یادآوری: مقاله حاضر، نوشتهای است *منتشر نشده* به تاریخ دهم فروردین ۱۳۵۹ از بیژن هیرمنپور. این مقاله در نقد یکی از مقالات روزنامه «کار»، ارگان سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، مندرج در شمارههای ۴۸ و ۴۹ به تاریخ ۸ و ۱۵ اسفند ۱۳۵۸ است.
این نوشته بخشی از نوشتههای بیژن هیرمنپور برای جریان «چریکهای فدایی خلق ایران» است، جریانی که به آن تعلق داشت. جدائی این جریان از سازمان در خرداد ۱۳۵۸ صورت گرفت.
این مطلب از روی فتوکپی دستنویس آن سالها تایپ شده و هرگاه کلمهای کاملاً خوانا نبوده داخل کروشه یک جایگزین همراه با علامت سؤال آورده شده است.
در این مقاله نویسنده بنحو آگاهانه موضوع را طوری طرح میکند که بهرحال پاسخهایی برای آنها داشته باشد بدون آنکه به برداشت نظرات دیگران توجه کند. ما در اینجا ففط بذکر چند نکته و آنهم در موردی که بخودمان مربوط میشود اکتفا میکنیم و یقین داریم که روحیۀ اپورتونیستی و دغلکاری مقاله برای خواننده آن روشن است و اینگونه مقالات دیگر بنظر ما احتیاجی به پاسخگویی ندارند مگر آنکه با تحلیل مشخصِ وضع، پاسخگوئی به آنها ضروری جلوه کند.
نویسندۀ مقاله به خوانندۀ خود چنین القاء میکند که بحث «گروه اشرف دهقانی» با او و مرکزیت سازمان فقط بر سر اینست که این «گروه» میپرسد چرا خردهبورژوازی به سرکوب کمونیستها و کارگران میپردازد و پس از آنکه بحث را به این شکل مطرح کرد باز همان روضۀ معروف «طبیعت دوگانۀ خردهبورژوازی» و ترس وی از بورژوازی و پرولتاریا و افتادن وی بدامن بورژوازی از ترس پرولتاریا را پیش میکشد و ما برای اولین بار است که میبینیم (ولی مطمئن نیستیم که واقعاً اولین بار باشد) که همان مثال زنگزدهای را که سالها رویزیونیستهای خروشچفی برای نمونۀ راه رشد غیر سرمایهداری میآوردند یعنی مصرِ دورۀ ناصر و اوائل دورۀ انور سادات را بعنوان فاکت تاریخی به خواننده خود ارائه میکند: عبدالناصر هم با امپریالیسم مبارزه میکرد و هم کمونیستها را دستهدسته بجوخۀ اعدام میسپرد.
ببینیم در این بحث چه مغلطهها و چه اشتباهات بزرگی صورت گرفته است. «گروه اشرف دهقانی» پیش از آنکه سؤالاتی راجع به طبیعت دموکراتیک خردهبورژوازی داشته باشد از کسانی که معتقدند خردهبورژوازی در حکومت سهیم است میپرسد چه فاکتهائی این واقعیت را نشان میدهد؟ کدام عمل این دولت کنونی نشانۀ خرده بورژوائی بودن آنست و مدعیان آن پیش از آنکه بخواهند به ردّ دلائل این «گروه» بپردازند، وظیفه دارند ادعای خود را اثبات کنند و هرگز هیچیک از این مدعیان به تحلیل مشخص از رفتارهای دولت نپرداخته تا از آن طریق به ماهیت خرده بورژوائی دولت برسد. اینها در همینجا متوقف میشوند و حق ورود به دنبالۀ بحث را ندارند زیرا ادعای خود را ثابت نکردهاند ولی اکنون میبینیم که نویسندۀ این مقاله اصل بحث را رها کرده و به حواشی آن پرداخته است و آنرا هم تازه به شیوهای که خودش خواسته طرح کرده. ببینیم به چه شیوهای؟
