جلد دومِ «بر ما چه گذشت؟» در بهمن ماه ۱۳۶۲ توسط «چریکهای فدائی خلق» به چاپ رسیده. روی جلد تصویری از چریک فدائی خلق رفیق شهید حسین رکنی است که کتاب به او تقدیم شده است.
این جلد از «بر ما چه گذشت؟» حاوی بحثهای تئوریک درون سازمان قبل از انشعاب سال ۶۰ است.
چهار مقاله از جلد دوم نوشته بیژن هیرمنپور است که در آخر هر مقاله با امضاء «(ر) یا بدون امضاء و در هر صورت با ذکر رفیق نویسنده از چریکهای فدائی خلق ایران»، مشخص گردیده است.
مقاله حاضر یکی از آنهاست.
مقدمه توضیحی چفخا برای ج ۲
جلد دوم کتاب «بر ما چه گذشت، (تحليلـی بر انشعاب تحميلـی سال ۶٠)» مجموعهای از بحثهای تئوريک درون سازمان تا قبل از انشعاب است که حول مصاحبه دور میزده است.
بخش اول چند نوشته است که در سال ۵٨ درباره ماهيت دولت و موضعی که مصاحبه در اين باره گرفته بود بحث میشود و بخش دوم علاوه بر مقالهای درباره «جبهه شمال»، شامل بحثهايی است که در سال ۵٩ درباره کليت مصاحبه به وجود آمده بود. اين دو مرحلهٔ بحث دربارهٔ مصاحبه و همچنين نقد ديدگاهها در رابطه با «جبهه شمال» در جلد اول، تشريح شده است.
در بخش اول، در ابتدا دو مقاله به نامهای «درباره مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی» و «اصلاحات و انتقاداتی به مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی» از رفيق «د» که در جريان انشعاب به «آرخا» پيوست، آمده است.
مقاله سوم، به نام «در رابطه با جزوه رفيق (د)، انتقاد از مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی»، پاسخی به اين دو مقاله میباشد که توسط يکی از رفقای «چفخا» نگاشته شده است.
پس از آن مجدداً مقالهای از رفيق (د) به نام «پاسخ به “در رابطه با جزوه رفيق (د)، انتقاد از مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی”» که پاسخی به نقد مقالاتش میباشد، درج شده است.
پنجمين مقاله به نام «در مورد نقد رفيق (د) به مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی» مقالهای است از چريک فدايی خلق رفيق شهيد بهزاد مسيحا که در پاسخ به نظرات رفيق (د) نگاشته است.
در بخش دوم، اولين مقاله، مقالهای است از رفيق(ج) از بنيانگذاران تشکيلات «آرخا» که درباره «جبهه شمال» نوشته شده است. در اين مقاله نقطهنظر اين رفيق درباره «جبهه شمال» و مبارزه مسلحانه در کردستان مطرح شده است، ديدگاههايی که در جلد اول کتاب درباره آنها بحث شده است.
بقيه مقالات مباحثاتی است که درباره کليّت «مصاحبه» است. ابتدا مقالهای به نام «نقد ديدگاه های مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی» از رفيق(خ) که از بنيانگذاران تشکيلات «آرخا» شد، درج گرديده است.
دو مقاله بعدی به نامهای «پاسخ به مقاله اول رفيق (خ)» و «نظری به نقد رفيق(خ) از مصاحبه» توسط رفيق «ر» از رفقای «چفخا» نوشته شده که پاسخی است به مقالات رفيق(خ).
پس از آن مقاله بعدی رفيق (خ)، به نام «نقد ديدگاههای مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی» درج گرديده است که در آن رفيق(خ) مواضع کاملاً روشنی بر عليه «مصاحبه» گرفته است.
