نقدی بر دیدگاههای سازمان مجاهدین خلق ایران

نمایش متن اسکن شده در قالب PDF

چریکهای فدائی خلق ایران

به خاطره چریک فدائی خلق رفیق شهید اسماعیل هادیان تقدیم میشود

با ایمان به پیروزی راهمان
چریکهای فدائی خلق ایـران
فروردین ۱۳۶۲

* * *

رفیق شهید اسماعیل هادیان اهل بابل، فارغ‌التحصیل رشته مهندسی ساختمان بود.

رفیق شهید اسماعیل هادیان جزو کسانی بود که بلافاصله‌ پس از تشکیل چریکهای فدائی خلق ایران و مرزبندی آنان با جریان منحطِ کار که‌ خود را سازمان چریکهای فدائی خلق می‌نامید به‌ این جریان پیوست و صمیمانه و با شور وصف نا‌شدنی به‌ انجام کارهای انقلابی پرداخت.

درشرایطی که سازمانِ فوق از قدرت اتوریته زیادی برخوردار بود و در مقابلِ آن ایستادن و با آن بمخالفت پرداختن وسیاست سازشکارانه‌اش را محکوم نمودن و جذب قدرت کاذب نشدن، شهامت انقلابی و آگاهی عمیق از مسائل انقلاب را لازم‌داشت، که این رفیق به‌تمامی آنرا دارا بود, او از تنها ماندن و در اقلیت افتادن نهراسید و تابع جریان روز نشد. بهمین خاطر در بنای جریان انقلابی با تمام مشکلاتی که در آن زمان وجودداشت «آستین»‌ها را بالا زد، شب و روز جان کند تا توانست در ایجاد جریان زنده‌ای به اسم چریکهای فدائی خلق ایران سهم خود را ایفا کند.

رفیق هادیان با اینکه از خانواده تنگدستی بود و با اینکه خانواده‌اش شدیدا به کمکهای مالی او احتیاج داشت و با اینکه می‌توانست نیروی کار خود را برای بهتر زندگی کردن خانواده‌اش بکارگیرد کاری که شدیداً لازم بود هرگز نه خود و نه خانوا ده‌اش تسلیم این نیازمندیها نشدند و نیازمندیهای انقلاب را در عمل ارجح داشتند.

پدر از کار افتاده‌اش با چرخ دستی امورات خانواده‌اش را می‌گذراند ولی هرگز از فرزند مهندسش نمی‌خواست بخا طر تامین هزینه زندگی دست از کار حرفه‌ای و انقلابی بردارد و مادر پیرش همواره مشوّق فرزند انقلابی‌اش بود. عزّت وشرف انقلابی این خانواده می‌تواند واقعا مایه سرمشق تمام خانواده‌ها باشد. رفیق هادیان در پا ئیز سال ۵٩ دریک خانه تیمی در ساری دستگیر و سپس در زیر شکنجه‌های وحشیانه رژیم بشهادت رسید. خانه‌ایکه رفیق درآن دستگیر شد چاپخانه چریکهای فدائی خلق ایران بود. او شب هنگام‌ وقتی که می‌خواست وارد خانه شود در کمین مزدورانی افتاد که ازپیش در آن لانه گٌزیده بودند.

ما که او را می‌شناسیم می‌دانیم که در آن لحظات چگونه با مزدوران مواجه شد و صحت این شناخت ما را برخورد بعدی رفیق در زیر بازجوئی نشان می‌دهد. با اینکه رفیق اطلاعات و رابطه‌های زیادی داشت ولی با برخوردهای صادقانه و قهرمانانه خود واقعا میراث‌دار فدائی باقی ماند و همچون فدائی لب به سخن نگشود و لاجرم‌ برای سازمان هیچگونه مشکلی از این لحاظ بوجود نیامد. او شهادت خود را وسیله‌ای برای حفظ اسرار سازمان قرار داد.

امروز گرچه‌ این رفیق در میان ما حضور ندارد ولی عملکردش، همانند عملکرد تمام‌ رفقای فدائی، فرهنگ و شرف فدائی را در اذهان زنده نگهدارد.

رژیم پس از شهید کردن این رفیق جسدش را تحویل خانواده‌اش‌ داد. آثار شکنجه‌های وحشیانه بروی جسد به گونه‌ای بود که مایه تنفّر و انزجار مردم شهر شده بود. رژیم‌که مشاهده‌کرد رسوائی زیادی ببار آمده با صحنه سازیها و خیمه شب بازیهای تلویزیونی در صدد تبرئه خود برآمد و ادّعا کرد که خودش خودکشی کرده‌‌است ولی ماهیّت رسوایی رژیم بیش ازآن بود که مردم‌این اراجیف را باور کنند.

شهادت رفیق هادیان همچنانکه زندگی مبارزاتیش در خدمت رشد آگاهی خلق قرار گرفت. جمعیّت زیادی در مراسم تشییع جنازه او شرکت کرده بودند درحالیکه‌کینه و خشمی فراوان نسبت به رژیم منفور جمهوری اسلامی در دلهایشان انباشته شده بود و عشق فرزند انقلابی خویش را در قلب خود حمل می‌نمودند. رژیم از دفن جسدرفیق در گورستان عمومی شهر ممانعت بعمل آورد. همچنانکه امروز دیگر در مورد همه انقلابیون آشکارا چنین می‌کند.

یادش‌گرامی و راهش پر رهرو باد

با ایمان به پیروزی راهمان
چریکهای فدائی خلق ایـران

* * *

متن زیر ماخذ از نشریه مجاهد شماره ۱۳۴ (۶۱/۱۰/۱۶) ص ۱۴ میباشد. متن تایپ شده سند

از ………
به ………
موضوع ………

تاریخ : ۶۰/۳/۱۸
شماره ………
پیوست ………

جمهوری اسلامی ایران
دادسرای انقلاب اسلامی
«شهرستان بابل»

عطف به نامه شماره ۱۳۲۳/ ۶۰/۳/۱۷ اداره درگذشتگان بدین‌وسیله اعلام میگرددکه متوفی اسماعیل هادیان چون مرتد فطری و از دین حنیف اسلام روگردان شده بر‌طبق فتوای کلیه‌ مراجع عِظامِ مذهب شیعه دفن او در قبرستان مسلمین بهیچوجه جایز نیست.

رئیس دادگاهای انقلاب اسلامی بابل - مصباح
۶۰/۳/۱۸

* * *

[مقدمه]

مقالاتی که در این جزوه از نظر خوانندگان خواهد گذشت از مدتها پیش نوشته شده بود و ما در نظر داشتیم این مقالات را پس از تکمیل منتشر سازیم، ولی فرصت اینکار پیش نیامد و اکنون به همان صورت به انتشار آنها مبادرت میورزیم.

در رابطه با سازمان مجاهدین، سازمان ما موضع خود را پیش از این روشن ساخته است. به‌اعتقاد ما سازمان مجاهدین کماکان بعنوان یکی از سازمانهای درون صف خلق میباشد که در این مقطع با پیروی از سیاستهای انحرافیِ ناشی از توهمات خرده‌بورژواییِ خویش با نیروهای ضدّ‌خلقیِ وابسته به امپریالیسم‌ عقد اتّحاد بسته و در درون شورایملی مقاومت صف خلق و ضدّ‌ خلق را مخدوش میسا زد.

از این رو به حکم مسئولیتی که در قبال انقلاب دمکراتیک و ضدّ امپریالیستی خلقمان داریم وظیفه خود میدانیم که با انحرافات و نارسائیهای این سازمان مبارزه نمائیم، بدون آنکه خطاها و انحرافات آنان را وسیله تخطئه عملکردهای درست مبارزاتی‌مان قرار دهیم.

این شیوه برخورد ما همانست که قبلا در جزوه «تسخیر سفارت امریکا و موضع سازمان مجاهدین» اتخاذ نمودیم (آن جزوه علیرغم اینکه نادرستی موضع گیریهای سازمان مجاهدین را در مورد بسیاری از مسائل جنبش آشکار ساخته است، مورد استقبال نیروهای مبارز و بخصوص هواداران این سازمان واقع شد).

