مبارزه ایدئولوژیک یا جنجال در درون سازمان

جلد دوم‌ِ «بر ما چه گذشت؟» در بهمن ماه ۱۳۶۲ توسط «چریکهای فدائی خلق» به چاپ رسیده. روی جلد تصویری از چریک فدائی خلق رفیق شهید حسین رکنی است که کتاب به او تقدیم شده است.
این جلد از «بر ما چه گذشت؟» حاوی بحثهای تئوریک درون سازمان قبل از انشعاب سال ۶۰ است.
چهار مقاله از جلد دوم نوشته بیژن هیرمن‌پور است که در آخر هر مقاله با امضاء «(ر) یا بدون امضاء و در هر صورت با ذکر رفیق نویسنده از چریکهای فدائی خلق ایران»، مشخص گردیده است.
مقاله حاضر یکی از آنهاست.
* * *

«این مقاله به جهت انداختن مبارزه ایدئولوژیک به کانال اصلی یک مبارزه ایدئولوژیک پرولتری نوشته شده و جوابی است به منتقدین مصاحبه در درون سازمان. از آنجائی که در متن جلد اول چند بار از این مقاله اسم برده شده نام فوق را ما برای مشخص شدن مقاله انتخاب کردیم.»

مقدمه توضیحی چفخا برای ج ۲

جلد دوم کتاب «بر ما چه گذشت، (تحلیلـی بر انشعاب تحمیلـی سال ۶٠)» مجموعه‌ای از بحثهای تئوریک درون سازمان تا قبل از انشعاب است که حول مصاحبه دور میزده است.

بخش اول چند نوشته است که در سال ۵٨ درباره ماهیت دولت و موضعی که مصاحبه در این باره گرفته بود بحث میشود و بخش دوم علاوه بر مقاله‌ای درباره «جبهه شمال»، شامل بحثهایی است که در سال ۵٩ درباره کلیت مصاحبه بوجود آمده بود.

این دو مرحلهٔ بحث دربارهٔ مصاحبه و همچنین نقد دیدگاهها در رابطه با «جبهه شمال» در کتاب [بر ما چه گذشت؟ - جلد اول، تشریح شده است.

در بخش اول [جلد دوم]، در ابتدا دو مقاله به نامهای «درباره مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی» و «اصلاحات و انتقاداتی به مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی» از رفیق «د» که در جریان انشعاب به «آرخا» پیوست، آمده است.

مقاله سوم، به نام «در رابطه با جزوه رفیق (د)، انتقاد از مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی»، پاسخی به این دو مقاله میباشد که توسط یکی از رفقای «چفخا» نگاشته شده است.

پس از آن مجدداً مقاله‌ای از رفیق (د) به نام «پاسخ به در رابطه با جزوه رفیق (د)، انتقاد از مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی» که پاسخی به نقد مقالاتش میباشد، درج شده است.

پنجمین مقاله به نام «در مورد نقد رفیق (د) به مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی» مقاله‌ای است از چریک فدائی خلق رفیق شهید بهزاد مسیحا که در پاسخ به نظرات رفیق (د) نگاشته است.

در بخش دوم، اولین مقاله، مقاله‌ای است از رفیق(ج) از بنیانگذاران تشکیلات «آرخا» که درباره «جبهه شمال» نوشته شده است. در این مقاله نقطه‌نظر این رفیق درباره «جبهه شمال» و مبارزه مسلّحانه در کردستان مطرح شده است، دیدگاههایی که در جلد اول کتاب درباره آنها بحث شده است.

بقیه مقالات مباحثاتی است که درباره کلیّت «مصاحبه» است. ابتدا مقاله‌ای به نام «نقد دیدگاه‌های مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی» از رفیق(خ) که از بنیانگذاران تشکیلات «آرخا» شد، درج گردیده است.

دو مقاله بعدی به نامهای «پاسخ به مقاله اول رفیق (خ)» و «نظری به نقد رفیق(خ) از مصاحبه» توسط رفیق «ر» از رفقای «چفخا» نوشته شده که پاسخی است به مقالات رفیق(خ).

پس از آن مقاله بعدی رفیق (خ)، به نام «نقد دیدگاههای مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی» درج گردیده است که در آن رفیق(خ) مواضع کاملاً روشنی بر علیه «مصاحبه» گرفته است.

مقاله آخری به نام «مبارزه ایدئولوژیک یا جنجال درون سازمان» توسط یکی از رفقای «چفخا» نوشته شده است. این مقاله کوشش کرد تا مبارزه ایدئولوژیکی درون‌ِ سازمانی را به عرصه‌ای درست که با پراتیک انقلابی رابطه تنگاتنگی دارد بکشاند و ماهیت بحثهائی را که درباره «مواضع جزنیستی‌ِ» مصاحبه انرژی سازمانی را تلف مینمودند، آشکار سازد.‌گر چه انشعاب غیراصولـی این فرصت را از سازمان ما گرفت تا بحثها، آنگونه که مورد نظر ما بود، به مسیری صحیح هدایت شود، امّا آنچه که در این دو سال گذشت، صحت نظرات مطرح شده در این مقاله را به خوبی نشان داد.

* * *

چاپ اسناد فوق به خواننده این امکان را میدهد که مباحث مطرح شده در جلد اول کتاب را به دقت مورد مطالعه و تعمق قرار دهد و بدین‌ترتیب درباره انشعابی که به طور غیراصولـی بر سازمان ما تحمیل گشت، قضاوت نماید. در عین حال چاپ این اسناد جلوی طرح هر‌گونه بحث غیراصولـی را نیز سدّ خواهد نمود و به ما امکان میدهد که به دور از هر‌گونه جنجال و هیاهو درباره صحت و سقم این یا آن مسئله به مسائل اصلـی بپردازیم. به امید آنکه تمامی این کوششها در جهت غنای هر چه بیشتر تجربیات جنبش کمونیستی ایران باشد.

با ایمان به پیروزی راهمان
چریکهای فدائی خلق ایران
بهمن ماه ١٣۶٢

تذکر:

چون در چاپ این اسناد میبایست هیچ تغییری داده نشود، در نتیجه شماره صفحه‌هایی که در مقالات آمده است منطبق با متن اصلـی است. در نتیجه در چاپ این کتاب تطابق خود را از دست داده است. بنابراین از خواننده می‌خواهیم در مطالعه این مقالات به این امر توجه نماید.

* * *

مقدمه

مدتی است، در برخورد با «مصاحبه»، جنجالی در سازمان ما به راه افتاده که اگر همه نام آنرا مبارزه ایدئولوژیک بگذارند، من یکی شخصاً با معیارهائی که از مبارزه ایدئولوژیک در درون سازمان پرولتری در دست دارم، بهیچوجه آنرا مبارزه ایدئولوژیک درون سازمانی نمی‌دانم و آنرا به واقع یک «جنجال»، و یا به عبارت دقیق‌تری که رفیق «خ» به کار برده و به خوبی ماهیت این به اصطلاح مبارزه ایدئولوژیک را نشان می‌دهد، یعنی «افشا کردن مصاحبه» می‌نامم و آنهم نه افشاگری به شیوه پرولتری.

مهمترین خصوصیت یک مبارزه ایدئولوژیک درون سازمانی‌ِ پرولتاریا، همه جانبه بودن این مبارزه و گسترش آن به تمام زمینه‌ها و تحلیل مسائل در پروسه تکاملی آنهاست. در جریان این مبارزه ایدئولوژیک هر فکر غیرپرولتری، از طرف هر کس و به هر صورتی که بیان شده باشد، آماج مبارزه قرار می‌گیرد. در حالیکه خصوصیت «جنجال» ایدئولوژیک کنونی، یا به تعبیر رفیق «خ» «افشاگری» علیه مصاحبه، محدودیت دامنه این مبارزه و تنگی میدان عمل آن است که به نظر من آگاهانه از طرف دامن زنندگان به این جنجال انتخاب شده است.۱

رفیق «خ» که ظاهراً در محور این مبارزه قرار دارد، آنچنان مراقب است که مبادا این به اصطلاح مبارزه ایدئولوژیک دامنه پیدا کند که نمی‌خواهد لااقل برای خواننده خود توضیح دهد که طی چه پروسه‌ای اندیشهٔ او – نمی‌گویم خط مشی سازمان – چنان تکامل یافت که خود وی که زمانی ایده‌های «مصاحبه» و رفیق اشرف را به این نحو می‌ستود:

«… چه کسی می‌گوید اشرف تنهاست! اشرف جزئی از یک جریان است که نسب آن به سُلاله پُر افتخار رهبران کبیر سازمان چریکهای فدائی خلق، یعنی رفیق مسعود احمدزاده، رفیق عباس مفتاحی، رفیق امیرپرویز پویان می‌رسد. اپورتونیستها با این تمهیدات می‌خواهند ایده‌های رفیق اشرف را کم جلوه سازند. پس آشکارا و وقیحانه دروغ می‌گویند. نه! رفیق اشرف فرد نیست،… رفیق اشرف اراده زنده صدها فدائی شهید است، رفیق اشرف یک خطّ است، خطّی که تداوم ذهن چریکهای فدائی ۵٠ است، خطّی که حال را به گذشته متّصل می‌کند و…» (نگاهی به مصاحبه رفیق اشرف دهقانی، ص ٢۵)

به اینجا رسیده است که می‌گوید: «روح بیژن جزنی در این مصاحبه زنده می‌شود» و رفیق اشرف هم صلاحیت‌ِ بودن در مرکزیت را ندارد.

هم‌چنین، رفیق «خ» که حتّی بعد از آنکه پی برده بود که «روح بیژن جزنی در مصاحبه زنده شده»، باز می‌گفت: «آنچه درخور اخذ کردن است (از مصاحبه)، دو شعار ‘پیش به سوی سازماندهی مسلّح توده‌ها’ و ‘پیش به سوی تشکیل هسته‌های مسلّح کارگری است’»، در چه پروسه‌ای این دو شعار را نیز منعکس‌کنندهٔ روحیه «دفاع از خود مسلّحانه» دانست؟ آیا این پروسه از طریق تفکّر و مطالعه طیّ شد و یا در جریان عملی خود را به اندیشه رفیق تحمیل کرد و یا ترکیبی بود از تعمیق تئوریک و تلاش رفیق برای راهگشائی عملی؟ من نمی‌گویم که رفیق این پروسه را طی نکرده است و یا حق نداشته که چنین پروسه‌ای را طی کند، ولی می‌گویم رفیق می‌بایست آنرا دقیقاً در برخورد با مصاحبه تشریح می‌کرد و اکنون نیز گمان می‌کنم سعی رفیق در تشریح این پروسه تا حدّی مسیر غلط گذشته این به اصطلاح مبارزه ایدئولوژیک را تصحیح خواهد کرد.

