فهرست مطالب
تاریخ کمون پاریس ۱۸۷۱
لیساگاره
(۱۹۰۱-۱۸۳۸)
ترجمهی بیژن هیرمن پور
ویرایش عباس فرد
یادداشت ناشر ترجمهی انگلیسی
ترجمهی النور مارکس از تاریخ لیساگاره براساس دستنویسی انجام شده است که نویسنده آن را بازبینی کرده و مارکس هم نسبت بهآن نظر موافق داشت. لیساگاره خود آن را متن نهائی اثرش میدانست. درنتیجه، کار ویرایش متن بسیار ناچیز و محدود بهموارد معدود اشتباه در فهم متن فرانسه و برخی عبارتهای دور از ذهنِ ناشی از برگردان تحتاللفظی از فرانسه بوده است. سایر واژههای فرانسوی که در متن آمده، در واژهنامهی پیوست معنی شدهاند.
پیوستها و یادداشتهای لیساگاره که حاوی اسنادِ ارزشمندی در مورد وقایع مطرح شده در کتاب هستند، عیناً ضمیمه شده است. واژهنامهای کُلی همراه با نامنامهی مفصلی بهکتاب افزوده شده تا بهخواننده امکان آشنایی با صدها شخصیتی را بدهد که در کتاب از آنان نام برده میشود.
نقش خود لیساگاره در کمون متواضعانه بود. او جریان کمون را در مقام روزنامهنگار و رزمندهی سنگرهای خیابانی، دنبال کرده است و همانطورکه خودش برایمان نقل میکند عضو، افسر یا کارمند آن نبوده است.
انتشاراتِ نیوپارک
مقدمهی النور مارکس
ترجمهی حاضر از کتاب تاریخ کمون پاریس، تألیف لیساگاره، سالها پیش بهدرخواست صریح خود نویسنده صورت گرفت. او علاوهبر اصلاحات فراوان در متن اولیه، نزدیک بهصد صفحه هم اختصاصاً برای ترجمهی انگلیسی آن نوشت. این ترجمه، در واقع، از متنی صورت گرفته که نویسنده برای چاپ دوم اثر خود آماده کرده بود؛ ولی دولت فرانسه اجازهی چاپ آن را نداد. این توضیح دربارهی تفاوتهای این ترجمه با چاپ اول کتاب لیساگاره لازم است. این تاریخ که در سال ۱۸۷۶ نوشته شده، لزوماً حاوی مطالبی است که امروز دیگر موضوعیت ندارند؛ برای نمونه، اشاره بهزندانیان کالِدونیِ جدید، تبعیدها و عفوعمومی. ولی من بهدو دلیل این ترجمه را بههمان صورتی که در اصل بوده، نگاه میدارم. اگر میخواستیم آن را «بهروز» بنویسیم، اولاً صرفاً کاری شکسته بسته از آب درمیآمد؛ و ثانیاً من از هرگونه دستکاری این اثر پرهیز دارم. چراکه اینکار تماماً توسط پدرم تصحیح و بازبینی شده است. خواستم همانطور بماند که او آن را میشناخت.
تاریخ کمون لیساگاره تنها تاریخ اصیل و قابل اعتمادی است که تاکنون دربارهی این بهیادماندنیترین جنبش عصر جدید نوشته شده است. درست است که لیساگاره سرباز کمون بوده، ولی این شجاعت و صداقت را داشته است که حقیقت را بهزبان بیاورد. او سعی نکرده اشتباهات حزب خود را پنهان کند یا ضعفهای مهلک انقلاب را زیر لعابی براق بپوشاند. و اگر اشتباهی کرده باشد از لحاظ احتیاطکاری و این نگرانی اوست که مبادا مطلبی را عنوان کند که با دلایل قاطع قابل اثبات نباشد. اظهارات ورسائیها در تحقیقات پارلمانی، مطبوعات و کتابهای آنها -حتیالامکان- بر اظهارات دوستان و هواداران ترجیح داده شده است. هرجا شواهد کمونارها مطرح شده، همواره با دقتی وسواسآمیز مورد موشکافی قرار گرفته است. بهخاطر همین بیطرفی و احتراز از طرح نکات تردیدآمیز است که باید مطالعهی این کتاب را بهخوانندگان انگلیسی توصیه کرد.
در انگلستان، بهویژه، بیشتر مردم از وقایعی که مردم پاریس را واداشت تا دست بهانقلابی بزنند که قرار بود آنها را از ننگ و فضیحت امپراتوری چهارم نجات دهد، کاملاً بیخبرند. برای بیشتر مردم انگلیس هنوز هم کمون تداعیکنندهی «غارت، هراس و شهوت» است؛ و وقتی از «قساوتهای» آن سخن میگویند، تصویرهای مبهمی در ذهن دارند که از گروگانهائی حکایت میکند که بهدست انقلابیون وحشی سلاخی شدند و از خانههائی خبر میدهد که توسط آتشافروزان خشمگین دستخوش حریق گشتند. آیا هنگام آن فرانرسیده است که مردم انگلیس -سرانجام- از حقیقت آگاه شوند؟ آیا هنگام آن فرانرسیده است که بهمردم انگلیس یادآور شد که ورسائیها در ازای کشته شدن ۶۵ گروگان (که نه توسط کمون، بلکه بهدست افراد معدودی انجام گرفت که از کشتار اسیران از طرف ورسائیها دچار جنون شده بودند)، ۳۰,۰۰۰ مرد و زن و کودک را با دستآویز قراردادن قانون و نظم و اغلب پس از اینکه هرگونه عملیات نظامی بهپایان رسیده بود، بهقتل رساندند؟
هرگاه انگلیسیای پیدا شود که پس از خواندن کتاب تاریخ کمون لیساگاره هنوز دربارهی کم و کیف «قساوتهای» کمون دچار تردید باشد، باید بهگزارشهای ماههای مه و ژوئن تایمز، دیلینیوز و استاندارد از پاریس مراجعه کند.* در این گزارشهاستکه میتوان دید که پس از پیروزی باشکوه ورسای، چه «نظمی در پاریس حاکم بود».
تنها این کافی نیست که مردم درمورد «قساوتهای» کمون نظر روشنی داشته باشند. اکنون هنگام آن است که آنها معنای واقعی این انقلاب را دریابند؛ انقلابی که میتوان در چند کلام خلاصهاش کرد: کمون بهمعنای حکومت مردم توسط مردم و اولین تلاش پرولتاریا برای حکومت بر خودش بود. کارگران پاریس وقتی در اولین بیانیه خود اعلام کردند که «میدانند وظیفهی مبرم و حق مسلم آنهاست که از طریق تسخیر قدرت حکومتی زمام سرنوشت خود را در دست بگیرند»، این معنی را بیان میکردند.
استقرار کمون نه بهمعنای جایگزینکردن یک شکل سلطهی طبقاتی با شکلی دیگر، بلکه بهمعنای برانداختن هرگونه سلطهی طبقاتی بود. کمون بهمعنای نشاندن تعاون حقیقی (یعنی: کمونیستی) بهجای تولید سرمایهداری بود. و شرکت کارگران همهی کشورها در این انقلاب، بهمعنای بینالمللی کردن و نه صرفاً ملی کردن زمین و مالکیت خصوصی است.
همان کسانی که اکنون علیه استفاده از زور بانگ برداشتهاند، برای منکوب کردن مردم پاریس، از زور -آنهم چه زوری!- استفاده کردند. کسانی که سوسیالیستها را صرفاً بهعنوان آتشافروز و بمبگذار محکوم میکنند، خود برای بهانقیاد کشیدن مردم، از آتش و شمشیر استفاده کردند.
و نتیجهی این کشتارها و قتل هزاران مرد و زن و کودک چه بوده است؟ آیا سوسیالیسم مرده است؟ آیا سوسیالیسم در خون مردم پاریس غرق شد؟ نه، قدرت سوسیالیسم امروز از هر زمان دیگری بیشتر است. جمهوری بورژوازی فرانسه میتواند برای لکهدار کردن سوسیالیسم، با حاکم مستبد روسیه دستبهیکی کند. بیسمارک میتواند قوانین سرکوبکننده بگذراند و آمریکای دمکرات میتواند از او پیروی نماید. ولی سوسیالیسم همچنان پیش میرود! و از آنجاکه سوسیالیسم اکنون بهیک قدرت تبدیل شده و حتی در انگلستان هم همهجا شیوع یافته است؛ بنابراین، هنگام آن فرارسیده که عدالت در حق کمون پاریس اجرا شود. اکنون وقت آن فرارسیده است که حتی مخالفان سوسیالیسم (اگرچه نه با همدردی، دستکم با حوصله) روایت راستین و صادقانهای از این آشکارا بزرگترین انقلاب سوسیالیستی قرن را مطالعه کنند.
الئور مارکس – ژوئن ۱۸۸۶
*) کافی است که خواننده را بهگزارش تایمز از کشتار در مولَنساکه و کلامار(مدتها پیش از ورود ورسائیها بهپاریس) و گزارشهای روزنامههای انگلیس از کشتارهای دستهجمعی -پس از ورود آنها بهپاریس- رجوع دهم. در اینجا (برای نمونه) چند بریده از آن گزارشها را میآورم که از دَم برداشتهام:
«در انتهای بلوار مالزرب، قتلگاههائی برپا شده است. این منظرهی جانکاهی است که مردان و زنان را -از هر سن و در هر وضعیت اجتماعی- میبینیم که دم بهدم، بهصف، در این مسیر مرگزا در حرکتاند. همین چند دقیقه پیش، یکدستهی ۳۰۰ نفری از بلوار گذشت.
تایمز، مه-ژوئن ۱۸۷۱در ساتوری، حدود هزار شورشی اسیر دست بهطغیان زدند و دستبندهای خود را باز کردند. سربازان بهروی جمعیت آتش گشودند و ۳۰۰ شورشی گلولهباران شدند. در یکی از کاروانهای اسیران، ژاندارمی که یک زن اسیر را بهطرف جلو هل میداد، برای اینکار تا آن حد از نوک خنجرش استفاده میکرد که خون از تن زن جاری شده بود. آقای گالیفه ستون را متوقف کرد، ۸۲ اسیر را انتخاب کرد و دستور تیربارانشان را صادر نمود؛ و بعد، حدود ۱۰۰۰ کمونیست بازداشت شده (در اول ژوئن) تیرباران شدند. اینجا جان انسان آنقدر ارزان شده است که آدم را راحتتر از سگ میکشند. اعدامهای اختصاری هنوز (مدتها پس از توقف نبرد) بهمقیاس وسیع ادامه دارد».
دیلی نیوز، مه-ژوئن ۱۸۷۱«گفته میشود که چندصد نفر که بهمادلن پناه برده بودند، در این کلیسا، با سرنیزه کشته شدهاند... یازده واگن مملو از اجساد شورشیان در یک گور دستهجمعی در ایسی دفن شدند... بههیچ مرد، زن یا بچهای رحم نکردند... هربار، دستههای ۵۰ یا ۱۰۰ نفری تیرباران میشوند».
استاندارد، ژوئن ۱۸۷۱«اعدامهای دستهجمعی بیهیچ تبعیضی ادامه دارد. اسیران را دستهدسته بهمکانهائی میبرند که در آنجا جوخههای آتش مستقر شدهاند؛ و از پیش، گودالهای عمیقی حفر شده است. در یکی از این گودالها که در یک پادگان عهد ناپلئون قرار دارد، از دیشب تاکنون ۵۰۰ نفر تیرباران شدهاند. اسیران بهسرعت با یک رگبار خلاص میشوند و جسدشان را در گودالها تلنبار میکنند؛ بهطوریکه آنها که با گلوله کشته نشدهاند، بهاحتمال قوی مرگ براثر خفگی -خیلی زود- بهدردشان خاتمه میدهد. دو دادگاه نظامی بهطور اختصاصی -مرتباً هرروز- حکم تیرباران ۵۰۰ نفر را صادر میکنند. هماکنون دو هزار جسد از اطراف پانتئون جمعآوری شده است».
پیشگفتار نویسنده
تاریخ طبقهی سوم از ۱۷۸۹ تاکنون، میبایست پیشدرآمد این کتاب باشد. ولی زمان شتاب دارد. قربانیان دارند بهدرون گورهای خود فرومیروند. بیم آن است که دروغهای مزورانهی رادیکالها بر تهمتهای نخنمای سلطنتطلبان پیشی بگیرد. درحال حاضر، من بهحداقل مقدمهی لازم بسنده میکنم.
انقلاب ۱۸ مارس را چهکسی انجام داد؟ کمیتهی مرکزی چه نقشی داشت؟ چگونه فرانسه ۱۰۰,۰۰۰ فرانسوی را از دست داد؟ چهکسانی مسؤلاند؟ فوجی از شاهدان بهاین پرسشها پاسخ خواهند داد...
بیتردید اینکه سخن میگوید یک تبعیدی است؛ ولی تبعیدیای که نه عضو کمون بوده، نه افسر یا کارمند آن. و طی پنج سال، همهی شهادتها را غربال کرده است، حتی یک مطلب را بدون گردآوری دلایل کافی بر صحت آن نقل نکرده است، و حریف فاتح را میبیند که مترصد کمترین بیدقتی است تا بقیه مطالب را یکسره انکار کند. این کسی است که میداند بهترین لایحهی دفاعی برای مغلوبان همانا روایت ساده و صادقانهی سرگذشت آنهاست.
وانگهی، این تاریخ بهفرزندان آنها، بهتمام کارگران سراسر زمین تعلق دارد. فرزند حق دارد از دلیل شکست پدر، حزب سوسیالیست و افتخارات پرچم آن در تمام کشورهای جهان باخبر باشد. کسی که برای مردم افسانههای انقلابی نقل میکند، کسی که آنها را با داستانهای احساساتی سرگرم میسازد، بهاندازهی آن جغرافیدانی مجرم است که برای دریانوردان نقشههای دروغین ترسیم میکند.
لندن، نوامبر ۱۸۷۶
یادداشتهای مترجم فارسی
چاپ دوم تاریخ کمون پاریس ۱۸۷۱ را لیساگاره در سال ۱۸۹۶ بهزبان فرانسه منتشر کرد و یک فصل دیگر هم به ۳۶ فصل آن اضافه نمود. این فصل سیوهفتم بیشتر دربارهی تحولاتی است که بهمسئله عفوعمومی تبعیدیان و زندانیهای کمون و همچنین موضعگیریهای درونیِ هیئت حاکمهی فرانسه میپردازد. اما ترجمهی حاضر از روی چاپ انگلیسی ۱۸۷۶ صورت گرفته است.
توضیح مختصری دربارهی شرائطی که بهکمون پاریس منجر شد، شاید بهبرخی از خوانندگان ترجمهی فارسی این کتاب کمک کند تا مطالب آن را راحتتر تعقیب کنند. بهخصوص که این کتاب تقریباً بلافاصله پس از شکست کمون، توسط یک کمونار که خود در کوران وقایع قرار داشته و تا حد زیادی خطاب بهکسانی که آنها هم از دور یا نزدیک جریان اوضاع را تعقیب میکردهاند، نوشته شده است. بهعبارت دیگر، نویسندهی این تاریخ اطلاع از امور و وقایع بسیاری را مسلم فرض کرده است که امروز -پس از گذشت حدود ۱۴۰ سال- برای خوانندهی ایرانی این کتاب فرض چندان درستی نیست. لذا تصمیم گرفتم که علاوهبر پارهای از توضیحات در متن، همچنین پیوست شرح حال بعضی از اشخاص را هم بهپایان کتاب اضافه کنم. لازم بهتوضیح استکه دائرهالمعارف اینترنتی ویکپِدیا مأخذ عمدهی تألیف این پیوست بوده است. ضمناً دو روزشمار قبل از شروع کتاب (روزشمار «کمون» و روزشمار «تاریخ مختصر تحولات سیاسی فرانسه») آمده استکه خواننده میتواند برای بعضی ارجاعات تاریخی در متن کتاب بهآنها مراجعه کند. گذشته از این، دو روزشمار نیز (روزشمار «تاریخ جنبش کارگری فرانسه» و روزشمار «تشکیل انترناسیونال تا برقراری جمهوری») در پایان کتاب آمده که مانع اتلاف وقت خواننده در برخی ارجاعات تاریخی خواهد بود.
کمون پاریس ۱۸۷۱ دقیقاً بهدورهای اطلاق میشود که با قیام هیجدهم مارس ۱۸۷۱ در پاریس آغاز و پس از نزدیک بهدو ماه در «هفتهی خونین» (۲۱ تا ۲۸ مه) خاتمه مییابد. بلافاصله پس از قیام پاریس، در چندین شهر دیگر فرانسه هم بهدنبال قیام مردمْ کمون اعلان شد؛ ولی این قیامها خیلی زود سرکوب گردیدند. از نظر مارکس این نخستین قیام مستقل پرولتاریا در تاریخ است.
کمون پاریسِ ۱۸۷۱ ریشه در کمون انقلابی ۱۷۹۲ (انقلاب کبیر) و همچنین قیام ژوئن ۱۸۴۸ کارگران پاریس دارد که بهدست حکومت پس از «انقلاب فوریه» بهخون کشیده شد. در واقع، از قیام ژوئن است که پرچم سرخ، قیامکنندگان و رزمندگان باریکادها را بههم پیوند میدهد. گرچه در انقلاب کبیر، پرچم سرخ سمبل حکومت نظامی بود و انقلابیون تنها برای تمسخر شاه و سربازان آن را بهدست میگرفتند؛ اما از ژوئن ۱۸۴۸ پرچم سرخ بهسمبل خون بر زمین ریختهی کارگران و پرچم سه رنگ مترادف با سرکوب است.
مردم فرانسه از سال ۱۸۰۰ بهبعد، تحت حکومتهای امپراتوری یا سلطنتی بهسر برده بودند: (امپراتوری اول ۱۸۱۵-۱۸۰۰، اعادهی حکومت سلطنتی بوربونها ۱۸۳۰-۱۸۱۵، حکومت سلطنتی لوئی-فیلیپِ اورلئان ۱۸۴۸-۱۸۳۰ و امپراتوری دوم ناپلئون سوم ۱۸۷۰-۱۸۵۱).
رژیم جمهوری ۳ سال بیشتر طول نکشید.
در ژوئیه ۱۸۷۰، ناپلئون سوم جنگی را علیه پروس بهراه انداخت که خیلی زود بهشکست او منجر گردید. در چهارم سپتامبر ۱۸۷۰ جمهوری سوم اعلام شد، ولی جنگ ادامه یافت و «حکومت دفاع ملی» تشکیل گردید. پاریس محاصره شد و در زمستان ۱۸۷۱-۱۸۷۰ با قحطی سختی مواجه گردید. ژول فاور، وزیر خارجهی «حکومت دفاع ملی» یک قرارداد آتشبس با بیسمارک امضا کرد. مطابق این قرارداد علاوهبر ختم مخاصمات، یک مجلس ملی هم برای تصمیمگیری در مورد جنگ یا صلح پیشبینی شده بود. انتخابات ۸ فوریه که با عجله برگزار شد، اکثریتی سلطنتطلب را بهمجلس ملی فرستاد.
اما بخش اعظم انتخابشدگان پاریس: جمهوریخواه، تندرو و از لیست «هواداران ادامهی جنگ» بودند. درواقع مردم پاریس فکر میکردند که بهخوبی از خود دفاع کرده و خود را شکستخورده نمیدیدند. ازاینرو، حکومت جمهوری ابتدا در بوردو تشکیل میشود و بعد به ورسای منتقل میگردد تا مانند «حکومت دفاع ملی» در ۳۱ اکتبر درمعرض خطر افتادن بهدست مردم نباشد.
بدینترتیب، پاریسیها که محاصرهی سختی را از سرگذراندهاند و با حرارت ناشی از «جنون محاصره» میخواهند بههرقیمت پاریس را از هجوم پروسیها حفظ کنند، دوران سیاسی و اجتماعی نوینی را آغاز مینمایند. آنها نمیپذیرند که سربازان توپهای پاریس را بگیرند و بیم آن دارند که این توپها پس از ورود پروسیها بهپاریس بهدست آنها بیفتد. بدینسان، مبارزهای شدید بین سلطنتطلبان، بورژواهای بزرگ و محافظهکاران شهرستانها که همگی طالب صلحی سریع با پروس هستند و به ورسای پناه بردهاند، و اهالی پاریس (و اساساً محلات شرق پاریس که تحت شرائط معیشتی سخت بهسر میبردند و بیشترین لطمه را از محاصرهی پاریس توسط آلمانها دیده بودند) درگیر میشود.
اختلاط اجتماعی در محلات پاریس که از دوران قرون وسطی مرسوم بود، در اثر تغییرات شهرسازی در دوران ناپلئون سوم بههم خورده بود. محلات غرب (ناحیههای هفتم، هشتم، پانزدهم و هفدهم) ثروتمندترین پاریسیها را با نوکر و کلفتهایشان در خود جا داده بود. در محلات مرکز هنوز افراد مرفه زندگی میکنند. ولی طبقات مردمی در شرق (ناحیههای یازدهم، دوازدهم، سیزدهم، دهم، هیجدهم، نوزدهم و بیستم) جمع شدهاند. تعداد کارگران خیلی زیاد است: ۴۴۲,۰۰۰ نفر از جمعیت ۱,۸ میلیون نفری، مطابق آمار ۱۸۶۶. تعداد پیشهوران هم فراوان است: ۷۰,۰۰۰ نفر (که اکثر آنها دستتنها و یا با یک کارگر کار میکنند) و کاسبهای خردهپائی که وضعیت اجتماعیشان بهکارگران خیلی نزدیک است.
بههرروی، این طبقات مردمی بهسازماندهی خود آغاز کرده بودند. حق اعتصاب که در ۱۸۶۴ برقرار شده بود، در سالهای آخر امپراتوری بهکرات مورد استفاده قرار گرفت. بهمناسبت انتخابات فوریه ۱۸۶۴ کارگران بیانیه شصت نفر را منتشر کردند که خواهان آزادی کار، دسترسی بهاعتبار مالی و همبستگی بودند. از سپتامبر ۱۸۶۴ انجمن بینالمللی کارگران بهوجود آمده بود که در فرانسه هم نماینده داشت. از ۱۸۶۸ حکومت امپراتوری شعبهی فرانسوی انترناسیونال را که اعضایش در تظاهرات جمهوریخواهانه شرکت کرده بودند، منحل کرده بود.
قانون در مورد آزادی مطبوعات ۱۸۶۸ امکان علنی شدن خواستهای اقتصادی ضدسرمایهدارانه را فراهم کرده بود: «ملی شدن» بانکها، بیمهها، معادن، راهآهنها (برنامهی مالون و بارلَن برای انتخابات ۱۸۶۹) ... بلانکیستها که هوادار قیام بودند، هرچه بیشتر ابراز وجود میکردند. طبقات مردمی پاریس بیم دارند که بار دیگر از مزایای انقلاب سپتامبر خود، سرنگونی امپراتوری دوم محروم شوند. پیش از این، پس از روزهای انقلابی ژوئیه ۱۸۳۰ و فوریه ۱۸۴۸، طبقات مرفه در انتخابات فوریه ۱۸۴۸، با استقرار سلطنت ژوئیه و امپراتوری دوم، قدرت سیاسی را بهنفع خود مصادره کرده بودند.
در ۱۸۷۱، پاریسیها نسبت بهمجلسی که جدیداً انتخاب شده بود و اکثریت کرسیها در اختیار سلطنتطلبها قرار داشت، بیاعتماد بودند. مجلس در ترس از پاریسِ مردمی که همواره آمادهی شعلهور شدن بود، در ۱۰ مارس تصمیم میگیرد که در ورسایِ (تحت کنترل آلمان و سمبل سلطنت مطلقه) تشکیل جلسه دهد. مجلس سیاستی اجتماعی را در پیش میگیرد که بخشی از مردم پاریس را که پیش از آن از محاصرهی پاریس توسط ارتش آلمان بسیار رنج دیده بودند، دچار مشکل میسازد. مجلس در ۱۰ مارس مهلت پرداخت سفتهها، کرایهخانهها و وامها را لغو میکند و بهاینترتیب سه قسط بهطور همزمان قابل مطالبه میشود. تعداد کثیری کارگر، پیشهور و کاسب وسائل معاش خود را در خطر میبینند. (تعداد کسانی را که بهاینترتیب در معرض ورشکستگی یا تعقیب قضائی قرار میگرفتد، ۱۵,۰۰۰ نفر برآورد میکنند). بهعلاوه، مجلس مستمری ۱,۵ فرانکی گاردهای ملی پاریس را قطع میکند و بهاینترتیب بخشی از طبقات فقیر پاریس را از منبع درآمد خود محروم میسازد. این سیاست برای پاریسیهای مسنتر یادآورِ سیاستی استکه در تابستان ۱۸۴۸ حزب نظم (که همین تییر یکی از رهبران آن بود) در پیش گرفت.
وقتی حکومت تصمیم بهخلع سلاح پاریسیها میگیرد، آنها مستقیماً خود را در معرض تهدید احساس میکنند. بحث بر سر این است که از پاریسیها ۲۲۷ عراده توپی را که در مونمارتر و بِلویل انبار شده است، بگیرند. پاریسیها این توپها را مال خود میدانند، چونکه قیمت آنها را در زمان جنگ با پروس و از طریق جمعآوری پول پرداختهاند. آنها در مقابل حملهی احتمالی سربازان حکومتی (نظیر ژوئن ۱۸۴۸) خود را بلادفاع احساس میکنند. پاریسیها نزدیک به ۵۰۰,۰۰۰ تفنگ هم دراختیار دارند.
تییِر ساختن استحکاماتِ دورِ پاریس را هنگامی که وزیر لوئی-فیلیپ بود، توصیه کرد. آن زمان او این حصار را برای دفاع شهر در مقابل دشمن خارجی در نظر گرفته بود؛ ولی همان زمان هم از امکان استفادهی آن در سرکوب قیامهای مردمی غافل نبود. کافی بود که شورشیان را در درون این حصار محبوس کنند و آنها را درهم بشکنند. در فوریه ۱۸۴۸ در جریان وقایع، تییر بهلوئی-فیلیپ توصیه کرده بود که با همین تاکتیک قیام را در هم بشکند.
در ۱۷ مارس ۱۸۷۱ تییر و حکومتاش با ارزیابی غلط از روحیه پاریسیها سربازانی را شبانه و بهفرماندهی ژنرال وینوا برای بردن توپهای بوتمونمارتر اعزام میکنند. همان روز تییر از سر احتیاط دستور دستگیری بلانکی، جمهوریخواه انقلابی و ملقب به «زندانی» (چون او بیش از نیمی از زندگی خود را در زندانهای شاهی و امپراتوری سرکرده بود) را صادر میکند که در جنوب فرانسه در خانهی دوست پزشگ خود در حال استراحت بود. تییر دستور میدهد که او را تحتالحفظ و با فرمان شلیک، در صورت قصد فرار، به برُتانی منتقل کنند.
صبح روز هیجدهم مارس مردم بهمقابله با سربازانی که برای بردن توپها آمدهاند برمیخیزند و این سربازان فوراً بهآنها میپیوندند.
بیژن هیرمن پور
توضیحات ویراستار فارسی
اگر بورژوازی در کلیت و حاکمیت جهانیاش همهی ثروت انباشتهی تاریخ بشر را -بهمثابهی مالکیت خصوصی- بهمیراث دارد و این میراث را دستمایه تثبیت خویش میکند، در مقابل طبقهی کارگر نیز در گسترهی جهانی و مبارزهجویانهاش میراثدار همهی انقلاباتی استکه در نفیکنندگیشانْ تاریخِ انسان بودن نوع انسان را گام بهگام رقم زدهاند. از همینروست که «حق» نزد بورژوازی (با همهی تحولاتاش) نهایتاً اثباتی و نزد پرولتاریا (با وجود سکون ظاهریاش) نهایتاً سلبی است. بنابراین، تاریخ کمون پاریس ۱۸۷۱ بهطبقهی کارگر در ایران نیز تعلق دارد که یکی از چهرههای میلیتانت طبقهی فروشندگان نیرویکار در عرصهی جهانی است. گرچه ۱۴۰ سال از قیام مردم پاریس میگذرد، اما آنچه در کمون پاریس اتفاق افتاد، در جوهرهی وجودیاش و در گامهائی فراتر، در ایران نیز واقع شدنی است. بنابراین، میتوان بههمهی فعالین کمونیست جنبش کارگری در ایران توصیه کرد که این میراث را تصاحب کنند و آن را بهآگاهی خویش فرابرویانند. طبقه کارگر ایران نمیتواند بدون درسگیری از اشتباهات کمون انقلاب پیروزمند خود را سازمان دهد.
تفاوت روایت لیساگاره از کمون پاریس ۱۸۷۱ با دیگر روایتها در این است که او با این باور که «همهچیز باید گفته شود» ؛ همه چیز را میگوید تا «حقیقتِ زاینده جانشینِ تملقگوئی بیبو و خاصیت... گردد». در تصویری که لیساگاره از کمون پاریس میپردازد، هیچ آدم نخبه و کاملی وجود ندارد و همهی حماسهی تاریخی و ماندگار کمون از ترکیب بدون برنامه و پیشبینی نشدهی انسانهای مبارزی بهوجود میآید که ضمن جنبههای قهرمانانه، بههیچوجه عاری از ضعفهای رایج در میان طبقات کارگران و زحمتکش نیستند. بههرروی، «تاریخ کمون پاریس ۱۸۷۱»، بهباور من، مصداق بارز این سخن نویسندهی کتاب استکه: «کسی که برای مردم افسانههای انقلابی نقل میکند، کسی که آنها را با داستانهای احساساتی سرگرم میسازد، بهاندازهی آن جغرافیدانی مجرم است که برای دریانوردان نقشههای دروغین ترسیم میکند».
لیساگاره انقلابیتر از آن است که کتابی برای تمجید از خّود و همرزمانش بنویسد. روایت لیساگاره از کمون پاریس برای دفاع از حقیقت است و برای دفاع از حقیقت نیازی بهافسانهبافی و قهرمانسازی نیست. چنین است که او در عین حال خود نقاد قاطعی است بر آنچه خود او و همهی کموناردها کردهاند. بیان لیساگاره درباره نشریه مارسیز بهترین گواه این نقادی حقیقتطلبانه است. او در مورد این نشریه که خود یکی بنیانگزاران آن است چنین میگوید:
«وضعیت آشفتهی حزب اقدام در نشریه آنها -مارسییز- بهعریانی نمایان بود: آش درهمجوشی از نظریهپردازان و نویسندگان نومید که نفرت از امپراتوری متحدشان کرده بود، بدون هیچ نظر مشخص و بالاتر از آن بدون هرگونه انضباط.»
همین نگرش حقیقتجویانه است که کتاب لیساگاره را بهیکی از معتبرترین اسناد تاریخ جنبش کارگری تبدیل کرده است. همین نیز اهمیت ستایش لیساگاره از فرزندان شریف طبقه کارگر پاریس را دوچندان میکند. در ستایش لیساگاره هیچ فریبی نیست. این شور جانبدارانه و کارگری لیساگاره است که او را بهستایش از این مبارزان پرشور میرساند. ستایشی که در عینحال روایتی است از چگونگی رشد رهبران جنبش سوسیالیستی در درون طبقهکارگر و از میان کارگران. در ستایش پرشکوه او از وارلن اوج انقلابیگری آگاهانه طبقه کارگر، این انقلابیترین طبقه تاریخ معاصر، را میتوان دید:
«وارلن، افسوس! نشد که فرار کند. روز یکشنبه ۲۸ مه در خیابان لافایِت شناخته شد و بهپای بوتمونمارتر نزد فرماندهی کل برده یا دقیقتر کشانده شد. ورسائیها او را فرستادند تا در خیابان روزیه تیرباران شود. بهمدت یک ساعت، یک ساعت کشنده، وارلن را درحالیکه دستهایش از پشت بسته بود، زیر بارانی از ضربات و دشنام، در خیابانهای مونمارتر میکشاندند. سر جوان و متفکرش که هرگز اندیشهای جز اندیشهی برادری بهآن راه نیافت، براثر ضربهی شمشیرها شکاف برداشت و خیلی زود صرفاً بهتودهای از خون و گوشت لهیده تبدیل شد و چشمها از حدقه بیرون زد. با رسیدن بهخیابان روزیه او دیگر راه نمیرفت. او را میبردند.
او را نشاندند تا تیرباران کنند. ملعونها جسد او را با ضربات قنداق تفنگ مُثله کردند.
تپهی شهدا هرگز شهیدی پرافتخارتر از وارلن نداشت. کاش او هم در قلب بزرگ طبقهی کارگر جای گیرد. سراسر زندگی وارلن یک نمونه بود. او کاملاً بهتنهائی و صرفاً با قدرت ارادهی خود، و با صَرف ساعات نادری که شبها -پس از کارگاه و برای مطالعه- برایش میماند، خودش را آموزش داد. آموختن نه با این قصد که بهبورژوازی راه یابد، آنچنان که خیلیها کردند؛ ولی بهقصد آموزش و رهائی مردم. او قلب و روح انجمن کارگران در پایان دوران امپراتوری بود. این انقلابی خستگیناپذیر و فروتن که در عین کمحرفی همواره بهموقع حرفش را میزد و آنهم برای آنکه یک بحث نامفهوم را با یک کلمه روشن سازد، در وجود خود آن غریزهی انقلابیای را که اغلب در کارگران آموزشدیده نهفته است، حفظ کرده بود. او که در ۱۸ مارس یکی از اولین افراد بود، در تمام طول کمون کار کرد و تا آخر در باریکادها بهسر برد. مرگ او مایهی افتخار کارگران است. اگر در مطلع این تاریخ جائی برای نام دیگری جز پاریس وجود داشت، این کتاب باید بهوارلن و دُلِسکلوز تقدیم میشد.»
کیست که بهاحترام این مبارزان پرشور از جا برنخیزد؟
با ترجمه این کتاب، بیژن هیرمن پور خلائی نه چندان کوچک در ادبیات کارگری ایران را پر کرده است. هرآنچه تا بهامروز در جنبش کارگری ایران دربارهی کمون پاریس گفته شده است، بهنقل از آن رهبران جنبش کمونیستی بوده است که علیرغم بینش و درایتشان، هیچکدام خود از نزدیک شاهد کمون نبودهاند و همهی آنها روایت خود را بر روایتهایی از قبیل روایت لیساگاره متکی کردهاند. این را تروتسکی در مقدمهی کتاب خود نیز تأکید کرده است. اما جنبش کمونیستی ایران که با عینک سوسیالیسم پرو روسی بهجنبش کارگری جهانی نگاه میکرد، کمون پاریس ا. ژلوبوفسکایا را میشناخت، بدون آنکه کمون پاریس لیساگاره را بشناسد. اکنون و با کار سنگین و ارزشمند مترجم، این خلاء برطرف میشود.
* * *
ترجمهی انگلیسی «تاریخ کمون پاریس ۱۸۷۱» ۲۶۸ نکته در پانویس و ۳۸ نکتهی دیگر تحت عنوان «پیوست» دارد که بهیکدیگر مربوطاند. بدینترتیب که نویسنده از متن بهپانویس ارجاع میدهد و از آنجا بهپیوست. گرچه این ارتباط در انتشار ترجمهی حاضر بهطور متوالی آمده است؛ اما شمارهگذاری لاتین نشاندهندهی پیوستهاست.
در متن نیز توضیحات کوتاهی (هم از مترجم انگلیسی و هم از مترجم فارسی) وجود دارد که بین دو کروشه [] قرار دارد. همهی آن کروشههائی که با حرف «م» مشخص شدهاند از مترجم فارسی است. ضمناً بهمنظور فهم سادهتر ارتباط وقایع، شرح مختصر زندگی بعضی از شخصیتهای کتاب، تحت عنوان «پیوست مترجم فارسی»، بهآخر کتاب افزوده شده است که با علامت * مشخص شدهاند.
این چاپ همان انتشار اینرنتی کتاب است بهمناسبت سالگرد کمون پاریس و درحالی انجام گرفت که هنوز کار بازبینی تمام کتاب بهپایان نرسیده بود. مترجم و ویراستار از هرگونه انتقاد و نظری که بهبرطرف کردن ضعفهای کار یاری برسانند سپاسگزار خواهند بود. امید که چاپ بعدی کتاب بههمت همهی علاقمندان با اشتباهات و ضعفهای کمتری همراه باشد.
عباس فرد
روزشمار مختصر تحولات سیاسی فرانسه
از فتح باستیل در ۱۴ ژوئیه ۱۸۷۹ تا شکست کمون در ۱۸۷۱
۱۸۰۴-۱۷۹۲ | جمهوری اول |
۱۷۹۵-۱۷۹۲ | کنوانسیون |
۱۷۹۹-۱۷۹۵ | دیرِکتوار |
۱۸۰۴-۱۷۹۹ | حکومت کنوسولها |
۱۸۱۵-۱۸۰۴ | امپراتوی |
۱۸۱۴-۱۸۰۴ | ناپلئون اول |
۱۸۱۵-۱۸۱۴ | لوئی هیجدهم (اعادهی سلطنت، بار اول) |
۱۸۱۵ | ناپلئون اول (حکومت صدروزه) |
۱۸۳۰-۱۸۱۵ | اعادهی سلطنت |
۱۸۲۴-۱۸۱۵ | لوئی هیجدهم |
۱۸۳۰-۱۸۲۴ | شارل دهم |
۱۸۴۸-۱۸۳۰ | سلطنت ژوئیه |
۱۸۴۸-۱۸۳۰ | لوئیفیلیپ اول |
۱۸۵۲-۱۸۴۸ | جمهوری دوم |
۱۸۵۲-۱۸۴۸ | لوئی ناپلئون بناپارت |
۱۸۷۰-۱۸۵۲ | امپراتوری دوم |
۱۸۷۰-۱۸۵۲ | ناپلئون سوم |
۱۸۷۱-۱۸۴۸ | جمهوری سوم |
۱۸۷۳-۱۸۷۱ | آدلف تییر |
روزشمار کمون
سال ۱۸۷۰ | |
۱۰ ژانویه | تظاهرات صدهزار نفری علیه ناپلئون سوم بهمناسبت قتل ویکتور نوار (روزنامهنگار) بهدست پییر بناپارت (پسرعموی امپراتور). |
۸ مه | در یک رفراندوم ملی، امپراتوری با ۸۴ درصد آراءِ مثبت، رأی اعتماد کسب میکند. در آستانهی رفراندوم، اعضای فدراسیون پاریس بهاتهام توطئه علیه ناپلئون سوم دستگیر میشوند. این بهانه بعداً برای دستگیری کلیهی اعضای انترناسیونال در سراسر فرانسه مورد استفاده قرار گرفت. |
۱۹ ژوئیه | درگیری دیپلوماتیک بهخاطر نیات پروس در مورد تاج و تخت اسپانیا. لوئی بناپارت به پروس اعلان جنگ میکند. |
۲۳ ژوئیه | مارکس آنچه را که بعداً «اولین پیام انترناسیونال» نامیده شد، تمام میکند. |
۲۶ ژوئیه | «اولین پیام» بهتصویب میرسد و توسط شورای عمومی «انجمن کارگران» در سطح بینالمللی منتشر میشود. |
۴ تا ۶ اوت | شاهزاده فردریک، فرماندهی یکی از سه ارتش پروس که بهفرانسه حمله کردهاند، مارشالِ فرانسه (ماکماهون) را در وُرت و وایسنبرگ شکست میدهد؛ او را از آلزاس(شمال شرق فرانسه) بیرون میکند؛ استراسبورگ را بهمحاصره درمیآورد؛ و بهطرف نانسی حرکت میکند. دو ارتش دیگر نیز نیروهای مارشال بازِن را در مِدس منزوی میکنند. |
۱۶ تا ۱۸ اوت | تلاش بازن برای بیرون بردن سربازان خود از میان خطوط پروس که با کشتههای بسیار در مار لاتور و لراولوتت خنثی میشود. پروسیها تا شالون پیش میروند. |
۱ سپتامبر | نبرد سِدان. ناپلئون که همراه ماکماهون در مدس بهنجات بازن شتافته بود با راهبندان پروسیها روبرو میشود، وارد نبرد میگردد، و در سدان شکست میخورد. |
۲ سپتامبر | ناپلئون و ماکماهون با بیش از ۸۳,۰۰۰ سرباز در مدس تسلیم میشوند. |
۴ سپتامبر | با رسیدن خبر تسلیم در سدان، کارگران پاریس به پاله بوربون حمله میکنند و مجلس قانونگزاری را وادار بهاعلام سقوط امپراتوری میکنند. عصر همان روز در تالار شهرداری مرکزی پاریس جمهوری اعلام میشود. «حکومت موقت دفاع ملی» برای ادامهی و اخراج پروسیها از فرانسه، مستقر میشود. |
۵ سپتامبر | در لندن و پارهای از شهرهای بزرگ تظاهراتی برپا گردید که تظاهرکنندگان خواستار شناسائی جمهوری فرانسه از طرف انگلستان بودند. شورای عمومی انترناسیونال اول در سازماندهی این تظاهرات فعالانه شرکت داشت. |
۶ سپتامبر | «حکومت دفاع ملی» طی بیانیهای تقصیر جنگ را بهگردن رژیم امپراتوری میاندازد و اعلام میکند که خواهان صلح است؛ اما «مادام که پروسْ آلزاس-لورن را در اشغال دارد، یک وجب از خاک و یک سنگ از استحکامات نظامی خودرا واگذار نمیکند و جنگ متوقف نخواهد شد». |
۱۹سپتامبر | دو ارتش پروس محاصرهی طولانی پاریس را آغاز میکنند. بیسمارک تصور میکند که کارگران «ملایم و منحط» پاریس فوراً تسلیم خواهند شد. حکومت موقت هیئت نمایندگیای به تور میفرستد که گامبتا با فرار از پاریس با بالون خیلی زود بهآن میپیوندد تا مقاومت را در شهرستانها سازماندهی کند. |
۲۷ اکتبر | ارتش فرانسه بهسرکردگی بازن(با ارتشی بین ۱۴۰,۰۰۰ تا ۱۸۰,۰۰۰ سرباز) در مدس تسلیم میشود. |
۳۰ اکتبر | گارد ملی فرانسه در لِبورژِه شکست میخورد. |
۳۱ اکتبر | با دریافت این خبر که «حکومت دفاع ملی» تصمیم بهآغاز مذاکره با پروس گرفته است، کارگران پاریس و بخشهای انقلابی گارد ملی تحت رهبری بلانکی شورش میکنند، تالار شهرداری مرکزی را اشغال کرده و در آنجا حکومت انقلابیِ «کمیتهی امنیت عمومی» را برپا میدارند. این کمیته در ۳۱ اکتبر مانع از اعدام اعضای حکومت موقت میشود که پارهای از شورشیان خواهان آن بودند. |
۱ نوامبر | تحت فشار کارگران حکومت ملی قول استعفا و برنامهریزی انتخابات کمون را میدهد-قولهائی که تصمیم بهعملی کردن آنها را نداشت. پس از آن که کارگران با این کلک «قانونی» آرام میشوند، حکومت با خشونت شهرداری مرکزی را میگیرد و دوباره سلطهاش را بر شهر تحت محاصره برقرار میکند. بلانکی بهاتهام خیانت بازداشت میشود. |
سال ۱۸۷۱ | |
۲۲ ژانویه | پرولتاریای پاریس و نفرات گارد ملی در تظاهراتی که بهابتکار بلانکیستها برگزار شد، شرکت کردند. آنها خواستار سرنگونی حکومت و برقراری کمون شدند. بهدستور «حکومت دفاع ملی» گارد متحرک بریتانی که از شهرداری حفاظت میکرد بهسوی تظاهرکنندگان آتش گشود. پس از کشتار کارگران بیسلاح، حکومت تدارک تسلیم پاریس را آغاز میکند. |
۲۸ ژانویه | پس از چهارماه مبارزهی کارگران، پاریس تسلیم پروسیها میشود. درحالی که تمام نیروهای منظم خلع سلاح میشوند، گارد ملی اجازه داشت سلاحهای خود را نگهدارد و مردم پاریس هم مسلح میمانند و فقط امکان تصرف بخش کوچکی از شهر را بهپروسیها دادند. |
۸ فوریه | برگزاری انتخابات در فرانسه که اکثر ساکنان کشور از آن بیخبرند. |
۱۲ فوریه | مجلس ملی جدید در بوردو افتتاح میشود. دوسوم نماینگان محافظهکار و خواهان پایان جنگ هستند. |
۱۶ فوریه | مجلسْ آدلف تییِر را بهعنوان رئیس قوهی مجریه انتخاب میکند. |
۲۶ فوریه | در ورسای، معاهدهی مقدماتی صلح بین تییِر و ژول فاور از یکسو و بیسمارک از سوی دیگر امضا میشود. فرانسه آلزاس و لورن شرقی را بهآلمان واگذار میکند و مبلغ پنج میلیارد غرامت میپردازد. خروج آلمان از مناطق اشغالی بهتدریج و بهنسبت تأدیهی مبلغ غرامت صورت میگیرد. معاهدهی نهائی در تاریخ ۱۰ مه ۱۸۷۱ در فرانکفورت امضا شد. |
۱ تا ۳ مارس | پس از ماهها درگیری و تحمل سختیِ ناشی از ورود ارتش آلمان بهشهر و تسلیم بیوقفهی حکومت، کارگران پاریس واکنشی خشمآلود نشان میدهند. گارد ملی طغیان میکند و یک کمیتهی مرکزی تشکیل میدهد. |
۱۰ مارس | مجلس ملی یک قانون در مورد بهتأخیر انداختن پرداخت وامهای معوقه تصویب میکند. مطابق این قانون پرداخت وامهائی که تعهد آنها بین ۱۳ اوت و ۱۲ نوامبر ۱۸۷۰ صورت گرفته را میتوان بهتأخیر انداخت. این قانون بهورشکستگی بسیاری از خوردهبورژواها منجر میشود. |
۱۱ مارس | مجلس ملی جابهجا میشود. با وجود ناآرامیها در پاریس، حکومت در ۲۰ مارس در ورسای مستقر میشود. |
۱۸ مارس | آدلف تییِر در تلاش برای خلع سلاح پاریس، سربازان ارتش منظم را بهپاریس اعزام میکند، ولی آنها بهکارگران پاریس میپیوندند و از اجرای فرمان آتش خودداری میکنند. ژنرالها کلود مارتن لِکنت و ژاک لئونار کلمانتوما توسط سربازان تحت فرمان خود بهقتل میرسند. بسیاری از سربازان با مسالمت از پاریس خارج میشوند و عدهای هم در همانجا میمانند. تییِر خشمگین از چنین رویدادی جنگ داخلی را آغاز میکند. |
۲۶ مارس | شورای شهرداری -کمون پاریس- توسط شهروندان پاریس انتخاب میشود. کمون شامل کارگرانی میشود که در بین آنها پیروان انترناسیونال، پرودون و بلانکی وجود دارند. |
۲۸ مارس | کمیتهی مرکزی گارد ملی که تا آن زمان وظائف حکومت را انجام میداد، پس از صدور فرمان انحلال دائمی «پلیس اخلاق» استعفا میدهد. |
۳۰ مارس | کمون نظاموظیفه و ارتش دائمی را ملغی میکند. گارد ملی تنها نیروی مسلحی است که همهی افراد قادر بهحمل سلاح در آن ثبت نام میکنند. کمون کلیهی اجارهخانههای معوقه را از اکتبر ۱۸۷۰ تا آوریل ۱۸۷۱ میبخشد. در همان روز اعتبارنامهی خارجیانی که برای عضویت کمون انتخاب شدهاند، تایید میشود؛ زیرا پرچم کمون پرچم جمهوری جهانی است. |
۱ آوریل | کمون اعلام میکند که بالاترین حقوق دریافتی یک عضو کمون از ۶۰۰۰ فرانک تجاوز نمیکند. |
۲ آوریل | جهت سرکوب کمون پاریس، تییِر بهبیسمارک متوسل میشود تا اسرای جنگی فرانسه را که اکثراً در ارتشهائی خدمت میکردند که در سدان و مدس تسلیم شده بودند، بهارتش ورسای تحویل دهد. بیسمارک در ازای پرداخت ۵ میلیارد غرامت با این درخواست موافقت میکند. ارتش فرانسه محاصرهی پاریس را آغاز میکند. پاریس تحت بمباران مداوم قرار میگیرد و آن هم توسط همان کسانی که بمباران پاریس توسط پرروسیها را بهعنوان توهین بهمقدسات محکوم کرده بودند. کمون جدائی کلیسا از دولت، الغای هرگونه کمک مالیِ دولت بهمقاصد مذهبی و تبدیل تمام اموال کلیسا بهاموال دولت را مقرر کرد. مذهب امری صرفاً شخصی اعلام میشود. |
۵ آوریل | در تلاش برای جلوگیری از تیرباران کمونارها توسط ورسای، یک لایحه قانونی درمورد گروگانها تصویب شد. براساس این تصویبنامه همهی کسانی که بهداشتن ارتباط با حکومت در ورسای متهم میشدند، گروگان اعلام میشدند. این تصمیم هرگز اجرا نشد. |
۶ آوریل | گیوتین توسط گردان ۱۳۷ گارد ملی بیرون آورده و در میان شادی عظیم مردم سوزانده شد. |
۷ آوریل | درهفتم آوریل ارتش ورسای گدار سن در نویی را درجبههی غرب پاریس تسخیر کرد. در عکسالعمل بهسیاست تیرباران کمونارهای دستگیر شده، کمون سیاست چشم درمقابل چشم و دندان درمقابل دندان را اعلام وتهدید بهمقابله بهمثل مینماید. اینکار بلافاصله بلوف از آب درمیآید وکارگران پاریس هیچکس را اعدام نمیکنند. |
۸ آوریل | در یک لایحه قانونی هرگونه نشانه، تصویر، دگم و دعای مذهبی از مدارس بیرون رانده میشود. در یک کلام مقرر میشود که «هرآنچه بهحوزهی وجدان فردی تعلق دارد» از مدارس خارج گردد. این تصویبنامه بهتدریج اجرا میشود. |
۱۱ آوریل | در حملهای در جنوب پاریس، ارتش فرانسه با خسارات زیادی توسط ژنرال اود بهعقب رانده میشود. |
۱۲ آوریل | کمون تصمیم میگیرد که ستون پیروزی در میدان واندوم را که پس از فتوحات ناپلئون در ۱۸۰۹ از توپهای غنیمتی ساخته شده بود، بهعنوان نشانهی شوینیسم و تحریک نفرت ملی، تخریب کند. این تصویبنامه در ۱۶ مه بهاجرا درآمد. |
۱۶ آوریل | کمون تعویق سررسید کلیه بدهیها و لغو بهرهی آنها را تا سه سال دیگر اعلان میکند. کمون دستور میدهد که صورتی از کارخانههائی که توسط صاحبان آنها بسته شدهاند تهیه شود و طرحهائی تنظیم گردد که مطابق آنها این کارخانهها توسط کارگران سابق خود که در تعاونیها متشکل میشوند، اداره گردند؛ و نیز این تعاونیها در یک سندیکای واحد بزرگ متشکل شوند. |
۲۰ آوریل | کمون کار شب نانواها را غدغن میکند و همچنین کارت ثبتنام کارگران را که از آغاز امپراتوری دوم منحصراً توسط منصوبین پلیس -این استثمارگران درجه اول- اداره میشد را ملغی مینماید. صدور کارت ثبتنام کارگران بهشهرداریهای بیست ناحیهی پاریس واگذار میشود. |
۲۳ آوریل | تییِر مذاکرات مربوط بهدرخواست کمون مبنیبر مبادلهی اسقف اعظم ژرژ داربوا (Georges Darboy) و کلیه کشیشهائی که در پاریس گروگان بودند با تنها شخص بلانکی که دوبار بهعضویت کمون انتخاب شده بود و در کلِروو زندانی بود، را قطع میکند. با چشمانداز نزدیک شدن انتخابات ۳۰ آوریل، یکی از صحنههای بزرگ آشتیجوئی خود را بهنمایش گذاشت. تییِر از تریبون مجلس فریاد برآورد: «هیچ توطئهای علیه جمهوری وجود ندارد مگر توطئهی پاریس که ما را بهریختن خون فرانسویها وادار میکند. من این را بارها و بارها تکرار میکنم...». از ۷۰۰,۰۰۰ عضو شورای شهر اتحاد لژیتیمیستها، اورلئانیستها و بناپارتیستها (یعنی |
۳۰ آوریل | کمون دستور تعطیل گروخانهها را بهاین دلیل که وسیلهی استثمار کار هستند و با حق کارگران بر ابزار کارِ خود و حیثیت شخصیشان تناقض دارد، صادر میکند. |
۵ مه | کمون دستور تخریب محراب ندامت که در استغفار از اعدام لوئی ۱۶ ساخته شده بود، را صادر میکند. |
۹ مه | دژ ایسی که در اثر آتش توپخانه و بمباران کاملاً با خاک یکسان شده است، بهتصرف ارتش فرانسه درمیآید. |
۱۰مه | معاهدهی صلح منعقده در فوریه حالا بهعنوان معاهدهی فرانکفورت بهامضا میرسد. (این معاهده در ۱۷ مه از تصویب مجلس ملی میگذرد.) |
۱۶ مه | ستون واندوم واژگون میشود. این ستون بین سالهای ۱۸۰۶ و ۱۸۱۰، بهافتخار پروزیهای فرانسهی ناپلئونی در پاریس از برونز حاصل از توپهای غنیمت گرفته شده از دشمن در پاریس برپا شد و در رأس آن مجسمهی ناپلئون قرار داشت. |
۲۱ تا ۲۸ مه | سربازان ورسای در ۲۱ مه وارد پاریس میشوند. پروسیها که دژهای شمال و شرق پاریس را در دست داشتند بهسربازان ورسای اجازه میدهند که از طریق املاک شمال پاریس که مطابق قرارداد آتشبس برای آنها منطقهی ممنوعه بود، بهسمت پاریس پیشروی کنند. کارگران پاریس در این جناح نیروی اندکی داشتند. در نتیجه، در نیمهی غربی پاریس -شهر تجمل- مقاومت ضعیفی صورت گرفت و هرچه سربازان بهنیمهی شرقی پاریس -شهر کارگران- نزدیکتر میشدند مقاومت قویتر و سرسختانهتر میشد. ارتش فرانسه هشت روز را بهکشتار کارگران و تیراندازی بهغیرنظامیان گذراند. این عملیات توسط مارشال ماکماهون رهبری میشد که بعداً بهریاست جمهوری فرانسه رسید. چند ده هزار کارگر و کمونار بیمحاکمه تیرباران شدند (حدود ۳۰,۰۰۰ نفر) ؛ ۳۸,۰۰۰ نفر زندانی گردیدند و ۷۰,۰۰۰ بهتبعید فرستاده شدند. |
پیشدرآمد — چگونه پروسیها پاریس و «دهاتیها» فرانسه را بهچنگ آوردند؟
« جسارت! این کلمه تمامی سیاست روز را خلاصه میکند.»
