تحلیلی از ماهیت قدرت دولتی پس از قیام بهمن

نمایش متن در قالب PDF

«پیام چریکهای فدائی خلق» به مناسبت دو روز تاریخی ۱۹ بهمن ۱۳۴۹، سر‌آغاز مبارزه مسلحانه و ۲۱ بهمن ۱۳۵۷، قیام شکوهمند خلق

۱۹ بهمن امسال برای خلقهای قهرمان ما معانی بمراتب وسیعتر از سالهای پیش دارد. دیگر ۱۹ بهمن فقط یادآور رستاخیز سیاهکل در سال ۴۹ نیست، بلکه همچنین یادآور قیام دلیرانه خلق در بهمن ۵۷ نیز می‌باشد.

نه سال پیش در روز ۱۹ بهمن، چریکهای فدائی خلق با تحلیل جامع از شرائط ایران به این نتیجه رسیدند که روشنفکران خلق باید از طریق مبارزه نقبی به قدرت تاریخی توده‌ها بزنند و از طریق این مبارزه و با بمیدان کشیدن توده‌ها به عرصه نبرد، مرحله به مرحله دشمنان خلق را به زباله دان تاریخ بریزند. چریکهای فدائی خلق با صفیر گلوله‌های خویش پیمانی را که در خفاگاه قلب خویش با توده‌ها بسته بودند علنا اعلام کردند و خلق از صفیر این گلوله‌ها و از خلال عربده‌های وحشیانه دستگاههای تبلیغاتی دشمن استحکام این پیمان و عزم رأسخ اعلام کنندگان آنرا دریافت و وقتی خون رزمندگان سیاهکل در پای این پیمان نشست، خلق ما حس کرد و دشمنان خلق هم دانستند که دیگر نبرد مرگ و زندگی آغاز شده‌است. خلق دیگر نمی‌توانست از خون این فدائیان بسهولت در‌گذرد و دشمنان نیز این کینه خونین خلق را دریافته بودند و از هر قطره خون چریکهای فدائی سیاهکل، دهها فدائی برخاست و نبردهای بیسابقه در تاریخ درگیر شد و علیرغم همه کار شکنی‌های اپورتونیستها و همه خشونتهای دشمن ادامه یافت. تنها دلخوشیِ هم این اپورتونیستها و هم آن دشمنان خونخوار این بود که خلق ظاهراً از این مبارزه برکنار است. وقتی چریکهای فدائی خلق می‌گفتند در مرحله کنونی حضور روشنفکران انقلابی در صحنه مبارزه و آنهمه جانبازی و فداکاری آنها انعکاس پتانسیل بالقوه توده‌ها در حمل بار مبارزه ضد‌امپریالیستی است دیگر لازم نبود دشمنان خونخوار ما سخنی بگویند. اپورتونیستها حتی در آن هنگامه خونین با چند نقل قول مسخ شده از اینجا و آنجا این سخن بزرگ تاریخی را به ریشخند می‌گرفتند ولی وقتی فقط ۸ سال پس از رستاخیز سیاهکل توده‌های خلق علیرغم همه فریادهای بازدارنده سازشکاران دست در دست چریکهای فدائی خلق پادگان به پادگان رفتند و درست بشیوه چریکهای فدائی خلق و آنچنان که آنها می‌خواستند و درست برخلاف خواست مدعیان رهبری مبارزه کردند و رژیم پهلوی را به زباله دان تاریخ ریختند مفهوم تاریخی پیمانی که انقلابیون سیاهکل بسته بودند بر همه روشن شد و از آن پس بر اپورتونیستها و دشمنان بود که بکوشند این واقعه را لوث کنند و الحق در یکسال گذشته مجدانه در این راه کوشیدند ولی خلق هرگز فراموش نمی‌کند که اگر چریکهای فدائی خلق نبودند فاجعه سازشکاری مدعیان رهبری خلق که هم اکنون هم دامنه چنین وسیعی دارد چه وسعت باز هم بیشتری بخود می‌گرفت و چشم انداز نبرد خلق که اکنون بسیار روشن است، تا چه حد تیره و مبهم بود.

چریکهای فدائی خلق اهمیت ویژه تاریخی سالگرد ۲۱ بهمن امسال را بخوبی درک می‌کنند و می‌دانند که باید در این سالگرد، بسیاری از مسائل جنبش را برای خود و برای خلق و در رأس آن برای طبقه کارگر توضیح دهند و این انتظاری است که خلق از چریکهای فدائی خلق دارد و چریکهای فدائی نیز مسئولیت خود را بخوبی در می‌یابند ولی اینکه آیا بتوانند این مسئولیت را به بهترین نحو انجام دهند یا نه دیگر مسأله ایست که به امکانات ما مربوط است و ما با تمام توش و توان خود در این راه کوشش خواهیم کرد. سالی که گذشت برای چریکهای فدائی خلق سال آزمایش بود، سالی بود که سرنوشت و هستی و نیستی چریکهای فدائی خلق جداً مطرح شد. همه دشمنان خلق، که قیام بهمن ۵۷ و نیروی سهمگینی که از پیوند فدائی و خلق ایجاد شده بود به وحشتشان افکنده بود، دست در دست هم و هر کدام با شیوه‌ها و وسائل خاص خویش ولی همه یک‌صدا و هماهنگ بر چریکهای فدائی تاختند. دشمن حتی در صف ما نفوذ کرد و بخش بزرگی از خانه ما را نیز تسخیر نمود. بیم آن می‌رفت که این نامردمان بتوانند حتی نام فدائی را از ردیف مبارزین کنونی جنبش حذف کنند ولی همه این تلاشها، گرچه ضربه بزرگی به ما وارد کرد، نتوانست ضربه کاری و کارساز باشد. چریکهای فدائی توانستند در زیر این ضربه، که اعتراف می‌کنیم بسیار سنگین بود زیرا بدست دشمنان طبقاتی ما که در صف ما رخنه کرده بودند صورت می‌گرفت، قد علم کنند.

پراتیک انقلابی توده‌ها و حوادثی که در جامعه اتفاق افتاد زمینه عینی نظرات چریکهای فدائی خلق ایران را هرچه بیشتر و بیشتر به نمایش گذاشت و بدین ترتیب به آنها اجازه داد تا زیر سیل ضربات اپورتونیسم و دشمن به حیات خود ادامه دهند و امروز در سالروز ۲۱ بهمن چریکهای فدائی مصمم‌تر از پیش و با درکی روشن‌تر از پیش در مورد خلق و دشمنان خلق در میدان مبارزه و دوشا‌دوش توده‌های انقلابی، که الحق در دو سال اخیر نشان داده‌اند که همواره در کار انقلاب از پیشروترین پیشاهنگان نیز پیش‌ترند، در حرکت ‌اند و اکنون وظیفه خود می‌دانند که هر چند به اختصار بعضی از مهمترین مسائل جنبش را و مخصوصا با تأکید بر آن اموریکه بنظرشان مبارزه قهرمانانه ضد‌امپریالیستی خلق را تهدید می‌کند با خلق خویش مطرح نمایند.

در یکسالی که از قیام بهمن می‌گذرد، خلق ما شاهد است که هر روز عوامفریبان تازه‌ای در صحنه حاضر می‌شوند و ادعای رهبری مبارزه با رژیم محمد رضا شاه را دارند. آنها سابقه دروغین مبارزه نیز برای خود تهیه می‌بینند و با امکاناتی که دشمنان خلق در اختیار این عوامفریبان و دروغگویان می‌گذارند تبلیغات وسیعی نیز در مورد قهرمانی‌های کاذب خویش در زمان محمد رضا شاه براه می‌اندازند ولی همه این تبلیغات دروغین در مقابل خاطرات روشن خلق ما از مبارزات خونین پیشاهنگان مسلحش در سالهای ۵۷ - ۴۹ با رژیم محمد رضا شاه رنگ می‌بازد و خلق به این لاف‌زنیها با تمسخر نگاه می‌کند و پس از ساعتها لاف‌زنی‌ِ این دروغگویان، با بی‌اعتنائی راه خود را در پیش می‌گیرد و زیر لب می‌گوید که مبارزه را آنها کردند که سلاح بدست گرفتند و در راه آرمان بزرگ خویش خون دادند. مبارزه را چریکهای فدائی کردند. مبارزه را مجاهدین خلق کردند نه این دروغگویان و مدعیان.

این قهرمانانِ کاذب که بورژوازی وابسته در جثه نحیفشان بادِ غرور می‌دمد تا پهلوان جلوه کنند جنبش مسلحانه را ورد باطل کننده سحر تبلیغات خویش می‌بینند لذا آنان بخش عمده‌ای از تبلیغات خویش را صرف بی‌اهمیت و بی‌اثر جلوه دادن این مبارزه می‌کنند و گاهی حتی وقاحت را به آنجا می‌رسانند که برای آن اثرِ منفی نیز قائلند. در راه این تبلیغات، آنها تاریخ را تحریف می‌کنند و واقعیات را وارونه جلوه می‌دهند، خود را در ارتباط با توده‌ها و مبارزین مسلح را جدا از آنها قلمداد می‌کنند. دنباله رویِ خود را از جنبش خودبخودی توده‌ها، رهبری جنبش و تأثیر مبارزه مسلحانه را در عمق بخشیدن به جنبش خود بخودی توده‌ها انحراف جنبش جلوه می‌دهند و در این راه این قهرمانان دروغین، این مهره هائی که بورژوازی وابسته ایفای نقش قهرمان را در این مقطع از زمان بر عهده‌شان گذاشته، تنها نیستند.۱ اپورتونیستهای رنگارنگ نیز برای آنها آذوقه تبلیغاتی فراهم می‌کنند و اگر آنها با توسل به ایده‌آلیستی‌ترین و ارتجاعی‌ترین منطق‌ها به چنان نتایجی می‌رسند، اینها ظاهراً با تکیه بر انقلابی‌ترین دیدگاه ماتریالیستی با تکیه ظاهری به مارکسیسم - لنینیسم همان نتایج را می‌گیرند. آنها گاه در این راه چنان وقیحانه پیش می‌روند که مبارزه مسلحانه ۸ سالِ آخر عمر حکومت شاهنشاهی را که در واقع یکی از عوامل مهمِ کندن گور این حکومت بود «انحراف» جلوه می‌دهند.

