یادآوری: مقاله حاضر، نوشتهای است منتشر نشده به تاریخ ۲۴ خردادماه ۱۳۵۹ از بیژن هیرمنپور.
این مقاله کوتاه در نقد نظر «اقلیت» پیرامون دولت و بدنبال آن یک نکته درباره اختلاف «اقلیت» و «اکثریت» است.
این نوشته بخشی از نوشتههای بیژن هیرمنپور برای جریان «چریکهای فدایی خلق ایران» است، جریانی که به آن تعلق داشت. جدائی این جریان از سازمان در خرداد ۱۳۵۸ صورت گرفت.
در این نظر چیز تازهای موجود نیست ولی پیش از این ما با تمام عناصر اینگونه تحلیلها برخورد کردهایم.
چیز تازهای که «اقلیت مطرح میکند نقل قول مستقیم از لنین است که در مورد «خردهبورژوازی» است که بخیال آنها در حاکمیت سهیم است. مضحک اینست که جملهای که از لنین میآورند با واژه «خردهبورژوازی دموکرات» شروع میشود. این حضرات این جمله را در تأیید نظرات لنین آوردهاند بدون آنکه از خود بپرسند راجع به چه کسانی صحبت میکنند.
این «خردهبورژوازی دموکرات» درون حاکمیت کیست؟ و چه عمل دموکراتیکی از او سرزده است؟
در واقع کسانی که بخواهند، در این مورد هم، از لنین نقل قول کنند چارهای ندارند جز آنکه بهمین صورت نقل قول کنند ولی آنها کارکشتهترند. در اینمورد دیگر از لنین و مارکس و انگلس نقل قول نمیکنند و پس از اعلام اینکه خردهبورژوازی در حاکمیت است ضد دموکرات بودن او را دیگر مثلاً با توسل به کمونیستکشیهای عبدالناصر توجیه میکنند.
یک نکته درباره اختلاف «اقلیت» و «اکثریت»
بین اختلاف «اقلیت» و «اکثریتِ» سازمان با اختلاف سازمان مجاهدین و رادیو تلویزیون شباهت مضحکی وجود دارد. میدانیم که رادیو و تلویزیون میگوید باید اول اختلافات ایدئولوژیک را حل کرد و بعد وارد سیاست و برنامه شد و اساساً اختلافات از همین تفاوت در ایدئولوژی سرچشمه میگیرد ولی سازمان مجاهدین میگوید که فقط در امور سیاسی حاضر به بحث است.
اکنون میبینیم که «اکثریت» سازمان میگوید که باید اول اختلافات ایدئولوژیک را حل کرد و بعد به برنامه پرداخت و اقلیت میگوید اول به برنامه بپردازیم و ضمن آن سایر مسائل را حل کنیم. هر کدام هم برای نظر خود دلائلی دارند که در حد خود معقول است. مثلاً وقتی «اکثریت» میگوید چگونه بدون وحدت اصولی میتوان از برنامه واحد سخن گفت حرفش معقول بنظر میرسد. وقتی «اقلیت» میگوید که چگونه بدون پرداختن به یک برنامه عملی میتوان اختلافات اصولی را دریافت باز حرف او هم منطقی بنظر میرسد.
چرا این وضع بوجود آمده است و چرا حرف هر دو ظاهراً درست بنظر میرسد؟ برای آنکه مسأله در کلیت خود مطرح نشده است. این مرحلهبندی مصنوعی که از طرف «اکثریت» و «اقلیت» هردو بعنوان یک واقعیت پذیرفته شده از کجا ناشی شده است؟
چرا همه مسائل یکجا بررسی نشود و در این مجموعه هر چیز بجای خودش انجام نگیرد و اصلاً اگر خود «اکثریت» و «اقلیت» مسأله را به این صورت مطرح نکرده بودند، در ذهن عادی هم این مسائل تفکیکپذیر بود؟
چرا «اقلیت» پشت برنامه و «اکثریت» پشت اصول سنگر گرفتهاند؟ برای اینست که هر یک از دو طرف نقطه ضعف دیگری را میداند. «اقلیت» میداند که «اکثریت» فقط در جهت سازش با حکومت حرکت میکند و هر برنامهای را فقط در این زمینه حاضر است بپذیرد لذا روی برنامه تأکید میکند تا باصطلاح مچ «اکثریت» را بگیرد و با این برگ برنده دفاع محدود و مشروط و مردد خود را از خطمشی سازمان تحکیم بخشد. «اکثریت» هم میداند که «اقلیت» قصد دفاع اصولی و استوار از خطمشی انقلابی ندارد، بهمین جهت میخواهد او را به این میدان بکشد و مشتش را باز کند و او را از این پز انقلابی که بعنوان مدافع گذشته سازمان بخود گرفته و ظاهراً حیثیتی به او داده محروم سازد.
جنگ بسیار جالبی است. هردو در مقابل هم صفآرائی کردهاند بدون آنکه کسی قدمی جلو بگذارد و میتوان گفت که این جنگ هرگز مغلوبه نخواهد شد و دو طرفِ آن پس از آنکه مدتی برای یکدیگر شاخ و شانه کشیدند هر کدام به راه خود خواهند رفت.
فرض کنیم که «اکثریت» واقعاً اپورتونیست باشد و خواهان مبارزه بر سر اصول باشد چرا «اقلیت» که «انقلابی است از این مبارزه سرمیزند. قدم جلو بگذارد و دشمن را در سنگر خودش بکوبد و در ضمن هم اعلام کند که این شیوه مبارزه را دشمن به او تحمیل کرده ولی او بعنوان یک انقلابی آمادگی مبارزه در هر سنگری را دارد.
ولی او حاضر به چنین کاری نیست. چرا؟ برای آنکه نمیخواهد بطور اصولی از خطمشی انقلاب دفاع کند.