(سن جوست، گزارش به کنوانسیون)
نهم اوت ۱۸۷۰
امپراتوری در عرض شش روز سه نبرد را باخته است. دوئه، فروسار و مکماهون مجال دادند که منزوی، غافلگیر و متلاشی شوند. آلزاس از دست رفته و موزل بیحفاظ مانده است. دولت سراسیمه مجلس را فراخوانده است. اولیویه از بیم تظاهرات مردم، پیشاپیش آن را «کار پروسیها» میخوانَد. ولی از ساعت ۱۱ صبح انبوه جمعیت -برآشفته- میدان کنکورد و کنارهی رود سِن را اشغال میکند و ارگان قانونگزاری را در محاصره میگیرد.
پاریس منتظر رهنمود نمایندگان «چپ» است. از زمان اعلام شکست، این نمایندگان بهیگانه مرجع معتبر معنوی تبدیل شدهاند. بورژوازی و کارگران -همه- دور آنها جمع شدهاند. کارگاهها ارتشِ کارگران خودرا بهخیابان گسیل داشته و در رأس گروههای مختلف آدمهای کارکشته بهچشم میخورند.
امپراتوری تلوتلو میخورد و حالا فقط مانده که بیفتد. سربازانی که در مقابل ارگان قانونگزاری صف کشیدهاند، بهشدت دستخوش احساساتاند و علیرغم حضورِ ژنرال هیِهی مدال زده و اخمو، آمادهی چرخشاند. مردم فریاد میزنند: «پیش بهسوی مرز»! افسران در پاسخ آنها فریاد میزنند: «جای ما اینجا نیست».
جمهوریخواهان معروف و اعضای کُلوپها که بهسالن اجتماعات پاپِردو راه یافتهاند، نمایندگان امپراتوری را باصراحت مورد عتاب قرار میدهند و باصدای بلند از اعلام جمهوری حرف میزنند. این مملوکان سفید پوست [پانویسِ مترجمِ انگلیسی: کلمهای مصری که بهارتشی از بردگانِ نظامی اطلاق میشد. در اینجا، منظور جناحِ راست است] خود را دزدانه پشت این یا آن گروه پنهان میکنند. تییر وارد میشود و میگوید: «باشد، خوب، جمهوریتان را برپا کنید!» وقتی رئیس ارگان قانونگزاری، اشنایدر، بهسمت صندلی خود حرکت میکند، با فریاد «استعفا!» استقبال میشود.
نمایندگان «چپ» را هیأتهای اعزام شده از بیرون احاطه کردهاند. «معطل چه هستید؟ ما آمادهایم». «کافی استکه بیائید زیرِ طاقیِ دم درِ». این عالیجنابانِ شریف، مات و متحیر بهنظر میرسیدند. «آیا تعدادتان کافی است؟ بهتر نیست این کار را بهفردا صبح موکول کنیم»؟ در واقع، فقط ۱۰۰,۰۰۰ نفر آمادهاند. کسی از راه میرسد و به گامبتا* میگوید: «ما در میدان بوربون، چند هزار نفریم». دیگری، نگارندهی این تاریخ، میگوید: «موقعیت را امروز که هنوز قابل نجات است، دریابید؛ وگرنه فردا در شرایطی نومیدانه بهشما تحمیل خواهد شد». ولی انگار این مغزها فلج شدهاند و هیچ کلامی از این دهانهای بازمانده خارج نمیشود.
جلسه افتتاح میشود. ژول فاور* بهاین مجلس فرومایه، این آتشبیار مصیبتهای ما و آبِ حیات امپراتوری، پیشنهاد میکند که حکومت را در دست بگیرد. مملوکان باخشم از جا میپرند و ژول سیمون با موهای پریشان، بهسالن پاپردو، نزد ما برمیگردد. داد میزند: اینها ما را تهدید بهتیرباران میکردند؛ و من رفتم وسط تالار و گفتم: «باشد، ما را تیرباران کنید»!
ما مردم فریاد زدیم: «بهاین وضع خاتمه دهید»!
او گفت: «بله، باید تمامش کنیم.» و برگشت بهمجلس.
و نگاههای تهدیدآمیزشان بههمینجا خاتمه یافت. مملوکان که «چپ» خودرا میشناسند، اعتماد بهنفس خود را بازمییابند، اولیویه را میاندازند جلو و کابینهی کودتا تشکیل میدهند. اشنایدر، برای خلاصی از دست جمعیت، باعجله جلسه را تعطیل میکند. مردم که با نرمش سربازان اندکی عقب رانده شدهاند، درحالیکه هرلحظه انتظار دارند خبر اعلان جمهوری را بشنوند، دوباره روی پلها جمع میشوند و دنبال کسانی راه میافتند که از مجلس خارج شدهاند. ژول سیمون، دور از دسترس سرنیزهها، ضمن نطق قهرمانانهای، مردم را دعوت کرد تا روز بعد در میدان کنکورد اجتماع کنند. روز بعد، پلیس همهی راههای منتهی بهاین میدان را بست.
بهاین ترتیب، «چپ» دو ارتش باقیماندهی ما هم را بهناپلئون سوم واگذاشت. در نهم اوت، برای فروریختن این امپراتوری پوسیده یک تکان کافی بود.۱ مردم از سر غریزه، دستِ یاری دراز میکردند تا ملت صاحباختیار خود باشد. «چپ» دست آنها را پس زد، از نجات کشور با یک شورش پرهیز کرد، هَمِّ خود را مصروف پیشنهادی مضحک نمود و کار نجات فرانسه را بهمملوکان سپرد. تُرکها در ۱۸۷۶، هوش و انعطاف بیشتری از خود نشان دادند[*].
در طی سه هفتهی بعد، این داستان بیزانتیوم* بود که بارها و بارها تکرار میشد. ملتِ در بند، پیشِ چشمِ طبقاتِ حاکمِ منفعل، در مغاک فرومیرفت. تمامی اروپا فریاد میزد: «مراقب باشید»! تنها اینان بودند که گوش شنوا نداشتند. تودههائی که فریب مطبوعاتِ لافزن و فاسد را خورده بودند، ممکن بود از خطر غافل باشند و با امیدهای واهی، خود را تسکین دهند؛ ولی نمایندهها دلایل قاطع در دست دارند و باید داشته باشند. آنها این دلایل را پنهان میکنند. «چپ» نیروی خود را در اعتراض و درخواست تحلیل برد.
در ۱۲ اوت، گامبتا فریاد میزند: «ما باید برای جمهوری بجنگیم» ؛ و دوباره سرِ جایش مینشیند. در ۱۳ اوت، ژول فاور خواستار تشکیل کمیتهی دفاع ملی میگردد. این تقاضا رد میشود؛ و او دم نمیزند. روز ۲۰ اوت، دولت اعلام میکند که بازن سه سپاه ارتش را بهمعادن ژومون گسیل داشته است. برعکس، روز بعد، همهی روزنامههای اروپا گزارش دادند که بازن پس از سه شکست توسط ۲۰۰,۰۰۰ آلمانی به مِدس عقب رانده شده است. هیچ نمایندهای ازجا بلند نمیشود تا جلوی این دروغگوها بایستد. از همان ۲۶ اوت، آنها از حرکت جنونآمیز مَکماهون بهسمت مِدس مطلع بودند که آخرین ارتش فرانسه را (که عبارت بود از جمع بینظمی از ۸۰,۰۰۰ سرباز وظیفهی شکستخورده) در مقابل ۲۰۰,۰۰۰ سربازِ پیروزمند آلمانی قرار میداد. تییِر* که از آغاز این نابهسامانیها دوباره مورد عنایت قرار گرفته بود، در کمیتهها و محافل ثابت میکرد که این حرکت راهی است بهسوی ویرانیهائی دیگر. «چپ تندرو» میگوید و نشان میدهد که همهچیز از دست رفته است و از این مسؤلان، که کشتی دولت را دستخوش طوفان میبینند، هیچیک آستینی بالا نمیزند تا سُکان آن را در دست بگیرد.
از ۱۸۱۳ تاکنون، طبقهی حاکم در فرانسه چنین انحطاطی را بهخود ندیده است. نابکاری وصفناپذیر حکومت «صد روزه» درمقابل این بزدلی رنگ میبازد[زیرنویس مترجم انگلیسی: صد روز بین بازگشت ناپلئون اول از تبعید در جزیر اِلب و شکستاش در واترلو]. زیرا در اینجا، تارتوف به ترمالسیون پیوند خورده است[زیرنویس مترجم انگلیسی: تارتوف، نماد ریاکاری، شخصیت نمایشنامهای اثر مولیر؛ ترماسیون، شخصیت نمایشنامهای از ترمیوس، شبیه نرون]. سیزده ماه بعد، من در ورسای میشنوم که در میان تشویقهای پرشور، امپراتوری مورد خطاب قرار میگرفت که: «واروس! لژیونهای ما را پس بده» [زیرنویس مترجم انگلیسی: واروس، ژنرال روم. او پس از نابود شدن لژیونهایش، خودکشی کرد]! کیست که سخن میگوید و کیست که اینگونه تشویق میکند؟ همان بورژوازی بزرگ که طی هیجده سال، زبان در کام کشیده و سجدهکنان لژیونهایش را تقدیم واروس کرده بود. بورژوازی از بیم سوسیالیسم، امپراتوری دوم را پذیرفت، همانطورکه پدرانشان برای خاتمه دادن بهانقلاب، تسلیم امپراتوری و ناپلئون اول شدند. مقام الوهیتی که بورژوازی بهناپلئون اول اعطا نمود، در مقابل دو خدمتیکه او بهاین بورژوازی کرد، پاداش چندان زیادی نبود. او بهبورژواها یک نظام متمرکز آهنین داد؛ و همچنین ۱۵,۰۰۰ تیرهروزی را که هنوز آتشِ انقلاب در دل داشتند و ممکن بود در اولین فرصت مدعی سهم خود از املاک عمومی شوند، بهگور فرستاد. ولی درعینحال، همین بورژوازی را برای سواری دادن بههمهی اربابها زین کرد. آن زمان که این بورژوازی خود حکومت پارلمانیای را بهدست آورد که میرابو میخواست با یک پرش بهآن برساندش، قادر بهحکومت کردن نبود. شورش ۱۸۳۰ که مردم آن را بهانقلاب تبدیل کردند، شکم را بهسروری رساند. بورژوایِ بزرگ در ۱۸۳۰ -همانند ۱۷۹۰- فقط یک فکر در سر داشت و آن این بود که تا میتواند برای خود امتیاز انبار کند، قلعهها را برای حفاظت از املاکاش مسلح نماید و وضعیت پرولتاریا را ابدی سازد. سعادت کشور، مادام که خود او از آن فربه میشود، هیچ اهمیتی برایش ندارد. برای هدایت و بهمخاطره انداختن فرانسه، یک شاهِ پارلمانی همانقدر مجوز آزادی عمل دارد که بناپارت. هنگامی که دگربار، در ۱۸۴۸، براثر خیزش جدید مردم، بورژوازی ناگزیر میشود که زمام امور را بهدست بگیرد، پس از سه سال، با وجود تمام کشتارها و تبعیدها، قدرت از دستهای لرزان او میگریزد و بهدست اولین تازه وارد میلغزد.
این بورژوازی از ۱۸۵۱ تا ۱۸۶۹ بههمان ورطهای درغلطید که پس از هیجدهم برومر. منافعاش که تأمین شد، به ناپلئون سوم اجازه داد تا فرانسه را غارت کند، آن را بهواسال رُم مبدل سازد، حیثیتاش را در مکزیک بهباد دهد، مالیهاش را نابود کند و فسق و فجور را رواج دهد. بورژوازی که براثر نفوذ و ثروت خود بهانجام هرکاری قادر است، حتی یک نفر یا یک دلار را هم در ازای اعتراض بهخطر نمیاندازد. در ۱۸۶۹ فشار از بیرون بورژوازی را تا آستانه قدرت بالا میبرد؛ اندکی اراده او را بهقدرت میرساند؛ ولی میل او بهقدرت همانند میل اختههاست. با اولین علامتِ این اربابِ ناتوان، شلاقی را که در دوم دسامبر او را کوبیده بود، بوسه زد و راه را برای رفراندومی گشود که امپراتوری را دوباره غسل تعمید میداد.
بیسمارک جنگ را تدارک دید، ناپلئون سوم آن را خواست و بورژوازی بزرگ نظارهاش کرد؛ حال آنکه میتوانست با یک حرکت جدی متوقفاش کند. تییر بهابرو درهم کشیدن اکتفا کرد. او در این جنگ خانهخرابی مسلم ما را میدید. او میدانست که ما از هرلحاظ جداً دست پایین را داریم. او میتوانست «چپ»، حزب طبقهی سوم و روزنامهنگاران را متحد کند؛ عاقلانه نبودن حمله را برایشان محسوس سازد و با حمایت نیروی افکار عمومی، به تویلری، و در صورتِ لزوم به پاریس، بگوید که: «جنگ غیرممکن است و ما با آن بهعنوان خیانت مقابله خواهیم کرد». او که فقط نگران پاک نشان دادن دستهای خود بود، صرفاً خواستار گزارش شد؛ بهجایِ آنکه حرف درست را بهزبان بیاورد: «شما هیچ شانسی در جنگ ندارید»۲. و این بورژواهایِ بزرگ که حاضر نبودند کمترین جزئی از اموال خود را بدونِ تضمین بسیار جدی بهخطر بیندازند، جان ۱۰۰,۰۰۰ نفر و میلیاردها پول فرانسه را با حرفهای لبوف و تناقضگوئیهای گرامون بههدر دادند۳.
و در این میان، بخش پائینی طبقه متوسط مشغول چهکاری است؟ این طبقهی منعطف که در همهچیز -صنعت، تجارت و دستگاه اداری- نفوذ کرده، براثر احاطه بر مردم نیرومند است و در زمان آن نخستین روزهای هجرت ما چنان راسخ و آماده بود، آیا مانند سال ۱۷۹۲ برای تحقق ارادهی عمومی بپا میخیزد[زیرنویسِ مترجم اگلیسی: کلمهی هجرت عیناً در متن انگلیسی آمده و مترجم انگلیسی توضیح داده که این کلمهی مسلمانان را در اینجا بهمعنای آغازِ دوران جدید بهکار برده است]؟ افسوس! این طبقه در اثر فساد شدید دوران امپراتوری تباه شده، سالها بیهدف زندگی کرده و از پرولتاریا کناره گرفته است؛ همین پرولتاریائی که دیروز از آن نشأت گرفته و اربابان سرمایه فردا -دوباره- بهسوی او بازش میگردانند. از آن برادری با مردم و جدیت برای اصلاحات که در سالهای ۱۸۳۰ تا ۱۸۴۸ از خود نشان میداد، دیگر خبری نیست. همراه با ابتکار جسورانه و غریزه انقلابی خود، آگاهی بهنیروی خویش را هم از دست میدهد. بهجای اینکه خودش را نمایندگی کند، کاری که بهخوبی از او ساخته است، در میان لیبرالها بهدنبال نمایندگانی برای خود میگردد. آن دوستدار مردم که تاریخ لیبرالیسم فرانسه را مینویسد، ما را از بسیاری دغدغهها بینیاز خواهد کرد. لیبرالیسم راستین در کشوری که طبقات حاکمهی آن با سر باز زدن از هرگونه گذشتی، هر انسان شریفی را وادار میکنند که انقلابی شود، با عقل جور درنمیآید. ولی این لیبرالیسم هرگز چیزی جز ژِزوئیتیزم آزادی نبوده است؛ حقهای از جانب بورژوازی برای منزوی کردن کارگران. از بایی تا ژول فاور، میانهروها همواره استبداد بورژوازی را لاپوشانی کردهاند، انقلابهای ما را بهخاک سپردهاند و کشتارهای وسیع پرولترها را رهبری کردهاند. سازمانها و انجمنهای روشنبین سابق پاریس از اینها لیبرالها بیشتر از مرتجعان قسمخوده نفرت داشتند. استبداد امپراتوری دوبار از این لیبرالها اعادهحیثیت کرد و بخش پائینی طبقه متوسط خیلی زود با فراموش کردن نقش خود، کسانی را بهعنوان مدافع پذیرفت که ادعا میکردند مانند خود آنها سرکوب شدهاند. کسانی که باعث سِقط جنبش ۱۸۴۸ شدند و راه را برای دوم دسامبر باز کردند؛ و در تاریکی پس از آن خود را مدعیان معصومِ آزادی مورد تجاوز قرار گرفته جا زدند[زیرنویس مترجم انگلیسی: در دوم دسامبر ۱۸۵۱ بناپارت پس از پایان دوران سه ساله ریاست جمهوری خود، با یک کودتا، جمهوری را منحل و امپراتوری را اعلام کرد و خود را بهعنوان ناپلئون سوم، امپراتور خواند]. اینها بهمجرد دمیدن اولین سپیده بههمان صورتی که همیشه بودهاند، ظاهر شدند: دشمنان طبقهکارگر. در دوران امپراتوری، «چپ» هرگز این تواضع را نشان نداد که خود را با منافع کارگران درگیر کند. این لیبرالها -هرگز- حرف و اعتراضی بهنفع کارگران (حتی از آن قبیل که گاهی اوقات مجلس از ۱۸۳۰ تا ۱۸۴۸ شاهد آن بود) در چنتهی خود نیافتند. حقوقدانهای جوانی که اینها بهدنبال خود یدک میکشیدند، خیلی زود نقشهی آنها را آشکار کردند: گرد آمدن پیرامون امپراتوری-برخی مانند اولیویه و داریمون علناً و بعضی مثل پیکار با احتیاط. برای خجالتیها یا مقامپرستها هم «چپِ باز» را بنیاد گذاشتند که عملاً نیمکتی برای نامزدهای منتظر دریافت پستهای دولتی بود؛ و در واقع هم، در ۱۸۷۰ عدهای از لیبرالها خواستار کار دولتی شدند. برای «سرسختها» هم «چپِ بسته» بود که در آن غولهائی آشتیناپذیر مانند گامبتا، کِرمیو، آراگو و ملتان نگاهبانی از اصول خالص را عهدهدار شده بودند. سرکردهها در مرکز صدرنشین بودند. بهاین ترتیب، این دو گروه غیبگو همهی بخشهای اپوزیسیون را در چنگ خود داشتند-«شرمگینها» و «گستاخها». پس از رفراندوم، اینها بهمرجع مقدس و رهبران بیچون و چرای بخش پائینی طبقه متوسطی تبدیل شدند که بیش از پیش از حکومت کردن برخود عاجز بود؛ و بههشدار علیه خطرِ جنبش سوسیالیستیای که دست امپراتور را پشت آن نشان میدادند، مشغول شدند. این طبقه [بخشهای پائینی طبقه متوسط] بهلیبرالها اختیار تام داد، چشماش را بست و خود را رها کرد تا بهتدریج بهسوی امپراتوری پارلمانیِ مملو از پستهای وزارت برای متولیاناش کشیده شود. این صاعقه بهآنها جان دوباره داد، ولی خیلی موقت. هنگام دعوت نمایندگان بهحفظ آرامش، بخش پائینی طبقه متوسطه، این مادر دهم اوت مطیعانه سر خم کرد و اجازه داد تا بیگانه سرِ خود را دقیقاً در سینهی فرانسه فرو بَرَد.
فرانسهی بیچاره! چهکسی تو را نجات خواهد داد؟ فرودستها، تهیدستان، کسانی که شش سال بهخاطر تو با امپراتوری مقابله کردند.
درحالیکه طبقات بالا ملت را در ازای چند ساعت استراحتِ خود میفروشند و لیبرالها درصددند که در سایه امپراتوری بهنان و نوائی برسند، تعداد انگشتشماری از افراد بیسلاح و بیحفاظ علیه مستبد هنوز کاملاً قدرتمند، بهپا میخیزند. از سوئی، جوانانی که جزو بورژوازی هستند، بهمردم پیوستهاند: همان فرزندان خلف ۱۷۸۹ که مصمم بهادامهی انقلاباند؛ از سوی دیگر، کارگران برای مطالعه و مطالبهی حقوقِ کار متحد میشوند. امپراتوری بهعبث میکوشد در صف آنها شکاف بیندازد و کارگران را جذب کند. اینها دام را میبینند، آموزگاران سوسیالیسم قیصری را هو میکنند و از ۱۸۶۳ بهبعد، بدون هیچ نشریه و تریبونی، بهرغم ناخرسندی شدید تملقگویان لیبرال که معتقدند ۱۷۸۹ همهی طبقات را برابر کرده است، خود را بهعنوان یک طبقه تثبیت میکنند. اینها در ۱۸۶۳ بهخیابانها میریزند و بر سر مزار دانیل مانین [توضیح مترجم انگلیسی: رهبر ناسیونالیست ایتالیائی (۱۸۵۷-۱۸۰۴) که در تبعید در فرانسه درگذشت] تظاهرات برپا میکنند و بهرغم چماق سبیرّی علیهِ مونتانا [توضیح مترجم انگلیسی: دهکدهای که در ۱۸۶۳ در آن سربازانِ گاریبالدی از فرانسه شکست خوردند] اعتراض میکنند. در این دوران حزب سوسیالیست انقلابی بهظهور میرسد؛ و «چپ» دندان قروچه میرود. هنگامی که عدهای کارگر بیخبر از تاریخِ خود از ژول فاور میپرسند که آیا لیبرالها در روز قیام برای جمهوری از آنها حمایت خواهند کرد، این رهبر حزب «چپ» با وقاحت پاسخ میدهد: «آقایان! کارگران! امپراتوری را شما ساختهاید و خراب کردناش هم برعهدهی شماست». و پیکار میگوید : «سوسیالیسم وجود ندارد»، یا «در هرصورت ما با آن وارد بحث نمیشویم».
بهاین ترتیب بهخوبی مسلم شد که کارگران در آینده مبارزه را بدون کمک دیگران ادامه خواهند داد. از زمان شروع مجدد تجمعات عمومی، آنها طالارها را پر میکنند و علیرغم تعقیب و زندانْ امپراتوری را بهستوه میآورند، زیر پایش را خالی میکنند و از هرحادثهای برای ضربه وارد کردن بهآن استفاده مینمایند. در ۲۶ اکتبر ۱۸۶۹ تهدید بهراهپیمائی بهسوی ارگان قانونگزاری میکنند؛ در نوامبر، تویلری را بهخاطر انتخاب روشفور* دشنام میدهند؛ در دسامبر ارگان قانونگزاری را با سرود مارسیز تکان میدهند؛ در ژانویه ۱۸۷۰ با قدرت ۲۰۰,۰۰۰ نفر جمعیت بهتشییع ویکتور نوار میروند و اگر خوب هدایت شده بودند، تاج و تخت را جارو میکردند.
«چپ»، ترسیده از انبو جمعیت که میرفت تا آنها را تحتالشعاع قرار دهد، بهرهبران آنها انگ اوباش و عامل پلیس زد. ولی آنها همچنان در صف مقدم میمانند و با نقاب برداشتن از چهرهی «چپ» و فراخواندن آنها بهبحث، درعینحال آتش خود را متوجه امپراتوری مینمایند و بهپیشآهنگ علیه رفراندوم تبدیل میشوند. با پخش شایعهی جنگ، آنها اولین کسانی هستند که موضع میگیرند. تفالههای کهنهی شوینیسم که توسط بناپارتیستها تحریک میشوند، آب را گلآلود میکنند؛ لیبرالها منفعل میمانند یا کف میزنند؛ اما کارگران راه را میبندند. در ۱۵ ژوئیه درست در همان ساعتهائی که اولیویه پشت تریبون با فراغ بال از جنگ سخن میگوید، سوسیالیستهای انقلابی با فریاد «زندهباد صلح» و سر دادن ترانه صلحجویانهی «خلقها برادران ما هستند، خودکامگان دشمنانمان»، بولوارهای پاریس را پر میکنند. از شاتودو تا بولوار سندنی مردم برای آنها کف میزنند، ولی در بولوارهای بوننوول و مونمارتر آنها را هو میکنند و با دستههائی که فریاد جنگ سردادهاند، درگیر میشوند.
روز بعد دوباره در باستیل گرد هم میآیند و در خیابانها راهپیمائی میکنند، رانویه* نقاشِ رویِ سفال که در بِلویل معروف است، با پرچمی در دست پیشاپیش آنها حرکت میکند. در فوبور مونمارتر «دژبانهای شهری» با شمشیرهای آخته بهآنها یورش میبرند.
آنها ناتوان از تأثیرگزاری بر بورژوازی، همانطور که در ۱۸۶۹ کرده بودند، بهکارگران آلمان رو میآورند: «برادران، ما با جنگ مخالفت میکنیم، ما آرزومند صلح، کار و آزادی هستیم. برادران، بهمزدورانی که در صددند شما را در خصوص خواستهای واقعی فرانسه بفریبند، گوش ندهید». این پیام بزرگمنشانه پاداش خود را دریافت کرد. در ۱۸۶۹ دانشجویان برلن پیام صلحجویانه دانشجویان فرانسوی را با دشنام پاسخ داده بودند. در ۱۸۷۰ کارگران برلن اینگونه با کارگران فرانسه سخن گفتند: «ما نیز آرزومند صلح، کار و آزادی هستیم. ما میدانیم که در هر دو سوی راین برادرانی هستند که ما حاضریم همراه با آنها در راه جمهوری جهانی جان بدهیم». چه پیشگوئی پرمعنائی! باشد که این کلمات بر صفحهی اول کتاب زرینی که تازه توسط کارگران گشوده شده است، نقشبندد.
بهاینترتیب، در اواخر امپراتوری هیچ جوشش و فعالیتی، جز در میان کارگران و جوانانی که از طبقه متوسط بهآنها پیوسته بودند، وجود نداشت. تنها اینها نوعی شجاعت سیاسی نشان دادند و در شرایط فلج عمومیِ اواسط ماه ژوئیه ۱۸۷۰ فقط آنها در خود این نیرو را یافتند که لااقل برای رستگاری فرانسه تلاش کنند.
ولی آنها فاقد اوتوریته بودند و بهدلیل فقدان تجربهی سیاسی نتوانستند بخش پائینی طبقه متوسط را که برای آنها هم مبارزه میکردند، با خود همراه کنند. آنها در هشتاد سال گذشته چگونه میتوانستند این تجربه را کسب کنند، درحالیکه اختناق طبقه حاکم نه تنها با مبارزهی آنها مقابله کرده بود، بلکه حتی از حق روشن ساختن خویش نیز محرومشان نموده بود؟ این طبقات حاکم بهسائقهی نوعی ماکیاولیسم ذاتی، آنها را نادو ارتش باقیماندهیچار کرده بودند که کورمال در تاریکی راهجوئی کنند تا بهتر بتوان بهغیبگویان و فرقهبازان سپردشان. در دوران امپراتوری هنگامی که تجمعات عمومی و مطبوعات دوباره پدیدار شد، آموزش کارگران تازه میبایست سامان میگرفت. خیلیها که در دام مغزهای علیل افتاده بودند، با این اعتقاد که رهائیشان وابسته بهاین است که دستی زیر بالشان را بگیرد، دنبال هرکسی که از سرنگونی امپراتوری دم میزد، راه افتادند. دیگران، با این اعتقاد که حتی ثابت قدمترین بورژواها هم با سوسیالیسم خصومت دارند و فقط برای پیشبرد نقشههای خود مجیز مردم را میگویند، میخواستند که کارگران در گروههائی فارغ از هرگونه وابستگی متشکل شوند. این جریانهای مختلف باهم تلاقی میکردند. وضعیت آشفتهی حزب اقدام در نشریه آنها -مارسییز- بهعریانی نمایان بود: آش درهمجوشی از نظریهپردازان و نویسندگان نومید که نفرت از امپراتوری متحدشان کرده بود، بدون هیچ نظر مشخص و بالاتر از آن بدون هرگونه انضباط. زمان زیادی لازم بود تا هیجانهای اولیه فرونشیند و از مزخرفات رومانتیکی که بیست سال سرکوب و کمبودِ مطالعه رایج کرده بود، خلاصی حاصل شود. بااینحال، نفوذ سوسیالیستها بهتدریج غلبه کرد و بهمرور زمان، بیتردید آنها میبایست نظرات خود را نظم میدادند، برنامهی خود را تنظیم میکردند، پرگوئیِ صرف را دور میریختند و وارد عمل جدی میشدند. پیش از این، در ۱۸۶۹ جوامع کارگری که برای همیاری مالی، مقاومت و مطالعه بنیاد شده بودند، در یک فدراسیون متحد شدند که مرکز آن در میدان کوردری تامپل قرار داشت. انترناسیونال با طرح منسجمترین نظر پیرامون جنبش انقلابی قرن ما، تحت هدایت وارلن*(صحافی با هوش و کمنظیر)، دووال، تایز، فرانکل* و چند فرد فداکار دیگر -در فرانسه- رشد و قدرتیابی را آغاز کرده بود. این انجمن که جلسات آن نیز در کوردری تشکیل میشد، انجمنهای کارگاری کمتحرک و کنارهگیر را تشویق بهفعالیت میکرد. تجمعات عمومی ۱۸۷۰ دیگر شباهتی بهتجمعات پیشین نداشت؛ مردم خواهان بحثهای مفید بودند. افرادی نظیر میلییر[*]، لُفرانسه، ورمورل، لونگه و غیره بهطور جدی با سخنسرائیهای محض مقابله میکردند. بااین وجود، سالهای بسیاری لازم بود تا حزبِ کار نضج بگیرد؛ حزبیکه بورژواهای جوان، ماجراجو و جویای نام گامهایش را بهکُندی میکشاندند؛ توطئهگران و خیالبافان رومانتیک برآن سنگینی میکردند؛ و هنوز از مکانیسم اداری و سیاسی رژیم بورژوائی که بهآن حمله میکرد، بیاطلاع بود.
درست قبل از جنگ سعی براین بود که نوعی انضباط برقرار گردد. عدهای درصدد تأثیرگزاری برنمایندگان «چپ» برآمدند؛ و در خانهی کرمیو با آنها تشکیل جلسه دادند و آنها را سراسیمه یافتند: بیشتر از یک کودتا هراس داشتند تا از پیروزیهای پروس. کرمیو که برای دست بهعمل زدن تحت فشار بود با سادهلوحی گفت: «منتظر یک فاجعهی جدید، مثلاً سقوط استراسبورگ، میمانیم».
در واقع هم لازم بود منتظر ماند، چراکه بدون این سایهها کاری نمیشد کرد. بخش پایینی طبقه متوسط پاریس به «چپ تندرو» باور داشت، همانطورکه قبلاً بهارتشهای ما باور داشت. کسانی که میخواستند آنها را دور بزنند، شکست خوردند. روز چهاردهم، دوستان بلانکی کوشیدند محلات مردمی حاشیه پاریس را بهقیام بکشانند، بهمراکز استقرار مأموران آتشنشانی محلهی دلاویلت حمله کردند و دژبانهای شهری را فراری دادند. آنگاه یکهتازان میدان، در بولوار بِِلویل راه افتادند و فریاد زدند: «زندهباد جمهوری! مرگ بر پروسیها»! هیچکس بهآنها نپیوست. جمعیت از دور نظاره میکرد: متعجب، بیحرکت و مشکوک بهاینکه این یکهتازانْ عوامل پلیساند و میخواهند توجه آنها را از دشمن واقعی -یعنی امپراتوری- منحرف کنند. «چپ»، برای خاطرجمع کردن بورژوازی، وانمود میکرد آنها را عوامل پروس میداند، و گامبتا خواستار محاکمه فوری زندانیان لاویلت شد. جناب وزیر، پالیکائو، مجبور شد که بهاو گوشزد کند که حتی دادگاهها هم ناچارند و آنها با افزودن نام افرادی نظیرپارهای تشریفات را رعایت کنند. دادگاه نظامی ده نفر را بهمرگ محکوم کرد، هرچند هیچیک از متهمان با آن اغتشاش ارتباطی نداشتند. عدهای افراد دلسوز که میخواستند مانع اعدام آنها شوند، نزد میشله[مورخ معروف تاریخ فرانسه-م] رفتند و او نامهای تکاندهنده برایشان نوشت. امپراتوری فرصت اجرای آن احکام را نیافت.
از روز بیست و پنجم ماکماهون مشغول هدایت ارتش خود بهتلهای بود که مولتکه[فرماندهی ارتش آلمان. م] برایش گذاشته بود. در بیست و نهم غافلگیر و شکست خورده در بومون لارگون، خود را در دام دید؛ ولی همچنان پیش رفت. پالیکائو در بیست و هفتم بهاو نوشته بود: «اگر شما ژنرال بازن را تنها را بگذارید، ما در پاریس انقلاب خواهیم داشت». و برای جلوگیری از این انقلاب، او فرانسه را در معرض خطر قرار داد. روز سیام سپاهیاناش را در چاه سدان انداخت؛ اول سپتامبر، ارتش در محاصرهی ۲۰۰,۰۰۰ تن از نفرات دشمن و ۷۰۰ توپ مستقر در ارتفاعات بود. روز بعد ناپلئون سوم شمشیر خود را بهشاه پروس تحویل داد؛ خبر آن تلگراف شد و همان شب تمام اروپا از آن مطلع بود. ولی نمایندگان ساکت بودند؛ و همچنان تا سوم سپتامبر ساکت ماندند. تنها در نیمهشب چهارم سپتامبر، پساز آنکه پاریس یک روز پُرهیجان و تبآلود را پشتِسر گذاشت، تصمیم بهحرف زدن گرفتند. ژول فاور خواهان انحلال امپراتوری و کمیسیون مسؤل دفاع شد، ولی مراقب بود که بهمجلس دست نزند. طی روز، کسانی با نیروئی خستگیناپذیر کوشیده بودند بولوارها را بهقیام بکشانند و عصرهنگام جمعیت بهنردههای اطراف ارگان قانونگزاری فشار میآورد و فریاد میزد: «زندهباد جمهوری»! گامبتا با آنها ملاقات کرد و گفت: «شما اشتباه میکنید؛ ما باید متحد بمانیم؛ انقلاب نکنید». ژول فاور که هنگام خروج از مجلس در محاصرهی مردم قرار گرفته بود، تلاش کرد آنها را آرام کند.
اگر زمام پاریس -در همان ساعت- در دست «چپ» بود، فرانسه بهنحو شرمآورتری از ناپلئون سوم، تسلیم میشد. ولی در چهارم سپتامبر مردم گردِ هم میآیند، درحالیکه افراد گارد ملی با تفنگهایشان در میان آنها هستند. ژاندارمهای حیرتزده بهآنها راه میدهند. کمکم ارگان قانونگزاری مورد هجوم قرار میگیرد. ساعت ده، بهرغم تلاشهای نومیدانهی «چپ»، جمعیت سرسراها را پُر میکند. وقتاش است. مجلسِ در آستانهی تشکیل دولت، سعی در تسخیر حکومت دارد. «چپ» با تمام نیرو از این ترکیب حمایت میکند؛ درحالیکه هربار که نام جمهوری میآید، خشمگین میشود. وقتیکه برای اولینبار این فریاد از سرسراها بلند میشود، گامبتا بهتلاش خارقالعادهای دست میزند تا مردم را دعوت کند که منتظر نتیجهی مذاکرات مجلس باشند-نتیجهای که از پیش معلوم بود. این همان طرح تییر است: کمیسیون حکومتیِ منصوبِ مجلس؛ تقاضا و قبول صلح بههرقیمت؛ پس از این ننگ، سلطنت پارلمانی. خوشبختانه جمعیت تازهای از مهاجمان درها را بهزور باز میکنند و وارد میشوند، درحالیکه اشغالکنندگانِ سرسراها بهدرون تالار راه مییابند. مردم نمایندگان را اخراج میکنند. گامبتا که بهزور پشت تریبون آورده شده، مجبور میشود الغاءِ امپراتوری را اعلام کند. مردم که بیش از این انتظار دارند، خواستار جمهوری میشوند و نمایندگان را با خود بهساختمان شهرداری میبرند تا جمهوری را اعلام کنند.
این ساختمان از پیش در دست مردم بود. در سالن ترون، عدهای از کسانی که در یک ماه گذشته درصدد ارتقاءِ افکار عمومی بودند، حضور داشتند. گرچه آنها که اول از همه در صحنه بودند، با اندکی انضباط میتوانستند بر تشکیل حکومت تأثیر بگذارند، اما «چپ» آنها را غافلگیر کرد. ژول فاور که در اثر تشویق جمعیت بههیجان آمده بود، بر صندلیای که میلیر بهاو تعارف کرد، نشست؛ و طی یک نطق احساساتی گفت: «در حال حاضر، فقط یک موضوع مطرح است و آنهم اخراج پروسیهاست» ۴. ژول فاور، ژول سیمون، ژول فری، گامبتا، کرمیو، امانوئل آراگو، گله-بیزوان، پلتان، گامیه-پاژه و پیکار -متحداً- خود را حکومت اعلام و اسامی خود را برای جمعیت قرائت کردند؛ و آنها با افزودن نام افرادی نظیر دُلِسکلوز*، لدرو-رولن و بلانکی پاسخ دادند. ولی این جمع اعلام کرد که هیچ همکاریْ بهغیر از نمایندگان پاریس قبول نمیکند. جمعیت دست زد. این جنون آنی سرفهای تازه آزاد شده، «چپ» را بهزمامداری رساند. آنها این زرنگی را داشتند که روشفور را بپذیرند.