ولی با آغاز مبارزه مسلحانه در سال ۴۹ از طرف چریکهای فدائی خلق و پس از آنکه عملیات مسلحانه همرزمان‌ِ ما در سازمان مجاهدین خلق آشکار شد و به رژیم شاهنشاهی نشان داد که خلق چه کمونیست باشد چه غیر‌‌کمونیست راه مبارزه با چنان رژیم سفاکی را یافته است، رژیم شاهنشاهی دریافت که دیگر به مبارزه مرگ و زندگی وارد شده‌است. دستگاه دولتی در این ۸ سال هر‌چه کرد با محاسبه و در جهت سرکوب این مبارزه بود. شبح مبارزه مسلحانه یا بقول خود شاه «تروریسم و خرابکاری» حتی یک لحظه هم در این مدت، شاه و سایر سگهای زنجیری امپریالیسم در ایران را آرام نگذاشت همچنانکه امروز هم آرام نمی‌گذارد. افسوس که حتی پس از قیام بهمن نیز بورژوازی وابسته آنچنان کنترل اوضاع را در دست داشت که نگذارد اسناد تلاشهای مذبوحانه رژیم شاهنشاهی زیر ضربات مبارزه مسلحانه منتشر شود ولی حتی بدون این اسناد نیز خاطره آن ایام از ذهن هیچکس زدوده نشده‌است. آنچه ماهیت واقعی این رژیم را بر مردم آشکار کرد و دد صفتی و ضد مردمی بودن آنرا هر روز و هر ساعت در میان خیابانها نمایش داد، مبارزه مسلحانه بود. آنچه آنرا واداشت که همه وسائل سرکوب را بمیدان بیاورد و باز موفق نشود، مبارزه مسلحانه بود. آنچه آگاهی و شیوه قهرآمیز مبارزه را به توده‌های میلیونیِ خلق آموخت مبارزه مسلحانه بود. آنها که مدعی اند جنبش خلق را در دو سال گذشته رهبری می‌‌کرده‌اند، آیا از یاد برده‌اند که چگونه خلق همه آن کارها را پیش از آنکه آنها بگویند انجام داده بود و پیش از آنکه آنها بگویند که مردم به خیابان بریزند، مردم به خیابان ریخته بودند و پیش از آنکه آنها بگویند مردم اعتصاب کنید، مردم اعتصاب کرده بودند و در حالیکه آنها هرگز نگفته بودند بزور متوسل شوید، مردم بیش از همه چیز بزور متوسل شده بودند؟ آیا به این میگویند رهبری یا دنباله روی؟ اگر آنها امروز در موضع قدرت و در حکومت قرار دارند آیا بدلیل آنست که جنبش خلق را رهبری کرده‌اند و در نتیجۀ آن به حکومت رسیده‌اند؟ بهیچوجه چنین نیست، دلیل آنکه آنها هنوز در حكومتند این است که هنوز مبارزه خلق قادر به سرنگونی بورژوازی وابسته، این پایگاه حاکمیت امپریالیسم نشده است. بگذارید بورژوازی وابسته، با مبارزات خلق که در یکسال اخیر همچنان دامنه و عمق بیشتری یافته است، سرنگون شود تا ببینیم که آیا هنوز هم این مدعیان رهبری بر موضع حکومت می‌مانند؟

ما گمان می‌کنیم بهترین طریق بزرگداشت یاد مبارزه قهرمانانه رزمندگان سیاهکل و قیام توده‌های میلیونی در بهمن ۵۷ برای ما این باشد که با تکیه به تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک که اساس تئوریک مبارزه چریکهای فدائی خلق بوده و به نظر ما تنها شکل خلاق انطباق مارکسیسم - لنینیسم در شرائط تثبیت حاکمیت بورژوازی وابسته می‌باشد، درباره چند نکته مبرم جنبش با نیروهای مبارز و توده‌های خلق سخن گوئیم و پیش از آغاز این سخن از همه مبارزین چه کمونیست و چه غیر‌کمونیست صادقانه بخواهیم که به سخن ما با دقت گوش کنند و اجازه ندهند که بدخواهان سخن ما را دگرگون جلوه دهند زیرا این کار در سالی که گذشت بار‌ها صورت گرفت. وقتی ما گفتیم حاکمیت بورژوازی وابسته در ایران از بین نرفته و بلافاصله پس از آن افزودیم که قصد نداریم بگوئیم همه کسانی که در دولت کنونی کار می‌کنند به این یا آن شکل نوکر امپریالیسم هستند بلکه ماهیت عملکرد دولت را در نظر می‌گیریم باز بدخواهان سخن ما را وارونه کردند و چنین جلوه دادند که گوئی ما قصد داریم سابقه مبارزاتی دیگران را نفی کنیم در حالیکه بهیچوجه چنین نیست. ما معتقدیم که هیچ نیروئی حق ندارد حتی یک لحظه از سابقۀ مبارزاتی دیگران را انکار کند و هر کس حتی یک لحظه بر ضد بورژوازی وابسته به امپریالیسم مبارزه کرده باشد همان یک لحظه‌اش نیز نباید انكار گردد و سابقه برخوردهای ما با سایر نیروهای خلقی نشان میدهد که چریکهای فدائی خلق، صادقانه‌تر از همه، مبارزات سایر نیروها را ارج گذاشته‌اند. پس بحث ما همانطور که بارها گفته‌ایم بر سر افراد نیست. تفرقه‌ای که امروز ظاهرا بین پاره‌ای از نیروهای خلقی احساس می‌شود زائیدۀ طبیعت مبارزه در مرحله کنونی نیست بلکه زائیدۀ مهارت بورژوازی وابسته در اِعمال سیاستهای نواستعماری برای ایجاد زمینهُ سرکوب مبارزه خلق است. لذا باز هم تذکر می‌دهیم مبادا دشمنان خلق، سخن ما را وارونه کنند و آنرا وسیله‌ای برای دامن زدن به بدبینی میان نیروهائی که در این مرحله از مبارزه باید در کنار هم باشند تبدیل کنند.

تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک بر اساس تحلیل شرائط عینی و وضعیت طبقاتی جامعۀ ما به این نتیجه رسید که با «استقرار سلطه امپریالیستی، تمام تضادهای درونی جامعۀ ما تحت الشعاع یک تضاد قرار گرفت. تضادی که در مقیاس جهانی گسترش دارد، تضاد خلق و امپریالیسم، هرگونه تحولی می‌بایست این تضاد را حل کند و حل این تضاد یعنی استقرار حاکمیت خلق و سرنگونی سلطه امپریالیستی» (رفیق مسعود).

بنابراین در کشور ما نباید مبارزه با امپریالیسم را فقط مبارزه با «اجنبی» و «بیگانه» دانست. دیگر در اینجا مبارزه با امپریالیسم بمعنی مبارزه با طبقه حاکم یعنی مبارزه با بورژوازی وابسته نیز هست. این وحدت ارگانیکِ طبقه حاکم در داخل کشور با امپریالیسم امکان تجلی عالیترین شکل سیاست استعمار نوین که پایه سیاست امپریالیسم نسبت به کشورهای تحت سلطه را مخصوصا پس از جنگ جهانی دوم تشکیل میدهد، در رابطه با کشور ما بمنصه ظهور رساند.

می‌دانیم که اساس استعمار نو بر مغایرت ظاهری محتوی و شکل استوار است. استعمار نوین کشوری را که از لحاظ اقتصادی، نظامی و سیاسی بطور کامل به امپریالیسم وابسته است بظاهر مستقل جلوه میدهد و این را نیز می‌دانیم که یکی از دلائل توسل به این سیاست جدید استعماری، عمدتا عکس العمل امپریالیسم در مقابل جنبش آزادی بخش خلقهای کشورهای تحت سلطه بود. استعمار نوین شکل فریبکارانه استعمار کهن بود ولی برای آنکه این مغایرت ظاهری بین شکل و محتوی ثابت بماند نیروی سرکوب کنندۀ بومیِ بزرگی مورد نیاز بود و امپریالیسم در هیچ جا از ایجاد آن غفلت نکرد و از جمله یکی از بهترین نمونه‌های آنرا در کشور ما بوجود آورد.

وقتی می‌گوئیم استعمار نوین عمدتاً عکس العمل مکارانه امپریالیسم در مقابل مبارزه آزادی‌بخش خلقهاست باید انتظار داشته باشیم که در جریان غلیان مبارزه توده‌ای این سیاست نواستعماری بیشترین فعالیت را از خود نشان دهد و به مکارانه‌ترین شعبده بازی دست زند تا بتواند با ایجاد نمای ظاهری استقلال و ایجاد نمای ظاهری قدرت خلقی توهّم استقلال را هرچه بیشتر تقویت کند و حداقل نیروهای نزدیک بین‌تر نهضت خلق را بفریبد و طبیعی است که در نهضت اخیرِ خلق ما نیز سیاست نواستعماری دست به این حیله‌گری بزند، بخصوص که ما میدانیم ایران برای امپریالیسم به یک معنی مسئله مرگ و زندگی است. چه چریکهای فدائی خلق ایران و چه سازمان مجاهدین خلق ایران بر این نکته اتفاق نظر داشتند که بعلت اهمیت ایران برای امپریالیسم مبارزه در اینجا بسیار سخت و طولانی خواهد بود.۲

پس از قیام بهمن ۵۷ و سقوط شاه، خلق ما بحق شادمانی بزرگی کرد زیرا چماق بزرگی را از دست امپریالیسم گرفته بود ولی وقتی در میان آن شوق و شور، نغمه‌های پیروزی‌ِ کامل در گوشه و کنار بگوش رسید، ما، چریکهایی فدائی فریاد برآوردیم که هنوز جز گامی کوچک برداشته نشده‌است و مبادا این توهم در خلق پدید آید که ما مرحله‌ای را پشت سر گذاشته‌ایم و مبادا با فکر گذار از یک مرحله، سیاست نواستعماریِ امپریالیسم بتواند نیروهای خلق را پراکنده سازد. ولی زمزمه‌های پیروزیِ کامل کم‌کم بفریادهای کر‌کننده‌ای تبدیل شد و دستگاههای تبلیغاتی بورژوازی وابسته آنرا شب و روز در گوش خلق خواندند و تعجب ما وقتی دو‌‌‌چندان شد که این زمزمه‌ها را از درون سازمان خودمان نیز شنیدیم که می‌گفتند با سقوط شاه یک مرحله کامل استراتژیک بپایان رسیده است و این هیاهو آنچنان بود که ما احساس کردیم نمی‌توانیم صدای خود را به گوش خلق برسانیم و در اینجا بود که آثار عملی و نتایج وخیم یکی از بزرگترین نقائصی که کار چریکهای فدائی خلق در ۸ سال گذشته مبارزاتی بدان مبتلا بود، یعنی کم بها دادن به مبارزه ایدئولوژیک‌ِ درون سازمانی، خود را به عیان نشان داد.

چگونه سازمانی که بر اساس تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک بوجود آمده بود و مرحله کنونی مبارزه را مرحله ضد‌امپریالیستی و ضد بورژوازی وابسته می‌دانست و وحدت استراتژیک آنرا سرنگونی بورژوازی وابسته به امپریالیسم و ایجاد جمهوری دموکراتیک نوین تشخیص میداد، بدون هیچگونه برخورد ایدئولوژیک، به ‌اندیشه هائی راه داده بود که مبارزه با دیکتاتوری شاه را یک مرحله استراتژیک مبارزه خلق می‌دانستند؟ این لیبرالیسم نتیجه فاجعه بار خود را ببار آورده بود و زمینه را برای مانورهای نواستعماری بورژوازی وابسته هرچه بیشتر فراهم کرد.

مشخص کننده گذار از یک مرحله انقلابی به مرحله انقلابی دیگر، در زمینه اقتصادی، انتقال مالکیت ابزار تولید از یک طبقه به یک طبقه دیگر و، در زمینه سیاسی، انتقال حاکمیت از یک طبقه به طبقه دیگر است. البته در شرائط خاص تاریخی بر حسب شدت یا ضعف تضادها گذار از یک مرحله به مرحله دیگر ممکن است دورانهای گذاری را بوجود آورد که در طی آن طبقه جدیدی بنحو چشمگیر در مالکیت ابزار عمده تولید جامعه با طبقه سابق شریک شود و یا مخصوصا در حاکمیت سیاسی، قدرت حاکمه بین طبقات جدید و قدیم تقسیم شود. ولی بهرحال این امر تغییری در ماهیت بحث نمیدهد که مرحله جدید انقلاب، با انتقال مالکیت ابزار عمده تولید جامعه و حاکمیت سیاسی به طبقه یا طبقاتی که در انقلاب شرکت دارند، مقارن است.

