یادآوری: این سطور نوشتهای است منتشر نشده به تاریخ ۲۴ خردادماه ۱۳۵۹ از بیژن هیرمنپور در نقد مقالات «کار»، ارگان سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، شماره ۵۹ — ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۹ — و بویژه سرمقالۀ آن، در آستانه انشعاب این سازمان به دو شاخه «اکثریت» و «اقلیت».
این نوشته بخشی از نوشتههای بیژن هیرمنپور برای جریان «چریکهای فدایی خلق ایران» است، جریانی که به آن تعلق داشت. جدائی این جریان از سازمان در خرداد ۱۳۵۸ صورت گرفت.
لازم به تذکر است که این مطلب از روی فتوکپی دستنویس آن سالها تایپ شده و هرگاه کلمهای ناخوانا بوده داخل کروشه جایگزینی همراه با یک علامت سؤال آورده شده است.
در این شمارۀ «کار» از نظر اصول و تئوری و خطمشی چیز تازهای بچشم نمیخورد. همه چیز همانگونه [است] که در آن زمان که با شدت از طرف مرکزیت انکار میشد و از مردم پنهان نگهداشته میشد. شما گفتید و ما هم در عمل و نظر بعدی سازمان آنرا دیدیم. ولی ویژگی این شماره آنست که با صراحت و وضوح، اپورتونیسم دست خود را باز میکند و مخصوصاً اصرار دارد که همه بدانند که او اپورتونیست است؛ که او از اینهمه عمق مبارزه تودهای ترسیده است؛ که او «در این شرایط دشوار، [و به قول؟] حکام وقت، «حساس»، مرد میدان مبارزه نیست؛ و بالاخره خود را توجیه کند که اصولاً مبارزه در این شرایط «خیانت بزرگ» میباشد.
ما مخصوصاً از ده یازده شمارۀ قبلِ «کار» دیده بودیم که نویسندگان این نشریه چنان داستانسرائی میکنند که گوئی برای ابلهان چیز مینویسند نه مردمی که اگر همه تاریخ را کنار بگذاریم لااقل سه سال است در کوران یکی از جدیترین انقلابات بسر میبرند. داستانهای فرمایشی و گفت و شنودهای فرمایشی را در «کار» مدتی بود میخواندیم و گفتوگوهای مصنوعی قهرمان داستان «کار» را با پاسداران زندان گرگان پیش از این دیده بودیم. همچنین ما پیش از این دیده بودیم که چگونه در جریان انتخابات و برو و بیای سازمان و همچنین در جریان دانشگاه که حکامِ ترسیده از خشم مردم به مرکزیت سازمان میدان دادند، روزنامه «کار» برای «پیکار» و «راه کارگر» عضله گرفت که ما اینیم! و چنین قدرت و چنان پایگاه تودهای داریم که در تعادل قدرت میان جناحهای حاکم «نقشی» تا به این حد مؤثر و مهم پیدا کردهایم! (کار ۵۶)
همچنین ما مدتهاست شاهدیم که روزنامه «کار» به شیوۀ قدیمِ «کمیته مرکزی حزب توده» در مبارزۀ ایدئولوژیک با سازمانهای دیگر نه از تشریح شیوههای مبارزه بلکه از فاصله آنها با خودش سخن میگوید. در «کار» شماره ۵۰ مثلاً دیدیم که بر اساس این اندازهگیری کرد که: «اما در میان جریانهای وابسته به خط ۳ و حتی از آن وسیعتر در سطح جنبش کمونیستی ایران برنامۀ حداقلِ سیاست و خط مشی پیکار در برابر حاکمیت و مبارزه طبقات و تحلیل این جریان از موقعیت فعلی نسبتاً منطقی و از سایر جریاناتِ مدعی مارکسیسم به برنامه و سیاست سازمان ما نزدیکتر است» و باز بسبک «کمیته مرکزی» از: «بنظر میرسد که - لااقل در سطح کسانی که با واقعیتهای مبارزۀ طبقات تماس ملموستری دارند گامهای معینی بسوی تصحیح خطمشی برداشته شده است»، سخن میگوید و این بار عیناً مانند «کمیته مرکزی» اعلام میکند که «… اگر تز ارتجاعی سوسیال امپریالیسم مانع نبود ما رأی دادن به این سازمان و حمایت از آن و همکاری نزدیکتر با آن را مشخصاً به سود جنبش کمونیستی میشمردیم.» (نقل قول از صفحات ۷ و ۱۰ «کار» ۵۰)
باز دیده بودیم که «راه کارگر» بخاطر رد «مشی چریکی» و خدماتی که در این زمینه کرده مورد تشویق قرار میگیرد و فقط به او ایراد گرفته میشود که هنوز از عوارض این مشی خود را رها نکرده است. بهرحال ما پیش از این دیده بودیم که روزنامۀ «کار» با هواسنجی اپورتونیستهای کهنهکار جهتگیریهای خود را بدون هیچگونه پایبندی به اصول تغییر میدهد.
ما دیدیم که چگونه وقتی سازمان بدنبال حزب جمهوری اسلامی افتاده بود، فرصت طلبانه اعلام کرد که مبارزه با «لیبرالیسم» امروز عمده است و مخصوصاً در مباحثه با سازمان مجاهدین که حزب جمهوری اسلامی را مورد انتقاد قرار میداد و او را در زمره مرتجعین قرار میداد، میگفت.
