاضر نیستند چیز دیگری را بخوانند فقط به متون کلاسیک مارکسیستی چسبیده‌اند و هر چه می‌خواهند بگویند باید با «آیه‌ای» از این آثار همراه باشد. وای به حال کسی که چیز دیگری بخواند و از کس دیگری مثال آورد. ولی رفیق مسعود مارکسیست انقلابی است و در صدد حل مسائل جنبش خلق است. او برای حل این مسائل به همه جا سر می‌زند و از هر آنچه بتواند استفاده می‌کند، از جمله نوشته‌های دبره. اپورتونیستهای ما نقل بعضی از جملات از دبره توسط رفیق مسعود را چنین وانمود کردند که گویا رفیق مسعود یک «دبریست» است، نه یک مارکسیست. اینها در عین اینکه ظاهراً دبره را تحقیر می‌کنند، او را تا حد یک صاحب مسلک بالا می‌برند. در حالیکه کتاب «انقلاب در انقلاب؟» رژی دبره بهیچوجه یک سیستم فکری را نشان نمی‌دهد که کسی بتواند هوادار آن باشد. این کتاب اساساً فاقد یک تحلیل طبقاتی از جامعه کوبا است و صرفاً به شکلی پراگماتیک بعضی از تاکتیکهایی که در مبارزه کوبا به کار رفته‌اند را جمع بندی می‌کند و نتایج فنی و علمی می‌گیرد که در مورد آنها هم میتوان موافق یا مخالف بود و رفیق مسعود همه اینها را خود شخصاً در کتاب «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» توضیع داده است و ایرادات اساسی کتاب را بیان کرده و اساساً مقایسه فصل بندی رفیق مسعود با کتاب دبره کافیست که نشان دهد رفیق مسعود چقدر کار دبره را ناقص می‌دانسته و در مورد تقلید و دنباله روی از دبره نیز هیچ کس جُز بدخواهان اپورتونیست، نمیتوانند مدعی آن باشند. در کتاب رفیق مسعود نقل قول‌های زیادی از مارکس و لنین و مائو هست و هیچکدام از آنها باعث نشده‌است که اپورتونیستهای ما رفیق مسعود را مارکسیست-لنینیست بدانند، ولی چند نقل قول از دبره و مقایسه نتیجه گیریها با آنچه در کتاب «انقلاب در انقلاب؟» آمده کافی بوده تا وی را «دبریست» بخوانند. وقتی، سوء نیت این اپورتونیستها کاملاً آشکار می‌شود که ببینیم در کتاب «م. م. هم ا. هم ت.» از مارکس، لنین و مائو نقل قول شده بدون آنکه انتقادی به شیوه کار آنها وارد شود، ولی در مورد دبره مخصوصاً رفیق مسعود پاره‌ای از انتقادات خود را بر این کتاب در توضیحات پایان کتاب آورده و هشدار داده که رجوع به کتاب او دلیل پذیرفتن نقطه نظرات وی نیست. یک مطلب دیگر در این مورد گفتنی است که رفیق مسعود در مورد ارجاع به دبره نه تنها کاری خلاف لنینیسم انجام نداده، بلکه درست به سبک لنین رفتار کرده یعنی آنچه را که برای حل مسائل مبارزه کشور خود لازم می‌دیده، حتی از کتاب دبره اخذ کرده است. لنین هم وقتی درباره ماهیت جنگ سخن می‌گفت، از این جمله کلوس‌‌ویتز استفاده می‌کرد که: «جنگ ادامه سیاست است، منتها با ابزارهای دیگر». اکنون اگر در نظر بگیریم که به هر حال دبره هرچه بود، خرده‌‌‌بورژوای سمپاتیزان مبارزه انقلابی خلقها بود و کلوس‌ویتز ژنرال ارتش پروس که مسلماً درجه ژنرالیش را مرهون سرکوب مبارزات خلق بوده است، آنوقت میتوانیم بفهمیم که از نظرِ تنگ اپورتونیستها گناه لنین تا چه حد از گناه رفیق مسعود بزرگتر است. کسانی که نقل قول از یک خرده‌‌‌بورژوا را هو می‌کنند، با نقل قول از یک ژنرال بورژوا چه می‌گویند؟ ↩︎

  22. ممکن است این ایراد مطرح شود که مگر در همین مبارزات اخیر بالاخره این اعتصابات کارگری نبود که شاه را ناچار به گریز و امپریالیسم را ناچار به عقب نشینی کرد؟ پس چرا می‌گوئیم در اینجا اعتصاب شکل اصلی مبارزه نیست.

