نگاه ندا

نمایش متن در قالب PDF شنیدن متن
متن زیر در تاریخ ١٨ شهریور ١٣٨٨ برابر با ٩ سپتامبر ٢٠٠٩ به این منظور تهیه شد که ترجمه فرانسوی آن میان شرکت کنندگان در جشن اومانیته پاریس توزیع شود و با توجه به حساسیت افکار عمومی در مورد وقایع ایران عِنداللزوم به بحث‌های شرکت کنندگان در این زمینه دامن بزند.
در این فاصله اتفاقات زیادی افتاده ولی شاید این نوشته هنوز ارزش یکبار خوانده شدن را داشته باشد.
[با امضا ع. امید]

Painting of Neda

وقتی در سرکوبهای پس از انتخابات در ایران فیلم صحنه‌ جان باختن ندا از طریق اینترنت به خارج از ایران ارسال شد، افکار عمومی در سراسر جهان با بهت و ناباوری متوجه ایران شد. البتّه خبر انتخابات ایران پیش از آن تیتر اول بسیاری از روزنامه‌ها را به خود اختصاص داده بود ولی افکار عمومی معمولاً به انتخابات در اینگونه کشورها با بی‌اعتنائی برخورد میکند. در این انتخابات‌ها معمولاً کسی منتظر اتفاق غیرمنتظره‌ای نیست. رژیم حاکم کس یا کسانی را بعنوان کاندید ریاست جمهوری معرفی میکند و بعد کاندیدائی که قرار است رئیس جمهور شود – که معمولاً رئیس جمهور قبلی و یا یکی از وابستگان او است با درصد بالائی برندۀ‌ انتخابات اعلام میشود. دربرخی از کشورهای آفریقا، آمریکای لاتین و همچنین در هندوستان و تایلند و غیره گاه دراثر رقابت‌ها و نزاع‌های قدرت‌های محلی درگیری هائی پیش می‌آید که آنها هم دیگر اموری عادی تلقی می‌شوند. در ایران، که مطابق قانون، شورائی عمدتا مرکب از گماشتگان رهبری کاندیدا‌ها را از لحاظ وفاداری به رهبری و تعهد نظری و عملی به اسلام ولایت فقیهی مورد بررسی قرار میدهد، دیگر اساسا هرگونه غافلگیری برای افکار عمومی منتفی بود. فهرست کاندیداهای گذشته از صافی شورای نگهبان ــ یک نخست وزیر سابق، یک رئیس مجلس سابق، یک رئیس پاسداران سابق و رئیس جمهور فعلی- هم دیگر در این زمینه تردیدی باقی نمی‌گذاشت.

در مقابل تصویر کشته شدن ندا، که کمتر کسی میتوانست از ریختن اشک خودداری کند، سؤال همه این بود: «در ایران چه خبر است؟»

راستی در ایران چه خبر بود؟ به اجمال گفته میشد که پس از اعلان نتایج انتخابات، رئیس جمهور فعلی برنده اعلان شده است و سه کاندیدای دیگر مدعی تقلب در رأی گیری و خواهان شمارش آرا شده‌اند و هوادارانشان به خیابان‌ها رفته‌اند و پاسدارها و بسیجی‌ها با چوب و چماق، گاز اشک آور و در مواردی تیراندازیِ مستقیم به سرکوب آنها پرداخته‌اند. با این خبر، سؤال طبیعی و بلافاصله همه کسانی که این فیلم را دیده بودند این بود «ندا هوادار کدام یک از کاندیدا‌ها بود؟» و در پاسخ می‌شنیدند «هیچ کدام. او اصلاً در انتخابات شرکت نکرده بود.»

«پس رهگذر بوده است و تیر تصادفی به او خورده است؟»

«ولی نه! او نه رهگذر بود و نه تیر تصادفی به او خورد. او صرفاً به این دلیل به خیابان آمده بود که به خیابان آمده باشد و به همین دلیل هم دقیقاً هدف قرار گرفت.»