ولی بعد از روی کار آمدن بنیصدر، اپورتونیستهای سازمان با همه آن شور و حرارت ضدلیبرالیِ خود تاب خوددداری در برابر عشوههای دموکراتیک بنیصدر را نیاوردند و بدون اینکه این بار خوانندگان خود را از آتش این عشق گناهآلود و پنهانیِ خود آگاه کنند، (برخلاف دفعه قبل که بیش از حد بیقراری میکردند) در صفحات روزنامه «کار» شاهد حمله به «حزب جمهوری اسلامی و شورای انقلاب» بعنوان آماجهای جدید مبارزه هستیم بدون آنکه بدانیم بالاخره سرنوشت «مبارزه ضدلیبرالی» چه شد. چرا روزنامه «کار» همان راهی را میرود که سازمان مجاهدین میرود و خود را با حزب جمهوری اسلامی طرف کرده؟ همه اینها را پیش از این دیده بودیم و دیده بودیم که چگونه اپورتونیستهای سازمان مانند کهنهکاران «کمیته مرکزی» برنامه مبارزاتی خود را بر همین ملاحظات پست و حقیر قرار میدهند.
دیده بودیم که وقتی حکام وقت به شریعتمداری و بختیار حمله میکردند آنها نیز شریعتمداری و بختیار را مورد هجوم قرار دادند و وقتی آن حکام بنا به مصالح خویش نام شریعتمداری را از لیست حذف کردند، در روزنامه «کار» هم دیگر از شریعتمداری سخنی گفته نشد و حالا که حکام وقت نام نزیه را به صدر جدول بردهاند در روزنامه «کار» نیز نام نزیه قبل از نام دیگران میآید.
و دیده بودیم که وقتی حکام جدید بنا به مصالح استراتژیک و سیاسی خود مخصوصاً در کردستان و خوزستان در صدد برمیآیند یک جوّ ضدعراقی ایجاد کنند و مبارزات مردم را به بهانه «مزدوری بعث عراق» سرکوب کنند، چگونه رهبران سازمان نیز برای صدام خط و نشان کشیدهاند.
بله همه اینها را دیده بودیم، ولی بتدریج و پراکنده، اما در «کار» ۵۹ همه را یکجا در کنار هم میبینیم. در این شماره فقدان کامل اصول، هرزگی و بیبند و باری در برخورد با دیگران، کرنش و چاپلوسی در مقابل قدرت و ترساندن مردم از مبارزه همه و همه در کنار هم و حتی در تیترهای روزنامه عمداً به معرض نمایش گذاشته شده است.
در اینجا به چند نکتهای که مطمئنیم بنظر هر خواننده سادهای هم رسیده است اشاره میکنیم:
یک- در سرمقالۀ «کار» ۵۹ زیر عنوان «برای مقابله با امپریالیسم آمریکا اتحاد همه زحمتکشان یک ضرورت تاریخی است»، همان تبلیغاتی که از همان آغاز انقلاب توسط مرتجعترین محافل وابسته به حکومت در توجیه سرکوب بیرحمانه و بیشرمانه نهضت انقلابی مطرح میشد و باصطلاح لفافۀ ظاهرالصلاح همه این سرکوبها را تشکیل میداد، بعنوان تحلیل سازمانی «با مسئولیت عظیم»، ارائه میشود. همان داستان قدیمی دولت ملی بر سرِ کار آمده است: («همچنانکه بارها اعلام داشتهایم حکومتی “وابسته” نبوده و نیست.»).
مخالفین چپ، و یا بقول این مقاله «آنارشیستها»، به مقابله با آن برمیخیزند و در سرنگونی آن با امپریالیسم و «لیبرالها» همکاری میکنند و بهاین ترتیب «بزرگترین ضربات» و «بزرگترین خیانت»ها را به جنبش ضدامپریالیستی ما روا میدارند و اصولاً همین «چپ»ها هستند که زمینه و بهانۀ عملیات «محافل جنگافروز و سرکوبگر درون هیئت حاکمه» را فراهم میکنند و سازمان که از «سیاست اصولی» پیروی میکند، در این شرایط که «بازماندگان رژیم سابق، طبقه سرمایهدار ایران، زمینداران بزرگ و فرماندهان امریکائی ارتش و هزاران ساواکی»، «عناصری از محافل سرمایهداران لیبرال امثال بختیار و نزیه با حمایت همه جانبه امپریالیسم جهانی»، و نیز امپریالیسم «با تمرکز تفنگداران خود در خلیج فارس و پایگاههای نظامی پاکستان، عمان، عربستان سعودی و با سازماندهی هواداران رژیم شاه در مصر و اسرائیل و عراق و توزیع سلاح در میان فئودالها و خوانین مرتجع مناطق جنوبی و مرکزی کشور»، «در فرصتی مناسب و به کمک فرماندهان ارتش» قصد سرنگونی این دولت ملی » و بر سرِ کار آوردن حکومت دستنشانده خود را دارند، خلاصه، در شرایطی چنین «سرنوشت ساز »، این سازمان ظاهراً دست به تحلیل میزند تا بگوید «بزرگترین ضربات» از جانب چپ به نهضت انقلابی ما وارد میشود!