اکنون بنظر میرسد روند پرشتاب مبارزه طبقاتی در جامعه ما واقعیات را هر چه آشکار‌تر در مقابل چشم همگان قرار داده است و بنظر میرسد مسعود رجوی نیز تحت چنین شرایطی سعی دارد تا حدّی در لحن پیشین خود نسبت به ارزیابی مسائل جنبش تغییراتی بدهد. مثلاً اگر ایشان در «جمعبندی یکساله مقاومت مسلّحانه» عمداً لحن کسی را بخود میگیرد که خود و سازمانش را در دو قدمی قدرت می‌بیند، در پیامی که بمناسبت قیام ۲۲-۲۱ بهمن فرستاده است از «خمینی گزیدگی» مردم صحبت به میان میآورد و تلویحاً این واقعیت را میپذیرد که توده‌ها نسبت به «جمهوری دموکراتیک اسلامی» بی‌‌اعتمادند و بقول خود وی از ریسمان سیاه و سفید میترسند. البتّه این اعتراف زمانی مفهوم واقعی خود را مییابد که آقای رجوی از این واقعیت درس گرفته و بیش از این بر «جمهوری دموکراتیک اسلامی» تأکید نورزد. امروز بخصوص در سطح خارج از کشور کسانی هستند که با هوچی‌گری و جنجال سیاسی سعی دارند بی‌عملی و بی‌کفایتی خود را زیر چتر تبلیغات علیه سازمان مجاهدین خلق بپوشانند. اینان با همان کوته فکری و نادانی که ماهیت رژیم خمینی را خرده‌بورژوائی انگاشته‌اند، امروز برای سازمان مجاهدین خلق ماهیت وابسته به امپریالیسم قائل‌اند و از آنجا که نتیجه سازشکاریهای خود را با رژیم خمینی دیده‌اند بزعم خود این بار برای پس نیفتادن باصطلاح دست پیش را گرفته‌اند و برای اثبات «انقلابی‌گری‌شان» و نشان دادن اینکه گویا از گذشته ناکامشان درس گرفته‌اند با سازمان مجاهدین خلق همان برخوردی را میکنند که میبایست با رژیم خمینی میکردند و نمیخواهند بفهمند که این نیز آنروی سکه است.

ما هیت رژیم خمینی از همان ابتدای استقرارش علیرغم تمام فریبکاریهایش نه خرده‌بورژوائی بلکه ضدّ خرده‌بورژوائی و ضدّ پرولتری بوده است. آنها سگان زنجیری امپریالیسم و مدافع بورژوازی وابسته به امپریالیسم هستند. در حالیکه سازمان مجاهدین خلق یک جریان خرده‌بورژوائی است و شایسته است با آن بعنوان یک جریان درون صف خلق برخورد شود. چنین برخوردی را سازمان ما همواره با این سازمان حتّی در شرایطی که آنان ضعیف بودند در پیش گرفته است.

این شیوه برخورد از اعتقاد ما مبنی بر اینکه نباید به امر اتّحاد پرولتاریا با نیروهائی که به هر حال در صف خلق قرار دارند و قدمهائی (هر چند ناچیز هم باشد) در جهت مبارزه ضدّ‌امپریالیستی برمیدارند خلل وارد آید، ناشی میشود. برعکس ما وظیفه خود میدانیم این نیروها را در انجام وظایف مبارزاتیشان بر‌علیه امپریالیسم و سگهای زنحیریش کمک نماییم تا بتوانند گامهای بلندتری در این راه بردارند.

این شیوه برخورد شایسته سازمانهای کمونیستی است که معتقدند هیچ نیروئی جز پرولتاریا رسالت به فرجام رساندن مبارزات ضدّ‌امپریالیستی میهنمان را ندارد و لازمه چنین رهبری‌ای نیز جلب نیروهای پرولتری و مبارزه و کوشش در جهت کمک به آنان برای دوری از لغزش‌ها و انحرافات است.

در همین رابطه است که ما مثلاً از موضع اخیر حزب دمکرات کردستان ایران که برخلاف گذشته، ارتش را به عنوان عمده‌ترین نیروی سرکوبگر معرفی کرده و لزوم مبارزه با آنرا تأکید میکند، استقبال میکنیم.۱ و یا وقتی مشاهده میکنیم حزب دمکرات کردستان ایران در تبلیغات خود سعی در تکیه بر نیروی مردم دارد، از آن حمایت میکنیم.۲ باشد که جزوه حاضر بتواند در شناساندن گوشه‌ای از واقعیت مبارزه طبقاتی در ایران به سازمان مجاهدین و از بین بردن توهمات آنان مؤثر واقع شود.

با ایمان به پیروزی راهمان
چریکهای فدائی خلق ایـران
فروردین ۱۳۶۲

نقدی بر «جمعبندی یکساله مقاومت مسلّحانه»

در این گزارش رجوی عمداً لحن کسی را بخود میگیرد که خود و سازمانش را در دو قدمی قدرت میبیند و به کسب قدرت اطمینان دارد و گاه در میان مکرر گوئیها و در پاره‌ای موارد خودستائیهای گزاف‌آمیز کلماتی از دهانش میپرد که بیشتر مناسب کسانی است که قدرت را بدست گرفته‌اند نه کسانی که برای کسب قدرت مبارزه میکنند.او حتّی از رسیدگی به پرونده‌ها و رأی‌گیری برای تعیین اینکه مارکسیستها نماینده طبقه کارگر هستند یا نه و اینگونه ترفندهای بورژوائی سخن به میان میآورد که دموکراسی بیش از دو قرن است از آن استفاده میکند و در ایران هم مخصوصاً خمینی و همین «لیبرالها»ی دستیار او در این دو سه سال اخیر از آن بسیار استفاده کرده‌اند. او جز سازمان خویش، و یکی دو مورد بطور گذرا حزب دموکرات، کسی را در میدان مبارزه در ایران نمیبیند و آنقدر این مطلب را در طی این گزارش تکرار میکند که لااقل برای خودش شکی باقی نمیماند که کس دیگری در میدان نیست و هیچ ایدئولوژی دیگری جز ایدئولوژی مجاهدین در شرایط کنونی قادر به بسیج مردم نیست.

نقل قولی که او از یک بقول خودش «مارکسیست قدیمی» میکند بخوبی نشان میدهد که رجوی در پاریس چه چاپلوسان و مدیحه‌سرایانی را به گرد خود جمع آورده است. این «مارکسیست قدیمی»، بقول رجوی،۳ در چاپلوسی از مجاهدین تا آنجا پیش میرود که شهدای سایر سازمانها را «تلفات» میخواند و مسعود رجوی ناچار میشود که مجدداً مقام شهادت را برای اینگونه افراد نیز تصریح کند.

این صحنه چقدر شباهت به صحنه‌ای دارد که در آن فخرالدین حجازی چنان از خمینی ستایش کرد که او در پاسخ بگوید : «من از این حرفها به خدا پناه میبرم!».

خلاصه اگر بخواهی موارد مختلفی را که مسعود رجوی در این گزارش خود را بر اریکه قدرت می‌بیند، نه در جستجوی آن، برشماریم زیاد است. او مثل کسی که میخواهد برای مدارس تاریخ بنویسد و نظر رسمی دولت وقت را درباره وقایع تاریخی به آنها القاء کند به گذشته و مخصوصا به گذشته مجاهدین میپردازد و هر چیز را که در آن ناخوشایند باشد حذف میکند و هر چه را که لازم می‌بیند به آن اضافه مینماید.

بحثی را که در مورد «نظامی ــ پلیسی» یا «پلیسی ــ نظامی» بودن رژیم شاه با سازمان چریکهای فدائی خلق در سالهای ۵۰-۴۹ مطرح میکند زائیده ذهن خود اوست و در واقعیت هرگز رخ نداده و اگر هم رخ میداد نتبجه‌اش به این آسانی که مسعود جلوه میدهد یک بر هیچ به نفع مجاهدین نمیشد.

مسعود جالبترین قسمت تحریف تاریخ را آنجا صورت میدهد که در مورد خمینی میگوید : «حتّی یکسال قبل از ورود خمینی به ایران، از روی اطلاعیه‌هایی که میداد تفکر و ماهیتش را بطور مکتوب، تحلیل نموده و بر «خصائص ارتجاعی» او انگشت گذاشته بودیم. در این تحلیل، که بعداً خبرش در زندان به گوش رفسنجانی هم رسید، آشکارا گفته بودیم که اگر خمینی بیاید، هیچ مسئله‌ای از جامعه نخواهد توانست حلّ کند و باز انقلاب دیگری لازم خواهد بود.»

این حرف را رهبر سازمانی میزند که تا ۳۰ خرداد ۶۰ برای «حلّ» همه «مسئله»‌ها دست بدامان «امام» میشد و حتّی در روز ۳۰ خرداد ۶۰ نیز با شعار «مرگ بر بهشتی» بمیدان آمد نه با شعار «مرگ بر خمینی» و بعدها توجیه کرد که میخواستیم حجت را تمام کنیم و «مشروعیت» خمینی را در نظر مردم از بین ببریم.