این به اصطلاح مبارزه ایدئولوژیک، از همان آغاز، «مصاحبه» را مورد هجوم قرار می‌دهد بدون آنکه حتّی توضیح دهد و یا تشریح کند که «مصاحبه» در چه شرایطی بوجود آمد و چه هدفی داشت و به چه مسائلی پاسخ می‌گفت و در جریان عمل، به علت نارسائیهای دیگر، چه وظایفی به دوش «مصاحبه» افتاد که از پیش برای آن آماده نبود. آیا کسانی که به «مصاحبه» می‌تازند این پروسه را برای خوانندگان خود تشریح کردند؟۲

بگذارید با یک مثال ساده اهمیّت تشریح این پروسه را نشان دهم: در زمانیکه «مصاحبه» نوشته می‌شد، اکثر سازمانهای کمونیستی و حتّی بسیاری از رفقای ما در مورد حاکمیت‌ِ بعد از قیام ٢٢-٢١ بهمن به نحوی تحلیل خرده بورژوائی و ملّی بودن می‌کردند. نتیجه عملی از چنین تحلیلی این بود که حاکمیت امپریالیستی سرنگون شده و وابستگی صرفاً در زمینه اقتصادی موجود است. در پاسخ به چنین تحلیلهائی بود که این جمله در «مصاحبه» آمد که: «… اساساٌ تصور اینکه از راه مبارزات صرفاً سیاسی بتوان در چنین کشوری حاکمیت سیاسی امپریالیسم را نابود کرد… غیرممکن است». ولی هر‌گاه این جمله به تنهائی و خارج از شرایط ادای آن مورد انتقاد قرار گیرد، می‌توان به آن انتقاد کرد که مگر در جائی هم می‌شود از طریق مبارزات صرفاً سیاسی حکومت را به دست گرفت که اینجا نمی‌شود و غیره و غیره… اندکی دقت نشان می‌دهد که این بی‌توجهی به اوضاع و احوال‌ِ پدید آمدن «مصاحبه»، به کسانیکه در آن زمان از سمت چپ مورد هجوم «مصاحبه» قرار داشتند که چرا تحوّل هیئت حاکمه را به سرنگونی حاکمیت امپریالیستی تعبیر می‌کند، امکان می‌دهد که امروز خود را در سمت چپ «مصاحبه» قرار دهند و از این جهت به آن هجوم آورند که، چرا می‌گوئی «… تصور اینکه از راه مبارزات صرفاً سیاسی بتوان در چنین کشوری حاکمیت سیاسی‌ِ امپریالیسم را نابود کرد… غیرممکن است». در هیچ‌جا نمی‌توان، و بحث به این ترتیب هم به نفع منتقدین «مصاحبه» تمام می‌شود و هم به نفع انحراف جریان مبارزه ایدئولوژیک از مسائل اساسی‌ِ جنبش.

پس هرگاه بخواهیم مبارزه ایدئولوژیک را به نحوی که به نظر من غلط است، در حول «مصاحبه» متمرکز کنیم، باز این‌کار می‌بایست، حداقل، پروسهٔ پیدایش «مصاحبه» و مسائلی که آن زمان مطرح بود و جریانی که از آن پس «مصاحبه» با آن درگیر شد را در نظر بگیریم. من اندکی این شرایط را تشریح می‌کنم تا اهمیّت آنرا در بحثی که بپا شده، نشان دهم.

امروز گاه این سئوال را مطرح می‌کنند که آیا شرایط اعلام موجودیت ما درست بود؟ آیا ما حق داشتیم که با یک «مصاحبه» اعلام موجودیت کنیم؟…

ولی آیا ما با «مصاحبه» اعلام موجودیت کردیم؟ تاریخ اعلام موجودیت چریکهای فدائی خلق نیز به این سئوال پاسخ منفی می‌دهد و نظری به مجموع محتوای «مصاحبه» و نوشته‌های آن زمان‌ِ رفقا نشان می‌دهد که هنوز ایده غالب در بین رفقا، بازپس‌گرفتن‌ِ سازمان از مرکزیت‌ِ اپورتونیستی است. البتّه به نحوی که در آن زمان اندیشه روشنی وجود نداشت و شاید ما گمان می‌کردیم که با افشای اپورتونیسم‌ِ مرکزیت، گام بزرگی در این زمینه برداشته خواهد شد. امری که تا وقتی «مصاحبه» منتشر نشده بود و آثار آن در جنبش پدیدار نمی‌شد، نمی‌توانستیم در مورد آن تحلیل‌ِ روشن و مشخصی داشته باشیم. پس، «مصاحبه» در آغاز دو چیز نبود، که ظاهراً بعداً به آن تبدیل شد: «مصاحبه» اعلام موجودیت چریکهای فدائی خلق نبود، و به تَبَع‌ِ آن، برنامه مبارزاتی آنها نیز نبود.

تصادفی نیست که در تمام «مصاحبه» حتّی یک کلمه هم راجع به وظایف سازمانی، که هنوز بوجود نیامده، سخنی نبود. آنچه «مصاحبه» می‌گفت، حداکثر متوجه وظایفی بود که مصاحبه‌گر گمان می‌کرد در آن زمان، سازمان چریکهای فدائی خلق ایران می‌بایست برای خود مطرح می‌کرد و به حلّ آنها می‌پرداخت. در همان جلسه‌ای که «مصاحبه» نوشته می‌شد، همه اذعان داشتند به اینکه تحلیلی از جامعه و دولت لازمست و صرفاً بر اساس این تحلیل می‌توان برنامه مشخصی برای وظایف کنونی و حتّی اعلام موجودیت تنظیم کرد و از قضا خود رفیق «خ» که در آن زمان تحلیل خرده بورژوائی از حاکمیت را ارائه می‌کرد و رفیق «د» که ظاهراً در این مورد با وی هم‌عقیده بود، مأمور شدند که این تحلیل از حاکمیت را انجام دهند تا بر اساس آن برنامه‌ریزی شود و خط مشی آینده، چه در مورد اعلام موجودیت مستقل، چه در مورد تلاش برای بازپس‌گرفتن سازمان و چه در مورد مشی مبارزاتی آینده چریکهای فدائی خلق صورت گیرد.

اکنون این رفیق «خ» و رفیق «د» هستند که باید توضیح دهند که چه شد که اعلام موجودیت در شرایطی صورت گرفت که آن تحلیل و آن برنامه وجود نداشت و چه شد که «مصاحبه» ناگزیر تا مدتها و حتّی تا امروز، تنها سند سازمانی است که به هر‌حال، اگر‌چه بطور کلی و بطور مبهم و بطور ناقص و یا به دید رفقا که من با آن مخالفم، با «دید غلط»، رهنمودی برای کار مبارزاتی در خود دارد. «مصاحبه» برنامه چریکهای فدائی خلق نبود و امروز به این عنوان که برنامه بوده است، مورد هجوم قرار می‌گیرد، و البتّه به عنوان یک برنامه نقص فراوان دارد. «مصاحبه» تحلیل جامع و همه‌جانبه از حاکمیت موجود نبود، و قرار بود که این‌کار جداگانه انجام شود و حتّی بحث بر سر این بود که اگر به نتایجی غیر از آنچه که رفیق اشرف در «مصاحبه» مطرح کرده رسیدیم هیچ مانعی ندارد، نظر رفیق اشرف، نظر شخصی خودش می‌ماند و به اسم خودش هم اعلام شده و نظر چریکهای فدائی نیز نظر چریکهای فدائی خلق، و رفیق اشرف نیز موضع خود را نسبت به این نظر جدید اعلام می‌کند. ولی امروز «مصاحبه» به عنوان یک تحلیل‌ِ همه جانبه، مورد هجوم قرار می‌گیرد و مسلماً از این لحاظ ناقص است. ولی من برای کسانی که این نقص را نشان می‌دهند کف نمی‌زنم، زیرا کار خارق‌العاده‌ای نکرده‌اند و فقط نشان داده‌اند که نمی‌خواهند ببینند بحث اصلی بر سر چیست.

پس «مصاحبه»، در وهله اول، اهمیّت خاصی نداشت و سعی می‌کرد درکی کلی در زمینه جنبش دمکراتیک و وظایف مرحله‌ای آن به دست دهد، بدون اینکه مدعی حلّ تمام مشکلات باشد. و علت آن نیز که در آن زمان منتشر شد، خیلی ساده بود: اعلام خروج رفیق اشرف از سازمان از طرف سخنگوی آنان در یک میتینگ عمومی‌. هیچ ملاحظه دیگری در کار نبود.

من دقیقاً از این دو رفیق می‌خواهم شرایط اعلام موجودیت و دلیل فقدان تحلیل از حاکمیت و برنامه مبارزاتی را برای سازمان توضیح دهند تا بتوان این به اصطلاح مبارزه ایدئولوژیک را به یک مبارزه ایدئولوژیک واقعی، یعنی به راهگشای آینده تبدیل کرد.

امروز رفیق «خ» «مصاحبه» را «جزنیستی» می‌خواند و شعارهای آنرا نا‌رسا و احیاناً غلط می‌داند. مصاحبه‌گر در همان زمان‌ِ «مصاحبه» این را می‌دانست و بر آن وقوف کامل داشت. و به همین جهت هم بعنوان یک فرد سخن می‌گفت، نه از قول یک سازمان. و اگر بعدها این «مصاحبه» در میان اسناد سازمانی ما اهمیّت خاصی پیدا کرده، به دلیل ضعف سازمان در برنامه‌ریزی و تشخیص وظایف مرحله‌ای خود بود. اینها را باید در جریان این به اصطلاح مبارزه ایدئولوژیک در نظر گرفت تا مسیری که از آغاز به نظر من غلط انتخاب شده، لااقل تا حدّی تصحیح شود.

خصوصیت دیگر مبارزه ایدئولوژیک‌ِ درون سازمان پرولتاریا، آن است که این مبارزه دقیقاً حول وظایف مبارزاتی صورت می‌گیرد و در این رابطه دامنه می‌گیرد. ولی تاریخ سازمانهای پرولتری نشان می‌دهد که گاه اپورتونیسم راست برای پیشبرد مقاصد تشکیلاتی خویش ظاهراً زیر بیرق مبارزه ایدئولوژیک به میدان می‌آید.

مبارزه ایدئولوژیکی‌‌ که این اپورتونیسم راست بیرق آنرا به دوش دارد، همواره خصوصیتش آن است که ارتباط مستقیم با وظایف مبارزاتی ندارد و در حیطه‌های فرعی و محدود سیر می‌کند و کادرهای سازمان را به خود مشغول می‌نماید و زمینه فکری لازم را برای هجوم تشکیلاتی‌ِ اپورتونیسم راست فراهم می‌نماید. ما نمونه بسیار خوبی از این نوع به اصطلاح مبارزه ایدئولوژیک را در سازمان خود دیدیم و دیدیم چگونه کسانی که نه به مشی رفیق مسعود معتقد بودند و نه به مشی رفیق بیژن و اعتراف می‌کردند که مشی مشخصی نیز در نظر ندارند، به بهانه «راهجوئی»، هم به مشی رفیق مسعود تاختند و هم به مشی رفیق بیژن و زمینه را برای پیشبرد مقاصد تشکیلاتی خود فراهم کردند، بدون آنکه مشی خود را آشکار نموده باشند.

چنین مبارزه ایدئولوژیکی، نه تنها به پیشبرد مبارزه کمک نمی‌کند، بلکه صرفاً زمینه‌ساز کودتاهای تشکیلاتی‌ِ اپورتونیسم راست در درون سازمانهای پرولتری است. البتّه پس از آنکه این اپورتونیسم به مقاصد تشکیلاتی خود دست یافت، خط مشی تسلیم طلبانه و راست‌روانه خود را نیز رو می‌کند، همچنانکه اپورتونیستهای درون سازمان ما کردند. به نظر من، جنجال ایدئولوژیک‌ِ کنونی‌ِ سازمان ما نیز اگر اصلاح نشود و به جریان یک مبارزه ایدئولوژیک واقعی تبدیل نگردد جز به حاکمیت یک خط مشی تسلیم طلبانه و راست‌روانه بر سازمان منجر نخواهد شد.

