پاسخ به مقاله اول رفيق (خ)

نمایش متن در قالب PDF نمایش متن اسکن شده در قالب PDF
جلد دوم‌ِ «بر ما چه گذشت؟» در بهمن ماه ۱۳۶۲ توسط «چریکهای فدائی خلق» به چاپ رسیده. روی جلد تصویری از چریک فدائی خلق رفیق شهید حسین رکنی است که کتاب به او تقدیم شده است.
این جلد از «بر ما چه گذشت؟» حاوی بحثهای تئوریک درون سازمان قبل از انشعاب سال ۶۰ است.
چهار مقاله از جلد دوم نوشته بیژن هیرمن‌پور است که در آخر هر مقاله با امضاء «(ر) یا بدون امضاء و در هر صورت با ذکر رفیق نویسنده از چریکهای فدائی خلق ایران»، مشخص گردیده است.
مقاله حاضر یکی از آنهاست.

مقدمۀ [توضیحی چفخا برای ج ۲]

جلد دوم کتاب «بر ما چه گذشت (تحليلـی بر انشعاب تحميلـی سال ۶٠)» مجموعه‌ای از بحثهای تئوريک درون سازمان تا قبل از انشعاب است که حول مصاحبه دور می‌زده است.

بخش اول چند نوشته است که در سال ۵٨ درباره ماهيت دولت و موضعی که مصاحبه در اين باره گرفته بود بحث می‌شود و بخش دوم علاوه بر مقاله‌ای درباره «جبهه شمال»، شامل بحثهايی است که در سال ۵٩ درباره کليت مصاحبه به وجود آمده بود. اين دو مرحلهٔ بحث دربارهٔ مصاحبه و همچنين نقد ديدگاهها در رابطه با «جبهه شمال» در کتاب [بر ما چه گذشت؟] جلد اول، تشريح شده است.

در بخش اول [جلد دوم]، ابتدا دو مقاله به نامهای «درباره مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی» و «اصلاحات و انتقاداتی به مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی» از رفيق «د» که در جريان انشعاب به «آرخا» پيوست، آمده است.

مقاله سوم، به نام «در رابطه با جزوه رفيق (د)، انتقاد از مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی»، پاسخی به اين دو مقاله می‌باشد که توسط يکی از رفقای «چفخا» نگاشته شده است.

پس از آن مجدداً مقاله‌ای از رفيق (د) به نام پاسخ به «در رابطه با جزوه رفيق (د)، انتقاد از مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی» که پاسخی به نقد مقالاتش می‌باشد، درج شده است.

و پنجمين مقاله به نام «در مورد نقد رفيق (د) به مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی» مقاله‌ای است از چريک فدايی خلق رفيق شهيد بهزاد مسيحا که در پاسخ به نظرات رفيق (د) نگاشته است.

در بخش دوم، اولين مقاله، مقاله‌ای است از رفيق(ج) از بنيانگذاران تشکيلات «آرخا» که درباره «جبهه شمال» نوشته شده است. در اين مقاله نقطه‌نظر اين رفيق درباره «جبهه شمال» و مبارزه مسلحانه در کردستان مطرح شده است، ديدگاههايی که در جلد اول کتاب درباره آنها بحث شده است.

بقيه مقالات مباحثاتی است که درباره کليّت «مصاحبه» است. ابتدا مقاله‌ای به نام «نقد ديدگاههای مصاحبه با رفيق …» از رفيق(خ) که از بنيانگذاران تشکيلات «آرخا» شد، درج گرديده است.

دو مقاله بعدی به نامهای «پاسخ به مقاله اول رفيق (خ)» و «نظری به نقد رفيق(خ) از مصاحبه» توسط رفيق «ر» از رفقای «چفخا» نوشته شده که پاسخی است به مقالات رفيق(خ).

پس از آن مقاله بعدی رفيق (خ)، به نام «نقد ديدگاههای مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی» درج گرديده است که در آن رفيق(خ) مواضع کاملاً روشنی بر عليه «مصاحبه» گرفته است.

مقاله آخری به نام «مبارزه ايدئولوژيک يا جنجال درون سازمان» توسط يکی از رفقای «چفخا» نوشته شده است. اين مقاله کوشش کرد تا مبارزه ايدئولوژيکی درون‌ِ سازمانی را به عرصه‌ای درست که با پراتيک انقلابی رابطه تنگاتنگی دارد بکشاند و ماهيت بحثهائی را که درباره «مواضع جزنيستی‌ِ» مصاحبه انرژی سازمانی را تلف می‌نمودند، آشکار سازد. گر چه انشعاب غيراصولـی اين فرصت را از سازمان ما گرفت تا بحثها، آنگونه که مورد نظر ما بود، به مسيری صحيح هدايت شود، اما آنچه که در اين دو سال گذشت، صحت نظرات مطرح شده در اين مقاله را به خوبی نشان داد.

* * *

چاپ اسناد فوق به خواننده اين امکان را می‌دهد که مباحث مطرح شده در جلد اول کتاب را به دقت مورد مطالعه و تعمق قرار دهد و بدين ترتيب درباره انشعابی که به طور غيراصولـی بر سازمان ما تحميل گشت، قضاوت نمايد. در عين حال چاپ اين اسناد جلوی طرح هر گونه بحث غيراصولـی را نيز سدّ خواهد نمود و به ما امکان می‌دهد که به دور از هر گونه جنجال و هياهو درباره صحت و سُقم اين يا آن مسئله به مسائل اصلـی بپردازيم. به اميد آنکه تمامی اين کوششها در جهت غنای هر چه بيشتر تجربيات جنبش کمونيستی ايران باشد.

با ايمان به پيروزی راهمان
چريکهای فدايی خلق ايران
بهمن ماه ١٣۶٢

تذکر:

چون در چاپ اين اسناد می‌بايست هيچ تغييری داده نشود، در نتيجه شماره صفحه‌هايی که در مقالات آمده است منطبق با متن اصلـی است. در نتيجه در چاپ اين کتاب تطابق خود را از دست داده است. بنابراين از خواننده می‌خواهيم در مطالعه اين مقالات به اين امر توجه نمايد.

* * *

مقدمه

اين درست است که در تحليل نهائی، منافع طبقاتی هر فرد است که او را در صف انقلاب يا ضدانقلاب (مستقيم يا غيرمستقيم) قرار می‌دهد، ولی اينهم واقعيتی است که افراد می‌توانند در پروسه‌ای با کسب ايدئولوژی انقلابی يا غيرانقلابی در اين يا آن صف قرار بگيرند و گذشته از اين يک فرد انقلابی ممکن است، در شرايط خاص، مبلغ ايدئولوژی غير‌انقلابی شود يعنی اپورتونيسم را اشاعه دهد و پس از برخورد به خود، موضع خود را اصلاح نمايد. عوامل مختلفی در کشاندن يک فرد انقلابی به دفاع از نظرات اپورتونيستی دخالت می‌کنند: بی‌تجربگی و خصوصيات خرده‌بورژوائی از جمله اين عوامل هستند. تشخّص‌طلبی، ميل به فراکسيون بازی و خصالی از اين قبيل ممکن است برای مدتی انقلابی‌ترين افراد را نيز به خود آلوده کند. بنابراين آنچه در مبارزه ايدئولوژيک‌ِ درون سازمان الزام‌آور است، توجه کامل به اين مسئله است.