حتّی در و پنجره خانه‌های آنهائی را هم که به خیابان نیامده بودند شکستند تا بترسند و بفکر آمدن به خیابان نیافتند. قاتلان ندا بهیچوجه قصد لاپوشانی نداشتند و دلائلی که برای رفع اتهام از خود آوردند بیشتر برای آن بود که علاوه بر جنایت بر وقاحت خود هم تأکید کنند. همانطور که چند روز بعد هم که جسد نیمه سوخته ترانه در محلی دورافتاده پیدا شد موجود مفلوکی را به عنوان مأمور سجل احوال به تلویزیون آوردند تا بگوید چون دفتر و دستک‌های این موجود به قول خودش نشان نمی‌دهد که چنین کسی وجود دارد پس باید قبول کرد که تجاوز و قتل او شایعه دشمنان نظام و حامیان خارجی آنها است. دیگر لازم نمی‌بینند بگویند پس آن جسد متعلق به کیست و آن دختری که با مقعد و آلت تناسلی پاره در حالت بیهوشی به بیمارستان آورده و بعد از آنجا منتقل شده چه نام داشته است.

اصولاً هر اتهامی به اینها بچسبد اتهام لاپوشانی به آنها اتهامی واقعاً غیرمنصفانه است. آنها حتّی اعلان پیروزی رئیس جمهور‌ِ حالا دیگر «منتخب» خود را هم بنحوی انجام دادند که برای هیچ عقل سلیمی تردیدی در تقلب متصور نباشد. ولی حرفشان این است که به فرض تقلب، مگر شما پیرو رهبر نیستید و مگر رهبر نمیگوید تقلبی نشده است پس دیگر چه جای اینگونه حرف‌هاست؟

برگردیم به خیابان! ندا خودش فرصت نکرد حرفی بزند. ما هم برای آن که گزمه‌ها بیش از این پا پیچ خانواده داغدارش نشوند از نزدیکانش پرس و جو نکردیم. ولی با مشاهده شوق و شور دهها و صد‌ها هزار نفری که در آن چند روزِ قبل از انتخابات،که رژیم بزعم خود برای «گرم کردن تنور انتخابات» پاسدار و بسیجی‌های خود را از تعرض به مردم منع کرده بود، بیشتر اوقات شبانه روز خود را در خیابان می‌گذراندند، میتوانیم حدس بزنیم که در همین مدت کوتاه، مِهرِ خیابان در دل او جای گرفته بود و مثل دیگران فکر کرد که در خیابان، بی‌تعرض نیروهای سرکوب و حتّی با حضور آنها باز همه کار میشود کرد:

میشود این روسری لعنتی را روی دوش انداخت و تن به موج جمعیت سپرد.

میشود به آینده امیدوار بود… و حتّی میشود خبر‌های خیابان را در «خبرنامه خیابان» نوشت و در همان خیابان خواند.

در همین خیابان بود که مناظره‌های تلویزیونی پژواکی عظیم یافت و خیل خیابانیان دریافتند که بالائی‌ها واقعاً به جان هم افتاده‌اند. عده‌ای می‌گویند «زیرک‌ترین» و عده‌ای دیگر میگویند «خوش خیال‌ترین» آنها به این فکر افتادند که میتوانند با رأیشان وارد جنگ قدرت بالائی‌ها شوند و در سمت و سو دادن به آن سهمی داشته باشند.

آخر، جنگ بالائی‌ها جدی بود. اتهامات بزرگی به هم میزدند و کمتر در صدد دفاع از خود بودند بلکه بیشتر می‌خواستند ثابت کنند که اینگونه اتهام‌ها به حریفشان هم وارد است.