این جنجال تمام خصوصیات یک جریان انحرافی را در خود دارد. گاه صحبت از مبارزه «دو دیدگاه و دو خط مشی» در سازمان می‌شود، که ظاهراً یک دیدگاه و خط مشی آن «مصاحبه» است و دیدگاه و خط مشی دیگر، دیدگاه و خط مشی‌ای است که به مبارزه با «مصاحبه» برخاسته است.

ولی آیا کسانیکه بر علیه «مصاحبه» مقاله می‌نویسند، دیدگاه و خط مشی معیّنی دارند؟ آیا مثلاً رفیق «خ» دیدگاه و خط مشی معینی را مطرح می‌کند و بر اساس آن به «مصاحبه» می‌تازد؟ پنهان شدن پشت سر‌ِ رفیق مسعود، داشتن دیدگاه مستقلی تلقی نمی‌شود، زیرا «مصاحبه» هم از همان آغاز، لااقل مدّعی‌ِ وفاداری به تعلیمات رفیق مسعود است.

این توهّم وجود دو دیدگاه و دو خط مشی برای مبارزه ایدئولوژیک‌ِ کنونی خطر بزرگی است. زیرا مادام که این توهم وجود دارد، مبارزه ایدئولوژیک سَمت انقلابی خود را نمی‌یابد. رفیق «خ» به «مصاحبه» انتقاداتی وارد می‌کند، ولی راهی برای بیرون آمدن از بن‌بستی که به نظر او بر اثر حاکمیت «مصاحبه» بر سازمان بوجود آمده ارائه نمی‌کند. بدتر از این است وضع رفیق «د» و اسفبارتر از آن، وضع رفیق «ل». اینها همه انتقاد می‌کنند، ولی از چه؟ بیشترین انتقاد آنها متوجه جزئی‌ترین مسائل «مصاحبه» است. از عباراتی مانند «ایثار پرولتاریا» به تفصیل انتقاد می‌کنند ولی مسائل اساسی را نادیده می‌گیرند و اگر احیاناً ناگزیر شوند به مسائل جدی بپردازند، همانطور که مثلاً رفیق «خ» پس از آنکه در مقابل انتقادات از مقاله نخستین ناچار شد به شعارهای اساسی «مصاحبه» بپردازد، این‌کار را به سطحی‌ترین شکل ممکن و با حواله دادن خواننده به مطالعه تئوری «دفاع از خود مسلّحانه» در فلان یا بهمان کتاب انجام می‌دهد.

حاصل چنین مبارزه‌ای چیست؟ چه راهگشائی از آن برای سازمان بدست می‌آید؟ وقتی اینگونه با «مصاحبه» برخورد می‌شود، این توهم بوجود می‌آید که گویا در مقابل دیدگاه و خط مشی اپورتونیستی و دارندگان این دیدگاه و خط مشی اپورتونیستی کسانی در سازمان هستند که دیدگاه و خط مشی انقلابی دارند، در حالیکه در واقع چنین نیست. آیا اگر تمام سازمان فی‌المثل می‌خواست از رفیق «خ» اطاعت کند، رفیق «خ» می‌توانست راهی به آن نشان دهد؟ آیا او دارنده دیدگاه و خط مشی خاصی است؟ آیا رفیق «خ» زمانی معتقد نبود که خرده بورژوازی در ایران حاکم است؟ آیا بعداً او به این عقیده نرسید که «مصاحبه» اپورتونیستی است و باز به دو شعار آن معتقد نبود؟ و آیا امروز به آن دو شعار هم اعتقادش را از دست نداده است؟ و آیا او که زمانی از فکر حاکمیت خرده بورژوازی حمایت می‌کرد، امروز ثابت نمی‌کند که حتّی اعتقاد به حاکمیت بورژوازی وابسته به امپریالیسم نیز دلیل اپورتونیسم و درغلطیدن به «جزنیسم» است و باید مستقیماً به حاکمیت امپریالیستی معتقد بود؟ و آیا سازمان اگر می‌خواست به دنبال رفیق «خ» برود، حالا در کجا بود؟ و آیا واقعاً رفیق «خ» دیدگاه و خط مشی بخصوصی دارد؟ همینطور است وضع رفیق «د».

نتیجه‌ای که از این بحث می‌گیریم، نه آن است که به این رفقا انتقاد کنم که چرا نظرهای خود را عوض کرده‌اند، بسیار طبیعی است که یک فرد انقلابی در جریان مبارزاتی خویش نظرات خود را تغییر دهد و این دلیل زنده بودن فرد انقلابی است، ولی می‌خواهم ثابت کنم که مثلاً در وجود این دو رفیق یک دیدگاه و خط مشی مشخصی در سازمان وجود نداشته که در مقابل دیدگاه و خط مشی دیگری باشد. و تمام نقائص و مشکلاتی که امروز بر سر راه سازمان قرار دارد، ناشی از همین است که هیچ جریانی در سازمان نیست که بطور جامع بتواند با تکیه بر مارکسیسم - لنینیسم و تئوری مبارزه مسلحانه، وظایف کنونی را با دقت مشخص کند. و همین نقص باید محور مبارزه ایدئولوژیک درون سازمانی قرار گیرد.

باید بپذیریم که ما هنوز با تکیه بر تئوری مبارزه مسلّحانه برنامه انقلابی کامل تنظیم نکرده‌ایم. این می‌تواند محور اصلی مبارزه ایدئولوژیک ما باشد، والّا وضع اسفناکی پیش می‌آید و آن عبارت از این است که با توجه به مشکلات و بن‌بستهائی که در کار مبارزاتی‌ِ سازمان بوجود آمده، عده‌ای دست به «افشاگری» علیه کسانی بزنند که در این مدت همه سعیشان را کرده‌اند و آنچه هم که شده عمدتاً حاصل کار آنهاست.

می‌توان به توده‌های سازمانی گفت مشکلات را ببینید و بعد آنرا به گردن مسئولان انداخت و با استفاده از این اهرم، عده‌ای را کنار زد و خود جلوتر رفت. اگر چنین کاری در جریان مبارزه ایدئولوژیک واقعی صورت گرفته بود، و کسانیکه تازه بر سر کار می‌آمدند واقعاً نماینده راه حلی بودند، چنین تحوّلی سازمان را به پیش می‌برد، ولی وقتی کسانی که مشکلات را به رخ می‌کشند و احیاناً عجز مسئولان را از حلّ این مشکلات افشا می‌کنند، بدون آنکه خود واقعاً راه حلی برای رفع مشکلات داشته باشند؛ چنین جریان ناسالمی،‌ هر‌گاه بُعد تشکیلاتی به خود بگیرد، حاصل آن کنار گذاشتن افرادی است که تاکنون به هر‌حال مشغول کاری بودند و آوردن کسانیکه معصومیتشان در آن است که کاری نکرده‌اند و چیزی نگفته‌اند. چنین تحولی باعث سرخوردگی در نیروهای فعال سازمانی می‌شود. اگر قرار است کسی که چیزی نوشت، از طرف کسانیکه چیزی ننوشته‌اند، مورد هجوم قرار گیرد و اپورتونیست خوانده شود، کم‌کم این فکر به میان می‌آید که پس چیزی ننویسیم تا انقلابی بمانیم و خودبخود بدیهیست که چنین طرز فکری چه اثر مرگباری برای یک سازمان خواهد داشت.

سازمان در جریان مبارزه ایدئولوژیک باید به نقائص خود پی ببرد و در صدد حلّ معقول آنها باشد. خطرناکترین برخورد یک سازمان با مشکلات، آن است که راه حلهای موهوم و خیالی برای آنها بتراشد و یا به فکر تسکین موقتی تشنجات ناشی از این مشکلات بیافتد. وقتی سازمانی که نظیر سازمان ما، در جریان عملی‌ِ مبارزه، با نوعی بن‌بست مواجه شده دست به پاره‌ای تحولات تشکیلاتی می‌زند و عده‌ای را در تصمیم‌گیری شریک می‌کند که خود برای مشکلات هیچ راه حلّی ندارند، توهّم حلّ مشکل را برای خود ایجاد کرده است. چنین سازمانی خود را فریفته است. کسانیکه به این نحو بر سر کار می‌آیند، با بی‌برنامگی خویش، سازمان را بیش از پیش از هم می‌پاشند و یا در تلاشی مذبوحانه و بی‌برنامه، سازمان را نه به نبرد با دشمن، که به مسلخ وی می‌کشانند. در چنین شرایطی، افراد فاقد اصول، به نام اصول، افرادی فاقد برنامه، به نام برنامه، افرادی غیرتشکیلاتی، به نام تشکیلات، بر سازمان حاکم می‌شوند. و این نتیجه زشتی است که از یک برخورد ایدئولوژیک ناسالم در سازمان بوجود می‌آید، که متأسفانه سازمان ما در معرض آن قرار گرفته است. و من از همه می‌خواهم که به نتایج وخیم آن فکر کنند. من دوست داشتم که رفیق «خ» و رفیق «چ» از «گشودن جبهه دوم» نه بعنوان اهرمی‌ برای پیشبرد مقاصد تشکیلاتی و یا احیاناً برای حمله جدیدی به «مصاحبه»، بلکه بعنوان محور اصلی مبارزه ایدئولوژیک کنونی استفاده کنند. این وظیفه مبارزاتی می‌توانست محور بسیار خوبی برای مبارزه ایدئولوژیک در سازمان باشد، در حالیکه این رفقا آنرا پشت سر خود نگاهداشته و فقط به مدد آن در بحثهای شفاهی محیط را متشنج می‌کنند. وظایف مبارزاتی حتماً باید محور مبارزه ایدئولوژیک ما باشد.

خلاصه کنم من معتقدم آنچه اکنون بعنوان مبارزه ایدئولوژیک در سازمان ما جریان دارد، یک مبارزه ایدئولوژیک واقعی و پرولتری نیست، زیرا حول وظایف مبارزاتی جریان ندارد.

من معتقد نیستم که کسانیکه به «مصاحبه» می‌تازند، خود دیدگاه و خط مشی بخصوصی داشته باشند.

اساساً من معتقد نیستم که در سازمان ما دو دیدگاه و دو خط مشی در مقابل هم قرار گرفته باشند. و اگر مسیری که تاکنون این مبارزه طی کرده، به سمتی صحیح کشانده نشود، نتایج آن برای سازمان بسیار وخیم خواهد بود. چون شخصاً معتقدم که «مصاحبه» با تمام نقائصش (که خود حاصل شرایط پیدایش آن است)، کاملاً بر اساس مارکسیسم- لنینیسم و تئوری مبارزه مسلّحانه استوار است. سعی می‌کنم به ایراداتی که به آن گرفته شده پاسخ دهم. ولی از پیش باید بگویم این پاسخگویی‌، ناگزیر، از محدودیتهائی که انتقادگران‌ِ به «مصاحبه» بر دست و پای انتقادات خویش زده‌اند رنج خواهد برد. در ثانی، راهگشائی برای شناخت وضعیت کنونی نخواهد کرد. تنها فایده آن شاید این باشد که منتقدین را وادارد، مسیر انتقادات خود را در جهتی که من آنرا صحیح می‌دانم، لااقل اصلاح کنند.