بايد در درون يک تشکيلات کمونيستی کوشش شود مبارزه ايدئولوژيک در فضای سالم و بدون جنجال و عصبانيت جريان يابد و آنطور که رفيق مائو می‌گويد، مبارزه ايدئولوژيکِ درونی بايد بر مبنای اقناع باشد. مائو به اين اصل تا آن حد معتقد است که می‌گويد: «حزب بايد از يکسو مبارزه‌ای جدی عليه نظرات نادرست انجام دهد و از سوی ديگر به رفقايی که مرتکب اشتباه شده‌اند امکان دهد تا به اشتباهات خود پی‌ببرند، ولی چنانچه افرادی که مرتکب اشتباه شده‌اند روی اشتباه خود بايستند و آنرا عميق‌تر کنند، آنگاه ممکن است اين تضادّ به آنتاگونيسم بدل شود» (چهار رساله فلسفی - درباره تضادّ). ملاحظه می‌شود آن فضا و روحی که در اين جملات مائو وجود دارد، روح اقناع و فضای امکان دادن به فرد برای تصحيح اشتباهات خود است.

به‌نظر من شيوه‌ای که رفيق «خ» در مقاله خود به کار می‌برد، مغاير با مطالب فوق است. او به راحتی حرمت يک اثر تشکيلاتی را که حداقل مُهر انتشارات چريکهای فدائی خلق [بر آن] خورده است، می‌شکند و اثری که در شرايط بعد از قيام راهنمای عمل ما شمرده می‌شود و خط حرکت سازمان ما با آن شروع شده بود را با جملاتی از قبيل «مصاحبه، روح بيژن جزنی را زنده کرده است»، «اين تکرار دوبارهٔ کاری است که بيژن تحت نام مسعود انجام داد» و غيره مردود می‌شمارد و حتی کوشش می‌کند بعد از اظهار مطالبش چنين نتيجه سنگينی را القاء نمايد.

رفقا بايد توجه داشته باشند، صحبت ما در حوزه تجريد نيست که گفته شود: به هرحال اين نظر رفيق «خ» است. بی‌شک ارائه نظر در چارچوب تشکيلاتی، تعيّنات و محظورات انقلابیِ خاصی را می‌طلبد که با ارائه آن در محيطی خارج از اين چارچوب بسيار متفاوت است. بنابراين مطلب اين نيست که رفيق چيزی را که معتقد است ننويسد، بلکه صحبت بر سر چگونه نوشتن است، صحبت بر سر نقد سازنده است، نقدی که در عين افشای انحراف، در عين برخورد قاطع و صريح، رفقا را به برخوردهای فعّال و خلّاق در جهت پيش‌بُرد مشی انقلابی و نظرات انقلابی‌ِ حاکم بر سازمان رهنمون شود، ولی آنهمه تأکيد روی چند جمله از طرف رفيق «خ» و نتيجه‌گيری از آن که روح بيژن جزنی در مصاحبه زنده شده، چه چيزی جز احساس خلأ در سازمان می‌توانست به وجود آورد؟

روح بيژن جزنی در مصاحبه زنده می‌شود، نتيجه منطقی آن چيزی نمی‌تواند باشد جز آنکه مصاحبه را از سری انتشارات خود حذف کنيم! بسيار خوب، ولی به شرطی که ادّعا نداشته باشيم خطوط اساسی‌ِ مشی ما در شرايط جديد و وظايف انقلابی ما در اين مرحله همانهائی ‌است که در مصاحبه تعيين شده، به شرطی که چيزی از مصاحبه باقی نگذاريم و نگوئيم دو شعار از آن اخذ کردنی است.

ولی رفيق «خ» با اتهام زنده شدن روح بيژن جزنی در مصاحبه، چه به جای آن می‌گذارد؟ به جای آن خطوط اساسی که در مصاحبه ترسيم شده؟! هيچ چيز نمی‌گذارد.

آنچه را که من انتقاد غيرسازنده می‌نامم و بحثی که بر سر «چگونه نوشتن» می‌کنم، در حقيقت با توجه به مطالب فوق است. آيا رفيق «خ» موضع‌گيری و خطوط اساسی‌ای را که مصاحبه ترسيم می‌کند، انقلابی می‌داند و قبول دارد؟ با کمال تعجب بايد گفت بلی. او با لحنی که نمی‌توان آنرا لحن تحقيرآميز تلقی نکرد۱ می‌گويد: «از مصاحبه چه می‌ماند؟ به عقيده من آنچه که در خور اخذ کردن است، دو شعار «پيش به سوی سازماندهی مسلح توده‌ها و پيش به سوی تشکيل هسته‌های مسلح کارگری است». از مصاحبه چه می‌ماند؟ فقط موضعگيری انقلابی و خطّ اساسی‌ِ انقلابی آن. با اينحال روح بيژن جزنی در مصاحبه زنده شده و چريکهای فدائی خلق غافلند که انديشه‌های منحط بيژن بار ديگر تحت نام رفيق مسعود ارائه می‌شود؟!

آيا موضع رفيق «خ» در مورد نوشته‌های بيژن جزنی هم اين‌چنين است؟ اگر جواب منفی است، آيا برخورد رفيق نسبت به مصاحبه غيرمسئولانه نيست که موضعگيری مصاحبه را انقلابی می‌داند، ولی با تأکيدات فراوان (بهتر است بگوئیم با جنجال) مصاحبه را تجسم روح بيژن می‌خواند؟ آيا مقاله رفيق «خ» کوهی نيست که موش می‌زايد؟

اين بی‌حرمتی نسبت به يک اثر سازمانی، آنهم اثری با آن مشخصات که شرحش رفت، بدون آنکه خود رفيق «خ» بداند و بخواهد، جز در جهت بی‌ارزش خواندن، و بالاتر از آن در جهت نفی مسائل اساسی‌ِ مطروحه در مصاحبه، نمی‌تواند قرار بگيرد؟

چگونه می‌توان سير واقعيت‌های جامعه را گواهی بر درستی‌ِ خطوط‌ِ اساسی‌ِ مصاحبه گرفت و آنرا –‌ مصاحبه را‌ – بر سر اپورتونيستها کوبيد که ديديد که ما درست می‌گفتيم (کاری که انجام می‌دهيم و کاملا در آن محقّ هستيم)، درحاليکه اين تفکّر القاء می‌شود که مصاحبه روح بيژن جزنی را زنده کرده است؟ کداميک را بايد قبول کرد و کداميک در جهت پيشبُرد مشی و نظرات انقلابی حاکم بر سازمان ماست؟

اشتباه نشود، صحبت بر سر آن نيست که هيچ انتقادی نمی‌توان و نبايد به اين يا آن جمله مصاحبه کرد، صحبت بر سر درستی يا نادرستی‌ِ جهت‌گيری و موضع سياسی - ايدئولوژيک مصاحبه است.(رفيق «خ» نمی‌گويد اين يا آن جمله مصاحبه بيژنيستی است، بلکه می‌گويد بطور کلی مصاحبه روح بيژن را زنده کرده است). همچنين رفقا بايد بدانند پاس داشتن حرمت يک اثر تشکيلاتی از نظر اخلاقی مطرح نيست. کلمه «حرمت»، درس اخلاق را در ذهن رفقا زنده نکند، بلکه مسئله را از ديدگاهی بنگرند که رفيق مائو می‌آموزد، به تعيّنات‌ِ تشکيلاتی و به مسئوليتهائی که از اين نظر بر دوش هر رفيق انقلابی است فکر بکنند، هستیِ ما در هستی تشکيلات ماست، بايد آنرا از نادرستی‌ها پيراست، ولی فقط از نادرستی‌ها، نه اينکه نادرستی‌های اعتقادی خود را آنقدر بزرگ جلوه داد که درستیها را نيز با خود ببرد يا کمرنگ بنمايد.