منظور نویسندگان این مقاله روشن است و آنها چیزی را تحلیل نکردهاند تا بگوئیم در تحلیل خود دچار اشتباه شدهاند. آنها صرفاً نظر خود را اعلام کردهاند و در واقع تمایلشان را ابراز داشتهاند، ولی بگذارید آنچه را آنها اعلام کردهاند ما تحلیل کنیم. چه کسانی بر علیه دولت کنونی میجنگند؟ از نظر سازمان در فوق مطلع شدیم:
- «بازماندگان رژیم سابق». آیا چه کسی مجال داد که از رژیم سابق «بازماندگانی» در ایران باشند. «آنارشیستها» که از همان آغاز خواستار امحاء کامل آنان بودند.
- «طبقه سرمایهدار ایران». این طبقه که از ترس همین «آنارشیستها» فراری شده بود، زیر کدام چتر دوباره متشکل شد و دشمنیش با دولت کنونی چیست؟ آیا یکی از بزرگترین اتهامات همین «آنارشیستها» این نیست که علیرغم توصیه دولت از مبارزه با «طبقه سرمایهدار ایران» دست برنمیدارد؟
- «زمینداران بزرگ». و آیا همین روزنامه «کار» بارها ننوشته است که «زمینداران بزرگ از طرف دولت بر ضد مردم مسلح میشوند»؟ آیا «آنارشیستها» یکی از جلوههای آنارشیسمشان در مبارزه با همین «زمینداران» متجلی نمیشود؟
- «فرماندهان آمریکائی ارتش». همان فرماندهان را چه کسی ابقاء کرده است؟ در همین جریان طبس که حتی کوران هم دست فرماندهان ارتش را در کار دیدند چه کسانی خود را بمیان معرکه انداختند و باز آب تطهیر به این جانیان ریختند؟ آیا همین خمینی که از نظر سازمان رهبری مبارزه ضدامپریالیستی را همچنان در دست دارد، پیام اول ماه مه خود را به توصیۀ سکوت در مورد اعمال این فرماندهان تبدیل نکرد؟ مگر همین بنیصدر پیام مخصوص در این مورد نداد و مگر «آنارشیستها» جز این کارِ «آنارشیستی» را کردند که گفتند موضوع طبس خیلی بزرگتر از اینهاست که اعلام شد؟
- «هزاران ساواکی». آیا نام این هزاران ساواکی در اختیار این «دولت غیر وابسته» نیست؟ آیا نمیتواند یکشبه همه آنها را دستگیر کند؟ آیا نمیتواند نام آنها را اعلام کند تا مردم آنها را بگیرند و تحویل دهند؟ چرا میداند ولی نمیخواهد و «سازمان» هم میداند که نمیخواهند. چه کسی به این «هزاران ساواکی» عفو عمومی داد؟ جز «شخص آیتالله خمینی» که در این مقاله «سرسختی او مقابل امپریالیسم» مورد ستایش قرار گرفته؟ و آیا «آنارشیستها» جز این گناهی ندارند که کسانی که «بازماندگان رژیم سابق» را نگه میدارند، کسانی که «طبقه سرمایهدار ایران» را مجال تشکل میدهند، کسانی که «فرماندهان امریکائی ارتش» را بر سر کار نگهمیدارند و هر روز دعایشان میکنند، کسانیکه «زمینداران بزرگ» را مسلح میکنند و پر و بال میدهند، کسانیکه «هزاران ساواکی» را آزاد میکنند و همچنین (اینجا دیگر گناه آنارشیستیشان را نمیشود بخشید) همانهائی را که به کمک همه اینها کمر به نابودی انقلاب ایران بستهاند، دشمن انقلاب ایران میدانند؟ مگر بختیار را مردم نگرفتند و تحویل ندادند، چرا سر از پاریس درآورد؟ چرا نزیه که مقاومتی سرکش نکرده بود انقلابی جلوه داده میشد و زمام مهمترین درآمد مملکت به او سپرده میشود؟ چه کسانی نزیه را برای ملت ایران علم کردند؟ چه کسانی رحمت مراغهای را به استانداری آذربایجان فرستادند؟ همانهائیکه امروز بیشرمانه و ریاکارانه کسانی را که حاضر نیستند اینها را دشمن اصلی بدانند و آنها را مهرههائی بیش نمیدانند، «آنارشیستهائی» «چپرو» و «مزدور امریکائی» میخوانند و سازمان این سخنان را تکرار میکند.
راستی فرق «آنارشیستها» با سازمان در چیست؟ در یک امر ساده: «آنارشیستها» دشمنان انقلاب را میشمارند. صف خلق و ضد خلق را اساس تحلیل خود قرار میدهند و سازمان، دشمنان حکام کنونی را میشمارد و ستیزهای دشمنان خلق را با یکدیگر اساس تحلیل خود قرار میدهد و در این میان همۀ واقعیات یکسره قربانی و تحریف میشوند.
بله، این درست است اگر امپریالیستها از این دولت «نومید» شدند آنرا سرنگون خواهند کرد و همه دشمنان خلق بطورکلی وقتی از توانائی یک دولت برای سرکوب خلق «نومید» شدند به مخالفت با آن برمیخیزند. یاد روزهای خوشی که بازرگان، یزدی، هویزر، بهشتی، شریعتمداری، نزیه و … در آغاز کار گرد هم جمع شده بودند و همه با هم حکومت میکردند بخیر! ولی آن جشن ادامه نیافت. چرا؟ برای آنکه شعلههای انقلاب خاموش نشد.