* * *

رفیق «خ» می‌توانست کار تحلیل و انتقاد از «مصاحبه» را از بررسی مشخص رهنمودهای آن شروع کند و با تشریح شرایط، غلط بودن این رهنمودها را در عمل و بطور ملموسی نشان دهد و آنگاه به این بپردازد که این رهنمودهای غلط زائیده انحراف از اصولی است که تشریح آن می‌توانست بنحوی گویا و زنده ضرورت این مبارزه ایدئولوژیک را نشان دهد، ولی رفیق «خ» ظاهراً عکس این روش را پیش گرفته و ابتدا می‌خواهد انحراف «مصاحبه» را از اصول نشان دهد و گویا سپس نتیجه عملی آنرا تشریح نماید.

البتّه این هم نوعی از مبارزه ایدئولوژیک است، گرچه نه بهترین نوع آن. وقتی رفیق «خ» این شکل انتقاد از «مصاحبه» را برای خود برگزید، در سراسر انتقادات خود ظاهراً می‌خواهد دو مطلب را ثابت کند: یکی آنکه «روح بیژن جزنی بر ‘مصاحبه’ حاکم است» و دوم آنکه «‘مصاحبه’ از تئوری مبارزه مسلّحانه – هم استراتژی، هم تاکتیک عدول کرده است.»

اگر رفیق «خ» با همین خطوط محدود نیز کار خود را پیش می‌برد، باز می‌شد گفت به نوعی مبارزه ایدئولوژیک مشغول است، ولی او در این زمینه نیز به سطحی‌ترین شکل ممکن انتقاد خود را پیش می‌برد. به اینصورت که با انتخاب پاره‌ای کلمات و حتّی گاه با انتخاب مترادفات پاره‌ای از کلمات «مصاحبه»،۳ سعی می‌کند شباهتی ظاهری بین مطالب «مصاحبه» و عقاید رفیق جزنی را به خواننده خود القاء نماید و بعد احیاناً از خواننده خود بپرسد که این چه مناسبتی دارد با تئوری مبارزه مسلّحانه – هم استراتژی، هم تاکتیک.

در واقع رفیق «خ» روی روانشناسی خوانندگان خود و روی جوّی که بر سازمان حاکم است، یعنی روی کینه کادرها و هواداران نسبت به عقاید رفیق جزنی و مِهر آنها به رفیق مسعود حساب می‌کند و انتقاد خود را فقط تا آنجا پیش می‌برد که آن کینه و این مهر را برانگیزد. ولی از این بیشتر نمی‌رود.

به انتقاد شماره یک او توجه کنید. او از اینکه «مصاحبه» ضرورت مبارزه مسلّحانه را با شکل استبدادی‌ِ حاکمیت امپریالیستی در شرایط بورژوازی وابسته توضیح می‌دهد، استفاده کرده، می‌گوید: «این همان چیزی است که بیژن جزنی برجسته‌ترین نماینده آن بوده است.» این است همه آن چیزی که رفیق «خ» در مورد یکی بودن نظر «مصاحبه» با عقاید رفیق جزنی در این مورد می‌گوید و گمان می‌کند که با همین یک جمله همه وظیفه خود را در این زمینه انجام داده است و از این پس دیگر فقط این می‌ماند که بگوید: «این موضوع درست به دلیل نادرست بودن خود، موضع ما را در مبارزه ایدئولوژیک تضعیف می‌کند». و باز دیگر لازم نمی‌بیند که بگوید به چه نحو و در مقابل چه کسانی تضعیف می‌کند و تاکنون چه مشکلاتی در مبارزه ایدئولوژیک برای سازمان بوجود آورده. خیر! از اینگونه کارهای پیش‌پا‌افتاده در انتقاد رفیق «خ» خبری نیست.

پس از آنکه رفیق «خ» شباهت حرف «مصاحبه» را با عقاید رفیق جزنی به اینگونه نشان داد، تنها یک کار دیگر برایش باقی می‌ماند و آن این است که ظاهراً عدم شباهت آنرا با عقاید رفیق مسعود نیز، البتّه به همین نحو، نشان دهد و همه کاری که در این زمینه می‌کند، این است که بگوید: «به نظر من ‪’‬مبارزه مسلّحانه – هم استراتژی، هم تاکتیک‪’‬ این اعتقاد را ندارد و فکر می‌کنم این مسئله صراحتاً در اثر مزبور آمده است» و اظهار تأسف کند که: «متأسفانه نه به صورت کاملاً صریح».۴

و پس از آنکه به این نحو ظاهراً پایگاه اصولی خود و عدول «مصاحبه» را از اصول اثبات کرد، در مورد دلایل اتخاذ خط مشی مبارزه مسلحانه، کلماتی را بیان می‌کند که آنقدر کلی است که مخالفت با آن امکان پذیر نیست. همه را می‌توانیم بپذیریم بدون آنکه در واقع چیزی را پذیرفته باشیم و کافی است یک کلمه در مخالفت با آنها بگوئیم تا نزد هر کسی که اندکی عقل سلیم دارد، رسوا شویم. آیا مثلاً می‌توان بدون توجه به روحیه توده‌ها مبارزه مسلّحانه کرد؟ مسلم است که نه. پس حق با رفیق «خ» است. و از اینجور حق‌ها در موارد بسیاری می‌توان به رفیق «خ» داد،

ولی رفیق «خ» در همین بحثی که خود پیش کشیده، مراقب است که به عمق آنقدر نزدیک نشود و تفاوت آنچه را که می‌گوید با آنچه در «مصاحبه» آمده نشان دهد.

کافی است بگوئیم که همه آنچه که رفیق «خ» برای لزوم مبارزه مسلّحانه آورده باید در اتخاذ تاکتیک مبارزه مسلّحانه به حساب آورده شود. مبارزه مسلّحانه با توجه به همین عوامل که حتّی پاره‌ای از آنها از قلم رفیق «خ» هم افتاده، تاکتیک بندی می‌شود ؛ و درست به همین دلیل هم هست که بر خلاف ادعای رفیق «خ»، رفیق جزنی نیز که فقط به «تاکتیک مسلّحانه» می‌اندیشد، همه این عواملی را که رفیق «خ» ذکر کرده، به اضافه عوامل دیگر و بطور جامعتر و همخوانتر، برای اتخاذ «تاکتیک مسلّحانه» لازم دانسته ؛ و اگر برچسب «جزنیست» بودن را به من نزنند، می‌خواهم بگویم که آثار رفیق جزنی در این زمینه، یعنی در اتخاذ تاکتیکهای صحیح در مبارزه مسلّحانه چیزهائی برای آموختن دارد که ما نباید از آموختن آنها غفلت کنیم.۵

ولی آنچه که هم رفیق جزنی فاقد آن است و هم رفیق «خ» در اینجا فقدان آنرا در نزد خود نشان داده و «مصاحبه» واجد آن می‌باشد، دید‌ِ استراتژیک از مبارزه مسلّحانه است.

اگر در تاکتیک بندی مبارزه مسلّحانه باید به همه عوامل توجه داشت آنچه مبارزه مسلّحانه و یک جنگ توده‌ای طولانی را بعنوان شکل عمده مبارزه بصورت استراتژیک مطرح می‌کند، همین «استبداد سیاه»، یعنی شکل ذاتی حاکمیت بورژوازی وابسته به امپریالیسم می‌باشد.

تحلیل‌ِ تسلط‌ِ بورژوازی وابسته بر سیستم اقتصادی- اجتماعی، نشان می‌دهد که شرایط عینی انقلاب فراهم است و شیوه حکومتی ذاتی این سیستم، همواره استبدادی و یا دیکتاتوری است. در چنین شرایطی سازمانهای پرولتری، نه به دلیل ماجراجوئی خویش و نه به دلیل جنگ طلبی‌ِ ذاتی، بلکه به دلیل آنکه از طرق مسالمت‌آمیز امکان ایجاد سازمان مبارزاتی‌ِ سراسری‌ِ تشکّل پرولتاریا و سایر زحمتکشان وجود ندارد، مبارزه مسلّحانه را به عنوان تنها راه رهائی، هم در استراتژی و هم در تاکتیک خود از لحاظ اصولی می‌پذیرند و اینکه در اتخاذ تاکتیکهای عملی باید به عوامل بسیاری توجه داشت، بهیچوجه نقش این عامل اصلی را که تعیین‌کننده استراتژی در تمام مرحله انقلاب بورژوا- دمکراتیک ملّی است، نفی نمی‌کند.

اتفاقاً اگر با دیدی غیر از این مبارزه مسلّحانه – هم استراتژی، هم تاکتیک را بفهمیم و مثلاً بخواهیم مانند رفیق «خ» عواملی را که می‌توانند تعیین‌کننده تاکتیکها باشند، بطورکلی و بدون تشخیص اهمیّت تاکتیکی و استراتژیک آنها عنوان کنیم، این‌کار، «موضع ما را در مبارزه ایدئولوژیک تضعیف می‌کند» ؛ و من بر خلاف رفیق «خ» که نمی‌گوید چگونه، می‌توانم مثالهائی در اینجا بزنم:

با موضعی نظیر رفیق «خ» نمی‌توان مثلاً با این نظر پاره‌ای «جزنیست»ها که استدلال می‌کنند در شرایط جدید – با تغییر روحیه مردم و وضع دولت کنونی و عدم توانائی آن به برقراری دیکتاتوری‌ای نظیر دیکتاتوری شاه و خلاصه دلایل دیگری از این قبیل – اتخاذ تاکتیک مسلّحانه صحیح نیست بطور اصولی مبارزه کرد.۶

همچنین با چنین دیدی نمی‌توان مثلاً با نظر «راه کارگر» که می‌گوید جنگ توده‌ای طولانی مختصّ آن «وضعیت اقتصادی جامعه» است که فئودالیسم در آن تسلط دارد و دهقانان نیروی عمده انقلاب را تشکیل می‌دهند، مقابله کرد.

من در اینجا نخواستم همه نارسائیهای کار رفیق «خ» را در اینمورد نشان دهم. نخواستم نشان دهم که درک او از مفهوم دیکتاتوری نزد رفیق جزنی تا چه حدّ اشتباه‌آمیز است. نخواستم نشان دهم که اختلافی که او ظاهراً بین «مصاحبه» و «نقدی بر ‘گزارش به خلق’» دیده، در همین است که در «مصاحبه» بحث از مبنای استراتژیک‌ِ مبارزه مسلّحانه و در «نقدی به ‘گزارش به خلق’» بحث بر سر دلایل اتخاذ تاکتیک مبارزه مسلّحانه پیشرو در سال ۴٩ می‌باشد.

همینقدر خواستم بگویم که آنچه رفیق «خ» انجام می‌دهد، نه از لحاظ اصولی یک مبارزه ایدئولوژیک است و نه به نیازهای عملی کار مبارزاتی سازمان ما توجه دارد.