    در روسیه، اعتصابات اقتصادی طبقه کارگر بعد از طی دوره‌ای به مبارزات سیاسی تبدیل شد، در حالیکه در این جا ابتدا مبارزات سیاسی، و حتی قهرآمیزِ خود‌به‌خودیِ توده‌ها، رژیم شاه را به چنان وضعی افکند که دیگر قادر به اِعمال سرکوب سیستماتیک نبود، آنگاه زمینه برای اعتصابات وسیع فراهم شد. وانگهی این اعتصابات نیز اساساً اعتصابات اقتصادی نبودند و از همان آغاز خواستهای سیاسی را مطرح می‌کردند و بودند اعتصابیونی که در قطعنامه اعتصابی خود حتی آشکارا تصریح می‌کردند که فعلاً خواستهای اقتصادی و رفاهی ندارند و خواسته‌های آنها صرفاً سیاسی است. شاید این تذکر لازم نبود، ولی می‌بینیم که اپورتونیستها با مَغلطه گویی در مورد جنبشهای اخیر به نفع تئوریهای خود استفاده کرده‌اند. وقتی ده‌ها هزار نفر با فریاد «درود بر فدائی» و شعار «تنها ره رهایی ره سرخ فدائی» به خیابانها ریختند، چریکهای فدائی اصیل با شوق و شعف دیدند که آنچه را که رهبرانشان در سال ۴۸ و ۴٩ پیش بینی کرده بودند، فرا رسیده است. آنها گفته بودند که سرانجام مبارزه ما اعتماد توده‌ها را به ما جلب کرده و راه مبارزه را به آنها خواهد آموخت و آنها به سوی ما خواهند آمد و آنگاه است که زمینه توده‌ای کردن مبارزه مسلحانه فراهم است و چریکهای فدائی اصیل می‌دیدند که چقدر زود پیش بینی آن رهبران که در آن زمان با دیرباوری همین اپورتونیستها روبرو شده بود، تحقق یافته است، ولی اپورتونیستها با دیدن این منظره چه کردند؟ آیا اعتراف کردند که انتقادشان از تئوری مبارزه مسلحانه غلط بود و اینکه فکر می‌کردند این مبارزه جدا از توده هاست و امکان پیوند با توده‌ها را ندارد، به عینه غلط از آب درآمد؟ نه اینها با کمال بیشرمی گفتند، دیدید انتقادات ما درست از آب درآمد و دیدید مبارزه مسلحانه جدا از توده بود؟ اپورتونیستها هیچ گاه فکر نکرده‌اند که مارکسیسم چرا تنها به اعتبار سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، در نزد توده‌های میهن ما دارای اعتبار و حیثیت می‌باشد؟ ↩︎

  23. اپورتونیستها در بیان این نظر رفیق مسعود، یک دزدی سیاسی انجام می‌دهند و به جای اصطلاح مرکب سیاسی-نظامی، اصطلاح ساده نظامی را می‌گذارند و آنگاه دیگر همه چیز به مراد دلشان هست. می‌خواهند به این نظر بتازند و بگویند وی کارِ سیاسی را نادیده می‌گیرد.

    نقل قول از کتاب «م. م. هم ا. هم ت.»، خود نشان دهنده آن است که رفیق احمدزاده برخلاف ادعاهای کوته بینان و مغرضان، که تجربه انقلاب روسیه را به رخ ما می‌کشند، معتقد به انجام تمام وظایفی که کمونیستها برای پیشبرد مبارزه بر دوش دارند می‌باشد. مسئله در اینجا بر سر چگونگی انجام آن وظایف است که مسلماً در شرایط متفاوت، چگونگی انجام آنها هم متفاوت خواهند بود. ↩︎

  24. در تئوری مبارزه مسلحانه، خودِ مبارزه مسلحانه نیز با دیدی بسیار کلی و وسیع مورد نظر است، نه با دیدی محدود که بعضی از مخالفین برای رد کردن این تئوری ارائه می‌دهند و مثلاً آن را به «خط مشی چریکی» و یا «تاکتیک مسلحانه» و «تبلیغ مسلحانه» و غیره تعبیر می‌کنند. در تئوری مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، مبارزه مسلحانه از ساده‌ترین شکل دفاع از خود تا پیچیده‌ترین شکل، یعنی جنگ توده‌ای را در بر می‌گیرد. مثلاً تبلیغ مسلحانه قسمتی از آنست و نه همه آن. به عبارتی در این تئوری، مبارزه مسلحانه هم تاکتیک است و هم استراتژی. یعنی هم به طور تاکتیکی ظاهر می‌شود (مثل تبلیغ مسلحانه) و هم به صورت استراتژیک، یعنی دید این تئوری از جنگ توده‌ای طولانی.