بطور کلی مسعود رجوی در این گزارش در صدد آنست که به کادرها و هواداران بگوید هر چه تاکنون صورت گرفته درست بوده۴ و هر چه هم از این پس صورت خواهد گرفت درست است و بارها پیش از این به آنها گفته است که اگر نتیجه مورد نظر حاصل نشود تقصیر «باصطلاح» چپ، «چپ نماها» و «چپ روها» است (رجوی مدتی است که دیگر چپ بدون این اوصاف را نمیشناسد).

۲ــ طبیعی است که رجوی با تحلیل ویژه‌ای که از رژیم جمهوری اسلامی بدست میدهد در مبارزه خود با این رژیم اساساً امپریالیسم را به حساب نمیآورد و حتّی او را بعنوان یک نیروی خارجی نیز در مقابل خود نمیبیند. یکجا در گزارش خود حتّی احتمال آنرا میدهد که امپریالیسم، تحت فشار مبارزه داخل، آلترناتیو شورا را بپذیرد:

«بنظر میرسد که طرفین۵ در قبال یک آلترناتیو دمکراتیک و مستقل خمینی را ترجیح میدهند و به هر حال …. در این حدّ از تعادل قوای داخلی خمینی برای آنها مرجح بوده است.

ولی معلوم است که ما نخواهیم گذاشت که تعادل داخلی و بین‌المللی، همینطور به نفع خمینی ادامه پیدا بکند.» (تأکیدها از ماست)

او حتّی این فکر را بذهن خود راه نمیدهد که ممکن است امپریالیسم یا به هر حال یک نیروی خارجی در این «تعادل داخلی» به نحوی مداخله کند.

گوئی همه در بیرون ایستاده‌اند تا از هر کس که در میدان نبرد داخلی خود را تثبیت کرد حمایت کنند. لازم نیست که ما توضیح دهیم که در جهان امروز و در عصر امپریالیسم اینگونه تصورات در مورد مبارزه در کشورهای وابسته تا چه حدّ ساده‌اندیشانه و سطحی است و بعید است که مسعود رجوی که خود در مکتب حنیف نژاد و سعید محسن پرورش یافته از این واقعیت جهان امروز که همواره مورد تأکید آنها بود بیخبر باشد ولی اینکه چه مصلحتی او را وامیدارد تا آنرا نادیده بگیرد از بحث این گزارش فراتر میرود.

۳ــ مثبت‌ترین قسمت گزارش مسعود آن قسمتهائی است که او به تاکتیکهای کنونی و استراتژی آینده مجاهدین برای مبارزه میپردازد. البتّه او این قسمتها را پر میکند از توجیه‌های گوناگون برای تاکتیکهای گذشته که بیشتر بواقع برای مصرف داخلی خود سازمان ابداع و اعلام میشوند و ما در اینجا به آنها کاری نداریم. نکته مثبت این است که بالاخره مجاهدین از زبان مسعود رجوی میگویند بچه وسیله‌ای میخواهند رژیم کنونی (دست کم را میگیریم و نمیگوئیم حاکمیت امپریالیستی) را سرنگون کنند.

رجوی قیام شهری را برای سرنگونی قطعی رژیم خمینی تنها راه ممکن میداند و میگوید : «ممکن‌ترین، عملی‌ترین و عینی‌ترین خط، خط قیام شهری است…» ۶ او قیام شهری را چندان دور نمی‌بیند و طولانی دیدن مبارزه را اساساً با این جمله به استهزا میگیرد: «سرنگونی» در خطِ «قیام» (قیام مورد نظر ما) نمیتواند همراه با آن طول و تفصیل‌ها باشد.

این قیام شهری مسلماً مسلّحانه است. او میگوید: «با نیروی مشخص نظامی باید کمرش را شکست یعنی باید «قیام» بشود.» و مبارزه مسلّحانه کنونی مجاهدین بعنوان «تاکتیک محوری» همه آن فعالیتهائی به حساب میآید که زمینه را برای این قیام مسلّحانه شهری فراهم میسازد.

ما با استراتژی «قیام مسلّحانه شهری توده‌ای» درنزد کمونیستهای کشورمان آشنا هستیم. نظری که هم در زمان شاه از طرف پاره‌ای از کمونیستها ابراز میشد و هم پس از قیامهای ۲۱ و ۲۲ بهمن ۵۷ با اشاره به این قیام، باصطلاح با توجه به تجربه عینی، ارائه گردید و چریکهای فدائی خلق ایران هرگز از نشان دادن خطا بودن این تصور باز نایستاده‌اند. ولی رجوی در دفاع از خط قیام شهری مسلّحانه در موضع بهتری از کمونیستهای ما قرار دارد. کمونیستها میخواهند طی یک قیام شهری «ماشین دولتی» و «ارتش» و «بوروکراسی» را یکباره در‌هم بشکنند، در حالیکه رجوی چنین جاه‌طلبی ندارد. او هدف قیام را تصرّف قدرت و ارگانهای دولتی از طرف تنها آلترناتیو ممکن یعنی «شورایملی مقاومت» میداند. اگر به کمونیستها میشود گفت: بعید است که ارتش و سازمانهای انتظامی وابسته به آن، که توسط امپریالیسم و با سلاحهای امپریالیستی سازماندهی و تجهیز شده‌اند، را بتوان با یک قیام شهری در‌هم شکست و «جمهوری دموکراتیک خلق» (و یا آنطور که روز‌به‌روز ظاهراً هوادارانش بیشتر میشود، «جمهوری شوروی سوسیالیستی») و ارتش خلق را بجای آنها گذاشت به رجوی نمیتوان چنین حرفی زد. او برای شما توضیح خواهد داد که اولاً ارتش بین «نیروهای انقلابی» و «لیبرالها» تقسیم شده که بحمدالله هر دو در شورایملی مقاومت حضور دارند و در نتیجه ارتش نه تنها در مقابل قیام نخواهد ایستاد بلکه این ارتش که بقول رجوی «چیزی جدا از سایر طبقات و اقشار جامعه نیست» خود به قیام کنندگان میپوندد. پس هدف قیام مسلّحانه شهری صرفاً «پاسداران»، «بسیجی‌ها» و «کمیته‌چی‌ها» خواهند بود که آنها هم با توجه به اینکه مبارزه مسلّحانه کنونی هدف خود را در‌هم شکستن فیزیکی و روانی آنها قرار داده اساساً تا درجه معینی در‌هم شکسته شده‌اند که قیام شهری میسّر شده است.

کافی است قیام مسلّحانه شهری به کمک آن نیروی عظیم اراده کند «تا کمر رژیم خمینی» از لحاظ نظامی بشکند.

می‌بینیم که گرچه رجوی و کمونیستهای اپورتونیست ما هر دو از قیام مسلّحانه شهری صحبت میکنند، رجوی با واقع بینی تمام برای این قیام هدفهای بزرگ و غیر قابل حصول قرار نمیدهد. رجوی قیامی نمیخواهد که قدرت دولتی را در‌هم بشکند. او قیامی میخواهد که قدرت را دست بدست کند و در این حدّ نمیتوان گفت چنین قیامی ممکن نیست.

چنین چیزی حتّی بی‌قیام هم ممکن است و وقتی رجوی شکل قیام مسلّحانه شهری را برای آن انتخاب میکند دوراندیشی و محکم کاری میکند. پس با رجوی نمیتوان در مورد غیرممکن بودن آن به صورتی که با کمونیستهای اپورتونیست بحث میکنیم بحثی داشته باشیم.

همه حسابهای رجوی درست است ولی از او باید آن سؤالی را کرد که خود بار‌ها در طی این گزارش مفصل با باصطلاح حرف تو حرف آوردن از طرح آن طفره رفته، گرچه در اینجا و آنجای حرفهایش جملاتی بیان میکند که گویی پاسخ به این سؤال طرح نشده است. آن سؤال این است که فرض کنیم که «ایدئولوژی مجاهدین» و «مبارزه مسلّحانه مجاهدین» و «جانفشانیهای مجاهدین» (ما همه چیز را به مجاهدین نسبت میدهیم تا آقای رجوی کاملا راضی باشند چون ایشان هیچ نوع شراکتی را قبول ندارند. ما هم فرض میگیریم که همه چیز مال مجاهدین است و همه کارها را مجاهدین کرده‌اند) به همه نتایجی که رجوی برای آن پیش بینی میکند منجر شد، چه دلیلی در دست است که قدرت بدست مجاهدین بیفتد و دیگران سر برندارند ؟

ما میخواهیم اندکی روی این قسمت درنگ کنیم و ببینیم که در صورت وقوع آن قیام چه وضعیتی بوجود میآید و پیش از آنکه وضعیتی را که آنروز پیش خواهد آمد مجسم کنیم بگذارید نظری به وضعیتی بیفکنیم که در بهمن ۵۷ پیش آمد و هنوز خاطره آن نه تنها بر ذهن کمونیستهای اپورتونیست بلکه بر ذهن رجوی سنگینی میکند و قیام شهری آینده خود را تا حدّی از روی آن الگوبرداری میکند و تنها تفاوت را در «سازمان یافته بودن» این قیام آینده نسبت به قیام گذشته میداند.