مقاله آخری به نام «مبارزه ايدئولوژيک يا جنجال درون سازمان» توسط يکی از رفقای «چفخا» نوشته شده است. اين مقاله کوشش کرد تا مبارزه ايدئولوژيکی درونِ سازمانی را به عرصهای درست که با پراتيک انقلابی رابطه تنگاتنگی دارد بکشاند و ماهيت بحثهائی را که درباره «مواضع جزنيستیِ» مصاحبه انرژی سازمانی را تلف مینمودند، آشکار سازد. گر چه انشعاب غيراصولـی اين فرصت را از سازمان ما گرفت تا بحثها، آنگونه که مورد نظر ما بود، به مسيری صحيح هدايت شود، اما آنچه که در اين دو سال گذشت، صحت نظرات مطرح شده در اين مقاله را به خوبی نشان داد.
* * *
چاپ اسناد فوق به خواننده اين امکان را میدهد که مباحث مطرح شده در جلد اول کتاب را به دقت مورد مطالعه و تعمق قرار دهد و بدين ترتيب درباره انشعابی که به طور غيراصولـی بر سازمان ما تحميل گشت، قضاوت نمايد. در عين حال چاپ اين اسناد جلوی طرح هر گونه بحث غيراصولـی را نيز سدّ خواهد نمود و به ما امکان میدهد که به دور از هر گونه جنجال و هياهو درباره صحت و سقم اين يا آن مسئله به مسائل اصلـی بپردازيم. به اميد آنکه تمامی اين کوششها در جهت غنای هر چه بيشتر تجربيات جنبش کمونيستی ايران باشد.
چريکهای فدايی خلق ايران
بهمن ماه ١٣۶٢
تذکر:
چون در چاپ اين اسناد میبايست هيچ تغييری داده نشود، در نتيجه شماره صفحههايی که در مقالات آمده است منطبق با متن اصلـی است. در نتيجه در چاپ اين کتاب تطابق خود را از دست داده است. بنابراين از خواننده میخواهيم در مطالعه اين مقالات به اين امر توجه نمايد.
* * *
در رابطه با نقل قول لنين صفحه ٣: اتفاقاً لنين درست مثل ما استدلال کرده با اين تفاوت که ما وارد جزئيات امر نشديم و به بررسی سياست داخلی رژيم حاضر نيز نپرداختيم تا دقيقاً نشان دهيم که همه آنچه که شده است در زمينه منافع بورژوازی وابسته است و اين امر را به دو چيز احاله کرديم: يکی اطلاعاتی که هر فرد کموبيش از کارکردهای دولت در حال حاضر دارد و هر روز حتی در پيشپاافتادهترين مقالات و پيشپاافتادهترين روزنامهها نيز مطرح میشود و ديگر آنکه وعده کردهايم که در جای ديگر اين تحليل را انجام دهيم و اساساً تذکر دادهايم که همه نيروها بايد به اينکار بپردازند.
اما اينکه: چون حکومت تزاری نماينده فئودالها بود، پس از سرنگونی، بدون تغيير وضعيت طبقاتی، دولت جديد نيز طبق استدلال ما میبايست فئودالـی باشد، درحاليکه لنين با تحليل کارکرد اين دولت آنرا بورژوازی میداند.
در اين مورد لنين با يک فرض به تحليل میپردازد و آن اينکه وضعيت اجتماعی- اقتصادی جامعه روسيه برای خواننده مشخص است. درست است که تزار نماينده فئودالها بود ولـی در روسيه تزاری سيستم توليد بورژوازی رشد بسيار بزرگی کرده بود و فئوداليسم را تا مقدار زيادی تحت سيطره خود گرفته بود. اين بورژوازی آنچنان قدرتی گرفته بود که تزار و روسيه را به جنگ امپرياليستی ١٩١۴ کشاند. پس اين انتقال قدرت تمام زمينههای اقتصاديش موجود بود. لنين دقيقاً توضيح میداد که چگونه تزاريسم در اواخر کار ابزار دست بورژوازی ليبرال شده بود، اگرچه خاستگاه اجتماعیِ تزاريسم، فئوداليسم بود.