    در این جاست که باید بگوئیم کسانی که فریاد می‌زنند توده به مبارزه برخاست و دیگر «مشی چریکی» از نظر تاریخی صحیح نیست، تصور خود را ردّ می‌کنند نه تئوری مبارزه مسلحانه را. از نظر مبارزه مسلحانه، خلق دارد به شکل عالیِ این مبارزه یعنی به جنگ توده‌ای نزدیک می‌شود و در واقع دشمن آن را به وی تحمیل می‌کند. همین باید اساس سیاست کنونی باشد.

    نکته دیگری که از این سوءِ تعبیرها ناشی می‌شود، این است که وقتی تئوری مبارزه مسلحانه می‌گوید شکل اصلی مبارزه، مبارزه مسلحانه است، این تصور پیش می‌آید که پس همواره باید شاهد عمل مسلحانه باشیم. در حالی که عمل مسلحانه، خود حاصل پروسه وسیعی از کار تشکیلاتی و تدارکاتی و سنجش اوضاع است. تا این تدارکات و این سنجش‌ها صورت نگیرد، عمل مسلحانه بروز نمی‌کند. در همان شرایط گذشته می‌دیدیم که گاه برای یک عمل مسلحانه که زمان آن ده دقیقه طول می‌کشید، چند ماه کار تشکیلاتی و تدارکاتی صورت می‌گرفت. اگر مبارزه مسلحانه به معنای عمل مسلحانه بود، این موضوع مفهوم نبود که چرا امروز ما می‌گوئیم هنوز هم شکل اصلی مبارزه، مبارزه مسلحانه است ولی دست به عمل مسلحانه نمی‌زنیم.

    امروز باید زمینه تشکیلاتی و تدارکاتیِ پراتیکی را فراهم کرد که فردا در برابر تهاجم امپریالیسم لازم است، صورت گیرد. سازمانی که به فکر تدارک فردای خود نباشد، به موقع به هیچ عملی دست نخواهد زد، ‌گر‌چه از هم اکنون آن را پیش بینی کند، و اذعان نماید که در آن شرایط و در مقابله با امپریالیسم باید دست به سلاح بُرد. این «باید» را کسی میتواند در آن شرایط عملی کند که امروز تدارک لازم را دیده و سازمان مناسب را ایجاد کرده است. ↩︎

  25. هر جا، پای مسئله مالکیت به میان آید مبارزه، شکل مسلحانه به خود می‌گیرد. دهقانان مستقیماً برای مالکیت مبارزه می‌کنند، از این رو ناچار از همان ابتدا مسلحانه عمل می‌نمایند. ↩︎

  26. البته امروز طبقه کارگر ما وسیعاً به میدان مبارزه آمده و ضمن انجام مبارزه اقتصادیِ خویش فعالانه به اشکال سیاسی مبارزه دست می‌زند و جنبش کمونیستی که مهمترین وظیفه تشکیلاتیش علی‌الخصوص متشکل کردن این طبقه است، وظیفه دارد از فرصتی که پیش آمده حداکثر استفاده را بنماید و با توجه به شکل اصلی مبارزه، یعنی مبارزه مسلحانه، سازمانهای سیاسی-نظامی، سیاسی-صنفی و صنفی این طبقه را تا جائی که میتواند بوجود آورد یا لااقل در جریان ایجاد آنها شرکت کند. بحثی که در اینجا مطرح است نفی این وظیفه نیست، بلکه بحث بر سر آنست که با توجه به مبارزه مسلحانه به عنوان شکل اصلی مبارزه، نیروی بالقوه مبارزاتی هر یک از طبقات را بررسی کنیم و ببینیم که کدام نیروها را زودتر میتوان به میدان مبارزه مسلحانه کشید و یا خود‌به‌خود به این میدان کشیده می‌شوند. بحث بر سر این است که هرگاه دهقانان به مبارزه برخیزند، بلافاصله این مبارزه شکل مسلحانه می‌گیرد و این را تجربه روزمره ما به خوبی نشان می‌دهد. در حالیکه کارگران برای رسیدن به این شکل مبارزه پروسه پیچیده‌تری را طی می‌کنند. ↩︎