از اینجا بود که زمزمۀ: «بین بد و بد‌تر، بد را انتخاب میکنیم» به شعاری صریح تبدیل شد و خود بخود «بدتر» شامل رئیس جمهور بالفعل شد. دلشان نخواست فکر کنند که «بد» هم اگر به قدرت برسد «بدتر» میشود. یا بخاطر نمی‌آوردند و یا نمی‌خواستند به یاد آورند که این «بد» روزی در قدرت بود و چه‌ها که نکرد!

ولی در میان بالائی‌ها چه خبر بود که انتخابی بی‌معنی بین چند مهره رژیمِ دست چین شورای نگهبان چنین، به قول خودشان، «اغتشاشی» بپا کرد؟

نظری کوتاه به نحوۀ پیدایش و عملکرد جمهوری اسلامی پاسخ به این سؤال را آسان میکند.

برخلاف جعل تاریخ نویسانِ جمهوری اسلامی، در سال‌های ۵۶ و ۵۷ این خمینی نبود که مردم را به قیام علیه رژیم شاه برانگیخت بلکه این جنبش انقلابی مردم بود که خمینی را هم مانند بسیاری کسان دیگر به فکر استفاده از جنبش در جهت اهداف کوچک و بزرگ خود انداخت. بی‌خبر از بست و بند‌های پشت پرده‌ی او با نیرو‌های داخلی و خارجی، جنبش انقلابی مردم ایران در مقابل روحانی‌ای که می‌گفت خواهان آزادی مردم ایران از یوغ دیکتاتوریِ شاه و استقلال کشور از قید استثمار امپریالیستی و برقراری آزادی‌های دموکراتیک به ویژه آزادی بیان است و پس از آن که این خواست‌ها برآورده شد، نه برای خودش و نه برای روحانیون، خواهان قدرت نیست، جنبش انقلابی ایران جز شادمانی از برخورداری از حمایت روحانی‌ای چنین آزاده و آزاداندیش احساس دیگری نداشت. تا جائی که به زن‌ها مربوط میشد او حتّی از آزار دختران چریک در زندان‌های شاه شکوه میکرد و با آنها همدردی مینمود.

ولی ورود او به ایران در همان فرودگاه چهره استقبال کنندگان و همسفر‌های او و سرود «ای امام» آنها در فرودگاه و فریاد «من دولت انتخاب میکنمِ» او در بهشت زهرا برای همه کسانی که قصد خودفریبی نداشتند پیامی روشن داشت. خیلی زود، و زودتر از آن که جنبش مردم بتواند این وضعیت جدید را هضم کند، تمام دستگاه‌های نظامی، پلیسی، امنیتی و تبلیغاتی رژیم سلطنتی در اختیار این روحانی و اطرافیان او قرار گرفت تا جمهوری اسلامیِ «نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمترِ» خود را برقرار کنند و در قانون اساسی آن به پیشنهاد آیت الله منتظری اصل ولایت فقیه را بگنجانند که تمام اختیارِ اِعمال همه قدرت هائی را که شاه علیرغم قانون اساسی انجام میداد مطابق قانون اساسی رژیم جدید به ولی فقیه بدهد. منتظری در طرح این پیشنهاد احیاناً نفع شخصی خود را هم در نظر داشته است و از پیش میدانسته است که به ولایتعهدی ولی فقیه انتخاب میشود. مردم بعدها در کمال تعجب باخبر شدند که این طلبه‌ای که در پاریس میگفت روحانیون طالب قدرت نیستند در نجف مشغول تدریس اصل ولایت فقیه بوده است.

آری! جمهوری اسلامی براساس این دروغگوئی بزرگ شکل گرفته است و هنوز هم نتوانسته است نه خود را از این دروغگوئی بی‌نیاز کند و نه مردم ایران او را به جهت این دروغ بزرگ بخشیده‌اند.