بر خلاف آنچه رفیق «خ» فکر می‌کند، سازمان ما هنوز تحلیل جامعی از دیدگاه‌های رفیق جزنی در دست ندارد و به همین دلیل هر کس که می‌خواهد در اینمورد اظهار نظری بکند، باید دقیقاً به تحلیل آن نظرات در زمینه مورد نظر خویش بپردازد و استناد به سابقه در اینمورد صحیح نیست. بینش حاکم بر «مصاحبه» سعی کرده است بطورکلی طرحی از انتقادات خود را به رفیق جزنی در «نکاتی درباره پاسخ به مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی» بطور اجمالی بیان کند، ولی این کار بسیار ناقص و مختصر است و تنها در حدّ نیاز پاسخگویی به اپورتونیستهای مرکزیت سازمان در آن زمان می‌باشد و در موارد دیگر قابل استناد نیست.

قصد من از پرداختن تفصیلی به این نخستین، و لابد عمده‌ترین انتقاد رفیق «خ» به «مصاحبه»، مخصوصاً این بود که نشان دهم، چرا معتقدم آنچه امروز به نام مبارزه ایدئولوژیک در سازمان ما حول انتقاد از «مصاحبه» به راه افتاده، نه یک مبارزه ایدئولوژیک، بلکه در واقع یک جنجال است که راه به جائی نخواهد برد. جز تشتّت تئوریک و سازمانی ؛

و هر آینه سازمان به خود نیاید و پیش‌برندگان این به اصطلاح مبارزه ایدئولوژیک را مهار نکند و آنها را به راه صحیح یک مبارزه ایدئولوژیک نیاندازد، اینها، دانسته یا ندانسته، ضربات مهلکی نه تنها به سازمان، بلکه به راه و مشی چریکهای فدائی خلق وارد خواهند ساخت. سازمان ما کوچک است و ناتوان و این خطر برای آن بسیار بزرگ است.

از اینجا به بعد سعی می‌کنم به اختصار به انتقادات رفیق «خ» پاسخ دهم و این البتّه نه از آن جهت است که تفصیل و توضیح مباحث مربوطه را لازم نمی‌بینم، بلکه بدانجهت است که جای بسط و تفصیل آنرا در اینجا نمی‌بینم. اینگونه بحثها باید در مبارزه ایدئولوژیک حول برنامه و وظایف مبارزاتی مطرح شوند تا طراوت و شادابی و روح زنده مارکسیسم هر چه بیشتر در آنها جلوه‌گر گردد، نه در بحثهای انحرافی که طراحان آن حتّی سعی هم نمی‌کنند و اگر هم سعی کنند، نمی‌توانند منافع عملی طرح آنها را توضیح دهند.

در مورد انتقاد دوم، رفیق «خ» در این قسمت می‌خواهد ثابت کند که «مصاحبه»، «تضادّ عمده را تضادّ بین خلق و دیکتاتوری شاه می‌داند و این دقیقاً همان تز بیژن جزنی است». چند نقل‌قول از «مصاحبه» پشت سر‌ِ‌هم ردیف می‌شود تا این امر به اثبات برسد و در این میان یک عبارت حذف می‌شود تا تفاوت نظر «مصاحبه» با نظر بیژن جزنی به نحوی بارز خود را نشان ندهد.

جملاتی که از «مصاحبه» در اینجا بیان می‌شود، تا جائیکه به شاه مربوط است، جنبه توضیح آنچه روی داد را دارد و واکنش خلق را در اینمورد تشریح می‌کند. این واقعیتی است که سرانجام در مرحله قبلی‌ِ انقلاب، رهبری و کنترل جنبش به دست کسان و نیروهائی افتاد که توانستند نیروی عمده جنبش را عمدتاً در جهت سرنگونی شاه کانالیزه کنند و هدف‌گیری ضدّ امپریالیستی آنرا مخدوش نمایند و اینهم واقعیتی است که شاه بعنوان کسی که کودتای ٢٨ مرداد در نظر مردم برای حفظ تاج و تخت وی صورت گرفته بود، شاه بعنوان دومین پادشاه سلسله‌ای ننگین که بیش از پنجاه سال همه سرکوبها به نام آن انجام شده، شاه بعنوان وارث نهادی که گویا دوهزارو پانصد سال است حافظ ظلم ظالمان بر توده مردم است، بله شاه به دلیل وجود همه این خصوصیتها و به دلیل وجود آن ذهنیّت توده‌ها در مورد وی،۷ این امکان را به رهبری‌ِ جنبش می‌داد که با متوجه کردن لبه تیز مبارزه علیه شاه، نیروی ضدّ امپریالیستی آنرا تضعیف کند.

اینها همه چیزهائی بود که روی داد و «مصاحبه» آنرا برمی‌شمارد، بدون آنکه معتقد باشد وضع به بهترین شکل ممکن پیش رفته است. اتفاقاً در همان جمله‌ای که از قلم رفیق «خ» افتاده و در لابلای همین جملاتی قرار دارد که رفیق «خ» آنها را ذکر کرده، مطلبی هست که دید «مصاحبه» را به خوبی نشان می‌دهد و تفاوت آنرا با دید جزنی، به نحوی بسیار بارز، به نمایش می‌گذارد. در همان جمله‌ای که با تفسیری غلط از طرف رفیق «خ» مورد انتقاد قرار گرفته و «مصاحبه» از وجود نیروهای ضدخلقی در کنار خلق صحبت می‌کند،۸ «مصاحبه» چنین می‌گوید: «و وجود این عناصر غیر خلقی و حتّی ضدخلقی در کنار خلق، در صورت وجود یک سازمان متشکّل توده‌ها، هیچ مسئله‌ای نبود». و همین نشان می‌دهد که «مصاحبه» آنچه را که روی داده، مطلوب نمی‌داند و معتقد است به دلیل فقدان رهبری انقلابی، چنین وضعی پیش آمده و در نتیجه آن، به جای آنکه خلق از تضادّ نیروهای ضدخلقی (در آن مرحله، حکومت شاه و مخالفین کمپرادورش) برای پیشبرد مبارزه ضدّ امپریالیستی خویش استفاده کند، نیروهای ضدخلقی توانستند تا حدّی جنبش خلق را مهار کرده، در جهت سرنگونی شاه و تسویه حسابهای درون‌طبقه‌ای از آن استفاده نمایند و اتفاقاً همین عدم رضایت مصاحبه‌گر از جریان امور است که سئوال پیرامون شکست یا عدم شکست جنبش را پیش می‌کشد.

اگر مصاحبه‌گر می‌خواست این نظر را القاء کند که هدف جنبش سرنگونی شاه بوده، اکنون که شاه ساقط شده، چه جائی برای سئوال پیرامون شکست جنبش می‌ماند؟ اکنون که قرار است به سبک رفیق «خ» استدلال کنیم و کارمان به گرفتن نبض جمله‌ها محدود شده، نه به درک محتوای واقعی «مصاحبه»، می‌پرسیم اگر «مصاحبه» معتقد بود که هدف جنبش سرنگونی شاه بود و حالا که شاه سرنگون شده، یک پیروزی کامل به دست آمده، پس چرا سئوال در مورد شکست مطرح می‌شود و حتّی رفیق «خ» ناگزیر می‌شود برای آنکه مچ مصاحبه‌گر را بگیرد و او را «جزنیست» بخواند، از پاسخی که به همین سئوال داده می‌شود، استفاده می‌کند و آنهم با استدلال عجیب و غریب اینکه جنبش شکست نخورده است، معنایش آن است که پیروز شده است و پیروزیش هم آن است که شاه را سرنگون کرده؟ اگر به خود «مصاحبه» توجه کنیم و ببینیم که او از ادامه جنبش سخن می‌گوید و از انحراف آن در مرحله قبل متأسف است، ولی به هر‌حال جنبش را شکست‌خورده و خاتمه‌یافته تلقی نمی‌کند، درک روشنتری از نظر «مصاحبه» به دست می‌آوریم تا این تعبیر و تفسیرهای پیچ در پیچ.

اصولاً «مصاحبه» صراحتاً اعلام می‌کند که جنبش به هیچیک از خواستهائی که در مرحله قبل برای خود تعیین کرده، نرسیده است و اگر این ادعای رفیق «خ» که دید «مصاحبه» «جزنیستی» است، درست بود، آیا ممکن بود چنین مطلبی در «مصاحبه» با این صراحت بیاید؟ «مصاحبه» اگر می‌گوید جنبش شکست نخورده، این به آن صورت که رفیق «خ» معنا می‌کند، به معنای جنبش پیروز شده است، نیست. خوشبینی مصاحبه‌گر، نه از این است که جنبش پیروز شده و یا به خواستهای مرحله‌ای خود رسیده است، بلکه از این جهت است که جنبش ادامه دارد. همه اینها صراحتاً در «مصاحبه» مطرح است.

نکته دیگری که ذکر آن در اینجا جالب است و بیش از پیش روش برخورد رفیق «خ» را با «مصاحبه» افشا می‌کند، این است که، چه در متن و چه در زیرنویس این قسمت، پس از آنکه به این شکل سطحی و بی‌محتوا بین «مصاحبه» و عقاید رفیق جزنی شباهت را نشان داد، برای نشان دادن مغایرت آنها با دید رفیق مسعود، به این جمله در متن «فکر نمی‌کنم این منطق و شیوه تفکر از آن رفیق مسعود باشد» – و این جمله در زیرنویس - «روشن است که هیچگاه رفیق مسعود قضایا را به این شکل نمی‌دیده» – اکتفا می‌کند و حتّی لازم نمی‌بیند که توضیح دهد که «فکر» می‌کند رفیق مسعود موضوعها را به چه شکل می‌دیده است. خواننده باید همینقدر که باخبر شد که رفیق «خ» فکر می‌کند که رفیق مسعود موضوعها را به این شکل نمی‌دیده، مطمئن شود که موضوع به این شکل نیست و نه از خودش و نه از رفیق «خ» هم نپرسد که به چه شکل بوده. این است محتوای آن به اصطلاح مبارزه ایدئولوژیکی که رفیق «خ» در مقدمه همین نوشته‌اش با آن طمطراق از آن سخن می‌گوید و ظاهراً عده‌ای نیز آنقدر آن را جدی گرفته‌اند که از ترس عقب‌نماندن از قافله، خود را ناگزیر دیده‌اند با پاره‌ای رونویسیها از رفیق «خ» و سایر منتقدین «مصاحبه» وظیفه خود را در این زمینه انجام دهند.

درباره انتقاد سوم: در این قسمت رفیق «خ» اصولاً روشن نمی‌کند به چه دلیل عقاید رفیق جزنی را پیش می‌کشد.

وقتی مصاحبه‌گر می‌گوید: «ما»، اشاره‌اش به خود و نیروی روشنفکریی است که در عین وابستگی به پرولتاریا، بر آن هژمونی ندارد و شاهد شرکت پرولتاریائی در انقلاب است که فاقد تشکّل و آگاهی طبقاتی‌ِ لازم‌ِ رهبری‌ِ جنبش می‌باشد. وضعیت این پرولتاریا، مانند هر پرولتاریای غیرمتشکل و غیرآگاه دیگری، آن است که در تحلیل نهایی بعنوان نیروی ذخیره طبقه یا طبقاتی عمل کند که رهبری جنبش را به دست دارند. به همین صورت بود وضع پرولتاریای مثلاً فرانسه در انقلاب ١٧٨٩.