هنگامیکه می‌خواهیم این تعریف کلی از مرحله انقلاب را در کشوری مانند ایران که بورژوازی وابسته بر اقتصاد آن سلطه کامل دارد پیاده کنیم بلافاصله باید به ویژگی آن اشاره نمائیم. مالکیت ابزار عمده تولید در جامعه ما متعلق به بورژوازی وابسته است و صف انقلاب و ضد‌انقلاب را همین حقیقت تعیین می‌کند. همه نیروها و طبقات ملی و غیر وابسته در یکسو قرار میگیرند و بورژوازی وابسته به امپریالیسم و عمال آنها در سوی دیگر. آیا انتقال این مالکیت از بورژوازی وابسته به یکی از طبقات و نیروهای ملی بهمان صورتی که هست میسر است؟ پاسخ بدون شک منفی است. ابزار تولیدِ بورژوازی وابسته به مرض پلیدی مبتلا است که به هر کس منتقل شود او را نیز به آن مرض مبتلا می‌کند و این مرض، وابستگی است. ابزار تولید بورژوازی وابسته را به هزاران تکه خرد کنید باز عنصر وابستگی در کوچکترین تکه‌های آن باقی است و به هر کس منتقل شود او را هم وابسته می‌کند. پس این ابزار تولید به همین سادگی از دستی به دست دیگر نمی‌رود. اگر به بورژوازی ملی منتقل شود او را به بورژوازی وابسته تبدیل می‌کند. اگر به دولت ملی منتقل شود او را به دولت وابسته تبدیل می‌کند و خلاصه این خصلتِ ابزار تولید بورژوازی وابسته است که باید در این مرحله شناخت و به این سخن چریکهای فدائی خلق است که باید بدقت گوش داد: رهائی از وابستگی در جامعه‌ای که مالکیت ابزار تولید آن در دست بورژوازی وابسته است با خلع ید از مالکین آنها نیز میسر نیست. آنرا به مالکیت هر کسی میدهید هم او خود یک بورژوازی وابسته است. ما به کسی تهمت نمی‌زنیم و سابقه مبارزه ملی هیچکس را هم نفی نمی‌کنیم ولی این کس را که برای اداره فلان صنعت وابسته گماشته‌اید سابقه‌اش هر چه باشد در حال حاضر یک پادوی بورژوازی کمپرادور است. نیت او، ماهیت شخصی او در این امر هیچ تأثیری ندارد. در زمینه اقتصادی فقط به کمک یک انقلاب بزرگ و عمیق میتوان از چنگال وابستگی رها شد نه با دست بدست کردن ابزار تولید.

اما در زمینه حاکمیت سیاسی، سلطه بورژوازی وابسته در جامعه ما نه به دلیل عدم رشد تضادها و یا رونق تولید بورژوائی تحکیم می‌یافت بلکه سیمای واقعی این جامعه سرکوب شدید خلق بود و ستون فقرات ابزار این سرکوب را ارتش تشکیل میداد. همه نیروهای سرکوبگرِ دیگر، فرزندان کوچک و بزرگ همین ارتش بودند. تا وقتیکه این ارتش باقی است خیال امپریالیسم آسوده است. چون حاکمیتِ بورژوازی وابسته مطلق و محرز است. حتی او حاضر است برای مدتی کارخانه‌ها را بخواباند، در این صورت لطمۀ اساسی به نظم موجود وارد نمی‌شود ولی اگر ارتش یعنی ابزار حاکمیت از دست برود دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. انقلاب اگر بخواهد پیروز شود باید این ارتش را درهم شکند و اگر این کار را انجام نداده، هیچ کار اساسی صورت نگرفته است. اینست ماهیت تعلیمات تئوری مبارزه مسلحانه – هم استراتژی، هم تاکتیک در تحلیل مرحله انقلاب در کشور ما.

ببینیم پس از قیام بهمن و سقوط رژیم شاهنشاهی بر انقلاب ما چه گذشت. همانطور که پیش از این گفتیم، باید توقع داشت که در مقابل انقلابی به این عظمت، محیلانه‌ترین حیله‌های استعمار نو از طرف امپریالیسم به مرحله اجرا در‌آید، حیله هائی که حتی گاه ابزارهای اجرائی آنها گمان می‌کردند مشغول انجام وظیفه‌ای ملی و انقلابی هستند. قیام خلق به آنچنان مرحله‌ای رسیده بود که امپریالیسم میدید برای حفظ پایگاه خود در کشور ما باید رژیم شاهنشاهی را که سالیان دراز وسیله تحکیم نفوذ وی در این سرزمین بود، فدا کند. دیالکتیک تاریخ و رشد تضادها چنان کرد که امپریالیسم درست بهمان دلیلی که زمانی به حمایت از شاه برخاسته بود، امروز از حمایت او دست بردارد و آن دلیل همانا حفظ منافع خود در سرزمین ما بود.

امپریالیسم به ابزار حاکمیت خود یعنی ارتش دستور داد که سلاح بزمین بگذارد و این ماهرانه‌ترین تاکتیک جنگی بود که علیه قیام ما بکار برد. هیچیک از حملاتی که پیش از آن به جنبش کرده بود تا این حد حساب شده و کاری نبود. پس از این واقعه بود که حوادث بنحوی گیج کننده و ظاهراً متناقض بوقوع پیوست. خلقی که دشمن خود را به روشنی میدید و هدفهایش را بخوبی می‌شناخت ناگهان احساس گیجی و سردرگمی کرد. چه شده‌است؟ کارها که در دست خودمان است، اینها که بر سرِ کارند همه از خودمان‌اند، پس چرا همه چیز به روال سابق است!؟ سیاست نواستعماری کار خود را کرده بود ولی فهم این مسئله برای توده‌ها به مرور زمان احتیاج داشت و امروز میتوان با قاطعیت گفت که دست امپریالیسم در این بازی تا حد زیادی رو شده‌است. ظاهراً امپریالیسم پس از آنکه اطمینان یافت که موقعیت ارتش در صورت روی کار آمدن دولت جدید همچنان محفوظ است، دیگر خیالش آسوده بود زیرا، اگر ساده‌اندیشان نمی‌دانستند او می‌دانست که با بودن ارتش همه چیز در کنترل اوست. اگر عوامفریبان می‌گفتند و ساده لوحان باور می‌کردند که مصدق را صرفاً کارشکنی‌های حزب توده سرنگون کرد، امپریالیسم می‌دانست که مصدق را ارتش سرنگون کرد حتی در حالیکه ظاهرا خودش وزارت دفاع را بعهده داشت. اگر ارتش باقی بماند سایر مسائل، فرعی و ثانوی است و به مرور زمان بنفع امپریالیسم حل خواهند شد. به همین دلیل هم بود که خلق آگاه ما در طی مبارزاتش بیشترین فشار را بر درهم شکستن ارتش وارد می‌کرد ولی بهرحال این آن چیزی بود که واقع شد.

با تضمین موقعیت ارتش، حالا دیگر میتوان رژیم جدیدی داشت. نمایندگان بخشی از بورژوازی وابسته بمناسبت تضادی که با رژیم شاه و مخصوصا تعدیات اقتصادی خاندان سلطنتی داشتند، در زمانیکه مبارزه با شاه، نمائی از مبارزه با امپریالیسم بود، با آن همدردی می‌کردند و با اوج گرفتن مبارزات توده‌ها و عمیق‌تر شدن تضادهای درونی هیئت حاکمه، حضور اینها در جنبش مخالف شاه بیشتر احساس میشد. پس از آنکه همه فهمیدند که دیگر رژیم شاهنشاهی در این سرزمین قادر به دوام نیست، خیل بزرگی از خرده‌بورژوازی وابسته که سالها در مقامات بالای دستگاه بوروکراسی و تکنوکراسی آریامهری مشغول خدمت به بورژوازی وابسته بودند، از موضع ضدیت با شاه، به جنبش مردم پیوستند تا مقام خود را در آینده نجات دهند و از انتقامجوئی خلق در آینده نسبت بخود بکاهند. دولت جدید میتوانست عناصری از این «انقلابیون» وابسته را در خود داشته باشد. عوض کردن چهره برای اینها کار بسیار آسانی بود، چرا که چهره سابقشان نیز مصنوعی و عوضی بود. اینها همان خرده‌بورژوازی وابسته‌اند که مخصوصا پس از «انقلاب سفید»، شاه آنها را به بهانه داشتن مدارک عالیه تحصیلی به جای فئودالهای سابق در دستگاههای اداری و تکنوکراسی دولتی، که روز بروز هم دامنه می‌یافت، مستقر کرد تا بصورت مهره‌های بی‌اراده و مزدور، اساس تمركز قدرت را در دست وی که لازمه رشد بورژوازی وابسته بود تأمین کنند و او را از چنگ فئودالهای ابله و كله‌شق در دستگاه اداری نجات دهند. در ترکیب دولت جدید از اینها میشد استفاده کرد ولی به آنها نمی‌بایست اکتفا نمود زیرا درست است که اینها این اواخر تند و تیز و انقلابی شده بودند ولی حداقل کارمندان زیردستشان همه سوابقشان را می‌دانستند.

دسته دیگری که می‌بایست در دولت جدید شرکت کنند، سیاستمداران حرفه‌ای طبقه مُرده بودند که پس از ده پانزده سال کسادی کامل، ناگهان بازاری بسیار گرم برای فروش تبحر حرفه‌ای خود پیدا می‌کردند. آنها زمانی نمایندگان طبقات ملی بودند که حالا از طبقه‌شان خبری نبود ولی بهرحال اینها مهارتهائی داشتند: فنّ بند و بست و عوامفریبی را می‌دانستند، راه تحریف حقایق تاریخی را بلد بودند و مخصوصا (و این مهارتی است که آنها در این مرحله بسیار روی آن حساب می‌کردند) طریق دشنام دادن و تهمت زدن به کمونیستها را بلد بودند. ولی اینها اینرا هم می‌دانستند که دیگر با همان عزت و احترام گذشته پای در معرکه سیاست نمی‌گذارند. زمانی بود که آنها روی دوش طبقه‌شان حرکت می‌کردند ولی حالا میبایست بر سر راه انقلاب بساط پهن کنند و برای کالای خود مشتری بطلبند. اینها که طبقه‌شان را از دست داده بودند اکنون حاضر بودند حتی بنا به اصطلاحی که از سابق برایشان مانده بود، «حزب»، «نهضت» و یا «جبهه» خود را هم رها کنند و باصطلاح خود را تکفروش کنند. در میان اینها آن‌کس که در گذشته ناسیونالیست بود حاضر بود عادت شاهنامه خوانی خود را ترک کند و خود را به صحیفه سجادیه متمایل نشان دهد و این تغییر موضع ناگهانی را برای دوستان قدیمی که به هر حال بارها از طرف او بخاطر استعمال كلمات عربی سرزنش شده بودند به اینصورت توجیه کند که «جوهر فرهنگ ملی ما همانا اسلام است» و حتی حاضر شود بجای کلمه «ملت»، که همه هویت سیاسی خود را زیر بیرق او یافته بود، از «قوم»، «قبیله» و «امت» استفاده نماید و آنکس که در میان آنها در گذشته مخالف «شخصیت پرستی» بود، حال، حاضر بود که بگوید این شخصیت غیر از آن شخصیت است و این فرد دست خدا و دعای ملّت همراهش میباشد و فراموش کند که در مورد آن «شخصیت» هم همین‌ها را می‌گفتند. و به هرحال اینها هم میتوانستند دردولت بعد از قیام جائی داشته باشند. اینها که روزی نمایندگی بورژوازی ملی را داشتند، حال دیگر از لحاظ سیاسی مرده بودند ولی تاریخ خواست این شوخی را هم بکند که اینها در مراسم تشییع جنازه و تدفین خود نیز شرکت داشته باشند. شاه این عادت بد را داشت که پس از کشتن افراد، دیگر اعتنائی به مراسم خاکسپاری آنها نمی‌کرد ولی امروز زمانی فرا رسیده بود که حتی مرده هائی را که از زمان شاه روی زمین مانده بودند خاک کنند.