بعد رفتند سراغ ژنرال تروشو که توسط ناپلئون بهفرمانداری پاریس منصوب شده بود. این ژنرال، بهخاطر آنکه از امپراتوری اندکی دلخوری داشت و اندکی هم از آن کناره گرفته بود، برای لیبرالها بهبُت تبدیل شده بود.۵ همهی افتخارات نظامیاش منحصر بهچاپ چند جزوه میشد. در جریان بحران اخیر، «چپ» از او خیلی چیزها دیده بود و پس از رسیدن بهقدرت، از او خواست تا امر دفاع را رهبری کند. او خواستار -اولاً- جائی برای خدا در رژیم جدید؛ و ثانیاً، ریاست شورا برای خودش شد. و بههمهی آنها رسید. آینده نشان خواهد داد که کدام حلقهی پنهانی «چپ» ها را با چنین سرعتی با این بروتون [از اهالی بُرتانی. م] وفادار، که سوگند خورده بود «در راه دفاع از این سلسله روی پلههای تویلری بمیرد» متحد کرد.۶
بهاینترتیب، دوازده نفر فرانسه را در اختیار گرفتند. آنها برای خود هیچ عنوانی جز نمایندگی پاریس در مجلس مطرح نکردند؛ و مشروعیت خود در این مقام جدید را صرفاً براثر همین تأئید مردم اعلام کردند.
عصر هنگام، انترناسیول و سندیکاهای کارگران نمایندگانی بهشهرداری فرستادند. آنها در همان روز پیام جدیدی خطاب بهکارگران آلمان فرستاده بودند. کارگران پاریس، پس از ادای این وظیفهی برادرانه، هم خود را مصروف دفاع کردند. اگر حکومت این دفاع را سازمان میداد، آنها نیز در کنارش میایستادند. بهاینترتیب، مسئلهدارترین موضع اتخاذ شد. در هفتم سپتامبر، بلانکی همراه با دوستداراناش در اولین شماره نشریه خود - «میهن در خطر»-بهحکومت پیشنهاد فعالانهترین همکاری، همکاری مطلق، را دادند.
تمامی پاریس خود را در اختیار این آدمهای مستقر در شهرداری مرکزی گذاشت و با فراموش کردن تقصیرهای سابقشان، بهآنها اختیاراتی در حد عظمت خطر واگذار کرد. در دست گرفتن و انحصار حکومت در چنین لحظهای چنان کار تهورآمیزی بهنظر میرسید که فقط از یک نابغه ساخته بود. پاریس، پس از هشتاد سال محرومیت از آزادیهای شهری، اتین آراگوی گریان را در مقام شهردار پذیرفت. در بیست ناحیه پاریس، او هرکس را خواست بهشهرداری منصوب کرد و آنها هم بهنوبهی خود معاونانشان را بهدلخواه برگزیدند. در این میان آراگو اعلان انتخابات پیشرس کرد و از تجدید حیات روزهای بزرگ ۱۷۹۲ حرف زد. در این لحظه ژول فاور باغرور و بهشیوهی دانتون[خطیب معروف انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه. م] خطاب بهپروس و اروپا بانگ برداشت: «ما نه یک وجب از سرزمینمان را واگذار میکنیم و نه یک سنگ از استحکاماتمان را» ؛ و پاریس با شعف، برای این دیکتاتوریای که با کلماتی چنین قهرمانانه اعلان موجودیت میکرد، دست زد. روز چهاردهم سپتامبر، وقتی تروشو از گارد ملی سان میدید، ۲۵۰,۰۰۰ نفر در بولوارها، میدان کنکورد و شانزهلیزه مستقر بودند که با هیجان ابراز احساسات میکردند و سوگند پدرانشان را در صبحِ والمی [منطقهای در بلژیک که ارتش انقلابی فرانسه در سال ۱۷۹۳ ارتش متحدین اروپای مرتجع را شکست داد. م] تجدید مینمودند.
آری، پاریس بدون قید و شرط -یعنی: با اعتمادی جبرانناپذیر- بههمان «چپ» ی تسلیم شد که خود برای آنکه انقلاباش را انجام دهد، ناچار شده بود درمقابل آن خشونت بهخرج دهد. تجلی ارادهی پاریس تنها یک ساعت طول کشید. پاریس با سرنگونی امپراتوری دوباره کناره گرفت. بیهوده وطنپرستان دوراندیش سعی کردند بهاو هشدار دهند؛ بیهوده بلانکی نوشت: «پاریس بیشتر از آنکه ما شکستناپذیر بودیم، رسوخناپذیر نیست. پاریس که توسط مطبوعات مجاملهکار اغوا شده بود، عظمت خطر را ندیده میگیرد. پاریس بیجا اعتماد میکند» ؛ با آنکه گذر هرروز با خود علائم شوم تازهای میآورد، پاریس خود را بهدست اربابان جدید سپرد و با سماجت چشمهایش را بست. سایه محاصره نزدیک میشد و حکومت دفاع بهجای تخلیه دهانهای اضافی، ۲۰۰,۰۰۰ نفر ساکنان حومه را در شهر چپاند. کار در بیرون شهر پیشرفت نداشت. بهجای بیرون کشیدن تمام مردم پاریس -این اخلاف مساواتطلبان میدان مارس- از درون حصارهای شهر و بهکارگرفتن آنها در سپاههای ۱۰۰,۰۰۰ نفریای که با ضربههای طبل و پرچمهای برافراشته بهحفر سنگرها و خندقها میپرداختند، تروشو این امر را بهپیمانکاران عادی سپرد. ارتفاعات شاتیون که کلید استحکامات ما در جنوب بود، تازه تحت حفاظت قرار گرفته بود که دشمن در روز نوزده سپتامبر در آنجا ظاهر شد و فوج ترسیدهی زواوها [سربازان خارجی در ارتش فرانسه. م] و سربازانی را که تمایلی بهجنگ نداشتند، از این استحکامات جارو کرد. روز بعد پاریس که روزنامهها اعلام کرده بودند نمیتوان محاصرهاش کرد، محاصره شد و رابطهی آن با بقیه فرانسه قطع گردید.
این غفلت فاحش خیلی زود انقلابیون را بهخود آورد. آنها قول حمایت -نه ایمان کورانه- خود را داده بودند. آنها که برای دفاع و حفظ جمهوری خواهان تمرکز نیروهای حزب اقدام بودند، از چهارم سپتامبر گردهمآئیهای عمومی را در هرناحیه سازمان دادند تا جهت کنترل شهردارها یک کمیتهی ناظر تشکیل دهند و چهار عضو انتخابی را جهت اعزام بهکمیتهی مرکزی نواحی بیستگانهی پاریس منصوب کنند. این شیوهی بینظم و ترتیب انتخاب بهتشکیل کمیتهای مرکب از کارگران، کارمندان و نویسندگانی منجر شد که در جنبشهای انقلابی سالهای اخیر شناخته شده بودند. این کمیتهی مرکزی در تالار خیابان کوردوری مستقر شد که از طرف انترناسیونال و فدراسیون اتحادیههای کارگری موقتاً دراختیارشان گذاشته شده بود.
این کمیتهها تقریباً کار خود را بهحالت تعلیق درآورده بودند، زیرا خدمت در گارد ملی تمام نیرو و وقت آنها را میگرفت. عدهای از اعضای آن دوباره در کمیتهی نظارت و کمیتهی مرکزی عضو شدند؛ و همین امر باعث شد که این کمیتهی اخیر اشتباهاً بهانترناسیونال نسبت داده شود. این کمیته، در چهارم سپتامبر، با انتشار بیانیهای خواستار این موارد شد: انتخابی بودن شهرداریها؛ قرار گرفتن پلیس در دست کمیته؛ انتخابی بودن و کنترل همهی قضات؛ آزادی مطلق مطبوعات، تجمعات عمومی و انجمنها؛ مصادرهی کلیه اجناس مورد نیاز اولیه و توزیع آنها با کوپن؛ مسلح کردن کلیه شهروندان؛ و اعزام فرستادگانی برای برانگیختن شهرستانها. ولی پاریس درآن هنگام بهبیماری اعتماد مبتلا بود. روزنامههای بورژوا بهکمیته اتهام پروسی بودن میزدند. ولی نام بعضی از امضاکنندگان بیانیه برای گردهمآئیها برای گردهمآئیها و همچنین برای مطبوعات آشنا بود: رانویه*، میلیر، لونگه، والس*، لُفرانسه، مالون* و غیره. پوسترهای آنها را پاره میکردند.
در بیستم سپتامبر، پس از معاملهی ژول فاور با بیسمارک، کمیته اجتماع بزرگی در الکازار برگذار کرد و نمایندگانی بهشهرداری مرکزی فرستاد تا جنگ «تا آخر» و انتخاباتِ پیشاز وقتِ کمون پاریس را تقاضا کند. ژول فری قول شرف داد که حکومت بههیچ قیمتی کنار نخواهد آمد و انتخابات شهرداری را برای آخر ماه اعلان کرد. دو روز بعد، یک تصویبنامه آن را تا زمانی نامعلوم بهتأخیر انداخت.
بهاینترتیب، حکومت که درعرض هفده روز هیچ تدارکی ندیده و خود را حتی بدون هیچ مبارزهای در بنبست قرار داده بود؛ ضمن رد تقاضای پاریس، بیشاز پیش ادعا میکرد که حقِ رهبری دفاع تنها از آن اوست. آیا حکومت رمز پیروزی را در دست داشت؟ همین تازگیها تروشو گفته بود: «مقاومت یک دیوانگی قهرمانانه است» ؛ پیکار گفته بود: «ما بهخاطر شرفمان دفاع میکنیم، ولی هر امیدی موهوم است» ؛ کرمیوی خوش بیان گفته بود: «پروسیها وارد پاریس میشوند، همانطور که کارد داخل کره میشود»۷؛ رئیس ستادِ تروشو گفته بود: «ما نمیتوانیم از خودمان دفاع کنیم، ما تصمیم گرفتهایم از خود دفاع نکنیم»۸. این افراد که دفاع را غیرممکن اعلام کرده و بدون آنکه صادقانه بهمردم هشدار بدهند و بگویند «یا فوراً تسلیم شوید یا نبرد را خود هدایت کنید»، ادعای رهبری بلامنازع نیز داشتند.
پس هدف آنها چیست؟ مذاکره برای معامله. آنها از اولین شکست بهبعد هیچ هدف دیگری نداشتند. اُفتهائی برای جمعیت قرائت کردند؛که پدران ما را بهتکاپو و تلاش بیشتر برمیانگیخت، این «چپ» را صرفاً بهرفتاری جبونانهتر از نمایندگان امپراتوری سوق میداد. در هفتم اوت، ژول فاور، ژول سیمون و پلتان به اشنایدر گفته بودند: «ما نمیتوانیم معطل بمانیم. باید هرچه زودتر بهتوافق برسیم»۹. در روزهای بعد، «چپ» فقط یک سیاست داشت-تشویق مجلس بهدر دست گرفتن قدرت برای آغاز مذاکره، بهاین امید که بعداً خودش سرِکار بیاید. این دفاعطلبان هنوز جاگیر نشده بودند که تییر را برای گدائی صلح روانهی سراسر اروپا کردند و ژول فاور را بهدنبال بیسمارک دواندند تا شرائط او را بدانند۱۰-اقدامی که برای پروسیها آشکار کرد با چه آدمهای مذبذبی سروکار دارند.
وقتی تمامی پاریس سر آنها فریاد زد: «از ما دفاع کنید، دشمن را عقب برانید» ؛ کف زدند و پذیرفتند؛ اما در دل گفتند: «شما باید تسلیم شوید». در تاریخ خیانتی از این گویاتر وجود ندارد. این جنایت را اعتماد احمقانهی اکثریت عظیم مردم تخفیف نمیدهد، همانطور که حماقتِ فریبخورده، فریبدهنده را تبرئه نمیکند. آیا آدمهای چهارم سپتامبر بهوکالتی که پذیرفتند خیانت کردند، آری یا نه؟ حکم آینده «آری» خواهد بود.
درست است که این یک وکالت ضمنی بود، ولی آنقدر واضح و رسمی صورت گرفت که تمامی پاریس با شنیدن خبر مراسم در فریر بهجنب و جوش درآمد. اگر دفاعطلبان یک گام پیشتر رفته بودند، جارو میشدند. آنها مجبور بودند بهوقتکُشی بپردازند و بهآنچه خود «جنون محاصره» مینامیدند، راه دهند و ادای دفاع را درآورند. در واقع، آنها یک ساعت هم نظرشان را رها نکردند و خود را تنها کسانی در پاریس میدانستند که عقلشان را از دست نداده بودند.
«ازآنجاکه پاریسیها اینطور میخواهند، نبرد صورت خواهد گرفت، ولی فقط بهمنظور نرمکردن بیسمارک» ؛ تروشو، بههنگام بازگشتاش از بازدید نظامی -احتمالاً تحت تأثیر صحنهی امیدوارانه و ابراز احساسات ۲۵۰,۰۰۰ نیروی مسلح- اعلام داشت: «شاید بتوان سنگرها را نگاهداشت».۱۱ این حداکثر احساسات تروشو بود: «نگاهداشتن سنگرها»، نه گشودن دروازهها. اما او هرگز بهخواب هم ندید که میتوان این ۲۵۰,۰۰۰ نیروی مسلح را تجدید سازمان نمود؛ با ۴۰۳,۰۰۰/۲ نیروی پراکندهی قابل بسیج در سراسر کشور، سربازان و ملوانانی که در پاریس جمع شدهاند، پیوندشان داد؛ و با این نیروی متحد شلاق نیرومندی فراهم آورد و دشمن را تا راین عقب راند. همکاران تروشو هم اندیشهی چندانی نسبت بهاین شلاق نیرومند نداشتند و فقط در مورد میزان خطری که در مقابل محاجمان پروسی متحمل میشدند، با او بحث میکردند.
او کلاً طرفدار روشهای ملایم بود. پایبندی مذهبیاش او را از خونریزی بیفایده منع میکرد. از آنجا که مطابق تمام کتابهای نظامی شهر بزرگ محکوم بهسقوط است، او میخواست کاری کند که این سقوط حتیالامکان با خونریزی کمتری صورت بگیرد. بهعلاوه، همه در انتظار بازگشت تییر بودند که در هرلحظه امکان داشت معاهدهی مورد انتظار را بیاورد. تروشو، درعین آنکه بهدشمن فرصت داد که در آرامش دور پاریس مستقر شود، در انظار عموم بهچند جنگوگریز نیز دست زد. فقط یک درگیری جدی در سیام سپتامبر در شِوییی رخ داد که بهدلیل کمبود نیروهای کمکی و نفرات، پس از یک موفقیت، با رها کردن یک واحد توپخانه عقبنشینی کردیم. افکار عمومی که هنوز فریفتهی کسانی بود که فریاد زده بودند: «پیش بهسوی برلن»! بهموفقیت باور داشت. فقط انقلابیون فریب نخوردند. سقوط تول و استراسبورگ برای آنها یک هشدار جدی بود. فلوران سرکردهی گردان ۶۳ که فرمانده واقعی بِِلوین بود، دیگر نتوانست خودداری کند. فلوران با سر و قلب یک کودک و خوئی آتشین، فقط بهسائقهی انگیزهی درونی خود، گردانهایش را بهشهرداری مرکزی برد و در آنجا خواستار بسیج همگانی، پاتک، انتخابات شهرداری و برقراری جیرهبندی در شهر شد. تروشو، که برای خوش آیند او، عنوان سرگرد سنگر بهاو داده بود، سخنرانی زیرکانهای کرد؛ حواریون دوازدهگانه (اشاره بههمان دوازده نفری است که پاریس را در دست گرفته بودند) با او بحث کردند و با نشان دادن درِِ خروجی بهاو کار را خاتمه دادند. بهمحض اینکه فرستادگان از هرسو آمدند تا تقاضا کنند که پاریس باید در مورد دفاع از خودش نظر بدهد، و شورا، یعنی کمونِ خود را برگزیند؛ در هفتم اکتبر اعلام شد که حرمت مقام حکومت تن دادن بهچنین خواستهائی را ممنوع میکند. این جسارت موجب جنبش ۸ اکتبر شد. کمیتهی نواحی بیستگانه در یک پلاکارد، با لحنی شدید اعتراض کرد. زیر پنجرههای شهرداری مرکزی، عدهای در حدود هفتصد یا هشتصد نفر فریاد زدند: «زندهباد کمون»! ولی تودهی مردم هنوز ایمان خود را از دست نداده بود. تعداد زیادی از رؤسای گردانها بهیاری آمدند؛ و حکومت از آنها سان دید. ژول فاور سیل سخنوری خود را جاری کرد و با این «برهان قاطع»! که همه باید در سنگرها باشند، انتخابات را غیرممکن اعلام نمود.
اکثریت با ولع طعمهی این دام را بلعید. در شانزدهم اکتبر، پس از آنکه تروشو بهدوست خود -اتیین آراگو- نوشت «من نقشهای را که برای خود ریختهام تا پایان دنبال میکنم» ؛ لمدادهها با اعلام پیروزی، نغمهای را که در ماه اوت برای بازن ساخته بودند، دوباره ساز کردند: «راحتاش بگذارید. او نقشهی خودش را دارد». در مورد آژیتاتورها که از نظر تروشو با پروسیها فرقی ندارند، او بهعنوان یک ژِزوئیت خوب، درنگ نکرد که آنها را «معدود افرادی با نظرات مذموم» بخواند که «بهنقشههای دشمن خدمت میکنند». بهاینترتیب، در تمام طول ماه اکتبر، پاریس با لالائی عملیات جنگیای بهخواب رفت که با موفقیت شروع میشد و همواره با عقبنشینی خاتمه مییافت. در سیزدهم اکتبر، ما بانیو را پس گرفتیم و حملهای جسورانه میتوانست شاتیون را هم دوباره بهتصرف در آورد؛ ولی تروشو هیچ نیروی ذخیرهای نداشت. در بیست و یکم اکتبر، حرکت بهسمت مالِمزون ضعف محاصره را آشکار کرد و حتی ورسای را هم بههراس انداخت. ژنرال دوکرو بهجای تسریع پیشرَوی، فقط ۶,۰۰۰ نفر را درگیر نبرد کرد و دشمن با گرفتن دو توپ او را عقب راند. حکومت این عقبنشینیها را عملیات شناسائی موفقیتآمیز جازد و بهبازار گرمی پیرامون پیامهائی پرداخت که گامبتا در هیجده اکتبر برای شهرستانها فرستاده بود تا وجود ارتشهای خیالی را اعلام کند و پاریس را با گزارش دفاع درخشان از شاتودن تحمیق نماید.
شهردارها این اعتماد دلپذیر را دامن زدند. اگر این جمع ۶۴ نفری که با معاونانشان در شهرداری مرکزی نشسته بودند، کمترین شجاعتی داشتند، بهروشنی میدیدند که وضع دفاع از چه قرار است. ولی این جمع از آن لیبرالها و جمهوریخواهانی ترکیب شده بود که «چپ» آخرین تجلیاش بهشمار میآمد. آنها گاه و بیگاه فقط بر درِِ حکومت دقالباب میکردند تا خجولانه از او پرسوجوئی کنند و اطمینان خاطر مبهمی دریافت نمایند که خودشان بهآن باور نداشتند۱۲؛ اما همهی تلاش خودرا میکردند تا آن را بهپاریس بباورانند.
ولی در کوردری، در کلوپها، در نشریه بلانکی، در بیداری(ارگانِ دُِلسکوز) و در نشریهی نبرد(که از طرف فیلیکسپیا* منتشر میشد) نقشهی آدمهای شهرداری افشا میگردید. معنای این حملههای جزئی که هرگز تداوم نمییابد، چیست؟ چرا گارد ملی چنین کم سلاح، بیسازمان و برکنار از هرگونه عملیات جنگی است؟ چرا عملیات توپریزی راه نمیافتد؟ شش هفته گفتگوی بیحاصل و انفعال کمترین تردیدی در مورد بیکفایتی یا قصد حکومت باقی نمیگذارد. یک فکر همهی اذهان را بهخود مشغول کرده است: اینها باید جا را برای کسانی خالی کنند که بهدفاع باور دارند؛ پاریس باید دوباره زمام امور خود را بهدست بگیرد؛ و باید کمون ۱۷۹۲ احیا شود تا پاریس و تمام فرانسه را نجات دهد. لزوم این اقدامات هرروز عمیقتر در اذهان مردان رزمجو فرومیرود. در بیست و هفتم اکتبر، نشریه نبرد که با جملهپردازیهای بلندپروازانه برای کمون تبلیغ میکرد و آهنگ کلماتاش بیش از دیالکتیک عصبیِ بلانکی بهدلها مینشست، خبری منتشر کرد که بهسان بمبی مهیب صدا کرد: «بازن در آستانهی تسلیمِ مدس و عقد قرارداد صلح بهنام ناپلئون سوم است؛ و دستیار او هماینک در ورسای است». شهرداری بلافاصله در واکنش بهاین خبر، آن را «همانقدر توهینآمیز که کذب» خواند؛ و اعلام داشتکه «بازن -این سرباز پرافتخار- همچنان با پاتکهای درخشان خود ارتش محاصرهکننده را بهستوه میآورد». حکومت «شلاق افکار عمومی» را حوالهی این روزنامهنگار کرد. با این فراخوان، انگلهای پاریس بهجنب و جوش افتادند، روزنامه را سوزاندند و اگر روزنامهنگار نگریخته بود، تکهتکهاش میکردند. روز بعد روزنامهی نبرد اعلام کرد که خبر را از روشفور دریافت کرده و او نیز از طریق فلورن مطلع شده است. بهدنبال آن، مسائل دیگری پیش آمد. در ۲۰ اکتبر یک عملیات غافلگیرانه ما را بر بورژه (دهکدهای در شمال شرق پاریس) مسلط کرد، در بیست و نهم اکتبر، ستاد کل، این عملیات را بهعنوان یک پیروزی اعلام کرد. این ستاد تمام روز سربازان ما را بدون غذا و بدون نیروی تقویتی زیر آتش پروسیها رها کرد تا آنها در ۳۰ اکتبر با ۱۵,۰۰۰ نیرو بازگردند و این دهکده را از ۱,۶۰۰ مدافعاش پاک کنند. در ۳۱ اکتبر، پاریس وقتی از خواب بیدار شد خبر سه فاجعه را شنید: از دست رفتن بورژه، تسلیم مدس همراه با تمامی ارتشِ «بازن پر افتخار» و ورود تییر بهمنظور مذاکره برای یک آتشبس.
مردان ۴ سپتامبر گمان میکردند که نجات یافتهاند و بههدف خود رسیدهاند. آنها با این اعتقاد که پاریسِِ نومید از پیروزیْ صلح را خواهد پذیرفت، این دو «خبر خوب و بد»۱۳-خبر آتشبس و خبر تسلیم- را کنار هم بهدیوارها چسبانده بودند. پاریس گوئی براثر یک شوک الکتریکی از جا جست و همزمان مارسی، تولوز و سنتاتین بپاخاستند. چنان خشم خودانگیختهای بهوجود آمد که تودهها از ساعت یازده زیر باران شدید با فریاد «آتش بس، نه!» بهشهرداری مرکزی آمدند. علیرغم مقاومت گاردهای متحرکِ مدافعِ ساختمان، آنها بهورودی آن رخنه کردند. آراگو و معاوناش بهآنجا شتافتند و قسم خوردند که حکومت برای نجات ما همهی تلاش خودرا بهعمل میآورد. اولین گروه جمعیت برگشت؛ ولی جمعیت دیگری بلافاصله پشت در حاضر شد. تروشو با این فکر که با یک سخنرانی آتشین خود را از مخمصه نجات میدهد، ساعت ۱۲ پای پلهها ظاهر شد. فریادهای «مرگ بر تروشو» بهاو پاسخ داد. ژول سیمون بهکمک او آمد و با اطمینان از قدرت سخنوری خود حتی بهمیدان جلوی شهرداری رفت و با طول و تفصیل از مزایای ترک مخاصمه صحبت کرد. مردم فریاد زدند: «ترک مخاصمه، نه». او فقط پس از آنکه از مردم خواست شش نماینده انتخاب کنند تا همراه او بهشهرداری بروند، موفق شد تا راهش را از میان جمعیت باز کند و برگردد. تروشو، ژول فاور، ژول فری و پیکار این نمایندهها را پذیرفتند. تروشو بهسبک عهد سیسرون از بیفایدگی جنگ دهکدهی بورژه [سیسرون در جنگ رُم با گل(فرانسهی امروزی) گفته بود: «رُم هیچگاه بر مردمان آن طرف آلپ غلبه نخواهد کرد» ؛ و سرانجام رُم در همین منطقهی بورژه -در آن زمان دورنتیا- از گل شکست خورد. م] داد سخن داد و مدعی شد که فقط همین الآن از تسلیم مدس با خبر شده است. کسی فریاد زد: «تو دروغگوئی». یک هیئت نمایندگی از کمیتهی نواحی بیستگانه و کمیتههای نظارت اندکی پیش وارد شهرداری شده بود. دیگران که قصد داشتند تروشو را سؤالپیچ کنند، او را دعوت کردند که بهسخنرانیاش ادامه دهد. او دوباره شروع کرد، که یک گلوله در میدان شلیک شد و بهاین گفتار یکطرفه خاتمه داد و سخنران را هراسان بهفرار واداشت. پس از آن که دوباره آرامش برقرار شد، ژول فاور جای ژنرال را گرفت و رشتهی سخنان او را دنبال کرد.
درحالیکه این صحنهها در سالن ترون جریان داشت، شهردارها که تمام این مدت دست در دست تروشو داشتند، در تالار شهرداری مشغول مذاکره بودند. آنها برای آرام ساختن شورشْ انتخابات شهرداریها، تشکیل گردانهای گارد ملی و الحاق آنها بهارتش را پیشنهاد کردند. اتین آراگو را جلو انداختند تا این معجون را بهحکومت ارائه کند. ساعت ۲ جمعیت عظیمی بهمیدان شهرداری سرازیر شد که فریاد میزدند «مرگ بر تروشو! زنده باد کمون!» و پرچمهائی حمل میکردند که روی آنها نوشته شده بود: «ترک مخاصمه، نه». آنها چندین بار با میلیس درگیر شدند. نمایندگانی که بهداخل شهرداری رفته بودند، پاسخی نیاوردند. در ساعت ۳ جمعیت که شکیبائیاش را از دست داده بود، بهجلو یورش برد، صف میلیس را برید، فلیکسپیا را کنار زد و وارد شهرداری شد و بهعنوان تماشاچی بهسالن شهردارها رفت. فلیکسپیا داد و فریاد راه انداخت، بهاین در و آن در زد، و اعتراض کرد که این خلاف همهی قواعد است. شهردارها تا آنجا که میتوانستند از او حمایت کردند و اعلام نمودند که خواستار انتخابات شهرداریها شدهاند و تصویبنامهای در این زمینه در شُرف امضاست. جمعیت که همچنان بهپیش میرود، داخل سالن ترون میشود و خطابهی ژول فاور را که حالا بههمکاراناش در اطاق حکومت پیوسته است، نیمهکاره میگذارد.
درحالیکه مردم پشتِ در میغریدند، دفاعطلبان پیشنهاد شهرداران را تصویب کردند-ولی در اصول، بدون تعیین تاریخی برای انتخابات۱۴: یک حقهی ژزوئیتی دیگر. حوالی ساعت ۴ تودهی جمعیت بهتالار داخل شد. روشفور قول انتخابات شهرداریها را داد که افاغه نکرد. جمعیت خواستار کمون شد! یکی از نمایندگان کمیتهی نواحی بیستگانه روی میز رفت و الغاءِ حکومت را اعلام کرد. کمیسیونی مأمور شد که در عرض ۴۸ ساعت ترتیب انتخابات را بدهد. اسامی دوریان(تنها وزیری که قلباً بهدفاع باور داشت)، لوئی بلان، لدرو-رولن، ویکتور هوگو، راسپای، دُلِسکلوز، فلیکسپیا، بلانکی و میلیر با کف زدن مورد استقبال قرار گرفت.
اگر اینکمیسیون زمام امور را در دست میگرفت، شهرداری را تصفیه میکرد وبا انتشار اعلامیهای انتخاب کنندگان را درکوتاهترین مهلت دعوت میکرد، کار امروز بهنحو مفیدی خاتمه یافته بود. ولی دوریان عضویت در کمیسیون را نپذیرفت. لوئی بلان، ویکتور هوگو، لدرو-رولن، راسپای، فلیکسپیا، و موتوا یا کنار کشیدند و یا عقبگرد کردند.
بهدنبال آن بحثهای بیانتها درگرفت و بینظمی خارقالعادهای حاکم شد. مردان چهارم سپتامبر احساس میکردند که نجات یافتهاند و از مشاهدهی اینکه این فاتحان میگذارند که پیروزی از کفشان برود، لبخند میزدند. از این لحظه بهبعد همهچیز با بنبستی ناگشودنی مواجه شد. هرتالاری حکومت و سخنران خودش را داشت. اغتشاش آنچنان بود که در ساعت هشت، جلوی چشم فلورن نفرات مرتجع گارد ملی توانستند تروشو و ژول فری را تحت حمایت خود بگیرند؛ و تعداد دیگری از آنها بلانکی را با خود میبردند که چند تک تیرانداز سعی کردند او را نجات دهند. در دفتر شهردار، اتین آرگو و معاونیناش انتخابات را برای روز بعد، تحت ریاست دوریان و شولشه، اعلام کردند؛ و حوالی ساعت ده اعلامیه آنها در پاریس پخش شد.
تمام آن روز پاریس نظارهگر مانده بود. ژول فری میگوید: «بامداد روز سی و یکم اکتبر همهی جمعیت پاریس، از فرادستترین تا فرودستترین، مطلقاً با ما دشمن بودند. همه فکر میکردند که ما سزاوار برکناری هستیم»۱۵. نه تنها گردانهای تروشو ازجا نجنبیدند، بلکه یکی از بهترینِ آنها، که تحت رهبری ژنرال تامیزیه(فرمانده کل گارد ملی) بهکمک حکومت آمده بود، هنگام ورود بهمیدان شهرداری تفنگهایشان را واژگونه بالا گرفتند. عصر هنگام، پس از انتشار خبر زندانی شدن اعضای حکومت و مهمتر از آن مشخص شدن هویت جانشینان آنها، همهچیز تغییر کرد. این اقدام بیشاز حد شدید بهنظر میرسید. آدمهائیکه احتمالاً لدرو-رولن و ویکتور هوگو را میپذیرفتند، نمیتوانستند با فلورن و بلانکی موافق باشند۱۶. تمام روز طبلِ فراخوان بهبرداشتن سلاح نتیجهای نداد؛ اما عصرهنگام تأثیر آن ظاهر شد. صبح روز بعد گردانهای یاغیِ گارد ملی بهمیدان واندوم آمدند، البته اکثر آنها گمان میکردند که قرار انتخابات گذاشته شده است. فقط جلسهای از افسران در بورس موافقت کرد که منتظر انتخابات منظمی بمانند که پلاکارد دوریان و شلوشر قول داده بود. تروشو و فراریهای شهرداری بار دیگر گلهی وفاداران خود را بازیافتند. از سوی دیگر، شهرداری داشت خالی میشد.
اکثر گردانهای هوادار کمون، که گمان میکردند نظرشان پیروز شده، بهقرارگاههای خود برگشتند. در ساختمان شهرداری بهزحمت هزار نفر افراد غیرمسلح (تنها تیراندازان غیرقابل کنترلِ فلورن) باقی مانده بودند؛ و خود او -سرگَردان- در میان این جمع بهاین و آنسو میرفت. بلانکی امضا و بازهم امضا میکرد. دُلِسکلوز سعی میکرد تهماندهای از این جنبش بزرگ را نجات دهد. او دوریان را دید و این اطمینان رسمی را داد که انتخاباتِ کمون روز بعد و انتخاباتِ حکومت موقت روز بعداز آن برگزار خواهد شد. وی این اطمینانها را در یادداشتی نوشت که در آن کمیتهی قیام اعلام میکرد که منتظر برگزاری انتخابات خواهد ماند و آن را بهامضای میلیر، فلورن و بلانکی نیز رساند. میلیر و دوریان رفتند تا این سند را بهاعضای کمیتهی دفاع ابلاغ کنند. میلیر بهآنها پیشنهاد کرد که همگی با هم شهرداری را ترک کنند و با این شرط صریح که هیچ تعقیبی صورت نگیرد، دوریان و شولشه را مأمور انجام انتخابات کنند. اعضای کمیتهی دفاع پذیرفتند۱۷؛ و میلیر تازه داشت بهآنها میگفت: «آقایان، شما آزادید» که افراد گارد ملی تقاضای تعهد کتبی کردند. زندانیان از اینکه قولشان مورد تردید قرار میگرفت، عصبانی شدند و میلیر و فلوران هم نمیتوانستند بهگاردهای ملی حالی کنند که امضا چیز مُحملی است. در جریان این هرج و مرج کشنده تعداد گردانهای نظم افزایش یافت و ژول فری بهسمت دری که بهمیدان لوبو باز میشد، هجوم برد. دُلِسکلوز و دوریان او را از قراردادی که خود گمان میکردند بسته شده است، مطلع کردند و از او خواستند که منتظر بماند. تا ساعت سه صبح هنوز هرج و مرج حاکم مطلق است. در میدان شهرداری صدای طبلهای تروشو بلند بود. یک گردان از گاردهای متحرک بروتون که از طریق دالانهای زیرزمینی پادگان ناپلئونی بهدرون شهرداری رخنه کرده بود، بسیاری از تکتیراندازان را غافلگیر و خلع سلاح کرد. ژول فری بهسمت تالار حکومت هجوم برد. این تودهی انضباطناپذیر هیچ مقاومتی نکرد. ژول فاور و همکاراناش آزاد شدند. در مقابل تهدید برتونها، ژنرال تامیسیر بهآنها موافقتنامهای را (که عصر همان روز حاصل شده بود) گوشزد کرد و برای نشان دادن چشمپوشی و تساهل دوجانبه، درحالیکه میان بلانکی و فلوران قرار گرفته بود، از شهرداری خارج شد. تروشو همراه با نمایش پر زرق و برق گردانهایش در خیابانها رژه میرفت.
بهاین ترتیب، این روز که میتوانست دفاع را سروسامان بدهد، در ابهام بهپایان رسید. پادرهوائی و بیانضباطی وطنپرستان، حالت پاکی و مبرائیِ سپتامبر را بهحکومت بازگرداند. حکومت با استفاده از این وضعیت، همان شب پلاکاردهای دوریان و شولشه را پاره کرد. و ضمن آنکه با انتخابات شهرداریها در تاریخ پنجم موافقت نمود؛ درمقابل، قرارِ رفراندمی را گذاشت که مضموناصلیاش این بود: «کسانی که خواهان بقای این حکومت هستند رأی آری میدهند». کمیتهی نواحی بیستگانه بهعبث بیانیهای صادر کرد. و نشریات بیداری، میهن در خطر و نبرد صدها دلیل بیهوده برای اثبات ضرورت جواب نه اقامه کردند. شش ماه پس از رفراندومی که جنگ را راه انداخت، اکثریت عظیم پاریس در رفراندومی شرکت کردند که تسلیم را شکل داد. تا پاریس این را بهخاطر بسپارد و خود را سرزنش کند. پاریس، از بیم دو یا سه نفر، اعتبار تازهای برای این حکومت گشود که بیکفایتی را بر گستاخی افزود؛ و بهآن گفت: «من تو را ۳۲۲,۰۰۰ بار دوست دارم». ارتش و گاردهای متحرک در این رفراندوم ۲۳۷,۰۰۰ رأی آری دادند. فقط ۵۴,۰۰۰ غیرنظامی و ۹,۰۰۰ سرباز بودند که با شهامت بگویند: نه.
چه شد که آن ۶۰,۰۰۰ نفر چنین روشنبین، چابک و پر انرژی نتوانستند افکارعمومی را هدایت کنند؟ صرفاً بهاین دلیل که آنها فاقد کادر، روش و سازماندهنده بودند. صِرف احساس محاصره هرگز قادر بهمنضبط کردن مبارزهجوئی انقلابی نبوده است؛ در بلبشوی وحشتناکی نظیر چند هفته قبل، قطبهای ۱۸۴۸ هم سعی نکردند این کار را انجام دهند. ژاکوبنهائی نظیر دُلِسکلوز و بلانکی بهجای راهبری مردم در محفل دربستهای از دوستان بهسر میبردند. فلیکسپیا که بین نظرات درست و بحرانهای مصروعانهی ادبی درنوسان بود، فقط وقتی اهل عمل شد۱۸ که میبایست جان خودش را نجات دهد. سایرین: لدرو-رولن، لوئی بلان و شولشه -این امیدهای جمهوریخواهان در دوران امپراتوری- سطحی، خشگ مغز و براثر غرور و خودپسندی تا مغز استخوان پوسیده، بدون شجاعت یا وطن پرستی، و با احساس تحقیرِِ سوسیالیستها از تبعید برگشتند. قرتیهای ژاکوبینیسم فلوکه، کلمانسو، برینون که خود را رادیکال مینامیدند و سایر سیاستمداران دموکرات، با دقت از کارگران فاصله میگرفتند. مونتانیارهای قدیمی برای خود گروهی تشکیل دادند و هرگز بهکمیتهی نواحی بیستگانه که برای تبدیل شدن بهقدرت فقط بهروش و تجربه سیاسی نیاز داشت، نیامدند. درنتیجه این فقط کانونی برای همدردی بود، نه رهبری-بخش گراویهی ۱۸۷۱-۱۸۷۰ درعین جسارت و بلاغت، مانند سلف خود همهچیز را فقط حل و فصل میکرد. ولی در آنجا لااقل زندگی وجود داشت؛ چراغی -گرچه نه همیشه پرنور- اما همیشه روشن. بخش پائینی طبقهی متوسط حالا چه سهمی دارد؟ ژاکوبنهای آن یا حتی کوردولیههای آن کجا هستند؟ من در کوردری زحمتکشان بخش پائینی طبقهی متوسط، این مردان اهل قلم و خطابه را میبینم، ولی بدنهی این ارتش کجاست؟
سکوت کامل برقرار است. پاریس، صرف نظر از محلات مردمی، بهمریضخانهی بزرگی شبیه بود که در آن هیچکس جرأت نمیکرد از حال خودش حرف بزند. این انفعال اخلاقی پدیدهی روانشناسانهی حقیقی محاصره است؛ اما امر فوقالعاده در این میان، همزیستی آن با اشتیاقی قابل تحسین برای مقاومت بود. مردانیکه از استقبالِ مرگْ همراه با زن و فرزندشان صحبت میکنند، میگویند که «ترجیح میدهیم خانهمان را بسوزانیم تا آنکه بهدشمن تسلیم کنیم»۱۹؛ و از هرگفتگوئی دربارهی تفویض قدرت بهآدمهای شهرداریِ مرکزی برافروخته میشوند. اگر این مردان از سبکسرها، متعصبها و یا همدستان مصالحهجوی دشمن واهمه دارند، چرا رهبری جنبش را بهدست خودشان نمیگیرند؟ ولی آنها بهاین اکتفا کردند که فریاد بزنند: «باحضور دشمن، قیام نه! متعصبها نه!» ؛ گوئی تسلیم بهدشمن بهتر از قیام است؛ گوئی دهم اوت ۱۷۹۲ و سی و یکم مه ۱۷۹۳ در حضور دشمن قیام رخ نداد؛ گوئی بین انفعال و هذیان حد وسطی وجود ندارد. و شما، آی شهروندان سلحشور حوزههای سابق (۹۳-۱۷۹۲) که بهکنوانسیون و کمون خط دادید، بهآنها راه تأمین امنیت را دیکته کردید، کلوپها و انجمنهای اخوت راه انداختید و در پاریس یکصد کانون روشنائی برافروختید؛ آیا اجداد خود را در وجود این سادهلوحانِ ضعیفالنفس، حسود نسبت بهمردم و بهسجده درآمده در مقابل «چپ» (همانند مرید در مقابل مراد) باز میشناسید؟
این مردم در پنجم و هفتم نوامبر، در جریان همهپرسی انتخاب خودرا تجدید کردند و از میان بیست شهردار که میبایست انتخاب میشدند، دوازده نفر را که منصوب به آراگون بودند، انتخاب کردند. از میان آنها چهار نفر (دوبای، ووترَن، تیرار و دِماره) بهارتجاعِ ناب تعلق داشتند. قسمت اعظم معاونین از قماش لیبرالها بودند. اهالی نواحی مردمی -همچنان ثابتقدم- دُلِسکلوز را در ناحیه نوزدهم و رانویه، میلیر، لفرانسه و فلورن را در ناحیه بیستم انتخاب کردند. چهار نفر اخیر نتوانستند بهمقام خود دست یابند. حکومت با نقض موافقتنامهی دوریان و تامیسیر قرار بازداشت آنها و بیست انقلابی دیگر را صادر کرد۲۰. از میان هفتاد و پنج عضو مؤثر، اعم از شهردار و معاون شهردار، ده نفر هم انقلابی نبودند.
این سایههای اعضای انجمن شهر خود را خدمهی دفاع تلقی کردند، از هر سؤال نسنجیدهای خودداری نمودند، بهترین رفتار ممکن را درپیش گرفتند و بهتغذیه و پرستاریِ بیمارانِ و زخمیهای تروشو پرداختند. آنها مجال دادند که فریِ گستاخ و بیلیاقت بهمقام شهردارِ مرکزی و کلمان-توما(جلاد ژوئن ۱۸۴۸) بهفرماندهی کل گارد ملی منصوب شوند. آنها در عرض هفتاد روز، با آنکه احساس میکردند که نبض پاریس ساعت بهساعت ضعیفتر میزند، صداقت و شجاعت آن را نداشتند که بهحکومت بگویند: «ما را بهکجا میبرید»؟
در آغاز نوامبر هنوز هیچچیز از دست نرفته بود. ارتش، گاردهای متحرک و تفنگداران دریائی مطابق آمار رفراندوم به ۲۶۴,۰۰۰۰ سرباز و ۷,۰۰۰ افسر بالغ میشدند: ۱۲۵,۰۰۰ گاردهای ملی آمادهی جنگ بهراحتی در پاریس قابل جمعآوری بود و بازهم ۱۲۹,۰۰۰ برای دفاع از داخل شهر باقی میماند۲۱. سلاح لازم را میشد در عرض چند هفته فراهم آورد. در مورد توپ، بهویژه غرور سنتی پاریسیها باعث میشد که هرکس حاضر باشد که برای دادن ۵ توپ بهگردان خود از ناناش بگذرد. تروشو میپرسید ازکجا میتوان ۹,۰۰۰ توپچی پیدا کرد؟ همانطور کمون بهحد کفایت ثابت کرده است، در وجود هرتعمیرکار پاریسی جوهرهی یک توپچی وجود دارد. هرچیز دیگری هم بههمین وفور موجود بود. پاریس مملو از مهندس، ناظر تولید و سرکارگر بود که میشد از آنها افسر ساخت. در اینجا تمام مواد لازم برای یک ارتش پیروزمند عاطل مانده بود.
افسران نقرسی و پایبند انضباط کورکورانهی ارتش منظم در اینجا چیزی جز بربریت نمیدیدند. این پاریسیکه نظرش حتی در مورد ژنرالهای انقلاب فرانسه [مارسیا، هُش و کِلِبر] این بود که آنها نه چندان جوان، نه چندان وفادار و نه چندان پاک بودند؛ حالا ژنرالهائی در اختیار داشت که چیزی جز رسوبات امپراتوری و اورلئانیسم نبودند: وینوای دسامبر، دوکرو، لوزَان، لِفلو و فسیلی مانند شابو-لاتور. این ژنرالها در محافل خصوصی خود امر دفاع را بهاستهزا میگرفتند۲۲. ولی وقتی آنها دیدند که این شوخی اندکی زیاد طول کشید، ۳۱ اکتبر بهخشمشان آورد. آنها کینهای تسکینناپذیر و غیرقابل کنترل از نفرات گارد ملی بهدل گرفتند و تا آخرین ساعت از بهکار گرفتن آنها خودداری کردند.
بهجای ادغام همهی نیروهای پاریس تا جائیکه بههمه یک کادر، یک یونیفورم، یک پرچم و همچنین نام غرورآمیز گارد ملی را بدهند، تروشو تقسیم سهگانهی ارتش، نیروهای متحرک و غیرنظامیها را حفظ کرد. این نتیجهی طبیعی نظر او درخصوص دفاع بود. ارتش تحت القائات پرسنل فرماندهی که بهآن گفته بود که پاریس زحمات زیادی را بهارتش تحمیل کرده، در نفرت این فرماندهی از پاریس سهیم شده بود. افراد نیروهای متحرک شهرستانها، تحت تأثیر افسران خود-این گلهای سرسبد مالکین دهات- نیز دلچرکین شدند. همگی با دیدن اینکه گارد ملی را تحقیر میکنند، بهتحقیر آن پرداختند و آنها را «تا آخر خطیها، سی غازیها!» مینامیدند. (از زمان محاصره، هرپاریسی ۳۰ سو -پول آن زمان فرانسه- کمک هزینه دریافت میکرد) [ما «غاز» را بهعنوان معادل «سو» مناسب دیدیم-م]. هرآن بین آنها بیم مصادمه میرفت۲۳.