«گروه اشرف دهقانی»، بحثش بر سر این نیست که چرا اگر این خردهبورژوازی است کمونیستها و کارگران را سرکوب میکند، بلکه وقتی بحث به اینجا میرسد (که البته قبل از آن بسیاری از بحثها را باید کرد) میپرسد که چرا اگر این خردهبورژوازی است و ضدامپریالیست است، تمام نیروهای دموکرات و ضدامپریالیست را سرکوب میکند؟ در اینجا در طرح مسأله فقط یک تقلب کوچک صورت گرفته و بجای سرکوب نهضت خلق یعنی تمام نیروهای ضدامپریالیستی، «کمونیستها و کارگران» گذاشته شده است، آنوقت میشود پاسخهائی سرهم کرد ولی سؤال این «گروه» از این هم وسیعتر است. آنها میپرسند اگر این نمایندۀ «خردهبورژوازی سنتی» است چرا با آن وضع خفتبار قصابها را به شلاق میبندد، در حالیکه هر روز ملیونها سود به جیب سرمایهداران دست اندر کار تولید، واردات و توزیع گوشت میکند؟ سؤال را در جامعیّت خودش مطرح کنند و آنگاه پاسخ دهند. چرا هر مبارزه ضدامپریالیستی خلق سرکوب میشود اگر اینها خردهبورژوا هستند و بقول نویسندۀ مقاله یکی از دو خصلتشان ضدامپریالیست بودنشان است؟ ما فقط نمیگوئیم چرا کارگران را سرکوب میکنند چرا خود خردهبورژوازی را با این شدت سرکوب میکنند؟ چرا حاکم[ان] شرع، دادستان و مأمورین اجرای احکام را در پی یکدیگر از این مغازه بآن مغازه میفرستند و فی المجلس محاکمه و در مقابل همه مجازات میکنند در حالیکه خود خوب میدانند عامل فلاکت اقتصادی ما اینها نیستند و، اگر هم بودند، اینها بعنوان نمایندگان خوب این طبقه میبایست لااقل در صدد کتمان آن برمیآمدند.
رویزیونیستهای خروشچفی، دولت مصر را فقط به این دلیل که به پیروی از سیاست خارجی شوروی میپرداخت مورد مرحمت قرار داده آنرا بنوعی سوسیالیست خواندند و زمانیکه سادات مستشاران روسی را اخراج کرد و تلاشهای دیپلماتیک شوروی نیز برای بازگرداندن آنها بینتیجه ماند، رویزیونیستها نام این کشور را از عداد کشورهای سوسیالیستیِ تابع «راه رشد غیرسرمایهداری» خط زدند. اکنون نویسندۀ این مقاله به همان مثال کهنه متوسل شده و با فرض اینکه حکومت مصر حدود ۱۸ سال یک حکومت مستقل بوده کمونیستکشیهای ناصر را نیز نه بسیاست نو استعماریی که امپریالیستها به مدد رویزیونیستها در این کشور بکار بستند و پایۀ یک اختناق ۲۰ ساله را در این کشور گذاشتند نسبت میدهد و تازه آنچنان این ادعای خود را فرضی ثابت شده و مسلّم میانگارد که از آن بعنوان شاهد مثال استفاده میکند.
سرانجام، در پایان مقالۀ دوم، نویسنده بطورکلی فراموش میکند که در یک کشور وابسته به امپریالیسم که در مرحلۀ انقلاب دموکراتیک قرار دارد مشغول بحث است و با فراموش کردن این امر جزئی ! اعلام میکند که خردهبورژوازی عاشق مالکیت است و مالکیتش از یکسو توسط بورژوازی و از سوی دیگر توسط پرولتاریا که در صدد اشتراکی کردن مالکیت است مورد تهدید قرار میگیرد و این امر سرانجام در مقابل انقلاب پرولتاریا او را بدامن بورژوازی میاندازد و مطالبی از این دست.