  27. وقتی می‌گوئیم اینان معتقدند قبل از تشکیل حزب کاری نمی‌شود کرد، بهیچوجه نمی‌خواهیم بگوئیم آنها مبارزه را رها کرده و در خانه‌های خود نشسته‌اند و به خوبی می‌دانیم که آنان هم کارهایی می‌کنند، ولی کار داریم تا کار. همیشه مسئله کمونیستها اینست که چگونه میتوان واقعیت موجود را تغییر داد و در نتیجه چگونه میتوان توده‌ها را یعنی نیرویی را که توان تغییر واقعیت را دارد آگاه، بسیج و متشکل کرد. ما معتقدیم و اثبات می‌کنیم که تنها در پروسه مبارزه مسلحانه است که توده‌ها متشکل شده و نظام را واژگون خواهند کرد و تمامی کارهای دیگر اگر به اعتبار این شکل از مبارزه نباشد، هیچ چیز نیست جُز خُرده‌کاری و خُرده‌کاری نیز به یک مفهوم، یعنی کاری نکردن. همه حرف این است که آیا میتوان ابتدا حزب را تشکیل داد و سپس مبارزه مسلحانه را آغاز کرد و یا اینکه خودِ حزب نیز در جریان مبارزه مسلحانه تشکیل می‌شود. اگر قبل از مبارزه مسلحانه این دو دیدگاه صرفاً یک بحث تئوریک تلقی می‌شد، اما حال میتوان نتایج عظیم عملی آن دو دیدگاه را نشان داد. قیام دلیرانه ۲۱ بهمن چه چیز را ثابت کرد؟ منتظرین تشکیل حزب در مقابل قیام کاملاً غافلگیر شده و نه اینکه بگوئیم شرکت نکردند، ولی هیچ نقش قابل توجهی نتوانستند ایفا کنند. این طرفداران مبارزه مسلحانه بودند که به پشتوانه سالها مبارزه مسلحانه خیلی زود خود را با شرایط انطباق داده و نقش عظیمی در قیام ایفا کردند، تا آن جا که خودِ اپورتونیستها نیز مجبور شدند اعتراف کنند: این چریکهای فدائی خلق بودند که به علت «شکل سازمانی» خویش توانستند در قیام نقش بیشتری داشته باشند. اینکه اپورتونیستها ادعا می‌کنند اگر حزب وجود داشت، این چنین و آن چنان می‌شد، آری ما نیز به این امر معتقدیم، ولی مسئله آرزوهای ما نیست. مسئله نشان دادن راه‌هایی است که این آرزوها را به واقعیت تبدیل کند. ↩︎

  28. همانطور که می‌دانیم در روسیه در چنان شرایطی، اپورتونیستم عُمدتا خود را در دو شکل نشان می‌داد. گروهی در مقابل جنبشهای خود‌به‌خودی سر فرود می‌آوردند و قدمی فراتر از آن را ولونتاریسم و تحمیل اراده روشنفکر خرده‌‌‌بورژوا به جنبش طبقه کارگر می‌پنداشتند و معتقد بودند که هنوز نمیتوان انقلاب سیاسی انجام داد، ولی گروهی دیگر که به قول لنین از هرگونه شیوه تدریج‌کاری به دور بودند، می‌گفتند انقلاب سیاسی ممکن است و میتوان آن را انجام داد، ولی برای این کار احتیاجی به سازمان انقلابیون حرفه‌ای نیست.

    گروه دوم (سوسیال رولوسیونرها) با ابراز چنان عقایدی جهل خود را از آموزشهای مارکسیسم در مورد انقلاب توده‌ها و نیز عدم شناخت شرایط کشور خویش و شیوه اصلی مبارزه‌ای که می‌بایست درآن شرایط به کار رود، را بیان می‌داشتند. همین بود که با وجود تمام «قهرمانیشان»، نتوانستند موجب حرکت انقلابی در جامعه گردند. بسیاری از اپورتونیستها که با تعریف و تمجیدهای ظاهری از چریکهای فدائی سعی در تهی ساختن مضمون مبارزات ما دارند، قهرمانی چریکهای فدائی را با افرادی که در روسیه معتقد به ترور بودند، یکی جلوه می‌دهند. در مارکسیسم، قهرمانی و قهرمان بودن مفهوم و اعتبار ویژه خود را داراست. هر شجاعتی، قهرمانی‌ای مارکسیستی نیست. تروریستهای روسیه از آنجا که خط مشی شان منطبق بر شرایط جامعه نبود، هر چند هم افراد شجاعی بوده باشند، قهرمان به مفهوم مارکسیستی به حساب نمی‌آیند. ↩︎

  29. مارکسیسم اجازه نمی‌دهد دوستی یا حتی تماس سیاسی با عناصر کارگر را به معنی پیوند با طبقه کارگر و حضور در کارخانجات را به معنی شرکت در مبارزات طبقه کارگر تلقی نمائیم. ↩︎

  30. این امیدواری نمی‌توانست بوجود آید، مگر اینکه بعضی از مواد چندین گانه «انقلاب سفید» گشایشی در زندگی خلق بوجود آورده باشد و آنها را به گشایشهای دیگری امیدوار سازد. ↩︎