اميدوارم با برخورد فعال و مسئولانهٔ همه رفقا بتوانيم با روشی کاملاً درست و روشن بحث‌هايمان را پيش ببريم.

* * *

رفيق «خ» معتقد است تبيين مصاحبه از ضرورت مبارزه مسلحانه يک تبيين نادرست است و برای اثبات سخن خود اين جمله از مصاحبه را نقل می‌کند:

« س- ببخشيد، ممکن است پيش از ادامه، خطوط اساسی‌ِ تئوری مبارزه مسلحانه را که اين روزها خيلی از آن صحبت می‌شود تشريح کنيد؟

ج‌ - با کمال ميل، و اساساً اين را برای ادامه صحبت لازم می‌دانم. تئوری مبارزه مسلحانه بر اساس اين تحليل که در کشور ما مخصوصاِ پس از «انقلاب سفيد»، بورژوازی وابسته (کمپرادور) کاملاً بر اقتصاد ما مسلط شده قرار دارد و توضيح می‌دهد که در شرايط‌ِ حاکميت‌ِ بورژوازی وابسته به امپرياليسم، شکل حکومتی صرفاً سياه‌ترين شکل استبداد و دهها بار سياه‌تر از فاشيسم می‌باشد که چنان وضع را بر توده‌ها تنگ می‌کند که هيچگونه مبارزهٔ صرفاً سياسی نمی‌تواند بسط يافته، از حالت محافل روشنفکری خارج گردد. لذا هر گونه مبارزه بايد با تکيه بر عالیترين شکل مبارزه سياسی، يعنی مبارزه نظامی انجام شود و اساساً تصور اينکه از راه مبارزات صرفاً سياسی می‌توان در چنين کشوری حاکميت سياسی امپرياليسم را نابود کرد و حتی از آن کمتر، بدون تکيه به قهر می‌توان سازمان سياسی و اقتصادی مبارزه طبقاتی را ايجاد نمود، غيرممکن است. و برای اين مطالب چه دلايلی بارز‌تر از خود واقعيت است. بر اساس اين خط مشی سازمان سياسی - نظامی به وجود می‌آيد که لازمه تحقق آن است.»

و نتيجه می‌گيرد که از نظر مصاحبه ضرورت مبارزه مسلحانه اساساً در ديکتاتوری وحشيانهٔ حکومت نهفته است. و بدون آنکه حتی نقل‌قولی از بيژن جزنی که گويا همان ايده مصاحبه را مطرح می‌کند، ذکر کند، حکمی قاطع و «بی‌چون‌‌و‌‌چرا» صادر می‌کند که روح بيژن جزنی در مصاحبه زنده شده و….. بسيار خوب، از قديم گفته‌اند مارگزيده از ريسمان سياه و سفيد می‌ترسد. ولی برای مارکسيستها بهيچوجه جايز نيست به تَبَع يک فرد عامی رفتار کنند. اگر بيژن جزنی مدام از ديکتاتوری اسم می‌برد، روی آن تکيه می‌کند، نابودی ديکتاتوری را پيش‌شرط رسيدن به آستانه انقلاب و مبارزه ضدّ‌امپرياليستی می‌پندارد، دليل نمی‌شود هر جا به کلمه ديکتاتوری يا استبداد برخورديم، به ياد بيژن جزنی بيافتيم و آنرا ردّ کنيم. آخر ديکتاتوری واقعيتی است و ما هم حق داريم و بايد با تفسير و برداشت خودمان به آن توجه نمائيم. بنابراين بيائيد ابتدا بيژن جزنی را کنار بگذاريم و فقط به آنچه در مصاحبه آمده است فکر کنيم:

بورژوازی وابسته کاملاً *بر اقتصاد ما *غالب است و در شرايط حاکميت بورژوازی وابسته به امپرياليسم، شکل حکومتی صرفاً سياه‌ترين شکل استبداد… است.

آيا اين جملات درست است؟ آيا اين واقعيتی است که استبداد و ديکتاتوری،* آن شکل حکومتی* است که ذاتی حاکميت امپرياليستی می‌باشد؟ در مصاحبه گفته شده استبداد….. فقط يک شکل است که در قالب محتوائی به اسم حاکميت‌ِ بورژوازی‌ِ وابسته به امپرياليسم (در ايران) خود را نشان می‌دهد. در اينجا به صراحت و وضوح‌ِ کامل بيان می‌شود که ديکتاتوری لازمه حاکميت امپرياليستی است و از آن منفک نيست.

به اعتقاد من ردّ اين حکم و جدا کردن ديکتاتوری از حاکميت امپرياليستی يعنی تعيّن خاص قائل شدن به ديکتاتوری همان ايده حزب توده است که بيژن جزنی به روشنی مطرح می‌کند. ولی قبل از ذکر جملات جزنی، لازمست بگويم که رفيق «خ» با تمام اظهار نفرتی که از تزهای جزنی می‌کند، در مقاله «نقدی بر مصاحبه» حداقل در اين قسمت از اين ايده‌ها تبعيت می‌کند. خواهيم ديد چگونه، ولی ببينيم جزنی در اين مورد چه می‌گويد: «به نظر من جنبش حاضر که مرحله‌ای است از جنبش رهائيبخش خلق، با شعار استراتژيک مبارزه با ديکتاتوری شاه مشخص می‌شود»، «در حال حاضر مطرح کردن شعارهای انقلاب دمکراتيک توده‌ای نمی‌تواند خلق را زير رهبری طبقه کارگر متحد سازد…… در‌حاليکه تکامل اجتماعی در جامعه ما به مرحله‌ای رسيده است که برای انقلاب دمکراتيک‌ِ توده‌ای می‌بايست تدارک ببينيم، معذالک تا رسيدن به انقلاب فاصله داريم. تدارک انقلاب، بسيج نيروهای خلق و رشد و تکامل پيشاهنگ در شرايط فعلی از راه مبارزه دمکراتيک ضد ديکتاتوری قابل وصول است» و «در اينجا مبارزه ما بر ضد ديکتاتوری شاه، مبارزه‌ای رهائيبخش است و ماهيت دمکراتيک دارد، ولی دربرگيرندۀ تمام عناصر تضادّ‌ِ خلق با ضد خلق ( امپرياليستها و همه مرتجعين‌ِ داخلی‌ِ متحد آنها) نيست» (البته اگر فرصت می‌بود، جملات آشکارتر از اينها می‌شد از آثار جزنی نقل کرد). بطور کلی جزنی می‌گويد تضادّ عمده ما اکنون ديکتاتوری شاه است (ديکتاتوری‌ای که قائم به ذات است) و ابتدا بايد اين ديکتاتوری را از بين برد تا نوبت مبارزه با ضدّخلق، يعنی « امپرياليستها و همه مرتجعين‌ِ داخلی‌ِ متحد آنها» فرا رسد، يعنی نابودی‌ِ ديکتاتوری پيش‌شرط نابودی سلطه امپرياليستی است.