ولی پرولتاریا از این شرکت و از این حمایت بورژوازی که در واقع دشمن اصلی وی می‌باشد، از لحاظ تاریخی سود می‌برد. این تحولی است که اگر‌چه در نهایت امر به نفع بورژوازی تمام می‌شود و به وی امکان می‌دهد که بدون مزاحمتهای فئودالی به استثمار و سرکوب پرولتاریا بپردازد، در عین حال برای پرولتاریا نیز یک مرحله تاریخی محسوب می‌شود. این است آنچه در مورد پرولتاریا و «ایثار تاریخیش» گفته شده است.

ولی وضعیت در اینجا با انقلاب فرانسه تفاوتهائی دارد. در انقلاب فرانسه نیروی آگاه پرولتری، روشنفکر پرولتاریا و آگاهی پرولتاریائی وجود نداشت، ولی در اینجا روشنفکران مارکسیست- لنینیست و انقلابیون کمونیست وجود داشتند که گر‌چه به کمک مارکسیسم جریان را «می‌فهمیدند»، به دلایل گوناگون نمی‌توانستند آگاهی خود را به میان پرولتاریا ببرند.

آنچه به رفیق «خ» در این قسمت امکان ایرادگیری می‌دهد، آن است که قسمت اول مطلب را روی قسمت دوم سوار می‌کند و پرولتاریائی آگاه به دست می‌آورد که نه در واقع امر وجود داشته و نه مصاحبه‌گر بر خودبخودی و غیرمتشکل بودن این مبارزات تأکید داشته است.

رفیق «خ» فقط به دلیل آنکه در سطح مسائل می‌ماند، می‌تواند اینگونه از «مصاحبه» انتقاد کند، ولی حتّی اگر مسئله به این صورت هم باشد، باز شباهتش با نظرات رفیق جزنی روشن نیست که در کجاست. و جالب این است که در این قسمت دیگر به مغایرت این نظرات با نظرات رفیق مسعود اشاره نمی‌شود.

انتقاد «اصولی» رفیق «خ» در اینجا دیگر یکی از دو بُعد خود را از دست داده. برای او کافی است که بگوید این همان نظر رفیق جزنی است تا ظاهراً همه چیز در «مصاحبه» ردشده تصور شود و البتّه رفیق «خ» فقط در صدد ردّ «مصاحبه» است، نه اثبات چیزی. او خلأئی را که ایجاد می‌کند، عجالتاً پر نمی‌کند.

ولی در این زمینه نکته دیگری را بگوئیم و بگذریم و آن این است که حتّی اگر پرولتاریای آگاه و متشکّل رهبری نهضت خلق را در مرحله کنونی در دست بگیرد و انقلاب بورژوا-دمکراتیک را به ثمر برساند، باز وی نخستین میوه‌چین این انقلاب نیست، بلکه ثمره بلافاصله این انقلاب عاید خرده بورژوازی روستائی و حتّی شهری می‌شود و تا مدتها پس از آنکه دهقانان احیاناً به آرزوی دیرینه خود، یعنی مالکیّت بی‌دغدغه قطعه زمینش رسید، پرولتاریا باید تمام رنجهای ساختمان جامعه‌ای را که تازه از انقلاب و جنگ انقلابی بیرون آمده، بدوش بکشد، در حالیکه طبقات غیرپرولتری به فوریت به همه خواستهای خود رسیده‌اند. جامعه دمکراسی نوین، جامعه ایده‌آل پرولتاریا نیست، به یک معنا جامعه ایده‌آل دهقانان است. در این جامعه، دهقانان هم در حکومت شریکند و هم احیاناً مالکیّت قطعه زمین خود را دارند و این آرمانی است که دهقانان حتّی به خواب هم نمی‌بینند. ولی پرولتاریا به وی کمک می‌کند تا در عمل و در واقعیت بدان دست یابد.

جامعه آرمانی پرولتاریا، جامعه سوسیالیستی است، ولی او می‌داند تا وقتی این مرحله طی نشود به مرحله بعدی یعنی جامعه سوسیالیستی نمی‌تواند برسد. این است آن ضرورت تاریخی که پرولتاریا را وادار می‌کند به دهقانان و سایر قشرها و طبقات خلقی کمک کند، آنها را رهبری نماید تا به منافع خود که در تحلیل نهائی با منافع پرولتاریا مغایر و متضاد است، دست یابند.

در جامعه دمکراتیک نوین پرولتاریا باید با همین متحدین امروزی خویش دست و پنجه نرم کند. همینهائی را که امروز آزاد کرده، فردا مانع اصلی بر سر راه وی برای ساختمان جامعه ایده‌آلش خواهند شد. ولی این آگاهی پرولتاریا را از همکاری و یاری با این طبقات باز نمی‌دارد. نباید مقاومت خرده بورژوازی را در جامعه دمکراتیک نوین دست‌کم گرفت و خطرات بزرگی را که این خرده بورژوازی در مرحله بعدی برای پرولتاریا ایجاد می‌کند، ندید. تحلیل آنچه در دمکراسی نوین چین گذشت، به خوبی نشان می‌دهد که با انجام انقلاب بورژوا- دمکراتیک نوین، باز پرولتاریا با دشمنانی بسیار خطرناکتر مواجه است که دستکم گرفتن آنها، همه دستاوردهای پرولتاریائی را به باد می‌دهد. این دشمنان، دوست و متحد مرحله قبلی بودند و اصولاً همه توان خود را از انقلابی کسب کرده‌اند که به رهبری پرولتاریا صورت گرفته. این است آن «ایثار تاریخی» پرولتاریا. همان ایثاری که برای پرولتاریا «گریزناپذیر» هم هست.

این توضیحات را برای آن دادم که بگویم حتّی اگر آنطور که رفیق «خ» ذکر کرده، جمله اول را روی جمله دوم سوار کنیم، در ماهیت امر تفاوت چندانی حاصل نمی‌شود. وقتی مارکسیسم به ما می‌آموزد که پرولتاریا آخرین طبقه‌ای است که از اسارت طبقاتی می‌رهد، وقتی مارکسیسم به ما می‌آموزد که پرولتاریا از لحظه پیدایشش در جامعه فئودالی پا به میدان مبارزه می‌گذارد و تا برقراری جامعه کمونیستی از این مبارزه دست نمی‌کشد، وقتی همه این تعالیم را با هم ترکیب می‌کنیم و پرولتاریا را در همه میدانهای رزم طبقاتی حاضر می‌بینیم، واقعیت و ضرورت تاریخی این «ایثار» پرولتری را درمی‌یابیم.

البتّه رفیق «خ» حیطه بحث را محدودتر از آن نگاه می‌دارد که ماهیت واقعی آن آشکار شود. او دنبال نوعی شباهت لفظی بین جملات «مصاحبه» و تعبیر خودش از عقاید رفیق جزنی است و در این قسمت، از قضا مشخص هم نکرده است که این رابطه لفظی را چگونه برقرار می‌کند.

در مورد انتقاد چهارم: باید توجه داشت که در اینجا بحث «مصاحبه» از شخص خمینی است و قشرها و طبقاتی که مخصوصاً در ماههای قبل از قیام بهمن زیر نام وی نهضت را در دست گرفتند و منظور از رهبری خمینی در این قسمت، نه آن سازمان و تشکیلاتی است که کل نهضت را رهبری می‌کرد، بلکه همان استقبال عمومی‌ به شخص وی می‌باشد.

خمینی بعنوان یک فرد، مراحلی از مبارزه را پشت سر گذاشته. در مرحله‌ای از این مبارزه، مبارزات وی با رژیم شاه بعنوان مزدور امپریالیسم، نیروهای خلقی را پشت سر وی بسیج کرد و من گمان نمی‌کنم هیچیک از اسناد سازمانی ما و یا تحلیلهایمان این واقعیت را نادیده بگیرند. اصرار رفیق «خ» که خود را عقب می‌کشد تا مبادا از پیام [بام] درغلطیدن به نظرات جزنی پیرامون قائم‌به‌ذات بودن شاه و استقلال نسبی وی بیفتد، وقتی به خود می‌آید که از سوی دیگر بام به پائین سقوط کرده است.

اگر رفیق جزنی مبارزه با شاه را بعنوان یک مرحله استراتژیک از مبارزه ضدّ امپریالیستی می‌شناسد و به این ترتیب برای وی اهمیّت خاصی قائل می‌شود که وی بعنوان یک مزدور امپریالیسم فاقد آن است، رفیق «خ» با جدا کردن مبارزه با شاه از مبارزه ضدّ امپریالیستی، مثلاً در تمام پانزده سال قبل از قیام بهمن، از جانب دیگر، اهمیتی به مراتب بیشتر از آنچه رفیق جزنی برای شاه قائل بوده برای وی قائل است.

مطلب دیگری که باید گفت این است که وقتی می‌گوئیم آیت الله خمینی پرچم مبارزه ضدّ امپریالیستی را آگاهانه به دور افکند. «مصاحبه» دوره قبلی مبارزه را خودبخودی و غیرمتشکل می‌خواند. در چنین شرایطی خمینی بدون آنکه بخواهد از طرف توده‌ها بعنوان سمبل و رهبری مبارزه انتخاب شد و اتفاقاً به دلیل همین توقع توده‌ها از وی بود که پس از سقوط شاه و به خاطر مصالح طبقه حاکم، [مجبور شد] به صراحت با توده‌ها سخن بگوید و این توقعات و توهمات را از خودش مرتفع نماید و به همین دلیل هم هست که «مصاحبه» از وجود قرائنی برای قرار گرفتن قطعی خمینی در مقابل خواستهای مردم سخن می‌گوید. ولی یک چیز را باید در اینجا کاملاً در نظر داشت و آن این است که بحث «مصاحبه» از شخص خمینی است و به همین دلیل احتمال تغییر مواضع وی را می‌دهد، والّا نظر «مصاحبه» در مورد دولت پس از قیام کاملاً روشن است و معتقد است حتّی وجود ضدّ امپریالیست‌ترین افراد نیز در درون این دولت، تغییری در ماهیت آن نمی‌دهد.

در آخر این قسمت باز رفیق «خ» ترجیح [ترجیع] ‌بند معروف خود را که این همان موضع جزنی است و مخالف نظرات رفیق مسعود است را، ولی اینبار با شکلی جالبتر، تکرار می‌کند: «همانطور که مشاهده می‌شود، چه در قسمت تشریح ضرورت مبارزه مسلّحانه و چه در تشخیص تضادّ عمده و اصلی جامعه، «مصاحبه» کاملاً و صراحتاً موضع بیژن جزنی را می‌گیرد و همه جنبش کمونیستی می‌دانند که این موضع در ضدیت کامل و رویاروی موضع رفیق مسعود احمدزاده قرار دارد».

رفیق «خ»، بجای آنکه به آگاهی‌ِ «همه جنبش کمونیستی» استناد کند، بهتر بود در اینجا که همه چیز را رها کرده و فقط به همین ضدّیتها پرداخته، لااقل آنها را تشریح می‌کرد.