  31. جالب توجه است که مدعیان پیشاهنگی طبقه کارگر (مسئولین سازمان) شکست قیام ۲۱ و ۲۲ بهمن را پیروزی تلقی کرده و بر تبلیغ آن نشسته‌اند و از این طریق یکبار دیگر باعث فریب توده‌ها می‌شوند. به همین دلیل است که ما گفته بودیم، اپورتونیسم چیزی نیست جُز رسوخ ایدئولوژی بورژوازی (و در شرایط جامعه ما بورژوازی وابسته) در درون جنبش طبقه کارگر. باید از این مدعیان طبقه کارگر سؤال کرد، چه کسی از این تبلیغات نفع میبَرد. مگر نه اینست که تمامی کوشش امپریالیسم پس از قیام، پیروز جلوه دادن آن بود تا سازش انجام شده در پرده ابهام بماند (اشاره به متن اعلامیه «خسرو روزبه» ۲۱ اردیبهشت). ↩︎

  32. تجربه «خانه کارگر تهران» به خوبی ضرباتی را که اپورتونیستهای حاکم برسازمان ما به جنبش کارگری زدند، نشان می‌دهد. خانه کارگر که با فعالیت و ابتکار خود کارگران پُرشور و مبارز میرفت تا هرچه بیشتر مرکز گسترش مبارزات کارگران گردد، روز به روز افول یافته و به محلی برای تجمع روشنفکران تبدیل می‌شود. کارگران که ابتدا با شور و شوق به خانه کارگر می‌آمدند، وقتی دیدند آن جا محلی برای خُرده اختلافهای «ستاد نشینان» با «کنفرانس‌چیها» تبدیل شده، سر خورده شدند. کارگرانی که به پشتوانه سالها مبارزه مسلحانه چریکهای فدائی خلق به آنها ایمان آورده بودند، با کمال تعجب همان دیدگاهها و سخنانی را از به اصطلاح فدائی می‌شنیدند که از زبان اپورتونیستهای شناخته شده بیرون می‌آمد. دید گاههای مشترک، تردیدها و سازشهای «ستاد نشینان» با «کنفرانس‌چیها» کار را به جایی رساند که بعضی از کارگران گفتند «ما احتیاجی به روشنفکران نداریم». حال باید پرسید این مدعیان ایجاد حزب، با چنان نظرات و با چنان اعمال، میتوانند بین آگاهی سوسیالیستی و جنبش کارگری پیوند زنند؟ آیا کسانی که درک شان از تبلیغ و ترویج درجهت ایجاد حزب طبقه کارگر به این محدود می‌شود که روشنفکران به جنوب شهر بروند، در آنجا اتاق بگیرند، با صاحب خانه و همسایه‌ها از گرانی روغن نباتی و… صحبت نمایند، (اشاره به سخنرانی نماینده سازمان دردانشگاه صنعتی) به جنبش کارگری ما ضربه نمی‌زنند؟ آیا عملاً خود سدی در راه ایجاد حزب طبقه کارگر نیستند؟ این است یکی از جلوه‌های عملی اپورتونیستهای حاکم بر سازمان ما. ↩︎

  33. نقل قول از کیهان دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۵۷، شماره ۱۰۶۵٩ «به نظر سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، مدافع حقوق و منافع مردم دولت است و باید به دولت فرصت و اختیارات کافی داده شود تا از این حقوق دفاع کند» (؟!) ↩︎

  34. ما مخصوصاً باید با یک طرز برخورد با تحلیل نقش خرده‌‌‌بورژوازی که امروز در آثار و سخنان حتی مارکسیستهای صدیق و وفادار به آرمان پرولتاریا دیده می‌شود و به نظر ما از قالب برداری از آثار مارکس در تحلیل وضع خرده‌‌‌بورژوازی در انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه ناشی می‌شود، مبارزه کنیم.