ما میخواهیم بگوئیم اولاً قیام گذشته نیز در نوع خودش «سازمان یافته» بود. از ماهها پیش از قیام ۲۱ و ۲۲ بهمن ۵۷ و مخصوصاً در دوره دولت بختیار محیط نسبتاً آزادی بوجود آمده بود (و یا بعبارت دقیقتر گذاشته بودند بوجود آید) که در طی آن در هر مدرسه، در هر اداره و در هر کارخانه مردم میتوانستند دور هم جمع شوند و به سخنان آخوندها و یا فعالین هوادار خمینی ( و یا حتّی چنانکه بعداً در مواردی معلوم شد ساواکیهائی که نقش هواداری دو‌ آتشه از خمینی را بازی میکردند) گوش دهند و نوار آخرین سخنرانی خمینی در پاریس را که از طریق مخابرات تهران ضبط شده بود بشنوند و به این ترتیب زمینه را برای «آلترناتیو» شدن خمینی آماده کنند والّا بدون این محیط نسبتاً آزاد هرچند هواداران خمینی از خود جانفشانی و از خودگذشتگی نشان میدادند خمینی نمیتوانست به «آلترناتیو» تبدیل شود.

همانطوریکه چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق که از سال ۵۰ به اینطرف عالیترین نمونه‌های جانفشانی و مبارزه را نشان دادند به آلترناتیو تبدیل نشدند.

ممکن است مجاهدین بگویند نه وضع ما غیر از خمینی است و توده‌ها ما را از پیش میشناسند. ما میگوئیم اتفاقا خمینی نیز از پیش مورد شناسائی توده‌ها بود و اتفاقاً اگر توده‌ها قرار باشد به یک قیام شهری دست بزنند در خارج از آن شرایطی که مجاهدین قبلاً بتوانند آزادانه آنها را مورد تبلیغات خود قرار دهند به سادگی نیروهای مخالف مجاهدین میتوانند این توده‌های برآشفته و به قیام برخاسته را که با کنجکاوی و سوء ظنّ این بار به مسائل نگاه خواهند کرد در خلاف جهت مجاهدین سوق دهند.

آیا مسعود رجوی شرایطی نظیر آنچه که برای خمینی در دوران دولت بختیار در ایران فراهم بود در دوران «رژیم خمینی» و قبل از سرنگونی قطعی آن برای «آلترناتیو جدید» یعنی شورایملی مقاومت میتواند تصور کند ؟ اگر بفرض که تمام شرایط وقوع قیام را نیز مجاهدین فراهم کنند، بفرض که پاسدارها از ترس مجاهدین دیگر به سرکوب اجتماعات مردم دست نزنند و قیام امکان‌پذیر شود چه دلیلی در دست است که قیام‌کنندگان یکپارچه شورایملی مقاومت را بخواهند ؟ تجربه نشان داده‌است که حتّی اگر فکر کنیم که هیچ انقلابیِ دیگر امروز جز مجاهدین در صحنه نباشد، پس از آنکه «تور اختناق» شکاف برداشت و باصطلاح هوا صاف شد کسانیکه داعیه رهبری توده‌ها را داشته باشند زیاد سود خواهند بود. و باز هم تجربه نشان داده است که در اکثر موارد اینها به راحتی میتوانند مردم را بفریبند و بدنبال خود بکشند.

بگذارید مثال همین پیکاریها را بزنیم که دیگر مجاهدین برای مسخره کردن آنها حتّی شعر هم میسرایند و فرض کنیم اینها امروز در صحنه مبارزه نیستند، فرض کنیم «جا زده‌اند»، فرض کنیم «خیانت کرده‌اند» ولی آیا نمیتوانیم فرض کنیم که اگر این شرایط دشوار از بین رفت همین‌ها دوباره بمیدان میآیند و اگر رجوی عصبانی شود و بگوید اینها «مرد میدان» نیستند میگوئیم به کارخانه بروند و حرفهائی بزنند که تجربه نشان داده‌است بیشتر از آیه‌های قرآن به دل کارگران مینشیند و آنها را و یا پاره‌ای از آنها را در خلاف جهتی که مجاهدین میخواهند بسیج کنند. در آنروزِ قیام چه خواهد شد ؟ اگر گوشه‌ای از شهر را اشغال کرد و گفت شورایملی مقاومت را قبول ندارم مجاهدین در همان روز قیام چه میکنند ؟ آیا میخواهند بخشی از قیام کنندگان را هم به این سمت بفرستند یا فکر دیگری در سر‌دارند ؟ آنها که سخن از «قیام مسلّحانه سازمان‌یافته» میکنند باید این فکر را هم بکنند که این قیام عملاً به چه صورت در‌خواهد آمد.

ثانیاً انتقال قدرت از رژیم شاهنشاهی به رژیم اسلامی در بهمن ۵۷ بر اثر قیام صورت نگرفت. نخست‌وزیر دولت موقت پیش از انجام قیام ۲۱ و ۲۲ بهمن انتخاب شده بود و برای مردم سخنرانی کرده بود. ارتش تعهد بیطرفی و وفا‌داری به رژیم جدید را داده بود و اگر منظور از قیام همان قیام ۲۱ و ۲۲ بهمن است این صرفاً حرکتی خود به خودی بود که مردم در مقابل مقاومت خودسرانه بخشی از ارتش از خود نشان دادند ولی قدرت، پنهان از مردم، دست به دست گشته بود و از این لحاظ نیز این تجربه کمکی به اثبات امکان این نوع از قیام شهری که مورد نظر رجوی است نمیکند.

وانگهی اگر خوب بخاطر داشته باشیم خمینی قبل از رسیدن به قدرت نه خود و نه جمهوری اسلامی مورد نظرش را بعنوان «آلترناتیو» مطرح نکرده بود و جداً مراقبت میکرد تا در مورد آینده کار خود چیز مشخصی نگوید. او فقط قول دموکراسی و آزادی و کوتاه کردن دست بیگانگان را میداد و به همین ترتیب هم توانسته بود موقعیتی را برای خود کسب کند که هیچیک از نیروهای اپوزیسیون به مخالفت با او برنخیزند. پس از رسیدن به قدرت بود که او بتدریج ابتدا نام جمهوری اسلامی بعد قانون اساسی و سرانجام مفهوم عملی و واقعی این جمهوری را بمیان کشید. ولی وضعیت رجوی و سازمان مجاهدین و شورایملی مقاومت متفاوت است. آنها از پیش خواهان جمهوری دموکراتیک اسلامی با برنامه‌ای معین و مشخص شده‌اند و از پیش بسیاری از سازمانها و نیروهای سیاسی (هر چند هم کوچک، هر چند بی‌عمل و هر‌چند …) با آن مخالفت کرده‌اند و مسلما این مخالفین در جریان آن قیام مورد نظر رجوی ساکت نخواهند نشست (بخصوص که بعضی از آنها دست به اسلحه بردن را به آنزمان حواله کرده‌اند و شاید در بین آنها آدمهائی باشند که بخواهند، بقول خودشان، عمل کنند). ممکن است رجوی تئوری «دافعهٔ اجتماعی» خود را در این مورد پیش بکشد و همزبان با نویسنده وقت شناس ولی کم مایه کتاب «سیر دین و ایدئولوژی در ایران : از مزدک تا مجاهد» بگوید : «… وجود و حضور اسلام هم بعنوان دین و هم در قالب یک آئین زنده سیاسی تنگناهای سختی را بر سرِ راه این ایدئولوژی (منظور مارکسیسم است ــ توضیح از ماست) گذاشته است……»۷

ولی اینگونه سرمایه‌گذاری به حساب خرافه‌پرستی مردم نیز مشکل را حلّ نمیکند و او نمیتواند به حساب این «دافعه‌ٔ اجتماعی» خود را از شرّ اینکه در آن روز موعود‌ِ قیام به هر حال مخالفین شورا نیز بتوانند لااقل بخشی از توده‌ٔ قیام کننده را بسیج کنند برهاند.