همانطور که تا اینجا تشریح کرده‌ام، رفیق «خ» خود در حیاتی‌ترین مسائل جنبش، در حاشیه نظرات رفیق بیژن راه می‌رود، ولی من بهیچوجه او را «جزنیست» نمی‌دانم و معتقد نیستم که «روح بیژن جزنی بر نظرات» او «حاکم» است. نه! رفیق جزنی در این میان گناهی ندارد! وضعیت اسفبار رفیق «خ» ناشی از درک محدود خود وی از مارکسیسم- لنینیسم و تئوری مبارزه مسلّحانه است. نباید بیجهت تقصیرها را به گردن دیگران انداخت.

در مورد انتقاد پنجم: رفیق «خ» پس از ردّ نظرات «مصاحبه» برای نخستین بار سعی می‌کند رهنمودهای عملی، لااقل در این زمینه بدست دهد. ولی پس از جمله‌گوئیهای کلی در مورد ماهیت مذهب از نظر مارکسیسم با آمیزه‌ای از خرافات آنارشیستی، سرانجام به این رهنمود عملی می‌رسد که بالاخره می‌گوید: «اینکه این مبارزه (یعنی مبارزه با مذهب) در چه شکل مشخصی صورت پذیرد، اینرا دیگر شرایط تعیین می‌کند». و من پیشتر می‌روم و می‌گویم این «شرایط» را نیز مصالح طبقاتی تعیین می‌کند. آنچه رفیق «خ» در مورد ضرورت مبارزه ایدئولوژیک در درون طبقه کارگر می‌گوید نیز انعکاس همین ضرورت مبارزه طبقاتی است، ولی درک محدود رفیق «خ» از مذهب به وی امکان داده است که خرافات آنارشیستی را در اینمورد تکرار کند، بدون آنکه در عمل آنارشیست جلوه نماید.

رفیق «خ» گمان می‌کند که مذهب صرفاً عبارت است از یک جهان‌بینی پیرامون رابطه ماده و روح و این دنیا و آن دنیا، که ضرورت مبارزه با آنها را در همه جا می‌بیند.

او نمی‌بیند که مذهب در جامعه تجلّی مادّی می‌یابد و به صورت تأسیسات و سازمانهائی درمی‌آید که ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و گاه حتّی نظامی‌ِ‌ عظیمی به خود می‌گیرد. مبارزه با مذهب در کلیت خود یعنی مبارزه با همه اینها و در همه جا. اگر چنین مبارزه‌ای را مصالح مبارزه طبقاتی مشروط نکند، آنگاه فاجعه‌ای به بار می‌آید که مخصوصاً در شرایط کشور ما زیان بزرگی دارد.

بگذارید مذهب را با این دید وسیع در نظر بگیریم و آنگاه بخواهیم مفهوم جملهٔ «ما دشمن مذهب هستیم»ِ رفیق «خ» را در عمل مادیّت ببخشیم. اگر چنین اعتقادی داشتیم، آیا در دوران شاه نیز نمی‌بایست مثلاً هر جا می‌توانستیم روحانی‌ای را ترور می‌کردیم؟ مگر این روحانیون شکل مادیّت یافته مذهب نیستند؟ چرا ما آنها را از بین نبریم، درحالیکه دشمن آنها هستیم؟ رفیق «خ» خواهد گفت که بحث را منحرف کرده‌ایم. او از عقاید مذهبی سخن می‌گوید و من به او پاسخ می‌دهم که «مصاحبه» از مذهب سخن می‌گوید و مخصوصاً به آیت الله خمینی بعنوان صدر یک تشکیلات مذهبی اطمینان می‌دهد که کمونیستها در صدد نیستند که در جامعه آینده مانع فعالیت تبلیغاتی و مذهبی روحانیون شوند. اگر رفیق «خ» می‌خواست می‌توانست بفهمد که بحث «مصاحبه» از مذهب با تمام وسعت آن است و وقتی به آیت الله خمینی اطمینان می‌دهد که «به او امکان خواهیم داد که پاکترین و بی‌آلایش‌ترین شکل مذهب اسلام را نیز رواج دهد»، مصالح مبارزه طبقاتی‌ای را در نظر دارد که باید همراه با خرده بورژوازی‌ای صورت گیرد که بخشی از آن با درکی مساوات‌طلبانه از اسلام در مبارزه ضدّ امپریالیستی شرکت دارد. «دشمنی» با این مذهب و روحانیون، آن آنارشیسمی را آشکار می‌کند که موجب تشتت و تفرقه صفوف خلق در مبارزه ضدّ‌امپریالیستی می‌گردد.

بگذارید بحثمان را محدود کنم و به همان زمینه عقاید مذهبی برگردیم. آیا همین مبارزه ایدئولوژیک را نیز می‌توانیم بدون قیدوشرط و بدون در نظر گرفتن مصالح مبارزه طبقاتی انجام دهیم؟ آیا رفیق «خ» توصیه می‌کند که پاره‌ای از هواداران ما مطالبی را که خود او در همین قسمت پیرامون مذهب نوشته، به صورت پلاکاردهائی در سر چهارراهها و معابر در دست گیرند و پیرامون آن تبلیغ کنند؟ اگر اجازه نمی‌دهد، چرا؟ مگر این عقاید درست نیست؟ مگر نباید در میان توده‌ها رواج یابد؟ رفیق «خ» خواهد گفت: در این «شرایط» این کار به این «شکل» درست نیست و مثلاً نباید به این شکل مستقیم این عقاید را تبلیغ کرد. من هم می‌گویم: این «شرایط» و این «شکل» که در نهایت امر بر دامنه و محتوای تبلیغ ما نیز تأثیر خواهد گذاشت، توسط همان مصالح مبارزه طبقاتی تعیین می‌شود. اینکه ما همواره باید عقاید مارکسیستی را تبلیغ کنیم و صرف تبلیغ مارکسیسم، خود مبارزه با مذهب است، اینکه ما باید توهمات توده‌ها را در زمینه‌های گوناگون مرتفع کنیم و در بسیاری از موارد این به معنای مبارزه با مذهب است، اینگونه جملات کلی، این اصل درست لنینی را مورد تردید قرار نمی‌دهد که همه این کارها در کادر مبارزه طبقاتی و مصالح این مبارزات صورت می‌گیرد، نه خارج از آن. مخصوصاً در مورد نهضت ضدّ امپریالیستی خلق ما که خواه ناخواه مذهب در آن نقش مهمی پیدا کرده، چه از لحاظ وجود سازمانهای سیاسی و انقلابی‌ِ مذهبی و چه از لحاظ حضور فعال روحانیون، چه در صف خلق و چه در صف ضدخلق، درکی متین و لنینی از برخورد با مذهب برای سازمان ما لازم است.

نباید گذاشت کلی‌گوئیهائی از آن قبیل که رفیق «خ» عنوان کرده، ما را مثلاً به جائی بکشاند که سازمان پیکار بدان کشانده شد و موجبات تفرقه صفوف خلق را از این طریق فراهم آوریم، بخصوص که امپریالیسم نیز می‌کوشد از همین راه پاره‌ای تضادهای فرعی را در جنبش خلق فعال کرده، مانع وحدت همه نیروهای ضدّ امپریالیست گردد.

خوشبختانه رفیق «خ» در این قسمت، نه پای رفیق جزنی را پیش کشیده و نه پای رفیق مسعود را و این‌کار، در همین حدّ، قابل تحسین است. بهتر است حرف خودمان را بزنیم و پشت سر این و آن پنهان نشویم.

در مورد انتقاد ششم: در این قسمت رفیق «خ» ابتدا به جملات مورد استناد خویش معنای ویژه و خودساخته‌ای می‌دهد و سپس اشتباه بودن این نظر را، ظاهراً با تکیه به درک خود از تئوری مبارزه مسلحانه، انتقاد می‌کند. او جمله «مبارزه صنفی بی‌معناست» را به معنای مبارزه صنفی وجود ندارد، می‌فهمد، در حالیکه خود‌ِ طرح بحث نشان می‌دهد که بحث بر سر عدم وجود این شکل از مبارزه نیست، بلکه بحث بر سر تبدیل سریع آنهاست و همه آنچه رفیق «خ» در این زمینه می‌گوید، اصولاً به موضوع مربوط نیست، ولی پس از آنکه در قسمت اول، بحث را به اینصورت پیش برد، ناگهان چرخشی می‌کند و این قسمت را از موضعی دیگر - که همان موضع «ستاد»یهاست - نیز مورد انتقاد قرار می‌دهد و به مسئله مورد بحث «مصاحبه» می‌پردازد و سعی می‌کند که ثابت کند، این نظر که مبارزه صنفی بلافاصله به مبارزه سیاسی تبدیل می‌شود و مبارزه سیاسی به مبارزه نظامی، غلط است.

در این قسمت، اگر در جای دیگری و در پاسخ به «ستاد»یها توضیح داده نشده بود،۹ می‌شد باز در اینجا توضیح داد، ولی بهتر است هر کار را در جای خودش انجام دهیم. آنچه در اینجا می‌ماند این است که ببینیم رفیق «خ» برای اثبات غلط بودن‌ِ استناد‌ِ «مصاحبه» به مبارزات یک سال گذشته، چه تلاشی می‌کند ! مصاحبه‌گر می‌توانست دهها نمونه از اعتصاب را در همان یک سال گذشته نشان دهد که در رژیم سابق بلافاصله با محاصره و بگیروببند پلیس، احیاناً به زد وخورد منجر شده است و در رژیم جدید با هجوم چماق‌بدستان و حزب‌اللهی‌ها و کمیته‌چیها. او می‌توانست حتّی به اعتصاباتی نظیر اعتصابات کارگران نفت استناد کند که از همان آغاز خواستهای سیاسی را مطرح می‌کردند. شاید این درک محدود باشد. پس رفیق «خ» می‌بایست محدودیت آنرا نشان دهد و بگوید که نباید قضیه را به این سادگی نگاه کرد و راه افتادن مثلاً کارگران فلان کارخانه در خیابان که پس از اعتصاب یا تحصن به جهت خواستهای اقتصادی مورد هجوم و حتّی تیرباران نیروهای سرکوبگر قرار گرفته‌اند و انجام تظاهرات بر علیه قوای سرکوب، به معنای سیاسی شدن مبارزه صنفی نیست. اینرا رفیق «خ» می‌توانست توضیح دهد، ولی تنها کاری که در این زمینه می‌کند این است که بگوید: «اینکه در «مصاحبه» جریانات یک سال اخیر شاهد مثال آورده می‌شود، نادرست است.» رفیق «خ» مثل مارکسیستی سخن نمی‌گوید که نظرات خود را توضیح می‌دهد، بلکه بیشتر شبیه به یک پیشوای مذهبی است که گویی برای مریدان خود فتوا صادر می‌کند، مریدانی که آنچنان شیفته مراد خویش هستند که فقط حکم او را در مسائل می‌جویند، نه اسباب و دلایل نیل به این حکم را.