    عباراتی نظیر «سازش خرده‌‌‌‌بورژوازی»، «ترس خرده‌‌‌‌بورژوازی از انقلاب پرولتری»، «جدا شدن خرده‌‌‌‌بورژوازی از پرولتاریا» وغیره این روزها بسیار شنیده می‌شود و منبع همه اینها هم آن است که در انقلاب فوریه ۱۸۴۸ خرده‌‌‌بورژوازی با بورژوازی سازش کرد و پرولتاریا را درهم شکست، زیرا که خرده‌‌‌بورژوازی از انقلاب پرولتاریی بیشتر از بورژوازی می‌ترسید. اینها حملات اوباش و اراذل را به جمعیت‌های کارگری که توسط بورژوازی وابسته به امپریالیسم سازماندهی می‌شود، تکرار وقایع ژوئن ۱۸۴۸ می‌دانند که در آن خُرده‌بورژوازی پاریس با کمک بورژوازی اجتماع کارگران را درهم شکست. فرق کسانی که اینگونه تحلیل می‌کنند با مارکس آن است که مارکس آنچه را که می‌دید، تحلیل می‌کرد و اینها آنچه را که می‌خواهند، تعمیم می‌دهند. مارکس می‌دید که دکانداران پاریس چگونه دکانهایشان را تعطیل کردند و به پرورلتاریا حمله ور شدند. ولی اینها اگر بخواهند ببینند، چه می‌بینند؟ مراسم اول ماه مه را به خاطر آورید، در یک اجتماع چندصدهزار نفری که به دعوت کارگران تشکیل شد، اکثریت بزرگی از جمعیت را خرده‌‌‌بورژوازی تشکیل می‌داد که با شور و شوق شعارهایی را که پرولتاریا می‌داد، تکرار می‌کرد و در یک فاصله بزرگ در شهر تهران از جلو صدها دکان گذشت و همه با شور و شوق آن را تحسین کردند و کارمندان دولت همین «خرده‌‌‌‌بورژواها» بر سرشان نقل و پول ریختند و حتی حمایت همین‌ها بود که مانع از درهم شکستن تظاهرات به وسیله اراذل و اوباش وابسته به بورژوازی وابسته به امپریالیسم شد. معنی این وقایع چیست؟ چرا وقتی کارگری با نثر شکسته و بسته در یک اجتماعی بزرگ از خرده‌‌‌بورژواها اعلام می‌کند که ما بالاخره حکومت کارگری خود را برپا خواهیم کرد، «هزاران خرده‌‌‌بورژوا» در حالی که اشک شوق در چشمهایشان برق می‌زند، برایش هورا می‌کشند. معنی این وقایع آن است که تهران، پاریس نیست و امسال هم سال ۱۸۴۸ نیست. خرده‌‌‌بورژوازی ما طی سالها مبارزه دیگر این را فهمیده است، تنها راه نجات وی جنبش پرولتاریاست و حتی سازمانهای خرده‌‌‌بورژوایی بلافاصله پس از تشکیل، به سراغ پرولتاریا میروند و از او می‌خواهند که به نهضت برخیزد. این خرده‌‌‌بورژوازی در بالای سر خود کسی را نمی‌بیند که با او سازش کند. خرده‌‌‌بورژوازی چگونه میتواند با بورژوازی سازش کند، این به معنای نابودی اوست. البته این خرده‌‌‌بورژوازی تسلیم بورژوازی وابسته می‌شود و حتی در شرایط سرکوبِ سخت به پای بوسی و تملق گویی از او می‌پردازد، ولی هرگز برای سرکوبی پرولتاریا با او همدست نمی‌شود. این خرده‌‌‌بورژوازی به واسطه طبیعت خود ممکن است در جریان جنبش فریب بخورد و به دنباله روی بیافتد، ولی به محض آنکه بورژوازی وابسته بخواهد از وجود او علیه پرولتاریا استفاده کند، بلافاصله به خود می‌آید و از این کار سر‌‌باز می‌زند و این وضعی است که ما در جریان جنبش اخیر در ایران دیدیم. به هرحال می‌بینیم که گاه اراذل و اوباشِ عربده‌کشِ بورژوازی وابسته در تحلیل‌های مارکسیستی به خرده‌‌‌بورژوازی تعبیر می‌شوند، آنگاه این «خرده‌‌‌‌بورژوازی» با چوب و چماق و حتی سلاح به آن “پرولتاریا حمله ور می‌شود و عیناً صحنه ژوئن ۱۸۴۸ تکرار می‌شود. ما باید با این برخورد غلط با خرده‌‌‌بورژوازی مبارزه کنیم تا نیروهای خلقی با انتشار این افکار به یکدیگر بدبین نشوند. البته امپریالیسم و بورژوازی وابسته با پول و مقام، عده‌ای از افراد را می‌خرند و به خدمت خود می‌گیرند. این افراد فقط متعلق به قشر خرده‌‌‌بورژوازی هم نیستند و حتی از میان طبقات کارگر و دهقان نیز این سربازگیری می‌شود و نباید آن را به حساب خرده‌‌‌بورژوازی گذاشت. در دورانهای مختلف ترکیب این افراد که به خدمت امپریالیسم و بورژوازی وابسته در می‌آیند، بنا به مصالح سیاسی-نظامی و اقتصادی امپریالیسم و بورژوازی وابسته تغییر می‌کند. وظیفه آنها نیز تغییر شکل می‌یابد، مثلاً در زمان پس از سرکوب نهضت خلق اینها وظیفه خاصی دارند و در زمان اوج نهضت خلق این وظیفه کاملاً دگرگون می‌شود، به طوری که گاه از عهده کسانی که در دوره قبل نوکری امپریالیسم و بورژوازی وابسته را انجام می‌دادند، برنمی آید. لذا سربازگیری جدیدی صورت می‌گیرد و این تغییر مهره‌ها و عُمال ممکن است عده‌ای را به اشتباه بیاندازد. دشمن را از چشمهایش بشناسیم تا هرگز اشتباه نکنیم، نه از ریشش. زیرا یک روز آن چنان ریشش را می‌تراشد که کاغذ هم روی آن صدا نمی‌کند و روز دیگر آن را چنان رها می‌کند که تا پَر شالش می‌آید.