حقیقت این است که مردم ایران پس از ٢۵ سال مبارزه آشکار و پنهان، مسالمت آمیز و قهر آمیز در جنبشی عظیم، رژیمی را که بیگانگان با یک کودتا بر آنها تحمیل کرده بودند به زباله دان تاریخ فرستادند و اکنون رژیم جدید در خود یارای آن نمیدید که صراحتاً بگوید آمده است تا همان نظام را ادامه دهد و لطماتی را که جنبش بر آن وارد کرده ترمیم نماید. این رژیمِ ضدّ انقلابی در موقعیت دشواری قرار گرفت که میتوان گفت در تاریخ بی‌سابقه است. او مجبور شد به نام انقلاب به سرکوب انقلاب بپردازد. در حالی که بظاهر آمریکا و انگلیس را به خاطر کودتا سرزنش میکرد در همان دو سال اول موجودیتش تقریبا تمام افراد و سازمان هائی را که علیه این کودتا در این ۲۵ سال مبارزه کرده بودند خنثی کرد و در بسیاری موارد بطور فیزیکی از بین برد و در این کار از سکوت رضایت آمیز قدرتهای جهانی هم برخوردار بود. جمهوری اسلامی بدون هیچ مانعی مخالفین خود را در کشورهای غربی مرعوب می‌کرد و در صورت لزوم دست به ترور آنها می‌زد.

اگر شاه که خود را صراحتاً دوست غرب و کشورهای سرمایه‌داری میدانست برای ایفای نقش خود سرانجام مجبور شد اختناق را در ایران تا آنجا بالا ببرد که از همه ایرانیان بخواهد در یک حزب واحد جمع شوند و به تنها ایدئولوژی این حزب که اساسش را پرستش شاهان امروز و دیروز ایران تشکیل میداد ایمان بیاورند، اینها که می‌خواستند همان وظائف را در عین سر دادن شعار‌های ضدّ سرمایه‌داری و ضدّ امپریالیستی انجام دهند به برقرار کردن اختناقی بار‌ها شدید‌تر احتیاج داشتند و سعی در برقرار کردن آن هم نمودند. خمینی خیلی زود گفت: «قلم‌ها را بشکنید». تصویر و تفسیر سیاهی از اسلام بعنوان ایدئولوژی حاکم اعلام شد و فهرستی از اوامر و نواهی بر اساس این ایدئولوژی تهیه شد که قانون مجازات اسلامی جا انداختن آن را تضمین میکرد. اگر در زمان شاه کسی که بسته ایدئولوژیک و حزب او را قبول نداشت میتوانست پاسپورت خود را بگیرد و از کشور خارج شود، مخالفت با اینها به ممنوع الخروج شدن و زندان، شلاق و عنداللزوم اعدام منجر می‌شد.

در چنین شرایطی جمهوری اسلامی موقعیت سختی پیدا کرد. برای حفظ نظم میبایست مدام و تقریبا همه کس را تحت کنترل قرار دهد و برای توجیه این کار روز‌به‌روز بر فهرست اوامر و نواهی بسته ایدئولوژیک و تعداد قوانین خود بیفزاید. و امّا این کار، تناقض خاصّ خود را دارد. این قواعد در دراز مدت دست و پا گیر میشوند. هر‌گونه تخطی از آنها نشانۀ زیر سوال بردن بقول خودشان «نظام» میشود.

در این مورد حجاب نمونۀ خوبی است. وقتی اولین بار زمزمه حجاب از طرف حکومت اسلامی ساز شد عده‌ای با شعار «یا روسری یا توسری» به صف تظاهرکنندگان ضدّ حجاب حمله کردند. بعداً معلوم شد این شعار لیبرالی بوده است و برای چادر هیچ آلترناتیوی وجود ندارد اگر چه که این آلترناتیو توسری باشد. به مرور زمان این حجاب به شیشه حیات جمهوری اسلامی تبدیل شد. بدینگونه زنان ایران برای نیل به پیش پا افتاده‌ترین حق خود یعنی انتخاب آزادانۀ پوشش، چاره‌ای جز کشیدن انتظار سرنگونی این رژیم و تلاش برای پیش انداختن آنرا نداشتند: از اینجاست رویاروئی شبانه روزی زنان ایران با دستگاه سرکوب رژیم.