ولی دولتِ پس از قیام بهمن را نمیشد صرفا با همین‌ها ساخت. اگر چنین کاری میسر بود، همه اینها با وجود شاه هم حاضر بودند حکومت تشکیل دهند. در دولت پس از قیام بهمن باید قیام خلق بحساب آید تا زمینه تسویه حساب بعدی با این قیام آماده شود، پس دستگاه دولتی جدید باید عناصری را نیز شامل شود که واقعا در قیام خلق شرکت داشته‌اند و به هرحال نماینده قشرها و طبقاتی از درون بودند. اگر اینها نباشند، خلق دولت را نمی‌پذیرد ولی باید کاری کرد که وجود آنها نه تنها زیانی به نظام موجود نزند بلکه به حفظ آن مدد رساند. وجود این چهره‌ها در دولت باعث میشد که امیدهائی در مردم پدید آید و قشرهائی آنرا از خود بدانند و در مقابل حملات دیگران حتی بدفاع از آن برخیزند. ولی در انتخاب این چهره‌ها باید دقت بسیار کرد و در چگونگی قدرت اجرائی آنها از این هم بیشتر باید دقت کرد. از میان نمایندگان طبقات ملی آنهائی باید به دولت راه داده شوند که وجودشان برای نظام موجود کم خطرتر باشد و بعلاوه دستگاههای اجرائی را باید آنچنان تنظیم کرد که نیت اینها هر چه باشد کاری از آنها ساخته نباشد تا هرچه زودتر یا خودشان نا امید شوند و بکناری روند یا مردم از آنها ببرند و قطع امید کنند و آنگاه نطق یک هوچیِ مزدور کافی است تا انبوه مردم، خود، آنها را وادار بکناره گیری کنند و یا اساسا به مقام خود دل خوش کنند و حساب خود را از منافع طبقه‌شان جدا نمایند و به این ترتیب این افراد پس از آنکه وظیفه تاریخی خود را از نظر بورژوازی وابسته انجام دادند یک یک از صحنه دولت ناپدید می‌شوند. در یک سال اخیر اینها دردناکترین سرنوشت را در صحنه سیاست کشور ما داشتند. اینها همانطور که خود نیز بارها اعلام می‌کردند خیلی کارها مایل بودند انجام دهند که نمی‌توانستند و واقعا در این سخنانشان صادق بودند و خیلی کارها هم نمی‌خواستند انجام شود که انجام میشد. یکی از خصوصیات جریانات یکسال اخیر این است که همه از دستهای مرموزی سخن می‌گویند که همه چیز را بهم میزند و در هر کاری خرابکاری و اشکالتراشی می‌کند، از مسلمانانی که بیش از حد مسلمانند و نمایندگان امامی که به سخن امام گوش نمی‌دهند و پاسدارانی که دستور فرمانده خود را نمی‌خوانند و کمیته هائی که دستور انحلال خود را پاره می‌کنند و خلاصه ظاهرا هیچ چیز نظم ندارد ولی در عین حال همه چیز منظم بنظر میرسد وقتی مثلا کارگران در یک کارخانه اجتماع کردند همیشه کسانی پیدا می‌شوند که به آنها حمله کنند و اجتماعشان را برهم زنند اگر چه نه رئیس کمیته محل اطلاع داشته باشد و نه رئیس شهربانی محل، عمل انجام می‌شود و بعد کسانیکه شاید در انجام آن دخیل نبودند در مسئولیت آن شریکند و تمام مسئولیت را بعهده می‌گیرند و به این کار ناگزیرند - این دست مرموز و این حرکت برنامه ریزی شده در عین هرج و مرج همان قدرت اجرائی بورژوازی وابسته است که ظاهراً خود را گوش بفرمان جلوه میدهد و روزی صدبار برای مردم قسم می‌خورد که شعار «امام و امت» را جایگزین شعار «شاه و ملت» کرده‌است. اینست که هر روز که از قیام میگذرد تعداد اینگونه افراد را در دستگاه دولتی کنونی کمتر می‌بینیم و در نتیجه احساس می‌شود که کارها دارد به نظم درمیآید و واقعا حدّ آمر و مأمور مشخص می‌شود.

اینست ماهیت دولت پس از قیام و عملکردهای آنرا دیگر لازم نیست ما در اینجا ذکر کنیم. هرکس نتیجه عملکرد یکساله دولت پس از قیام را با پوست و گوشت خویش احساس می‌کند. اما وظیفه ما کمونیستها در مقابل چنین وضعی چه بود؟ ما باید چه می‌کردیم؟ ما باید واقعیت وضعی را که پیش آمده بود برای خلق توضیح می‌دادیم و حتی برای آنهایی که به خلق تعلق داشتند و اکنون در دستگاه دولتی جای می‌گرفتند میبایست بگوئیم که اگر احساس قدرت می‌کنید توهمی بیش نیست. اگر فکر می‌کنید دستگاههای اجرائی آریامهری در مقابل شما پیشانی به زمین میسایند از ترس جنبش خلق است و در کمینند تا با این عابد‌نمائیها از جوشش انقلابی خلق بکاهند و آنگاه خود میدانند چه کنند. جای همه این چاپلوسیها و تملق‌گوئیهای ریایی از جنبش خلق را عربده‌ها و دشنامهای وحشیانه خواهد گرفت و موجودات مفلوک امروزی به قهرمانان فردا تبدیل خواهند شد. کمونیستها میبایست چنین می‌کردند و چریکهای فدائی خلق در همان زمانِ روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی چنین کردند و بدون آنکه بخواهند به نیروهای ملی اهانت کنند و به تضادهای درون خلق دامن بزنند به همه هشدار دادند که در ایران فقط یک نظام اقتصادی هست و آنهم نظام اقتصادی بورژوازی وابسته و فقط یک ابزار حاکمیت وجود دارد که اصلی‌ترین و مهمترین آن همان ارتش بورژوازی وابسته است و هیچ نیروی خلقی نباید این توهم برایش پیش آید که در قدرت قرار گرفته است و سرباز‌گیری جدید بورژوازی وابسته را نباید به حساب تغییر کیفی و ماهوی اوضاع گذاشت. در تحلیل نباید به اشخاص متوسل شد و نیات آنها را بررسی نمود بلکه به جریان عینی و تحول شرائط واقعی باید توجه کرد.

پس از این آرایش جدید، بورژوازی وابسته که جسارت خود را در مقابل قیام از دست داده بود اعتماد بنفس جدیدی پیدا کرد و جنبش خلق را از هر سو مورد تهاجم قرار داد. وجود حمایت توده‌ای از پاره‌ای از افراد موجود و ذی‌نفوذ در دستگاه دولتی جدید قدرت مانور بزرگی در اختیار بورژوازی وابسته قرار داد و پوشش بسیار خوبی برای محیلانه‌ترین سیاستهای نواستعماری گردید و در میان مردم سردرگمیِ عجیبی نسبت به ماهیت اوضاع ایجاد نمود. زمان شاه همه چیز روشن بود و شاه همه اسلوبهایش را آزمایش کرده بود و دیگر فقط با زبان گلوله با مردم حرف میزد ولی اکنون هزاران زبان برای تحمیق و سرکوب جنبش خلق گشوده بود علاوه بر آنکه زبان گلوله نیز فصیح‌تر و سهلتر از زمان شاه در صورت لزوم بکار گرفته میشد. در چنین شرائطی همانطور که در فوق تذکر دادیم وظیفه نیروهای روشنفکریِ انقلابی خلق این بود که به خلق کمک کنند تا وضع تازه را دریابد ولی متأسفانه در بسیاری از موارد، این نیروهای روشنفکری بیشتر از توده‌های خلق که به هرحال در تجربه روزمره خود ماهیت اوضاع جدید را بطور غریزی درک می‌کردند دچار اشتباه و توهم بودند.