بنظر من مقايسه دو مطلب مصاحبه و نوشته جزنی خود گوياست که تفاوت از کجا تا به کجاست. حداقل اين مطلب آشکار است که چگونه اولی، ديکتاتوری را شکل حکومتی حاکميت امپرياليستی می‌داند و نابودی اين شکل را بدون نابودی محتوای آن، يعنی حاکميت امپرياليستی، غيرممکن می‌داند و دومی به وضوح می‌گويد که ديکتاتوری دارای تعيّن خاصی است و از حاکميت امپرياليستی جداست (ابتدا بايد ديکتاتوری را از بين برد، بعد امپرياليسم را). ولی بايد مطلب را ادامه داد.

همه رفقا می‌دانند که رفيق مسعود در تبيين ضرورت مبارزه مسلحانه، مسئله علت عدم وجود جنبشهای وسيع خود‌‌‌بخودی را در ايران مورد بررسی قرار می‌دهد. چرا؟ چه نتيجه‌ای رفيق از اين بررسی می‌گيرد؟ او دو شرايطِ روسيه و ايران را از اين لحاظ مقايسه می‌کند و در مورد شرايط روسيه می‌گويد که جنبشهای وسيع خود‌‌‌بخودی در آنجا وجود داشت، محافل کارگری در رابطه با اين جنبشها پا گرفتند، محافل روشنفکری امکان يافتند با محافل کارگری که با توده‌های نسبتاً وسيع در ارتباط بودند، رابطه برقرار کنند، در مبارزات کارگران شرکت کنند و آگاهی سوسياليستی را به درون طبقه ببرند و… و «بر زمينه همين جنبشهای خود‌‌‌بخودی و در ارتباط با آگاهی سوسياليستی و رهبری آگاهانه‌ای که از طريق محافل روشنفکری انقلابی و بعد حزب طبقه کارگر تأمين می‌شود، شرايط عينی انقلاب به تدريج پا گرفته و رشد می‌کند و بر همين زمينه و در همين اَشکال سازمانی است که پيشرو انقلابی با توده‌های کارگر ارتباط برقرار می‌کند و سازمان انقلابيون که با توده رابطه مستقيم و فعال دارد، تشکيل می‌شود.» (م.م.هم ا. هم ت.[مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتيک]). بطور کلی رفيق مسعود اولاً و اساساً به شرايط روسيه توجه دارد، شرايطی که امکان می‌دهد جنبشهای خود‌‌‌بخودی در آن جريان داشته باشد و ثانياً مسير انقلاب روسيه را مورد توجه قرار می‌دهد و ارتباط آنرا با جنبشهای خود‌‌‌بخودی نشان می‌دهد. او می‌گويد پيشرو انقلابی در روسيه در اثر يک رشته مبارزات اقتصادی، سياسی، ايدئولوژيک به وجود آمد و ديدگاه خود را نسبت به شکل‌گيری‌ِ پيشرو انقلابی هم بيان می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه با نقب زدن به قدرت تاريخی توده‌ها و به ميدان کشيدن توده‌ها پيشرو انقلابی به وجود می‌آيد. بنابراين رفيق مسعود با بررسی‌ِ علّت عدم وجود جنبشهای وسيع خود‌‌‌بخودی در ايران، از طرفی تفاوت شرايط ايران با روسيه را نشان می‌دهد و از طرف ديگر نتيجه می‌گيرد که مسير انقلاب ايران متفاوت از مسير انقلاب روسيه است. مسئله مورد بحث در اينجا خط مشی انقلابی است، نشان دادن راه است، اينکه برای روشن کردن خط مشی و راه انقلابی برای شرايط خاص، چه معيارهائی بايد مورد نظر قرار گيرد. من خود چيزی نمی‌گويم، کتاب رفيق مسعود گوياست. او از شرايط روسيه صحبت می‌کند و به طور زنده نشان می‌دهد در اين شرايط با چه شيوه‌های مبارزاتی و چه اشکال سازمانی مبارزات توده‌ها رشد و گسترش يافتند و پيشرو انقلابی چگونه در ارتباطی ديالکتيکی با اين مبارزات شکل گرفت.

حال به شرايط ايران برگرديم. رفيق می‌گويد در اينجا از جنبشهای وسيع خود‌‌‌بخودی خبری نيست و ثابت می‌کند که عدم وجود جنبشهای خود‌‌‌بخودی و شرايط سخت پليسی با يکديگر ارتباط ناگسستنی دارند و صريحاً اظهار می‌دارد: «بايد گفت عدم وجود جنبشهای خود‌‌‌بخودی ناشی از سرکوب مداوم پليس و بی‌عملی‌ِ پيشرو است.» (رجوع شود به صفحه ٧۵ کتاب رفيق مسعود، قطع جيبی). تمام مسائلی که رفيق مسعود در اين رابطه ذکر می‌کند به آن منتج می‌شود که در شرايط حاکميت امپرياليستی که شکل حکومتی يعنی ديکتاتوری از آن منفک نيست، نمی‌توان شاهد گسترش مبارزات خود‌‌‌بخودی توده‌ها باشد [بود]، «بدون آنکه نقش خود پيشاهنگ در به وجود آوردن چنين جنبشهائی در نظر گرفته شود.»

پس در اينجا نمی‌توان همچون شرايط روسيه خود‌به‌خود شاهد گسترش مبارزات خود‌‌‌بخودی شد، يعنی خود‌ِ شرايط چنين گسترشی را ايجاب نمی‌کند و بالنتيجه وجود سازمان‌ِ انقلابی‌ِ وسيع را به وجود جنبشهای وسيع تعليق کردن، تعليق به محال است. بنابراين پيشرو انقلابی بايد چنان نقشی بازی کند و چنان خدشه‌ای به آن «سد عظيم» وارد آورد تا قادر شود آن جنبشها را در سطحی وسيع به جريان بياندازد.