    خبر‌چین‌هایی که تا دیروز با سکوت و مخفیانه در جمع دو نفری سَرَک می‌کشیدند تا آنچه را می‌شنوند گزارش کنند، با عربده‌کشانی که امروز به اجتماعات حمله می‌کنند، هر دو یک عمل واحد انجام می‌دهند و آن سرکوب خلق است. تفاوتی که در شکل می‌بینیم صرفاً حاصل انطباق این مأموریت با دو وضع متفاوت است. از یک پلیس مخفی در هنگام اوج تظاهرات خلق و جایی که همه به مبارزه برخاستند و آشکارا و علنی شعارهایشان را فریاد می‌زنند، دیگر چه کاری ساخته است. پس بسیار طبیعی است که در این مرحله حتی خود شاه نیز معتقد به لزوم انحلال ساواک شود. اکنون دیگر به غیرنظامیانی احتیاج است که به ظاهر از خود خلق جلوه کنند و به تظاهرات خودِ خلق حمله ور شوند. این روش را از همان آغاز جنبش عمومی خلق، امپریالیسم و بورژوازی وابسته در پیش گرفت و هنوز هم که هنوز است، ادامه می‌دهد. اگر حوادث ۱/۵ سال [یکسال و نیم] اخیر را بررسی کنیم، می‌بینیم در این مدت کمتر روزی بوده است که یک عده چماق به دستان برنخیزند. این روشی است که امپریالیسم در سراسر جهان در شرایط اوج گیری جنبش خلق در پیش می‌گیرد و اخیراً بعضی‌ها که دوست دارند قالب سازی کنند، نام آن را به «راه‌انداختن لبنان دیگری» گذاشته‌اند و به این وسیله نهضت خلق را می‌ترسانند و همین ترسِ نیروهای خلق از «ایجاد لبنان دیگر»، این عُمال سرسپرده امپریالیسم را جری‌تر کرده و گستاخانه‌تر عمل می‌کنند. حال اگر «تحلیل مارکسیستی»، این سرسپردگان خود فروخته را «خرده‌‌‌بورژوازی» توصیف کند، جای تأسف بسیار است. خرده‌‌‌بورژوازی در کشور ما نه متحد بالقوه، بلکه متحد بالفعل پرولتاریاست و سرنوشتی جُز سرنوشت پرولتاریا برای خود نمی‌شناسد.

    این قالب سازی از رویِ کارِ مارکس بوده، یک قالب سازی دیگر هم از روی کارِ لنین گاه به چشم می‌خورد. بعضی‌ها در تحلیل وضع طبقه کارگر در ایران مخصوصاً در زمان شاه از «آریستوکراسی کارگری» (اشرافیت کارگری) صحبت می‌کنند و باز وقتی خوب به سخن آنها گوش می‌دهی، می‌بینی که منظورش همین پلیس‌هایی است که لباس کارگری بر تن دارند. در حالیکه منظور لنین از وجود آریستوکراسی کارگری در کشورهای متروپلِ امپریالیستی زمینه اقتصادی-اجتماعی کامل دارد و نشان می‌دهد که چگونه یک قشر کامل از طبقه کارگر با رشوه‌ای که به مناسبت موقعیت خود از بخشی از غارت کشورهای تحت سلطه توسط بورژوازی امپریالیستی کشور خود دریافت می‌کنند، نقش عامل ترمز کننده نهضت کارگری و در نتیجه سرکوب آن را بازی می‌کنند. این کاملاً با مورد کشور ما مغایر است. رخنه پلیس در میان کارگران و عضوگیری از آنان و جای دادن افرادی در صف آنها چیزی است که اساسا با «آریستوکراسی کارگری» در آن کشورها تفاوت می‌کند. مخصوصاً پس از سقوط شاه و امکان دسترسی به بعضی پرونده‌های مخفی نشان داد که گاه کارگر روزمزدی فقط به خاطر ماهی ۳۰۰ تومان حقوق که از ساواک دریافت می‌کرده، به خبرچینی مشغول بوده و حتی مواردی دیده شده که کارگر خبرچینی در ازاء هر گزارش پول معینی دریافت می‌کرده و به همین منوال است وضع آنهایی که در سطوح بالاتر به این کار مشغول بودند. اینها را بیشتر باید یک شبکه پلیسی در درون طبقه کارگر دید تا یک قشر اشرافی کارگری.