در درون جنبش کمونیستی اپورتونیستهای رنگارنگ با تحلیلهای گوناگون عجز خود را در درک واقعیات و آمادگی خود را برای شرکت در کار فریب توده‌ها ظاهر ساختند. آنها از انتقال حاکمیت به بورژوازی «ملی» یا «لیبرال» و «متوسط» و یا خرده‌بورژوازی «مرفه» یا «سنتی» و یا بطور کلی خرده‌بورژوازی و یا شرکتی از همه اینها سخن گفتند بدون آنکه بتوانند نشان دهند کدام تغییر اقتصادی - اجتماعی و یا کدام انتقالِ قدرتِ واقعی این انتقال را تائید می‌کند. آنها در بهترین موارد، بورژوازی وابسته را که قیام، ضربات بزرگی بر وی وارد ساخته بود و مطابق تعلیمات لنین بواسطه ورود همین ضربات میبایست هزاران بار هوشیارتر و وحشی‌تر دست بعمل زند به بیمار درمانده‌ای تشبیه می‌کردند که گویا این ضربات او را بحالت اغماء و بیهوشی افکنده و اکنون بورژوازی ملی یا بورژوازی لیبرال یا خرده‌بورژوازی سنتی مرفه و یا هر سه در کنار یکدیگر مشغول پرستاری و درمان او هستند تا گویا از جا برخیزد و لابد همه آنها را باز مثل گذشته سرکوب کند. اینها می‌گفتند «خرده‌بورژوازی در رویای جمهوری اسلامیش غرق است و در این شرائط بعلت ضعف تاریخیش محکوم است که پیروزی خود را تقدیم بورژوازی کند،… او بیش از هر چیز در فکر ترمیم خرابیهای سیستم کمپرادوری با پوشش اسلامی است» (ص ۴۶- پاسخ به مصاحبه….) چه کمکی از این بزرگتر میشد به فریبکاریِ بورژوازی کمپرادور در این دوره نمود. او را که ابتکار همه اعمال را در دست دارد به بیماری محتضر تشبیه کنیم که فعلا کاری از او ساخته نیست و همه مسئولیتها را به گردن «بورژوازی لیبرال» و مخصوصا این خرده‌بورژوازی با طبیعت «متزلزل» و «مردد» و هزار صفت زشت دیگر انداخت. لنین می‌گفت بورژوازی وقتی زیر ضربه انقلاب قرار می‌گیرد همه نیروهایش را بسیج می‌کند و بنوبه خود انقلابی عمل می‌کند. اینها بورژوازی وابسته را در زیر ضربه به موجودی فاقد هرگونه قدرت اجرائی تشبیه می‌کنندکه گویا موقتا نیروهائی که به هرحال ریشه ملی دارند وظایفش را انجام میدهند تا دوران نقاهتش را بگذراند و باز قادر به اِعمال نقش خویش باشد. ابلهانه‌تر از این و فریبکارانه‌تر از این نمیشد سخن گفت ولی اپورتونیستهای ما گفتند. برای امپریالیسم چه از این بهتر که هدف مستقیم مبارزات خلق نه بورژوازی وابسته بلکه آن نیروهای ملی باشد که طبق تحلیل این اپورتونیستها گویا نمی‌گذارند بورژوازی وابسته که به حالت اغماء افتاده فوت کند. در آغاز بنظر می‌رسید که اینها دچار اشتباه شده‌اند ولی جریان اوضاع نشان داد که اشتباهی در کار نیست و اپورتونیسم مشغول انجام وظیفه تاریخی خویش یعنی کاستن از حدّت مبارزه طبقاتیِ خلق و منحرف کردن مسیر آن می‌باشد. به هرحال، با آرایش جدید، بورژوازی وابسته به امپریالیسم بکمک موذیانه‌ترین سیاستهای نواستعماری براه افتاد. همه چیز بر وفق مراد بود. پیش از هر کاری باید خیال بورژوازی وابسته به امپریالیسم از جانب مصونیت ارتش در مقابل مردم راحت باشد. اینست که اولین برنامه دولت جدید مراسم غسل تعمید ارتش بود و اولین خیزش خلق در مقابل دولت جدید تقاضای انحلال ارتش بود و در جریان این کشمکش، خلق چیزهای بسیاری آموخت. ارتش تغییر نام یافت. برای آنکه تجدید سازمان نیابد چند تن از امرای ارتش را تیرباران کردند تا جان بقیه را نجات دهند. عده‌ای را برکنار کردند تا عده‌ای از برکنار شدگان را بر سر کار بیاورند و پس از مدتی بتدریج این کنار گذاشتگان دیروز را بر سر کار فراخوانند و به فرماندهی رسانند. واقعاً کسانی که دست به این کار ابلهانه می‌زدند و به خیال خود خلق را فریب می‌دادند تا چه حد این خلق را جاهل و عامی تصور می‌کردند و به واقع یکی از خصوصیات رژیم کنونی اینست که روی جهل مردم بسیار حساب می‌کند، همانطور که شاه روی ترس آنها حساب میکرد. ولی مردم در جریان روزمره زندگی و مبارزه بسرعت چهره واقعی آنها را میدیدند (و می‌بینند) و تسلیم فریبهای آنها نشدند. ولی اپورتونیستها که این فریب برایشان دلپذیرتر از هزار واقعیت بود کم‌کم به آن رضا دادند. خودشان پیرامونش سکوت کردند و مردمی را هم که گردشان جمع شده بودند دعوت به سکوت کردند ولی شتر‌سواریِ مخفیانه میسر نیست. ارتش نمیتوانست ماهیت خود را پنهان کند حتی اگر چه اسمش اسلامی و ملی شده بود. در عیدِ سالِ «قیام پیروزمند»، ارتش سنندج را به آتش کشید و هرگونه عوامفریبی در ماهیت این ارتش را باطل کرد. همه چیز بر وفق مراد بورژوازی وابسته بود و فقط یک چیز محاسبه‌ها را غلط از آب در‌میآورد و آن همان چیزی بود که حسابهای شاه را هم غلط از آب در‌آورد: مبارزه خلق. «افسوس»! که این خلق که بورژوازی وابسته سعی می‌کند در ایمانش به اسلام بیش از حد مبالغه کند آنقدر که به قرآن آشناست به تاریخ آشنا نیست والا بورژوازی وابسته بکمک تمام بزهکارانِ سیاسیِ گذشتهُ خلق، تاریخی را که برایش نوشته می‌خواند و برایش توضیح میداد که مصدق شخصیتی ملی بود که بقدرت رسید ولی آنقدر کمونیستها در کارش کارشکنی کردند که سرانجام دربار و آمریکا براحتی کنارش گذاشتند! اینها در محاسبات خود حزب توده را «کمونیستها» جا میزنند و وقایع تاریخی را نیز کلاً واژگونه جلوه می‌دهند و نمی‌گویند که مصدق می‌خواست دولت ملی خود را بکمک ارتش شاهنشاهی بنا کند. می‌خواست مبارزه ضد‌امپریالیستی را با وجود حفظ فئودالیسم صورت دهد و می‌خواست اصلاحات مورد نظر خود را نه با تکیه به خلق بلکه از راه قانون و مجلس انجام دهد. اینها بود که حکومت او را غیر ممکن می‌کرد و اگر حزب توده از «کمونیستهای واقعی» تشکیل میشد و اگر چنان حزبی با مصدق همگام بود اساساً «اعلیحضرت» دستخط نخست وزیری مصدق را صادر نمی‌کرد و به هر قیمت بود به مبارزه با قیامِ خلق بر‌می‌خاست. اساسا یکی از دلایلی که علاوه بر حمایت خلق از مصدق باعث شد که دربار موقتا در مقابل نهضت ملی عقب‌نشینی کند این بود که مصدق از تز ملی شدن صنعت نفت حمایت می‌کرد و حزب توده به دلائل خاصی که همواره خاص خودِ این «کمیته مرکزی» خائن است با آن مخالفت می‌نمود. به هرحال اگر مردم عامی زیاد گوش به این تاریخ نویسی بورژوازی وابسته نمی‌دهند برای این اراجیف در میان اپورتونیستها گوشهای شنوائی هست. آنها حتی وظیفه تاریخی مبارزاتی خویش را از روی همین طرز تاریخ نویسی اخذ می‌کنند. بورژوازی وابسته پس از آنکه تاریخِ زمان مصدق را آنچنان تحریف کرد فورا به مقایسه وضع دولتِ پس از قیام بهمن با دولت مصدق می‌پردازد و در این دولت شخصیتهائی بمراتب «بزرگتر» از مصدق می‌بیند و برای آن از ناحیه چپ خطری همانند خطر حزب توده برای دولت مصدق (البته بزعم خود این تاریخ نویسان!) می‌بیند و اپورتونیستها نیز هر جا که خلق بمبارزه برمی‌خیزند با این فکر که ما نباید خطائی را صورت دهیم که زمان مصدق صورت دادیم و باید از دولت «ملی» حمایت کنیم، از سازماندهی و تشکل نیروهای خلق خودداری می‌کنند و حتی جلوی جنبشهای خودبخودی را حتی الامکان می‌گیرند. البته همه اپورتونیستها این سخنان را با این صراحت بیان نمی‌کنند (این صراحت را در روزنامه کار شماره ۳۷، ارگان «فدائیان خلق» می‌بینیم)، ولی نتایج عملی آنرا می‌پذیرند.

ولی واقعیت چیست؟ آیا مردانی که در رژیم جدید دست اندرکارند بمراتب «بزرگتر» و ملی‌تر از مصدق‌اند و یا ماهیت این دولت و اعمال آن انقلابی‌تر و ملی‌تر از ماهیت و اعمال دولت مصدق است؟ هر‌چند معتقد نیستیم که در زمان مصدق نیز حاکمیت بطور کامل به بورژوازی ملی منتقل شده باشد، در حالیکه اساسا مقایسه وضع امروز را با گذشته بصورت مکانیکی کار درستی نمی‌دانیم و معتقدیم که تاریخ هرگز بطور جدی تکرار نمی‌شود، ولی اندکی، مقایسه این مورخین کذّاب را بررسی می‌کنیم تا ببینیم که مصدق چه کرد و این، ظاهراً، از مصدق «بزرگترها» چه کردند:

مصدق شیرهای نفت را سرانجام بروی امپریالیستها بست ولی اینها شیرهائی را که قیام خلق بروی امپریالیستها بسته بود بی‌قید و شرط باز کردند. مصدق واقعا به مطبوعات آزادی داد و حتی بقول خود اینها مطبوعاتی که او را در حال رقص برای آمریکا نشان میدادند آزاد گذاشت ولی اینها مطبوعاتی را که آزادی خود را از مبارزات خونین بدست آورده بودند به بهانه‌ای که از زمان مصدق کسب می‌کردند بستند. روزنامه هائی را که مصدق اجازه انتشار داده بود «زاهدی» تعطیل کرد ولی روزنامه‌هائی که پس از قیام در دوران قیام بوجود آمده بودند توسط چه کسانی تعطیل شد؟ گوئی در میان از این «از مصدق بزرگترها»! در عین حال از «زاهدی بزرگترها» هم وجود دارد. نه ! نباید تاریخ را این چنین نوشت و نباید آن چنان از آن درس گرفت ولی اپورتونیستهای ما با این نحوه درس گرفتن از تاریخ، درد اصلیِ خود یعنی بی عملی خود را تسکین میدهند. لذا این روایت از تاریخ برایشان دلنشین است. مصدق میخواست نفت را ملی کند و حزب توده با ملی کردن نفت مخالفت میورزید. مسلم است که این حزب در آن شرائط در جهت تضعیف نهضت ملی عمل می‌کرد زیرا که در آن زمان بزرگترین عامل وابستگی اقتصاد به امپریالیسم صنعت نفت بود ولی این چه ربطی دارد به امروز که این «از مصدق بزرگترها» می‌خواهند بقول بازرگان خرابیهائی را که قیام به اقتصاد بورژوازی وابسته وارد کرده جبران کنند و کمونیستها می‌گویند نه! باید وابستگی را برانداخت! آنروز مصدق جهت ملی را میگرفت و حزب توده جهت ضد ملی را، امروز این «از مصدق بزرگترها» جهت ضد ملی را دارند و جالب اینست که حزب توده با وفاداری حیرت آوری به اصول خویش در این مرحله نیز جهت ضد ملی را حمایت می‌کند.

به هرحال در این مقایسه اگر عنصری از واقعیت وجود داشته باشد اینست که جنبش کنونی خلق بسیار بزرگتر و پردامنه‌تر از نهضت زمان مصدق است. ولی این تاریخ نویسان کاری به این حقایق ندارند. آنها تاریخ را به همان صورت می‌نویسند و می‌دانند که در بازار اپورتونیستها این کالا خریدار دارد. آنها مشتری خود را خوب می‌شناسند. چرا آنها که میخواهند از تاریخ گذشته درس بگیرند، نحوه مسلط شدن رضاخان قلدر را بیاد نمیآورند؟ بیاد نمیآورند که چگونه یک حیله امپریالیستی از یک نوکرِ جیره خوار، یک قهرمان ملی ساخت و همه نیروهای ملی به حمایتش برخاستند؛ و هر جنبشی را سرکوب کرد تقویتش نمودند که گویا مرتجعین و نیروهای گریز از مرکز را در‌هم میشکند؛ و وقتی همه تضادهای درونی طبقه حاکم، بکمک نیروهای ملی، بنفع رضاخان حل شد با سهولت و بدون آنکه کسی چیزی بگوید خود اینها را هم در‌هم شکست.

آیا امروز نیز البته در مقیاسی بسیار وسیعتر چنین وضعی حاکم نیست؟ آیا امروز هم نیروهای خلق به مدد تحلیلهای اپورتونیستی وسیله دست گروهی از هیئت حاکمه جدید برای حل تضادهایشان با سایر قشرهای این هیئت حاکمه قرار نگرفته‌اند؟

در آغاز، رژیم جدید که برای تسهیل کار، تبلیغات خود را شدیداً در پوشش مذهب می‌پوشاند برای سرکوب جنبش خلق مَحمل مبارزه با کمونیسم را برگزید. هرکس هر سخنی گفت که به مَذاق حکام جدید خوش نیامد و یا با منافع بورژوازی وابسته مغایرت داشت به کمونیسم متهم میشد. برای سرکوب کمونیسم در «جمهوری اسلامی»، البته دو تکلیف موجود است یکی «دنیوی» و دیگری «اخروی». چنین بود محتوای تبلیغاتی‌ای که رژیم جدید بکمک آنها می‌کوشید جنبش خلق را سرکوب کند ولی «متأسفانه» در این محاسبه هم اعتقاد مذهبی مردم بیش از حد بحساب آمده بود و هم احترام آنها به کمونیستها دست کم گرفته شده بود. دیگر نام کمونیسم با نام فدائی در نزد خلق یکی شده بود و خلق ما سالهای دراز در خلوت تنهایی خود عشق به چریکهای فدائی را با خون خود آمیخته بود و در قیام بهمن ۵۷ دوش بدوش آنها جنگیده بود. عربده‌های کارگزاران رژیم جدید و فریادهای «مرگ بر فدائی» آنها جز آنکه روز بروز پیرامونشان را از مردم بیشتری خالی کند سودی برایشان نداشت. در آن زمانیکه به اَشکال مختلف اپورتونیستهای ما مشغول اثبات این امر بودند که مبارزه مسلحانه، «انحرافی از مارکسیسم» بوده، این دولتمردان میدیدند که چگونه [در نتیجه] مبارزه مسلحانۀ چریکهای فدائی در هشت سال گذشته، سلاح تبلیغاتی مبارزه ضد کمونیستی – که ظاهرا در یک «جامعه اسلامی» و آنهم در یک «نهضت اسلامی» میبایست در این زمینه بُرنده‌ترین سلاح باشد – کارآیی خود را بکلی از دست داده، عربده‌های ضد کمونیستیِ اولیه بتدریج خاموش شد و نتایج منفی آن آشکار گردید. رژیم متزلزل شد و بورژوازی وابسته دانست که اگر این رژیم بدینگونه فرو ریزد دیگر جلوی سیل قیام خلق را نمیتوان گرفت، لذا مکّاری‌ِ تازه‌ای صورت گرفت. عده‌ای از درون همین هیئت حاکمه از عده‌ای دیگر انتقاد کردند که نباید چنین سخن بگویند و نباید تضادها را دامن بزنند.