۳۱ اکتبر در وضعیت واقعی امور هیچ تغییری نداد. حکومت مذاکرات را قطع کرد، زیرا علیرغم پیروزی نمیتوانست بدون غرق شدن آن را دنبال کند؛ دستور تشکیل گروهانهای حمله را در گارد ملی صادر کرد و کار ریختن توپها را تسریع نمود، ولی از آنجاکه دیگر سرِ سوزنی بهدفاع باور نداشت، باز مسیر صلح را بازگذاشت. شورشها موضوع اصلی دلمشغولیهای حکومتیان بود۲۴. آنها نه تنها میخواستند پاریس را از «جنون محاصره»، بلکه بیش از آن از دست انقلابیون نجات دهند. بورژوازی بزرگ آنها را بهاین سمت سوق میداد. پیش از ۴ سپتامبر اینها اعلام کرده بودند: «اگر طبقهکارگر مسلح باشد یا بهگونهای امکان تسلط داشته باشد، آنها نخواهند جنگید»۲۵؛ و عصر روز ۴ سپتامبر ژول فاور و ژول سیمون بهارگان قانونگزاری رفته بودند تا بهآنها اطمینان بدهند و برایشان روشن کنند که مستأجران جدید لطمهای بهخانه وارد نخواهند کرد. ولی جریان غیرقابل مقاومت وقایع سلاح را دراختیار پرولتاریا گذاشت و حالا مهمترین هدف بورژوازی این بود که آن سلاح را در دست پرولتاریا بلااثر کند. مدت دو ماه آنها مترصد فرصت بودند و رفراندوم بهآنها گفت که این فرصت فرارسیده است. تروشو پاریس را در دست داشت و بورژوازی از طریق روحانیتْ تروشو را؛ و چه بهتر که او گمان کند فقط بهندای وجدان خودش گوش میدهد. وجدانی غریب، با پیچیدگیهائی بیشتر از یک نمایشنامه. از ۴ سپتامبر ژنرال این وظیفه را درمقابل خود قرار داده بود که پاریس را بفریبد و بهاو بگوید «من تو را تسلیم میکنم، ولی این کار برای خیرِ خودِ توست». پس از ۳۱ اکتبر، او رسالت دومی هم برای خود تصور میکرد و در وجود خود ملائکهی اعظم، میشل قدیس جامعهی در تهدید را میدید. این امر دومین دورهی دفاع را مشخص میکند و رد آن را شاید بتوان در دفتری واقع در خیابان د-پُست پیدا کرد، زیرا رؤسای روحانیت روشنتر از هرکس دیگری خطر عادت کردن کارگران بهجنگ را تشخیص میدهند. دسیسههایشان مملو از شگردهای مزورانه بود. مرتجعین خشونتطلب میتوانستند با کشاندن پاریس بهانقلابی پیشرس، همهچیز را خراب کنند. آنها در کار زیرزمینی خود روشهای مکارانهی ظریفی بهکار میبستند: همهی حرکات تروشو را زیر نظر داشتند، بیزاری او از گارد ملی را دامن میزدند و همهجا -در آمبولانسها و حتی در شهرداریها- بین کارکنان رخنه میکردند. مانند ماهیگیرانی که با یک نهنگ بسیار بزرگ درگیرند؛ او را گیج میکنند، گاهی آزادش میگذارند تا بهراه خود برود، و بعد با نیزه بهاو حمله میبرند. در ۲۸ نوامبر تروشو اولین پرده را بهنمایش گذاشت، یک حمله با ارکستر کامل. ژنرال دوکرو که فرماندهی را بهعهده داشت، خود را نوعی لئونیداس جلوه داد: «من در مقابل شما، در مقابل تمام ملت سوگند یاد میکنم. من مرده یا فاتح بهپاریس باز خواهم گشت؛ شما مرا خواهید دید که میافتم، ولی نخواهید دید که عقب مینشینم». این صحنه پاریس را بههیجان آورد و هنگامی که داوطلبان پاریسی از تپههائی بالا میرفتند که زیر پوشش دفاع توپخانه بود، خود را در آستانهی ژماپ تصور میکردند؛ اینبار قرار بود گارد ملی هم در عملیات شرکت داشته باشد.
ما میبایستی از طریق رودخانهی مارن گذرگاهی برای خود باز کنیم تا بهارتش افسانهای شهرستانها بپیوندیم و در نوژان از رودخانه عبور نمائیم. مهندسِ دوکرو بد اندازهگیری کرده بود؛ پلها درست سرِ جایشان قرار نداشتند. لازم بود تا روز بعد منتظر ماند. دشمن بهجای آنکه غافلگیر شود، توانست بهخود آرایش دفاع بدهد. روز ۳۰ نوامبر یک حملهی سریع شامپینی را در اختیار ما قرار داد. روز بعد دوکرو غیرفعال ماند، درحالی که دشمن با تخلیه ورسای، همهی نیروی خود را در اطراف شامپینی جمع کرد و روز دوم بخشی از دهکده را پس گرفت. ما تمام روز شدیداً جنگیدیم. نمایندگان سابق «چپ»، در میدان نبرد با یک نامه به «رئیس جمهور بسیار محبوب» خود نمایندگی میشدند. آن شب ما در مواضع خود ماندیم، ولی تقریباً یخزده؛ چونکه «رئیس جمهور محبوب» دستور داده بود که پتوها در پاریس بمانند و ما بیچادر و آمبولانس -دلیلی براینکه همهی کارها با مسخرگی صورت گرفته بود- حرکت کرده بودیم. روز بعد دوکرو اعلام کرد که باید عقبنشینی کنیم؛ این لافزن بیآبرو «در مقابل پاریس و مقابل تمام ملت» ندای عقبنشینی را سرداد. از مجموع ۱۰۰,۰۰۰ نفری که حرکت کرده و ۵۰,۰۰۰ نفری که درگیر شده بودند، ۸,۰۰۰ کشته و زخمی داشتیم.
مدت بیست روز تروشو این تاج افتخار را بر سر خود نگاه داشت. کلمان-توما از این دوران فراغت استفاده کرد تا تیراندازان بلویل را، که البته کشته و زخمیهای زیادی در صفوف خود داشتند، متفرق و بیاعتبار کند. او در گزارش فرماندهی کل در ونسن از گردان ۲۰۰ هم هتک حیثیت کرد. فلورن دستگیر شد. در بیستم دسامبر، این تصفیهگرانِ سریعالعملِ صفوف خودِ ما، رضایت دادند که توجه اندکی هم بهپروسیها داشته باشیم. نفرات نیروی متحرکِ سن، بدون توپخانه بهسوی حصارهای استن گسیل و به بورژه حمله کردند. دشمن از آنها با توپخانهی کوبنده استقبال کرد. امتیازی که در جناح راست ویل-وار بهدست آمد، پیگیری نشد. سربازان در کمال پریشانی، و درحالیکه عدهای از آنها فریاد میزدند: «زنده باد صلح» عقب نشستند. هر حرکت جدیدی نقشهی تروشو را که تضعیف روحیه سربازان بود، برملا میکرد. ولی هیچ تأثیری بر روحیه نفرات درگیر گارد ملی نداشت. در فلات اورون، آنها دو روز در مقابل آتش ۶۰ عرادهی توپ مقاومت کردند. پس از آنکه تعداد زیادی کشته داده شد، تازه تروشو کشف کرد که این موضع اهمیتی ندارد و تخلیه گردید.
این ناکامیهای مکرر بهتدریج زودباوری پاریسیها را کنار زد. ساعت بهساعت فشار گرسنگی افزایش مییافت و گوشت اسب بهیک خوراک مطبوع تبدیل شده بود. سگ، گربه و موش با اشتها بلعیده میشد. زنها ساعتها در سرما و گِل منتظر جیرهی غذائی میماندند. بهجای نان، چیز سیاهرنگی میگرفتند که معده را آزار میداد. بچهها روی پستانهای خالی مادرانشان میمردند. قیمت چوب با قیمت طلای هموزن خودش برابر شده بود. فقرا میبایست خود را فقط با گزارشهای گامبتا گرم کنند که مرتب از پیروزیهای خیالی خبر میداد۲۶. در اواخر ماه دسامبر، محرومیتهای مردم دیگر داشت چشمانشان را باز میکرد. آیا میبایست با سلاحهای دستنخورده تسلیم شوند؟
شهردارها ازجا تکان نخوردند. ژول فاور با آنها دیدارهای هفتگی کوتاهی داشت که در مورد شیوهی آشپزی بههنگام محاصره شایعهپراکنی میکردند۲۷. فقط یک نفر وظیفه خود را انجام داد و او دُلِسکلوز بود. او بهخاطر مقالاتاش در روزنامه بیداری اعتبار عظیمی کسب کرده بود: مقالاتی هم برکنار از جانبداری و هم کوبنده. در ۳۰ دسامبر، او جلوی ژول فری درآمد، بههمکاراناش گفت: «شما مسؤلید» و خواستار پیوستن انجمن شهر بهامر دفاع شد. همکاراناش، بهویژه دوبای و واشرو مخالفت کردند. در ۴ ژانویه دوباره بهاین امر برگشت و پیشنهادی رادیکال مطرح کرد: برکناری تروشو و کلمان-توما، بسیج گارد ملی، تشکیل شورای دفاع و تجدید اعضای کمیتهی جنگ. توجهی بیشتر از قبل بهحرفهای او نشد.
کمیتهی نواحی بیستگانه در ۶ ژانویه با انتشار یک پوستر سرخ از او حمایت کرد: «آیا حکومت که تصدی دفاع را پذیرفته و وظیفهاش را انجام داده است؟ نه. کسانی که بر ما حکومت میکنند با تعلل، بیتصمیمی و رخوت خود، ما را بهلب پرتگاه کشاندهاند. آنها نه مدیریت بلدند و جنگیدن. ما از سرما و حتی گرسنگی میمیریم. درگیریهای مرگبار بدون نتیجه و شکستهای مکرر. حکومت میزان ظرفیت خود را نشان داده است. این حکومت درحال کشتن ماست. تداوم این رژیم بهمعنای تسلیم است». در اینجا سیاست، استراتژیها و طرز ادارهی امپراتوری که توسط مردان چهارم سپتامبر تداوم یافته بود، مورد قضاوت قرار گرفته است: «از سر راه مردم کنار بروید. از سر راه کمون کنار بروید»۲۸. این حرف صریح و درست بود. این کمیته هرقدر هم که ممکن است عاجز از عمل بوده باشد، نظراتاش درست و دقیق بود و تا آخرِ محاصره راهنمای خردمند و خستگیناپذیر پاریس باقی ماند.
تودهی مردم که بهدنبال نامهای مشهور بودند، بهاین پوسترها توجهی نکردند. تعدادی از امضاکنندگان آن دستگیر شدند. ولی، تروشو خود را آماج حمله دید و همان شب بر دیوارهای پاریس اعلامیه چسباند که «حاکم پاریس هرگز تسلیم نخواهد شد» ؛ و پاریس بازهم چهارماه پس از ۴ سپتامبر کف زد. حتی از این امر تعجب میکردند که چرا باوجود اعلامیه تروشو هنوز دُلِسکلوز و معاونیناش بهفکر استعفا بودند۲۹.
با وجود این، اگر کسی نمیخواست چشمان خود را لجوجانه ببندد، غیرممکن بود نبیند که حکومت ما را بهسمت چه پرتگاهی سوق میدهد. پروسیها خانههای ما را از استحکامات ایسی و وانو بمباران میکردند و تروشو در ۳۰ دسامبر، پس از اعلام اینکه هیچگونه عملیات دیگری ممکن نیست، نظر کلیه ژنرالهای خود را مطرح کرد و بهاینجا رسید که خودش باید جایگزین شود. در دوم، سوم و چهارم ژانویه دفاعطلبان در مورد انتخاب مجلسی بحث میکردند که میبایست فاجعه را دنبال کند۳۰. اگر از بیم خشم وطنپرستان نبود، پاریس قبل از ۱۵ ژانویه تسلیم شده بود.
دیگر، اهالی محلات مردمی اعضای حکومت را با اسمی غیراز «باند یهوداها» نام نمیبردند. بتهای بزرگ دموکرات که پس از ۳۱ اکتبر کناره گرفته بودند، بهکمون برگشتند و بهاین ترتیب مفلوکی خود و عقل سلیم مردم را ثابت کردند. «اتحاد جمهوریخواهان» که در آن لدرو-رلن در مقابل نیم دوجین آدم جوشی -وحدت جمهوریخواهان- صحبت میکرد و چند امامزادهی بورژوائی دیگر تا آنجا پیش رفتند که با حرارت زیاد خواستار مجلسی برای پاریس شدند تا دفاع را سازمان دهد. حکومت احساس کرد که وقتی برای تلف کردن ندارد. اگر بورژوازی بهمردم میپیوست، تسلیمْ بدون یک قیام سهمگین غیرممکن میشد. جمعیتی که زیر گلولههای توپ هورا میکشید، اجازه نمیداد که مثل یک گله گوسفند تسلیماش کنند. ابتدا لازم بود که ریاضتاش داد؛ و بهقول ژول فری «خلجاناش» را درمان نمود و تباش را پائین آورد. آنها در سر سفرهی حکومت گفتند که: «گارد ملی فقط پس از آنکه ۱۰,۰۰۰ از نفراتاش بهزمین بیفتند، قانع خواهد شد». بهتشویق ژول فاور و پیکار از یک سو، و از سوی دیگر سادهلوحانی نظیر امانوئل آراگو و گارنیه-پاژ؛ تروشوی مکار بهانجام آخرین مانور رضایت داد.
این کار، همزمان با تسلیم، بهصورت مضحکهای۳۱ صورت گرفت۳۲. در ۱۹ ژانویه، شورای دفاع اعلام کرد که یک شکست جدید علامت فاجعه خواهد بود. تروشو مایل بود مشارکت شهردارها را در مسئلهی تسلیم و تأمین آذوقه بپذیرد. ژول سیمون و گارنیه-پاژ مایل بهتسلیم پاریس بودند و فقط در مورد فرانسه شرائطی داشتند. گارنیه-پاژ پیشنهاد کرد که از طریق انتخاباتی ویژه، نمایندگانی برای تصدی امر تسلیم انتخاب شوند. این بود دعای شبزندهداریِ قبل از سلاح برداشتن آنها.
در ۱۸ ژانویه صدای شیپور و طبلْ پاریسیها را بهبرداشتن سلاح فراخواند و پروسیها را در حالت آمادهباش قرار داد. برای این تلاش نهائی تروشو فقط توانسته بود ۰۰۰/۸۴ نفر گرد آورد که ۱۹ گردان آن بهگارد ملی تعلق داشت. او آنها را ناچار کرد که شب سرد و بارانی را در گل و لای مزارع مون-والِریان بگذرانند.
حمله متوجه استحکامات دفاعیای بود که ورسای را از سمت لابِرژری پوشش میداد. در ساعت ده، با تحریک سربازان قدیمی۳۳، نفرات گارد ملی و نیروهای متحرک که قسمت اعظم جناح چپ و مرکز را تشکیل میدادند۳۴، بهسنگرهای مونترتو -قسمت بوزانوال- بخشی از سنکلو یورش برده و تا گارش پیشرفته بودند؛ و در یک کلام، همهی مواضع مورد نظر را اشغال کردند. ژنرال دوکرو که فرماندهی جناح چپ را بهعهده داشت، دو ساعت دیرتر از وقت مقرر رسید و گرچه ارتش او عمدتاً از سربازانِ صف بودند، اما پیشروی نکرد.
ما چندین تپهی کلیدی را تسخیر کرده بودیم که ژنرالهای مسلح قادر بهانجام آن نبودند. پروسیها مجال یافتند تا این تپهها را بهآسانی جارو کنند و در ساعت چهار ستونهای حمله را بهپیش براندند. نفرات ما ابتدا راه دادند، ولی بعد خودشان را جمع کردند و مانع پیشروی دشمن شدند. حوالی ساعت شش وقتی آتش دشمن تخفیف یافت، تروشو فرمان عقبنشینی داد. با آنکه هنوز ۴۰,۰۰۰ نفرات ذخیره بین مون-والریان و بوزانوال وجود داشت و از ۱۵۰ عرادهی توپ فقط ۳۰ عراده مورد استفاده قرار گرفته بود. ولی ژنرالها، که در تمامی روز بهندرت زحمت تماس گرفتن با نفرات گارد ملی را بهخود داده بودند، اعلام کردند که نمیتوانند یک شب دیگر بمانند و تروشو دستور تخلیه مونترتو و همهی مواضع تسخیر شده را صادر کرد. گردانها خشمآلوده و با چشمهای گریان برگشتند. همگی فهمیدند که تمام این کارها جز یک مسخرگی دردناک نبوده است۳۵.
پاریس که پیروزمند بهخواب رفته بود با ناقوس خطرِ تروشو بیدار شد. ژنرال خواستار یک آتشبس دو روزه برای انتقال زخمیها و دفن کشتهها شد. او گفت: «ما بهزمان، گاری و کلی وسائل نیاز داریم». کشتهها و زخمیها از ۳,۰۰۰ نفر تجاوز نمیکرد.
اینبار، بالاخره پاریس پرتگاه را دید. بهعلاوه، دفاعطلبان با استهزاءِ هرگونه پردهپوشی، ناگهان نقابها را کنار زدند. ژول فاور و تروشو شهردارها را احضار کردند. تروشو همهچیز را از دست رفته و هرگونه مبارزهی دیگری را غیرممکن اعلام کرد۳۶. این خبرِ شوم فوراً در سراسر شهر پخش شد.
وطنپرستان پاریس، طی چهارماه محاصره، همهچیز را پیشبینی کرده و پذیرفته بودند: طاعون، تهاجم، غارت، همهچیز جز تسلیم. در وضعیت بیستم ژانویه، پاریس -علیرغم زودباوری و ضعفاش- خودرا همان پاریس بیستم سپتامبر یافت. بدینگونه، وقتی کلام آخر ادا شد، انگار که شهر با جنایتی مهیب و غیرطبیعی مواجه شده باشد، ابتدا بهتزده شد. زخمهای چهارماهه دوباره سر باز کردند و فریاد انتقام را سردادند. سرما، گرسنگی، بمباران، شبهای طولانی در سنگرها، مرگ هزاران کودک، کمین مرگ در بیرون خانه بههنگام حملهها؛ سرانجامِ همهی اینها بهاین ننگ منجر گردید: تشکیلِ اسکورت برای بازن و تبدیل آن به مدس دوم. انسان خیال میکرد که صدای ریشخند پروسیها را میشنود. بُهت عدهای بهخشم تبدیل شد. همان کسانیکه آرزومند تسلیم بودند، موضع گرفتند. گلهی بیرمق شهردارها سرِ دو پا بلند شد. عصر ۲۱ ژانویه تروشو دوباره آنها را پذیرفت. همان روز صبح همهی ژنرالها بهاتفاق نظر داده بودند که پاتک دیگری ممکن نیست. تروشو بهنحو بسیار فیلسوفانهای ضرورت مطلق تماس با دشمن را برای شهردارها ثابت کرد؛ ولی اعلام نمود که نمیخواهد خود را درگیر آن کند، و اینطور القا کرد که آنها بهجای او تسلیم شوند. آنها رو ترش کردند، اعتراض نمودند؛ و هنوز خیال میکردند که مسؤل این کار نیستند.
پس از رفتن آنها دفاعطلبان شُور کردند. ژول فاور تقاضای استعفا کرد؛ ولی او -این حواری ریاکار- با این خیال که تاریخ را با این باور که تا آخر در مقابل تسلیم مقاومت کرده، بفریبد؛ اصرار کرد که همچنان کنار آنها بماند۳۷. بحث داغ شده بود که در ساعت سه صبح از رهائی فلورن و سایر زندانیان سیاسی در مازا باخبر شدند. یک دسته از افراد گارد ملی بهسرکردگی یکی از معاونین شهرداری هیجدهم یک ساعت پیش جلوی زندان حاضر شده بود. رئیس زندان متحیر بهآنها اجازه داد تا راه خودرا دنبال کنند. دفاعطلبان، از ترس تکرار ۳۱ اکتبر، بهتصمیم خود برای جاگزین کردن تروشو با وینوا شتاب بخشیدند.
او خواست عذر بیاورد. ژول فاور و لفلو مردم مسلح و قیام قریبالوقع را بهاو گوشزد کردند. درهمین لحظه، صبح ۲۲ ژانویه، رئیس پلیس با بیان اینکه قدرتی در اختیارش نیست، استعفای خود را اعلام کرد. آدمهای ۴ سپتامبر بهچنان سطح نازلی سقوط کرده بودند که جلوی ۲ دسامبریها زانو بزنند. وینوا بزرگواری کرد و تن داد.
اولین کار وینوا این بود که در مقابل پاریس مسلح شود؛ صفوف این شهر را در مقابل پروسیها برچیند؛ نیروها را از سورن، ژانتییی و لهلیلا فرابخواند؛ و سواره نظام و ژاندارمری را بیرون ببرد. یک گردان از نیروهای متحرک بهفرماندهی وابر، کلنلِ گارد ملی، در شهرداری مرکزی موضع گرفت. کلمان-توما بیانیه خشمآلودی صادر کرد: «دار و دستهها بهدشمن میپیوندند». او «تمامی گارد ملی را بهقیام برای منکوب کردن آنها» دعوت کرد. ولی از این گارد نخواسته بود که علیه پروسیها قیام کنند.
علائمی از عصبانیت مشاهده میشد، ولی نه یک درگیریِ جدی. بسیاری از انقلابیون بهخوبی آگاه بودند که همهچیز بهپایان رسیده است؛ آنها مایل نبودند از جنبشی حمایت کنند که درصورت پیروزی، موجب نجات کارگزاران دفاع میگردید و فاتحین را مجبور میکرد بهجای آنها تسلیم شوند. دیگران که وطنپرستیشان بهنور عقل روشن نبود و هنوز از بادهی بوزانوال سرمست بودند، بهیک هجوم همگانی اعتقاد داشتند. آنها میگفتند ما باید دستکم شرف خود را حفظ کنیم. شب قبل، تعدادی از گردهمآئیها رأی داده بودند که با هرتلاشی برای تسلیم، مسلحانه مقابله کنند و قرار تجمع جلوی شهرداری مرکزی را گذاشته بودند.
در ساعت دوازده در باتینیول طبلها فراخوانِ برداشتن سلاح میدهند. در ساعت یک چندین گروه مسلح در میدان
شهرداری مرکزی پدیدار میشوند. جمعیت روبهافزایش بود. یک هیئت نمایندگی بهریاست یکی از اعضای «اتحاد» توسط شودی -معاون شهردار- پذیرفته شد، چونکه حکومت از ۳۱ اکتبر بهبعد در لوور مستقر شده بود. سخنران اظهار داشت که خطاهای پاریس برقراری کمون را ضروری میکند. شودی پاسخ داد که کمون بیمعنی است و او همواره با آن مخالف بوده و خواهد بود. یک هیئت نمایندگی پرحرارتتر از راه رسید. شودی آنها را با دشنام استقبال کرد. درعینحال، هیجان بهجمعیتی که میدان را پر کرده بود، سرایت میکرد. گردان ۱۰۱ با فریاد «مرگ بر خائنین!» از ساحل چپ وارد شد و همزمان گردان ۲۷۰ باتینیول با عبور از بولوارها و از طریق خیابان تامپل وارد میدان شد و جلوی ساختمان شهرداری -با درها و پنجرههای بستهاش- صف کشید. دیگران بهآنها پیوستند. چند گلوله شلیک شد، ابری از دود پنجرههای شهرداری را پوشاند و جمعیت وحشتزده و فریادکشان پراکنده شد. در پناه تیرهای چراغ و چند تَلِ شِن تعدادی از نفرات گارد ملی توانستند در مقابل آتش نیروهای متحرک پایداری کنند. دیگران از خانههای خیابان ویکتوریا آتش گشودند. نیم ساعت بعداز آغاز تیراندازی ژاندارمها سر پیچ خیابان پدیدار شدند. شورشیان که تقریباً بهمحاصره درآمده بودند، عقبنشینی کردند. حدود ده نفر دستگیر شدند و بهداخل ساختمان شهرداری انتقال یافتند که وینوا میخواست آنها را فوراً و در همانجا اعدام کند. ژول فری کوتاه آمد و آنها را بهدادگاههای نظامی رسمی تحویل داد. کسانی که در تظاهرات شرکت کرده بودند، بههمراه تماشاچیان بیآزار ۳۰ کشته و زخمی دادند که مردی بسیار فعال -فرمانده ساپیا- از جملهی آنها بود. شهرداری فقط یک کشته و دو زخمی داشت.
همان شب حکومت همهی کلوپها را بست و چندین قراربازداشت صادر کرد. هشتاد و سه نفر، اکثراً بیگناه۳۸، بازداشت شدند. همچنین از این فرصت استفاده شد تا دُلِسکلوز، علیرغم شصت و پنج سال سن و برونشیت حادی که سلامتاش را مختل کرده بود، برای پیوستن بهزندانیان ۳۱ اکتبر که در دخمهای مرطوب روی هم انباشته شده بودند، به ونسن فرستاده شود. روزنامههای بیداری و نبرد تعطیل شدند. یک بیانیه خشمآلود شورشیان را «عمال اجانب» خواند. در واقع، این تنها وسیلهای بود که دراین بحران شرمآور برای آدمهای ۴ سپتامبر باقی مانده بود. آنها فقط دراین کار ژاکوبن بودند. چهکسی بهدشمن خدمت کرد؛ حکومتِ همیشه آمادهی معامله یا کسانی که مقاومت تا پای جان خود را پیشنهاد میکردند؟ تاریخ در این مورد توضیح خواهد داد که چگونه یک ارتش عظیم با کادرها و سربازان ورزیده گذاشت تا تسلیماش کنند، بدون آنکه یک ژنرال، یک سرهنگ یا یک گردان بپاخیزد و آن را از دست بازن نجات دهد۳۹؛ حال آنکه انقلابیون پاریس، بدون رهبر و بدون سازمان، در مقابل ۲۴۰,۰۰۰ سرباز و نیروی متحرک که بهصلح دلبسته بودند، توانستند تسلیم را ماهها بهعقب بیندازند و با خون خود انتقام آن را بگیرند.
ناخرسندی ساختگی خائنین فقط موجب احساس نفرت میشد. صرف نام آنها، یعنی «حکومت دفاع»، برعلیه آنها با صدای بلند شهادت میداد. در همان روز اغتشاش، آنها آخرین کمدی خود را بازی کردند. ژول سیمون که شهرداران و حدود ۱۰ نفر از افسران ارشد را بهتشکیل یک جلسه دعوت کرده بود۴۰، فرماندهی را بهنظامیانی عرضه کرد که بتوانند طرحی پیشنهاد کنند. آدمهای چهارم سپتامبر، این پاریسی را که سرشار از حیات تحویل گرفته بودند، اکنون که فرسوده و مجروحاش کرده بودند، پیشنهاد میدادند که بهدست دیگران سپرده شود. هیچیک از افراد حاظر از این طنز شرمآور بهخشم نیامد. آنها تنها بهرد این میراث بیسرانجام اکتفا کردند. این درست همان چیزی بود که ژول سیمون انتظارش را داشت. کسی زیر لب قر زد: «ما باید تسلیم شویم». این ژنرال لُکُنُت بود. شهردارها دلیل احضار خود را فهمیده بودند و چند نفری اشک بهچشم آوردند.
از این زمان بهبعد، پاریس بهبیماری همانند بود که در انتظار قطع عضو است. از استحکامات هنوز غرش توفان بلند بود، کشتهها و زخمیها هنوز از راه میرسیدند؛ ولی معلوم شد که فاور در ورسای است. در ۲۷ ژانویه، نیمهشب توپها خاموش شدند. بیسمارک و ژول فاور بهیک تفاهم شرافتمندانه نائل آمده بودند۴۱. پاریس تسلیم شده بود.
روز بعد حکومت دفاع اساس مذاکرات را منتشر کرد: یک آتشبس چهارده روزه، دعوت فوری یک مجلس، بهاشغال دادن استحکامات شرق، خلعسلاح همهی سربازان و نیروهای متحرک بهجز یک تیپ. شهر، گرفته و خاموش برجا ماند. این روزگار رنجبار پاریس را در بُهت فرو برده بود. فقط چند تظاهرات صورت گرفت. یک گردان از گارد ملی با فریاد «مرگ بر خائنین!» بهجلوی شهرداری مرکزی آمد. شب هنگام، چهارصد افسر یک پیمان مقاومت امضا کردند و برونِل*، افسر سابق را که بهخاطر عقاید جمهوریخواهیاش از ارتش امپراتوری اخراج شده بود، بهریاست خود انتخاب کردند و تصمیم گرفتند تحت فرماندهی سسی که روزنامهها برایش محبوبیت کسی مانند بورپر را قائل بودند، بهطرف استحکامات حرکت کنند. نیمهشب فراخوان بهبرداشتن سلاح و ناقوس خطر در نواحی دهم، سیزدهم و بیستم آمادهباش داد. ولی شب سرد و یخبندان و گارد ملی خستهتر از آن بود که از روی نومیدی بهعملی دست بزند. فقط دو یا سه گردان سرِ قرار حاضر شدند. برونل دو روز بعد بازداشت شد.
در روز ۲۹ ژانویه پرچم آلمان برفراز استحکامات ما بهاهتزاز درآمد. همهچیز شب پیش بهامضا رسیده بود. ۴۰۰,۰۰۰ نفر مسلح بهتفنگ و توپ به ۲۰۰,۰۰۰ نفر تسلیم شدند. استحکامات و حصار شهر خلع سلاح شد. پاریس میبایست درعرض دو هفته ۲۰۰,۰۰۰,۰۰۰ فرانک بپردازد. حکومت لاف میزد که سلاحهای گارد ملی را استثنا کرده است، ولی همهکس میدانست که لازمهی گرفتن آنها حمله بهپاریس بود. سرانجام، حکومت دفاع ملی که تنها بهتسلیم پاریس قانع نبود، تمامی فرانسه را تسلیم کرد. آتشبس شامل ارتشهای تمام شهرستانها بهجز بورباکی میشد، تنها ارتشی که ممکن بود مورد استفادهی حکومت قرار بگیرد.
روز بعد اخباری از شهرستانها رسید. معلوم شد که بورباکی تحت فشار پروسیها، پس از یک نمایش مضحک خودکشی، تمام ارتش خود را بهسوئیس منتقل کرده است. ترکیب و ضعف هیئت نمایندگیِ مسؤل دفاع در شهرستانها تازه داشت برملا میشد که روزنامه شعار(بهصاحب امتیازی روشفور، که پس از ۳۱ اکتبر از حکومت کناره گرفته بود) اعلامیهای را بهقلم گامبتا منتشر کرد که حاوی محکوم کردن صلحی شرمآور و ردیف کاملی از احکام «رادیکال» بود: غیرقابل انتخاب بودن کلیه کارمندان ارشد و نمایندگان رسمی امپراتوری؛ انحلال شوراهای عمومی و برکناری پارهای از قضات۴۲ که بخشی از کمیسیون مختلط دوم دسامبر را تشکیل داده بودند. این امر نادیده گرفته شده بود که خودِ هیئت نمایندگی [که ریاست آن بهعهدهی گامبتا بود. م]، در سراسر جنگ، برخلاف آخرین احکام خود عمل کرده بود. احکامی که چون از یک قدرت ساقط شده صادر میشد، چیزی جز ترفندهای انتخاباتی صرف نبود و نام گامبتا تقریباً در تمام لیستهای انتخاباتی جای داشت.
پارهای از روزنامههای بورژوائی از ژول فاور و پیکار حمایت کردند که این زرنگی را داشتند تا خود را افراطیهای حکومت بباورانند؛ هیچکدام از این روزنامهها جرأت نمیکردند تا آنجا پیش بروند که از سیمون، تروشو و فری هم حمایت کنند. تنوع لیستهای حزب جمهوریخواهان ناتوانی آنها را در جریان محاصره توضیح میداد. مردان ۱۸۴۸ از پذیرفتن بلانکی سر باز زدند، ولی چند عضو انترناسیونال را قبول کردند تا از نام آنها سوءاستفاده نمایند؛ لیست آنها که مخلوطی بود از نئوژاکوبینیسم و سوسیالیسم عنوان «مشت چهار کمیته» را برخود گذاشت. لیستهائی که کلوپها و گروههای کارگری تنظیم کردند از صراحت بیشتری برخودار بود. یکی از آنها نام لیبکنخت، نماینده سوسیال دموکرات مجلس آلمان را داشت. روشنترین آنها لیست کوردری بود.
انترناسیونال و اطاق فدرال انجمنهای کارگری که در دوران محاصره خاموش و بیسازمان بودند، دوباره برنامهی خود را پیش کشیدند و گفتند: «ما هم باید کارگرانی در میان کسانی که در قدرت هستند، داشته باشیم». آنها با کمیتهی نواحی بیستگانه بهتوافق رسیدند و این سه گروه با هم یک بیانیه واحد دادند. آنها گفتند: «این لیستی استکه بهنام دنیائی نوین ازطرف حزب محرومین ارائه میشود. فرانسه در آغاز تجدیدِ بنای خویش است. کارگران حق دارند دراین نظم نوین جای خود را پیدا و اشغال کنند. نامزدهای سوسیالیستهای انقلابی نشاندهندهی نفی بیچون و چرای حق بحث در موجودیت جمهوری، تأکید بر ضرورت دستیابی بهقدرت سیاسی برای کارگران و سرنگونی حکومت اولیگارشی و فئودالیسم صنعتی است». غیراز چند نام آشنا برای عموم (بلانکی، گامبون*، گاریبالدی، فلیکس پیا، رانویه، تریدون، لونگه، لفرانسه، والس)، این نامزدهای سوسیالیست فقط در مراکز کارگری مانند تعمیرکارها، کفاشها، خیاطها، آهنگرها، نجارها، آشپزها، مبلسازها و سنگتراشها شناخته شده بودند۴۳. اعلامیههایشان البته از نظر تعداد ناچیز بود. این محرومین نمیتوانستند با امکانات بوژوازی رقابت کنند. دوران آنها میبایست چند هفته بعد فرا میرسید که دوسوم آنها بهعضویت کمون انتخاب شدند. در این زمان از میان آنها فقط پنج نفر انتخاب شدند که مورد قبول مطبوعات بورژوا بودند: گاریبالدی، گامبون*، فلیکس پیا، تولن و مالون.
لیست ۸ فوریه بهواقع مسخرهبازی بود و همهی طیفهای جمهوریخواه و اعجوبههای سیاسی را شامل میشد. لوئی بلان که در ایام محاصره نقش آدم «خوبه» را بازی کرده بود و از طرف همهی کمیتهها بهجز کوردوری حمایت شده بود، با ۲۱۶,۰۰۰ رأی در رأس قرار گرفت و ویکتور هوگو، گامبتا و گاریبالدی پس از او قرار گرفتند. دُلِسکلوز ۱۵۴,۰۰۰ رأی آورد. پس از آنها جمع درهمی از فسیلهای ژاکوبن، رادیکالها، افسرها، شهردارها، روزنامهنگارها و مخترعین میآمد. فقط یک عضو حکومت -ژول فاور- بهدرون آنها خزید، با آنکه زندگی خصوصیاش توسط میلیِیر که خودش هم انتخاب شده بود، افشا گشت۴۴. دراثر یک بیعدالتی دردناک، بلانکی -این قراول هوشیار و تنها روزنامهنگاری که در تمام طول محاصره همواره برای گردهمآئیهاخردمندی نشان داده بود- فقط ۵۲,۰۰۰ رأی آورد؛ تقریباً بهاندازه کسانی که با رفراندوم مخالفت کرده بودند، حال آنکه فیلیکس پیا بهخاطر جیغ و دادهایش در روزنامهی نبرد ۱۴۵,۰۰۰ رأی بهدست آورد۴۵. این رأی مغشوش و پراکنده دستکم بر گرایش جمهوریخواهی گواهی میداد. پاریس -لگدکوب امپراتوری و لیبرالها- بهجمهوری متوسل شد که بهاو آینده را نوید میداد. ولی حتی پیش از آنکه رأیگیری در پاریس اعلام شود، فریاد وحشیانهی ارتجاع از صندوقهای شهرستانها بهگوش میرسید. پیشاز آنکه حتی یکی از نمایندگان پاریس از شهر خارج شده باشد[ازآنجاکه پاریس در محاصره بود، این مجلس در بوردو تشکیل جلسه میداد. م]، پاریسیها قشونی از دهاتیها[،]{.underline} پورسونیاکها [پورسونیاک عنوان کتابی از مولیر استکه نمونهی تیپیک یک ارتشی دونپایه و دهاتی را در آن بهنمایش میگذارد. م] و روحانیون عبوس (این اشباح ۱۸۱۵ و ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸) و مرتجعین ریز و درشت را در راه بوردو میدید که غُرغُرکنان و برافروخته میآمدند تا بهبرکت آراءِ عمومی زمام فرانسه را در دست بگیرند. این مضحکهی شوم چه مفهومی داشت؟ چگونه این گیاهان زیرزمینی در سر پرورانده بودند که از لانه بیرون بخزند و تا رأس کشور فرابرویند؟
اینگونه بود که پاریس و شهرستانها میبایست منکوب میشدند؛ که شایلوکِ پروسی میبایست میلیاردهای ما را بمکد و یک پوند گوشت خود را بِبُرد؛ که حالت فلاکت و انحطاط میبایست بهمدت چهار سال بر چهل و دو شهرستان سنگینی کند؛ که ۱۰۰,۰۰۰ فرانسوی میبایست با زندگی وداع کنند یا از مرز و بوم خود تبعید شوند؛ که جمعیت اُخوت سیاه میبایست دستههای خود را در سراسر فرانسه بهراه بیاندازد و زمینهی این توطئهی بزرگ محافظهکارانه را بچیند، که انقلابیون پاریس و شهرستانها از همان ساعت اول تا آخرین انفجار، دمی از افشای آن نزد حکام خائن و کُندذهن خود باز نایستادند.
در شهرستانها میدان و تاکتیکهای نبرد یکسان نبود. توطئه بهجای آنکه در درون حکومت انجام شود، آن را دور میزد. در سراسر ماه سپتامبر، مرتجعین در مغاکهای خود پنهان بودند. حکومت دفاع ملی فقط یک عنصر دفاع را فراموش کرده بود-شهرستانها را، شصت و شش شهرستان را. باوجود این، آنها در جوشش بودند و از خود حیات نشان میدادند و بهتنهائی جلوی ارتجاع را میگرفتند. لیون حتی زودتر از پاریس وظیفهی خود را درک کرده بود. صبح روز چهارم سپتامبر اعلان جمهوری کرد، پرچم سرخ برافراشت و یک کمیتهی نجات عمومی انتخاب نمود. مارسی و تولوز کمیسیونهای منطقهای تشکیل دادند. دفاعطلبان از این غیرت وطنپرستانه هیچ نفهمیدند، فرانسه را متفرق تصور کردند و تصمیم گرفتند زمام آن را دوباره بهدست دو یادگار بهطور زنندهای رنگآمیزی شده (یعنی: کرمیو و گله-بَُزوان) و حاکم پیشینِ کِیِن، فوریشون -آدمیرال بناپارتیست- بسپارند.
آنها هیجدهم سپتامبر به تور رسیدند. وطنپرستان بهملاقات آنها شتافتند. آنها از پیش هیئتهائی را برای آمادهسازی نظامی شهرستانها در مقابل دشمن و جبران فقدان یک نیروی مرکزی، در غرب و جنوب، تشکیل داده بودند. این وطنپرستان دور نمایندگان پاریس جمع شدند، از آنها خواستار اوامر، اقدامات جدی و ارسال مأمورین حکومت بهمحل شدند و قول همکاری مطلق دادند. این رجالههای حکومتی پاسخ دادند: «ما رو در رو هستیم، بگذارید رک حرف بزنیم. بله، ما دیگر هیچ ارتشی نداریم. هرگونه مقاومتی غیرممکن است». ما فقط برای بهدست آوردن شرایط بهتر پایداری میکنیم. ما خود شاهد صحنه هستیم۴۶. فقط یک فریاد خشم آلود بلند شد: «عجب! این است پاسخ شما، هنگامی که هزاران فرانسوی میآیند تا جان و مال خود را تقدیم شما کنند»؟
۲۸ سپتامبر، لیونیها قیام کردند. حداکثر چهار شهرستان آنها را از دشمنی جدا میکرد که هرآن ممکن بود بیاید و روی شهر آنها خراج ببندد؛ آنها از چهارم سپتامبر بهعبث تقاضای سلاح کرده بودند. انجمن شهر که در ۱۶ سپتامبر بهجای کمیتهی نجات عمومی انتخاب شده بود، وقت خود را بهسروکله زدن با فرماندار، شالمل-لاکور، یک نئوژاکوبن متکبر میگذراند. در ۲۷ سپتامبر، شورای شهر بهجای هرگونه اقدام جدی در امر دفاع، پنج پنی از دستمزد کارگرانی که در استحکامات کار میکردند، کسر نمود و کلوزره* را بهعنوان ژنرال بیلشکری که میبایست یک ارتش بهوجود بیاورد، برگزید۴۷.
کمیتههای جمهوریخواهانِ محلات لهبروتو، لاگیوتیر، لاکروا-روس۴۸ و همراه با کمیتهی مرکزی گارد ملی تصمیم گرفتند روی شهرداری مرکزی فشار بیاورند و در ۲۸ سپتامبر یک برنامهی دفاعی فعال در مقابل آن قرار دادند. کارگران استحکامات بهرهبری سِنی با یک تظاهرات از این اقدام پشتیبانی کردند. آنها میدان تِرو را پر کردند و تاحدی تحت تأثیر سخنرانیها و تاحدی هم در اثر شور و هیجان بهشهرداری هجوم بردند. سِنی پیشنهاد انتخاب یک کمیتهی انقلابی را مطرح کرد و با دیدن کلوزره او را بهفرماندهی گارد ملی منصوب نمود. کلوزره که بیشتر نگران آیندهی خود بود، فقط در بالکن ظاهر شد تا نقشهاش را مطرح کند و سفارش آرامش بدهد. لیکن چون کمیسیون تشکیل شده بود، او دیگر جرأت مقاومت نکرد، ولی در جستجوی سربازاناش عزم خروج نمود. دم در، شهردار هنون و فرماندار او را توقیف کردند. آنها از طریق میدان کمدی بهشهرداری وارد شده بودند. سِنی روی بالکن پرید و خبر راعلام کرد و جمعیت خود را بهداخل شهرداری رساند، ژنرال احتمالی را رهانید و بهنوبهی خود فرماندار و شهردار را دستگیر کرد.
گردانهای بورژوا بهزودی وارد میدان ترو شدند. اندکی بعد گردانهای لکروا-روس و گیوتیر سررسیدند. شلیک اولین گلوله میتوانست مصیبت بزرگی بهبار آورد. آنها باهم بحث کردند. کمیسیون سربهنیست شد و ژنرالها غیبشان زد.
این یک هشدار بود. علائم دیگری در چندین شهر بروز کرد. فرماندارها حتی ریاست هیئتها را برعهده داشتند و با یکدیگر ملاقات میکردند. در آغاز اکتبر آدمیرال منطقهی کاین فقط توانسته بود ۳۰,۰۰۰ نفر جمعآوری کند و از تور هم، کاری جز تصمیم انجام انتخابات در ۱۶ اکتبر برنیامد.
روز ۹ اکتبر، وقتی گامبتا از بالون خود پیاده شد، همهی وطنپرستان بهحرکت درآمدند. محافظهکارها که داشتند از سوراخهایشان بیرون میخزیدند، سریعاً دوباره عقب نشستند. حرارت و قوت اولین بیانیهاش مردم را بهجنب و جوش درآورد. گامبتا فرانسه را مطلقاً در چنگ داشت؛ او از قدرت کامل برخوردار بود.
او منابع عظیم فرانسه و مردان بیشمار آن را در اختیار داشت؛ بورژ، برست، اوریان، روشفور و تولون را برای زرادخانه؛ کارگاههائی نظیر لیل، نانت، بردو، تولوز، مارسی، لیون را؛ دریاهای آزاد را؛ قدرتی غیرقابلِ مقایسه با قدرت فرانسه در ۱۷۹۳ که مجبور بود همزمان با شورش خارجی و داخلی بجنگد. کانونها درحال اشتعال بودند. شوراهای شهرداریها ابراز وجود میکردند، حال آنکه بخشهای روستائی هنوز علامتی از مقاومت نشان نمیدادند و ذخیرهی ملی دستنخورده بود. فلز گداخته فقط احتیاج بهقالبریزی داشت. آغاز کارِِ این نماینده یک خطای جدی بود. او برای بهتأخیر انداختن انتخابات که نوید جمهوریخواهی و جنگجوئی میداد، تصویبنامهی پاریس را اجرا کرد. بیسمارک شخصاً به ژول فاور گفته بود که خواهان یک مجلس نیست، زیرا آن مجلس برای جنگ خواهد بود. بخشنامههای مؤثر، اقداماتی علیه دسیسهگران، دستورهای رسمی بهفرمانداران میتوانست این جوشش وطنپرستانه را روشنتر کند و آن را پیروزمندانه دامن بزند. مجلسی که از طرف تمام گرایشهای جمهوریخواه تقویت میشد، با رهبری محکم، مستقر در یک شهر پرجمعیت میتوانست نیروی ملت را صد برابر افزایش دهد، استعدادهای غیرمترقبه را کشف کند و امکان این را داشت که از کشور همهچیز، از خون گرفته تا طلا، استخراج نماید. این مجلس میتوانست اعلان جمهوری کند و اگر در اثر بدبیاریها، ناگزیر بهمذکره میشد، آن را از غرق شدن نجات میداد و جلوی ارتجاع را میگرفت. ولی دستورات گامبتا صریح بود. او گفت: «انتخابات در پاریس روزهائی مانند روزهایِ ژوئن را بازمیگرداند». پاسخ ما این بود: «ما باید بیپاریس، کارمان را پیش ببریم». همهی اینها یاوه بود. وانگهی، عدهای از فرماندارها، عاجز از نفوذ بر اطرافیان خود، انتخابات محترمانه را توصیه میکردند. گامبتا که توان دست و پنجه نرم کردن با مشکلات واقعی آن موقعیت را نداشت، بهاین خیال افتاد که میتواند آنها را با لفاظیهای دیکتاتورمآبانهی خود تغییر دهد.