اگر سازمان میبیند که وضع حاکمیت کنونی به سمت وخامت میرود باید به این سو هم نظری بکند تا علت آنرا بفهمد. مبارزۀ تودهها عمیقتر شده است. این اتفاقاً چندان نه به «آنارشیستها» مربوط است و نه «سازمانهای اصولی» که بهرحال هنوز در سمت چپ میتوان با اشاره جایشان را نشان داد، گرچه اکثرا صندلی خود را رها میکنند و در سمت راست، مصاحبین شیرینسخن خود را پیدا میکنند.
سازمان، بارها تحلیل کرده و مخصوصاً اینروزها بیشتر برخ دیگران کشیده که فقط خود اوست که در میان تودۀ زحمتکش «پایگاه» دارد: «آنارشیستها» جز در «محافل روشنفکری خردهبورژوازی» آنهم بطور «پراکنده» هواداری ندارند. و ما نیز میتوانیم این سخن را قبول کنیم، ولی دو چیز میماند یکی آنکه اگر اینها هیچ پایگاهی میان تودههای زحمتکش ندارند، چگونه میتوانند منشأ «بزرگترین ضربات» و «بزرگترین خیانت»ها نسبت به انقلاب باشند؟ بفرض که یک گروه و یا چند گروه محدودِ «روشنفکر خردهبورژوازیِ» «جدا از توده» افکار چپی در سر داشته باشند، چگونه میتوانند چنین «ضربات بزرگ»ی به نهضتی که بحمدالله از سرسختی نیروهای ترقیخواه و انقلابیِ «دانشجویان خط امام» و «شخص آیتالله خمینی» و «پایه تودهای» برخوردار است، وارد سازند؟ «بط را ز طوفان چه باک!»
یا مسأله چیز دیگری است و این تودهها همانطور که زمان شاه خودبخودی مبارزه کردهاند امروز هم تا حد زیادی بطور خودبخودی مبارزه میکنند و نه به تهدیدها و نصیحتهای حکومت و نه به پند و اندرزهای حکیمانه اپورتونیستها گوش نمیدهند. آنوقت این هردو دسته که به مصلحتشان نیست که مستقیماً بخود تودهها دشنام دهند، عوامفریبانه زیر عنوان «آنارشیسم» و «چپ روی» بدشنامگوئی میپردازند. شاید چنین باشد. شاید وقتی که مدعیان پیشاهنگی در درون این جنگِ مقاومت در برخورد فعال با مسائل برای «مقاومت ایدئولوژیک و سیاسی دچار ضعفهایی …» (ص ۲۲ کتاب اشرف دهقانی بازماندهای از دوران کودکی) هستند، وقتی مثلاًَ خبر کشتار قلهتان در همه جا پخش میشود «دوباره مردم رو به سنگرها» میآورند (مقالۀ یادداشتی از سفر روزبه به کردستان - «کار» ۵۹ ص ۸) و مسلماً مصممانه میجنگند.
نهضت خودبخودی با قدرت پیش میرود و امپریالیسم و بطورکلی تمام دشمنان خلق برای آن دسیسه میچینند، بخاطر سرکوب آن متحد میشوند و وقتی این اتحاد نتیجه نداد دوباره از هم میپاشند و بفکر دستهبندی تازهای میافتند و همه این مبارزات ماهیت ضدخلقی آنها را تغییر نمیدهد و بسیار جالب است که بدانیم همه آنها هم به ارتش ایران با نظر احترام مینگرند. وجه مشخصه همه دشمنان خلق ایران و آنچه در آن وحدتنظر دارند حمایت و ستایش از ارتش است و دلیل آنهم روشن است. کافیست اندکی «آنارشیسم» که در قاموس اپورتونیستها معنی «واقعبینی» بخود گرفته در خون انسان باشد تا بهراحتی دلیل آنرا بفهمد.
واقعیت آنست که اگر مردم مبارزه میکنند نه بدلیل آنست که «آنارشیسم» در آنها نفوذ کرده بلکه بدلیل آنست که عللی که آنها را به انقلاب کشاند مرتفع نشده و اگر مردم دست از مبارزه بکشند و این دولت بتواند تثبیت [شود، دیگر هیچ دلیلی؟] برای هیچیک از «باقیماندگان رژیم سابق»، «طبقه سرمایهدار ایران»، «زمینداران بزرگ» و «فرماندهان امریکائی ارتش»، و «هزاران ساواکی» و «امپریالیستها» در مخالفت با آن وجود نمیداشت، زیرا از همان آغاز معلوم [میشود که منافع همه اینها؟] تأمین خواهد بود.
ولی مشکل از وقتی شروع شد که معلوم شد مردم با یک فتوی دست از مبارزه برنمیدارند. آنگاه در صف ضدخلق اختلاف افتاد، یکی چماق و زندان و اعدامِ تنها و دیگری روش دیگری را پیشنهاد میکند. در شیوهها اختلاف دارند، در منافع خود تضاد دارند، در وابستگیهای خود متفاوتند، ولی این دیالکتیسینهای ما با همه این تضادها وحدتی مخوف و مرگبار دارند: دشمنی با خلق! و پشت سر هر یک از آنها سینه بزنید بهرحال در صف ضد خلق قرار میگیرید.