تجربه نزدیک همینِ توده‌ها «دافعه‌ٔ اجتماعی» را پیش از ابداع آن توسط آقای رجوی به ورشکستگی محکوم کرده‌است. مسلماً در روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن ۵۷ آقای رجوی قبول دارند که مجاهدین سازماندهی چندانی نداشتند ولی برعکس چریکهای فدائی خلق و هواداران آنها فعالانه مردم را سازماندهی میکردند و این توده‌ها که بخیال آقای رجوی به سائقه خرافات مذهبی دچار «دافعه» در مقابل مارکسیستها هستند اتفاقاً با علاقه و جاذبه عجیبی به توصیه‌ها و دستور‌های این «مارکسیستهای بی‌خدا» گوش میدادند و باز اگر آقای رجوی بخاطر داشته باشند خیلی بیش از آنچه سازمان مجاهدین بتواند جمعیتهای زیادی را به میتینگهای خود بکشاند «چپی‌ها» تظاهرات چند صد هزار نفری ترتیب میدادند و باز آقای رجوی به خاطر دارند که حتّی پیش از رشد حزب دمکرات، چریکهای فدائی خلق در کردستان و در میان همین توده‌ها که بنظر آقای رجوی چنان دچار احساسات مذهبی هستند که مارکسیستها را «دفع» میکنند پایگاه و جایگاه بزرگی داشتند.

اساساً اگر قرار باشد که هر‌جا مذهب هست بگوئیم مارکسیسم نمیتواند رشد کند بزرگترین انقلابات قرن بیستم که زیر پرچم مارکسیسم صورت گرفته است را انکار کرده‌ایم. آیا مردمِ امروز ایران بیشتر مذهبی هستند یا مردم چین در سال ۱۹۲۷ ؟

ممکنست بگویند دین اسلام دین سیاست است و آداب زندگی روزمره و طرز حکومت‌داری را تعیین کرده‌است. بهتر است اینگونه افراد بروند و آئین کنفوسیوس را مطالعه کنند و ببینند آیا این دین بیشتر زندگی روزمره را قبضه کرده‌است یا دین اسلام ؟

با وجود این مردم چین زیر پرچم کمونیسم مبارزه کردند. وانگهی در جهان کدام مذهبی را میبینیم که، در دوران فئودالی، خود را با شکل حکومت نیآمیخته و روابط حقوق خصوصی و عمومی مردم را طبق دٌگمهای مذهبی بنظم در‌نیاورده ؟

آیا مذهب مسیح در قرون وسطای اروپا نیرومندترین حکومتها را بوجود نیآورده بود و با دقت اصول حکومت‌داری را تعیین نکرده بود و باز همین مذهب مسیح در انقلابات و جنبشهای ضدّ‌فئودالی و ضدّ‌کلیسائی نقش ویژه خود را بازی نکرد ؟

اگر امروز کسانی را میبینیم که به سائقه احساسات مذهبی خود جان بر‌کف در صف مبارزه میایستند آیا این اختصاص به مذهب اسلام دارد ؟

آیا همین اروپا بیش از سیصد سال شاهد جانبازی اینگونه مذهبیون نبوده است ؟ پس «دافعه» اجتماعی که رجوی مطرح میکند که «گریبانگیر» مارکسیست‌هاست و همچنین «جاذبه»ای که بخاطر داشتن ایدئولوژی اسلامی برای خودش تصور میکند هیچیک ویژگی وضعیت مبارزه در ایران نیست.

در همه جای دنیا ممکن است با مردم عقب‌افتاده‌ای برخورد کنیم که بگویند اگر کمونیستها خدا را هم قبول داشتند آدمهای خوبی بودند و من از آنها اطاعت میکردم. و باز آدمهای عقب‌مانده دیگری هم هستند که میگویند این آدمها چون با خدا و مسلمان هستند من از آنها اطاعت میکنم.

ولی آقای رجوی آن قدر با جریانات تاریخ انقلابات جهان آشنا هستند که بدانند اینگونه افراد هیچ جریان اجتماعی را بوجود نمی‌آورند و در کوران انقلاب جذب آن نیروئی میشوند که بیشتر منافع اجتماعیشان را تأمین کند.

ولی اگر آقای رجوی نمیتواند «دافعهٔ اجتماعی» ویژه‌ای برای مارکسیست‌ها ثابت کند برای شورای ملّی مقاومت در آن روز قیام مسلّحانه شهری اتفاقاً «دافعه‌های اجتماعی» کمی وجود ندارد.

بگذارید لحظه‌ای خود را در روز ۲۱ بهمن ۵۷ قرار دهیم که مردم به قیام برخاستند و فرض کنیم که سازمانی در آن میان سعی کند به آنها بگوید که میخواهیم رژیم شاهنشاهی دمکراتیک بپا کنیم. «دافعهٔ اجتماعی» نسبت به چنین سازمانی چه شدتی دارد ؟

آیا آقای رجوی گمان میکند که در آن روز قیام مسلّحانه شهری که مردم برای بخاک سپردن جمهوری اسلامی بپا خاسته‌اند طرح شعار «جمهوری دمکراتیک اسلامی» هیچ «دافعهٔ اجتماعی» ندارد ؟

باز فرض کنیم در روز ۲۱ بهمن ۵۷ هستیم و کسانی میخواهند خود را در رأس مبارزه بر‌علیه شاه قرار دهند که تا دو سال پیش او را «رهبر خردمند» میخواندند. آیا این هیچ «دافعهٔ اجتماعی» از خود نشان نمیداد ؟ آیا در آنزمان کافی نبود که فقط کسی را بگوئید چند سال پیش یکبار با شاه عکس انداخته تا «دافعهٔ اجتماعی»، او را به یک ضربه بدور اندازد ؟ آیا شورایملی مقاومت در آنروز قیام موعود در معرض چنین دافعه‌ای نیست ؟ البتّه ما قبول میکنیم که مبارزه دلیرانه مجاهدین خلق پس از سی خرداد خیلی از مسائل گذشته را حلّ میکند ولی فعلاً بحث ما از «دافعه» است و از احساسات «توده‌ها».

باز از «دافعه» صحبت کنیم: مردمی که در رژیم خمینی بنام اسلام و آن هم «اسلام حقیقی» بقول خود آقای رجوی مورد بزرگترین ستمهای تاریخ قرار گرفتند گمان نمیکنید نسبت به اسلام مجاهدین نیز از خود «دافعه» نشان دهند بخصوص که مجاهدین هنوز فرصت نکرده‌اند اسلام واقعی خود را در امر مملکت‌داری به معرض قضاوت مردم قرار دهند.

آیا گمان نمیکنید که «مؤمنین» بنا به همین نصیحت قرآنی هم که شده پروا داشته باشند که از یک سوراخ دوبار نیش بخورند ؟

برگردیم به حرف اصلی‌مان. قصدمان این بود که نشان دهیم این قیام آنقدرها هم شسته و رٌفته و به آن صورتی که رجوی تصویر میکند به سرنگونی خمینی و بقدرت رسیدن شورایملی مقاومت نمیتواند بیانجامد. نیروهای زیادی هستند که حتّی اگر امروز هم وجودشان را احساس نکنیم در آنزمان سر بر‌خواهند داشت و باید یا ارضاء شوند و یا سرکوب و همه این کارها باید قبل از استقرار حکومت جدید صورت گیرد و اگر هم حکومت جدید بی‌اعتنا به این نزاع‌ برقراری خود را اعلام کند از همان آغاز از رژیم خمینیِ امروز، بقول خود رجوی، «بی‌آینده»تر خواهد بود.

اگر پرچم «تشیع سرخ علوی» در دست مجاهدین کسانی را به هیجان میآورد مسلماً این افراد میلیونها اقلیت سنی ایران نخواهند بود و آن کسانی که به آقای رجوی نصیحت میکنند شکل حکومت آینده را صرفنظر از مذهب خود تعیین کنید گاهی اوقات برخلاف تصور آقای رجوی نه «از موضع ضدیت با آزادی و استقلال ایران» و نه بخاطر خدمت به «آن نیروهای داخلی و بین‌المللی که با آزادی و استقلال ایران سرِ سازگاری ندارند» میباشد بلکه برعکس از سر خیرخواهی برای همین «استقلال و آزادی ایران» چنین میکنند و بارها هم تکرار کرده‌اند که منظور این نیست که مجاهدین ایدئولوژی اسلامی خود را رها کنند. منظور این است که شکل حکومتی، مستقل از مذهب تعیین شود. مثالی هم که آقای رجوی در مورد کنار گذاشتن مذهب از سیاست و مارکسیسم از سیاست میزند در اینجا موردی ندارد.