آیا او یک انقلاب سیاسی بزرگ انجام داد؟ نه. تمام برنامهی او عبارت بود از «حفظ نظم و آزادی و پیشبرد جنگ»۴۹. کرمیو بناپارتیستها را «جمهوریخواهان بهبیراهه رفته» خوانده بود. گامبتا بهوطنپرستی مرتجعان باور داشت یا تظاهر میکرد که باور دارد. چند سرباز مزدور پاپ که آمادگی خود را اعلام کردند، سرسپردگی چاکرانهی ژنرالهای بناپارتیست و چاپلوسی چند اسقف۵۰ برای فریفتن او کافی بود.
او تاکتیک اسلاف خود مبنی بر آشتی همگانی را ادامه داد و حتی بهکارمندان دولت مصونیت بخشید. در دایرهی دارائی و تعلیمات عمومی او و همکاراناش بهطورکلی اخراج هرمأموری را غدغن کردند. دبیرخانهی جنگ برای یک مدت طولانی تحت ریاست عالی یک بناپارتیست باقی ماند که همواره یک جنگ پنهان را علیه دفاع پیش میبرد. گامبتا در بعضی از فرمانداریها همان کارمندانی را سرِ کار نگاهداشت که فهرست نام محرومالحقوقهای دوم دسامبر ۱۸۵۱ را تنظیم کرده بودند. بهاستثنای چند حاکم محکمههای صلح و معدودی قاضی هیچ تغییری در پرسنل سیاسی صورت نگرفت و دستگاه اداری دست نخورده باقی ماند. آیا او فاقد اوتوریته بود؟ همکاران او در شورا حتی جرأت دم برآوردن هم نداشتند. فقط فرماندارها او را میشناختند. ژنرالها در حضور او رفتار بچه دبستانیها را داشتند. آیا پرسنل کم داشت؟ در انجمنها عناصر قابل اعتمادی وجود داشت. خردهبورژوازی و پرولتاریا میتوانستند کادر ارائه کنند.
گامبتا در این جانب جز مانع، هرجومرج و فدرالیسم نمیدید و با خشونت نمایندگان آنها را کنار میزد. هر استان گروهی از جمهوریخواهان شناخته شده و آزموده داشت که علاوه بر ادارهی دفاع، میشد نقش تسریعکننده را نیز، تحت ریاست اعضای کمیسیونها، بهآنها سپرد. گامبتا تقریباً در همهجا از مراجعه بهآنها سر باز زد و معدودی را هم که بهکار گماشت، میدانست که چطور دست و پایشان را محکم ببندد. او همهی قدرت را در دست فرماندارها قرار داد که اکثر آنها از ویرانههای ۱۸۴۸ و یا همکاراناش در کنفرانس موله بودند۵۱: کم دل، پرحرف، خجول و بسیاری از آنها نگران خوشنامی خود و یا مترصد اینکه در محلِ مأموریتشان آشیانهای برای خود بسازند.
دفاع در شهرستانها براین دو پایه قرار گرفت: دبیرخانهی جنگ و فرماندارها. حکومت براساس این طرح ابلهانهی آشتی اداره میشد.
آیا این نمایندهی مسئول جدید دستکم یک نظریهی نظامی محکم با خود آورده است؟ «هیچکس در حکومت، نه ژنرال تروشو نه ژنرال لفلو، هیچکس پیشنهاد هیچ جنگی، از هرنوع که باشد، نکرده بود»۵۲. آیا او دستکم آن سرعت انتقالی را داشت که معمولاً کمبود تجربه را جبران میکند؟ او پس از بیست روز، موقعیت نظامی در شهرستانها را بهتر از زمانی که در پاریس بود، نمیفهمید. تسلیم مدس او را بهصدور بیانیههای خشمآلود واداشت؛ ولی او از هیچیک همکاراناش در شهرداری مرکزی پاریس بیشتر براین امر وقوف نداشت، که درست همین زمان، وقت دست زدن بهعملیات قطعی است.
بهاستثنای سه تیپ (۳۰,۰۰۰ نفر) و بخش اعظم سواره نظام، آلمانها برای اشغال پاریس ناگزیر بودند همهی نفرات خود را بکار بگیرند و در آن صورت هیچ ذخیرهای برایشان باقی نمیماند. نیروهای ما در لوار، این سه تیپ را در اورلئان و شاتودون متوقف کرده بودند. سواره نظام که در مناطق وسیعی در غرب و شمال و شرق پراکنده بود، نمیتوانست در مقابل پیاده نظام ایستادگی کند. در پایان اکتبر، ارتشی که در مقابل پاریس قرار داشت، با آنکه مواضع خود را از سمتِ این شهر شدیداً مستحکم کرده بود، اما از جانب شهرستانها هیچ حفاظی نداشت. در چنین حالتی، پیدا شدن سروکلهی ۵۰,۰۰۰ نفر، هرچند از سربازان جوان، ممکن بود پروسیها را بهبرداشتن محاصره مجبور کند.
مولتکه کسی نبود که خطر را نادیده بگیرد. او تصمیم گرفته بود تا در صورت نیاز محاصره را بردارد؛ پارک ادوات توپخانه را که در آنوقت در ویلکوبله در حال تشکیل بود، قربانی کند؛ ارتش خود را برای عملیات در فضای باز بیرون شهر متمرکز نماید؛ و محاصره را فقط پس از پیروزی، یعنی پس از رسیدن ارتش مدس از نو برقرار سازد. یک شاهد عینی، سرهنگ سوئیسی دِرلاش میگوید: «همهچیز برای شبیخون ما آماده بود. ما فقط میبایست نیروهایمان را جمع و جور میکردیم». روزنامههای رسمی برلن از پیش افکار عمومی را برای این واقعه آماده کرده بودند.
اگر محاصرهی پاریس -حتی موقتاً- برداشته میشد، این امکان وجود داشت که تحت فشار اروپا بهیک صلح شرافتمندانه دست یافت. این امر تقریباً مسلم بود. پس از آنکه پاریس و فرانسه اعتماد بهنفس حیاتبخش خود را باز مییافتند و دوباره بهاین شهر بزرگ آذوقه میرسید و درنتیجه مقاومت طولانی میشد، زمان لازم برای تجدید سازمان ارتش شهرستانها نیز میتوانست فراهم گردد.
در پایان اکتبر، تشکیل ارتش لوار پیشرفتهای خوبی کرده بود، سپاه پانزدهم در سالبری و سپاه شانزدهم در بلوا نفراتشان به ۸۰,۰۰۰ بالغ شده بود. اگر این ارتش از میان باواریائیها در اورلئان و پروسیها در شاتودون عبور کرده بود؛ اگر -با توجه بهبرتری عددی این کار آسانی بود- دشمن را یکی پس از دیگری درهم شکسته بودیم، راه پاریس باز میشد و نجات آن تقریباً مسلم بود.
هیئت نمایندگی در تور چندان دوراندیشی بخرج نداد و نیروی خود را منحصر بهنجات اورلئان کرد تا در آنجا یک اردوگاه سنگربندی شده برپا کند. در ۲۶ اکتبر، ژنرال دورِل دِپالادین که از طرف گامبتا بهسرفرماندهی این دو سپاه منصوب شده بود، دستور یافت تا شهر را از دست باواریائیها نجات دهد. او سناتور بود: مرتجعی خشگ مغز و سریعالعمل، در بهترین حالت افسری که بهدرد رهبری سربازان مزدور خارجی میخورد و در باطن از دفاع کراهت داشت. قرار شد که حمله از بلوآ صورت بگیرد. بهجای آن که سپاه پانزدهم را پیاده ببرند که از طریق رومورانتین چهل و هشت ساعت طول میکشید، هیئت نمایندگی آن را با راهآهن ویرزون به تور فرستاد؛ سفری که پنج روز طول کشید و نمیتوانست از دشمن پنهان بماند. با وجود این در ۲۸ اکتبر دورل با دستکم ۴۰,۰۰۰ نفر روبروی بلوآ اردو زد و قرار بود که روز بعد عازم اورلئان شود.
ساعت نه شب ۲۸ اکتبر فرماندهی آلمانی او را از «تسلیم مدس» مطلع کرد. دورل روی این بهانه پرید و به تور تلگراف کرد که باید حرکت خود را لغو کند.
یک ژنرال اندک لایق و اندکی با حسن نیت -برعکس- در چنین موقعیتی همهچیز را شتاب میداد. چونکه ارتش مقابل مدس حالا آزاد شده بود و بهسمت مرکز فرانسه سرازیر میشد، برای پیشدستی کردن براو یک روز را هم نمیبایست از دست میداد. هرساعت غنیمت بود. اینجا نقطهی عطف حساس جنگ بود.
هیئت نمایندگی در تور هم بهاندازهی دورل احمق بود. بهجای برکنار کردن او بهآه و زاری اکتفا کرد و بهاو دستور داد تا نیروهایش را متمرکز کند. این تمرکز قوا در سوم نوامبر پایان یافت۵۳. دورل در آن وقت ۷۰,۰۰۰ سرباز در اختیار داشت که از مِر تا مارشِنوار مستقر بودند. او احتمالاً قبل از آن که وقایع غافلگیرش کنند، هوائی تازه کرده بود. در همان روز یک بریگاد کامل سواره نظام بهناچار مانت را رها کرده بود و در مقابل دستههائی از نیروهای نامنظم عقبنشینی کرد. نیروهای فرانسه در حال حرکت از کورویل بهسمت شارتر دیده شدند. دورل تکان نخورد و هیئت نمایندگی هم بهاندازهی او زمینگیر ماند. در ۴ نوامبر، فرِِسینه، نمایندهی مسئول جنگ۵۴ در نامهای نوشت: «جناب وزیر، چند روز است که نه ارتش و نه شخص من نمیدانیم که حکومت صلح میخواهد یا جنگ. در این لحظه، درست هنگامی که ما آمادهایم تا نقشههائی را که با زحمت تهیه شدهاند، بهانجام برسانیم؛ شایعه آتشبس ذهن ژنرالهای ما و خود مرا مشوش میکند. من سعی میکنم بهآنها روحیه بدهم و آنها را بهکار تشویق کنم، ولی مطمئن نیستم که فردا از طرف حکومت سرزنش نشوم». همان روز گامبتا جواب داد: «من در مورد آثار ناخوشآیند تردیدهای حکومت با شما موافقم. از امروز ما باید در مورد حرکت بهپیش خود تصمیم بگیریم». در ۷ نوامبر، دورل هنوز بیحرکت مانده بود. بالاخره، در ۸ نوامبر حرکت کرد، حدود ۱۵ کیلومتر راه رفت و عصر همان روز دوباره از توقف برای استراحت صحبت کرد۵۵. نیروهایش درجمع بالغ بر ۱۰۰,۰۰۰ نفر میشد. روز ۹ نوامبر تصمیم گرفت که در کولمییِه حمله کند. باواریائیها فوراً اورلئان را تخلیه کردند. دورل بدون آنکه آنها را تعقیب کند، اعلام کرد که قصد دارد مواضع خود را در مقابل شهر تحکیم نماید. هیئت نمایندگی هم او را آزاد گذاشت تا هرکار میخواهد بکند و هیچ فرمانی برای تعقیب دشمن بهاو نداد۵۶. سه روز بعد، گامبتا بهمقر سرفرماندهی آمد و اقدامات دورل را تأیید کرد. در این فاصله، باواریائیها به توری برگشته بودند و دو تیپ که با عجله از مدس توسط راهآهن اعزام شده بود، بهمقابل پاریس رسیده بود. مولتکه توانست بدون هیچ مانعی تیپ ۱۷ پروس را به توری بفرستد و این تیپ در تاریخ ۱۲ نوامبر بهآنجا رسید. سه سپاه دیگر ارتش مدس با حرکتی اضطراری به سِن نزدیک شد. نادانی هیئت نمایندگی، قصور تروشو و سوءِ نیت و ندانمکاریهای دورل تنها فرصت برای شکستن محاصرهی پاریس را بههدر داد.
در ۱۹ نوامبر، ارتش مدس مسئولیت راهبندان شمال و جنوب را برعهده داشت. از این پس هیئت نمایندگی فقط یک نقش داشت که بازی کند و آن این بود که ارتشهائی قابل قبول و قابل مانور برای فرانسه تدارک ببیند، و برای این کار فرصت لازم را هم در اختیار داشته باشد؛ همان کاری که در عهد باستان رومیها کردند و امروز آمریکائیها میکنند. این هیئت ترجیح میداد ظواهر بیهوده را مهم جلوه دهد، افکار عمومی را با سروصدای سلاحها سرگرم سازد و تصور کند که این کارها پروسیها را هم گیج میکند. نفراتی را بهمقابله با آنها میفرستاد که همین چند روز پیش جمعآوری شده بودند: بدون آموزش، بدون انضباط، بدون ابزار جنگ و قطعاً محکوم بهشکست. فرماندههانی که مسؤلیت سازماندهی گاردهای متحرک و داوطلبان پیوستن بهآنها را برعهده داشتند، در نزاعی مداوم با ژنرالها بهسر میبردند و در جزئیات تجهیزات سردرگم شده بودند. ژنرالها که نمیدانستند با این نیروهای بسیار مجهز کاری از پیش ببرند، برحسب اضطرار حرکت میکردند۵۷. گامبتا هنگام ورود در بیانیهی خود گفته بود: «ما فرماندهان جوان خواهیم ساخت» و فرماندهیهای مهم بهآدمهای امپراتوری سپرده شد که فرسوده، جاهل و کاملاً بیاطلاع از جنگهای وطنپرستانه بودند. برای این سربازان جوان که میشد با پیامهای پرشور تکانشان داد، دورل از کلام خداوند و مزیت خدمت سخن میراند۵۸. همدست بازن، بورباکی۵۹، هنگام بازگشت از انگلستان فرماندهی ارتش شرق را تحویل گرفت. ضعف این نمایندهی جدید مخالفت همهی ناراضیان را تشدید کرد. گامبتا از افسران پرسید که آیا آنها خدمت تحت فرماندهی گاریبالدی را میپذیرند۶۰. او نه تنها بهآنها امکان داد پاسخ رد بدهند، بلکه کشیشی را هم که روی منبر خطابه برای سر این فرمانده قیمت تعیین کرده بود، آزاد کرد. او با تواضع بهافسران سلطنتطلب توضیح داد که مسئله نه بر سر دفاع از جمهوری، بلکه برسر دفاع از سرزمین است. او بهسربازان مزدور پاپ اجازه داد که پرچم قلب مقدس را برافرازند. او بهآدمیرال فوریشون اجازه داد تا نسبت بهدراختیار گرفتن بحریه با هیئت نمایندگی مخالفت کند۶۱. او با عصبانیت هرطرحی برای قرضهی اجباری را رد کرد و از امضای آنهائی که در چند استان تصویب شده بود، خودداری نمود. او شرکتهای راهآهن را که حمل و نقل را در کنترل خود داشتند، در دست مرتجعینی واگذاشت که همواره آمادهی اشکالتراشی بودند. از پایان نوامبر، این فرمانهای جنجالی و متناقض، این انبوه تصمیمات غیرعملی، و این اختیاراتی که واگذار و پسگرفته میشدند، بهروشنی ثابت کردند که فقط یک مقاومت کاذب مورد نظر است.
روستا اطاعت کرد و همهچیز را با نابینائی و منفعلانه پذیرفت. سربازان سهمیهای بدون مشکل گردآوری شدند. علیرغم غیبت ژاندارمری در همراهی با ارتش، در مناطق روستائی مقاومتی در مقابل سربازگیری وجود نداشت. انجمنها با اولین توبیخ جازده بودند. فقط در ۳۱ اکتبر حرکتی صورت گرفت. انقلابیون مارسی که از ضعف شهرداریِ خود عصبانی بودند، اعلان کمون کردند. کلوزره که از ژنو از گامبتای«پروسی» تقاضا کرده بود که او را بهفرماندهی یکی از سپاههای ارتش منصوب کند، در مارسی ظاهر شد و خود را بهژنرالی رساند؛ ولی بعداً عقبگرد کرد و بهسوئیس برگشت. وجاهت او مانع از آن شد که مثل یک سرباز ساده خدمت کند. در تولوز اهالیْ فرماندهی ارتش را بیرون کردند. در سن اتییِن، کمون یک ساعت دوام یافت. ولی همهجا یک کلمه کافی بود تا اوتوریته را دوباره در دست هیئت نمایندگی بگذارد. دلنگرانی همه از ایجاد کمترین ناراحتی تا این حد بود. این انفعال فقط بهکار مرتجعین آمد. ژزوئیتها که دسیسههایشان را از سر میگرفتند، توسط گامبتا دوباره به مارسی -شهری که براثر خشم مردم از آن اخراج شده بودند- بازگشتند. گامبتا تعلیق نشریاتی را که نامههای شامبور [کُنت دُشامبور (۱۸۸۴-۱۸۲۰) نوهی شارل دهم و مدعی سلطنت فرانسه-م] و دُمِل را منتشر میکردند، لغو نمود. او قضات عضو کمیسیون مختلط را تحت حمایت خود گرفت و قاضیِ عامل سرکوب استانِ وار را آزاد کرد و فرماندار تولوز را بهخاطر آنکه یکی دیگر از این قضات را از مقاماش در منطقهی اوت گارون معلق کرده بود، برکنار نمود. بناپارتیستها دوباره کارها را در دست گرفتند۶۲. وقتی فرماندار بوردو که یک لیبرال فوق میانهرو بود، اجازه خواست تا بعضی از سرکردگان بناپارتیست را دستگیر کند، گامبتا با خشونت پاسخ داد: «این سبک کار امپراتوری است نه جمهوری». کرمیو هم گفت: «جمهوری حکومت قانون است».
آنگاه واندهی محافظهکار سر بلند کرد. سلطنتطلبها، روحانیون و سرمایهدارها در انتظار نوبت خود بودند. آنها در قلعههای خود پناه گرفته بودند و همهی دژهایشان: حوزههای علمیه، دادگاهها و شوراهای عمومی که هیئت نمایندگی آنهمه وقت از انحلال دستهجمعی آنها خودداری کرده بود، دست نخورده باقی مانده بودند. آنها آنقدر زرنگ بودند که اینجا و آنجا خود را در میدان نبرد نشان بدهند تا ظاهر وطنپرستی را حفظ کنند. آنها درعرض چند هفته گامبتا را خوب برانداز کرده بودند و لیبرال را پشت تریبون کشف نمودند.
مبارزهی آنها از همان آغاز توسط تنها تاکتیسینهای جدیِ فرانسه یعنی ژزوئیتها، این سروران روحانیت، طرحریزی و هدایت میشد. ورود تییر رهبر ظاهری را فراهم کرد.
مردان ۴ سپتامبر او را سفیر خود کرده بودند. فرانسه که از تالیران بهبعد تقریباً فاقد دیپلومات بوده است، هرگز کسی را نداشته که فریب دادناش از این مردک آسانتر باشد. او با سادهلوحی بهلندن، سنپترزبورگ و ایتالیا که همواره دشمن قسمخوردهشان بوده، رفت تا از آنها برای فرانسهی درهمشکسته اتحادی را گدائی کند که در هنگام تندرستی از او دریغ شده بود. او در همهجا با بیاعتنائی روبرو شد. او فقط موفق بهانجام یک ملاقات با بیسمارک شد و مذاکرات آتشبسی را صورت داد که در ۳۱ اکتبر رد شد. وقتی در اولین روزهای نوامبر وارد تور شد، میدانست که صلح محال است؛ و از این پس، الزاماً نوبت جنگ با چنگودندان است. بهجای این که شجاعانه آن را بهبهترین نحو بهپیش ببرد و وجود خود را در اختیار هیئت نمایندگی بگذارد، او فقط یک هدف داشت: سنگاندازی بر سر راه دفاع. برای دفاع، دشمنی وحشتناکتر از او نمیتوانست وجود داشته باشد. موفقیت این مرد فاقد نظر، فاقد اصول حکومتی، فاقد درک از پیشرفت و فاقد شجاعت در هیچجا جز نزد بورژوازی فرانسه میسر نبود. ولی هروقت لیبرالی برای زدن مردم لازم است، او همواره در دسترس بوده و در دسیسهچینیهای پارلمانی هنرپیشهی شگفتانگیزی است. هیچکس مثل او طرز حمله، طرز منزوی کردن یک حکومت، طرز با هم جمع کردن تعصب، نفرت و منافع و همچنین طرز پنهان کردن دسیسههای خود را پشت وطن پرستی و عقل سلیم بلد نبوده است. میدانداری او ۷۱-۱۸۷۰ مسلماً شاهکارش بهحساب خواهد آمد. او تصمیم خود را در مورد دادن سهم شیر بهپروسیها گرفته بود و دیگر توجهی بهآنها نداشت تا وقتی که از موزِل عبور کردند.
برای او دشمن همانا هوادار دفاع بود. وقتی گاردهای متحرکِ بیچارهی ما بدون کادرهای ورزیده و بدون آموزش نظامی گرفتار هوای سرد مهلکی (همانند سال ۱۸۱۲) شدند، تییر از مصائب ما بهشوق آمد. خانهاش بهپایگاهی برای سرشناسان محافظهکار تبدیل شده بود. در بوردو بهویژه بهنظر میرسید که مقر حقیقی حکومت در این خانه است.
مطبوعات ارتجاعی پاریس، قبل از محاصره، سرویس شهرستانی داشتند و از همان آغاز از حرارت هیئت نمایندگی میکاستند.
پس از ورود تییر آنها دست بهجنگی منظم زدند. آنها مدام پاپیچ میشدند، اتهام میزدند و کمترین کوتاهیها را مورد موشکافی قرار میدادند؛ نه برای درس گرفتن، بلکه برای تهمت زدن و سرانجام رسیدن بهاین نتیجهگیری قابل پیشبینی که: جنگیدن دیوانگی است و سرپیچی مشروع. از اواسط نوامبر این اسم شب که با وفاداری از طرف همهی نشریات این حزب دنبال میشد، در مناطق روستائی منتشر شد.
برای نخستینبار ملاکین روستاها برای خود راهی بهگوش دهقانان باز کردند. این جنگ در شُرف آن بود که همهی افرادی را که در ارتش یا گارد متحرک نبودند، جذب کند و اردوگاههائی نیز برای پذیرفتن آنها در دست احداث بود. ۲۶۰,۰۰۰ نفر در زندانهای آلمان بهسر میبردند؛ و بیشاز ۳۵۰,۰۰۰ نفر در پاریس، لوار و ارتش شرق حضور داشتند. ۳۰,۰۰۰ مرده و هزارها نفر بیمارستانها را پرکرده بودند. از ماه اوت فرانسه دستکم ۷۰۰,۰۰۰ سرباز تحویل داده بود. کجا میخواهند بس کنند؟ این فریاد در هرکلبهی روستائی طنین انداخته بود: «این جمهوری است که جنگ میخواهد! پاریس در دست مساواتطلبان است». دهقان فرانسوی از سرزمین پدری خود چه میداند؟ چند نفر از آنها میتوانند بگویند که آلزاس در کجا قرار دارد؟
بورژوازی نیز هنگام مخالفت با تعلیمات اجباری، بیشاز همه، همین دهقانان را در نظر میگیرد. در طول هشتاد سال گذشته تمامِ تلاش بورژوازی متوجهی تبدیلِ نوادگان داوطلبان ۱۷۹۲ بهبردگان اجیر بوده است.
روحیهی طغیان، در این اواخر، گاردهای متحرک را که تقریباً در همهجا تحت فرماندهی متنفذین مرتجع قرار دارند، فراگرفته است. یکجا یک افسر گارد امپراطوری و جای دیگر یک سلطنتطلب خشگ مغز گردانها را رهبری میکنند. اینها در ارتش لوار زیرلب غُر میزنند که: «ما برای آقای گامبتا نخواهیم جنگید»۶۳. افسران نیروهای متحرک اغلب لاف میزدند که هرگز جان نفرات خود را بهخطر نینداختهاند.
در آغاز سال ۱۸۷۱ شهرستانها از سطح تا ذیل متزلزل شده بودند. برخی از شوراهای عمومی که منحل شده بودند، علناً تشکیل جلسه میدادند و اعلام میکردند که خود را منتخب میدانند. هیئت نمایندگی رشد و ترقی این دشمن را دنبال میکرد؛ در خلوت بهتییر لعنت میفرستاد، ولی کاملاً مراقب بود که او را بازداشت نکند. بهانقلابیونی که آمده بودند تا با این هیئت از تطویل کارها صحبت کنند، درِ خروجی را با گستاخی نشان داده میشد. گامبتا، فرسوده و بیاعتقاد بهدفاع، فقط در این اندیشه بود که آدمهای صاحب نفوذ را سازش دهد و خود را برای آینده قابل قبول سازد.
علامتِ آغاز انتخابات، صحنهای که با دقت چیده شده بود، همهی بازی را آشکار کرد و محافظهکاران را مجتمع، متفرعن و با لیستهای آماده نشان داد. حالا ما دیگر از ماه اکتبر که آنها در خیلی از استانها حتی جرأت نکردند نامزدهای خود را هم مطرح کنند، خیلی فاصله داریم. تقلیل در محرومیت از حق انتخاب شدنِ مستخدمینِ ارشدِ بناپارتیست فقط روی سایهها اثر گذاشت. این ائتلاف که رجال بریدهی امپراتوری را تحقیر میکرد، با دقت مجموعهای از نجبای دُمکُلفت، مزرعهداران مرفه، مدیران صنعت و کسانی که احیاناً کار را بدون حساسیت انجام میدهند، جور کرده بود. روحانیت با مهارت در لیست خود لِژیتیمیستها و اورلئانیستها را متحد کرده بود و شاید پایهای برای ادغام میگذاشت. رأیگیری نظیر یک رفراندوم انجام شد. درحالیکه جمهوریخواهان سعی کردند از یک صلح شرافتمندانه حرف بزنند، دهقانان فقط میخواستند از صلح بههرقیمت بشنوند. شهرها درست نمیدانستند چه موضعی بگیرند؛ و در نهایت لیبرالها را انتخاب کردند. از هفتصدوپنجاه عضو مجلس چهارصدوپنجاه نفر سلطنتطلب متولد شده بودند. رئیس ظاهری مبارزات و شاه لیبرالها، تییر از ۲۳ استان انتخاب شد. این سازشکار دوآتشه میتوانست با تروشو رقابت کند. یکی پاریس را منقلب کرده بود، دیگری فرانسه را.
فصل اول — پروسیها بهپاریس وارد میشوند
«نه رئیس قوهی مجریه و نه مجلس ملی، که همدیگر را پشتیبانی و تقویت میکردند، هیچکاری برای تحریک بهقیام پاریس نکردند».
(از سخنرانی دوفور در مخالفت با عفوعمومی، جلسهی ۱۸ مه ۱۸۷۶)
هجوم پروسیها «مجلس نایافتنی» سال ۱۸۱۶ (پارلمان فوق راستی که در دوران اعادهی حکومت بوربونها در ۱۸۱۶ تشکیل شد) را بهپاریس باز گرداند. پساز رؤیای اینکه فرانسه بهپاخاسته و بهسوی روشنائی بال میگشاید، چقدر دردناک است که احساس کنی نیم قرن بهعقب رانده شدهای: تحت یوغ روحانیون ژزوئیت، کلیساها و خردهمالکان زمخت روستانشین! در این میان کسانی بودند که روحیه خود را باختند. بسیاری از اینکه شخصاً جلای وطن کنند، سخن بهمیان آوردند. خوشخیالها گفتند: این مجلس یک روز بیشتر طول نمیکشد، چون فقط اختیار تصمیمگیری در امر جنگ و صلح را دارد. ولی کسانی که پیشرفت توطئه و نقش عمدهی روحانیت را دنبال کرده بودند، از پیش میدانستند که این آدمها، قبل از اینکه بهفرانسه مجال گریز از چنگالهایشان را بدهند، آن را درهم میشکنند.
کسانیکه تازه از پاریس قحطی زده، اما سرفراز گریخته بودند، در مجلس بوردو، کوبلنز مهاجرت اول را یافتند؛ ولی اینبار برخوردار از قدرت فرونشاندن کینههائی که چهل سال متراکم شده بود. روحانیون و محافظهکاران برای اولین بار اجازه یافته بودند که بدون مداخلهی امپراطور یا شاه، بهدلخواه خود پاریس خداناشناس و انقلابی را که بارها یوغ آنها را خُرد کرده و نقشههایشان را برهم زده بود، لگدکوب کنند. در همان جلسهی اول خشمشان شعلهور شد. در ته تالار پیرمردی که درعین بیاعتنائی همگان بهتنهائی روی نیمکتش نشسته بود، از جا برخاست و تقاضای سخن گفتن در مقابل مجلس را کرد. زیر بالاپوشش یک پیراهن سرخ توی چشم میزد. این گاریبالدی بود. با خوانده شدن نامش خواست پاسخ دهد و درچند کلمه بگوید: از وکالتی که پاریس او را بدان مفتخر کرده، استعفاء میکند. صدایش در هیاهو گم شد. سرِپا ماند و دستش را بالا گرفت، ولی دشنامها دوچندان شد. بیدرنگ پاسخی کوبنده از جایگاه تماشاچیان طنین افکند: اکثریت دهاتی! ننگ فرانسه! این صدای زنگدار و جوان گاستون کرمیو از مارسی بود. نمایندهها تهدیدکنان ازجا بلند شدند. فریاد آفرینِ صدها تماشاچی در پاسخ او، صدای نمایندگان را محو کرد. پساز جلسه، جمعیت گاریبالدی را تشویق و نمایندگان را هو کرد. گارد ملی، علیرغم خشم تییر که بهافسر فرمانده تشر میزد، ادای احترام نظامی کرد. روز بعد مردم دوباره آمدند، جلوی تئاتر صف کشیدند و نمایندگان مرتجع را ناگزیر کردند تا شاهد تشویق جمهوریخواهان باشند. ولی آن نمایندگان بر قدرت خود واقف بودند و از همان اول جلسه حملهی خود را شروع کردند. یکی از دهاتیها، با اشاره بهنمایندگان پاریس فریاد زد، اینها دستشان بهخون ناشی از جنگ داخلی آلوده است! و وقتی یکی از این نمایندههای جمهوریخواه فریاد زد، زنده باد جمهوری! اکثریت او را هو کردند و گفتند که شما فقط پارهی کوچکی از کشور هستید. روز بعد مجلس بهمحاصرهی سربازانی درآمد که مانع ورود جمهوریخواهان میشدند.
درعینحال نشریات محافظهکار برای تمسخر و انکار پاریس همصدا شده بودند و حتی مشقاتی را هم که پاریسیها تحمل کرده بودند، مورد انکار قرار گرفت. آنها میگفتند گارد ملی از جلوی پروسیها فرار کرد و تنها عملیاتی که انجام داد، در ۳۱ اکتبر و ۲۲ ژانویه بوده است. این افتراها در شهرستانها که از مدتها پیش برای پذیرفتن آنها آماده شده بودند، نتیجه داد. بیخبری آنها از محاصره چنان بود که از کسانی نظیر تروشو، دوکرو، فری، پلتان، گارنیه-پاژ، امانوئل آراگو نام میبردند، و بعضیها را حتی چندینبار، که پاریس از دادن یک رأی بهآنها هم خوداری کرده بود.
این وظیفهی نمایندگان پاریس بود که این ابهام را رفع کنند، محاصره را تشریح نمایند، افراد مسئول شکست پاریس را رسوا کنند، اهمیت رأی پاریس را توضیح دهند و پرچم جمهوری را در برابر ائتلاف روحانیتی-سلطنتی برافرازند. آنها ساکت ماندند و خودرا بهجلسات بچگانهی حزبی قانع کردند که دُلسکلوز از آنها همانند جلسات شهرداران پاریس دلشکسته روگرداند. پاسخ اپمنیدهای ۱۸۴۸ ما این بود که جملات کلیشهای انساندوستانه بهکار ببرند و از چکاچک سلاحهای دشمن سخن بگویند؛ دشمنی که دمبهدم بر برنامهی خود تائید میکرد: سرهمبندی کردن یک صلح، دفن جمهوری و برای رسیدن بهاین مقصود، خالی کردن زیر پای پاریس. انتخاب تییر بهریاست قوهی مجریه با کف زدن عمومی همراه بود؛ و او ژول فاور، ژول سیمون، پیکار و لفلو را بهعنوان وزرای خود برگزید که احیاناً میبایست با جمهوریخواهان شهرستانها جمع میشدند.
با این انتخابها، با این تهدیدها، با توهین به گاریبالدی و بهنمایندگان پاریس؛ و همچنین با انتخاب تییر -این تجسم سلطنت پارلمانی- در مقام بالاترین مقام قضائی جمهوری، ضربه پشت ضربه بهپاریس وارد شد-پاریسی که تب کرده و بهزحمت چیزی برای تغذیه داشت، ولی هنوز بیشتر گرسنهی آزادی بود تا نان. پس، این بود پاداش پنج ماه رنج و تحمل. این شهرستانها، که پاریس در تمام طول محاصره بیهوده دست یاری بهسویشان دراز کرده بود، حالا جرأت میکردند انگ ترسوئی بهآن بزنند تا بتوانند او را از بیسمارک به شامبور پس بفرستند. در چنین وضعیتی پاریس مصمم بود از خود حتی در مقابل فرانسه دفاع کند. این خطر فوری تازه و تجربهی دشوارِ محاصره، نیروی این شهر بزرگ را برانگیخت و بهآن روح جمعی بخشید.
پیشاز این، در اواخر ژانویه، بعضی از جمهوریخواهان -حتی بعضی از دسیسهگران بورژوا- سعی کرده بودند با توسل بهانتخابات، گارد ملی را گرد خود جمع کنند. یک جلسهی وسیع بهسرپرستی کورتی، تاجری از ناحیه سه، در سیرک برگزار شده بود. در آنجا لیستی تنظیم شده بود و تصمیم گرفته بودند که درصورت وجود دور دوم انتخابات، برای بازبینی آن، مجدداً با هم مشورت کنند. همچنین کمیتهای تعیین شد تا مرتباً همهی گروهانها را در جریان بگذارد. جلسهی دوم در ۱۵ فوریه، در ووکسال -واقع در خیابان دوان- تشکیل شد. ولی آنوقت، کی بهفکر انتخابات بود؟ فقط یک فکر غلبه داشت: وحدت همهی نیروهای پاریس علیه دهاتیها پیروز. گارد ملی نمایندهی همهی مردانگی پاریس بود. از مدتها پیشْ فکرِ روشن، ساده و اساساً فرانسویِ بههم وصل کردن همهی گردانها و در قالب یک کنفدراسیون در ذهن همه بود. این نظر با کف زدن استقبال گردید و قرار شد گردانهای متحد گرد یک کمیتهی مرکزی جمع شوند.
در همین جلسه یک کمیسیون مأمور تنظیم اساسنامه شد. هر ناحیه -هیجده ناحیه از بیست ناحیه پاریس- یک کمیسر انتخاب کرد. این افراد چه کسانی بودند؟ مُبلغها، انقلابیون کوردوری، سوسیالیستها؟ نه؛ هیچ نام شناخته شدهای بین آنها نبود. همهی آنهائی که انتخاب شدند، افرادی از طبقه متوسط بودند: دکاندار و کارمند جزء، بیگانه با باندبازی وتا آن زمان اکثراً حتی بیگانه باسیاست۶۴. کورتی، رئیس، فقط از زمان جلسهی سیرک معروف شدهبود. از همان روز اول ایدهی فدراسیون همانطور که بود، یعنی همهگیر و نه فرقهگرا و درنتیجه نیرومند ظاهر شد. روز بعد، کلمان-توما بهحکومت اعلام کردکه دیگر نمیتواند مسئول گاردملی باشد واستعفا داد. بهجای او موقتاً وینوا برگزیده شد.
روز ۲۴ فوریه در ووکسال، در حضور دو هزار نماینده و افراد گارد، کمیسیونْ اساسنامهای را که تنظیم کرده بود، قرائت کرد و از نمایندگان خواست که بلافاصله اعضای کمیتهی مرکزی را انتخاب کنند. مجلسْ طوفانی، متشنج و بیمیل بهمذاکرات آرام بود. از هشت روز گذشته، هرروز تهدیدهای توهینآمیز تازهای را از بوردو با خود آورده بود. گفته میشد که میخواهند گردانها را خلع سلاح کنند، کمک هزینهی ۳۰ سوئی -این تنها ممر معاش کارگران- را قطع نمایند، کرایههای عقبمانده را بگیرند و قیمتها را افزایش دهند. بهعلاوه، آتشبس که برای یک هفته تمدید شده بود، ۲۶ فوریه تمام میشد و روزنامهها اعلام کردند که پروسیها روز ۲۷ فوریه وارد پاریس میشوند. این بختک یک هفته روی سینهی همهی وطنپرستان سنگینی کرده بود. گردهمآئی هم فوراً بهبررسی این مسائل حاد پرداخت. وارلن پیشنهاد کرد: گارد ملی فقط رهبران منتخب خود را بهرسمیت بشناسد. یک نفر دیگر: گارد ملی از طریق کمیتهی مرکزی بههرتلاشی برای خلع سلاح اعتراض میکند و اعلام میدارد که درصورت نیاز بهمقاومت مسلحانه دست میزند. هردو پیشنهاد بهاتفاق آراء تصویب شد. اما حالا، آیا پاریس میبایست بهورود پروسیها تن دهد و بگذارد در بولوارهایش رژه بروند؟ بحث این را هم نمیشد کرد. تمام حاضران در جمع، که برافروخته از جا پریده بودند، یک صدا فریاد جنگ برداشتند. چند هشدار مبنی بر احتیاط با تحقیر روبرو میشود. بله، آنها سلاحهای خود را در مقابل پروسیها، اگر وارد پاریس شوند، قرار خواهند داد. این پیشنهاد میبایست توسط نمایندگان بهگروهانهایشان تسلیم شود. با تعیین سوم مارس برای گردهمآئی بعدی، جلسه خاتمه یافت و حضار درحالیکه تعداد زیادی از سربازان و گاردهای متحرک را بههمراه داشتند؛ بهسمت باستیل راه افتادند.
پاریس، بیمناک از اینکه آزادی خودرا از دست بدهد، از بامداد گِرد ستون انقلابش جمع شده بود؛ همانطور که پیش از آن، زمانیکه برای از دست دادن فرانسه برخود میلرزید، دور مجسمهی استراسبورگ گرد آمده بود. راهپیمائی گردانها درحالی صورت گرفت که طبلها و پرچمها پیشاپیش آنها در حرکت بودند و نردهها و ستونهای مسیر با تاجهای گُلِ نامیرا* آذین شده بود. گاه بهگاه نمایندهای از میان جمعیت روی چهار پایهای میرفت و مردم را از این تریبون برنجی مورد خطاب قرار میداد، که با فریاد زنده باد جمهوری پاسخش را میدادند. ناگهان یک پرچم سرخ از میان جمعیت بهداخل بنای یادبود برده شد و اندکی بعد روی نردهها ظاهر گردید. فریادی مهیب بهآن درود گفت و بهدنبال آن سکوتی طولانی برقرار شد. مردی خود را بهبام رساند و با چابکی پرچم را در دست مجسمهی آزادی، برفراز ستون قرار داد. بدینگونه، در میان ابراز احساسات شورانگیز مردم، برای اولینبار -پس از ۱۸۴۸- پرچم برابری براین نقطه سایه افکند، جائی که خون هزار شهید آن را از پرچمش سرختر کرده است.
این زیارت مقدس روز بعد هم، نه تنها توسط گارد ملی، بلکه همچنین از طرف سربازان و نیروهای متحرک ادامه یافت. ارتش بهخواست پاریس تن داد. نیروهای متحرک پشت سر مسؤلین تدارکات خود که پرچمهای سیاه حمل میکردند، از راه میرسیدند؛ شیپورچیها که در کنارههای ستون مستقر شده بودند، بهآنها درود میفرستادند و ابراز احساسات مردم ورودشان را پژواک میداد. زنان سیاهپوش پرچمهای سه رنگی را تکان میدادند که روی آنها نوشته شده بود: از طرف زنان جمهوریخواه بهشهدا. وقتیکه ستون پوشانده شد، فوراً تاجهای گل دورادور مجسمه را پر کرد و رنگهای زرد و سیاه بههمراه نوارهای سه رنگ، بهعلامت سوگواری برای گذشته و امید بهآینده، سرتا پای آن را پوشاند.
تظاهرات، در ۲۶ فوریه بسیار وسیع و خشم آلود شد. یک عامل پلیس درحال یادداشتبرداری از نام گردانهاْ غافلگیر و بهدرون سن انداخته شد. بیست و پنج گردان راهپیمائی کردند؛ گرفته و دستخوش نگرانی شدید. مهلت آتشبس رو بهانقضا بود و روزنامهی رسمی حرفی از تمدید آن نمیزد. روزنامهها ورود ارتش پروس از طریق شانزهلیزه را در روز بعد اعلام کردند. حکومت مشغول فرستادن نیرو بهساحل چپ رودخانه سن و تخلیه کاخ صنعت بود. فقط توپهائی را که در میدان واگرام و پاسی جمع شده بود، فراموش کرد. پیشاز این هم، بیاحتیاطیِ تسلیمطلبان باعث شده بود که ۱۲,۰۰۰ قبضه تفنگ بیشتر از آنچه قرار شده بود، بهدست پروسیها بیفتد۶۵. چهکسی میتواند بگوید که پروسیها بهاین سلاحهای پیشرفته که با گوشت و خون پاریسیها عجین بودند و شمارهی گردانها رویشان حک شده بود، دست نخواهند یافت۶۶؟ پاریس خود بهخود بپاخاست. گردانهای بورژوای پاریس در توافق با شهرداری۶۷ سرمشق دادند و توپهای رانلاگ را بهپارک مونسو بردند۶۸. سایر گردانها بهسراغ توپهای خود بهپارک واگرام آمدند و آنها را از خیابانهای سنت اونوره و ریوولی بهمیدان ووژ تحت حمایت باستیل کشیدند.
در طی روز سربازانیکه توسط وینوا به باستیل فرستاده شده بودند، بهمردم پیوستند. طرفهای عصر صدای طبل، بوق و شیپور هزاران فردِ مسلح را بهخیابانها کشاند که سرانجام در باستیل، شاتودو و خیابان ریولی گردهم آمدند. زندان سن پلاژی مورد هجوم قرار گرفت و بُرونِل آزاد شد. در ساعت دو صبح ۴۰,۰۰۰ نفر در سکوت و با نظم کامل از خیابان شانزهلیزه و گراندارمه بالا رفتند تا با پروسیها مقابله کنند. تا سپیدهی صبح منتظر ماندند. در راه بازگشت، گردانهای مون مارتر همهی توپهائی را که سر راه خود یافتند، بهشهرداری ناحیه هیجدهم و بولوار اومانو بردند.
در مقابل این جوشش تبآلود -ولی متین- وینوا فقط میتوانست انگ زدن را در دستور روز قرار دهد. و این حکومت که بهپاریس توهین میکرد، درعینحال از او میخواست تا خود را قربانی فرانسه کند! بیانیهای که صبح ۲۷ فوریه منتشر شد، تمدید آتشبس و اشغال شانزهلیزه توسط ۳۰,۰۰۰ آلمانی از اول ماه مارس را اعلام کرد.
در ساعت دو کمیسیونی که مأمور تنظیم اساسنامه برای کمیتهی مرکزی شده بود، در شهرداری ناحیه سه تشکیل جلسه داد. از شب پیش، بعضی از اعضای این کمیسیون که خود را در این موقعیت واجد اختیار میدانستند، سعی کرده بودند یک کمیتهی فرعی دائمی در این شهرداری تشکیل دهند. ولی چون تعدادشان کافی نبود، این کار را بهروز بعد موکول کردند و با رؤسای گردانها مشورت کردند. این جلسه که تحت ریاست کاپیتان برژره* تشکیل شد، طوفانی بود. نمایندگان گردان مونمارتر که برای خود یک کمیته در خیابان روزیه تشکیل داده بودند، فقط میخواستند در مورد جنگیدن صحبت شود و الزامات مأموریت خود را نشان میدادند و قطعنامهی ووکسال را یادآوری میکردند. تقریباً بهاتفاق تصمیم گرفته شد که در مقابل آلمانیها سلاح بردارند. شهردار، بونواله، که از داشتن چنین میهمانانی ناراحت بود، شهرداری را بهمحاصره در آورد و نیمی با اقناع و نیمی با زور آنها را از سر خود باز کرد.
در طی آن روز اهالی محلههای مردمی مسلح شدند، مهمات ضبط کردند؛ وسائل سنگین را دوباره بار گاریها کردند؛ نفرات نیروی متحرک، که فراموش کرده بودند که اسرای جنگی هستند، میرفتند تا دوباره اسلحههای خودرا پس بگیرند. شامگاه جمعی بهپادگان ملوانان در لاپپینیر حمله کردند و آنها را به باستیل آوردند تا بهمردم بپیوندند.
اگر شجاعت چند نفری نبود که با جرأت در مقابل این جریان خطرناک ایستادند، فاجعه اجتنابناپذیر میشد. همهی انجمنهائی که در میدان کوردوری تشکیل جلسه داده بودند -کمیتهی مرکزی نواحی بیستگانه پاریس، انترناسیونال و فدراسیون- بهاین کمیتهی مرکزی که از آدمهای گمنامی تشکیل شده بود که هرگز در مبارزات انقلابی شرکت نکرده بودند، با تردید نگاه میکردند. پس از خروج از شهرداری ناحیه سه تعدادی از نمایندگان گردانها که بهشعبههای انترناسیونال تعلق داشتند، به کوردوری آمدند تا خبر جلسه و قطعنامهی نومیدانهی ناشی از آن را بدهند. تلاش زیادی برای آرام کردن آنها صورت گرفت و سخنگوهائی به ووکسال که جلسهی وسیعی در آن منعقد بود، اعزام شدند. آنها موفق شدند صدایشان را بهگوشها برسانند. شهروندان بسیار دیگری نیز تلاش فراوان کردند که مردم را سر عقل بیاورند. صبح روز بعد، ۲۸ فوریه سه گروه کوردوری بیانیهای منتشر کردند و کارگران را بههوشیاری دعوت نمودند. آنها گفتند: هرحملهای بهکارِ قرار دادن مردم در معرض ضربات دشمنان انقلاب میآید تا همهی خواستهای اجتماعی را در دریائی از خون غرق کند. کمیتهی مرکزی که از هرسو تحت فشار بود، مجبور بهتسلیم شد، همانطورکه در اعلامیهای با امضای بیست و نه نفر اعلام داشت: «هرتهاجم نابههنگام بهسرنگونی فوری جمهوری منجر خواهد شد. گرداگرد محلاتیکه قرار است بهاشغال دشمن درآید، باریکاد برپا میشود، طوریکه دشمن در اردوئی جدا از شهر ما بهجولان درآید». این نخستین ابراز وجود کمیتهی مرکزی بود. این بیست و نه نفر گمنام۶۹ که قادر بهآرام کردن گارد ملی بودند، حتی مورد تشویق بورژوازی که ظاهراً از قدرت آنها در شگفت نبود، قرار گرفتند.