«آنارشیستها» را مرعوب کنید تا دست از مبارزه بکشند و خود هم بکناری بایستید و بحالت تسلیم دست روی سر بگذارید همانطور که گذاشتهاید ولی باز جریان مبارزه تودهای ادامه دارد. هیچ سازمان دستچپی آنچنان قدرتی در میان تودههای مردم ندارد که بتواند «ضربات بزرگ» در صورت «خیانت» به آن وارد کند. از این لحاظ تودههای ما شانس بزرگی آوردهاند. آنزمان که از «خیانت بزرگ» سران حزب توده سخن میگفتند، حزب توده، در سیاست مملکت وزنهای تعیینکننده شده بود و تودههای زیادی را گوش بفرمان خود داشت، ولی امروز آنچنان نیست و حتی با وجود «ضعفهای» «وزنه»ای مانند سازمان شما نیز مردم کردستان مقاومت مسلحانه خود را انجام دادند بدون اینکه «آنارشیستها»ی مورد نظر شما آنجا باشند. ولی امروز هر زحمتکشی یک «آنارشیست» است و انعکاس همین تصور است که شما را وادار میکند از «خیانت بزرگ» و «ضربات بزرگِ» ناشی از «آنارشیسم» هشدار بدهید. برای مردم چه فرق میکند این دولت آنها را به گلوله ببندد یا دیگری. شما اندکی هم آنطرف را نصیحت کنید و بگوئید که کسی که به «بازماندگان رژیم سابق»، «طبقه سرمایهدار ایران»، «زمینداران بزرگ» و «فرماندهان امریکائی ارتش»، و «هزاران ساواکی» مجال قدرتنمائی میدهد و در بست و بندهای امپریالیسم در منطقه با آقاشاهیها، وزیر خارجه ترکیه، ملاقات میکند، با ضیاءالحق جلسات [برگزار میکند] ناخوانا؟.
نکته دیگر که این مقاله را بسیار به مقالات کمیته مرکزی حزب توده شبیه میکند اشارات بسیار خنک مقاله به «حمایتِ» «اردوگاه سوسیالیستی» از «جنبش ضدامپریالیستی دموکراتیک مردم ما» میباشد. مردم ما چگونه چنین دروغی را باور کنند؟ این «اردوگاه سوسیالیستی» تا شاه بود از شاه حمایت میکرد و دلیل آنهم واضح بود: منافع دولتهایشان. امروز هم از دولت کنونی حمایت میکند باز هم دلیل آن روشن است: منافع دولتهایشان. نه آن زمان به شاه اعتراض میکرد که چرا با «جنبش ضدامپریالیستی دموکراتیک مردم ما» چنین وحشیانه رفتار میکند و نه امروز به حکام جدید در این زمینه اعتراضی مینمایند. نه آنزمان حاضر بود به سازمانهای انقلابی کشور ما کمک کند نه ظاهراً امروز. پس چرا سازمان این دروغ بزرگ را میگوید زیرا او همانطور که در فوق نشان دادیم منظورش از «جنبش ضدامپریالیستی دموکراتیک مردم ما» در واقع همان «جنبش ضدامپریالیستی و دموکراتیک مردم ما» نیست بلکه صرفاً همین دولت کنونی است و از قضا در این زمینه درست میگوید. «اردوگاه سوسیالیستی» از این حکومت «قاطعانه» حمایت میکند، البته نه «بیدریغ». حمایت این «اردوگاه سوسیالیستی» مجانی بدست نمیآید. این را حتی شاه هم میفهمید، ولی اگر وسائلش فراهم شود «قاطعانه» است ولی این مانع از آن نخواهد بود که اگر خدای نکرده، دولت بختیار و نزیه هم بر سر کار آید باز مورد «حمایت بیدریغ و قاطعانه» «اردوگاه سوسیالیستی» قرار نگیرد. اینها را باید از هماکنون به مردم گفت البته اگر خودشان ندانند. چرا باید به مردم گفت؟ برای آنکه بدانند در «جنبش ضدامپریالیستی و دموکراتیک» باید بیش از هر چیز به خودشان اتکاء کنند. ولی البته وقتی آنچنان قدرتی گرفتند که بتوانند کشور خود را از چنگ امپریالیسم نجات دهند ممکنست «اردوگاه سوسیالیستی» هم «قاطعانه» ولی مسلماً نه «بیدریغ» از آنها حمایت کند.
حالا برگردیم و اندکی به ترمینولوژی نویسندگان «کار» بپردازیم تا شاید از این طریق که بیشتر به رشته زبانشناسی مربوط است بهتر از ادبیات سیاسی آنها سر در بیاوریم. چند ماهی است که میبینیم نویسندگان «کار» از اصطلاح «محافل جنگافروز و سرکوبگر درون هیئت حاکمه» برای ما سخن میگویند و چنان این اصطلاح را بکار میبرند که گوئی معنای آن روشنتر از آن است که احتیاج به توضیح داشته باشد. همه بگیر و ببندها و همه کشتارها بحساب همین «محافل» گذاشته میشود و آنچنانکه در این مقاله میبینیم آنها مدام مورد سرزنش نویسندگان «کار» قرار دارند ولی در عین حال هرگز فراموش نمیکنند که بلافاصله پس از این سرزنش از سر دلسوزی بدترین دشنامها را نثار «آناشیستها» کنند و از «بزرگترین خیانت» و «بزرگترین ضربات»ی که آنها به نهضت وارد میکنند هشدار بدهند. آن «محافل جنگافروز»ند و این «آنارشیستها» (که حالا دیگر همه میدانند منظور نویسندگان «کار» از «آنارشیستها» همان جنبش انقلابی مردم ما میباشد) بهانه بدستشان میدهند.