    سیاست نو استعماری امپریالیسم بسیار علاقمند است که تلاشهایی را که برای سرکوبی نهضت کنونی ایران انجام می‌دهد، با نام جنگ داخلی در سطح جهانی تقدس بخشد و دست خود را در مقابل افکار عمومی بشوید. و این تحلیلهای به اصطلاح مارکسیستی نیز با اصطلاحاتی از قبیل «روحیه ضدّمارکسیستی خرده‌‌‌بورژوازی» و غیره اکثراً ندانسته برای این سیاست نو استعماری آذوقه تئوریک و صورت ظاهر عوام فریبانه‌تری تهیه می‌کند. اگر انبوه توده خرده‌‌‌بورژوازی و پرولتاریائی که فریب بورژوازی را خورده به کمک دولت حاضر بر علیه پرولتاریا و مبارزات دموکراتیک خلق مبارزه می‌کند و به سرکوب آن می‌پردازد، چرا هر جا مقاومتی جدی صورت می‌گیرد فوراً مزدورانی تفنگ به دست از مراکز و یا سایر مراکز نظامی با هواپیما و هلیکوپتر اعزام می‌شنوند و سرانجام ارتش وارد عرصه کارزار می‌شود؟ آیا حمله به مردم ستم دیده مریوان و منجمله توده‌های خرده‌‌‌بورژوازی آن به شکلیِ که «صدا و سیمای جمهوری اسلامی» رسماً یک روز پس از حادثه اعلام کرد که صد نفر پاسدار از کرمانشاه به کمک پاسدارانِ مقیم در مریوان فرستاده شده، و در صورت ادامه اختلاف، ارتش مداخله می‌کند باز هم نشان دهنده خرده‌‌‌بورژوازی بودن حاکمیت است؟ اینها همان مزدورانی هستند که شاه هم بر آنها تکیه داشت. ↩︎

  35. ما از آوردن نمونه‌های مختلفی که حاکی از سیاستها و نظرگاههای لیبرالیستی مرکزیت سازمان است، اجتناب می‌کنیم. ولی لازم می‌دانیم از پیش برای جلوگیری از توجیه این سیاستهای لیبرالیستی بگوئیم تصور نشود که ما هر نوع عقب نشینی در مقابل دولت و یا حتی هر نوع مذاکره با دولت را مصلحت نمی‌دانیم، اتقاقاً برعکس. اگر این کارها با رعایت کامل اصول مارکسیستی صورت گیرد و در جهت خط مشی مبارزاتی ما بوده و کمکی به پیشبرد امر مبارزه کند، کاملا درست و اجتناب از آن چپ‌روی است. مسئله بر سر آن است که این کارها حتماً باید با توجه به منافع مردم و پیشبرد امر مبارزه صورت گیرد. تنها با گسترش مبارزه انقلابی و انجام تاکتیکهای انقلابی میتوان از این روشها نیز استفاده نمود. موقعی که رفیق نگوین تی بین Nguyên Thi Binh، آن زن مبارز ویتنامی، همراه رفقایش در میز‌گرد پاریس جهت مذاکره در مورد صلح شرکت می‌کند، جنگ همچنان در جبهه‌های ویتنام گسترش دارد. ولی وقتی مرکزیت سازمان چریکهای فدائی مثلاً از برگزاری میتینگ برای افشاگری در مورد مجلس مؤسسان سر باز می‌زند و آنگاه یکباره میرود تا در کنفرانس وزارت خارجه شرکت کند، حق ندارد شرکت خود را در آن کنفرانس به معنی رعایت آموزشهای لنین در مورد پرهیز از چپ‌روی القاء نماید. باید توجه داشت این سطور قبل از شرکت سازمان در «مجلس خبرگان» نوشته شده‌است. شرکت در مجلس «خبرگان» خود نمونه گویایی از لیبرالیسم حاکم بر سازمان است. ↩︎

  36. پس از انتشار «مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی» اپورتونیستهای سازمان ناگزیر شدند، رسماً با خلع سلاح مخالفت کنند، ولی باز این کار را با شیوه خاص خود انجام دادند، یعنی اول بار در اعلامیه‌ای که برای آزادی «حماد شیبانی» منتشر کردند به آن اشاره نمودند و در جریان مراسم هشت تیر استقبال مردم از شعار «مرگ بر خلع سلاح کنندگان» به خوبی نشان داد که چه مسئله مهمی از طرف «مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی» مطرح شده‌است، ولی اپورتونیستهای سازمان ما در این زمینه تبلیغ کافی، آن چنانکه شایسته این مسئله بسیار مهم است، نمی‌کنند. وانگهی همانطور که در مصاحبه مطرح شده مخالفت با خلع سلاح مسئله مهم کنونی جنبش است، ولی وظیفه سازمانهای پیشاهنگ به مخالفت با آن منحصر نمی‌شود، بلکه باید به فکر تشکّل مردم مسلّح باشند. ↩︎