اکنون اگر بخواهیم نحوه پیوستن ارتش را به این قیام مسلّحانه شهری بررسی کنیم مشکلات جدیدی پیش میآید که بدون حلّ آنها فراهم کردن زمینه چنین قیامی شاید به فاجعه بیانجامد بخصوص که روز وقوع این قیام نیز نسبتاً نزدیک تعیین شده است.

ارتش به چه صورت به قیام می‌پیوندد ؟ آیا از همان پادگانها اعلام وفاداری میکند و احیاناً در روز قیام در خیابانها رژه میروند و پرچم شورایملی مقاومت را بلند میکنند یا برعکس درهای پادگانها را باز میکنند و به ساده‌ترین شکل ممکن قیام‌کنندگان را که مسلماً در آغاز آنچنان هم «مسلّح» نیستند برای مسلّح شدن و تبدیل قیام به یک قیام مسلّحانه واقعی به انبارهای اسلحه هدایت میکنند ؟ هر یک از این دو حالت با توجه به آنکه مخالفین شورا نیز در آن روز بیکار نخواهند بود مشکلات ویژه‌ٔ خود را ایجاد میکند. رجوی در ارتش امکان هیچگونه هواداری از رژیم موجود را نمیدهد.

همچنین امکان این را که ارتش از «آلترناتیو» دیگری نیز حمایت کند منتفی میداند ولی آیا نمیتوان در آن هنگام لااقل تصور کرد که دسته‌هائی به هواداری از این رژیم و یا به هواداری از نیروهای سیاسی دیگری برخیزند ؟ اگر چنین شد و پس از آن که قیام «رژیم خمینی را بگور سپرد» و ما با چنین دسته‌بندیهائی روبرو باشیم، تکلیف قیام شهری که باید با یک ضربه کار «رژیم خمینی» را بسازد و شورایملی مقاومت را به قدرت برساند چه خواهد شد ؟

ما تا اینحا همه چیز را مطابق میل رجوی فرض گرفته‌ایم و قبول کرده‌ایم که جز مجاهدین و حزب دموکرات هیچ نیروئی در «فاز کنونی جنبش» در صحنه حاضر نیست، ولی اگر به واقعیت آنچه امروز در ایران میگذرد توجه کنیم اوضاع در آنروز قیام بسیار از این پیچیده‌تر خواهد بود.

مسلماً آن کسانی که در شرایط کنونی نظیر کومه‌له در کردستان میجنگند، از آنجا که ممکن است آنها با برنامه شورایملی مقاومت موافق نباشند، امکان دارد در آن روز در صدد برآیند کردستان را بعنوان منطقه آزاد شده حفظ نمایند. اگر مجاهدین میگویند در آنروز قیام مردم به پاس خونهای مجاهدین بدنبال آنها خواهند رفت (امری که امروز پس از ریخته شدن اینهمه خون، دیگر در ایران مشکوک است) اینها هم در جلو چشم مردم جانفشانی کرده‌اند ودر جلو چشم مردم آنها تیرباران شده‌اند اکنون باید با اینها چه کرد ؟

نتیجه بگیریم :

قیام شهری به این سادگی که رجوی تصور میکند به حکومت شورا منجر نخواهد شد و اگر شورا بتواند مدعی اخذ قدرت شود بلافاصله و حتی، و قبل از اعلام موجودیت خود، باید در صدد سرکوب نظامی مخالفین خود برآید و برای انجام اینکار ناگزیر است عمدتاً بر آن قسمت از ارتش که به او اعلام وفاداری کرده‌است تکیه بکند زیرا این درست است که رجوی به خود میبالد که از «همان فردای انقلاب» بدنبال «خط بی‌محتوای تشکیل حزب» نرفته بلکه در صدد ایجاد «ارتش خلق» و «تشکیل میلیشیا» بود، ولی نظری به برنامه دولت موقت نشان میدهد که این «ارتش خلقِ» مورد نظر رجوی غیر از آن ارتش خلقی است که در عرف انقلابات توده‌ای قرن بیستم مطرح است یعنی آن نیروی نظامی‌ای که در جریان مبارزه توده‌ها بر‌علیه رژیمهای موجود شکل میگیرد و پس از در‌هم شکستن این رژیمها و ارتشهای وابسته به آنها در خدمت رژیم جدید قرار میگیرد. برنامه شورایملی مقاومت نشان میدهد که «ارتش خلقِ» مورد نظر رجوی همین ارتش است به اضافه شوراهای فاقد اختیار.

* * *

در فرصتی بیشتر میشد بخشهای دیگری از این گزارش را بررسی کرد و احیاناً نشان داد که اَشکال دیگر مبارزه مسلّحانه که از نظر رجوی با دلائل ویژه‌ایکه ارائه میکند نمیتواند تحت‌الشعاع شکل ویژه‌ای که او از این مبارزه در حال حاضر میداند قرار بگیرد. اساساً با استراتژی مجاهدین، برنامه شورایملی مقاومت در مورد تحویل گرفتن دستگاه دولتی موجود و بوروکراسی و ارتش آن سازگار نیست و دلائلی که رجوی در ردّ اَشکال دیگر مبارزه مسلّحانه مثلا بقول خودش «خط منطقه» میآورد نسبت به این دلیل جنبه فرعی دارند.

نقدی بر مقاله «اصولی کیست» ؟

در این مقاله ظاهراً برای اولین بار مجاهدین رسماً با دفاع از مبارزه انقلابی مسلّحانه به انتقاد از دیگران میپردازند. پیش از این محور انتقاداتِ آنها به دیگران را همان برخورد با شورایملی مقاومت که در اینجا به اصل دوم تبدیل شده تشکیل میداد.

  1. در رابطه با مبارزه انقلابی مسلحانه، مسعود رجوی به مبارزه مسلّحانه در کوه و در روستا و در جائی که به قول او «در‌‌ رو به خارج» دارد با تحقیر نگاه میکند۸ که این برخورد زائیده درک محدود او از شکل و محتوای این مبارزه است. او برای این مبارزه وظیفه در‌هم شکستن ستون فقرات آن یعنی ارتش را نمی‌بیند تا بفهمد این وظیفه از عهده چریک شهری به تنهائی ساخته نیست.

    اساساً وقتی او میگوید تمام بار مبارزه در این یکسال بر دوش ما بوده، و اینهمه مبارزه مسلّحانه‌ای را که توسط سازمانها گروههای دیگر انجام شده و میشود نادیده میگیرد، نشان میدهد که از نوک دماغ خود به آنطرف را بحساب نمیآورد.

    از نظر آقای رجوی هر کس حاضر نشد مبارزه مسلّحانه را فقط به شکل ترور آخوندها و پاسدارهای محافظ آنها در شهرها ببیند اساساً جزو کسانی نیست که مشغول مبارزه انقلابی مسلّحانه هستند والّا دلیلی نداشت که وی با عَلَم کردن سازمان اقلیت و سازمان پیکار و نام نیاوردن از آنهمه سازمانِ کوچک و بزرگی که در همین شرایط مبارزه مسلّحانه را هم قبول دارند و تا جائی که وسعشان میرسد انجام میدهند، برای تنها دیدن خود در میدان مبارزه به حال خود دل بسوزاند، بر شهیدانش اشک بریزد و سرانجام در میان این احساسات با غرور و سرافرازی از جای برخیزد و یک تنه به میدان مبارزه بشتابد.

    او مبارزه مسلّحانه یک دسته را ظاهراً بدلیل اینکه تعداشان کم است به حساب نمیآورد، دستهٔ دیگر را گویا بخاطر آنکه در منطقه معینی است تحقیر میکند و دسته‌ای دیگر را گویا بخاطر اینکه به هر حال در جائی مبارزه میکند [که] «در رو دارد» و غیره قابل اعتنا نمیبیند و از میان همه اینهاست که خودش را تنها در میدان میبیند.

  2. رجوی در اینجا فراموش کرده است که سازمان پیکار بیش از چهار سال بر علیه «مبارزه مسلّحانه» تبلیغات کرده‌است و او که مدعی است همه چیز را از پیش می‌فهمیده در این مدت بهیچوجه از این لحاظ به انتقاد از سازمان پیکار نپرداخته و «نتایج اتو‌دینامیکی» آنرا افشاء نکرده است.