پس به روش دیگری متوسل شدند. خلق در آن هنگامیکه اینان فریادهای هیستریک ضد‌کمونیستی می‌کشیدند همچنان خواستار مبارزه با بورژوازی وابسته به امپریالیسم به سر‌کردگی امپریالیسم آمریکا بود و تا جائیکه سرکوب اینان اجازه میداد این مبارزه را صورت هم میداد. پس دست به حیله نواستعماری جدیدی زدند: جنبش خلق را باید در پوشش مبارزه ضد آمریکائی سرکوب کرد «همه بسوی آمریکا نشانه بگیرید» و با این شعار عده‌ای به خانه کارگر میریزند که اینجا خانه آمریکاست، که اینجا لانۀ نوکران آمریکاست و در بلندگوهای تبلیغاتی نعره سر میدهند که چریکهای فدائی نوکران آمریکا هستند. چه اتفاق جالبی وقتی کمونیسم مورد حمله بود مصداق آن فدائی بود و امروز که آمریکا مورد حمله است باز مصداق آن فدائی است. چه می‌پندارید؟ هدف در هر دو مرحله یکی است:

همانهائیکه در دوره قبل بعنوان کمونیست سرکوب می‌شدند در دوره جدید بعنوان نوکران آمریکا و صهیونیسم بین المللی مورد هجوم تبلیغاتی رژیم جدید قرار گرفتند. یورش وحشیانه به کردستان زیر همین شعار صورت گرفت. در حالیکه تنها راه مبارزه با امپریالیسم در کشور ما مبارزه با بورژوازی وابسته و ارتش مزدور است، اینها ببهانه اینکه ما درگیر مبارزه با آمریکا هستیم از مردم می‌خواستند دست به ترکیب هیچ نهاد امپریالیستی نزنند. مبارزه‌ای واقعی و جدی به مبارزه‌ای موهوم و بی‌هدف تبدیل میشد و مبارزه‌ای طبقاتی تحت الشعاع بند و بستهای بین‌المللی قرار می‌گرفت. کسانیکه اسناد پنجاه سال خیانت خاندان پهلوی بطور کامل در اختیارشان است و حتی یک سطر آنرا ابراز نکردند اکنون با چند سند بی‌ارزش که خیلی زود معلوم شد در ارتباط با تصفیه حسابهای خصوصی درونی خود هیئت حاکمه منتشر می‌شود از مردم توقع دارند در صف چهار میلیونی به تحسین این مبارزه «شجاعانه» بپردازند. در اینجا لازم است تذکر دهیم که ما «افشاگری‌های» اخیر غاصبین نام سازمان چریکهای فدائی خلق ایران را قبل از اینکه افشاگری بدانیم، کمک به یک بخش از طبقه حاکمه بر علیه بخش دیگر می‌دانیم و قبل از آنکه نشانی از دامن زدن به تضادهای درونی طبقه حاکمه را در آنها ببینیم تنها کرنشی در مقابل ارتجاع حاکم را می‌بینیم. بی شک قابل سؤال است که اگر این اسناد بعد از قیام بدست این غاصبین نام سازمان ما افتاده است، پس چرا تاکنون به افشای آنها نپرداخته‌اند؟!. راستی آیا در تاریخ هیچکس بخود جرأت داده تا این حد قیام خلقی را به مسخره بگیرد.

در گرماگرم این دسیسه بازی نو‌استعماری، اپورتونیستهای ما به چه کاری مشغولند؟ اینها هنگامیکه فریاد «مرگ بر فدائیِ» آن عربده کشان به آسمان برمی‌خیزد خود را سرزنش می‌کنند که گوئی ما چپ‌روی کرده‌ایم که چنین وضعی پیش آمده است و هنگامیکه این صدا خاموش می‌شود و فریاد «مرگ بر آمریکا» برمی‌خیزد با این نغمه جدید به رقص برمی‌خیزند و مردم را به حمایت و دنباله روی از سازندگان این نغمه تشویق می‌کنند و هنگامیکه سازندگان این نغمه با ترنّمِ همین آواز به سرکوب خلق می‌پردازند آنها به سرزنش «قشریون» و یا «عناصر ناآگاه» می‌پردازند. اینها در فریب خلق شریک جرمند!

بله دسیسه کاریهای بزرگی صورت می‌گیرد و بسیار هم طبیعی است که چنین می‌شود. وقتی بورژوازی وابسته در سالروز ۲۸ مرداد باز بفكر آزمایش ۲۸ مرداد میافتد و قصد تکرار آن روزهای خوش را در سر می‌پروراند و آن هجوم وحشیانه را به کردستان تدارک می‌بیند و آنچنان بر خلق ما میتازد، اپورتونیستها در تحلیلهای خود از «گرایشهای ارتجاعی و خرده‌بورژوازی» و یا «خواستهای فاشیستی روحانیون» و امثالهم سخن می‌گویند و هنگامیکه سرانجام مقاومت دلیرانه خلق کرد مانع تحقق خیالات بورژوازی وابسته می‌شود و خلق کرد با نثار خون خود بار دیگر ثابت می‌کند که تکرار تاریخ [جز] بصورت مسخره میسر نیست، برای فریب توده‌ها باز به یک نیرنگ‌بازی نواستعماری احتیاج است. بورژوازی وابسته، بازرگان را از نخست وزیری کنار میگذارد و او را برای سخنرانی به پادگانها میفرستد و آنگاه بازرگان و اطرافیانش از طرف همان کسانی که تا دیروز مخالفت با بازرگان را مخالفت با امام و مخالفت با امام را مخالفت با خدا و مخالفت با خدا را مخالفت با خلق خدا و خلاصه هزاران گناه دیگر میشناختند ناگهان، به مناسبت مصلحت روز، همه به دشنام‌گوئی به بازرگان پرداختند و گناه همه آنچه را که نشده بود و می‌بایست میشد و همه آنچه که میبایست بشود و نشده بود بگردن بازرگان انداختند. اما اپورتونیستهای ما چه کردند، آنها هم با اینها همصدا شدند و از اینکه اسناد همکاری بازرگان و دارودسته‌اش رو شده‌است اظهار خوشوقتی کردند و به گفته‌های سابق خود استناد کردند که ما گفتیم که اینها نمایندگان بورژوازی لیبرال‌اند که با بورژوازی وابسته دست به یکی کرده‌اند و ما هم سند سرمایه‌داری اینها را منتشر کرده بودیم و غیره، و به این ترتیب اپورتونیستهای ما بدنبال تحلیل غلطی که از ترکیب دولت می‌دهند، مرحله به مرحله دستاویزی میشوند در دست بورژوازی وابسته برای تسویه حسابها و تحکیم ارتجاعی‌ترین نهادهای ضد خلقی. اینها بجای آنکه از تضادهای درونی هیئت حاکمه بنفع خلق بهره ‌برداری کنند و بجای آنکه این تضادها را در جهت منافع خلق دامن بزنند، مدام در مقابل کسانی که خود، آنها را نمایندگان «خرده‌بورژوازی ملی ضدّ‌امپریالیست» می‌نامند دست خود را می‌شویند و سوگند می‌خورند که ما به این اختلافها کاری نداریم و اگر اجازه بدهید شما را در حل این تضادها یاری خواهیم کرد.

بورژوازی وابسته تمام قدرتهائی را که شاه بطور غیرقانونی و بنابه اقتضای سیستم سرمایه داریِ وابسته اعمال میکرد در اختیار «فقیه» قرار میدهد. در واقع این یک قانون اساسی نیست که على الاصول باید حدود حقوق و تکالیف دولت و مردم را نسبت به یکدیگر تعیین کند، بلکه این قانونی است برای آنکه اعلام کند هیچ قانونی در کار نیست و قدرت حاکمه در مقابل افراد هیچ حدی برای حقوق خود نمی‌شناسد. البته این یک واقعیت تاریخی است که دیکتاتوری طبقات حاکم در مقابل مردم به هیچ قانونی پای بند نیست ولی تا امروز هم هیچ طبقه حاکمه‌ای با این جسارت آنرا در قانون اساسی خود نگنجانده است.

تفسیرهای نواستعماری بکار میافتند و این اصل را نه باقتضای منافع بورژوازی وابسته بلکه به طبیعت اسلام نسبت میدهند و دستگاههای تبلیغاتی بورژوازی وابسته چنین وانمود می‌کنند که گویا اگر این اصل از قانون اساسی حذف شود، اسلام بکلی نابود خواهد شد و گویا خلق ما اساسا برای تحقق این اصل دست به قیام زده است. مسلم است که این یک فریبکاری بیش نیست. همین کسانی که چنین در اینجا هوادار اسلام می‌شوند در برخورد با احیای زمینهای مَوات و حفاظت [حیازَت] مُباحات. (*) درست راهی را میروند که قوانین آریامهری تعیین کرده بود. اجازه احیای زمینهای موات با دولت است. آیا این یک اصل اسلامی است؟ آیا اسلام صراحتا نگفته است که زمین مواتی که احیاء شود متعلق به احیا‌کننده است؟ (ما به قابل اجرا بودن این اصل در حال حاضر کاری نداریم) این اجازه دولت در کجای قوانین اسلامی است؟ و یا این همان اصلی است که قانون ملی کردن زمینهای «اعلیحضرت» که هیچکس تردیدی ندارد که برای تأمین منافع بورژوازی وابسته وضع گردیده بود مقرر می‌کند؟ چرا آنها که در مورد ولایت فقیه آنچنان وسواس دارند که مبادا اصول اسلام زیر پا گذاشته شود، در اینجا چنین بی‌احتیاطی بزرگی کرده‌اند؟ تازه صلاحیت این فقیه و معیارهای تشخیص این صلاحیتها و مراجع تشخیص این صلاحیت در این قانون به همان اندازهُ عواملِ نگاهدارندهُ دولتهای سابق مرموز و مبهم است («قانون اساسی زمینه تحقق رهبری فقیه جامع الشرایطی را که از طرف مردم به رهبری شناخته می‌شود» نه آنکه انتخاب می‌شود آماده می‌کند. و همه ابهام «فقیه» در همین است. در مقابل این واقعیات اپورتونیستهای ما چه می‌گویند؟ آنها در اینجا نیز مردم را فریب میدهند و یا لااقل در این مردم‌فریبی شرکت می‌کنند و بجای آنکه توضیح دهند چه مسائلی طبقه حاکم موجود را به وضع چنین قانونی واداشته چشمها و گوشهای خود را می‌بندند و بعمق تاریخ فرو میروند و در زمان خلفای عباسی و بنی امیه علت این واقعه را می‌جویند و می‌نویسند: «اسلام همین است». گویا چون اسلام ارتجاعی است و واضعین این قانون «قشریونی» هستند که کورکورانه می‌خواهند «سنتهای اسلام» را زنده کنند، قانون به این صورت در آمده و هیچگونه منافع طبقاتی پشت سر آن موجود نیست.