در حقيقت رفيق مسعود با يک شيوه مارکسيستی از حال به گذشته بر‌می‌گردد و دوباره برای حرکت و تعيين راه، شرايط حال را در نظر می‌گيرد. از حال به گذشته بر‌می‌گردد، يعنی عدم وجود جنبشهای وسيع خود‌‌‌بخودی، عدم پذيرش آگاهی سياسی از طرف توده‌ها، عدم مقبوليت روشنفکران انقلابی در ميان توده‌ها، عدم اعتقاد به مبارزه از طرف توده‌ها، روی آوردن آنها به مبتذل‌ترين فرهنگ (فرهنگ امپرياليستی) را می‌بيند و علت آنرا در گذشته بررسی می‌کند. شکست مبارزات توده‌ها، خيانت رهبران، فقدان يک پيشرو انقلابی و جاری نبودن مسائل سياسی در جامعه و در اين خلأ و در شرايط خفقان که هر‌گونه مبارزات در نطفه خفه می‌شود، روی‌‌آوری توده‌ها به سوی فرهنگ امپرياليستی و مؤثّر واقع شدن تبليغات جهنمیِ رژيم متکّی به سرنيزه و… همه را علّتهائی می‌بيند که بايد در دو حوزه مورد توجه قرار بگيرند: سرکوب و خفقان ناشی از ديکتاتوری حاکميت امپرياليستی و بی‌عملی پيشرو. وقتی درد شناخته شود، کشف درمان آنقدرها مشکل نيست. درد آن است که در نتيجۀ بی‌عملی پيشرو و اثرات ناشی از آن، ديکتاتوری مانع از گسترش مبارزات توده‌ها می‌گردد و مسلماً تبليغات جهنمی او در چنين شرایطی مؤثّر واقع می‌شود، ولی اين ديکتاتوری را نمی‌توان نابود کرد، مگر آنکه حاکميت امپرياليستی را از بين برد، مگر آنکه نفوذ امپرياليسم را از ايران قطع کرد. پس پيشرو انقلابی بايد خطر کند، بايد وارد ميدان شود و معادله را به نفع خلق بر هم زند. خود رفيق می‌گويد: «در شرايطی که قدرت سرکوب کنندۀ رژيم عده‌ای از روشنفکران ‘انقلابی’ را واداشته که… درک نکنند که درست همين قدرت سرکوب‌کنندهٔ ارتش ضدخلقی عمده ترين عامل بقای سلطه امپرياليستی است، توده چگونه می‌تواند به قدرت تاريخی خود واقف شود… چگونه می‌توان آن مبارزه‌ای را که در تاريخ جريان دارد، مبارزه‌ای که ضرورتهای تاريخی پيروزی آنرا تضمين کرده‌اند… عملاً به توده نشان داد.» (تاکيدها از من است) . تمام اين سخنان بيانگر آن هستند که مسئله بر سر تعيين راه است. وقتی مشخص شد در اينجا حاکميت امپرياليستی برقرار است و امکان گسترش به مبارزات توده‌ها و در نتيجه امکان شکل‌گيری پيشاهنگ را به شکلی که مثلاً در روسيه مطرح است نمی‌دهد، پس بايد ديد مسير و راه ما کدام است. آنچه در اينجا مورد بحث است، اين است که چگونه می‌توان مبارزه ضدّ‌امپرياليستی را عملاً به توده‌ها نشان داد، چگونه می‌توان آن جريانی را بنا نهاد که در مسير آن توده، بر خود، بر منافع واقعی خود، بر قدرت سهمگين و شکست‌ناپذير خود واقف شود و به جريان مبارزه کشانده شود… و در عين‌حال گفته می‌شود: تنها راه، عمل مسلحانه است. «در جريان اين عمل است که آن انرژی‌ِ تاريخی توده‌ها که در پشت اين سدّ‌ عظيم قدرت سرکوب کننده انباشته شده، اما ساکت و ساکن است، بتدريج جريان يافته و در همين جريان است که توده بتدريج و در بطن مبارزۀ مسلحانۀ طولانی، بر خود، بر نقش تاريخی و بر قدرت‌ِ شکست‌ناپذير خود آگاهی پيدا می‌کند.» (ص ٨٠).

شايد به‌نظر رفقا توضيح مسائل فوق غيرضروری به‌نظر برسد. به اعتقاد خودم نيز چنين بود، منتهی، اگر درست همين مطالب از قلم رفيق «خ» نمی‌افتاد و اگر در نوشته رفيق با تبيینی کاملاً جديد و غيرعلمی و حتی غيرمنطقی از ضرورت مبارزۀ مسلحانه مواجه نمی‌بوديم. به هر حال ابتدا ارتباط مطالب فوق را با مطلب «مصاحبه» روشن می‌کنم تا مقالۀ رفيق «خ» را در اين رابطه بررسی کنيم.

اگر سخنان فوق درست باشد، آنها را اينگونه می‌توان جمعبندی کرد: در شرايط حاکميت بورژوازی وابسته به امپرياليسم، شکل حکومتی صرفاً سياه ترين شکل استبداد و دهها بار سياه‌تر از فاشيسم می‌باشد که چنان وضع را بر توده‌ها تنگ می‌کند که هيچگونه مبارزه صرفاً سياسی نمی‌تواند بسط يافته، از حالت محافل روشنفکری خارج گردد. لذا هر گونه مبارزه بايد با تکيه بر عاليترين شکل مبارزۀ سياسی، يعنی مبارزۀ نظامی انجام شود. آری حاکميت امپرياليستی با شکل حکومتی ديکتاتوری چنان وضع را بر توده‌ها تنگ می‌کند که امکان گسترش به مبارزات آنها نمی‌دهد و نمی‌توان شاهد پيدايش محافل کارگری بود. بالنتيجه نمی‌توان در ميان کارگران به آن شکل که در روسيه بود، کار کرد. در آنجا مبارزۀ صرفاً سياسی در رابطه با محافل کارگری بسط می‌يافت و زمينه رشد محافل روشنفکری وجود داشت، ولی در اينجا هيچگونه مبارزه صرفاً سياسی نمی‌تواند رشد يافته و از حالت محافل روشنفکری خارج گردد. لذا در اينجا هر گونه مبارزه بايد با تکيه بر عالیترين شکل مبارزۀ سياسی انجام شود. در اينجا پيشرو تنها با توسل به حادترين شکل عمل انقلابی، يعنی عمل مسلحانه و خدشه‌دارکردن آن سدّ عظيم می‌تواند مبارزه‌ای را که در تاريخ جريان دارد به توده‌ها بنماياند.

اگر رفقا به ياد داشته باشند، جريان منحطِ «کار» به دليل ديد غير‌مارکسيستی و انحرافيش نتوانسته بود ارتباط ديالکتيکی تنگ شدن اوضاع بر توده‌ها و عدم امکان رشد پيشرو در شرايط ايران را در مبارزه صرفاً سياسی دريابد و با دلائل مضحک و مسخره اين جمله را به باد انتقاد گرفت، ولی رفيق «خ» در اين رابطه سکوت می‌کند و بدون اينکه کمترين کوششی در تشريح اين جملات بکند و نشان دهد برداشتش بطور مشروح از اين جملات چيست، حکم صادر می‌کند که روح بيژن جزنی در مصاحبه حلول کرده، حکمی که بر هيچ معياری استوار نيست. (ظاهراً معيار، کتاب رفيق مسعود است، ولی حتی در رابطه با اين حکم، مطلب‌ِ مصاحبه با کتاب رفيق مسعود مقايسه نمی‌شود، بلکه با برداشتهای خود رفيق از ضرورت مبارزه مسلحانه مورد سنجش قرار می‌گيرد).

ولی اين معيارها از نظر رفيق «خ» کدامند؟ يا به عبارت ديگر «بصورت طرح‌گونه، عوامل مختلفی را که در تعيين خط مشی مسلحانه دخالت داشتند» چگونه می‌توان بيان داشت.

به‌نظر رفيق «خ»: ١. وضعيت اقتصادی جامعه ٢. وضعيت سياسی جامعه ٣. وضعيت مبارزه ضدّ‌امپرياليستی و طبقاتی جامعه (وضع مبارزاتی توده‌ها – حالات روانی – خصلت رابطه توده‌ها با پيشاهنگ و موقعيت دشمن) ۴. وضع پيشاهنگ – شيوه نهائی حل تضادّ خلق و امپرياليسم.