در حالیکه در واقع امر این خردهبورژوازی هر نوع حیات خود را در شرائط قطع این وابستگی که ناگزیر به نابودی بورژوازی وابسته منجر میشود میداند و از طرف دیگر این خردهبورژوازی با پرولتاریائی طرف است که اولاً در حال حاضر (و بلافاصله پس از قیام) در چنان … سازمانی متشکل نیست که بتواند به قیام مستقل خود دست زند که گمان کنیم باعث ترس خردهبورژوازی شده و او را بدامان بورژوازی بیاندازد.برعکس، در وضعیتی که خردهبورژوازی متشکل بوده و پرولتاریا فاقد تشکل است خیزشهای موضعی و پراکندۀ پرولتاریا میتوانست در مقابل بورژوازی بعنوان تکیهگاهی برای این خردهبورژوازی بکار رود بدون آنکه خطری برای وی باشد. ثانیاً بفرض که پرولتاریا متشکل و آمادۀ رهبری مبارزه بود این پرولتاریا در شرائطی نیست که بجنگ مالکیت خصوصی بطورکلی برود و مخصوصاً در شرائطی نیست که بجنگ مالکیت خردهبورژوائی برود بلکه این پرولتاریا در وهلۀ اول به مالکیت خردهبورژوائی ناگزیر است دامنۀ بیسابقهای بدهد. این خردهبورژوا از کجا چنین خطری را احساس کرده است؟ پرولتاریا که در بهترین حالتِ تشکل خود جمهوری دموکراسی نوین را برقرار میکند و در حاکمیت با تمام طبقات خلقی ضدامپریالیست شریک میشود، چگونه در این مقاله با پرولتاریائی که آمادۀ انقلاب سوسیالیستی است جابجا میشود و تازه این حکم افتادن خردهبورژوا به دامن بورژوازی حتی در مورد خردهبورژوازی کشوری نیز که در آستانۀ انقلاب سوسیالیستی قرار دارد به این صورت مکانیکی کاملاً صادق نیست. انقلاب اکتبر شوروی مورد حمایت و پشتیبانی وسیع خردهبورژوازی قرار داشت و اصولاً جلب حمایت خردهبورژوازی برای انقلاب سوسیالیستی لازم و میسّر است ولی از نویسندگان اینگونه مقالات نباید خواست که واقعیات را آنچنانکه هستند ببینند و اصول را همانطور که اقامه شدهاند بفهمند. اینها همانگونه که بارها تذکر داده شده همه چیز را همانگونه می بینند که تمایلات عملیشان ایجاب میکند.
بحث ما بر سر این نیست که خردهبورژوازی از خود در جریان انقلاب تزلزل نشان نمیدهد و دچار نوسان نمیشود. بحث ما بر سر اینست که دامنۀ این نوسانات به آن وسعتی که اپورتونیستها جلوه میدهند نیست. خردهبورژوازی ملی نمیتواند با امپریالیسم و بورژوازی وابسته به امپریالیسم متحد شود. بحث بر سر این نیست که خردهبورژوازی فریب نیروهای ضدخلقی را نمیخورد و دستاویز مقاصد سیاسی آنها نمیگردد. بحث بر سر اینست که وقتی این خردهبورژوازی به این راهها میرود نه بسائقه منافع طبقاتی خود بلکه درست بدلیل ناآگاهی از این منافع چنین میکند و در این زمینه همین مطلب در مورد پرولتاریا نیز صادق است.
ولی نظام بورژوازی وابسته به امپریالیسم برای برقراری خود و دیکتاتوری خویش به یک خردهبورژوازی وابستۀ نسبتاً وسیع محتاج است. منظور ما از خردهبورژوازی وابسته آن قشری از خردهبورژوازی است که بمناسبت وجود نظام سرمایهداری وابسته از آنچنان مزایائی برخوردار است که در صورت از بین رفتن این وابستگی بهیچوجه نمیتوانند این مزایا را حفظ کنند و یا دوباره بدست آورند. تشخیص این قشر از خردهبورژوازی در کشور ما بسیار آسان است. بورژوازی وابسته برای حفظ و تحکیم موقعیت خویش به خدماتی احتیاج دارد که پارهای از آنها چنان ننگین است که آنرا نمیتوان به قیمت معمولی و از هر کسی خرید. برای انجام این کارها باید قیمتی استثنائی به افرادی استثنائی پرداخت. قاضیای که وظیفه دارد در دعاوی با تطبیق مورد با قانونی که از قبل وضع شده حکم کند، خدمتش ارزش معینی دارد و تقریباً همه کسانی که تحصیلات لازم را کرده باشند حاضر به انجام این وظیفه هستند ولی به قاضیای که موظف است تا مطابق میل این و آن و با اطاعت کامل از آنها رأی صادر کند باید حقوقی استثنائی داد و البته تحصیلات و شایستگی خاصی هم لزوم چندانی ندارد. چنین قاضیای به یک خردهبورژوای وابسته تبدیل میشود، یعنی در صورت از بین رفتن وابستگی مزایای استثنائی او که معمولاً دهها برابر حقوق یک قاضی معمولی است از بین خواهد رفت و احیاناً در شرائط فقدان این وابستگی بعلت