فقط در اینجا معلوم نیست که این محافل بچه دلیل «سرکوبگر»ند؟ آیا ممکنست «هیئت حاکمه»ای در دنیا وجود داشته باشد که نه تنها «محافل»ی «در درون آن» بلکه یکسره تمام «محافل» آن «سرکوبگر» نباشند؟ مارکسیسم - لنینیسم در مورد دولت چه تعلیماتی میدهد؟ آیا معتقد است در درون هیئت حاکمه فقط «محافلی» «سرکوبگر» هستند و یا هیئت حاکمه تماماً و بدلیل روشنِ منافع طبقاتی «سرکوبگر» است؟ نویسندگان «کار» سرکوب را به «محافلی در درون هیئت حاکمه» نسبت میدهند و از اینهم پیشتر نمیروند و نمیگویند که کدام منافع طبقاتی اساس این سرکوب را تشکیل میدهد. کافیست به این مسأله بپردازند تا ناگزیر شوند آشکارا دروغ بگویند و یا کلمه به کلمه همه حرفهای «آنارشیستها» را تصدیق کنند و ما پائینتر خواهیم دید که نویسندگان «کار» ترجیح میدهند که دروغهای آشکار بگویند تا ناگزیر نشوند حرف «آنارشیستها» را تصدیق کنند.
نویسندگان «کار» رابطه درستی بین «جنگافروزی» و «سرکوب» «محافل جنگافروز و سرکوبگر درون هیئت حاکمه» و «آنارشیستها» برقرار میکنند. واقعیت تماماً همین است. بهانه اینها برای سرکوب همان مقابله مردم و مقاومت انقلابی آنهاست. اگر مردم دست از مبارزه بردارند، «اگر بجنگ آشکار و پنهان نپردازند»، «جنگافروزان خلع سلاح میشوند و دیگر بهانهای برای جنگافروزی» در دستشان نیست و «تأسف» در این است که مردم وقتی خبر تأثر برانگیز «قهلاتان» منتشر میشود در سنندج «رو به سنگرها» میآورند و باین ترتیب لجامگسیختهترین «آنارشیسم» را از خود نشان میدهند و بهانه بدست «محافل جنگافروز و سرکوبگر درون هیئت حاکمه برای «جنگافروزی» و «سرکوب» در سنندج میدهند. میبینید چقدر جالب است. «مارکسیست - لنینیست»های ما، «کمونیست»های ما که مخالفانشان را «سوسیالیست تخیلی»، «اتوپیست»، و «احساساتی» میخوانند خود از دیدن مبارزه طبقاتی چه نالهها سر میدهند و هر دو طرف را به باد ناسزا میگیرند. «اگر مردم سرکشی نکنند مسلماً دولتها هم درندگی نخواهند کرد». داستان قدیمی «نسخه پیمان اجتماعی». ولی واقعیت زنده تاریخ چیز دیگری را نشان میدهد و همین نویسندگان هم دیدند که در آن زمانی که تودههای ملیونی به خیابانها نریخته بودند درندگی کمتر از اینها نبود و در کمال صَرافت برای تشخیص خط یک جزوه دهها نفر را ماهها به شکنجه میکشیدند.
ولی بیائید بیشتر با این «محافل درون هیئت حاکمه » آشنا شویم. چه کسانی در میان آنها جنگافروز و سرکوبگرند و چه کسانی جنگافروز و سرکوبگر نیستند.
همین شماره ۵۹ «کار» را مأخذ بررسی خود قرار میدهیم، زیرا ظاهراً بین شمارههای مختلف «کار» در این مورد توافق نظر نیست و در همین مقاله میبینیم که حساب خمینی از دیگران جداست و او «رهبری مبارزه با امپریالیسم آمریکا را همچنان در دست دارد» و باین ترتیب نویسندگان «کار» رضایت نخواهند داد که او و محافل نزدیک به او را جزو «جنگافروزان» و «سرکوبگران» بحساب آوریم.
دیگر از کسانی که ظاهراً در «هیئت حاکمه» هستند ولی «جنگافروز و سرکوبگر» نیستند، در مقاله «سخنان رئیس جمهور و تلاش ما …» در همین شماره «کار» بنیصدر را مییابیم که «… از امکان تحقق صلحآمیز مطالبات خلق کرد و ضرورت کوشش برای پایان دادن به جنگ کردستان سخن گفت …» البته به بنیصدر این ایراد گرفته میشود که ایشان «در بسیاری موارد تسلیم جنگطلبان شده اند.» ولی همین انتقاد نشان میدهد که نویسندگان «کار» ایشان و محافل نزدیک به «ایشان را جزو «جنگافروزان» بحساب نمیآورند.
در همین مقاله از داریوش فروهر بعنوان کسی یاد شده است که انتخابش برای مذاکرات صلح کردستان گام های مثبتی محسوب میشود. ما برای اینکه بحثمان لااقل ظاهر جدی خود را از دست ندهد، اجازه میخواهیم داریوش فروهر را جزو محافل درون هیئت حاکمه مورد بررسی قرار ندهیم تا مجبور شویم به اعمال سرکوبگرانه او در زمینه ایجاد «نیروی ویژه در کارخانهها» و مدیحهسرائیهای وی برای بقول نویسندگان «کار» «فرماندهان امریکائی ارتش» و ارتش ضد خلقی اشاره کنیم و باین ترتیب ماهیت «مذاکرات» صلح در کردستان را مورد تردید قرار دهیم. نه!