يعنی ضرورت مبارزه مسلحانه اساساً در اين ۵ عامل نهفته است، چگونه؟ رفيق «خ» می‌گويد «وقتی ما در تحليل ساخت اقتصادی جامعه به اين نتيجه می‌رسيم که اقتصاد ما يک اقتصاد وابسته است و در حوزه سياست به سلطۀ سياسی امپرياليسم حکم می‌کنيم، آنوقت طولانی بودن جنگ را نتيجه می‌گيريم.» ظاهراً رفيق مسئله را آنقدر بديهی و پيش‌پا‌‌افتاده می‌داند که لزومی به تشريح موضوع نمی‌بيند، ولی اتفاقاً مسئله اين است که چرا جنگ طولانی؟ اين خود، حکم است و تازه جنگ طولانی با چه ديدگاهی؟ خود رفيق مسعود در توضيح ضرورت مبارزه مسلحانه در ايران لازم می‌بيند که انقلاب چين و ويتنام را مورد بررسی قرار دهد. او ابتدا نتيجه می‌گيرد که «تنها راه، عمل مسلحانه است» و برای توضيح هر چه عميقتر اين ضرورت، چگونگی جنگ طولانی را در چين و ويتنام بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که در آنجا نيز تنها راه، عمل مسلحانه بود، منتها شرايط خاصی اوّلاً به انقلابيون چين و ويتنام اجازه داد حزب تشکيل بدهند و خود اين احزاب در شرايط خاصی توانستند جنگ انقلابی را از همان آغاز به مقياس وسيعی و فی‌المثل با يک ارتش آغاز کنند. بنابراين ضرورت جنگ طولانی بايد در شرايط مشخص ايران تشريح شود و اگر اين امر ضروری باشد، آنوقت بايد موضوع را به شکلی توضيح داد، که رفيق مسعود توضيح می‌دهد (چون معيار ما کتاب رفيق مسعود است). ولی تازه اگر روی اين موضوع زياد پافشاری نکنيم و تصور کنيم که اعتقاد به جنگ طولانی در شرايط جامعه تحت سلطه در حرف همان اعتقاد به مبارزه مسلحانه در عمل است،۲ اين مسئله باقی می‌ماند که مبارزه مسلحانه در شرايط ايران بعنوان تاکتيک چرا؟

ضرورت مشی مسلحانه اساساً در چه نهفته است. رفيق «خ» در اينجا نيز صورت قضيه را حل آن به حساب می‌آورد و می‌گويد طولانی بودن جنگ جزء عواملی است که به ما اجازه می‌دهد تا مبارزه مسلحانه را در آن شرايط، نه فقط بعنوان يک تاکتيک، بلکه بعنوان استراتژی هم تعيين کنيم. مگر سئوال اين نيست که ضرورت مبارزه مسلحانه اساساً در چه نهفته است، مگر نبايد ثابت کرد که مبارزه مسلحانه تاکتيک هم هست؟! بالاخره معلوم نيست رفيق «خ» به چه چيز جواب می‌دهد. در مصاحبه که صحبت بر سر خط مشی مسلحانه است و اگر صحبت بر سر اين است که چرا مبارزه مسلحانه هم استراتژی و [هم] تاکتيک است، چرا رفيق به اين مسئله جواب نمی‌دهد؟ ولی بگذاريد با همين منطقی که رفيق در پيش گرفته مطلب مصاحبه را مورد توجه قرار بدهيم.

او می‌گويد وضعيت اقتصادی و سياسی جامعه از عواملی است که در تعيين خط مشی مسلحانه نقش داشتند و معتقد است که مصاحبه آنرا به حساب نمی‌آورد، ولی خود در تشريح اين وضعيت چيزی بيشتر از آنچه در مصاحبه آمده است، نمی‌گويد: «وقتی در تعيين ساخت اقتصادی به اين نتيجه می‌رسيم که اقتصاد ما يک اقتصاد وابسته است و در حوزه سياست به سلطه سياسی امپرياليسم حکم می‌کنيم…..». اگر اين يعنی در نظر گرفتن وضعيت اقتصادی و سياسی جامعه، در مصاحبه نيز آمده است: تئوری مبارزه مسلحانه بر اساس اين تحليل که در کشور ما، مخصوصاً پس از «انقلاب سفيد»، بورژوازی وابسته (کمپرادور) کاملاً بر اقتصاد ما مسلط شده، قرار دارد و توضيح می‌دهد که در شرايط حاکميت بورژوازی وابسته به امپرياليسم… .

پس خط مشی مسلحانه در مصاحبه هم جز با در نظر گرفتن دو عامل «وضعيت اقتصادی جامعه» و «وضعيت سياسی جامعه» تعيين نشده است، ولی يک فرق مهم در همين مورد بين مطلب مصاحبه و نوشته رفيق «خ» وجود دارد و آن اينکه رفيق «خ» به اين گفته که در تعيين خط مشی مسلحانه وضعيت اقتصادی [و سیاسی] جامعه دخالت دارند، قانع است و توضيح نمی‌دهد که چگونه دخالت دارند، ولی در مصاحبه مشخصاً اين توضيح داده می‌شود. وقتی رفيق «خ» می‌نويسد: «طولانی بودن جنگ عواملی بود که به ما اجازه داد مبارزه مسلحانه را در آن شرايط، نه فقط بعنوان يک تاکتيک، بلکه بعنوان استراتژی هم تعيين کنيم». معلوم می‌شود که از ديدگاه رفيق ابتدا تاکتيک تعيين می‌شود و سپس استراتژی. اين اگر يک اشتباه قابل اغماض نباشد و بيانگر ديد رفيق تلقی شود، بايد از آن نتيجه گرفت که گويا تئوری مبارزه مسلحانه ابتدا تاکتيک را تعيين کرده و گويا مبارزه مسلحانه می‌توانست بی ارتباط با استراتژی و جدا از آن مورد نظر باشد. ديدگاه رفيق روشن می‌کند که اين دو جدائی‌پذير هم هستند، در حاليکه رفيق مسعود مغاير با آن سخن می‌گويد. او اتفاقاً می‌کوشد جدائی‌ناپذيری اين دو را نشان دهد والّا مبارزه مسلحانه، ابتدا بعنوان تاکتيک، همان «تبليغ مسلحانهٔ» بيژن جزنی است (در ردّ اين نظر مطالب روشنی در کتاب رفيق مسعود، بخصوص در مقدمه آن، وجود دارد). ولی مطالب بعدی که رفيق «خ» می‌گويد، اساساً با بينش و معيارهای رفيق مسعود در تعيين خط مشی مسلحانه بيگانه است. مثلاً رفيق «خ» مسئله اساسی و کلّی‌ِ شيوه نهائی حل تضادّ بين خلق و امپرياليسم را يکی از پنج عاملی می‌داند که در تعيين خط مشی مسلحانه دخالت دارند، درحاليکه همين يک مورد کافی است که توضيح و تشريح شود تا ضرورت مبارزه مسلحانه روشن گردد.