و آنگاه این «قشریون» را سرزنش می‌کنند که نمی‌توان جامعه را به دوران فئودالیسم برگرداند. صحبت از امتیازهای «کاست» روحانی یا قشر روحانی بمیان می‌آورند و این قانون اساسی را چنان جلوه میدهند که گویا روحانیون خواسته‌اند صرفاً قدرت خود را در آن تثبیت کنند و برای صنف روحانی امتیازهای ویژه‌ای قرار دهند. در حالیکه اگر بدقت قانون اساسی را مطالعه کنیم، در می‌یابیم که اینطور نیست و قائل شدن حق تصمیم‌گیری برای یک فقیه یا هیئتی از فقها اساساً با نیازمندیهای سیاسی بورژوازی وابسته هماهنگی داشته و دقیقا در جهت تأمین منافع آنها وضع گردیده است. در جریان انقلاب همه دیدند که کمیته‌های امام و روحانیونی که در این کمیته‌ها زمام کارها را در دست داشتند چه خدمت بزرگی در کاستن از قیام خلق بر علیه بورژوازی وابسته به امپریالیسم انجام دادند، خدمتی که بهیچوجه قابل انکار نیست و دیدیم که بسیاری از کسانی که در مجلس «خبرگان» زیر این قانون اساسی را امضاء کردند از روحانیون سرپرست همین کمیته‌ها بودند، ولی در قانون اساسی هیچکس بفکر تحکیم موقعیت این کمیته‌ها نیفتاد و اگر چنین میشد در حدی میتوان گفت نفوذ روحانیون یا لااقل نفوذ قشر بالای روحانیت در نظام آینده تا حدی تأمین شده بود ولی نه تنها در مورد این کمیته‌ها امتیازی داده نشد بلکه حتی سپاه پاسداران را به ضرر آنها در قانون اساسی تثبیت کردند. شاید بسیاری از روحانیون تا وقتیکه کمیته‌های اصفهان به استناد قانون اساسی و با توجه به مقامی که برای سپاه پاسداران در قانون اساسی شناخته شده بود منحل شدند از نتایج عملی قانونی که تصویب کرده بودند آگاه نبودند. ولی اگر این «قشریون» از نتایج عملی کار خود بی‌اطلاع بودند، طراحان و الهام بخشان واقعی این قانون اساسی کاملا آثار عملی آنرا در نظر داشتند. کمیته‌ها هرچند در جریان قیام خلق نقش بزرگی برای اعاده آرامش بازی کردند، ولی وجودشان در دوره صلح و آرامش عامل پراکندگیِ قدرت و مانع تمرکز شدیدی است که لازمه حیات و دوام و رشد بورژوازی وابسته است.

اپورتونیستهای ما بورژوازی وابسته را، که پشت همه این خیمه شب بازی‌ها قرار دارد، کنار میزنند و گناهها را بگردن روحانیون میاندازند. در حالیکه بسیار ساده میتوان دریافت که بورژوازی وابسته، امروز از ترس قیام خلق به دامان روحانیون چنگ زده و وقتی نیازی را که به آنها احساس می‌کند مرتفع شود، آنها را رها خواهد کرد. هم امروز می‌بینیم که هرجا دیگر به وجودشان احتیاجی نمی‌بینند، به راحتی کنارشان می‌گذارند و حتی در دستگاههای تبلیغاتی خود به رشوه‌خواری و پارتی‌بازی متهمشان می‌کنند. این اپورتونیستها که به ما چریکهای فدائی خلق اتهام داشتن طرز تفکر «مکانیکی» را میزنند که گویا تضادهای درونی هیئت حاکمه را نمی‌بینیم، خود آنچنان در اِعمال «دیالکتیک» افراط کرده‌اند که به ابزاری برای حل تضادهای درونی هیئت حاکمه تبدیل شده‌اند و تضاد اصلی کنونی جامعه ما را هر روز بنحوی پشت سر یک تضاد فرعی پنهان می‌کنند.

باری، بازار عوامفریبی بورژوازی وابسته واقعا گرم است. نوکران این بورژوازی نه تنها تاریخ گذشته را آنچنان که گفتیم می‌نویسند، تاریخ آینده را نیز نوشته‌اند و هر روز در بوقهای تبلیغاتی خود می‌دمند. همه کس می‌دانست که بورژوازی وابسته به این دلیل آنچنان نگران سرنوشت ارتش است که میداند سرانجام ارتش باید قیام خلق را بطور قطعی و نهائی در‌هم شکند و بورژوازی وابسته و تمام نوکرانش بیشترین توجه خود را در این مدت به سازماندهی ارتش و سایر نیروهای مسلح مصروف کردند و اینجا و آنجا بطور جزئی و موضعی به میدانش آوردند و کارآئیش را سنجیدند و همه اینها بامید روزی بود که زمینه سیاسی لازم برای ورود قطعی ارتش به صحنه و قتل عام بیرحمانه خلق آماده شود. اگر مقاومت دلیرانه خلق کرد نبود، مرداد امسال یکی از تاریخ هائی بود که بورژوازی وابسته برای مداخله همه جانبه ارتش تعیین کرده بود. خلق کرد بحق قیام همه مردم را نجات داد و این خلق قهرمان حقی بزرگ و تاریخی بر گردن سایر خلقهای میهن ما دارد. قانون اساسی که با آینده نگری ژرفی از جانب بورژوازی وابسته تنظیم شده، حتی احیای نقش ژاندارمی این ارتش را هم پیش بینی کرده و وقتی قانون اساسی در مقدمه خود در مورد وظایف ارتش و سپاه پاسداران می‌آورد که «نه تنها حفظ و حراست از مرزها بلکه بار رسالت مکتبی یعنی جهاد در راه خدا و مبارزه در راه گسترش حاکمیت قانون خدا در جهان را نیز عهده دار خواهند بود» نباید فریب تحلیل‌های اپورتونیستها را خورد و این عبارت را بلند پروازی «قشریون» متعصب تلقی نمود.

بورژوازی وابسته با مکاری از همان آغازِ قیام، با پیش بینی چنین روزی، تاریخ آینده خود را نیز نوشته بود و متملقین و چاپلوسان آنرا در هر مقامی پشت بلندگوها دمیدند که سرانجام گویا چپ آنچنان اخلال می‌کند و آنچنان شیرازه کارها را از هم می‌پاشد که بالاخره سر و کله یک رضا خان، یک پینوشه، یک سوهارتو پیدا خواهد شد و همه را ساکت خواهد کرد و مسلم است که گناه چنین کاری نه بگردن آن رضا خان، نه بگردن آن پینوشه، نه بگردن آن سوهارتو و حتی نه بگردن آن کسانی است که هر روز در پادگانها سخنرانی می‌کنند و ارتش را برای بازی کردن نقش آن رضا خان، آن پینوشه و آن سوهارتو آماده می‌کنند، نه! مسئولیت آن بگردن هیچیک از اینها نخواهد بود. مورخ بورژوازی وابسته تاریخ آینده‌اش را بگونه‌ای می‌نویسد که وجدان همه پادوهایش آسوده باشد، همه تقصیرها بگردن کمونیستهاست که گفتند اداره کارخانه‌ها را بدست شوراها بسپارید و تقسیم زمینها را بعهده شورای دهقانان بگذارید. همه فتنه‌ها از اینجا برخاست، این پینوشه بیچاره بیگناه است. و همه این اراجیف را در ستون روزنامه هائی میخوانیم که در جریان کردستان برای چمران و دلقک بازیهایش آنهمه حماسه سروده‌اند تا مگر از او یک رضاخان، یک پینوشه یا یک سوهارتو بتراشند و اگر خلق کرد شکست خورده بود چنین هم میشد. تنها مبارزهُ دلیرانه این خلق بود که امروز این «شهباز ‌تكاور» را اینچنین بی‌حیثیت کرد. این سخنان را همان مزدورانی مینویسند که در جریان جنگ کردستان درباره چمران در روزنامه‌های خود مطالبی از این قبیل را چاپ کردند: «کردها تصور می‌کنند که هر هلی‌کوپتری که از آسمان می‌گذرد و یا هر ستونی که از منطقه عبور کند دکتر چمران در آن حضور دارد. ضد‌انقلاب نیز حتی از اسم او وحشت می‌کند و خوب میداند که وجود او در یک منطقه آنها را آزاد نخواهد گذارد.» (کیهان ۲۲ مهر - شماره ۱۰۸۳) بسیار مسخره است! پرورندگان پینوشه از ظهور پینوشه هشدار میدهند. چگونه است که اینها آنچنان انقلابیند که «تهرانیِ» دژخیم را محاکمه می‌کنند و در عین حال از همین «تهرانی»، از کثیف‌ترین وسیله، برای بی‌اعتبار کردن انقلابیون در نظر مردم درصدد بهره برداریند؟!

هر کاری در این سرزمین صورت می‌گیرد و هر تجاوزی به قیام خلق می‌شود همه بحساب چپ واریز می‌شود. روزنامه‌ها را نپندارید که بهمان دلایلی توقیف کردند و باقیمانده آنها را به مزدوران چاپلوسی تبدیل کرده‌اند که محمد رضا شاه کرده بود! نه! اینها دلایل دیگری داشتند! صبر انقلابیشان! از دست نیروهای چپ لبریز شده بود. اینها نه بخاطر سرکوب انقلاب، روزنامه‌ها را سرکوب کردند! بلکه بخاطر حفظ انقلاب! چنین کردند. نه به این دلیل اجتماعات مردم را درهم می‌شکنند و مبارزات صنفی - سیاسیشان را سرکوب می‌کنند که طبیعتشان اقتضا می‌کند! اینها طبعا مبارز و انقلابیند! اینها برای جلوگیری از نفوذ «ضدانقلاب» و «سوء استفاده» نیروهای چپ دست به اینکار میزنند. ماهیت تبلیغات نواستعماری به بارزترین شکل متجلی است. اینها نه به این دلیل از مردم می‌خواهند که به منافع اقتصادی‌ِ امپریالیسم در کشور کاری نداشته باشند که حافظ این منافع‌اند! دیگر کوس «ضدامپریالیست» بودن اینها در سراسر جهان زده شده‌است، اینها خودشان ضد‌امپریالیستند! بلکه به این جهت از مردم می‌خواهند که به نهادهای بورژوازی وابسته به امپریالیسم و منافع اقتصادیش کاری نداشته باشند که خود درگیر مبارزه با آمریکا هستند، که نمی‌خواهند بهانه بدست امپریالیستها بیافتد، که نمی‌خواهند «فرصت طلبان چپ و راست» میدان بدست آورند!