وقتی چنین است و برای کنترل مردم علاوه بر آن همه دستگاههای سرکوب و سانسور باز هم لازم است که در هر چند قدم یک بسیجی یا پاسدار و یا نظامی مردم را در کنترل داشته باشد – امری که خمینی خیلی زود به لزوم آن پی برد و با اندکی مبالغه در کشوری با ٣۵ میلیون نفر جمعیت از لزوم تشکیل بسیج ٢٠ میلیونی صحبت کرد ــ‌ و ضمن تکلیف شرعی دانستن لو دادن همسایگان اینگونه لو دهندگان را که در زمان شاه «ساواکی» یا خبرچین مینامیدند به عنوان «سربازان امام زمان» مفتخر کرد ــ طبیعی است که این نیروی عظیم امنیتی، که در عین حال میداند که اگر اندگی کوتاهی کند مثل همین چند روز قبل از انتخابات همه جا دستخوش اغتشاش میشود، کم کم سهم خود را از قدرت سیاسی و اقتصادی طلب کند و زمانی فرا میرسد که دیگر خواهان تمامی قدرت میشود و ولینعمت‌های دیروزی خود را تهدید میکند. این همان اتفاقی است که در مناظرۀ تلویزیونیِ احمدی نژاد افتاد وقتی که احمدی نژاد به موسوی گفت تو که عددی نیستی من خدمت رفسنجانی خواهم رسید و خامنه‌ای هم، که رفسنجانی برای کوتاه کردن ردای رهبری در حدّ قامت او زمانی در قانون اساسی دست برد، در نماز جمعۀ بعد از انتخابات به همین رفسنجانی پیام داد که خود را به رئیس جمهورش «نزدیکتر» میبیند.

و امّا حالا در چه وضعیتی قرار داریم؟ هنوز نتیجه قطعی دعوی در بالا روشن نیست. هر دو طرف به رجزخوانی و در عین حال جمع آوری نیرو مشغولند. مردم هم اندک فرصتی برای تنفس آزاد ولو به بهای سنگین پیدا کرده‌اند که بسته به موقعیت طبقاتی خود به شیوه‌های گوناگون از آن استفاده میکنند. ولی پیشاپیش میتوان گفت که جمهوری اسلامی از این ماجرا هرگونه که بیرون آید دیگر نمیتواند وضعیت را به حالت قبل از این وقایع برگرداند، همانطور که در این سی سال با همه‌ی سرکوب‌ها نتوانست جامعه را به سکوت سنگین بعد از کودتای ٢٨ مرداد برگرداند.

جناح نظامی ــ امنیتی رژیم فعلاً دست بالا را دارد و ظاهراً در این مقطع پشت سرِ احمدی نژاد قرار گرفته است ولی معلوم نیست در دراز مدت به او وفادار بماند. بنظر نمیرسد که اهرم‌های این قدرت‌ها نه در دست او و نه در دست خامنه‌ای قرار داشته باشد، لذا تا آنجا که به داخل کشور مربوط میشود امکان وجود تنشی در این جناح در آینده وجود دارد. ولی در خارج از کشور حرف‌های بی‌پشتوانه او علیه اسرائیل و نهاد‌های بین‌المللی و دولت‌های غربی و هواداری لفظی او از فلسطینی‌ها در میان بخشی از افکار عمومی مسلمانان برای او اعتباری کاذب ایجاد کرده است. بخصوص که هر کلامی که او در این زمینه به زبان می‌آورد با طول و تفصیل از سوی دستگاه‌های تبلیغاتی وابسته به اسرائیل و آمریکا در جهان پخش میشود. البتّه این اعتبار در حمله اخیر اسرائیل، علیرغم تلاش‌های سران حماس و حزب الله لبنان برای برجسته نشان دادن نقش حمایتی ایران، دچار خدشه شده است؛ و اینکه، پس از سی سال حمایت ایران از فلسطینی‌ها، اکنون آنها در وضعیتی بمراتب ضعیف‌تر از آن زمان قرار دارند. در آن زمان سازمان آزادیبخش فلسطین با قدرت در جنوب لبنان مستقر بود و به فلسطینی‌ها در مناطق اشغالی و در مبارزه شان با نیروی اشغالگر اسرائیل دلگرمی می‌داد. ولی امروز سازمان آزادیبخش عملاً نابود شده است و به جای آن حزب الله مستقر است که در همین هجوم اخیر به غزه برای حمایت از فلسطینی‌ها انگشتی هم تکان نداد و مردم فلسطین در حال حاضر علاوه بر سرکوب اسرائیل تحت دو «حکومت خودگردان» متخاصم و سرکوبگر قرار دارند.