سومين و چهارمين عاملی که از نظر رفيق «خ» در تعيين خط مشی مسلحانه دخالت دارند(داشتند)، وضعيت مبارزه ضدّ‌امپرياليستی و طبقاتی جامعه (وضع مبارزاتی توده‌ها – حالات روانی – خصلت رابطه توده‌ها با پيشاهنگ، وضع و موقعيت دشمن) و وضع پيشاهنگ است. در تشريح اين مسائل رفيق نتيجه می‌گيرد که عوامل فوق هم در انتخاب مبارزه مسلحانه بعنوان هم استراتژی و هم تاکتيکدخالت داشت (دارد) و هم در انتخاب مبارزه مسلحانه بعنوان شکل اصلی مبارزه نقش می‌نمود ــ (رجوع شود به صفحه ٣ نشريه تئوريک ١) ــ البته همانطور که قبلاً گفته شد، کاملاً مشخص نيست چرا رفيق در توضيح ضرورت مبارزه مسلحانه بعنوان خط مشیی که مورد نظر مصاحبه است، از استراتژی و تاکتيک و در اينجا از شکل اصلی‌ِ مبارزه اسم می‌برد. آيا به نظر رفيق اين هر سه يک مفهوم است؟ پس چرا همان عبارت مصاحبه را به کار نمی‌برد؟ اگر اينها با يکديگر تفاوت دارند، چرا به مسئله مورد نظر مصاحبه نمی‌پردازد؟ آيا به اين ترتيب مسئله مخدوش نمی‌شود؟ ــ ولی اصل مطلب. در اينجا نيز رفيق مسئله را بديهی‌تر از آن دانسته است که آنرا توضيح دهد و مثل مورد قبل، صورت قضيه را با حل آن يکی گرفته. ولی لازمست به جای خود رفيق «خ» اين مطلب را بشکافيم تا ببينيم در توضيح ضرورت مبارزه مسلحانه بعنوان خط مشی، نقش هر يک از عوامل فوق چيست. اوّلاً رفقا بايد توجه داشته باشند که رفيق «خ» بر خلاف مصاحبه که ضرورت مبارزه مسلحانه را از گذشته شروع کرده و به حال تعميم می‌دهد، همواره از گذشته صحبت می‌کند. او می‌گويد عوامل مختلفی که در تعيين خط مشی مسلحانه «دخالت داشتند»، «می‌نمودند»، «در آن شرايط» و…. آيا اکنون عوامل ديگری دخالت دارند و می‌توان گفت فردا ممکن است عوامل ديگری بوجود آيند که اصولاً ضرورت مبارزه مسلحانه را نفی کنند؟ شايد رفقا در اينجا بی‌حوصلگی بکنند و بگويند که بصورت ملانقطی مسئله را بررسی می‌کنم، ولی رفقا اين تقصير من نيست، بلکه خود رفيق «خ» برای اثبات حلول روح بيژن در مصاحبه مطالبی عنوان کرده است (بی‌شک نا‌خودآگاه) که به آسانی می‌توان از آن حکم بر عدم ضرورت مبارزه مسلحانه در شرايط کنونی داد.

اکنون صحبت بر سر آن است که چه عواملی در تعيين خط مشی مسلحانه دخالت داشت:

  1. وضع مبارزاتی توده‌ها: اگر مبنا کتاب رفيق مسعود باشد و خود رفيق «خ» هم به آن اشاره می‌کند، همه می‌دانيم که با توجه به يک سری عوامل در گذشته توده‌ها در حالت رُکود و خَمود قرار داشتند و مبارزات خود‌‌‌بخودی بسيار پراکنده و کم ‌وسعت بود.

  2. حالات روانی: اگر منظور حالات روانی توده‌ها باشد – که منطقاً همين است – در آن موقع توده‌ها آمادگی پذيرش آگاهی سياسی را نداشتند، نسبت به روشنفکران انقلابی بدبين بودند، خود را ضعيف و دشمن را قوی می‌پنداشتند، روحيه يأس و تسليم داشتند و…

  3. خصلت رابطه توده‌ها با پيشاهنگ: اساساً بايد از جدايی پيشاهنگ با توده سخن گفت. وضع و موقعيت دشمن: دشمن از ثبات نسبی برخوردار بود، ارگانهای سرکوب و بطور کلی تمام ارگانهای مربوطه‌اش باقدرت و متمرکز بودند…

  4. عامل چهارم وضع پيشاهنگ - پيشاهنگی وجود نداشت، مردم فقط حزب توده را می‌شناختند که هيچگونه گرايشی نيز نسبت به آن نداشتند، گروه رفيق مسعود هنوز به بيرون از خود نپرداخته بود و با تدوين مبارزه مسلحانه – هم استراتژی، هم تاکتيک به بيرون از خود پا نهاد (البته من مدعی نيستم تمام عوامل را شرح دادم. می‌توان تمام آنچه را که رفيق مسعود در اين رابطه می‌گويد مبنا قرار داد، در اينمورد مناقشه‌ای نيست. اصل مطلب چيز ديگری است).

بسيار خوب، اينها عواملی بودند که در «تعيين خط مشی مسلحانه دخالت داشتند». بنابراين هرگاه اين عوامل تغيير يابند، ديگر نمی‌توان از همان خط مشی مسلحانه صحبت کرد، ولی آيا عوامل فوق بعد از قيام ۲۲-۲۱ بهمن تغيير نکرده‌اند؟ همه می‌دانند که تغيير کرده‌اند. پس ديگر چه ضرورتی برای مبارزه مسلحانه از لحاظ فوق وجود دارد؟ يا حداقل اکنون در تعيين خط مشی مسلحانه عوامل فوق چه نقشی دارند؟ و اگر اين عوامل دائماً متغيرند، چگونه می‌توانند در تعيين خط مشی، در تعيين راهی که بايد به پيروزی انقلاب، به سرنگونی ارتجاع، به تصرف قدرت سياسی… بيانجامد، نقش ايفا کنند؟ ولی اينها سخنان تازه‌ای نيستند، ديروز بيژن جزنی تحت نام رفيق مسعود از «ضرورت اين عوامل» در تعيين خط مشی مسلحانه سخن می‌گفت و امروز رفيق «خ» برای اثبات حلول روح بيژن در مصاحبه آنرا به رفيق مسعود نسبت می‌دهد و به هر حال هر چه انجام می‌گيرد، تحت نام رفيق مسعود کبير است. لازم است رفقا به نقل‌قولهای زير از بيژن جزنی تحت عنوان «مبارزه مسلحانه چه ضرورتی دارد» توجه کنند و ببينند آيا روح بيژن جزنی در خود مقاله «نقدی بر مصاحبه» زنده نشده است؟

«پيش از آنکه بخواهيم به اين مسئله خاص پاسخ دهيم، بگذاريد ببينيم اصولاً چه عواملی شکل مبارزه را تعيين می‌کنند….. به‌نظر ما برای تعيين شکل مبارزه در يک مرحله معين از جنبش بايد عوامل متعددی را مورد بررسی قرار داد که عمده‌ترين آنها عبارتند از: ١. موقعيت اجتماعی و اقتصادی و ترکيب طبقاتی جامعه، تعيين مسيری که جامعه می‌پيمايد ٢. موقعيت اجتماعی - سياسی جامعه که عامل تعيين تضادّ عمده جامعه، شيوه اِعمال حاکميت طبقات حاکم و امپرياليسم، ميزان قدرت و سازمان‌يافتگی‌ِ رژيم، کمّيّت و کيفيت جريانها و سازمانهای مبارز خلق می‌شود. ٣. موقعيت روحی توده‌ها، ميزان تحرک، جسارت و روحيه تعرضی آنها (و يا روحيه تسليم و نااميدی آنها). ۴. سنتها و اشکال مبارزاتی که مردم در گذشته تاريخی نسبتاً نزديک در مبارزه با دشمنان خود به کار بسته‌اند. ۵. موقعيت سياسی جهانی و منطقه‌ای…»

آيا سخنان رفيق «خ» با کمی تغيير همان سخنان بيژن جزنی نيست و آيا جزوه مسعود به دليل آنکه برای تعيين خط مشی فقط به عوامل ثابت و پايدار جامعه توجه دارد، ناقص و حتی غلط نيست؟ بيژن جزنی به يک معنا حقّ دارد که در توضيح ضرورت مبارزه مسلحانه عوامل ناپايدار مختلفی را رديف کند، چون او فقط «مرحله معينی از جنبش» را در نظر دارد والّا با کدام معيار می‌توان عوامل فوق را در تأييد مبارزه مسلحانهٔ موردنظر چريکهای فدائی خلق به حساب آورد (و مثلاً گفت اگر توده‌ها روحيه يأس و تسليم‌طلبی دارند، بايد مبارزه مسلحانه کرد و اگر صاحب روحيه پرشور مبارزاتی هستند، مبارزه مسلحانه نکرد)، ولی چرا رفيق «خ»‌ی ما در دام تعيين عوامل به شيوه بيژن جزنی افتاده است؟ رفيق «خ» حتی بعد از برشمردن اين عوامل می‌گويد عامل اساسی، چگونگی وضعيت و توازن نيروهای انقلابی و ضدانقلابی است که تازه آنهم تعيين‌کننده «تاکتيکهای انقلابی» است.