پس در روسيه سيستم توليدی بورژوائی آنچنان قدرتی داشت که فقط کافی بود دولت را بورژواها تشکيل دهند و لازمهاش تغيير اساسی در روابط توليد نبود. ولـی در اينجا چه؟ در اينجا غير از بورژوازی وابسته کدام طبقه ديگر است که سيستم توليدی حاضر و آماده داشته باشد که قدرت به او منتقل گردد. غير از بورژوازی وابسته هيچ طبقه ديگری نيست. پس اگر طبقه ديگری بخواهد قدرت را در دست گيرد و يا قدرت به دستش افتاده باشد، ناگزير بايد برای حفظ منافع و تحکيم قدرت خود دست به يک انقلاب در روابط توليدی بزند و اين است تفاوت مهم بين وضع ايران در شرايط حاضر با روسيه ١٩١٧.
مطلب ديگری که تذکر آن در اينجا ضروری است، اين است که اين روزها صحبتهايی در اين زمينه مطرح میشود که گويا در ايران يک انقلاب سياسی رخ داده بدون آنکه يک انقلاب اجتماعی رخ داده باشد. به اين ترتيب که گويا قدرت سياسی از طبقات وابسته به امپرياليسم به طبقات ملّـی منتقل شده ولی تغييرات لازم در روابط توليدی صورت نگرفته.
اين تحليل تا حد زيادی زائده الگوبرداری است. در تاريخ انقلاباتی صورت گرفته که در وهله اول در روابط توليدی تاثير نگذاشته و فقط دولت را دست به دست کرده ولی در اينگونه موارد میبينيم که تمام شرايط و روابط توليدی طبقهای که حکومت تازه به دستش افتاده قبلاً در جامعه به وجود آمده و بسط يافته و با انتقال قدرت در واقع حق به حقدار رسيده. اين «انتقال»، احتياجی به تغيير بنيادیِ روابط توليدی ندارد و اگر کسی دلش بخواهد میتواند آنرا انقلاب سياسی بنامد. ولی آيا در ايران که طبقه حاکمه آن بورژوازی وابسته است و روابط ناشی از اين وابستگی تا کوچکترين سلولهای جامعه رخنه کرده است و سيستم ملّیِ توليد به طور کلی در چنگال اسارت آن قرار گرفته نيز میتوان صحبت از يک «انقلاب سياسی» بدون «انقلاب اجتماعی» کرد؟ اگر دولت به يک طبقه ملّی منتقل شده آن طبقه ملّی روابط توليدی خود را در کجا گسترش داده که امروز احتياجی به تغيير روابط به نفع خود ندارد؟
در کشور ما «انقلاب سياسی» حتماً بايد با «انقلاب اجتماعی» توام باشد زيرا هيچ طبقهای جز بورژوازی وابسته در توليد جامعه نقش مسلط ندارد و هر طبقه ملّی که قدرت دولت را به دست گيرد بايد بلافاصله روابط توليدی را مطابق منافع طبقاتی خود دگرگون نمايد. يعنی دست به انقلاب اجتماعی بزند و اگر دولت کنونی چنين کاری نمیکند ساده ترين دليل آن اين است که نماينده يک طبقه ملّی نيست.
صفحه ٣ در مورد کودتای رضاخان:
امپرياليسم قبل از آنکه با کودتای رضاخان بنا به اين نوشته قدرت را از فئوداليسم بگيرد، از سالها پيش فئوداليسم را به اسارت مالی و اقتصادی و سياسی خود درآورده و سالها قبل از اين کودتا نيز حکام تهران بدون اجازه سفارتخانههای خارجی هيچ تصميم مهمّی نمیگرفتند. پس زمينه عينی اين انتقال قدرت (تا جائيکه واقعاً صحّت داشته باشد) قبلاً به وجود آمده بود. لذا افتادن قدرت به دست امپرياليسم با تغييرات اجتماعی چندان مهمی همراه نبود.
ولی در شرايط کنونی مثلاً اگر فکر کنيم طبقه ديگری غير از بورژوازی وابسته پايگاه طبقاتی دولت است، چگونه روابطی قبلاً در جامعه به وجود آمده که میتواند امروز پايگاه آن دولت باشد؟ بطوريکه اين دولت که نماينده طبقه جديدی است غير از دولت قبلی، بتواند بدون تغييرات انقلابی در روابط توليدی بوجود آيد؟ و دليل آن هم اين بود که اين روابط قبلاً به وجود آمده بود.