ما همین «آیتالله خمینی» و همین رئیس جمهور را بعنوان محافل «صلح» طلب در درون هیئت حاکمه میپذیریم و فرض میگیریم که با گوش خود از صدای جمهوری اسلامی از زبان خود «آیتالله خمینی» نشنیدیم که هرگونه مذاکرات صلح در کردستان را ممنوع کرد و باز فرض میگیریم که از زبان همین رئیس جمهور سخنرانی معروف «پوتینها را بیرون نیاورید» را نشنیدهایم و فرض میکنیم که این دو دسته شبانهروز در کار برقراری «صلح» فعالند. ما «هوا»شناسی نویسندگان «کار» را کاملاً میپذیریم و فرض میکنیم که کاملاً با واقعیت تطبیق دارد. «جنگافروزان» چه کسانی هستند؟ پاسخش را در «کار» مییابیم. اخیراً (تا چند شماره قبل اندکی فرق داشت): «شورای انقلاب»، «حزب جمهوری اسلامی»، «فرماندهان امریکائی ارتش» و بطورکلی «ارتش ضدخلقی»، «بعضی از فرماندهان سپاه پاسداران» اینها همه «جنگافروز»ند.
حالا [این مجموعه] از یک دولت چه چیز را کم دارد؟ شورای انقلاب در عین حال هم قوه مقننه و هم مجریه است. «حزب جمهوری اسلامی» تقریباً تمام دادگاهها و کمیتهها را در اختیار خود دارد و با تسلط خود در شورای انقلاب و حوزه علمیه قم سایر ارگانها را نیز زیر نفوذ خود میگیرد. از همه اینها مهمتر «ارتش ضدخلقی» نیز در آن سمت قرار دارد. از کتاب دولت و انقلاب لنین بپرسید که آیا «دولت» غیر از اینهاست و تازه آیا ابزار اصلی «دولت» همین ارتش نیست؟ با وجود این اهرمها در دست «جنگافروزان» از «صلح»طلبانِ خیالی شما اگر برفرض محال در واقعیت هم وجود میداشتند چه کاری ساخته بود؟ چگونه مارکسیسم آنچنان مبتذل شده است که «مارکسیستهائی که از «ارتش ضدخلقی» سخن میگویند بخوانندگان خود اطمینان میدهند که این دولت «همچنانکه بارها اعلام نمودهایم حکومتی وابسته نبوده و نیست». مگر حکومت جز بوسیله نیروی مسلح نیز ممکن است؟ مگر ممکنست که «حاکمیتی خلقی» بر ارتشی «ضدخلقی» متکی باشد؟ آیا مارکسیسم - لنینیسم به این فرصتطلبی نمیخندد؟
اما آن دغدغهای که همه این سخنان را باعث شده چیست؟
در سرمقالۀ «کار» ۵۹ میبینیم که این نگرانی آنست که مبادا یک روز صبح که مردم از خواب برمیخیزند یک ژنرال را در رأس حکومت خود ببینند و یا متوجه شوند که بختیار برگشته و به کمک ارتش نخستوزیر شده و یا حتی بدتر از همه شاه برگشته باشد. این نگرانی کاملاً بجاست و «آنارشیستها» هم از همان اول گفتهاند که احتمال همه چیز میرود و همینها که امروز تازه نگران شدهاند، به اولین سند «آنارشیستی» که این مسأله را مطرح کرد تا توانستند خندیدند و چهبسا تا وقتی که خبر پیاده شدن تفنگداران آمریکائی را در طبس شنیدند هنوز به حرف آن «آنارشیستی» که مدتها پیش گفته بود که حتی ممکن است امپریالیستها تفنگدار در ایران پیاده کنند مشغول خندیدن بودند. این دغدغه را حکام جدید هم دارند. چرا وقتی بختیار یا اویسی در جائی مصاحبه میکند در میان «محافل درون حاکمیت» چنین حساسیت شدیدی را برمیانگیزد؟ چرا بنیصدر نگران خطر «راست» است؟ چرا روزینامهها و دستگاههای تبلیغاتی رژیم مدام مثال مضحک شیلی را تکرار میکنند. قد خود را با آلنده اندازه میگیرند و تفاوت مسلکیشان را نیز در این یک مورد خاص ندیده میگیرند. برای آنکه آنها هم میدانند شاید بهتر از هر «آنارشیستی» هم میدانند که خطر اینکه شب بخوابیم و صبح اسیر پینوشه باشیم وجود دارد. در این مورد هم «آنارشیستها»، هم نویسندگان «کار» و هم حکام کنونی هر سه احساس مشترکی دارند ولی یک مورد دیگر هست که گویا فقط «آنارشیستها» آنرا احساس میکنند و آن عبارتست از اعمال و گفتار حکام جدید. وقتی سردمداران این حکومت از مصاحبه بختیار نگران شدند و نویسندگان «کار» واکنش نشان میدهند و «آنارشیستها» به روی آن تأکید میکنند برای چیست؟ برای اینکه بختیار خطری است که هرسه اینها را تهدید میکند ولی وقتیکه فخرالدین حجازی وکیل اول تهران (که اگر هیچکس نداند نویسندگان «کار» که یکسال در عرصه مبارزات پارلمانی مشغول «آبدیده» کردن خود بودهاند، بخوبی میدانند که تا چه حد باید به هیئت حاکمه موجود وابسته باشد تا وکیل اول تهران شود) عربده میکشد و از یورش دو هفتهای و نابود کردن «ضدانقلاب» (کسی نیست که امروز معنای این اصطلاح را در قاموس حکام جدید نداند) در عرض ۲ هفته در سراسر ایران و گماشتن «عیاران» در هر کوی و برزن برای آنکه «ضدانقلاب» نتواند «تکان» بخورد سخن میگوید، ظاهراً فقط «آنارشیستها» هستند که واکنش نشان میدهند.