در مورد انتقاد هفتم: رفیق «خ» در این قسمت از مطالب «مصاحبه» تعریفی به دست می‌دهد که «مصاحبه» در صدد ارائه آن نیست. او از بحثی که در مورد عضو سازمان از طرف «مصاحبه» مطرح می‌شود، تعریف سازمان سیاسی - نظامی را پیش می‌کشد و این کار درستی نیست. بگذارید شرایط طرح این بحث را در «مصاحبه» به یاد بیاوریم:

اپورتونیسم راست که بر سازمان غلبه کرده بود، پیش از آنکه جرأت کند با صراحت خط مشی قبلی سازمان را مردود اعلام نماید، با عضوگیریهائی با معیار صرفاً سیاسی در صدد آن بود که پایگاه خود را در درون سازمان تحکیم کند و تحکیم هم کرد و بدون آنکه وارد بحث تئوریک در مورد خط مشی مبارزه مسلّحانه و سازمان‌ِ لازمهٔ آن بشود، سازمان را از کادرهای صرفاً سیاسی انباشته کرد. در آن زمان از لحاظ اصولی نمی‌شد با این اپورتونیستها وارد بحث شد، بلکه می‌بایست این عضوگیریها افشا گردد و «مصاحبه» روی آن تأکید داشت.

امّا اینکه رفیق «خ» گمان می‌کند «مصاحبه» با گفتن اینکه «مگر سیاسی - نظامی چیزی بیش از سیاسی نیست»، گویا بحث را به ابتذال کشیده، بهیچوجه درست نیست و بواقع این نظر کاملاً صحیح است. سیاسی - نظامی چیزی بیش از، هم سیاسی‌ِ صِرف و هم نظامی‌ِ صرف است، ولی آنچنانکه رفیق «خ» گمان می‌کند، کیفیت جداگانه‌ای نیست و اگر کیفیت جداگانه‌ای باشد، باید آنرا تعریف کرد.

اگر مثلاً در تعریف مبارزه سیاسی - نظامی بگوئیم که مبارزه‌ای است که در آن مبارزات نظامی زمینه مبارزات سیاسی است، باز می‌بینیم که با نوعی ترکیب مبارزه سیاسی و نظامی روبرو هستیم، نه با نوع متفاوتی از مبارزه. همین‌گونه است در مورد تشکیلات سیاسی - نظامی.

سازمان سیاسی - نظامی سازمانی است که چه از لحاظ کادر و چه از لحاظ سازماندهی، در عین حال قادر است وظایف سیاسی و وظایف نظامی مبارزه را توسط یک سازمان واحد انجام دهد و اینکه خط مشی چنین سازمانی، مبارزه مسلّحانه می‌باشد، امری بدیهی است. زیرا بدون آن خط مشی، اساساً سخن از این شکل سازمانی مفهومی نداشت.

اگر بگوئیم سازمان سیاسی - نظامی، «سازمانی است که اهداف سیاسی را اساساً با اتکاء به تاکتیکهای نظامی پیش می‌بَرَد»، حتّی به تعریف سازمان سیاسی - نظامی نیز نزدیک نشده‌ایم. آیا حزب کمونیست چین در سال ١٩٣٨ «اهداف سیاسی» خود را اساساً با تکیه به «تاکتیکهای نظامی» پیش نمی‌برد و آیا حزب کمونیست چین از نظر تئوری مبارزه مسلّحانه در آن زمان یک سازمان سیاسی - نظامی بود؟ رفیق «خ» در جای دیگر با ذکر نقل‌قولهائی از رفیق مائو در مورد ارتش سرخ چین در همان دوران دائر بر انجام وظایف نظامی توسط ارتش، به این نتیجه می‌رسد که ارتش سرخ چین در آن زمان یک سازمان سیاسی - نظامی بود. البتّه رفیق «خ» با درکی که از سازمان «سیاسی - نظامی» دارد، می‌تواند به چنین نتایجی هم برسد، ولی بهیچوجه با درک تئوری مبارزه مسلّحانه از سازمان سیاسی - نظامی تطبیق ندارد. اگر رفیق مسعود برای تشریح سازمان سیاسی - نظامی به تجربه کوبا مراجعه می‌کند، برای آن است که این شکل سازماندهی در انقلابات قبلی با این نقش ویژه وجود نداشته. مسئله بر سر پیشبرد اهداف سیاسی با تاکتیکهای نظامی نیست، مسئله بر سر آن شکل سازماندهی است که بتواند وظایف سیاسی و نظامی را توسط یک سازمان انجام دهد.

مطلب دیگری که در این زمینه باید گفت، این است که تئوری مبارزه مسلّحانه شکل سیاسی - نظامی سازمان را برای تمام مرحله انقلاب الزامی نمی‌داند و پیش‌بینی می‌کند که در شرایط معینی از رشد مبارزه امکان ایجاد حزب بعنوان ارگان سیاسی و ارتش خلق بعنوان ارگان نظامی مبارزه وجود دارد. البتّه این بدان معنا نیست که در تمام طول این مرحله مبارزات نظامی زمینه و محور مبارزات سیاسی را تشکیل میدهد و باز هم مغایر آن نیست که پاره‌ای از کادرهای حزبی واجد مهارتها و حتّی مقامهای نظامی باشند، ولی دیگر به چنین سازمانهائی نمی‌توان گفت سازمان سیاسی - نظامی.

نتیجه: من گمان می‌کنم که رفیق «خ» با اینگونه انتقاد از «مصاحبه»، مبارزه ایدئولوژیک‌ِ درون سازمانی را به کجراه خطرناکی کشانده که هر آینه مهار نشود، نتایج وخیمی به بار خواهد آورد. اخذ دو شعار از «مصاحبه» و قبول آن در مقاله اول از طرف رفیق «خ» همانقدر بی‌منطق و غیرمستدلّ است که ردّ سایر قسمتها. رفیق «خ» کار خوبی کرد که در مقاله دیگر این دو شعار را هم ردّ نمود. وقتی اصولی برای ردّ یا قبول وجود نداشته باشد، هم ردّ و هم قبول، کار آسانی است، ولی ردّ این دو شعار از طرف رفیق «خ» لااقل استواری وی را در راهی که پیش گرفته، و آنهم کوبیدن «مصاحبه» است، نشان می‌دهد.

با ایمان به پیروزی راهمان
فروردین ۶٠
رفیق نویسنده مقاله از چریکهای فدائی خلق

  1. در انتقاد از مصاحبه، بین انتقاد کنندگان اختلاف نظرهای کاملاً جدی وجود دارد. مثلاً رفیق «خ» با رفیق «د» در این زمینه موافقت کامل ندارد، ولی در عین حال این اختلافات را ماستمالی می‌کنند و به روی خود نمی‌آورند. اگر در مبارزه سیاسی، تشکیل جبهه واحد کاری کاملاً درست و مارکسیستی است، تشکیل چنین جبهه‌ای در مبارزه ایدئولوژیک کاری خرده بورژوائی و غیرپرولتری است. ↩︎

  2. من بعداً نشان خواهم داد که اساساً تاختن به یک اثر در داخل یک سازمان، خود نشان‌دهنده آن است که حیطه مبارزه ایدئولوژیک از همان آغاز محدود و تنگ انتخاب شده است. زیرا که اگر سایر سازمانها و گروهها از طریق این آثار با دید و خط مشی یک سازمان تماس می‌گیرند، سازمانی که بر وجود خویش خودآگاهی دارد و هر اثری را تبلور کارها و اندیشه‌های خود می‌داند، نباید صرفاً به انتقاد و بحث در مورد یک اثر و بدون ارتباط با سایر آثار و بطورکلی بدون ارتباط با جریانی که در درون سازمان از ایده‌های این اثر حمایت می‌کند، بپردازد. ↩︎

  3. مثلاً رفیق کلمه «استبداد» را از «مصاحبه» با مترادف آن «دیکتاتوری» عوض می‌کند تا بهتر بتواند «شباهت» «مصاحبه» را با نظرات جزنی القاء کند. ↩︎

  4. بالاخره صراحتاً آمده است یا نه؟ ↩︎

  5. گفتم «چیزهائی»، نگفتم همه چیز را بیان می‌کند. ↩︎

  6. البتّه رفیق «خ» ممکن است در مقابل چنین استدلالی یکی دو قلم از عوامل برشمرده خود را حذف کند و با تأکید بر سایرین و مهمتر جلوه دادن آنها، بخواهد بحث خود را پیش ببرد. اگر رفیق «خ» چنین موضعی را در این‌گونه بحثها اتخاذ کند، من مطمئنم که سرانجام ناچار خواهد شد تمام عوامل دیگر را حذف کند و روی یک عامل تکیه کند و آن همانا شکل حکومتی استبدادی و دیکتاتوری‌ِ ذاتی‌ِ حاکمیت‌ِ امپریالیستی‌ِ بورژوازی وابسته است. ↩︎

  7. مارکس در تحلیل انقلابات ١٨۴٨ این نقش بازدارنده و منحرف‌کننده خاندانهای سلطنتی در مبارزه طبقاتی را نشان می‌دهد و اصولاً یکی از دلائل ترجیح حکومت جمهوری بر حکومت سلطنتی در جریان مبارزه طبقاتی همین است که رئیس جمهور به علت انتخابی و موقتی بودن، به وزنه خاصی در مبارزه تبدیل نمی‌شود، حال آنکه خاندانهای سلطنتی با ذهنیت خاصی که توده‌ها از آنها دارند و روابط ویژه تاریخی‌ای که با طبقات و گروههای درون جامعه برقرار می‌کنند، در این مبارزه وزن خاصی پیدا می‌کنند که نادیده گرفتن آن به معنای نشناختن واقعیت عینی مبارزه‌ای است که در مقابل ما جریان دارد. ↩︎

  8. این موضوع نیز در پاورقی، مورد انتقاد رفیق «خ» قرار گرفته و او با این عبارت عجیب که «وقتی نیروئی در کنار خلق قرار می‌گیرد که منافع اساسی مشترکی با خلق داشته باشد»، به انتقاد از آن می‌پردازد. کلمه «اساسی» را از این جمله حذف کنید و مطمئن باشید که به مفهوم آن خللی وارد نمی‌شود، زیرا این مفهومی نسبی است که در هر مرحله و برای هر طبقه مفهوم خاصی دارد، آنگاه جمله‌ای به دست می‌آید کاملاً ساده و قابل درک و در عین حال هیچ منافاتی هم با «مصاحبه» ندارد. «مصاحبه» خلقی را تصویر می‌کند که بر علیه مظالمی که اساساً نتیجه سلطه امپریالیستی است، به مبارزه برخاسته است و به نحوی بسیار طبیعی این مبارزه را علیه ابزار حاکمیت امپریالیسم، یعنی حکومت موجود، یعنی رژیم شاه صورت می‌دهد. محتوای این مبارزه ضدامپریالیستی است و شکل آن بر علیه رژیم حاکم و دست‌نشانده امپریالیسم، یعنی رژیم شاه. پاره‌ای نیروهای ضدخلقی نیز به دلائل منافع شخصی خویش با رژیم شاه در تضادّ هستند. نهضت خلق خودبخودی و غیرمتشکل و ؟ [ظاهراً قسمت آخر این زیرنویس در تایپ کردن یا در صفحه بندی از قلم افتاده] ↩︎

  9. این توضیحات هنگام نوشتن این انتقادات در اختیار رفیق «خ» بوده، ولی اینکه هیچ اشاره‌ای به آن نمی‌کند، به این دلیل است که همانطور که قبلاً و در مقدمه گفتم، سعی منتقدین‌ِ «مصاحبه» فعلاً آن است که تمام حمله خود را متوجه «مصاحبه» کنند. آنها ظاهراً نمی‌خواهند نیروهای خود را در آن‌ِ واحد در چند سنگر به کار بگیرند. ↩︎