ولی آيا وضع پرولتاريا هم همينطور بود؟ آيا وقتی در اکتبر ١٩١٧ پرولتاريا قدرت را به دست گرفت ديگر میتوانست بدون تغييرات بزرگ در روابط توليد حتی يک ماه سرِکار بماند؟ چرا پرولتاريا دست به چنين تغييراتی زد؟ برای آنکه قبلاً آن روابط توليد که بتواند اساس قدرت دولتیاش باشد وجود نداشت. پس دولت پرولتاريا میبايست اين روابط را ايجاد کند.
در شرايط کنونی کشور ما نيز وضع به همين منوال است. هر طبقه ملّی که بخواهد قدرت دولتی را در دست بگيرد و آنرا حفظ کند بايد سراسر روابط توليد را دگرگون نمايد. زيرا سراسر روابط توليد در حال حاضر به بورژوازی وابسته تعلق دارد و کسی در آن شريک نيست.
البته اين بحث نظری است، در عمل بايد گفت جز کارگران و دهقانان طبقه ديگری که بتواند دست به چنين اقداماتی بزند، در جامعه ما وجود ندارد.
بهتر است، با توجه به اين ديدگاه، تحليلی از وضع دولت در ايران بنمائيد تا آنگاه بتوان در يک زمينه روشن بحث را ادامه داد. اينکه بگوئيم دولت نماينده امپرياليسم است کافی نيست. امپرياليسم بعنوان يک عامل خارجی وقتی میتواند در يک جامعه نقش تعيينکننده داشته باشد که در درون آن جامعه پايگاه طبقاتی داشته باشد و به اصطلاح از طريق تضادهای درونی جامعه عمل شود.
دولت رضاخان نماينده امپرياليسم بوده و پايگاه امپرياليسم در آنزمان، فئودالها و بورژوازی وابسته بود. پس از “انقلاب سفيد” پايگاه طبقاتی امپرياليسم فقط بورژوازی وابسته میشود. اگر بهاينصورت به موضوع نگاه کنيم تحليل ديالکتيکی کردهايم، و به آنصورت، برخوردی مکانيکی شده است.
صفحه ۴ در مورد دولت قوام:
در اين انتقاد بحث از زمينه جامعه امروز به جامعه ٣٠ سال پيش و زمينه اقتصادی به زمينه سياسی منتقل شده، آنگاه نتايجی گرفته شده که درست نيست.
مقايسه دولت شاه در زمانيکه مورد بحث اين مصاحبه است با دولت قوام در دهه ٣٠ بهيچوجه درست نيست، زيرا در اين زمان دولت بخش بزرگی از توليد را تحت هدايت و اداره خود دارد و بهاصطلاح بورژوازی بوروکرات را تشکيل میدهد، درحاليکه در آن زمان دولت صرفاً اهميت سياسی داشت و در اداره توليد جامعه مداخله کمی میکرد و صحبتی از قشر بورژوازی بوروکرات مطرح نبود.
مسئله ديگر اينکه از ما خواسته میشود که نشان دهيم که کدام قشر از بورژوازی کمپرادور نماينده کدام قشر از امپرياليسم است. درخواست نابجايی است. يک نظر سطحی نشان میدهد که چه در بورژوازی کمپرادور خصوصی و چه در بورژوازی بوروکرات وابستگی به انواع قدرتهای امپرياليستی موجود است که در رأس آنها آمريکا قرار دارد. ولی اينکه ما تضادهای بين قشرهای مختلف بورژوازیِ وابسته را در داخل، عيناً انعکاس تضاد قدرتهای امپرياليستی در خارج بدانيم، بهيچوجه درست نيست و دليل عينی ندارد. زيرا هر يک از قشرها پس از آنکه تشکيل شد، در حين وابستگی به امپرياليسم در داخل يک کشور منافع مشترک پيدا میکنند و با قشرهای ديگر در شرايطی تضاد منافع پيدا میکنند و در اينجاست که به سادگی میتوان فهميد که گاه منافع يک سرمايهدار آمريکايی با سرمايهدار وابسته به آمريکا در بخش خصوصی با سرمايهدار آمريکايی يا سرمايهدار وابسته به آمريکا در بخش بوروکرات تضاد پيدا میکنند. درحاليکه همان سرمايهدار با فلان سرمايهدار فرانسوی در بخش خصوصی به دليل موقعيت اقتصادیِ واحد منافع مشترک پيدا میکنند.