پروسیها روز اول مارس وارد پاریس شدند. این پاریس که مردم تصرفاش کرده بودند، دیگر پاریس اشراف و بورژوازی بزرگ ۱۸۱۵ نبود. پرچمهای سیاه از خانهها آویزان بود؛ ولی خیابانهای خلوت، دکانهای بسته، فوارههای بیآب، مجسمههای چادرپیچ شدهی میدان کنکورد، چراغگازیهای خاموش در شب؛ بهطور برجستهای شهر را عذابآلوده و درحال اختضار نشان میداد. فاحشههائی که جسارت رفتن بهمحلات دشمن را کرده بودند، در ملأ عام شلاق میخوردند. قهوهخانهای در شانزهلیزه که درِ خود را بهروی فاتحین باز کرده بود، غارت شد. فقط در فوبور سن ژرمن یک مالک بزرگ بود که خانهاش را بهپروسیها عرضه میکرد.
پاریس هنوز در حالتی از چندش و احساسِ خواری بهسر میبرد که از جانب بوردو رگباری از توهین بر سرش باریدن گرفت. مجلس نه تنها کلام یا عملی نیافت که در این بحران دردناک یاور او باشد، بلکه مطبوعات و در رأس آنها روزنامهی رسمی، شهر را سرزنش میکردند که میبایست در مقابل پروسیها بهفکر دفاع از خودش میبود. طرحی در دبیرخانه در دست امضاء بود که محل مجلس را در خارج از پاریس تعیین میکرد. لایحهی افزایش بهرهی وامهای مدتدار و کرایه خانههایِ عقبافتاده چشمانداز ورشکستگیهای بیشماری را میگشود. صلح پذیرفته شد و مثل یک کار معمولی، با عجله مورد تصویب قرار گرفت. آلزاس، بخش عمدهی لورن با ۱,۶۰۰,۰۰۰ فرانسوی از سرزمین پدری جدا میشدند، پنج میلیارد میبایست پرداخت میشد، استحکامات شرق پاریس تا پرداخت اولین قسط ۵۰۰,۰۰۰,۰۰۰ غرامت و شهرستانهای شرق تا پرداخت کامل آن در اشغال پروسیها میماند؛ این بود هزینهی تروشو، فاور و اتلاف برای ما، یعنی: بهائی که درازای آن بیسمارک بهما جواز مجلس دست نایافتنی را میداد. و برای تسلای پاریس از این همه فضیحت، آقای تییر فرماندهی نالایق و خشنِ ارتش یکم لوار -دورل دپالادین- را بهعنوان ژنرال گارد ملی منصوب کرد. دو سناتور، وینوا و دورل، دو بناپارتیست در رأس پاریس جمهوریخواه قرار گرفتند-این دیگر خیلی زور داشت. پاریس تماماً این احساس را داشت که کودتائی در پیش است۷۰.
در آن شب گروههای زیادی در بولوارها جمع شده بودند. افراد گارد ملی با امتناع از پذیرفتن دورل بهعنوان فرماندهی خود، خواستار انتصاب گاریبالدی شدند. در ۳ مارس ۲۰۰ گردان نمایندگان خود را به ووکسال فرستادند. کار با قرائت اساسنامه شروع شد. مقدمهی اساسنامه اعلام میکرد که «جمهوری را تنها شکل حکومت توسط قانون و عدالت و بالاتر از رأی عمومی که زائیدهی آن است» میداند. مادهی ۶ اعلام میکرد که «نمایندگان باید از هرتلاشی که هدف آن سرنگونی جمهوری است، جلوگیری کنند». کمیتهی مرکزی متشکل از سه عضو برای هرناحیه که از طرف گروهانها، گردانها، هنگها و نیز از فرماندهی هنگها تشکیل میشد۷۱؛ و در انتظار انتخابات منظم، فیالمجلس یک کمیتهی اجرائی موقت تعیین کرد. وارلن، ایندی، ژاک دوران و چند سوسیالیست دیگر از کوردوری جزو آن بودند؛ زیرا توافقی بین کمیتهی مرکزی، یا دقیقتر: بین کمیسیونی که اساسنامه را تنظیم کرد و سه گروه عضو کوردوری صورت گرفته بود. وارلن موفق شد انتخاب مجدد کلیه افسران گارد ملی را بلافاصله بهتصویب برساند. پیشنهاد دیگری مطرح شد دائر براین که اگر مجلس تلاش کند پایتخت را از پاریس منتقل نماید، شهرستان پاریس خود یک جمهوری مستقل تشکیل دهد. پیشنهادی نسنجیده که بهخطا مطرح شد و ظاهراً پاریس را از سایر شهرستانها منزوی میکرد. تکرَوی ضدانقلابی و ضدپاریسی که شدیداً علیه پاریس مورد بهره برداری قرار گرفت. اگر شهرستانها نباشند، پس چه کسی پاریس را غذا بدهد؟ اگر پاریس نباشد چه کسی دهقانان را نجات میدهد؟ ولی پاریس بهمدت شش ماه در انزوا بهسر برده بود؛ بهتنهائی تا آخرین لحظه خواهان ادامهی جنگ بههرقیمت شده بود و بهتنهائی با رأی خود جمهوری را تأیید کرده بود. رها کردن پاریس، رأی شهرستانها و اکثریت دهاتی، اینهمه انسانهائی را که حاضر بودند برای جمهوری بمیرند بهاین خیال میانداخت که گویا جمهوری میتوانست در چهار دیواری پاریس محبوس بماند.
فصل دوم — ائتلاف بهروی پاریس آتش میگشاید
«گفته میشد که جمهوری از طرف مجلس مورد تهدید قرار دارد. آقایان، وقتی قیام درگرفت از لحاظ سیاسی فقط دو کار از مجلس خواسته شد: انتخاب رأس قوهی مجریه و قبول هیئت وزیران جمهوری». (سخنرانی لارسی از جناج چپ مرکز علیه عفوعمومی، جلسهی هیجدهم مه ۱۸۷۶).
بهرفراندوم دهاتیها، گارد ملی پاریس با فدراسیون خود؛ بهتهدید سلطنتطلبان و طرح انتقال پایتخت از پاریس با تظاهرات باستیل؛ و بهانتصاب دورِل، با قطعنامهی ۳ مارس پاسخ داده بود. آنچه را که مصائب محاصره نتوانست صورت دهد، مجلس انجام داد: اتحاد طبقهی متوسط با پرولتاریا. اکثریت عظیم پاریسیها رشد ارتشِ جمهوری را بدون نگرانی نظاره میکردند. در ۳ مارس، وقتی وزیر داخله -پیکار- «کمیتهی مرکزی بینام» را محکوم کرد و «همهی شهروندان را بهخفه کردن این تظاهرات مشکوک» فرا خواند، هیچکس ازجا تکان نخورد. وانگهی، این اتهام مسخره بود. کمیته چهرهی خود را بهروشنی نشان میداد، صورت جلساتش را برای روزنامهها میفرستاد و تظاهرات را صرفاً برای نجات پاریس از فاجعه برگزار کرده بود. این کمیته روز بعد جواب داد: «کمیته بینام نیست، بلکه اتحاد نمایندگان انسانهای آزادی است که خواهان همبستگی کلیهی اعضای گارد ملی میباشند. اسناد آن همواره امضا دارد. این کمیته با انزجار همهی افتراهائی رد میکند که او را متهم بهغارت و جنگ داخلی مینمایند». امضای اعضای کمیته زیر این جوابیه بود۷۲. رهبران ائتلاف بهروشنی میدیدند که وقایع در چه مسیری افتاده است. ارتش جمهوری هرروز ذخیرهی سلاح خود، بهویژه توپ را افزایش میداد. اکنون مراکز توپخانه در ده محل مختلف وجود داشت: بهویژه در بارییِر دیتالی، فُبور سَنتآنتوان و بوت مونمارتر. پوسترهایِ سرخ، پاریس را از تشکیل کمیتهی مرکزی فدراسیون گاردهای ملی مطلع کرد؛ و از تمام شهروندان دعوت نمود تا در هرناحیه کمیتههای گردانها و شوراهای لژیونها را تشکیل دهند و نمایندگانی برای شرکت در کمیتهی مرکزی تعیین نمایند. درمجموع سرسختی این جنبش، ظاهراً بر سازمان قدرتمند کمیتهی مرکزی دلالت داشت. اگر ضربهای فوراً وارد نمیشد، چند روز دیگر پاسخ مردم درحد کمال میبود. آنچه را که رهبران ائتلاف بد فهمیده بودند، دریادلی دشمنشان بود. پیروزی ۲۲ ژانویه آنها را کور کرد. آنها بهداستانهای روزنامههای خود، بهترسوئی نفرات گارد ملی و بهلافآمدنهای دوکرو که در دفتر مجلس سوگند میخورد که از عوامفریبان نفرت ابدی دارد، و درعینحال میگفت که گویا در نهایت برای آنها پیروزی کسب خواهد کرد، باور داشتند۷۳. قُلدرهای ارتجاع خیال کردند که میتوانند پاریس را یک لقمهی چپ کنند. عملیات با مهارت، روش و انضباط ویژهی روحانیت صورت گرفت. لِژیتیمیستها و اورلئانیستها که بر سر نام شاه اختلاف نظر داشتند، مصالحهی پیشنهادی تییر مبنیبر سهم مساوی در قدرت را پذیرفتند که «پیمان بوردو» نام گرفت. وانگهی، در مقابل پاریس هیچ تفرقهای روا نبود.
از آغاز مارس، روزنامههای شهرستانها همزمان گزارشهای مفصلی در مورد آتشافروزی و غارت در پاریس منتشر کردند. در ۴ مارس در دبیرخانهی مجلس فقط صحبت از این شایعه بود که در پاریس قیامی صورت گرفته، ارتباط تلگرافی قطع شده و ژنرال وینوا بهساحل چپ سن عقبنشینی کرده است. حکومت که این شایعات را میپراکند۷۴، چهار نماینده که شهردار هم بودند، بهپاریس اعزام کرد. آنها روز بعد، ۴ مارس، وارد شدند و پاریس را کاملاً آرام و حتی شاد یافتند۷۵. شهرداران و معاونین آنها در جلسهای با شرکت وزیر داخله برآرامش شهر گواهی دادند. ولی پیکار که بیتردید در توطئه دست داشت، گفت: «این آرامش ظاهری است. ما باید دست بهعمل بزنیم». و وُترَن فوقِ محافظهکار اضافه کرد: «ما باید گاو را از شاخهایش بگیریم و کمیتهی مرکزی را بازداشت کنیم». راست هرگز از دامگذاشتن برای این گاو دست نکشید. تمسخر، تحقیر و توهین برسر پاریس و نمایندگانش میبارید.
از بین آنها برخی: رشفوُر، تریدُن، مالوُن و ران هنگام خروج از جلسهای که بهمثله شدن کشور رأی داد، با فریادِ «سفر خوشی داشته باشید»! مشایعت شدند. ویکتور هوگو که از گاریبالدی دفاع کرده بود، هو شد. بهحرف دُلسکلوز که تقاضای برکناری اعضای حکومت دفاع ملی را کرده بود، بهتر از این گوش داده نشد. ژول سیمون اعلام کرد که قانون ضدانجمن[بهروزشمار جنبشکارگری فرانسه مراجعه کنید] را ابقا میکند. در ۱۰ مارس شکاف آشکار بود. قطعنامهای دائر براینکه پاریس دیگر نباید پایتخت باشد و مجلس باید در ورسای تشکیل جلسه دهد، بهتصویب رسید.
این بهمعنای فراخواندن کمون بود، زیرا پاریس نمیتوانست درعینحال هم بدون حکومت و هم بدون شهردار بماند. حال که میدان نبرد پیدا شد؛ مسئله، تهیهی ارتش برای آن است. حکومت ادامهی پرداخت حقوق گاردهای ملی را بهتقاضای آنها موکول کرده بود. مجلس مقرر کرد که بدهیهائی که تاریخ سرسید آنها تا ۱۳ نوامبر ۱۸۷۰ بوده است، باید در ۱۳ مارس ۱۸۷۱، یعنی در عرض سه روز پرداخت شود. دوفوُر، وزیر مربوطه، با سرسختی هرگونه ارفاقی را در این مورد رد کرد. علیرغم تقاضاهای عاجل میلییر، مجلس از تصویب قانونی برای حمایت از مستأجرینی که کرایه خانهی آنها شش ماه عقب افتاده بود، خودداری کرد. بهاین ترتیب، دویست یا سیصد هزار کارگر، دکاندار، نمونهساز و تولیدکنندگان خردهپائی که در خانهی خود کار میکردند، و اندک ذخیرهی پول خود را خرج کرده و بهدلیل خوابیدن کسبوکار دیگر امکانی برای تهیه پول نداشتند، سرنوشت آنها برای نجات از گرسنگی و ورشکستگی در گروِ الطاف بزرگوارانهی صاحبخانهها بود. از ۱۳ تا ۱۷ مارس صدو پنجاه هزار طلب بلاوصول ماند. سرانجام، راست، تییر را مجبور کرد که از تریبون اعلام کند که «مجلس میتواند مذاکرات خود را بدون ترس از سنگپرانی شورشیان در ورسای دنبال کند» ؛ و بهاین ترتیب او را ناچار کردند تا فوراً دست بکار شود، زیرا نمایندگان میبایست دوباره در ۲۰ مارس در ورسای جلسه میگرفتند.
دورل عملیات خود علیه گارد ملی را شروع و اعلام کرد که این گارد را تحت انضباط سخت قرار میدهد و از عناصر بد تصفیه میکند. او در دستور کار روز خود اعلام کرد: «نخستین وظیفهی من عبارت از تأمین احترام لازم بهقانون و مالکیت است» ؛ همان تحریکی که بورژوازی-تا ابد - هرزمان که دراثر جریان وقایع انقلابی بهرأس قدرت صعود میکند، بهآن دست میزند.
سایر سناتورها هم بهاو پیوستند. در ۷ مارس، وینوا بیست و یک هزار گارد متحرک سن را با پرداخت شش شیلینگ بههر نفر، بهخیابانها ریخت. در ۱۱ مارس، همان روزیکه پاریس از بریدنِ سرِ خود و این تصمیمات خانهخرابکن باخبر شد، وینوا شش روزنامهی جمهوریخواه را تعطیل کرد که چهارتای آنها: فریاد خلق، شعار، پِردوشِن و انتقامجو، دویست هزار تیراژ داشتند. در همان روز، دادگاه نظامیای که متهمین ۳۱ اکتبر را محاکمه میکرد، چندین نفر (از جمله بلانکی و فلورن) را بهمرگ محکوم نمود. درنتیجه، همه (از بورژوا گرفته تا جمهوریخواه و انقلابی) زیر ضرب رفتند. این مجلس بوردو، دشمن خونی پاریس، که از لحاظ احساسی و ذهنی و زبانی با وی غریبه بود، حکومت اجانب بهنظر میرسید. در محلات تجاری همچنان که در حومههای کارگری فریاد عموم مردم علیه این مجلس طنین افکن بود۷۶.
از این زمان بهبعد، آخرین دو دلیها برطرف شد. شهردار ونمارتر – کلمانسو – از چند روز پیش مشغول دسیسهچینی برای تسلیم توپها بود و حتی افسرانی را پیدا کرده بود که راضی بهتسلیم بودند. ولی گردانها اعتراض کردند و وقتی در ۱۲ مارس دورل افرادش را فرستاد، نفرات گارد ملی از تحویل توپها امتناع کردند. پیکار، برای نشان دادن شدت عمل، دنبال کورتی فرستاد و بهاو گفت: «اعضای کمیته مرکزی جان خود را بهخطر میاندازند»، و یک شِبهقولی گرفت. کمیته کورتی را اخراج کرد. از ۶ مارس بهبعد، کمیته جلسات خود را در تالار کوردوری تشکیل داده بود.
هرچند خود را جدا و کاملاً مستقل از سه گروه دیگر نگه میداشت، ولی محبوبیت این محل برایش مفید بود. این نشانهی سیاستی درست بود و دسیسههای فرمانده دوبیسوُن را هم خنثی میکرد. این افسر که در خارج خدمت کرده و برای امور مشکوکی بکار گرفته شده بود، سعی میکرد در بالا یک کمیتهی مرکزی از رهبران گردانها تشکیل دهد. کمیته مرکزی سه نماینده بهاین گروه فرستاد که با مخالفت شدید روبرو شدند. باربرت، سرکردهی گردان، بهویژه نابردباری نشان میداد. ولی یک سرکردهی دیگر، فالتو، با گفتن اینکه «من جائی میروم که مردم هستند»، جلسه را بههیجان آورد. ادغام دو کمیته در ۱۰ مارس روز جلسهی عمومی نمایندگان صورت گرفت. کمیته گزارش هفتگی خود را ارائه کرد که در آن وقایع روزهای گذشته: انتصاب دورل و تهدیدهای پیکار را شرح داد و بهدرستی خاطرنشان کرد که «آنچه ما هستیم همانی است که وقایع از ما ساخته است: حملات مکرر مطبوعاتِ دشمنِِ دموکراسی این را بهما آموخته و تهدیدهای حکومت آن را تأکید کرده است که ما سد خللناپذیری هستیم که در مقابل هرتلاشی برای سرنگونی جمهوری بهپا شده است». همچنین از نمایندگان دعوت شد که انتخابات کمیتهی مرکزی را پیش ببرند. پیامی هم برای ارتش تنظیم شد: «سربازان، فرزندان خلق! بیائید تا برای خدمت بهجمهوری متحد شویم. شاهان و امپراطوران بهقدر کافی بهما لطمه زدهاند». روز بعد سربازانی که تازه از ارتش لوار وارد شده بودند، مقابل این پوسترهای سرخ که نام و نشانی تمام اعضای کمیتهی مرکزی زیر آن بود، جمع شدند.
انقلاب، محروم از روزنامههای خود، اکنون با زبان پوسترهائی سخن میگفت که در متنوعترین رنگها و عقیدهها بههمهی دیوارها چسبیده بودند. فلورن و بلانکی که غیاباً محکوم شده بودند، اعتراض خودرا در گذرگاهها چسباندند. در تمام نواحی مردمی کمیتههای فرعی تشکیل شد. رهبر کمیتهی فرعی ناحیه سیزدهم آهنگر جوانی بود بهنام دووال، با برخوردی خشک و مصمم. کمیتهی فرعی خیابان رُزیه دور توپهای خود خندق کَند و برای آنها نگهبان شبانهروزی گماشت۷۷. همهی این کمیتهها اوامر دورل را ندیده میگرفتند و آنها فرماندهان حقیقی گارد ملی بودند. بیشک پاریس بهپاخاسته و آمادهی جبران کوتاهی خود در دورهی محاصره بود. این پاریسِ خمیده و منکوب زیر بارِ نیاز-صلح و کسبوکار را بهوقت دیگر موکول کرد و فقط بهجمهوری میاندیشید. کمیتهی مرکزی موقت، بدون آنکه بیمی از وینوا بهخود راه دهد، که تقاضای بازداشت همه اعضای آن را کرده بود، در ۱۵ مارس در مجمع عمومی ووکسال حاضر شد. دویست و پانزده گردان نماینده فرستاده بودند که همگی با ابراز احساسات، گاریبالدی را بهعنوان فرماندهی کل گارد ملی برگزیدند. یکی از سخنرانها، لولییِه، جمع را سردرگم کرد. وی افسر سابق بحریه بود، کاملاً مخبط و با اندک دانش نظامی، که وقتی سرش از باده داغ نبود، لحظاتی از هوشیاری داشت که میتوانست هرکس را بفریبد. او بهعنوان کلنل فرماندهی توپخانه منصوب شد. پس از آن، نام اعضای انتخاب شدهی کمیتهی مرکزی آمد که در مجموع حدود سی نفر میشدند؛ زیرا چند ناحیه هنوز رأی نداده بودند. این همان کمیتهی مرکزیِ منظمی بود که میبایست در شهرداری مرکزی مستقر شود. تعداد زیادی از کسانی که انتخاب شدند، جزءِ کمیسیون قبلی بودند. دیگران همگی آدمهائی کاملاً گمنامی بودند که بهپرولتاریا و طبقهی متوسطِ خُرد تعلق داشتند و فقط برای گردانهای خود شناخته شده بودند.
گمنام بودن آنها چه اهمیتی داشت؟ کمیتهی مرکزی، حکومتی در رأس یک حزب نبود و بههیچ ناکجاآبادی هم اعتقاد نداشت. یک احساس خیلی ساده، ترس از سلطنت، بهتنهائی توانسته بود این همه گردان را گردهم جمع کند. گارد ملی بهیک شرکت بیمه علیه کودتا تبدیل شده بود. زیرا، باوجود اینکه تییر و عمالش لفظ «جمهوری» را تکرار میکردند، اما حزب خودِ آنها و همچنین مجلس فریاد میزد: «زنده باد شاه»! کمیتهی مرکزی یک قراول بود و بس. طوفان نزدیک میشد و همهچیز نامعلوم بود. انترناسیونال نمایندگان سوسیالیست را احضار کرد تا از آنها بپرسد که چه باید کرد؟ ولی حمله، نه طراحی و نه حتی توصیه شده بود. کمیتهی مرکزی رسماً اعلام کرد که شلیک اولین گلوله از طرف مردم نخواهد بود و آنها فقط درصورت تجاوز، از خود دفاع خواهند کرد.
متجاوز، تییر، روز ۱۵ از راه رسید. از مدتها قبل او پیشبینی کرده بود که یک درگیری سهمگین با پاریس لازم است. ولی او درنظر داشتکه کاملاً بهموقع دست بهعمل بزند و هنگامی پاریس را دوباره بگیرد که ارتشی با چهل هزار سرباز خوبِ دستچین شده و با دقت از پاریسیها برکنار مانده، در اختیار داشته باشد. این نقشه توسط یک افسر ارشد افشا شد. تییر در آن لحظه صرفاً تکه پارههای یک ارتش را در دست داشت. ۲۳۰,۰۰۰ نفری که در اثر تسلیم خلع سلاح شده و با عجلهی تمام بهموطن خود فرستاده شده بودند، اکثراً از گاردهای متحرک یا سربازانی بودند که دوران خدمتشان تمام شده بود؛ بههرروی، آنها فقط شمارِ ارتش پاریس را افزایش میدادند. در همین فرصت هم عدهای از گاردهای متحرک، ملوانها و سربازان یک انجمن جمهوریخواه را بههمراه نفرات گارد ملی پایه گذاشته بودند. آنچه برای وینوا میماند عبارت بود از نفرات تیپی که پروسیها بهآن اجازهی عبور داده بودند؛ بهعلاوهی سه هزار گروهبان شهری و یا ژاندارم، که در مجموع پانزده هزار نفر میشدند و در شرائطی نسبتاً نامناسبی قرار داشتند. لفلو چندهزار نفر برایش فرستاد که از ارتشهای لوار و شمال انتخاب شده بودند، ولی آنها بهکُندی میآمدند، تقریباً فاقد کادر بودند و از خدمت بهستوه آمده و دل زده شده بودند. از همان اولین سانِ وینوا، آنها در آستانهی شورش بودند. این سربازان را در پاریس سرگَردان گذاشتند و وقتی اینگونه بهحال خود رها شدند با پاریسیها که در این وضعیت بهآنها یاری میکردند، آمیختند: وقتی که آنها در زاغههای خود از سرما یخ میزدند، زنها برایشان آش گرم و روانداز میبردند. در واقع، در ۱۹ مارس، حکومت فقط ۲۵,۰۰۰ سرباز بدون انضباط و انسجام دراختیار داشت که دوسوم آنها به محلههای مردمی پاریس گرایش پیدا کرده بودند. چگونه ۱۰۰,۰۰۰ نفر را میشد با این تودهی بیشکل خلع سلاح کرد؟ زیرا برای بردن و انتقال توپها، خلع سلاح گارد ملی ناگزیر بود. حالا دیگر پاریسیها در کار جنگ مبتدی نبودند. آنها میگفتند: «با گرفتن توپهای ما تفنگهایمان را نیز بیفایده میکنند». ولی ائتلاف گوشِ شنیدن هیچ چیز را نداشت. هنوز از راه نرسیده بود که تییر را تحت فشار گذاشت تا دست بهکار شود و این دُمل را فوراً باز کند. دستاندرکاران بانکها و امور مالی -بیتردید همان کسانی که برای دادن رونق تازهای بهکسبوکار خود جنگ را پیش انداختند۷۸- بهاو گفته بودند «نمیتوانی عملیات مالی را سروسامان بدهی، مگر آنکه بهکار این اراذل خاتمه بدهی»۷۹. همهی اینها اعلام کردند که گرفتن توپها بسادگیِ یک بازیِ بچگانه است.
از این توپها، درواقع چندان هم مراقبت نمیشد؛ ولی گارد ملی میدانست که جای آنها محکم است. کافی بود چند تخته سنگ از سنگفرشها برداشته شود تا عبور آنها از کوچههای باریک و شیبدار مونمارتر غیرممکن گردد. با اولین هشدار، همهی پاریس بهکمک میشتافت. این همان صحنهای بود که در ۱۶ مارس، هنگامیکه ژاندارمها در میدان وُژ حاضر شدند تا توپهائی را که بهووترَن قول داده شده بود، ببرند، دیده شد. گاردهای ملی از هرسو سررسیدند و توپها را اوراق کردند و کاسبهای خیابان تورنِل هم شروع کردند بهبرچیدن سنگهای کف خیابان.
حمله دیوانگی بود؛ و بههمین دلیل پاریس مصمم شد در موضع دفاع باقی بماند. اما تییر هیچ چیز، نه بیمیلی طبقات متوسط و نه آزردگی عمیق محلات مردمی را نمیدید. نزدیک شدن ۲۰ مارس، این مردک، این کسیکه تمام عمر آلت فعل دیگران (حتی آدمی مثل ماکماهون) بود، را بهتقلا انداخت؛ ژول فاور و پیکار او را تشویق میکردند و او که از پسِ شکست ۳۱ اکتبر انقلابیون بهاین باور رسیده بود که آنها از انجام هرگونه عملِ جدی عاجزاند، با اشتیاقِ بازی در نقشِ نوعی بناپارت، قبل از همه خود را بهمیان معرکه انداخت. در ۱۷ مارس، شورائی تشکیل داد و بدون محاسبهی نیروی خود و توان دشمن، بدون اطلاع قبلیِ شهردارها (پیکار رسماً بهآنها قول داده بود که بدون مشورت با آنها درصدد توسل بهزور برنیاید) و بدون گوش دادن بهسرکردگان گردانهای بورژوا۸۰، این حکومت که ضعیفتر از آن بود که بتواند حتی ۲۵ عضو کمیتهی مرکزی را بازداشت کند، دستور انتقال ۲۵۰ توپ را داد۸۱ که تمامی پاریس از آنها نگاهداری میکرد.
فصل سوم — هیجدهم مارس
«ما در آن وقت کاری را کردیم که میبایست میکردیم: چیزی قیام پاریس را برنیانگیخت».
(سخنرانی دفور علیه عفوعمومی، جلسهی هیجدهم مه ۱۸۷۶).
اجرای نقشه بههمان اندازهی طرح آن احمقانه بود. روز ۱۸ مارس، ساعت سه صبح، چند ستون در جهات مختلف و بهمقصد بوت شومن، بلویل، فوبورگ دوتامپل، باستیل، شهرداری مرکزی، میدان سن میشل، لوگزانبورگ و ناحیه سیزدهم و اَنوَلید پراکنده شدند. ژنرال سوسبییِل با دو بریگاد، حدود ۶ نفر به مونمارتر وارد شد. همهجا ساکت و خلوت بود. بریگاد پَتورِل بدون شلیک یک گلوله مولَن دِلاگالِت را تصرف کرد. بریگاد لُکُنت برج سُلفِرینو را گرفت و فقط با یک قراول بهنام تورَپین روبرو شد که با سرنیزه بهمقابله برخاست و بهدست ژاندارمها تکه تکه شد. پس از آن بهپست نگهبانی خیابان رُزیه هجوم بردند، آن را اشغال کردند و نفرات گارد ملی را بهدخمههای برج سُلفِرینو انداختند. در ساعت شش این حملهی غافلگیرانه کامل شده بود. کلمانسو به بوت شتافت تا بهژنرال لُکُنت تبریک بگوید. در سایر جاها توپها بههمین نحو غافلگیر شدند. حکومت در تمام طول خط جبهه پیروز شده بود و دورل بیانیهای برای روزنامهها فرستاد که از قلم یک فاتح تراوش کرده بود.
فقط یک چیز کم بود، دستههائی که این غنائم را ببرند. وینوا تقریباً آنها را فراموش کرده بود. در ساعت هشت شروع کردند بهبستن اسب جلوی بعضی از توپها. درهمان حال، مردم محل بیدار میشدند و درهای اولین دکانها باز میشد. مردم در اطراف شیرفروشیها و جلوی شراب فروشیها شروع بهپچپچ کردند؛ و بهسربازها و مسلسلهائیکه بهسمت خیابانها نشانه رفته بودند و همچنین بهپوسترهای هنوز خیس تییر و وزرایش روی دیوارها، اشاره میکردند. آنها از کسبوکار فلج، نظمِ مختل و پاریسِ وحشتزده صحبت میکردند.
آقایان تویه-کِرتییه، دُلارسی، دُفوور و سایر جمهوریخواهان میگفتند: «اهالی پاریس، حکومت بهخاطر مصالح شما تصمیم گرفت وارد عمل شود. شهروندان خوب از بد جدا شوند. آنها بهقوای دولتی کمک کنند. با این کار آنها در حقیقت بهخودِ جمهوری خدمت میکنند». جملهی آخر از ادبیات دسامبر اقتباس شده است: «مجرمین باید تسلیم عدالت شوند. نظم کامل، فوری و خدشهناپذیر باید دوباره برقرار شود». وقتی آنها از نظم سخن میگفتند، معنایش این بود که خون باید ریخته شود.
بهروال آن ایام بزرگ، ابتدا این زنها بودند که عکسالعمل نشان دادند. زنان ۱۸ مارس، که در دورهی محاصره آبدیده شده بودند و از آن فلاکت سهم مضاعفی نصیبشان شده بود، منتظر مردها نشدند. دور مسلسلها حلقه زدند و روبهنظامیهای متصدی توپها گفتند: «شرم آور است! شما آنجا چه میکنید»؟ سربازها پاسخ ندادند. گاه یک درجهدار با آنها صحبت میکرد: «خانمهای خوب من، از سر راه کنار بروید». در همینحال چند گارد ملی در سر راه خود بهپست نگهبانیِ خیابان دودُویل دو طبل پیدا کردند که خُرد نشده بود و با آنها مردم را خبر کردند. در ساعت هشت تعداد افسران و گاردهائی که از بولوار اُرنانو بالا میرفتند، سیصد نفر شده بودند. آنها با یک جوخه از سربازان تیپ ۸۸ روبرو شدند و با فریاد زنده باد جمهوری، آنها را یارگیری کردند. پست نگهبانی خیابان دُژان هم بهآنها پیوست و سربازان و گاردیها درحالیکه تفنگهایشان را واژگونه بالا گرفته بودند، باهم بهطرف خیابان مولر رفتند که به بوت مونمارتر منتهی میشد؛ و در این سمت تیپ ۸۸ از آن دفاع میکرد. اینها که رفقای خود را قاطی گاردهای ملی دیدند، بهآنها علامت دادند که جلو بیایند و اجازهی عبور دادند. ژنرال لُکُنت که متوجهی این علامت دادن شده بود، دستور داد که گروهبانهای شهری[نیروی انتظامی داخل پاریس. م] را بهجای سربازان بگذارند و آنها را در برج سولفرینو حبس کرد؛ و اضافه کرد که: «شما بهجزای خود خواهید رسید». این گروهبانها چند تیر شلیک کردند که گاردها بهآن پاسخ دادند. ناگهان تعداد زیادی گارد ملی، تفنگهای واژگونه در دست همراه با زنان و بچهها از جناح دیگر، خیابان روزیه، پدیدار شدند. لُکُنت که بهمحاصره درآمده بود، سهبار فرمان آتش داد. نفراتش هیچ حرکتی نکردند و دست بهسلاح نبردند. جمعیت پیش آمد و بهآنها پیوست و لُکُنت و افسرانش دستگیر شدند.
سربازانیکه همین چند لحظه پیش در برج محبوس شده بودند، قصد داشتند او را تیرباران کنند؛ اما چند گارد ملی با زحمت زیاد توانستند او را درببرند، زیرا جمعیت هم او را بهجای وینوا گرفته بود؛ و همراه با افسرانش به شاتوروژ(مقر فرماندهی گردانهای گارد ملی) منتقل شدند. در آنجا از او فرمان تخلیهی بوت را خواستند. او آن را بیدرنگ امضا کرد۸۲. این فرمان فوراً بهافسران و سربازان خیابان روزیه ابلاغ شد. ژاندارمها شَاسپوهای خود را تسلیم کردند و حتی فریاد زدند: «زندهباد جمهوری»! شلیک سه گلولهی توپ بازپسگرفتن بوت را اعلام کرد.
ژنرال پاتورِل که قصد بردن توپها را داشت، در مولن دهلاگالت غافلگیر شد و در خیابان لُپیک با باریکادهای زنده درگیر گردید. مردم اسبها را گرفتند، راهها را بستند، توپچیها را متفرق کردند و توپها را بهپستهای خود برگرداندند. در میدان پیگال، ژنرال سوسبیل دستور حمله بهجمعیتی را صادر کرد که در خیابان هودون جمع شده بودند، ولی شکاریها [شَسورها: یک نیروی نظامی اسب سوار. م] وحشتزده اسبهای خود را بهعقب راندند و مایه خنده شدند. یک افسر شمشیر بهدست بهجلو راند، یک گارد را زخمی کرد و بهضرب گلوله فرو افتاد. فرمانده فرار کرد. ژاندارمها که از پشت پناهگاهها شروع بهتیراندازی کردند، سریعاً متلاشی شدند و تودهی سربازان بهمردم پیوستند.
در بِلویل، بوت شُمُن و لوگزامبورگ سربازها در همهجا بهمردمی پیوستند که با اولین هشدار گرد آمده بودند.
تا ساعت یازده، مردم دیگر متجاوزین را در تمام نقاط شکست داده بودند و تقریباً همهی توپها را حفظ کردند؛ تنها ده عراده برده شد و هزاران شاسپو بهچنگ آمد. حالا دیگر همهی گردانهای مردم درحال آمادهباش بودند و مردان محلههای مردمی بهبرچیدن سنگفرش خیابانها مشغول شدند.
از ساعت شش صبح، دورل گفته بود که در محلههای مرکزی فراخوان بدهند، ولی بیفایده. گردانهائی که قبلاً بهوفاداری به تروشو معروف بودند، فقط بیست نفر بهمیعادگاه فرستادند. تمامی پاریس با خواندن پوسترها گفتند: «این کودتا است». در ساعت ۱۲، دورل و پیکار زنگ خطر را بهصدا درآوردند: «حکومت شما را بهدفاع از خانه، خانواده و اموال خودتان فرامیخواند. بعضی افرادِ منحرف، تحت امر پارهای رهبران مخفی، توپهای پسگرفته شده از پروسیها را بهسوی پاریس میچرخانند». از آنجا که این حرف یادآور خاطرات ژوئن ۱۸۴۸ بود و اتهام نامطبوعِ همسوئی با پروسیها نتوانست کسی را قانع کند، تمامی وزراء بهکمک آمدند: «این شایعهی بیاساس در افواه افتاده است که گویا حکومت در تدارک یک کودتا است. حکومت خواسته است و هنوز میخواهد که بهکار کمیتهای شورشی که اعضای آن فقط نمایندهی نظریات کمونیستی هستند، خاتمه دهد». این هشدارها که بهکرات تکرار شد، فقط درکل پانصد نفر را جمع کرد۸۳.
تییر پس از اولین چرخش اوضاع بهاعضای حکومت که در وزارت خارجه جمع شده بودند، دستور داد که همراه با همهی سربازان بهمیدان مارس عقب بنشینند. وقتی او فرار گاردهای ملی میانهروِ پاریس را دید، اعلام کرد که تخلیهی پاریس ضروری است. چند وزیر مخالفت کردند و خواستند که چند نقطه مثل شهرداری مرکزی که پادگان آن در اشغال بریگاد دِرُژا بود و مدرسهی نظام حفظ شوند؛ و در ترُکادِرو موضع بگیرند. اما این مردک کاملاً بیخیال، فقط میخواست حرف اقدامات افراطی را بشنود. لفلو که نزدیک بود در باستیل زندانی شود، قویاً از او حمایت کرد. تصمیم گرفته شد که تمام شهر، حتی استحکامات در جنوب، که دو هفته پیش پروسیها پس داده بودند، تخلیه شود. حوالی ساعت سه، گردانهای مردمی گروکایو با طبل و شیپور از جلوی شهرداری مرکزی عبور کردند. شورای شهر گمان کرد که بهمحاصره در آمده است۸۴. تییر از یکی از پلکانهای پشت ساختمان فرار کرد و عازم ورسای شد، چنان سراسیمه که سرِ پل سِور کتباً دستور تخلیهی مُنوالِریان را داد.
تا هنگام فرار تییر، نیروهای انقلابی هنوز نه بهحملهای دست زده و نه هیچ موضع دولتیای را اشغال کرده بودند۸۵. تهاجم آن روز صبح کمیتهی مرکزی را هم مانند تمامی مردم پاریس غافلگیر کرده بود. آنها شبِ قبل طبق معمول بههنگام جدا شدن از هم، قرار ملاقات بعدی را در ۱۸ مارس، ساعت یازده شب پشت باستیل، در مدرسهای در خیابان باسفروا گذاشته بودند. چونکه میدان کوردوری که فعالانه توسط پلیس مراقبت میشد، دیگر جای امنی نبود. انتخابات جدید در ۱۵ مارس برتعداد آنها افزوده بود و یک کمیتهی دفاع انتخاب کرده بودند. با دریافت خبر حمله، عدهای بهخیابان باسفروا شتافتند و برخی بهبرانگیختن گردانهای محلات خود همت گماشتند. وارلن در باتینیول، بِرژِره(که اخیراً بهسرکردگی لژیون منصوب شده بود) در مونمارتر، دووال در پانتِئون، پیندی در ناحیه سوم و فالتو در خیابان سِور. رانویه و برونل بدون آنکه بهکمیته تعلق داشته باشند، بهبرانگیختن بلویل و ناحیه دهم مشغول بودند. در ساعت ده، ۱۲ نفر از اعضا گرد هم آمدند که درگیر انبوه خبرهائی بودند که از هرسو میرسید و گاهی زندانیانی هم نزد آنها میآوردند. اطلاعات موثق فقط حوالی ساعت دو رسید. آنگاه طرحی ریختند که مطابق آن همهی گردانهای فدرالیست در شهرداری مرکزی بههم میپیوستند و از آنجا برای انتقال فرمانها بههرسو پراکنده میشدند۸۶. درواقع، گردانها عملاً درحال آمادهباش بودند، ولی حرکت نمیکردند. پایگاههای انقلابی از بیم حملهی جدید و بیخبر از پیروزی تمامکمال خود، شدیداً سنگربندی کرده و در جای خود باقی ماندند. حتی مونمارتر هم فقط پُربود از گاردیهائی که دنبال خبر میگشتند و سربازان بیسازمانی که برایشان غذا جمع میکردند، چون از صبح چیزی برای خوردن نداشتند. حوالی ساعت سهونیم، کمیتهی بیداری ناحیه هیجدهم، مستقر در خیابان کیلنیانکور، مطلع شد که جان ژنرال لُکُنت جداً درخطر است. جمعیتی، اساساً متشکل از سربازان، شاتوروژ را محاصره کرده و ژنرال را طلب مینمود. اعضای کمیتهی بیداری (فِره*،ژاکلار و برژره) فوراً دستوری بهفرماندهی شاتوروژ فرستادند که زندانی را، که قرار بود محاکمه شود، نگاهدارد. وقتی فرمان رسید، لُکُنت تازه از آنجا رفته بود.
خودش از همان اول تقاضا کرده بود که بهکمیتهی مرکزی برده شود. رؤسای این پست که فریادهای جمعیت بسیار سراسیمهشان کرده بود، درصدد آن بودند که خود را از این مسئولیت برهانند؛ و چون فکر میکردند این کمیته در خیابان روزیه مستقر است، تصمیم گرفتند ژنرال و افسرانش را بهآنجا ببرند. آنها حدود ساعت چهار بهآنجا رسیدند، درحالیکه از میان جمعیتی بسیار خشمگین راه باز میکردند؛ ولی کسی روی آنها دست بلند نکرد. ژنرال در سالن کوچکی در طبقهی همکف شدیداً تحت نظر بود. در اینجا صحنههای شاتوروژ تکرار شد. سربازان برافروخته خواهان اعدام او بودند. افسران گارد ملی تلاش نومیدانهای میکردند که آنها را آرام کنند و فریاد میزدند «صبر کنید تا کمیته بیاید». آنها موفق شدند نگهبان بگذارند و برای مدتی هیجان جمعیت را فرو بنشانند.
هنوز کسی از اعضای کمیته نیامده بود که در ساعت چهارونیم فریاد مهیبی خیابان را پُرکرد و مرد سفید ریشی که جمعیتی خشن دنبالش کرده بودند، محکم بهدیوار خانه خورد. این کلِمانتوما، آدم ژوئن ۱۸۴۸ و دشنامگوی گردانهای انقلابی بود. او در شُسه دِمارتیر، هنگام بازرسی باریکادها شناسائی و دستگیر شده بود. تعدادی از افسران گارد ملی، یک کاپیتان هوادار گاریبالدی، پِرپینلاکروا، و عدهای از تکتیراندازها سعی کرده بودند تودهی خونخواه را متوقف کنند و هزار بار فریاد زدند: «صبر کنید کمیته بیاید! دادگاه نظامی تشکیل دهید»! اما تودهی خونخواه آنها را با خشونت کنار زدند و دوباره کلمانتوما را گرفتند و بهحیاط کوچک خانه پرت کردند. سیاسی برای کارگران و سرنگونی حکومتبیست تفنگ بهطرف او قراول رفت و او را نقش زمین کرد. درحین این اعدام، سربازان پنجرهی اتاقی که ژنرال لُکُنت در آن زندانی بود را شکستند، خود را روی او انداختند و او را بهطرف حیاط کشاندند. این مرد که صبح همان روز سه بار فرمان آتش بهطرف مردم را داده بود، گریست، تقاضای ترحم کرد و از خانوادهاش حرف زد. او را کنار دیوار کشاندند و زیر رگبار گلوله از پا درآمد.
پس از پایان این تلافیجوئیها، خشم توده آرام گرفت. آنها اجازه دادند که افسران همراه لُکُنت به شاتوروژ برگردانده شوند و با فرارسیدن شب آزاد شدند.
با این اعدامها، مردم که تا این زمان حالت دفاعی داشتند، بهجنب و جوش درآمدند. برونِل پادگان پرَنس اوژِن را که در دست تیپ ۱۲۰ صف بود، محاصره کرد. کلنل بههمراه حدود صد افسر که حالت متکبرانهای بهخود گرفته بودند، بهدستور برونل حبس شدند. دو هزار شَاسپو بهدست مردم افتاد. برونل از طریق خیابان تامپل حرکت خود را بهطرف شهرداری مرکزی ادامه داد. چاپخانهی ملی در ساعت پنج اشغال شد. در ساعت شش جمعیت با چکش بهدرهای پادگان ناپلئون حمله کرد. از روزنهها شلیک شد و سه نفر ازپا درآمدند. ولی سربازها از پنجرههای خیابان ریولی علامت دادند و فریاد زدند «این ژاندارمها بودند که شلیک کردند، زنده باد جمهوری»! اندکی بعد آنها درها را گشودند و اجازهی بردن سلاحها را دادند۸۷.
در ساعت هفتونیم شهرداری مرکزی تقریباً محاصره شده بود. ژاندارمهائی که آنجا را اشغال کرده بودند، ازطریق گذرگاه زیرزمینی پادگان لوبو گریختند. در ساعت هشتونیم، ژول فری و وابر که توسط افراد خود رها شده و بدون هیچ دستوری از طرف حکومت جا مانده بودند -نیز- دزدانه دررفتند. اندکی بعد، ستونهای برونل بهمیدان رسیدند و شهرداری مرکزی را بهتصرف درآوردند و درست در همان زمان، رانویه هم ازطریق کنارهی سن بهآنجا رسید.
تعداد گردانها بیوقفه افزایش مییافت. برونل دستور داد خیابان ریولی وکنارهی سن را باریکادبندی کنند، در همهی ورودیها نفر گذاشت، پستها را تقسیم کرد و گروههای گشتی زیادی بهاطراف فرستاد. یکی از این گشتیها شهرداری لوور را که شهردارها در آن جلسه داشتند، محاصره کرد؛ نزدیک بود موفق بهدستگیری فری شود که او با بیرون پریدن از یک پنجره خود را نجات داد. شهردارها بهشهرداری میدان بورس برگشتند.