آيا رفيق قصد داشته است تمام معلوماتی که در مورد چگونگی تعيين تاکتيک کسب کرده است، بر سر مصاحبه در رابطه با تعيين خط مشی مسلحانه پياده کند؟ بسيار خوب، در رابطه با تعيين اين يا آن تاکتيک، در شرايطی مشخص با توجه به وضعيت سياسی جامعه و مسلماً منطبق بر استراتژی بايد باشد، توازن قوا بين نيروی انقلاب و ضدانقلاب را بايد در نظر داشت، ولی اينجا صحبت بر سر تعيين خط مشی انقلاب است. مگر وضعيت و توازن نيروهای انقلابی و ضدانقلابی در تمام طول پروسه ثابت است که از روی آن بتوان خط مشی انقلاب را مشخص کرد؟

به هر حال، به نقل قول فوق از کتاب نبرد با ديکتاتوری برگرديم. از آن اين نتيجه هم به دست می‌آيد که بيژن جزنی در توضيح ضرورت مبارزه مسلحانه فقط يک عامل ديکتاتوری را در نظر ندارد، بلکه همانند رفيق «خ» عوامل مختلف را بر‌می‌شمرد…

ولی مطلب ديگری نيز از مقاله رفيق «خ» بايد مورد توجه قرار بگيرد تا انطباق نظرات رفيق با بيژن جزنی در اين مورد روشن شود. رفيق «خ» می‌گويد: «ديکتاتوری يکی از عواملی است که در قبول مبارزه مسلحانه نقش داشت». کدام ديکتاتوری؟ همان ديکتاتوری مورد نظر ما؟ ديکتاتوری‌ای که از حاکميت امپرياليستی منفک نيست؟ يعنی در رابطه با «وضعيت جامعه» و «وضعيت سياسی جامعه» مفهوم می‌يابد و بر «وضعيت مبارزه ضدّ‌امپرياليستی و طبقاتی جامعه» و «وضعيت پيشاهنگ» تاثير می‌گذارد؟ ديکتاتوری‌ای که به دليل جدا نبودن از حاکميت امپرياليستی در رابطه با «شيوه نهائی‌ِ حل تضادّ خلق و امپرياليسم» قرار می‌گيرد؟ نخير! اگر اينطور بود، ديکتاتوری ديگر در کنار ۵ عامل، عامل ششمی نبود، بلکه اين همان ديکتاتوری قائم به ذات است که بيژن جزنی از آن نام می‌برد، اين همان ديکتاتوری‌ای است که خود مستقلاً «يکی از عواملی است که در قبول مبارزه مسلحانه نقش داشت».

بنظر می‌آيد رفيق «خ» از تشريحی که در کتاب «مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتيک» در رابطه با وضع مبارزه ضدّ‌امپرياليستی جامعه – حالات روانی توده‌ها، وضعيت پيشاهنگ، خصلت رابطه توده‌ها با پيشاهنگ، وضع موقعيت دشمن – صورت گرفته، اين استنباط را دارد که گويا مبارزه مسلحانه به عنوان هم استراتژی و هم تاکتيک صرفاً با بررسی اوضاع آنروزی جامعه تعيين شده، در حاليکه اگر کتاب رفيق مسعود صرفاً به اين بررسی محدود می‌شد، نه از مشی و نه از استراتژی و تاکتيک نمی‌توانست سخنی در ميان باشد، آنچه در اين کتاب مورد بحث است، تعيين راه برای انقلاب ايران است و به اين دليل عوامل ناپايدار بهيچوجه نمی‌توانست در تعيين اين راه مبنا قرار بگيرد. در مورد بقيه مطالبی که در مقاله رفيق «خ» آمده، بعداً برخورد خواهم کرد.

با ايمان به پيروزی راهمان
(ر) ۵٩/٩/١٢
رفيق نويسنده مقاله از چريکهای فدائی خلق ايران

  1. وقتی رفيق در مقابل آن‌همه اتهاماتی که به مصاحبه وارد می‌آورَد می‌نويسد «از مصاحبه چه می‌ماند و…….»، اصولاً بايد از نظر وی يکی دو چيز پيش‌پا‌‌افتاده [باقی] نمانده باشد و بالنتيجه دو شعار «پيش به سوی سازماندهی مسلح توده‌ها» و «پيش به سوی تشکيل هسته‌های مسلح کارگری» هم چيز مهمی نيستند. بهتر است در اينجا اين تذکر را هم بدهم که رفيق «خ» فراموش کرده است که ما با تمام نواقص و اشتباهاتمان، تنها بازماندگان چريکهای فدائی خلق شهيد بوديم که با طرح و الهام از اين يکی دو شعار «پيش‌پا‌افتاده» و ديدگاهی که پشت آنهاست توانسته‌ايم نام و انديشه رفقای شهيدمان را زنده نگهداريم و نسبت به آنچه که انقلابی است تعصب يک چريک فدائی خلق را داشته باشيم. می‌توانيم سازمان را در ابعادی وسيعتر و با محتوائی پُر‌بارتر احياء کنيم و در خدمت خلق قرارش دهيم. ↩︎

  2. اپورتونيستها (در گذشته) در حرف می‌گفتند چون جامعه ما مثل جامعه چين تحت سلطه است، نابودی امپرياليسم (مثل چين و ويتنام) در پروسه جنگ توده‌ای طولانی امکان‌پذير است. ظاهراً ما و آنها استراتژی همسان داشتيم، ولی واقعيت اينطور نبود. چرا که آنها با الگوبرداری از انقلاب چين، با خط مشی صرفاً سياسی می‌خواستند ابتدا حزب درست کنند، يعنی در عمل به آنچه که ادّعا می‌کردند، عمل نمی‌نمودند. در واقعيتِ مشخص ايران، اعتقاد به جنگ مسلحانه طولانی با خط مشی مسلحانه مشخص می‌شود. بنابراين بدون توضيح اين مطلب (ضرورت خط مشی مسلحانه در ايران) و با توجه به تجارب انقلاب چين و ويتنام که ابتدا به کار سياسی - تشکيلاتی پرداختند، نمی‌توان با ذکر اعتقاد به جنگ طولانی، الزاماً اعتقاد به مشی مسلحانه را توضيح داد يا حداقل آنرا در شرايط ايران توضيح داد. ↩︎