    آن وقتی که چریکهای فدائی خلق مثلاً در مصاحبه رفیق اشرف یا کتاب «درباره تئوری مبارزه مسلّحانه» نشان میدادند که این برخوردِ پاسیفیستی بزرگترین خطر در درون نیروهای چپ است که سرانجام نتایج فاجعه‌باری ببار خواهد آورد، رجوی در آن موقع لب‌تر نکرد، در حالیکه اگر واقعاً مسعود رجوی به تاکتیکِ (میگوئیم تاکتیک چون او فقط از مبارزه مسلّحانه تاکتیک را میفهمد) مبارزه انقلابی میاندیشید نه به مصالح خود و حداکثر سازمانش میبایست در همان زمان که برخلاف ادعای امروزیش ــ کم هم به بحثهای «انحرافی» و «فرعی» با سازمان پیکار میپرداخت ــ لااقل یکبار هم «از مبارزه انقلابی مسلّحانه» لااقل به همان شکل محدودی که خودش آنرا میفهمد، در مقابل آنهمه حملات سازمان پیکار دفاع کند.

  3. در این مقاله که نام «اصولی کیست ؟» به خود گرفته از قضا آقای رجوی اصولی را نیز که مورد قبولش میباشد زیر‌پا میگذارد مخصوصاً در مورد مرحله انقلاب.

    او ابتدا به نحوی که گوئی از بدیهی‌ترین چیزها صحبت میکند، میگوید مرحله انقلاب، دمکراتیک و ضدّ‌امپریالیستی است ولی گوئی که هیچ رابطه‌ای بین مرحله انقلاب و انقلابیون نیست. شعار مرگ بر خمینی را «شعار محوری» این مرحله اعلام مینماید و با جمله‌پردازیهای چپ در این مورد که گویا رژیم خمینی «مادون عصر وابستگی و دوران ماقبل سرمایه‌داری» قرار دارد به این نتبجه میرسد که این رژیم باید، نه بدلیل اقتضای مبارزه ضدّ‌امپریالیستی و نه به این دلیل که این رژیم منافع امپریالیسم را تأمین میکند، بلکه بدلیل آنکه گویا رژیم «ضدّ بشری» است، هدف اصلی مبارزه قرار داشته باشد.

    بنا به این تعریف، دیگر مبارزه در ایران اگر بخواهیم مطابق اصول قضاوت کنیم نه در مرحله ضدّ‌امپریالیستی بلکه در مرحله «بشر دوستی» قرار دارد.

    وقتی ما رژیم خمینی را نه بدلیل آنکه وابسته به امپریالیسم است و یا حتّی منافع امپریالیسم را تأمین میکند بلکه بنا بدلیل آنکه ضدّ بشری است، هدف اصلی این «مرحله» از انقلاب میدانیم، طبق چه «اصولی» به خود حق میدهیم که این مرحله از انقلاب را «رهایبخش و ضدّ‌امپریالیستی» بدانیم ؟ تازه آیا رژیم خمینی فقط همه چیز را خراب میکند و یا در عین همین خراب کردنِ همه چیز، منافع عده‌ای را نیز تأمین میکند ؟

    مثلاً حداقل، منافع «روحانیت ارتجاعی» که خود رجوی معتقد است در این مرحله سازمان مجاهدین از آن خلعیت [خلع ید؟] میکند در اینجا تأمین نمیشود ؟ حال اگر کلمه بشر را به معنای واقعی‌اش بگیریم، آیا اطلاق صفت ضدّ بشری به رژیمی که به هر حال منافع عده‌ای که آنها را علی‌الاصول باید جزو بشر به حساب آورد را تأمین میکند، صحیح است ؟ و یا رجوی به کلمه بشر معنای عرفانی میدهد و از آن آدمهای خوب و صالح را مدّ نظر دارد، که در این صورت بهیچوجه محقّ نیست از اصول صحبت نماید.

    او یک مسئله علمی و عینی را به شکلی عرفانی و متافیزیکی طرح نموده است.

    مسئله جالب دیگر در اینجاست که آقای رجوی چنان جلوه میدهد که گویا جنایاتی که رژیم خمینی انجام میدهد از جنایاتی که «امپریالیسم» ممکن بود به آن دست بزند خیلی بیشتر است. او نمی‌بیند که امپریالیسم در هر جا بنحوی و تحت پوشش ویژه‌ای به جنایاتی مشابه و گاه حتّی وحشیانه‌تر از این هم دست زده است. او نمی‌خواهد ببیند که مثلاً در آمریکای لاتین بیش از ۹ هزار انقلابی بشکلی ناپدید شده‌اند که هیچ اثری از آنها در دست نیست و حتّی نیروئی که آنها را ربوده است مشخص نیست. او نمیخواهد ببیند که مثلاً در السالوادور کار به آنجا رسیده که بدنهای شکنجه شده و مثله شده انقلابیون را در خیابانها جلوی چشم مردم میریزند و گاه تمام مردم یک محلّه یا دهکده را در روز روشن از خانه‌های خود بیرون آورده بدون هیچ دلیل مشخصی به گلوله میبندند.

    رجوی در حالیکه میخواهد از اصول صحبت کند «اصل» تشخیص شکل از محتوی را فراموش کرده و شکل ویژه سرکوب در ایران را محتوای استثنائی آن انگاشته است.

    او وابستگی را در شاه می‌بیند و در خمینی نمی‌بیند و باز مرحله انقلاب را ضدّ‌امپریالیستی میداند. او حتّی نمیخواهد یک لحظه به این مسئله بیاندیشد که وسائلی که هم اکنون در دست خمینی است چگونه وسائلی است و آیا این «پیر کفتار» خود آنها را بوجود آورده یا صرفاً آنها را بکار گرفته.

    به هر حال با «کفتار» خواندن خمینی و «ضدّ بشری» نامیدن رژیم او، رجوی بزرگترین اصلی را که خود بعنوان اصل بدیهی میپذیرد یعنی اصل ضدّ‌امپریالیستی بودن مرحله مبارزه را زیرپای میگذارد و به این دلیل است که خود ثابت میکند یا بهتر بگوئیم میخواهد ثابت کند که در این مرحله با آنکه مبارزه ضدّ‌امپریالیستی است چرا نباید بر علیه امپریالیسم شعار داد.

  4. در همین رابطه رجوی کار خود را به مغلطه آشکار میرساند و مدعی میشود که گویا کسانی که شعار «مرگ بر خمینی» نمیدهند و شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی» میدهند، به دلائل «متعدّد» (که او جز یکی از آنها را بیان نمیکند) نمیخواهند شعار مرگ بر خمینی بدهند. رجوی ساده‌ترین موضوع را در اینمورد اجازه نمیدهد که به ذهنش خطور کند و آن اینست که اگر کسی بگوید مرگ بر جمهوری اسلامی خود بخود مرگ بر خمینی را خواسته است و این شعار نسبت به آن شعار قبلی وسیعتر و عامتر است (ما در اینجا با این کاری نداریم که هر دوی این شعارها بدون نشان دادن وابستگی رژیم به امپریالیسم نارسا هستند). اگر او سعی میکرد این دلائل‌ِ «متعدّد» را توضیح دهد آنوقت میشد طرز استدلال اصولی آقای رجوی را بهتر دید.

    امّا تنها دلیلی که وی میآورد این است که آن کسانیکه شعار مرگ بر جمهوری اسلامی میدهند گویا از اسلام بدشان میآید و میخواهند با اسلام بجنگند. در اینجا استدلال رجوی به استدلال خمینی بسیار نزدیک میشود که میگوید هر کس جمهوری اسلامی را نخواهد اسلام را نخواسته است. در حالیکه آقای رجوی که کم و بیش از اصول سر درمیآورد، میداند که «جمهوری اسلامی» لفظی است که امروز به رژیم مشخصی اطلاق میشود که در ایران به حکومت مشغول است و رجوی همانقدر حق دارد بگوید مرگ بر جمهوری اسلامی یعنی مرگ بر اسلام که یکنفر جمهوریخواه میتوانست استدلال کند که شعار مرگ بر جمهوری اسلامی یعنی مرگ بر جمهوری!