اين تضادها بين سرمايههای يک کشور امپرياليستی حتی در خود کشور متروپل نيز به چشم میخورد چه رسد به کشور وابسته که در آن روابط بسيار پيچيدهتر است. از اينها گذشته حتی امروز در صحنه بينالـمللـی نيز تفکيک سرمايهها از يکديگر و تعيين آنکه کدام سرمايه به کدام امپرياليسم تعلق دارد کار آسانی نيست و کمتر بررسی حسابداریی است که منتشر شده باشد و نشان ندهد که چگونه تفکيک سرمايههای امپرياليستی از يکديگر تقريباً غيرممکن است. اما سياستهای امپرياليستی که در سالِ مورد تحليل رفيق به آن اشاره شده مقوله ديگری است. زيرا اين سياستها مَنشآت بسيار متنوع چه در داخل و چه در خارج کشور دارد که يکی از آنها نيز منافع اقتصادی بالفعلِ امپرياليستها در خود کشور وابسته است. مثلاً رقابت سياست انگليس و آمريکا در داخل ايران، در دوران مورد بحث اين رفيق، يکی از مهمترين علتهايش اين بود که آمريکا در جنگ بينالـملل دوم نيرومندتر از قبل از جنگ و انگليس بسيار ضعيفتر از قبل، از جنگ بيرون آمد و در اثر جنگ در کشورهای تحت سلطه انگليس جنبشهايی به وجود آمد که انگلستان قادر به سرکوب آنها نبود در حاليکه آمريکا اين قدرت سرکوب را داشت. اين عوامل بيش از منافع اقتصادی آمريکا در ايران به آمريکا کمک کرد تا موضع مسلط را در سياست داخلی ايران به دست آورد.
صفحه ۵ در مورد اعدامها:
آنچه در اينجا ناديده گرفته شده اين است که خلق در اينجا انقلاب کرده و برعليه کسانی که سالها بر او ظلم کردهاند حتی دست به سلاح برده و امپرياليسم و بورژوازی وابسته دست به يک سازش حسابشده زدهاند. حتی امپرياليسم، شاه و دربار و رژيم شاهنشاهی را نيز قربانی حفظ خود کرده است.
درک اينکه چرا دست به اين اعدامها میزند بسيار ساده است. مگر نبايد خشم مردم را فرونشاند؟ مگر نبايد عناصری را که شديداً خواستار شاه هستند از بين برد تا اين سازش حفظ شود، [تا] خشم مردم فرونشيند و مهار کردن تودهها مجدداً ميسر شود. اگر از اين ديدگاه نگاه کنيم امپرياليسم در قربانی کردن عدهای از ياران خود خيلی هم خِسّت به خرج داده و همين باعث شده که مردم هنوز خشمگين و غُرّان خواهان مجازاتهای بيشتر باشند. تازه کشتن يک سپهبد شاهنشاهی برای بورژوازی وابسته ضايعه بزرگی نيست، گمان میکنيد با هر يک از اينها يک ناپلئون از ميدان جنگ خارج شده است؟ به اولين بیسروپايی که برخورد میکنيد درجه سپهبدی بدهيد، لياقتش کمتر از سپهبدهای شاهنشاهی نيست. اينها مهرههای بیارادهای بودند که درجهشان با ميزان لياقتشان نسبت عکس داشت و اما در مورد اعدام سرمايهداران فکر میکنم اشتباهی رخ داده زيرا در ليست اعدامشدگان از سرمايهداران وابسته فقط نام دو تن بود که آن هم جنجال بزرگی بپاکرد. پس از همه سروصداها بالاخره با فرمان امام دائر بر اينکه فقط کسانی بايد اعدام شوند که مرتکب قتل شدهاند، همه سرمايهداران وابسته از مرگ جستند.