فعلاً این مطلب را همینجا رها کنیم و برگردیم به وجه مشترک و ببینیم که چرا مثلاً خطر بختیار یا روی کار آمدن یک ژنرال نوکر آمریکا هم رژیم کنونی را تهدید میکند هم انقلاب ایران را. در تبلیغات هیئت حاکمه کنونی مسأله بسیار ساده و عوام فهم پاسخ داده میشود و روزی هزار بار تکرار میکنند که چون ما ضدامپریالیست هستیم طبیعی است که امپریالیستها چشم دیدن ما را ندارند. چون ما «وابسته» نیستیم طبیعی است که پیوسته از طرف وابستگان به امپریالیسم مورد تهدید قرار گیریم. چون ما سرسخت هستیم امپریالیسم تاب تحمل حکومت ما را ندارد. نویسندگان «کار» نیز همین تحلیل را میپذیرند و اگر کسی زیاد پافشاری کند حتی به او خواهند گفت که جرج حبش هم سفارش رژیم کنونی را به ما کرده (کار شماره ؟) و او هم اینرا فهمیده که امپریالیسم برای رژیم کنونی نقشه میکشد. اتفاقاً «آنارشیستها» هم این عقیده را دارند که رژیم کنونی از طرف امپریالیسم تهدید میشود ولی اجازه نمیدهند که آنها را با منطق متافیزیکی بفریبند. «آنارشیستها» میدانند که اگر این رژیم «وابسته» میبود خطر اینکه شب بخوابیم و صبح یک ژنرال تمام اعضای هیئت حاکمه موجود را سر به نیست کرده باشد وجود نمیداشت. «آنارشیستها» میدانند که امپریالیسم فقط در کشوری قادر است دست به چنین مانورهائی بزند و چنین باصطلاح کودتاهائی بکند که تماماً به وی وابسته هستند. آیا مردم هانوی این نگرانی را دارند که شب بخوابند و صبح که برمیخیزند یک ژنرال نوکر امریکا را بر مسند امور ببینند؟ نه! آنها چنین تصوری ندارند. در آنجا اگر گردش براست هم صورت بگیرد از طریق مسیر طبیعی یک مبارزه طبقاتی در داخل کشور صورت میگیرد. چرا؟ برای اینکه حکومت آن «حکومتی وابسته» نبوده و نیست، ولی بیائید تا به کشورهای آمریکای لاتین برویم. مرکز ترکتازی امپریالیسم آمریکا و حکومتهای تا مغز استخوان وابسته به امپریالیسم. چند ده کودتای امپریالیستی را میتوانیم بشماریم؟ یک کودتای امپریالیستی ژنرالی سرِ کار میآورد و سه ماه بعد یک کودتای امپریالیستی دیگر او را از سرِ کار برمیدارد. آیا این ژنرال نیز میتواند با همین استدلال عدم وابستگی حکومت خود را ثابت کند؟ کافیست یک اعتصاب صورت بگیرد یا یک تظاهرات دانشجوئی انجام شود تا یک کودتای امپریالیستی جدید دستاورد کودتای امپریالیستی قبلی را بکناری بزند. از اینجا باید به وابستگی پی برد یا به استقلال؟
اگر حکومت کنونی قدرتش بر نیروی مسلح خلق قرار داشت نیز باز خطر کودتای یک ژنرال ما را تهدید میکرد؟ ولی این چیزها را دیگر گویا فقط «آنارشیستها» میفهمند. فقط «آنارشیستها» هستند که میفهمند بختیار و اویسی و فخرالدین حجازی هر سه برای درهم شکستن انقلاب و یا بقول فخرالدین حجازی «ضدانقلاب» در سراسر ایران روی یک ابزار واحد حساب میکنند و آنهم ارتش کنونی است. وقتی دولتی اساس کار خود را روی ارتشی قرار داد که حتی دارندگان خط مشی «اصولی» نظیر نویسندگان «کار» نیز آنرا «ضدخلقی» میدانند آنگاه بواقع باید با توصیه و پارتیبازی آنرا به تودهها مستقل معرفی کرد. دیگر جای تحلیل نیست. جای مرگ من و مرگ تو نیست.
عدم وابستگی یک حکومت را لازم نیست با ذرهبین جستجو کنیم. یک حکومت غیروابسته چنان نیروی عظیمی از خلق را با خود دارد که هیچ احتیاجی ندارد برای بقای او روزنامه «کار» به تودهها سفارش کند. برای عرض اندامِ «آنارشیستها» هم هیچ جائی باقی نمیگذاشت. اگر اکنون پس از یک سال و نیم روزهای «سرنوشتساز»ی در پیش داریم بخاطر آنست که وابستگی کشور ما به امپریالیسم نه تنها در این مدت کم نشده بلکه بقول خود حکام جدید افزایش هم یافته است. تنها در اینجا نویسندگان «کار» یک زرنگی میکنند و آن اینست که برای تسویهحسابهای شخصی میخواهند «خون عروس مردنی را گردن مادرشوهر» بیندازند.