نداشتن شایستگی و نیز به علت خیانتهای گذشته حتی از احراز حقوق یک قاضی معمولی نیز محروم خواهد بود ولی باید دانست که این پستها همواره موجود است و تا وقتیکه بورژوازی وابسته موجود است اینها هم وجود دارند و وجودشان لازم هم هست و هر چه تودههای خلق بیشتر به مبارزه با این سیستم بپردازند برای سرکوب آنها به تعداد بیشتری از این افراد احتیاج میافتد. این قشر خردهبورژوازی وابسته تا زمانیکه وابستگی موجود است بعنوان جزء لاینفک آن پابرجاست و همواره و بدون هیچگونه تزلزلی از وابستگی دفاع میکند و صف بسیار وسیع آن هر روز وسعت بیشتری به خود میگیرد. در شرائط بحرانهای نظام و مبارزات خلق که این خردهبورژوازی مستقیماً مورد هجوم تودهها قرار میگیرد دائماً افراد تازهای جای دیگران را میگیرند ولی با همه این تعویضها این قشر برجاست و هر کس در این مقامها و موقعیتها قرار میگیرد از مزایای استثنائیای برخوردار میشود. این پستها دوامشان به دوام وابستگی مرتبط است و ما در یکسال اخیر شاهد آن بودیم که مخصوصاً بسیاری از این پستها بروحانیون و باند مخصوصی از روشنفکران از خارج آمده و عدهای از زندانیان سیاسی سابق واگذار شد و آنها در این سمتها درست همان کارهائی را کردند که اسلافشان میکردند و البته وظائف جدیدی را نیز که نهضت رو به اعتلای خلق ایجاب میکرد به موقع خود انجام دادند و البته از مزایای استثنائی نیز برخوردار شدند ولی آیا باید اینچنین خردهبورژوازی را هم خردهبورژوازی جلوه داد؟
بگذارید مثال دیگری از یک خردهبورژوای وابسته بزنیم. کسی که با یک معلومات متوسط حسابداری در یک شرکت مشغول انجام اَعمال حسابداری است و حقوق معمول این شغل را دریافت میکند یک خردهبورژواست. چنین کسی با آنکه در یک شرکت وابسته کار میکند خواهان استقلال اقتصادی کشور خویش است و مطمئن است که در شرائط استقلال کشورش میتواند با کار خود زندگی حتی بهتر از این هم برای خود فراهم کند و در سعادت کشورش شریک باشد ولی حسابداری که در یک کارخانه وظیفه دارد دفاتر را چنان تنظیم کند که سود واقعی در آن مشخص نباشد تا سهم کارگران از آن بمیزان قانونی تعیین نگردد یک خردهبورژوای وابسته است که البته از مزایای استثنائی برخوردار است. آموزگاری که در ازاء کار آموزشی خود حقوقی دریافت میکند یک خردهبورژوای معمولی است. او طبیعتاً خواهان آزادی و استقلال کشور خود میباشد و با هرگونه وابستگی مخالف است و مطمئن است که در یک کشور مستقل، آموزگاری چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ معنوی برای او زندگی شیرینتری را فراهم میکند ولی آموزگاری که مخفیانه برای سازمان جاسوسی خبرچینی میکند یک خردهبورژوای وابسته است که البته از مزایای استثنائی برخوردار است و تمام وجود خود را به دوام وابستگی متصل میبیند.
شناخت این خردهبورژوازی وابسته امروز برای جامعه ما اهمیتی اساسی دارد.
جالب این است که در این مقالات نویسنده به «گروه اشرف دهقانی» انتقاد میکند که همان انتقادی را که به حزب توده میکنند به خودشان نیز وارد است. نویسنده با یکی گرفتن ماهیت دولت مصدق و دولت کنونی انتقادی را ارائه میدهد که اساس آنرا ثابت نکرده است ولی نکتهای که در اینجا جالب است اینست که تا جائیکه به شعار «موازنه منفی» مصدق مربوط میشود سازمان که وظیفه پشتیبانی از این «بخش ضدامپریالیستی حاکمیت» را در مقابل خود قرار داده است درست بهمان سبکِ برخورد حزب توده با شعار «موازنه منفی» دکتر مصدق با شعار «نه شرقی، نه غربیِ» این «بخش ضدامپریالیست حاکمیت» برخورد میکند و آنرا «موهوم» میداند. اگر شباهت ماهیتی وجود داشته باشد، بین این برخورد سازمان با شعار «نه شرقی، نه غربیِ» کنونی با برخورد حزب توده با سیاست «موازنه منفیِ» دکتر مصدق است. دنبالهروی سازمان در حال حاضر از این «بخش ضدامپریالیست حاکمیت» بر هیچگونه اصولی استوار نیست و تحلیلهای سازمان نشان میدهد که در عین چاپلوسی و تملقگوئی از «این بخش از حاکمیت» از نظر اصولی هیچیک از شعارها و اَعمال آن را نمی پذیرد.
دهم فروردین ۱۳۵۹