فهرست انتشارات چریکهای فدائی خلق ایران

  1. مبارزه مسلّحانه‌ هم استرااتژی هم‌ تاکتیک
  2. مبارزه مسلّحانه و ردّ تئوری بقا
  3. مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی ۵۸/۳/۸
  4. چرا شرکت در مجلس خبرگان فریب توده‌هاست ۵۸/۵/۱۰
  5. نگاهی به مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی
  6. درباره‌ تئوری مبارزه مسلّحانه
  7. کسانی که مورد خطاب کمیته مرکزی خائن حزب توده قرار گرفته‌اند چریکهای فدائی خلق ایران نیستند ۵۸/۹/۲۸
  8. سازش طبقاتی زیر پوشش مبارزه ضدّ‌امپریالیستی
  9. سخنی با رفقا
  10. سود ویژه
  11. بورژوازی لیبرال؟! ۵۸/۱۰
  12. پیام چریکهای فدائی خلق ایران بمناسبت دو روز بزرگ تاریخی ۴۹/۱۱/۱۹ و ۵۷/۱۱/۲۱
  13. مجموعه اعلامیه‌های چفخا تا بهمن ۵۸، ۵۸/۱۱
  14. مبارزه مسلّحانه و اپورتونیستها ج - ۱
  15. مبارزه ضدّ‌امپریالیستی یا عوامفریبی ۵۸/۱۱
  16. نگاهی به مبارزات طبقه کارگر (۵۹/۲/۱۱ - ۵۷/۱۱/۲۳)
  17. نکاتی درباره پاسخ به مصاحبه رفیق اشرف دهقانی ۵۹/۳
  18. سه رساله
  19. کمکهای اولیّه ۵۹/۶
  20. مبارزه با سلطه امپریالیستها یا «انحصار طلبی» ۵۹/۱۰
  21. پیام چریکهای فدائی خلق ایران بمناسبت سالگرد رستاخیز سیاهکل سرآغاز م. م. و سومین سالگرد قیام شکوهمند خلق در ۲۲ بهمن ۵۷، ۵۹/۱۱/۱۵
  22. مقدمه چریکهای فدائی خلق ایران بر کتاب مبارزه مسلّحانه ه.ا.ه.ت. ۵۹/۱۱/۱۹
  23. چه کسی پشت سر چه کسی است (در جنگ دو رژیم ضدخلقی ایران و عراق) ۵۹/۱۱
  24. مجموعه بیانیه‌ها و اعلامیه‌های چفخا از ۵۸/۱۱/۱۹ تا ۵۹/۱۱
  25. توطئه خلع سِلاح
  26. تسخیر سفارت و سازمان مجاهدین خلق ایران
  27. نقدی بر دیگاههای کوموله (سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران)
  28. شرایط کنونی و وظایف ما ۶۱/۵
  29. کارنامه سه سال «کار آرام سیاسی» (مبارزه مسلّحانه و اپورتونیستها ج - ۲)
  30. شمائی از پروسه تکوین نظرات چریکهای فدائی خلق ایران (۴۶-۵۰)۳۱-
  31. چریکهای فدائی خلق ایران در سرزمین بخون آغشته کلبرضا‌خان، سوزی، قره گل و ….
  32. طرح برنامه

* * *

  1. پیام به رفقای دانشجو بمناسبت ۱۶ آذر، ۵۸/۹/۱۶
  2. چند اظهار نظر پیرامون مقاله … کار شماره ۴۷ ۵۹/۳/۲۵
  3. اوضاع ایران بحرانی است
  4. «جریان کار»
  5. سخنرانی رفیق اشرف دهقانی ۵۸/۱۱/۱۹
  6. درباره انشعاب اخیر
  7. مرگ بر امپریالیسم آمریکا، مرگ بر فریبکاران ۵۸/۴/۹
  8. پیام چریکهای فدائی خلق ایران بمناسبت ۲ بهمن سالروز اعلام جمهوری خود مختار کردستان ایران ۶۱/۱۱/۲
  9. پیام چریکهای فدائی خلق ایران بمناسبت دو روز بزرگ تاریخی ۱۹ بهمن ۴۹ (سرآغاز مبارزه مسلّحانه) و ۲۱ بهمن (قیام شکوهمند خلق) ۶۱/۱۱/۱۹
  10. فلسطین، در جنگی که ماسکها کنار زده شد.
  11. پیام چریکهای فدائی خلق ایران به هواداران در خارج از کشور
  12. پیام چریکهای فدائی خلق ایران به خانواده شهدا
  13. ویژه نامه سیاهکل
  14. پیام بمناسبت نوروز سال ۶۲
  15. ویژه نامه نوروز سال ۶۲

* * *

بحث ما بر سر این نیست که خرده بورژوازی از خود در جریان انقلاب تزلزل نشان نمیدهد و دچار نوسان نمیشود. بحث ما بر سر این است که دامنه این نوسانات به آن وسعتی که اپورتونیستها جلوه میدهند نیست. خرده‌بورژوازی ملّی نمی‌تواند با امپریالیسم متحد شود (دولت واحدی تشکیل دهد). بحث بر سر این نیست که خرده‌بورژوازی فریب نیروهای ضدّ‌خلقی را نمی‌خورد و دستاویز مقاصد سیاسی آنها نمیگردد، بحث بر سر این است که وقتی این خرده‌بورژوازی به این راهها میرود نه به سائقه منافع طبقاتی خود بلکه درست به دلیل نا آگاهی از این منافع چنین میکند.

نقل از مقاله چند اظهار نظر در مورد «سه تاکتیک برخورد با خرده‌بورژوازی»، نقدی بر شماره ۴۹-۴۸ «کار»

از انتشارات چریکهای فدائی خلق ایران

تایپ مجدد، تنظیم صفحات و تکثیر از سازمان دانشجویان ایرانی در آلمان و برلن غربی (هوادار چریکهای فدائی خلق ایران)


  1. نشریه «کوردستان»، ارگان کمیته مرکزی حزب دمکرات کردستان ایران، مینویسد: در یورش اخیر، ارتش ایران با همه امکانات خود شرکت داشت و بدون مشارکت فعال آن هرگز سایر سرکوب‌گران ضدّ‌خلقی رژیم مانند پاسداران و افراد بسیجی نمیتوانستند از پادگانهای خود در اطراف شهرها حتّی قدمی بیرون بگذارند و آنگاه در انتقاد به سازمان مجاهدین که سعی دارد نقش ارتش را در جنگ کردستان کمرنگ جلوه دهد مینویسد : در طول مدت سال واحدهای ارتش تقریبا با در طبق اخلاص گذاشتن تمامی توانائیهای فنی و تکنیکی و با بهره جوئی کلیه تجربیات نظامی، در جنگ کردستان همواره نقش اساسی داشته‌اند و برخلاف نظر روزنامه مجاهد مشارکت ارتش تنها محدود به عده‌ای معدود فالانژ نبوده است. ↩︎

  2. در پیام کمیته مرکزی جزب دمکرات ایران به مناسبت دوم بهمن آمده است : باید در میان توده‌های میلیونیِ ناراضیان، سازماندهی کرد، آنها را راهنمائی نمود. باید برنامه آینده را برای توده‌های مردم روشن ساخت و باید توده‌ها را به آینده امیدوار ساخت. ↩︎

  3. عین عبارت او این است: «یکی از مبارزین قدیمی و پر‌سابقه مارکسیسم». ↩︎

  4. در یکجا میگوید: «به این ترتیب بود که به یکسری مسلّمات تردید‌ناپذیر رسیدیم که دیگر هیچ شک و شبهه‌ای در مورد آنها روا نیست.» ↩︎

  5. اشاره رجوی به آمریکا و شوروی است ↩︎

  6. در توضیح این نظر میگوید: «منظور این است که این رژیم را باید دست آخر با اهرم توده‌ای، طی یک قیام در گلوگاههایش یعنی در شهرها از بین برد.» (تأکید از خود متن است) ↩︎

  7. نشریه اتحادیه انجمنهای دانشجویان مسلمان خارج از کشور (هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران ) شماره ۵۴، ۱۹ شهریور ۶۱، ص ۱۶. ↩︎

  8. رجوی این اظهارات را موقعی ایراد نموده است که بزعم خود فکر میکرد با عملیات مسلّحانه شهری و آنهم در حدّ ترور سران حکومت خواهد توانست بشکلی قدرت را بدست گیرد. از این لحاظ بخود اجازه میدهد به هر کس و به هر چیز با بی‌اعتنائی و تحقیر نگاه کند. او نسبت به روستا بعنوان عرصه قطعی نبرد، و آنجا که امپریالیسم در جریان جنگی توده‌ای و طولانی در این میدان اصلی شکست خواهد خورد، بدیده تحقیر مینگرد ولی اکنون که واقعیات بیش از پیش خود را رو‌نموده و وضعیت جنگ در کردستان بیش از پیش آشکار شده، خود بخشی از نیروهایش را در کردستان متمرکز کرده و در اینمورد آقای رجوی چیزی نمیگوید و توضیح نمیدهد که چرا به عرصه‌ای گام نهاده است که «در رو» دارد. ↩︎