در مورد خرده بورژوازی وابسته:
منظور از خرده بورژوازی وابسته در اين نوشته قشر نسبتاً وسيع خردهبورژوازی که در سالهای اخير با ارتباط تنگاتنگ و برای انجام خدمات و امور مربوط به بورژوازی وابسته در ايران به وجود آمده و در همهجا پراکنده است، از مقامهای بالای اداری گرفته تا وکلای دعاوی وابسته، حسابداران رسمی، فاحشههای لوکس و غيره و غيره.
صفحه ۵ در مورد حائل شدن شاه:
وقتی ما میگوئيم مبارزه ضدامپرياليستی به صورت مبارزه با شاه و دستگاهش متجلی میشد، يعنی دقيقاً معتقديم که شاه و دارودستهاش دستنشاندگان امپرياليسماند. ولی اينکه این حرف تا چه حدّ با حرف حزب توده نزديک باشد ديگر مهم نيست ولی عيناً بازگويی نظر رفيق مسعود است. رفيق مسعود شاه را مزدور امپرياليسم میدانست. خودبهخود، مبارزه با شاه يعنی مبارزه با مزدور امپرياليسم توسط مردم شکل مبارزه با امپرياليسم است و اينکه شاه به علل تاريخی و اجتماعی اهميتی کسب کرده بود و مخصوصاً از نظر تودهها تجلّی همه ظلم امپرياليسم بود و خود او و دارودستهاش در سرکوب توده تجارب ويژهای داشتند مسئلهای است که فکر نمیکنم ناديده گرفتن آن کمکی به مارکسيسم کند و اينکه سازشکاران (من از منشأ طبقاتیشان حرفی نمیزنم چون ممکن است باز موجب عصبانيت شود) توانستند مبارزه ضد شاه را به يک مرحلهٔ جداگانه تبديل کنند نيز واقعيتی است انکارناپذير و نمیدانم به چه دليل بايد آنرا انکار کرد.
در مورد بحث نسبتاً طولانی که در اينجا شده بحث بسيار آموزندهای است ولی به موضوع مورد بحث ما مربوط نيست.
شما از ريشههای تفکر خردهبورژوازی صحبت میکنيد، از خيالاتی که مونتانی در سر داشت، در انقلاب ١٨۴٨ و امثال آن. درحاليکه بحث ما بر سر اقداماتی است که بنا به گفته شما [اگر] خرده بورژوازی فعلاً در حکومت باشد بايد انجام دهد.
اين دو بحثِ جداگانه است. اينجا جای خيالات در بين نيست، اگر مارکس ايدهآلهای مونتانی را مورد تحليل قرار میدهد با اين فرض است که او را هرگز لايق حکومت کردن نمیبيند و سخنان مونتانی در مورد طرز حکومت، مارکس را به خنده میاندازد زيرا میبيند از چيزی سخن میگويد که شايستهاش نيست و امکانات عملی برای کسب آنرا ندارد و بهاصطلاح دچار اوهام است که از حکومت سخن میگويد. ولی رفيق!، وضع ايدهآلی را به وضع واقعی تبديل کردهايد. پس اين خرده بورژوازی که به حکومت رسيده بايد آن خيالات خود را که در نظر مارکس مضحک مینمود، به منصّه عمل برساند. مسلماً شما در اينجا خواهيد گفت مارکسيسم نشان میدهد که خردهبورژوازی هم نمیتواند کاری خلاف منافع بورژوازی وابسته انجام دهد. اگر بنا باشد کار به اينجا بکشد پس از اينهمه بحث با استناد به يک اصل مارکسيستی که خردهبورژوازی نمیتواند حکومت را در دست گيرد، موضوع را فيصله دهيم و وارد اينهمه بحثهای تودرتو نشويم. ولی صرفنظر از همه اين مطالب فکر میکنم تنها دليل اين رفيق برای اينکه خردهبورژوازی حاکم است استناد به وجود روحانيون در ميان هيأت حاکمهٔ موجود است و اينجاست که من به اين رفيق میگويم: رفيق، اين تحليل مارکسيستی نيست.