آنها، در آنجا تمام روز را همراه با بسیاری از معاونین بهمذاکره گذرانده بودند و در انتظار اطلاعات و نظرات جدید، اکثراً از حملهی بیمعنای حکومت عصبانی بودند. حوالی ساعت چهار، آنها نمایندگانی نزد حکومت فرستادند. تییر پیش از این دَررفته بود. پیکار مؤدبانه درِ خروجی را بهآنها نشان داد. دورل دستهایش را از این کار تماماً شست و گفت که حقوقدانان آن را انجام دادهاند. ولی شبهنگام لازم آمد که تصمیمی گرفته شود. گردانهای فدرال، شهرداری مرکزی را در محاصره داشتند و میدان واندوم را اشغال کرده بودند. وارلن، برژره و آرنولد گردانهای مونمارتر و باتنیول را آنجا برده بودند. واشرو، وُترَن و چند مرتجع صحبت از مقاومت بههرقیمت میکردند، گوئی ارتشی داشتند که از آنها پشتیبانی نماید. دیگران که معقولتر بودند، دنبال راه چارهای میگشتند. آنها فکر کردند که راه آرامکردن اوضاع میتواند این باشد که ادوارد آدام، که امتحان خود را در مقابله با شورشیان ژوئن ۱۸۴۸ داده بود، بهعنوان رئیس پلیس و لانگلوا (پرودنیست سبکسر، عضو سابق انترناسیونال که صبح هوادار جنبش ۳۱ اکتبر بود و شب مخالف آن و بهخاطر خراشی که هنگام قیافه آمدن در بوزِنوال برداشت، بهنمایندگی برگزیده شد) بهعنوان فرمانده گارد ملی منصوب شوند. نمایندگان رفتند تا این راهحل درخشان را به ژول فاور پیشنهاد کنند. او قاطعانه رد کرد و گفت «ما نمیتوانیم با آدمکشها کنار بیائیم». این کمدی را فقط برای آن بازی کرد که تخلیهی پاریس که او از شهردارها پنهان میکرد، توجیه گردد. در حین مذاکرات خبر رسید که ژول فِری شهرداری مرکزی را ترک کرده است. این ژولِ دیگر خود را بهظاهر متعجب نشان داد و با شهرداران قرار گذاشت که گردانهای هوادار نظم را فرا بخوانند تا جانشین ارتش مضمحل شده شوند.
شهردارها بازگشتند کاملاً مقهور این ریشخند و تحقیر شده از اینکه همگی در مورد نیت حکومت در ابهام بودند. اگر از اندک شجاعت سیاسی برخوردار بودند، بهجای آنکه دوباره در شهرداری خود شروع بهمذاکره کنند، یکراست بهشهرداری مرکزی میرفتند. سرانجام، در ساعت ده صبح، پیکار بهآنها اطلاع داد که میتوانند لافایت[ژنرال فرانسوی که در انقلاب ۱۷۸۹ با انقلاب همکاری کرد، ولی در پایان در کنار شاه علیه انقلاب توطئه کرد] خود را بیرون بیاورند. آنها فوراً لانگلوا را بهشهرداری مرکزی فرستادند.
بعضی از اعضای کمیتهی مرکزی از ساعت ده صبح آنجا بودند، عموماً نگران و مردد. هیچیک از آنها خواب این را هم ندیده بودند که قدرت با این سنگینی بر شانههایشان بیفتد. بسیاری از آنها نمیخواستند در شهرداری مرکزی مستقر شوند. آنها با هم شُور کردند. سرانجام تصمیم گرفته شد که فقط دو یا سه روزی را که برای انتخابات نیاز بود، در آنجا بمانند. ضمناً لازم بود که مراقب هرگونه تلاشی برای مقاومت باشند. لوئیلییِه حاضر بود و در اطراف کمیته وزوز میکرد، در یکی از فواصل هوشیاری خود قول داد مراقب هرخطری باشد و بهرأی ووکسال متوسل شد. در تمام روز او هیچ نقشی بازی نکرده بود۸۸. کمیته مرتکب این اشتباه شد که او را بهفرماندهی کل گارد ملی گماشت، حال آنکه برونل که از صبح این وظیفه را انجام میداد، از پیش در شهرداری مرکزی مستقر شده بود.
در ساعت سه، لانگلوا، رقیب لوئیلییه اعلام آمادگی کرد. او بهخود اعتماد کامل داشت و از پیش بیانیهاش را بهروزنامهی رسمی فرستاده بود. نگهبانها از او پرسیدند: «شما کی هستید»؟ لانگلوا جواب داد: «فرمانده گارد ملی». چند تن از نمایندگان پاریس، لُکروا، کورنه و غیره همراه او بودند. کمیته رضایت داد که آنها را بپذیرد. کمیته از آنها پرسید: «کی شما را انتخاب کرده است»؟ «آقای تییر». آنها بهاعتماد بهنفس این مرد دیوانه خندیدند. ضمن آنکه او از حقوق مجلس دفاع میکرد، آنها از او امتحان گرفتند: «آیا شما کمیتهی مرکزی را بهرسمیت میشناسید»؟ «نه». او پس از قرائت بیانیه خود بیرون رفت و پا بهفرار گذاشت.
شب آرام بود، بهنحوی معنیدار برای آزادی. از دروازهی جنوب، وینوا هنگهای خود، توپخانهی خود و باروبنهی خود را بهطرف ورسای حرکت میداد. سربازان بیسازمان با دلخوری بهاینسو و آنسو میرفتند و بهژاندارمها فحش میدادند۸۹. ستاد، مطابق سُنت خود، عقلش را از دست داده بود و سه هنگ، شش آتشبار توپخانه و همهی قایقهای توپدار را که کافی بود آنها را بهجریان آب رودخانه بسپارد، در پاریس جاگذاشت. کمترین حرکتی از طرف فدرالها میتوانست این کوچ را متوقف کند. فرماندهی جدید گارد ملی نه تنها بهفکر بستن دروازهها نبود (او از این جهت در مقابل شورای جنگ[ارگانی که پس از شکست کمون از طرف حکومت ورسای کمونارها را محاکمه میکرد. م] بهخود میبالید)، بلکه همهی مفرها را بهروی ارتش باز گذاشته بود.
فصل چهارم — کمیتهی مرکزی برای انتخابات فراخوان میدهد
«قلبهای شکستهی ما بهقلبهای شما متوسل میشوند». (شهرداران و معاونین پاریس و نمایندگان سن بهگارد ملی و همهی شهروندان.)
پاریس فقط در صبح ۱۹ مارس از پیروزی خود آگاه شد. عجب تغییر صحنهای، حتی در قیاس با آنهمه تعویض صحنه که در طی این هفتماه در این درام رخ نمود! پرچم سرخ برفراز شهرداری مرکزی در اهتزاز بود. ارتش، حکومت و دستگاه اداری همراه با مه صبحگاهی دود شده و بههوا رفته بودند. از اعماق باستیل و خیابان گمنام بافروا، کمیتهی مرکزی بهتارک پاریس و درمعرض دید تمام جهان صعود کرده بود. بهاینترتیب در ۴ سپتامبر امپراطوری از صحنه ناپدید شد؛ و بار بهاینترتیب نمایندگان «چپ» یک قدرت بیصاحب را بهچنگ آورده بودند.
ولی افتخار بزرگ کمیتهی مرکزی در این بود که فقط یک اندیشه درسرداشت و آنهم بازگرداندن قدرت خود بهپاریس بود. اگر فرقهگرا و تصویبنامه پرداز بود، سرانجامِ این جنبش هم مثل جنبش ۳۱ اکتبر میشد. خوشبختانه، این کمیته از تازه واردهائی ترکیب شده بود که گذشتهای خاص و همچنین ادعای سیاسی خاصی نداشتند. افراد طبقهی متوسط خُرد و نیز کارگر، دکاندار، تعمیرکار، منشی شرکت تجاری، مجسمهساز، معمار و کمتر در قید سیستمها و بیشاز هرچیز نگران نجات جمهوری. آنها در این ارتفاع سرگیجهآور فقط یک فکر داشتند که موجب بقایشان میشد: شهرداری پاریس را بهخود پاریس بسپارند.
در دورهی امپراطوری این یکی از برنامههای خاص «چپ» بود که عمدتاً بهجهت آن خردهبورژوازی پاریس (که طی هشتاد سال تمام با دیدن منصوبین حکومتی برتخت شهرداری مرکزی پاریس حسابی تحقیر شده بود) بهآن جلب میشد. حتی مسالمتجوترین آنها هم از افزایش بیوقفهی بودجه، افزایش وامها و اختلاسهای مالی اُسمان(شهردار پاریس در دوران امپراتوری) متحیر و ناراحت بودند. و آنها چه تشویقآمیز برای پیکار کف زدند که برای این بزرگترین و روشنفکرترین شهر فرانسه همان حقوقی را خواسته بود که کوچکترین قصبهها از آن برخوردار بودند و از پاشای سن(یعنی، همان شهردار پاریس) خواسته بود که حساب پس بدهد! در اواخر امپراطوری، فکر یک شورای شهرداری منتخب نضج گرفته بود، این فکر تا حدی در ایام محاصره جامعهی عمل پوشید و حالا تنها تحقق کامل آن میتوانست پاریس را از جهت تمرکززدائیاش آسوده خاطر سازد.
از سوی دیگر، تودههای مردم، بیتفاوت بهآرمان بورژوائیِ شورای شهرداری، بهکمون مایل بودند. آنها در طی محاصره و بهعنوان یک سلاح علیه دشمن خواستار آن شده بودند؛ و هنوز هم بهعنوان اهرمی برای ریشهکن کردن استبداد و فلاکت خواستار آن میباشند. آنها برای شورائی حتی منتخب، اما بدون آزادی و وابسته بهدولت چه ارزشی قائل بودند؛ شورائی که در ادارهی مدارس، بیمارستانها، دادگستری و پلیس اختیاری نداشت و در مجموع از دستوپنجه نرم کردن با بردگی اجتماعی همشهریان خود ناتوان بود. آنچه مردم برایش تلاش میکردند یک شکل سیاسی بود، که بهآنها امکان کارکردن برای بهبود وضعیت خود را بدهد. آنها همهی قوانین اساسی و همهی حکومتهای انتخابی را دیده بودند که برخلاف ارادهی بهاصطلاح موکلینِ انتخابکنندهی خود اداره میشوند و قدرت دولتی روزبهروز بیشتر بهاستبداد میگراید و کارگر را -حتی- از حق دفاع از کارِ خود محروم میکند؛ اما همین قدرتی که حتی تنفس هوا را تحت امرِ خود در میآورد، همواره از مداخله در راهزنیهای سرمایهداری سر باز میزند. آنها پس از آنهمه شکست، کاملاً متقاعد شده بودند که رژیم حکومتی و قانونگزاری موجود براثر طبیعت خود قادر بهرهائی کارگر نیست. این رهائی را آنها از کمون خودمختار انتظار داشتند که حکومتی مناسب در محدودهی بقای وحدت ملی بود. قانون اساسیِ کمون میبایست وکالت با وظائف منجز و روشن را جانشین نمایندگانی سازد که بر انتخابکنندهی خود سروری میکنند. قدرت دولتی سابق که خودرا بهکشور پیوند زده بود و از شیرهی جان آن تغذیه میکرد و حاکمیت را براساس منافع متفاوت و متخاصم غصب مینمود و مالیه و عدلیه و ارتش و پلیس را مطابق با منافع معدودی افراد سازمان میداد، میبایست با هیئتی از نمایندگان کلیه کمونهای خودمختار جایگزین میشد.
بهاین ترتیب، مسألهی شهرداری با توسل بهحساسیتهای مشروع بعضی و آرمانهای دلیرانهی بعضی دیگر، همهی طبقات را گرد کمیتهی مرکزی فراهم آورد.
در ساعت هفتونیم، آنها اولین جلسهی خود را در همان اطاقی که تروشو در آن بهتخت نشسته بود، تشکیل دادند. رئیس مردی جوان (حدوداً ۳۲ ساله) و پیلهور خُردی بود بهنام ادوارد مورو. او گفت: «من با تشکیل جلسه در شهرداری مرکزی موافق نبودم» ؛ ولی حالا که آنجا هستند، باید وضعیت خودشان را فوراً مشخص کنند، بهپاریس بگویند که چه میخواهند، در کوتاهترین زمان ممکن انتخابات را انجام دهند، خدمات عمومی را تأمین نمایند و شهر را در مقابل حملهی غافلگیرانه حفظ کنند.
دو تن از همکارانش فوراً گفتند: «ما باید اول بهطرف ورسای حرکت کنیم، مجلس را متفرق نمائیم و بهفرانسه فراخوان دهیم تا نظر بدهد».
دیگری، نویسندهی پیشنهاد ووکسال، گفت: «نه. ما فقط مأموریت تأمین حقوق پاریس را داریم. اگر شهرستانها با ما هم نظر هستند، از ما سرمشق بگیرند».
عدهای خواستار آن بودند که قبل از رجوع بهانتخابکنندگان، انقلاب را بهفرجام برسانند. دیگران با این پیشنهاد مبهم مخالفت کردند. کمیته تصمیم گرفت فوراً انتخابات را برگزار کند و مورو را مسؤل تهیه فراخوان برای انتخابات کرد. درحین امضا، یکی از اعضای کمیته وارد شد و گفت: «شهروندان، هماکنون مطلع شدهایم که بیشتر اعضای حکومت هنوز در پاریس هستند، در نواحی اول و دوم تلاشی برای مقاومت درحال سازماندهی است. سربازان راهی ورسای هستند. ما باید فوراً وارد عمل شویم، روی وزیرها دست بگذاریم، گردانهای مخاصم را متفرق کنیم و مانع خروج دشمن از شهر شویم».
در واقع، ژول فاور و پیکار تازه داشتند از پاریس خارج میشدند. تخلیه وزارتخانهها علناً در جریان بود. ستونهای سرباز هنوز درحال خروج از دروازههای کرانهی چپ بودند. ولی کمیته بهامضا کردن ادامه داد و این احتیاط سنتیِ بستن دروازهها را نادیده گرفت و در انتخابات غرق شد. این کمیته ندید -هرچند افراد خیلی معدودی دیدند- که این یک مبارزهی تا پای جان با مجلس ورسای است.
کمیته برای توزیع کارهائی که باید انجام میشد، نمایندگانی برای تصرف وزارتخانهها و هدایت دوایر مختلف تعیین کرد. بعضی از این نمایندگان از بین افرادی خارج از کمیته و از میان کسانی که بهکاردانی یا انقلابی بودن شهرت داشتند، انتخاب شدند. یک نفر از افزایش حقوق صحبت کرد و همکارانش با عصبانیت پاسخ دادند: «ما اینجا نیستیم تا از حکومت دفاع تقلید کنیم. ما تا حالا با حقوقمان زندگی کردهایم، هنوز هم کافی است. ترتیباتی در مورد حضور دائمی بعضی از اعضا در شهرداری مرکزی داده شد و جلسه در ساعت یک بعدازظهر تعطیل شد.
در بیرون غوغای شادمانهی مردم بهخیابانها زندگی بخشیده بود. آفتاب بهاری بهپاریسیها لبخند میزد. پس از هشت ماه، این اولین روز آسودگی خاطر و امیدواری آنها بود. در جلوی باریکادهای شهرداری، در بوت مارتر و همهی بولوارها جمعیت تماشاچیان موج میزد. پس کی از جنگ داخلی صحبت میکرد؟ فقط روزنامهی رسمی. این روزنامه وقایع را بهشیوهی خاص خود روایت میکرد: «حکومت همهی راههای آشتی را آزموده است» و در پیامی بهگارد ملی میگفت: «کمیتهای که کمیتهی مرکزی نام گرفته است، ژنرال کلمان-توما و لُکُنت را با خونسردی بهقتل رساند. اعضای این کمیته چه کسانی هستند؟ کمونیستها، بناپارتیستها یا پروسیها. آیا شما مسئولیت این قتلها را بهعهدهی خود میگیرید»؟ این نوحهسرائی برای فراریان فقط چند گروهان با گرایش مرکز را تحت تأثیر قرار داد. اما این مورد نشانهای جدی است: بورژواهای جوان و شاگردان پلیتکنیک، بهشهرداری ناحیه دوم آمدند که همه شهردارها در آن جمع شده بودند؛ این دانشجویان دانشگاه که تا امروز پیشاهنگ کلیه انقلابهای ما بودهاند، مخالفت خود را با کمیته اعلام کردند.
چراکه این انقلاب توسط پرولترها صورت گرفته بود. آنها چهکسانی بودند؟ چه میخواستند؟ ساعت دو همه میشتافتند تا پوسترهای دیواری کمیته را که تازه از چاپخانهی ملی بیرون آمده بود، ببیند: «شهروندان، مردم پاریس درعین نیرومندی آرام و بردبار، بدون هراس -همچنانکه بدون تحریک- در کمین احمقهای بیشرمی که میخواهند بهجمهوری ما آسیب برسانند، نشستهاند. بگذارید تا پاریس و فرانسه بهاتفاق هم شالودهی یک جمهوری حقیقی، این تنها حکومتی که برای همیشه بهعصر انقلابات خاتمه خواهد داد، را بریزند. از مردم پاریس برای انجام انتخابات خودشان دعوت میشود». و خطاب بهگارد ملی: «شما ما را برای دفاع از پاریس و حقوق خودتان مأمور کردهاید. مأموریت ما اکنون منقضی است. آماده شوید و فوراً انتخابات کمون خود را انجام دهید. در این فاصله، ما بهنام مردم، شهرداری مرکزی را نگاه میداریم». بیست نام۹۰ در ذیل آمده بود که جز سه یا چهار نفر از آنها (اسی، لولیه و وارلن) فقط از طریق پوسترهای چند روز اخیر شناخته شده بودند. پاریس از صبحِ دهمِ اوت ۱۷۹۲ [مراجعه کنید بهروزشمار انقلاب کبیر فرانسه. م] تاکنون ظهور چنین آدمهای گمنامی را در شهرداریِ خود ندیده بود.
بااین وجود، پوسترهایشان مورد احترام بود و گردانهایشان آزادانه تردد میکردند. آنها مؤسسات را تصرف کردند، در ساعت یک وزارتخانههای مالیه و داخله؛ در ساعت دو دفاتر بحریه، جنگ، تلگراف و روزنامهی رسمی؛ و دووال در شهربانی کل مستقر شد. آنها کار خودشان را کرده بودند. راستی، علیه این قدرت نوزاد که نخستین کلامش کنارهگیری خودش از قدرت است، چه میتوان گفت؟
همهچیز در اطراف آنها حالت جنگی داشت. بیائید از میان باریکادهای نیمهباز خیابان ریولی رد شویم. ۲۰,۰۰۰ نفر در میدان شهرداری اردو زده و نانشان را بهقنداق تفنگشان بستهاند. پنجاه توپ و مسلسلی که در طول نمای ساختمان قرار گرفته، حالت مجسمههائی را دارد که در اطراف تالار شهر قرار گرفتهاند. حیاط و راهپلهها پُر بود از گاردهائی که مشغول غذاخوردن بودند و تالار وسیع ترون مملو بود از افسران، گاردها و غیرنظامیها. در سالن سمت چپ که بهپرسنل مربوط میشد، سروصدا فروکش میکرد. اطاق کنار ساحل رودخانه در زاویه ساختمان، مخصوصِ کمیته بود. در آنجا حدود پنجاه نفر روی یک میز دراز خم شده و مشغول نوشتن بودند. انضباط و سکوت در آنجا حاکم بود. با آنارشیستهای ۳۱ اکتبر خیلی فاصله داشتیم. گاه بهگاه، درِ ورودی که دو نگهبان از آن مراقبت میکردند، بهروی یکی از اعضای کمیته که حامل فرمان یا مشغول تحقیقی بود، باز میشد.
جلسه از سرگرفته شده بود. یکی از اعضا از کمیته خواست که بهاعدام کلمان-توما و لُکُنت که هیچ دخالتی در آن نداشته، اعتراض کند. دیگری جواب داد: «مردم را انکار نکن، چون بیم این هست که آنها در نهایت تو را انکار کنند». نفر سوم گفت «روزنامهی رسمی اعلام میکند که اعدام جلوی چشم ما صورت گرفته است. ما باید این تهمتها را متوقف کنیم. مردم و بورژوازی در این انقلاب دست بهدست هم دادهاند. این اتحاد باید حفظ شود. شما از همهکس میخواهید که در انتخابات شرکت کنند». در حرفش دویدند: «خوب، پس مردم را رها کنید تا بورژوازی را بهدست آورید؛ مردم کنار خواهند کشید و آنوقت شما خواهید دید که آیا این بورژواها هستند که انقلابها را میسازند»۹۱.
کمیته تصمیم گرفت که یک یادداشت در روزنامه رسمی درج و حقیقت امر تشریح شود. ادوارد مورو پیشنویس بیانیه را پیشنهاد و قرائت کرد که بهتصویب رسید.
کمیته مشغول بحث درمورد نحوه و تاریخ برگزاری انتخابات بود که مطلع شد در شهرداری ناحیه سه گردهمآئی بزرگی از سران گردانها، شهردارها و نمایندگان سن در مجلس تشکیل شده است. صبح همان روز، تییر ادارهی موقت پاریس را بهاتحادیهای از شهرداران واگذار کرده بود و حالا آنها داشتند اقتدار خود را برگارد ملی آزمایش میکردند. بهکمیته اطمینان داده شد که آنها قصد دارند انتخابکنندگان را بهشرکت در انتخابات دعوت کنند.
تعدادی از اعضا گفتند: «اگر اینطور است ما باید با آنها بهتوافقی برسیم تا وضعیت تحت قاعده درآید». دیگران با یادآوری محاصره صراحتاً خواستار بازداشت آنها شدند. یکی از اعضا گفت: «اگر ما میخواهیم فرانسه را با خود داشته باشیم، نباید آن را بترسانیم. تصور کنید که بازداشت نمایندگان و شهردارها چه انعکاسی خواهد داشت؛ و از سوی دیگر تأثیر همکاری آنها چه خواهد بود». دیگری گفت: «گِرد آوردن تعداد چشمگیری از رأیدهنده خیلی اهمیت دارد. اگر نمایندگان و شهردارها بهما بپیوندند، همهی پاریس پای صندوقهای رأی خواهند آمد». یک همکار عصبی مزاج فریاد زد: «بهتر است بگوئید که شما شایستهی مقامتان نیستید و تنها دغدغهی شما این است که از زیربار مسئولیت شانه خالی کنید». سرانجام، تصمیم گرفتند که آرنولد را بهعنوان نماینده بهشهرداری بفرستند.
از او استقبال خیلی بدی شد. رادیکالترین معاونین و نمایندگان، سوسیالیستهائی مثل میلییِر و مالون از ترس ابتکار خطرناک مردم، صراحتاً علیه شهرداری مرکزی موضع گرفتند. بسیاری هم گفتند: «این آدمهای ناشناس چهکسانی هستند»؟ حتی در کوردوری، انترناسیونالیستها و اعضای سابق کمیتهی نواحی بیستگانه هم برخوردی احتیاطآمیز داشتند. معهذا، این جلسه تصمیم گرفت مأمورینی بهشهرداری مرکزی بفرستد. زیرا چه آنها میخواستند و چه نمیخواستند، قدرت در آنجا بود.
در همین فاصله، کمیته روز چهارشنبه را برای انتخابات تعیین کرد؛ و درعینحال حالت اضطراری را رفع، دادگاههای نظامی را لغو و کلیه جنایات و جرائم سیاسی را شامل عفو عمومی نمود. سومین جلسه برای پذیرفتن هیئت اعزامی اتحادیه شهرداران در ساعت هشت تشکیل شد. این هیئت بودند از: کلمانسو، میلییِر، تُلَن، کورنِه، مالُن، و لُکروا(از نمایندگان) ؛ بُنواله و موتو(از شهرداران) ؛ و مورا، ژاکلار و لئومِییِه(از معاونین).
کلمانسو، نیمی همدست و نیمی آلت فعل کودتای تییر -در مقام خود بهعنوان نماینده مجلس و درعینحال شهردار- سخنگوی آنها بود. او درازگو بود و کتابی حرف میزد: «قیام برمبنای یک انگیزهی نامشروع صورت گرفته است؛ توپها بهدولت تعلق دارند. کمیتهی مرکزی وکالت ندارد و پاریس در دست آدمهای وارد نیست. عدهی کثیری از نفرات گردانها دور نمایندگان مجلس و شهردارها جمع شدهاند. طولی نخواهد کشید که کمیته مسخره بشود و تصمیماتش مورد بیاعتنائی قرار گیرد. وانگهی، پاریس حق ندارد علیه فرانسه طغیان کند و باید مطلقاً اوتوریتهی مجلس را قبول نماید. کمیته فقط یک راه برای برونرفت از این مشکل دارد و آنهم تسلیم بهاتحاد نمایندگان مجلس و شهرداران است، که مصمماند از مجلس امکان تأمین نیازهای مورد مطالبهی پاریس را کسب کنند». نطق او مرتباً قطع میشد. عجب! آنها جرأت کردند از قیام حرف بزنند! کی جنگ داخلی را شروع کرد و اول حمله کرد؟ افراد گارد ملی چه کردهاند، جز پاسخ دادن بهیک حملهی شبانه و پسگرفتن توپهائی که خودشان پولش را پرداخته بودند؟ گارد ملی چه کاری جز رفتن بهدنبال مردم و اشغال ساختمان خالی شهراری مرکزی کرده است؟
یک عضو کمیته گفت: «کمیتهی مرکزی مأموریت معتبر و الزامآور دریافت کرده است. این مأموریت اکیداً او را ملزم میکند که نگذارد حکومت یا مجلس بهآزادیها یا جمهوری مردم تعدی نمایند. مجلس هرگز از زیر سؤال بردن موجودیت جمهوری دست برنداشته است. یک ژنرال آبروباخته را در رأس ما قرار داده، پاریس را از پایتختی انداخته و سعی در ویران کردن تجارت آن داشته است. بهرنجهای ما پوزخند زده، و پایبندی، شجاعت و ایثاری را که پاریسِ تحت محاصره از خود نشان داد، انکار کرده و محبوبترین نمایندگان آنها -گاریبالدی و ویکتورهوگو- را هو کرده است. توطئه علیه جمهوری آشکار است. این توطئه با بستن دهان مطبوعات شروع شد و امیدوار بودند که با خلع سلاح گردانهای ما آن را بهانجام برسانند. بله، مورد ما مورد دفاع مشروع است. اگر ما در مقابل این توهینِ تازه سر فرود میآوردیم، ختم جمهوری خوانده شده بود. شما هماکنون از مجلس فرانسه حرف زدید، مدت اعتبار مأموریت این مجلس منقضی است. اما در مورد فرانسه، ما مدعی آن نیستیم که قوانین آن را دیکته کنیم -ما خود تحت قوانین آن بیشاز حد رنج بردهایم- ولی بهرفراندوم دهاتیهای هم تن نمیدهیم. ملاحظه میکنید، مسئله دیگر این نیست که بدانیم مأموریت کدامیک از ما معتبرتر است. ما بهشما میگوئیم که انقلاب انجام شده است؛ ولی ما غاصبان قدرت نیستیم و میخواهیم پاریس را دعوت کنیم که نمایندگانش را برگزیند. آیا شما بهما کمک میکنید و همراه ما بهانتخابات رجوع مینمائید؟ ما با اشتیاق همکاری شما را میپذیریم». همینکه او از کمونهای خودمختار و فدراسیون آنها صحبت کرد، میلییِر گفت: «مراقب باشید، اگر پرچم اینها را بلند کنید، همهی فرانسه بر سرِ پاریس میریزند و من روزهای مرگباری مثل ژوئن ۱۸۴۸ را پیشبینی میکنم. زنگ انقلاب اجتماعی هنوز بهصدا درنیامده است. پیشرفت با گامهای آرامتر بهدست آمده است. از آن قُلهی مرتفعی که خود را در آن قرار دادهاید، پائین بیائید. قیام شما که امروز پیروزمند است، ممکن است که فردا شکست بخورد. هرچه در توان دارید، برای آن مایه بگذارید؛ ولی دراینکه بهکم قانع باشید، تردید بهخود راه ندهید. من بهشما نصیحت میکنم که میدان را برای اتحادیه شهردارها و نمایندگان مجلس باز بگذارید. این اعتماد از جانب شما کاملاً بهجا خواهد بود».
یک نفر از کمیته: «چون صحبت از انقلاب اجتماعی شد، من اعلام میکنم که مأموریت ما تا آنجا نمیرود». (چند نفر دیگر از کمیته: «بله! بله! بله!»، «نه! نه!»). «شما از فدراسیون و از پاریس بهعنوان یک شهر آزاد صحبت کردید. وظیفهی ما از اینها سادهتر است. وظیفهی ما برگزاری انتخابات است. بعداً مردم در مورد فعالیتهایشان تصمیم خواهند گرفت. اما در مورد تسلیم شدن بهنمایندگان مجلس و شهردارها، این غیرممکن است. آنها فاقد محبوبیت مردمی هستند؛ و در مجلس نیز وزنی ندارند. انتخابات با یا بدون همکاری آنها برگزار خواهد شد. آیا آنها بهما کمک خواهند کرد؟ ما با آغوش باز از آنها استقبال میکنیم. وگرنه ما بدون آنها انتخابات را برگزار خواهیم کرد؛ و اگر درصدد برآیند، سد راه ما شوند، میدانیم که چگونه آنها را خنثی کنیم».
نمایندگان اعزامی برحرف خود پافشاری کردند. بحث داغ شد. کلمانسو گفت: «بالاخره، خواستهای شما چیست؟ آیا شما مأموریت خود را بهتقاضا از مجلس برای شورای شهرداری محدود میکنید»؟
عدهی زیادی از کمیته: «نه! نه»! وارلن گفت: «ما نه تنها شورای شهر را میخواهیم، بلکه همچنین خواستار آزادیهای واقعیِ شهری، حذف شهربانی، حق گارد ملی برای تعیین رؤسا و تجدید سازمان خود، اعلان جمهوری بهعنوان حکومت قانونی، نادیدهگرفتنِ صاف و سادهی اجارههای عقبمانده، قانونی منصفانه درخصوص بدهیهای معوقه، و ممنوعیت ارتش در قلمرو پاریس، هستیم».
مالون: «من هم همین خواستهای شما را دارم، ولی اوضاع خطرناک است. واضح است که مادام که کمیته، شهرداریِ مرکزی را در اشغال دارد، مجلس بههیچ حرفی گوش نخواهد داد. برعکس اگر پاریس دوباره بهنمایندگان قانونی خود اعتماد کند، بهنظر من از آنها کاری بیشاز شما ساخته خواهد بود».
بحث تا ساعت دهونیم طول کشید، درحالیکه کمیته همچنان از حق خود برای برگزاری انتخابات، و اعضایِ هیئت اعزامی از ادعای خود برای جانشینیِ کمیته دفاع میکردند. سرانجام توافق کردند که کمیته، چهار نفر از اعضای خود را بهناحیه ۲ بفرستد. وارلَن، مُرو، آرنولد و ژورد* انتخاب شدند.
در آنجا با تمام عمله-اکرهی لیبرالیسم روبرو شدند: نمایندهها، شهردارها و معاونین؛ لوئی بلان، شلشه، کارنو، پیرا، تیرار، فلُکه، دِماره، وُترَن، و دوبای؛ درمجموع حدود شصت نفر. آرمانِ مردم درآنجا معدودی هوادار صمیمی، اما براثر آیندهای نامعلوم، بسیار مأیوس داشت. تیرار، شهردار ناحیه دو، ریاست جلسه را برعهده داشت. او لیبرالی عصبی و متکبر بود، از همان قماشیکه بهفلج شدن پاریس در دست تروشو یاری رسانده بودند. او در شهادت خود درمقابل کمیتهی تحقیقِ دهاتیها این جلسه را که در آن بورژوازی رادیکال-لیبرال تمام فرومایگی خود را بهعریانی نشان داد، مثله و دستکاری کرده بود. ما [نویسنده] دراینجا، برای روشن شدن یک بیعدالتی در حق مردم، حقیقت سادهی آن را ارائه میکنیم.
فرستادگان کمیته مرکزی: «بهترین حالت از نظر کمیتهی مرکزی این است که با شهرداریها بهتوافق برسد، درصورتیکه آنها حاضر بهبرگذاری انتخابات باشند».
شولشه، تیرار، پیرا، لوئی بلان و خلاصه همهی رادیکالها و لیبرالها بهطور دستهجمعی: «شهرداریها با کمیتهی مرکزی وارد مذاکره نمیشوند. فقط یک مرجع واجد صلاحیت وجود دارد: اتحادیه شهرداران که از طرف حکومت نمایندگی دارد».
فرستادگان کمیتهی مرکزی: «بیائید وارد این بحث نشویم. کمیتهی مرکزی موجودیت دارد. ما از طرف گارد ملی انتخاب شدهایم و شهرداری مرکزی را در دست داریم. آیا شما حاضرید انتخابات را برگزار کنید»؟
وارلن این سؤال را مطرح کرد: «ولی برنامهی شما چیست»؟ او از همه طرف مورد حمله قرار گرفت. چهار فرستاده میبایست با بیست مهاجم مقابله میکردند. استدلال عمدهی لیبرالها این بود که پاریس نمیتواند خود را بهانتخابات دعوت کند، بلکه باید منتظر اجازهی مجلس باشد. این حرف یادآور ایام محاصره بود، که آنها در مقابل حکومتِ دفاع کرنش میکردند.
برعکس، فرستادگان کمیتهی مرکزی تأکید کردند: «مردم حق دعوت خود بهانتخابات را دارند. این حقی انکارناپذیر است که بارها (در مواقع مخاطرات بزرگ و در طول تاریخ ما) مورد استفاده قرار گرفته، و ما درحالحاضر درچنین بحرانی حرکت میکنیم؛ چراکه مجلس ورسای راه سلطنت را صاف میکند».
بهدنبال آن، اتهامزنی شروع شد، فرستادگان کمیته گفتند: «حالا شما با زور مواجه هستید. مراقب باشید که با مقاومت خود جنگ داخلی بهراه نیندازید». لیبرالها جواب دادند: «این شمائید که طالب جنگ داخلی هستید». نیمهشب مورو و آرنولد با نومیدی کامل از جلسه خارج شدند. همکارانشان هم درحال خروج بودند که بعضی از معاونین اصرار کردند که بمانند. شهردارها و معاونین گفتند: «ما همهی تلاش خود را میکنیم که انتخابات را در کوتاهترین فرصت داشته باشیم». فرستادگان کمیته پاسخ دادند: «بسیار خوب، ولی ما موضع خود را حفظ میکنیم. ما تضمین میخواهیم». نمایندگان مجلس و شهردارها با لجاجت مدعی شدند که پاریس باید بدون قید و شرط تسلیم شود. ژورد داشت میرفت که باز برخی از معاونین او را نگاه داشتند. برای لحظهای بهنظر میرسید که دارند بهتفاهمی میرسند. قرار شد که کمیته کلیه وظائف اداری را بهشهردارها واگذارد و بگذارد که آنها یک قسمت از شهرداری مرکزی را اشغال کنند؛ ولی خودش همچنان در آنجا مستقر باشد تا رهبری انحصاری گارد ملی را در دست داشته باشد و برامنیت شهر نظارت کند. فقط لازم بود که این توافق با صدور یک بیانیه مشترک تأکید شود، ولی وقتی تیتر این بیانیه مورد بحث قرار گرفت، مخالفتها از قبل هم شدیدتر شد. فرستادگان کمیته پیشنهاد کردند: «نمایندگان، شهرداران و معاونین در توافق با کمیته مرکزی» ؛ ولی این آقایان، برعکس، میخواستند چهرهی خودرا پشت نقاب پنهان کنند. یک ساعت تمام، لوئی بلان، تیرار و شولشه فرستادگان کمیته را زیر رگبار انواع اهانتها قرار دادند. لوئی بلان برسر آنها فریاد زد: «شما درمقابل مجلسی ناشی از آزادترین انتخابات یاغی شدهاید۹۲. ما، نمایندگانی که بهطور قانونی انتخاب شدهایم، نمیتوانیم با یاغیان علناً وارد مصالحه شویم. ما الزاماً خواهان جلوگیری از جنگ داخلی هستیم؛ ولی نه آنکه در چشم فرانسه بهصورت یاران شما جلوه کنیم». ژورد بهاین کوتوله جواب داد که این مصالحه برای آنکه توسط مردم پذیرفته شود، باید علناً مورد توافق قرار گیرد؛ و نومید از آنکه چیزی از این جلسه حاصل شود، از آن خارج شد.
و در میان این تبعیدیهای سابق، مطبوعاتچیها و مورخین انقلابات فرانسه (یعنی: این نخبگان بورژوازی)، حتی یک صدای خشمگین، بهاعتراض برنخاست که «بیائید بهاین جدلهای آزار دهنده، بهاین پارس کردن بهیک انقلاب خاتمه دهیم. وای برما، اگر این نیروئی را که از طریق انسانهای گمنام تجلی مییابد، بهرسمیت نشناسیم! ژاکوبنهای ۱۷۹۴ آن را انکار کردند و فنا شدند، مونتانیاردهای ۱۸۴۸ آن را رها کردند و فنا شدند، «چپ» در تحت امپراطوری و حکومت دفاعِ ملی آن را تحقیر کرد و یکپارچگی ما بهعنوان یک ملت فنا شد. بیائید چشمها و قلبهای خود را باز کنیم، بیائید از این کوره راه بیسرانجام بیرون بزنیم. ما درههائی را که روزهای ژوئن ۱۸۴۸ و امپراطوری بین ما و کارگران قرار دادهاند، عمیقتر نمیکنیم. نه؛ با در نظر داشتن مصائب فرانسه، ما اجازه نخواهیم داد که نیروهای زندهی او که هنوز دست نخورده ماندهاند، تلف شوند. هرچه موقعیت ما غیرعادیتر و دهشتناکتر باشد، بیشتر موظف بهپیدا کردن راهحل، حتی جلوی چشم پروسیها، هستیم. شما، کمیتهی مرکزی، که سخنگوی پاریس هستید؛ ما که فرانسهی جمهوریخواه گوش بهسخنانمان دارد، عرصهای را برای عمل مشترک مشخص خواهیم کرد. شما نیرو و آرمانهای والا میآورید و ما شناختِ واقعیات و الزاماتِ سرسختِ آنها را. ما این منشور را که از هرگونه نظرات تخیلی برکنار است و حقوق ملت و حقوق سرمایه را بهیک میزان رعایت میکند، بهمجلس ارائه میکنیم. اگر مجلس آن را رد کرد، ما اولین کسانی خواهیم بود که انتخابات را برگزار میکنیم و خواهان رأی دادن شما میشویم. وقتی فرانسه ببیند که پاریس نیروی خود را با مآلاندیشیِ تعدیل شده در شهرداری خود مستقر ساخته است، آنگاه اتحاد تازه واردان نیرومند با صاحان حیثیتهایِ قدیمی -این تنها سد ممکن در مقابل سلطنت و روحانیت- بهوجود خواهد آمد. بدینترتیب فرانسه نیز مانند روزهای فدراسیون بپا میخیزد و بهندای او ورسای نیز ناچار بهتسلیم خواهد شد».
ولی از کسانیکه آنقدر شجاعت نداشتهاند تا پاریس را از چنگ تروشو درآورند، چه انتظاری میشد داشت؟ وارلن دست تنها مجبور بود در مقابل حملات هر دو طرف بایستد. خسته و فرسوده -این مجادله پنج ساعت طول کشیده بود- سرانجام راه داد، ولی در زیر باران اعتراض. او در راه مراجعت بهشهرداری مرکزی تمام نیرو و فراست آرام و معمول خودرا بازیافت و بهکمیته گفت که حالا متوجه دام شده است؛ و توصیه کرد که کمیته پیشنهاد شهردارها و نمایندگان را رد کند.
فصل پنجم — تجدید سازمان خدمات عمومی
«من فکر میکردم که شورشیان پاریس از هدایت کشتی خود عاجزند».
(ژول فاور، تحقیق در مورد هیجدهم مارس).
بدینترتیب، هیچ توافقی حاصل نشده بود و فقط یکی از چهار فرستاده، صرفاً براثر خستگی، تا حدی انعطاف نشان داده بود؛ لذا وقتی صبح ۲۰ مارس شهردار بُنواله و دو معاون اعزامی از طرف شهردارها، برای تحویل گرفتن شهرداری مرکزی آمدند، اعضای کمیتهی مرکزی یکصدا فریاد زدند: «ما موافقت نکردهایم». ولی بُنواله وانمود کرد که بهتوافقی معتبر پایبند است و در ادامه گفت: «نمایندهها امروز میروند تا تقاضای اختیارات شهرداریها را مطرح کنند. مذاکرات آنها، درصورتیکه ادارهی پاریس بهشهردارها واگذار نشود، نمیتواند بهنتیجه برسد. شما باید بهتعهدات فرستادگان خود عمل کنید، وگرنه تلاشهائی که برای نجات شما صورت میگیرد خنثی میشود».
یکی از اعضای کمیته گفت: «فرستادگان ما وکالت نداشتند که از جانب ما چنین تعهدی بکنند. ما خواستار نجات خود نیستیم».
دیگری: «ضعف نمایندگان و شهرداران یکی از علل انقلاب است. اگر کمیته مواضع خود را رها کند و خلع سلاح شود، مجلس هیچ گذشتی نخواهد کرد».
دیگری: «من همین الآن از کوردوری میرسم. کمیتهی ناحیه ۲ تشکیل جلسه داده و از کمیتهی مرکزی میخواهد که تا انتخابات درجای خود باقی بماند». دیگران هم میخواستند صحبت کنند که بُنواله اعلام کرد که او برای تحویل گرفتن شهرداری مرکزی آمده است، نه برای بحث کردن؛ و خارج شد. تفرعن او بدبینانهترین سوءِ ظنها را تأیید کرد. کسانی که شب قبل هوادار توافق بودند، حالا میگفتند: «اینها میخواهند بهما خیانت کنند». کمیته در پشتِسر شهردارها ارتجاع متحجر را میدید. درهرصورت، مطالبهی شهرداری مرکزی از آنها درحکم مطالبهی جانشان بود، چراکه گاردهای ملی آنها را خائن تلقی میکردند و فیالمجلس تنبیه مینمودند. بهطورکلی، استفاده از کلمهی سازش غیرممکن شده بود. روزنامهی رسمی، که برای نخستینبار در دست مردم بود، و نیز پوسترهای خبری حرف آخر را زده بودند.
کمیتهی مرکزی مقرر کرد که: «انتخابات شورای شهرداری چهارشنبه آینده، ۲۲ مارس، برگزار خواهد شد». و در بیانیهای گفت: «کمیتهی مرکزی، این ذُریه جمهوریای که در شعارِ آنْ کلمهی بزرگ برادری جای دارد، بدخواهان خودرا عفو میکند، ولی درصدد اقناع مردم شریفی برخواهد آمد که براثر جهل بهتهمتهای بدخواهان باور کردهاند. این کمیته سِرّی نبوده، زیرا کلیه اعضا بیانیههای آن را با ذکر نام خود امضا کردهاند. این کمیته ناشناخته نبوده، زیرا بیان آزادانهی آراءِ ۲۱۵ گردان است. این کمیته مایه بینظمی نبوده، زیرا با وجود همهی تحریکها، گارد ملی مرتکب هیچ اجحافی نشده است. حکومت بهپاریس افترا میبست و شهرستانها را علیه پاریس تحریک میکرد، میخواست یک ژنرال را بهما تحمیل کند، تلاش کرد ما را خلع سلاح کند و بهپاریس میگفت: «تو از خود قهرمانی نشان دادهای، ما از تو میترسیم و لذا تاج پایتختی را از سرِ تو برمیداریم». در پاسخ بهاین حملات، کمیته مرکزی چه کرد؟ فدراسیون را بنیان نهاد و اعتدال و گذشت را موعظه کرد. یکی از بزرگترین علل عصبانیت از ما گمنامی ماست. افسوس! بسیاری از نامها معروف بودند، خیلی هم معروف بودند، ولی همین معروفیت آنها برای ما فاجعهبار بوده است. معروفیت ارزان بهدست میآید. اغلب جملاتی توخالی و اندکی بزدلی کافی است. وقایع اخیر این را ثابت کرده است. اکنون که بههدفمان رسیدهایم، ما بهمردم (که آنقدر بهما احترام میگذارند تا بهاین توصیه، که اغلب با ناشکیبائی آنها مواجه شده است، گوش فرادهند) میگوئیم: «این است مأموریتیکه شما بهما واگذار کردهاید». جائیکه منفعت شخصی ما آغاز میشود وظیفهمان خاتمه مییابد. آنچه را ارادهی شما است، انجام دهید. شما خود را آزاد کردهاید. ما که چند روز پیش گمنام بودیم، گمنام هم بهصفوف شما بازمیگردیم؛ و بهحاکمان خود نشان میدهیم که میشود با گردنی برافراشته و با اطمینان از استقبال فشار دستهای باوفا و مهربان شما در اعماق، از پلههای ساختمان شهرداری مرکزیِ شما فرود آمد»۹۳. درکنار بیانیهای با کلامی چنین درخشان و بدیع، نمایندگان و شهردارها چند سطر خشک و بیرنگ انتشار دادند که در آن قول داده بودند که در همان روز از مجلس تقاضای برگزاری انتخابات رؤسای گردانهای گارد ملی و برقراری شورای شهرداری را خواهند کرد.