همین موضع گیری‌های لفظی ضدّ امپریالیستی احمدی نژاد همچنین خوراک خوبی شده است برای تحلیل‌های پاره‌ای از افراد و گروه‌های بظاهر چپِ افراطیِ کشورهای غربی که شجاعت و اراده و توانائی دست زدن به عمل انقلابی در کشور‌های خود را ندارند و به عوامفریبانی مانند چاوز و احمدی نژاد و سازمان هائی مانند حماس و حزب الله لبنان دخیل بسته‌اند. اینها در تحلیل هایشان گاه تا آنجا پیش میروند که بگویند چون تظاهراتها بیشتر در بخش شمالی شهر تهران صورت میگیرد پس طبقه کارگر در جنوب تهران پشت سر احمدی نژاد است.

موضع آمریکا هم که در حال حاضر اعلام کرده است با هر کس سرِ کار باشد حاضر به معامله است ــ و یکی از دلائل شدت گرفتن بی‌سابقه تضادّ‌ها در بین دو جناح رژیم در این مقطع هم همین است ــ موضع احمدی نژاد را که بالفعل در قدرت است تقویت میکند.

در مقابلِ حکومت خامنه ای- احمدی نژاد، گروه رفسنجانی - موسوی - کروبی گروه منسجمی را تشکیل نمیدهند. رفسنجانی حاضر نیست حسابش را با دیگران مخلوط کند ولی حاضر است تا آنجا که بنفع او باشد خود را به موسوی و کروبی نزدیک نشان دهد. به هر حال، وجود رفسنجانی در آلترناتیوِ خامنه‌ای ــ احمدی نژاد بیشتر از آن که وزنی به آن اضافه کند باعث بی‌اعتباری آن میشود. اینها در داخل کشور نمیتوانند در کوتاه مدت روی ریزش نیرو از درون رژیم بنفع خودشان حساب باز کنند. این امر موکول به آن است که قدرت در پیشبرد کارش دچار بن بست شود و اگر اکنون کسانی از درون حکومت یا مجلس نق هائی می‌زنند برای روز مباداست و در حال حاضر تأثیر عملی ندارد. کروبی هم مانند مسعود رجوی بنظر میرسد این روز‌ها بیشتر امیدش را به منتظری بسته است و شاید گمان میکند از طریق او بتواند بخشی از روحانیت را متحد کند. اگر چنین فکری در سر داشته باشد در مورد این روحانیونی که سی سال است بر سر سفره حکومت نشسته‌اند و مستقیماً دست در خزانه دولت داشته‌اند دچار توهم است. اینان تا وقتی کشتی حکومت را بطور قطعی در حال غرق شدن نبینند از آن بیرون نمیآیند. وانگهی ارزش سیاسی روحانیون به قدرت تحریک «خیل مؤمنین» بر علیه قدرت حاکم بود و این روحانیون که پیش از این برای تأمین معاش خود همواره در دست و پای آنها میلولیدند، در این سی سال بی‌نیازی دیگرآنها را به چشم ندیده‌اند (البتّه جز آنهائی که تک و توک در اوائل سالهای ۶۰ به در بیت آنها می‌آمدند و با تضرّع می‌خواستند که از نفودشان در دادگاه‌های انقلاب استفاده کنند و مانع اعدام فرزندانشان شوند). وانگهی اگر آن مؤمنین تاکنون بطور کلی ایمانشان را از دست نداده باشند لااقل دیگراعتقادی به شخص آنها ندارند.