خوب بههرحال اين بحث را بايد مفصلتر، و در صحنه سياسی ـ اقتصادیِ موجود در کشور، انجام داد تا با روشنی بتوان نواقص آنرا تشريح نمود.
از صفحه ۵ به بعد در مورد مبارزه سياسی-نظامی:
اين رفيق وظايف کنونی ما، شکلی که بايد داشته باشد و برداشت خودش را از نيروهای موجود بهتر است جداگانه و صرفنظر از انتقاد از مصاحبه تشريح کند تا با توجه به آن مطالب بتوان پاسخگويی کرد.
آنچه مربوط به انتقادات اين رفيق از مصاحبه است اين است که بيشترِ انتقاد اين رفيق متوجه طرز برداشت خودش از مصاحبه میباشد، نه طرز عرضه مطالب از طرف مصاحبه. مثلاً اين رفيق کار درستی نکرده که همه مطالب مربوط به سازماندهی مقاومت مسلحانه تودهها را پشت هم آورده بدون آنکه ذکر کند مصاحبهگر با چه تأکيدی طُرُق سياسی و اقتصادی مبارزه را در شرايط کنونی لازم میداند. وقتی مسئله بدينصورت مطرح شود، خود به خود انتقاداتی هم که صورت میگيرد به خودِ مطلب نيست، بلکه منتقد مشکلی را که خود بوجود آورده مورد انتقاد قرار میدهد. همين روش در مورد [خطّ مشی] سياسی- نظامی سازمان مطرح میشود. در آنجا مصاحبهگر نخواسته همه دلائل مربوط به [خطّ مشی] سياسی- نظامی سازمان را مورد بحث قرار دهد. اين دلائل را از همان آغاز، «مصاحبه» به تئوری مبارزه مسلحانه حواله داده است. مسلماً مصاحبهگر میداند که خط مشی سياسی- نظامی باعث پيدايی سازمان سياسی- نظامی شده و اساساً در اين مصاحبه به دفاع از اين مطلب پرداخته است و هنگامی نيز که به طرح شعار حزب برخورد میکند از همين طريق آنرا انتقاد میکند و میگويد: خط مشی، تعيينکننده شکل سازماندهی است. ولی در اينجا رفيق چه میکند و مطلب را چگونه میفهمد و ايرادی را که میگيرد آيا به طرز فکر مصاحبهگر میگيرد يا به کار خودش که يک جمله از مصاحبهگر را گرفته و آنرا مطلق کرده است.
مطلب ديگری که اين رفيق مطرح کرده آن است که میگويد در گذشته برای ما مبارزه مسلحانه اصلی و مبارزه سياسی و اقتصادی مشروط و گذرا و موقتی بود، درحاليکه اين سخن کاملاً اشتباه است و رفيق مؤمنی به خوبی تشريح کرده است که مبارزه نظامی ما کاملاً محتوای سياسی دارد، قصدش هم سياسی است. و اساساً هدف مبارزه، سياسی است و از نظر شکلِ مبارزه نيز تئوری مبارزه مسلحانه شکل نظامی را علاوه بر ساير موارد برای ايجاد زمينه جهت انجام شکل سياسی و اقتصادی مبارزه میشناسد. لذا در گذشته چنين درکی از مبارزه مسلحانه وجود نداشته و عکس آنرا نيز که رفيق مطرح کرده صحّت ندارد، يعنی اينکه در حال حاضر شکل سياسی مبارزه را شکل عمده و شکل نظامی را مشروط و گذرا….. بدانيم.
از لحاظ کلی هرگونه مبارزهٔ ما سياسی است حتی مبارزهٔ نظامی. ولی از لحاظ عملـی به نظر ما امروز خيلی بيشتر از سال ۴٩، مسئله نظامی تعيينکننده محتوای سياسی مبارزه است.
به هرحال شکلِ برخورد و انتقاد در اينجا خيلی ناقص و ابتدايی است. به جای اينکه از کسی بُت بسازيم در صدد تشريح وظايف امروزی خود باشيم.
رفيق نويسنده از چريکهای فدايی خلق ايران است.