اینها چنین وانمود می‌کنند و اپورتونیستهای ما به چه کاری مشغولند؟ آنها نیز با همین شیوه سخن می‌گویند، تاریخ را به همین شیوه می‌فهمند و وظایف تاریخیشان را در مرحله کنونی به همین سبک می‌فهمند و ماهیت اوضاع را به همین صورت برای مردم توضیح میدهند و در تحلیلهای تسلیم طلبانه‌شان حق را بجانب این بلندگوهای بورژوازی وابسته میدهند. تعجب نکنید وقتی در «كار» شماره ۳۷ میخوانید: «وظیفه کارگران و نمایندگان سیاسی آنهاست که از این مبارزه ضد‌امپریالیستی حمایت کنند. زمانیکه چنین حمایتی نمی‌شود بطور طبیعی کارگران نا‌آگاه را متهم به آمریکائی بودن می‌کنند». بله از نظر این اپورتونیستها بسیار «طبیعی» است که کسانیکه یکسال تمام جنبش خلق را از هرگونه مبارزه ضد‌امپریالیستی و ضد بورژوازی وابسته بازداشته‌اند «کارگران ناآگاه» را که حداقلِ خواست یک انسان یعنی تقاضای کار را مطرح کرده‌اند «آمریکائی» بخوانند، بله «طبیعی»تر از این هم نمی‌شود و رسوا‌‌تر از این هم نمیتوان مَحمِل سیاستهای نواستعماری شد.

بهرحال قیام دلیرانه خلق ما با وظایف و خطرات بزرگی مواجه است، از یکسو پنجاه سال سرکوب وحشیانه امپریالیستی باعث شده‌است که همه مشکلاتی که در دورانی طولانی مطرح شده‌اند همچنان حل نشده در دستورِ روزِ قیام باقی باشند و از سوی دیگر دشمن مکار از خارج و اپورتونیسمِ چاپلوس از داخل کمر به در‌‌هم شکستن این قیام بسته‌اند. دشمن در هر مرحله میکوشد خواستهای طبیعی توده‌های خلق را سرکوب کند، وقتی کار به مرحله‌ای رسید که دیگر مقاومت در مقابل آن برایش میسر نیست، ناگهان خود انقلابی! می‌شود و همان شعارهای مردم را با شدت و حدت بیان می‌کند و از آنها می‌خواهد که بدنبالش بیایند تا خود آنچه را که خواسته است برایشان صورت دهد و آنگاه با سر‌و‌صدای کر‌کننده کاریکاتوری از آنچه مردم خواسته بودند ایجاد کند و در جریان این حیله گری، اپورتونیستها مرتباً برایش درود میفرستند. مسئله شوراها را بخاطر آورید. خلق از آغاز قیام خواستار تشکیل شوراها بود. ماههای پس از قیام فکر شوراها بعنوان یک فكر «کمونیستی» و مخالف اسلام بشدت سرکوب شد ولی پس از آنکه دیدند خلق از این خواست خود دست برنمی دارد، ناگهان خود هوادار شوراها شدند. دیدیم که چه چیزهائی را جای شورا برای مردم اعلام کردند و مردم هم که همه چیز را فهمیده بودند با «استقبالشان» از این شوراها نشان دادند که آنقدر هم که اپورتونیستها در مقالاتشان جلوه میدهند «نا‌آگاه» نیستند. به مسئله تقسیم زمین نگاه کنید. دهقانان، از آغاز، بر حق خود بر زمینهائی که روی آن کشت می‌کنند پافشاری کردند و سرکوب شدند ولی اکنون که دیگر مسئله گرفتن زمینها از طرف دهقانان مسئله روز شده ‌است و دهقانان هرگونه امید را در این زمینه نسبت به دولت از دست داده‌اند و قانون شورای انقلاب که برای متجاوزین به املاکِ دیگران مجازات اعدام مقرر میکرد نیز نتوانسته است جلوی این موج را بگیرد، این مسئله همراه با یکسری ضرورتهای اقتصادی، دولتی‌ها را وادار می‌کند تا خود را هوادار تقسیم اراضی نشان دهند و مسلما باید منتظر به‌به‌گوئیهای اپورتونیستها هم در این زمینه باشیم و ظاهرا این تحلیل را از آنها بپذیریم که گویا یکبار دیگر «خرده‌بورژوازی ضد‌امپریالیست» در «حاکمیت موجود» بر «بورژوازی لیبرال غیر انحصاری» و غیره و غیره سلطه پیدا کرده‌است.

ما دیگر در اینجا از آن سخن نمی‌گوئیم که چگونه اپورتونیستها در جنبش ما به بورژوازی وابسته و یا بقول خودشان به «قشریون» مجال آنرا دادند که بسهولت بزرگ‌ترین خواست سیاسی جنبش خلق یعنی تشکیل مجلس مؤسسان و تدوین قانون اساسی توسط مجلس مؤسسان را به خیمه شب بازی «مجلس خبرگان» تبدیل کنند. این بزرگترین خیانت سیاسی مشترکِ بورژوازی وابسته و اپورتونیستها نسبت به قیام خلق ما بود.

قیام‌ِ بیش از دو سال اخیر خلق ما با دامنه بسیار وسیع آغاز شد و تا امروز با تمام فراز و نشیبهائی که از سر‌گذرانده همواره پردامنه‌تر و عمیق‌تر شده‌است. یکی از خصوصیات مبارزه خلق در این دوران این بوده است که همواره توده‌های مردم در ابتکار انقلابی از مدعیان رهبری آنها، چه کمونیست و چه غیر کمونیست، جلوتر بوده‌اند. از نظر ما در دامنه و عمق این قیام، مبارزه مسلحانه هشت سال قبل از آن نقش تعیین کننده داشته است. هیچکس از خاطر نخواهد برد که در آغاز قیام سخن روحانیون فقط به این دلیل شنیده میشد که شرح حال و جریان زندگی و شیوه مبارزه مبارزین مسلح را توصیف می‌کردند و باز هم کسی فراموش نخواهد کرد وقتی که دشمنان خلق سرانجام با قبول واقعیت قیام بر آن شدند تا با نفوذ در صفوف آن در درون آن موضعگیری کنند تا بموقع به متلاشی کردن آن موفق شوند آمدند و نام مجاهدین، که در جنبش ما هویتی خاص یافته بود، را غصب کردند تا بتوانند در نظر مردم خود را در لباس مبارز جلوه دهند. چه اپورتونیستها بخواهند و چه نخواهند آن مبارزه مسلحانه، حتی آن زمانیکه فقط بدست روشنفکران انجام میشده، ماهیتاً هرگز از توده‌ها جدا نبوده و تجربه نشان داد هرگاه شرایط فراهم شود چه کسانی زودتر از دیگران با توده‌ها پیوند برقرار می‌کنند و جوش می‌خورند و کدام سابقه مبارزاتی زمینه این پیوند را فراهم می‌کند. آیا چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق که در تئوری بافی‌های این ابلهان گویا «توده‌ها را بحساب نمیآوردند»، «توده‌ها را تحقیر میکردند»، «بقدرت تاریخی توده‌ها واقف نبودند»، «می‌خواستند اراده خود را به توده‌ها تحمیل کنند» بیشتر و عمیق‌تر با توده‌ها پیوند پیدا کردند یا این اپورتونیستهای «پیرو خط مشی توده‌ای»؟

اگر تئوری مبارزه مسلحانه اساسا توده‌ها را بحساب نمی‌آورد چگونه چنین اتفاقی افتاد؟

بهرحال ما چریکهای فدائی خلق در مقابل خلق قهرمان خویش و در رأس آن طبقه کارگر خود را موظف میدیدیم که در سالروز رستاخیز سیاهکل و قیام بهمن واقعیت اوضاع را آنچنانکه هست و بی ‌پرده‌پوشی تشریح کنیم. ما معتقدیم که همه نیروها و افرادی که قلبشان برای این جنبش می‌تپد، در مقابل خون شهدای بیشماری که این قیام را تا اینجا رسانده‌اند مسئولند. به همین جهت باید بیش از پیش هشیارانه عمل کنند و خطر بزرگی که قیام خلق را تهدید می‌کند کوچک نیانگارند و بدانند که اگر بورژوازی را در کشورهای کلاسیک نمیشد با بندوبست‌های سیاسی از قدرت ساقط کرد این حقیقت در کشورهای وابسته و در مورد بورژوازی وابسته صدها بار بیشتر صادق است.

ــانقلاب برای آنکه پیروز شود باید حداقل باندازه ضد‌انقلاب نیرو بسیج کند، باید حداقل باندازه ضد‌انقلاب از خود هشیاری نشان دهد، باید حداقل باندازه ضد‌انقلاب از تاکتیکهای متنوع و انعطاف پذیر سود جوید و بالاخره باید حداقل باندازه ضد‌انقلاب در تحقق خواستهای خویش قاطع و جسور باشد. اگر ضد‌انقلاب پس از قیام بزرگترین نیروی خود را صرف سازماندهی و آرایش نیروهای مسلح خود کرد، انقلاب نیز میبایست و هم اکنون نیز میباید بیشترین نیروی خود را صرف سازماندهی نیروهای مسلح توده‌ای کند. اینست ماهیت تعلیمات تئوری مبارزه مسلحانه – هم استراتژی، هم تاکتیک، در زمان حاضر، برای تمام نیروهای خلقی و نه تنها برای کمونیستها! اینست ماهیت آن تعلیماتی که چریکهای فدائی را در سال ۴۹ مكلف میکرد پیش از توده‌ها دست به سلاح برند و امروز آنها را مکلف می‌کند تا به خواست توده‌ها، آنها را سازمان دهند. بگذار اپورتونیستها بگویند تئوری مبارزه مسلحانه - هم استراتژی، هم تاکتیک، تئوری مبارزه مسلحانه «روشنفکران جدا از توده» می‌باشد. اینها با این سخنان حقایقی را که همه بچشم می‌بینند کتمان می‌کنند و بدین ترتیب آبروی خود را می‌ریزند.

درود بی‌پایان به رزمندگان رستاخیز سیاهکل!

زنده باد مبارزه مسلحانه که تنها راه رسیدن به آزادی است!

دستاوردهای قیام شکوهمند ۲۱ بهمن را حفظ و گسترش بخشیم!

مرگ بر اپورتونیسم

مرگ بر امپریالیسم و سگهای زنجیریش با ایمان به پیروزی راهمان چریکهای فدایی خلق ایران

با ایمان به پیروزی راهمان
چریکهای فدائی خلق ایـران
۱۳۵۸/۱۰/۱۵

* مقررات مندرج در قانون مدنی مصوب ۱۸ اردیبهشت ۱۳۰۷ شمسی باب دوم : حیازَت مباحات برابر ماده ۲۷ قانون مدنی: « اموالی که ملک اشخاص نمی‌باشد و افراد مردم می‌توانند آنها را مطابق مقررات مندرجه در این قانون و قوانین مخصوصه مربوطه به هر‌یک از اقسام مختلفه آنها تملک کرده و یا از آنها استفاده کنند مباحات نامیده می‌شود مثل اراضی موات یعنی زمینهایی که معطل افتاده و آبادی و کشت و زرع در آنها نباشد.» مباحات توسط «حیازت» تملک می‌شود. برابر ماده ۱۴۶ قانون مدنی :«مقصود از حیازت تصرف و وضع ید است یا مهیا کردن وسایل تصرف و استیلاء» و برابر ماده ۱۴۷ قانون مدنی :«هر کس مال مباحی را با رعایت قانون مربوطه به آن حیازت کند مالک آن می‌شود.»


  1. آنها جنبش اخیر ایران را جنبش استثنائی خوانده و زیرکانه بر سر منابر مرتب به مردم القاء می‌کنند که پیروزی بر شاه تنها با نیروی ایمان و با دست خالی بدست آمده و کسانی نظیر قطب زاده یورش مردم به پادگانها را عملی ناپسند خوانده و صرفا به این دلیل بختیار خائن را، که یورش در زمان وی صورت گرفته، خائن‌ترین نخست وزیر ایران معرفی می‌نمایند. ↩︎

  2. رضا رضائی از رهبران سازمان مجاهدین خلق ایران جمله‌ای دارد که معنی آن چنین است: ایران یکی از آخرین کشورهائی خواهد بود که از قید امپریالیسم آزاد می‌شود. ↩︎