حساب موسوی و «جنبش سبز» یا به قول بیانیه اخیرش «راه سبز» او را باید از سبز‌های خارج کشور جدا کرد. او خودش اخیراً برای تصریح این امر تعمد داشته و بویژه با طرح «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر» راه را برای تفسیر‌های موسّعی که اکثریتی‌ها و جمهوری خواهان و غیره از جنبش سبز او میدادند، و تا آنجا پیش میرفتند که رنگ سبز را نشانه‌ی «سرسبزی» تفسیر کنند۱، بست و صراحتاً گفت که این همان رنگ سبز سیّدی است و لاغیر. او با این کار به جایگاه خود بعنوان کاندید مغبون انتخابات رسمیت داد و از رأی دهندگانش خواست او را فراموش نکنند و در وقت لزوم بسراغش بیایند.

امّا جنبش سبز خارج از کشور از نوعی دیگر است. این جنبش به این اسم یا به اسمهای دیگر آینده‌دار به نظر میرسد و صرفنظر از آنچه در داخل میگذرد احتمال رشد سرطانی دارد. اتفاقات اخیر، بسیاری از گماشتگان رژیم را ناگزیر به ترک کشور میکند. اینها اکثراً در همان ایام تصدی مقام به فکر این روز‌ها بوده‌اند و حاصل غارت‌ِ به قول خودشان «بیت المال» را گاه حتّی همراه خانواده به خارج فرستاده‌اند و اکنون احتمال زیاد دارد که در اینجا به خیل بریده‌های پیشین جمهوری اسلامی: مخملباف، سازگارا، گنجی، مهاجرانی، سروش، کدیور، افشاری و غیره بپیوندند و با استفاده از مال و مَنال و روابط خود زمینه را برای ایجاد آلترناتیوی که شاید زمانی دیگر و پس از کنفرانس گوادولوپی دیگر با هواپیما عازم تهران شود، فراهم کنند.

وظیفه نیروهای مترقی ایران در خارج از کشور و همچنین همه نیروهای مترقی و انترناسیونالیستی که در ماههای اخیر دلاوری‌ِ ایرانیان داخل کشور را به حق ستوده‌اند در اینجا معنای واقعی خود را می‌یابد.

ایرانیان مترقی خارج از کشوربویژه این وظیفه بزرگ را بر عهده دارند که با بسیج همه نیروهای مترقی در سطح بین‌المللی برای حمایت از جنبش مردم ایران جدّاً به افشای هرگونه دسیسه ارتجاعی و امپریالیستی بپردازند.

چشمهای ندا در آخرین لحظات زندگیش با ما سخنها دارد. نگاه او نگران رفتار ماست.


  1. نقل به معنا از گفته‌های آقای علیرضا میبدی در ٣٠ مهر ١٣٨٨ برابر با ٢٢ اکتبر ٢٠٠٩ از رادیوی صدای ایرانِ لوس آنجلس: حتّی برخی از سلطنت طلبان شرمگین هم بالاخره تصمیم گرفته‌اند که خجالت را کنار گذاشته، عکس رضا پهلوی در دست و پرچم سه رنگ با آرم شیر و خورشید و شمشیر بردوش دعوت، آشکار کنند و در آخرین گردِهمایی خود صراحتا اعلام کرده‌اند که روز کورش «سبز‌ترین» روز تاریخ است. ↩︎