آنها در ورسای با جمعیتی شدیداً هیجانزده روبرو شدند. کارمندان وحشتزدهای که از پاریس آمده بودند، بین آنها تخم وحشت میپراکندند و خبر پنج یا شش قیام از شهرستانها هم رسیده بود. ائتلاف مأیوس شده بود. پاریس پیروزمند و حکومت فراری، این آن چیزی نبود که قولش را داده بودند. این توطئهگران که با مینهائی که خود کاشته بودند، متلاشی شدند، بانگ توطئه برداشتند و از پناه بردن به بورژ صحبت میکردند. پیکار یقیناً بهتمام شهرستانها تلگراف کرده بود که «ارتشی ۴۰,۰۰۰ نفره در ورسای متمرکز است» ؛ ولی تنها ارتش قابل رؤیتْ دستههای واماندهی سربازانی بودند که در خیابانها وِل میگشتند. همهی آن کاری که از وینوا ساخته بود، در این خلاصه میشد که چند پُست نگهبانی در جادههای شاتیون و سِور مستقر کند و راههای منتهی بهمجلس را با چند مسلسل حفاظت نماید.
رئیس مجلس، گرِِوی، که تمام دوران جنگ را از ترس بهشهرستان خزیده و رسماً مخالف دفاع بود، جلسه را با محکوم کردن این قیامِ جنایتکارانه افتتاح کرد: «هیچ عذری نمیتواند آن را تخفیف دهد». آنگاه نمایندگان سن رژه بهسمت تریبون را آغاز کردند. آنها بهجای یک بیانیه دستهجمعی، یک رشته طرحهای پراکنده، بدون پیوند باهم، بدون یک دید کلی و بدون مقدمهای که آنها را توضیح دهد، در مقابل مجلس گذاشتند. اول یک قرار -در کوتاهترین مهلت- انتخاباتِ پاریس را اعلام میکرد و بعد قرارِ دیگری، انتخاب رؤسای گارد ملی را بهخود این گارد واگذار مینمود. تنها میلییِر بهفکر بدهیهای تجاری معوقه افتاد و پیشنهاد کرد که سررسید آنها را بهمدت شش ماه تمدید کنند.
تا اینجا فقط کلمات آتشین و دشنامهای زیرلبی حوالهی پاریس میشد و از کیفرخواست رسمی خبری نبود. در جلسهی عصر یک نماینده این کیفرخواست را تقاضا کرد. تروشو بهیک پاتک دست زد. در صحنهی سهمگینیکه فقط شکسپیر آدمی میتوانست توصیفش کند، این آدم بیجربزه که با خونسردی کامل این شهر بزرگ را توی دست ویلهلم گذاشت، خیانت خود را بهگردن انقلابیون انداخت و آنها را متهم کرد که تقریباً ده-دوازده باری پروس را بهداخل پاریس آوردهاند. و مجلس، ممنون از خدمات او و از نفرتش، با اعطای تاجی که شایستهی او بود، برایش دست زد. دیگری آمد تا این خشم را دامن بزند. شبِ پیش گاردهای ملی دو ژنرال با اونیفورم را در قطاری که از اورلئان میآمد، بازداشت کرده بودند. یکی از آنها شانزی بود که برای جمعیتی که او را با دورل عوضی گرفت، ناشناخته بود. آنها را نمیشد بدون بهخطر افتادنِ جانشانْ آزاد کرد؛ ولی یک نماینده، تورکه، که همراه آنها بود، فوراً آزاد شد. او خودش را سریعاً بهمجلس رساند، برای نمایندهها یک داستان پریان تعریف کرد و وانمود کرد که هنگام صحبت کردن از همسفرانش خیلی منقلب میشود. این ریاکار گفت: «من امیدوارم که آنها را نکشند». این داستان با آه و فغانِ خشمآلود مجلسنشینان نیز همراهی میشد۹۴.
از همان جلسهی اول میشد دید که درگیری پاریس و ورسای از چه قرار خواهد بود. توطئهگرانِ سلطنتطلب، با رهاکردن موقتی رؤیای خود، بدواً بهانجام عاجلترین کار، یعنی نجات خود از انقلاب، شتافتند. آنها دور تییر را گرفتند و برای درهم شکستن پاریس قول حمایت مطلق خود را بهاو دادند. درنتیجه کابینهای که یک مجلس واقعاً ملی آن را بهمحاکمه میکشید، بهواسطهی جرائم خود کاملاً قدرتمند شد. تییر و وزرایش هنوز کاملاً از وحشتِ گریزِ جمعی خود درنیامده بودند که جرأت یافتند قیافهی متکبران لافزن را بهخود بگیرند. و بهراستی، آیا شهرستانها، مثل ژوئن ۱۸۴۸، بهکمک آنها نمیشتافتند؟ و پرولترها بدون آموزش سیاسی، بدون دستگاه اداری و بدون پول چگونه میتوانستند «این کشتی را هدایت کنند»؟
در ۱۸۳۱، پرولترها، مسلط بر لیون، در تلاش برای خود-حکومتی شکست خورده بودند؛ و حالا مشکلات پرولترهای پاریس در مقایسه با آن چقدر بیشتر بود! تا این زمان، هرقدرت جدیدی ماشین اداری را آماده بهکار و مهیایِ پذیرش فاتحین یافته بود. در ۲۰ مارس کمیتهی مرکزی آن را تکهتکه یافت. با علامت ورسای، اکثریت کارمندان پستهای خود را ترک کرده بودند. مالیاتها، نظافت خیابانها، روشنائی، بازارها، امور خیریه، تلگراف، کلیه امور مربوط بهخورد و خوراک و همچنین تخلیهی فضولات یک شهر یک میلیونوششصد هزار نفری -خلاصه همهچیز- میبایست فیالبداهه و بدون تدارک قبلی سامان میگرفت. بعضی از شهردارهاْ مُهر، دفاترِ ثبت و صندوق شهرداریِ خود را هم برده بودند. بهداری ارتش ۶,۰۰۰ بیمار را بدون یک غاز پول در بیمارستانها و در آمبولانسها جاگذاشته بود۹۵. تییر حتی سعی کرد که سازمان ادارهی گورستانها را هم مختل کند.
بیچاره این مردک! که هرگز از پاریس ما، از قدرت زوالناپذیر او و قدرت انطباق شگفتانگیزش چیزی نفهمیده بود. کمیتهی مرکزی از همهسو مورد حمایت قرار گرفت. کمیتهی نواحی برای شهرداریها پرسنل فراهم کرد. بعضی از افراد متعلق بهبخش پائینی طبقهی متوسط تجربهی خود را در اختیار گذاشتند و مهمترین خدمات توسط مردمی با دانش و توان معمولی روبهراه شد، که خیلی زود برتری خود را نسبت بهخدمات متداول نشان داد. کارکنانی که در پستهای خود باقی مانده بودند تا پولها را تحویل ورسای بدهند، لو رفتند و ناگزیر بهفرار شدند.
کمیتهی مرکزی بریک مشکل پرمخاطرهتر هم غلبه کرد. سیصد هزار نفر بیکار و بیهرگونه محلِ درآمد در انتظار دریافت مستمری سی سوئیای بودند که در هفت ماه گذشته با آن امرار معاش کرده بودند. در ۱۹ مارس، وارلن و ژورد، نمایندگان اعزامی بهادارهی مالیه، این وزارتخانه را دراختیار گرفتند. برطبق صورتحسابهائی که بهآنها تحویل داده شد، در گاوصندوقها چهار میلیونوششصد هزار فرانک پول موجود بود؛ ولی کلیدها در ورسای بود و بهلحاظ سازشی که آن هنگام در جریان بود، این نمایندگان جرأت نکردند قفلها را بشکنند. روز بعد آنها نزد روتشیلد رفتند تا از او بخواهند که بانک اعتباری برای آنها باز کند و او یادداشتی فرستاد که پول تأمین خواهد شد. همان روز کمیتهی مرکزی مسئله را با فشار بیشتری مطرح کرد و سه نماینده بهبانک فرستاد تا پول را مطالبه کنند. بهآنها پاسخ دادندکه یک میلیون دراختیار وارلن و ژورد که در ساعت شش عصر توسط آقای رولان رئیس بانک پذیرفته شدند، قرار گرفت. او گفت: «من منتظر دیدار شما بودم. در صبح روز بعد از یک تغییر حکومت، همیشه بانک باید برای تازه واردان دنبال پول باشد. قضاوت درمورد این حوادث کار من نیست، بانک مرکزی فرانسه کاری بهکار سیاست ندارد. شما یک حکومت دوفاکتو هستید و بانک برای امروز یک میلیون بهشما میدهد. فقط این لطف را بکنید که در رسید خود تذکر دهید که این مبلغ بهحساب شهر پاریس تقاضا شده است»۹۶. نمایندگان اعزامی یک میلیون اسکناس بانک را با خود بردند. همهی کارکنان وزارت مالیه از صبح همان روز ناپدید شده بودند، ولی بهکمک چند دوست این مبلغ سریعاً بین مأمورین پرداختْ توزیع شد. در ساعت ده این نمایندگان میتوانستند بهکمیتهی مرکزی بگویند که حوالهها در همهی نواحی در حال توزیع است.
بانک با احتیاط رفتار میکرد. کمیتهی مرکزی محکم پاریس را در دست داشت. شهردارها و نمایندگان مجلس نتوانسته بودند بیش از سیصد یا چهارصد نفر جمع کنند، هرچندکه دریادار سِسه را مأمور سازماندهی مقاومت کرده بودند. کمیته آنچنان از قدرت خود مطمئن بود که دستور داد باریکادها را برچینند. همه بهسمت کمیته میآمدند. نفرات پادگان وَنسِن شخصاً خود و دژ را تسلیم کردند. پیروزی کمیته زیادی کامل بود؛ زیرا این خطر را داشت که او را مجبور کند که برای تصرف دژهای رها شده در جنوب، نیروهای خود را پراکنده سازد. لولییِه که این مأموریت بهاو واگذار شده بود، در روزهای ۱۹ و ۲۰ مارس، ترتیب اشغال دژهای ایوری، بیسِتر، مُنروژ، وانو و ایسی را داد. آخرین دژی که گارد ملی را بهآنجا فرستاد، مُن-والریان بود که کلید پاریس و، در آن مقطع، همچنین کلید ورسای بهحساب میآمد.
این دژ نفوذناپذیر بهمدت سیوشش ساعت خالی مانده بود. در شامگاهِ ۱۸ مارس، پس از دستور تخلیه، این دژ برای دفاع خود بیستتائی تفنگ و تعدادی از افراد نیروی شکاری وانسن را داشت که بهدلیل شورش درآنجا محبوس بودند. آنها همان شب قفلهای دژ را شکستند و بهپاریس برگشتند.
وقتی خبر تخلیه مون-والریان بهورسای رسید، ژنرالها و نمایندگان از تییر خواستند که ترتیب اشغال مجدد آن را بدهد. او این تقاضا را جداً رد کرد و اعلام نمود که این قلعه ارزش استراتژیک ندارد. در تمام روز ۱۹ مارس تلاش آنها هنوز بهجائی نرسیده بود. سرانجام، وینوا، که بهنوبهی خود تحت فشار اینها قرار داشت، موفق شد در ساعت یک صبح ۲۰ مارس فرمانی از تییر اخذ کند. یک ستون فوراً اعزام شد و در هنگام ظهر هزار سرباز دژ را اشغال کردند. قبل از ساعت هشت شب از نفرات گردان تِرن خبری نبود. بعد هم فرماندهی دژ بهراحتی افسران آنها را از سر بازکرد. لوولییه در گزارشی که برای کمیتهی مرکزی تهیه کرد، گفت که او همهی دژها را اشغال کرده است؛ حتی نام گردانی را که، بهقول او، در آن هنگام مُن-والریان را در اشغال داشت، ذکر کرد.
فصل ششم — شهردارها و مجلس علیه پاریس همدست میشوند
«فکر این که شاهد یک کشتار باشم مرا غرق نگرانی میکرد».
(ژول فاور، تحقیق درمورد ۴ سپتامبر).
موقعیت در روز ۲۱ مارس کاملاً روشن بود.
کمیتهی مرکزی در پاریس بود و همراه آن همهی کارگران و همهی افراد با گذشت و روشنبین طبقهی متوسط پائین. کمیته میگفت: «ما فقط یک هدف داریم و آن هم انتخابات است. بههرکس که در این کار با ما همکاری کند، خوشآمد میگوئیم؛ ولی تا انتخابات را عملی نکنیم از شهرداری مرکزی خارج نمیشویم».
در ورسای مجلس بود و همهی سلطنتطلبان، همهی بورژوازی بزرگ و همهی بردهدارها. آنها هوار برداشته بودند: «پاریس صرفاً یک یاغی و کمیتهی مرکزی دستهای از راهزنان است».
بین ورسای و پاریس همهی شهردارها، بسیاری از معاونین و چند نمایندهی رادیکال قرار گرفته بودند. اینها بورژواهای لیبرال را شامل میشدند؛ همان رمهی مقدسیکه همهی انقلابها را بپا میکنند و بههمهی امپراطوریها نیز امکان میدهند تا بپا شوند. اینها که مورد تحقیر مجلس و تمسخر مردم قرار داشتند برسرِ کمیتهی مرکزی فریاد میزدند: «غاصبها»! و بهمجلس هم عتاب میکردند که: «شما همهچیز را خراب میکنید».
روز ۲۱ مارس یک روز بهیادماندنی است، زیرا در این روز همهی این صداها خود را بهگوشها رساندند.
کمیته مرکزی: «پاریس بههیچوجه قصد جدا شدن از فرانسه را ندارد؛ از این هم بالاتر. او بهخاطر فرانسه با امپراطوری و حکومت دفاع ملی با -همهی خیانتها و نواقصشان- تاکرده است، مسلماً نه برای آنکه امروز او را رها کند، بلکه برای آنکه مثل یک خواهر بزرگتر بهاو بگوید: خودت را حفظ کن، همانطور که من کردهام، با ظلم مقابله کن، همانطور که من کردهام».
و روزنامهی رسمی که در اولین مقاله از سلسله مقالاتی که در آنها مُرو، لُنگِه و رُژار انقلاب نوین را تفسیر میکردند، مینوشت:
«برای آنها وقت آن فرارسیده که از طریق در دست گرفتن زمام امور عمومی، موقعیت را نجات دهند. آنها هنوز حکومت را کاملاً در دست نگرفته بودند که باعجله مردم پاریس را بهپای صندوقهای رأی فراخواندند. در تاریخ هیچ نمونهای از یک حکومت موقت وجود ندارد که تا این حد شایق بهخلع خود از مأموریتی باشد که بهاو سپردهاند. با وجود رفتاری چنین بیغرضانه، میتوان سؤال کرد که چگونه مطبوعاتی آنقدر بیانصاف پیدا میشوند که برسر این شهروندان بارانی از تهمت، تحقیر و توهین بهبارند. آیا کارگران، کسانی که همهچیز را تولید میکنند و از هیچچیز برخوردار نیستند، باید برای همیشه در معرض تعدی باشند؟ آیا بورژوازی که رهائی خود را بهانجام رسانده است، نمیفهمد که اکنون زمان رهائی پرولتاریا فرارسیده است؟ پس چرا همچنان پافشاری میکند و سهم مشروع پرولتاریا را از وی دریغ میدارد»؟
این نخستین مُهر سوسیالیستیای بود که برجنبش میخورد. انقلابهای پاریس هرگز صرفاً سیاسی نماندهاند. نزدیک شدن بیگانگان و همچنین روحیه ایثار کارگران -در ۴ سپتامبر- بیان همهی خواستهای اجتماعی را بهسکوت کشانده بود.
با انعقاد صلح و قدرت گرفتن کارگران، طبیعتاً صدای آنها باید بهگوشها میرسید. این شکوهی کمیتهی مرکزی چقدر بهجا بود! چه کیفرخواستی که پرولتاریای پاریس میتوانست علیه اربابان خود صادر کند! و آیا در ۱۸ مارس ۱۸۷۱، مردم نمیتوانستند، با افزودن این ۲۰ سال بهسخنانِ سلف بزرگ خود در ۱۸۴۸، بگویند: «ما هشتاد سال بردباری را در خدمت کشورمان قرار داده بودیم»؟
کمیتهی مرکزی در همان روز، حراج اشیاءِ گروگذاشته شده در گروخانهها را معلق کرد، سررسید بدهیهای عقبمانده را یک ماه تمدید کرد و صاحبخانهها را تا اخطار بعدی از اخراج مستأجرین خود غدغن نمود. بدینترتیب کمیتهی مرکزی در سه سطر عدالت را برقرار کرد، ورسای را زد و پاریس را برد.
از سوی دیگر، نمایندگان و شهردارها بهمردم گفتند: «انتخابات نه. همهچیز در بهترین حالت است. ما خواستار بقای گارد ملی بودیم، بهاین خواست خواهیم رسید. ما خواستار اعادهی آزادی شهرداری پاریس بودیم، بهاین خواست خواهیم رسید. درخواستهای شما در مجلس مطرح شده است. مجلس بهاتفاق آرا آنها را برآورده کرده است و این خود تضمینی است برای انتخابات شهرداری. در انتظار این تنها انتخابات قانونی، ما اعلام میکنیم که از شرکت در انتخاباتی که قرار است فردا انجام شود، خودداری میکنیم و بهغیرقانونی بودن آن اعتراض مینمائیم».
یک پیام با سه دروغ! مجلس یک کلمه از گارد ملی حرف نزده بود، قولی در مورد آزادی شهرداری نداده بود و بسیاری از امضاها نیز موهوم بود.
بهدنبال آنها، مطبوعات بورژوائی دست بهکار شدند. از روز ۱۹ مارس مطبوعات فیگاریست که توسط پلیس، محراب و حیاطخلوتها حمایت میشدند و نیز نشریات لیبرال که تروشو از طریق آنها تسلیم را تدارک دیده بود، از لجنپراکنی بهگردانهای فدرال دست نمیکشیدند. آنها از صندوقهای دولت و اموال خصوصی که غارت شده بودند، از سیل طلای پروسیها که بهسمت محلات مردمی جاری بود، و مدارکی علیه اعضای کمیتهی مرکزی، که توسط آنها نابود شده بود، صحبت میکردند. روزنامههای جمهوریخواه هم در جنبش، پول کشف کردند؛ ولی پول بناپارتیستی. و بهترین آنها با سادهلوحی گمان میکردند که جمهوری متعلق بهاربابان آنهاست، و علیه بهقدرت رسیدن پرولتاریا داد سخن میدادند: «این آدمها آبروی ما را میبَرند». آنها که توسط شهردارها و نمایندگان تشجیع شده بودند، همگی با یکدیگر توافق کردند که طغیان کنند؛ و دستهجمعی در روز ۲۱ مارس، در یک اعلامیه از انتخابکنندگان خواستند که دعوتِ غیرقانونیِ شهرداری مرکزی را کانلمیکن بدانند.
غیرقانونی بودن! این مسئله توسط چهکسانی مطرح میشد؟ توسط لِژیتیمیستها که خود دوبار بهزور سرنیزهی اجانب بهما تحمیل شدند، توسط اورلئانیستها که از طریق باریکادها بهقدرت رسیدند، توسط راهزنان دسامبر، حتی توسط تبعیدیهائیکه بهبرکت قیام بهوطن برگشته بودند. عجب! درجائیکه بورژواها خود همهی قانونها را وضع مینمایند و همواره غیرقانونی عمل میکنند؛ کارگران که همهی قوانین علیه آنها وضع شدهاست، چه رفتاری باید داشته باشند؟
حملههای شهردارها، نمایندگان مجلس و مطبوعات، پهلوان پنبههای ارتجاع را تشجیع کرد. دو روز تمام این جمع اراذل فراریکه در ایام محاصره کافههای بروکسل و تراسهای لندن را انباشته بودند، در بولوارهای شیک بهجستوخیز برخاستند و خواهان نظم و کار شدند. روز ۲۱ مارس، درحدود ساعت ده، در میدان بورس، حدود صد نفر از این کارگران عجیب گرد بازار بورس دور زدند و سپس با پرچمهای برافراشته و فریاد «زندهباد مجلس» در خیابانها راه افتادند؛ بهمیدان واندوم وارد شدند و در مقابل ستاد کل فریاد زدند: «مرگ بر کمیته»! فرماندهی این میدان، برژره بهآنها گفت که نمایندگانشان را بفرستند. آنها فریاد زدند: «نه، نه! نماینده نه، شما آنها را میکشید»! فدرالها که شکیبائیشان را از دست داده بودند، اقدام بهپاکسازی میدان کردند. این شیکپوشان شورشی با هم برای روز بعد مقابل اُپراخانهی جدید وعده کردند.
در همین ساعت مجلس سرگرم کار خود بود. پیشنویس یک پیام بهمردم و ارتش، بافتهای از دروغ و دشنام بهپاریس، تازه قرائت و میلییر که تذکر داده بود که در آن عباراتی ناشایسته وجود دارد، هو شده بود. تقاضای «چپ» دائر براینکه این پیام -حداقل- با عبارت «زندهباد جمهوری»! ختم شود، با مخالفت عصبی اکثریت بزرگی رد شد. در پاسخِ مصرانهی لوئی بلان و گروه او که از مجلس خواسته بودند تا فوراً طرح آنها برای قانون شهرداریها مورد بررسی قرار گیرد و یک رأیگیری را در مقابل انتخاباتی که کمیته برای روز بعد اعلام کرده، قرار دهد، تییر گفت: «به ما وقت بدهید تا مسئله را مطالعه کنیم». کلمانسو با تعجب فریاد زد: «وقت! ما چیزی نداریم که از دست بدهیم». تییر بهاین موجودات بیخاصیت درسی داد که شدیداً نیازمند آن بودند. او گفت: «امتیاز دادن چه فایدهای دارد؟ شما در پاریس چه وزنی دارید؟ در شهرداری مرکزی چهکسی بهحرف شما گوش میدهد؟ آیا فکر میکنید که تصویب یک قانونْ حزبِ آدمکُشها و حزب راهزنان را خلع سلاح خواهد کرد»؟ آنگاه ژول فاور را مأمور کرد تا جهت مصرف خاص شهرستانها در این موضوع درازگوئی کند. در عرض یک ساعت و نیم این دنبالهروی کینهتوز گاده [رئیس مجلس. م]، با تنیدن تارِ عبارات ادیبانهی خود بهگِرد پاریس، آن را بهزهر خود آلود. بدون تردید او دوباره خود را در ۳۱ اکتبر میدید، زمانی که مردم او را در اختیار خود داشتند و بخشیدند، خاطرهی دردناکی برای روح متلاطم وی. او با قرائت اعلامیهی مطبوعات شروع کرد و گفت که این اعلامیه «شجاعانه زیر تیغ چاقوی آدمکشها نوشته شده است». از پاریس بهعنوان شهری صحبت کرد که دراختیار مشتی اشرار قرار دارد «که من حالا میفهمم چه هدف خونین و غارتگرانهای را در ورای حق مجلس نهادهاند». آنگاه با خوشرقصی برای سلطنتطلبها و کاتولیکها بانگ برداشت: «آنچه آنها میخواهند، آنچه آنها انجام دادهاند، تلاشی است در جهت آن دکترین شومیکه در فلسفه میتوان آن را اندیویدوالیسم و ماتریالیسم نامید و در سیاست بهمعنای قرار دادن جمهوری بالاتر از آرای عمومی است». با شنیدن این اباطیل ابلهانه غریو تشویق از مجلس برخاست. او ادامه داد: «این دکترهای جدید دعوی جدا کردن پاریس از فرانسه را دارند. ولی بگذارید شورشیان این را بدانند که اگر ما پاریس را ترک کردیم، بهاین قصد بوده است که برگردیم تا مصممانه با آنها نبرد کنیم». (آفرین! آفرین!) آنگاه بهدامن زدن بهوحشت آن دهاتیهائی پرداخت که هرآن منتظر بودند تا گردانهای فدرال بر سرشان بریزند: «اگر یکی از شما بهدست این افراد بیفتد که قدرت غاصبانه را صرفاً برای خشونت، آدمکشی و دزدی در دست دارند، سرنوشت شما نظیر سرنوشت قربانیان خشم حیوانی آنها خواهد بود». و سرانجام، پس از آنکه با مهارتی سبوعانه ناشیگریهای مقالهای در روزنامهی رسمی را پیرامون اعدام ژنرالها رفع و رجوعِ کرد، گفت: «دیگر جای مماشات نیست. من سه روز تمام در مقابل اصرارهای طرف فاتح برای خلع سلاح گارد ملی ایستادگی کردم. من بهخاطر این کار از خدا و از انسانها پوزش میطلبم». هر دشنام تازه و هر زخمی که بهتن پاریس وارد میآمد، از گلوی مجلس هوراهای جنونآسا بیرون میکشید. دریادار سسه پا بهزمین میکوفت و با صداهای شیههمانندی که از خود در میآورد، بعضی از جملات سخنران را تأیید میکرد. ژول فاور که از این تشویقهای وحشیانه بهوجد آمده بود، زخم زبانهای خود را مضاعف کرد. از زمان ژیروندها، از زمان لعن ایسنار [نمایندهی ژیروند در کنوانسیون. م]، پاریس در معرض چنین طعن و لعنی قرار نگرفته بود. حتی لانگلو دیگر نتوانست تحمل کند و فریاد زد: «آی، اینطور حرف زدن حتاکانه است، بیرحمانه است»! و وقتی ژول فاور سرسخت و بیاعتنا و فقط اندکی کف برلب در ختم سخنان خود گفت: «فرانسه خود را بهسطح ملعونانی که پاریس را منکوب میکنند، تنزل نخواهد داد»، تمام مجلس با غریوی دیوانهوار بهتحسین ازجا برخاست. دهاتیها جیغ زدند که: «از شهرستانها کمک بخواهیم». و سِسه افزود: «بله، از شهرستانها کمک بخواهیم و بهسمت پاریس حرکت کنیم». بهعبث، یکی از نمایندگان سن از مجلس درخواست کرد که نگذارد دست خالی بهپاریس برگردند. این بورژوازی بزرگ که همین تازگیها شرف، مال و حتی سرزمین فرانسه را بهپروسیها تسلیم کرده بود، تنها با اندیشهی هرگونه گذشتی در حق پاریس، از خشم بهخود میلرزید.
پس از این صحنهی وحشتناک، نمایندگان رادیکال پاریس کاری بهتر از این برای انجام پیدا نکردند که پیام اشکآوری صادر کنند و از پاریس بخواهند بردبار باشد. کمیتهی مرکزی مجبور شد انتخابات را تا ۲۳ مارس عقب بیندازد، زیرا تعدادی از شهرداریها در دست دشمن بود؛ ولی در ۲۲ مارس بهروزنامهها اخطار داد که تحریک بهشورش شدیداً سرکوب خواهد شد.
گاوبازان ارتجاع که با نطق ژول فاور جان تازهای گرفته بودند، این اخطار را لافی توخالی انگاشتند. آنها در ظهر ۲۲ مارس در میدان اُپرای جدید جمع شدند. در ساعت یک، حدود هزار نفرآدم خوشپوش، دلال بورس، روزنامهنگار و بستگان معروف امپراطوری در خیابان لاپه با فریاد «زندهباد نظم»! بهراه افتادند. نقشهی آنها این بود که تحت پوشش یک تظاهرات آرامْ میدان واندوم را بهاشغال درآورند و فدرالها را از آن بیرون کنند؛ آنگاه، با در اختیار داشتن شهرداری ناحیه یک، و نیمی از ناحیه دو، پاریس را بهدو نیم میکردند و شهرداری مرکزی را مورد تهدید قرار میدادند. دریادار سسه دنبال آنها بود.
در مقابل خیابان نوو سَنتاگوستَن، این تظاهرکنندگانِ آرام دو گارد ملی را که از پست خود جدا افتاده بودند، خلع سلاح کردند و مورد آزار قرار دادند. با دیدن این وضع، فدرالهای میدان واندوم تفنگهای خود را برداشتند، بهخط شدند و بهسمت بالای خیابان نوو دِپُتیشان شتافتند. در این میدان فقط دویست نفر مستقر بودند. دو توپی که بهسمت خیابان صلح نصب شده بود، گلوله نداشت. طولی نکشید که مرتجعین با فریاد «مرگ برکمیته! مرگ بر آدمکشها»! با خط اول مواجه شدند، درحالیکه پرچم و دستمالهای خود را تکان میدادند و بعضی از آنها دست دراز میکردند که تفنگها را بگیرند. برژره و مالژورنال، از اعضای کمیته در خط اول، بهشورشیان اخطار دادند که متفرق شوند. فریادهای خشمآلود «ترسوها، راهزنها» صدای آنها را محو کرد و چوبدستها را بهحالت تهدید بالا بردند. بِرژِره بهطبالها علامت داد. ده باری این اخطار تکرار شد. برای چند دقیقه فقط صدای طبل و فریادهای وحشیانه شنیده میشد. ردیفهای عقب تظاهرکنندگان ردیفهای جلوی را بهپیش هل میدادند و سعی میکردند در صف فدرالها شکاف ایجاد کنند. سرانجام، شورشیان نومید از اینکه صرفاً با دلیرنمائی موفق شوند، تپانچههای خود را آتش کردند۹۷؛ دو نفر از گارد ملی کشته و هفت نفر مجروح شدند۹۸؛ مالژورنل از ناحیهی ران مورد اصابت قرار گرفت.
میتوان گفت که تفنگهای گاردهای ملی خود بهخود شلیک شد. یک رگبار و فریادی سهمگین و بهدنبال آن سکوتی هولناکتر. در عرض چند ثانیه خیابان پرجمعیتِ لاپه خالی شد. در این معبر خلوت، در کنار تپانچهها، شمشیرها و کلاههائی که در هرسو پراکنده بود، حدوداً ده جسد بهچشم میخورد. کافی بود که فدرالها سینهی دشمن را هدف میگرفتند تا دویست نفر کشته میشدند؛ زیرا در این تودهی درهم فشرده هیچ تیری بهخطا نمیرفت. شورشیان یکی از خودشان، ویکُنت دُمُلینا، را کشتند. او در ردیفهای اول رو بهمیدان و با گلولهای در پشتْ بهزمین افتاده بود. روی جسدش خنجری پیدا شد که از زنجیر کوتاهی آویزان بود. یک گلولهی کشنده از پشت سر بهبناپارتیست دُپن، سردبیر پاری ژورنال، یکی از پَستترین فحاشان بهجنبش، اصابت کرد.
فراریها در پاریس میگشتند و فریاد میزدند: «قتل»! مغازههای بولوار بسته بود و میدان بورس مملو از از گروههای برآشفته از خشم. در ساعت چهار نفراتی از گروهانهای مرتجع-مصمم، با نظم و تفنگها بهدوش پدیدار شدند و محلهی بورس را بهاشغال درآوردند.
در ساعت سه خبر این واقعه به ورسای رسید. مجلس تازه قانون شورای شهرداری لوئی بلان را رد کرده بود و پیکار مشغول خواندن متن قانون دیگری بود که هرگونه ارفاقی بهپاریس را مردود میدانست، که خبر رسید. مجلس پیش از وقت جلسه را تعطیل کرد. وزرا بهتزده بهنظر میرسیدند.
هدف همهی لافزنیهای شب قبل آنها این بود که پاریس را بترسانند، هواداران نظم را دل بدهند و یک ضربهی کاری وارد کنند. حادثه رخ داده بود، اما کمیتهی مرکزی پیروز از کار درآمد. برای نخستینبار، تییر بهاین فکر افتاد که این کمیته که قادر است یک شورش را سرکوب کند، در نهایت میتواند یک حکومت باشد.
اخبار شب اطمینانبخشتر بود. ظاهراً این تیراندازی هواداران نظم را برانگیخته بود. آنها در راه میدان بورس بودند. تعداد بسیار زیادی از افسرانی که تازه از آلمان برگشته بودند، بهکمک آمدند. گردانهای مرتجع، محکم در شهرداری نهم مستقر شدند و شهرداری ششم را هم دوباره اشغال نمودند؛ فدرالها را از ایستگاه سنلازار بیرون راندند، ورودیهای محلات اشغالی را تحت مراقبت قرار دادند و عابرین را بهزور بازداشت میکردند. شهری در درون شهر تشکیل شده بود. شهردارها مشغول تشکیل یک کمیتهی دائمی در شهرداری ناحیه دوم بودند. مقاومت آنها حالا ارتش هم داشت.
فصل هفتم — کمیتهی مرکزی شهردارها را وادار بهتسلیم میکند
کمیتهی مرکزی از پس این موقعیت برمیآمد. بیانیههای آن، مقالات سوسیالیستیاش در روزنامهی رسمی و ازطرف دیگر گستاخی شهردارها و نمایندگان مجلس -سرانجام- همهی گروههای انقلابی را گرد این کمیته جمع کرده بود. کمیته همچنین افرادی را که بیشتر برای تودهها شناخته شده بودند، بهاعضای خود اضافه کرد۹۹. بهدستور کمیته میدان واندوم باریکادبندی شد؛ گردانهای شهرداری مرکزی تقویت شدند؛ گشتهای نیرومندی در مقابل پستهای مرتجعین در بولوارهای ویوییِن و دروئُو برقرار شد؛ و بههمت این کمیته شب بهآرامی گذشت.
ازآنجاکه انتخابات برای روز بعد غیرممکن شده بود، کمیته اعلام کرد که فقط در ۲۶ مارس میتوان آن را برگزار کرد، و بهپاریس گفت: «ارتجاع بهتحریک شهردارها و نمایندگانِ شما در مجلس بهما اعلان جنگ داده است. ما باید این مبارزه را بپذیریم و این مقاومت را درهم بشکنیم». کمیته اعلام کرد که همهی روزنامهنگارانی که بهمردم توهین کنند، احضار خواهند شد. از بِلویل یک گردان فرستاد تا شهرداری ناحیه شش را دوباره اشغال کند و شهردارها و معاونین نواحی سوم، دهم، یازدهم، دوازدهم و هیجدهم را علیرغم اعتراضهایشان، با نمایندگان اعزامی خود جایگزین نماید. کلمانسو نوشت که او بهزور تسلیم میشود، ولی خودش بهزور توسل نمیجوید. این حرف بهویژه از این لحاظ بزرگوارانه است که زور او منحصر بهخود او و معاوناش بود. فدرالها در باتینویل روی ریلها مستقر شدند، قطارها را متوقف کردند و بهاین ترتیب از اشغال ایستگاه سَنلازار جلوگیری کردند. کمیته پساز این اقدامات، درآخر کار قویاً علیه بورس وارد عمل شد.
ارتجاع برای تسلیم کمیته روی قحطی حساب میکرد. یک میلیونِ فرانک دوشنبه رفته بود و قول یک میلیون دیگر داده شده بود. پنجشنبه صبح وارلن و ژورد که برای آوردن یک قسط این پول رفته بودند، فقط تهدید دریافت کردند. آنها بهرئیس بانک نوشتند: «گرسنگی دادن مردم، این است هدف حزبیکه خودش را شرافتمند مینامد. قحطی کسی را خلع سلاح نمیکند، فقط ضایعات را دامن میزند. ما دعوتی را که برای زورآزمائی از ما شده است، میپذیریم». و کمیته بدون آنکه اعتنائی بهغدارهبندان بورس کند، دو گردان بهبانک فرستاد که ناچار بهاطاعت شدند.
درعینحال کمیته برای اطمینان دادن بهپاریس هیچچیز را نادیده نمیگرفت. تعداد زیادی افراد بیکاره در سطح شهر وِل میگشتند. کمیته مراقبت آنها را بهگشتیهای گارد ملی واگذار کرد و در پوسترهائی که روی درهای شهرداری چسباند، نوشت: «هر فردی که درحال دزدی دستگیر شود، تیرباران خواهد شد». پلیسِ پیکار از خاتمه دادن بهکار قماربازانی که از زمان محاصره هرشب خیابانها را پر میکردند، عاجز مانده بود؛ برای این کار یک اعلامیه کمیته کفایت كرد. مترسک بزرگِ مرتجعینْ پروسیها بودند و ژول فاور قول مداخلهی قریبالوقوع آنها را داده بود. کمیته نامههائی را که در این مورد با فرماندهی کُمپینی [شهری در شمال پاریس که ستاد ارتش پروس در آن قرار داشت. م] مبادله کرده بود، منتشر نمود: «سربازان آلمان، مادام که پاریس موضعی خصمانه نگرفته، دست بهعملی نمیزنند». کمیته با متانت بسیار پاسخ داده بود: «انقلابیکه در پاریس صورت گرفته اساساً جنبهی شهری دارد». ما در مقامی نیستیم که پیرامون مبادی صلح که توسط مجلس تصویب شده، بحث کنیم». لذا، پاریس از آن جانب نگرانی نداشت.
اخلال تنها از شهردارها ناشی میشد. با اجازهی تییر، آنها سیسه (همان دیوانهی جلسهی روز ۲۱ مارس) را بهریاست گارد ملی انتخاب کردند و لانگلوا و شوشه را هم بهدستیاری او گماشتند و هرکاریکه از دستشان برمیآمد، کردند تا گاردهای ملی را بهمیدان بورس که در آنجا مواجب گاردهای شهرداریهای اشغالی را میپرداختند، جلب کنند. خیلیها فقط برای گرفتن مواجب میآمدند، نه برای جنگیدن. حتی بین خودِ رؤسا تفرقه بهوجود آمد. البته کلهخرترینشان از جارو کردن همهچیز از سر راه خود صحبت میکردند. اینها عبارت بودند از: وُترَن، دوبای، دِنُرماندی، دِگوو-دِنونک و هِلیگُون(کارگر سابق و آدم بیکارهای که در زمرهی نوکران بورژوازی پذیرفته شده و مثل همهی نوکرصفتانْ گُندهگوز بود). ولی بسیاری دیگر انعطاف نشان میدادند و بهآشتی فکر میکردند، بهخصوص از وقتیکه بعضی از نمایندگان مجلس و معاونین شهرداریها (میلییِر، مالون، دِرور و ژاکلار) از اتحاد شهرداران بیرون آمدند و بهاینترتیب خصلت ارتجاعی آن را بیش از پیش تأکید کردند. بالاخره، پارهای از شهرداران تهیمغز که هنوز براین گمان بودند که نمایندگان مجلس فقط نیازمند روشن شدناند، صحنههای ملودرام ابداع میکردند.
آنها در ۲۳ مارس وارد ورسای شدند، همان زمانیکه نمایندگان شجاعتشان را باز یافته بودند و از شهرستانها کمک میخواستند تا بهطرف پاریس حرکت کنند. اینها با تشریفاتیترین حالت و شال رسمی بهکمر، در مقابل تریبون رئیس مجلس حاضر شدند. «چپْ» همزمان با کف زدن، فریاد کشید: «زنده باد جمهوری»! لارنورِت این تعارف را جواب داد. ولی «راست» و «مرکز» فریاد زدند: «زندهباد فرانسه! نظم! نظم!» و با مشتهای گره کرده نمایندگانِ «چپ» را تهدید کردند که با سادهلوحی به «راست» میگفتند «شما بهپاریس اهانت میکنید». «راست» ها جواب دادند «شما بهفرانسه اهانت میکنید»، و از مجلس خارج شدند. همان روز آرنو دُلارییِژ نمایندهای که شهردار هم بود، نامهای را که هیئت از پاریس آورده بود، از تریبون مجلس خواند و با این عبارات آن را لوله کرد: «ما در آستانهی یک جنگ داخلی مهیب قرار داریم. فقط یک راه برای اجتناب از آن وجود دارد و آن این است که ۲۸ مارس برای انتخابات فرماندهی کل گارد ملی و ۳ آوریل برای انتخابات شورای شهرداری تعیین شود». این پیشنهادها بهکمیتهی مجلس ارجاع شد. شهردارها با عصبانیت بهخانه برگشتند. خبری از شب قبل پاریس را ناآرام کرده بود. تییر بهشهرستانها اعلام کرده بود که وزرای بناپارتیست -روهِر، شِورو و بواتِل- که توسط مردم بولونی بازداشت شده بودند، تحت حفاظت قرار گرفتهاند و نیز مارشال کانرُبِر، یکی از همدستان بازِن، بهحکومت پیشنهاد خدمت داده است. اهانتی که بهشهرداران وارد شده بود کل طبقهی متوسط را آزرده خاطر کرد و موجب تغییری ناگهانی در لحن روزنامههای جمهوریخواه شد. حملات بهکمیتهی مرکزی فروکش کرد؛ و حتی میانهروها هم دیگر انتظار سرزدن بدترین کارها را از ورسای داشتند.
کمیتهی مرکزی از این تغییر نظر بهره جست. کمیته که تازه از اعلان کمون در لیون مطلع شده بود، در بیانیه ۲۴ مارس خود با روشنی کامل سخن گفت: «برخی از گردانها که توسط رهبران مرتجع خود گمراه شدهاند، این را وظیفهی خود میانگارند که سد راه جنبشهای ما شوند. عدهای از شهرداران و نمایندگان مجلس با فراموش کردن موضوع وکالت خود، این مقاومت را تشویق کردهاند. ما برای انجام رسالت خود بر شجاعت شما تکیه میکنیم. ادعا میشود که مجلس قول برگزاری انتخابات شوراها و همچنین رؤسای ما را در زمانی نامعین میدهد و درنتیجه مقاومت ما نباید تداوم یابد. ما بیش از آن فریب خوردهایم که یک بار دیگر هم بهاین دام بیفتیم. بازهم دستِ چپ آنچه را دستِ راست میدهد، پس خواهد گرفت. بهآنچه حکومت پیش از این کرده، نگاه کنید. در مجلس، از زبان ژول فاور، ما را بهیک جنگ داخلی هولناک تهدید کردهاند، شهرستانها را بهویران کردن پاریس فراخواندهاند و نفرتانگیزترین افتراها را نثار ما کردهاند».
کمیته که حالا دیگر حرفش را زده بود، وارد عمل شد و سه فرمانده انتخاب کرد: برونه، دووال و اود*. کمیته همچنین میبایست لولییِهی دائمالخمر را حبس میکرد، چونکه شب قبل با یاری پرسنل خائن، اجازه داده بود تا یک هنگ کامل ارتش مستقر در لوگزامبورگ با سلاح و بنه از پاریس خارج شود. بهعلاوه، حالا معلوم شده بود که از دست رفتن من-والریان تقصیر او بوده است.
فرماندهان اظهار نظری کردند که نباید سوءِ تعبیر شود: «این زمان دیگر زمان پارلمانتاریسم نیست. ما باید عمل کنیم. پاریس میخواهد آزاد باشد. این شهر بزرگ اجازه نخواهد داد که نظم عمومی بیهیچ کیفری مختل شود».
این اخطار صریحی بود بهاردوی میدان بورس که تدریجاً و بهطور آشکار از تعدادشان کاسته میشد. با هرجلسهی مجلسِ دهاتیها موارد ترک آن افزایش مییافت. زنها میآمدند تا شوهرانشان را ببرند. افسران بناپارتیست با تندرَویهای خود میانهروها را میآزردند. برنامهی شهردارها مبنی بر تسلیم شدن به ورسای طبقهی متوسط را دلسرد میکرد. ستاد کل این ارتش بیدر و دروازه از سرِ بلاهت در گراندهتل مستقر شده بود. در آنجا جمع سه دیوانه -سسه، لانگلوا و شوشه- جلسه میکردند که از اعتماد بهنفس افراطی بهحالت روحیهباختگی مفرط درغلطیده بودند. مخبطترین آنها، سسه، حتی بهگردن گرفت که در پلاکاردی اعلان کند که مجلس، شناسائی کامل اختیارات شهرداری، انتخابی بودن همهی افسران گارد ملی (حتی فرمانده کل آن)، اصلاح قانون بدهیهای تجاری معوقه و قانونی درمورد مالالاجاره بهنفع مستأجرین را تصویب کرده است. این چشمبندی بزرگ صرفاً موجب سردرگمی ورسای شد.
کمیته پا پیش گذاشت۱0۰ و به برونه دستور داد تا شهرداریهای نواحی اول و دوم را تسخیر کند. برونه با ششصد نفر از بِلویل و دو توپ، همراه با دو نماینده از طرف کمیته -لیسبون و پروتو*- ساعت سه در شهرداری لوور حاضر شد. گردانهای بورژوا حالت مقاومت بهخود گرفتند. ولی برونه، وقتی برای یک لحظه راه برایش باز شد، دستور داد توپها را پیش ببرند. او بهمعاونین شهرداری -مِلین و اَدام- اعلام کرد که کمیته بهمحض امکان، انتخابات را برگزار خواهد کرد. معاونین، ترسیده، با شهرداری ناحیه دو جهت کسب اجازهی مذاکره تماس گرفتند. دُبای پاسخ داد که آنها باید قول انتخابات در ۳ آوریل را بدهند. برونه روی تعیین ۳۰ مارس پافشاری کرد. معاونین رضایت دادند. گاردهای ملیِ هردو اردو این توافق را با فریادهای شوقانگیز استقبال کردند و با درآمیختن صفوف خود بهطرف شهرداری ناحیه دو حرکت کردند. در خیابان مُنمارتر بهمعدودی از گردانهای ارتش بورس که سعی میکردند راه را بر آنها ببندند، گفتند: «صلح برقرار شده است» و آنها راه را باز کردند. در شهرداری ناحیه دو که شولشه ریاست جلسهی شهرداران را بهعهده داشت، دوبای و ووترن مقاومت میکردند و با پافشاری بر تاریخ ۳ آوریل از تأیید موافقتنامه امتناع میکردند؛ ولی اکثریت بزرگی از همکاران آنها تاریخ ۳۰ مارس را پذیرفتند و ۳ آوریل برای انتخاب فرماندهی کل گارد ملی ماند، غریو شادی این خبر خوش را پذیرا شد و گاردهای مردمی در میان درودهای گاردهای بورژوا، درحالیکه توپهایشان را که نوجوانان با شاخههای سبز در دست برآنها سوار شده بودند، بهدنبال میکشیدند، از خیابان ویوییِن و بولوارها عبور کردند.
کمیتهی مرکزی نمیتوانست این معامله را بپذیرد. این کمیته دو بار انتخابات را بهتعویق انداخته بود. یک تعویق دیگر میتوانست مهلتی پنجروزه بهشهردارها بدهد تا توطئه بچینند و دست ورسای را بازی کنند. وانگهی، گردانهای فدرال که از ۱۸ مارس آمادهباش داشتند، واقعاً خسته بودند. رانویه و آرنولد همان شب بهشهرداری ناحیه دو رفتند تا بگویند شهرداری مرکزی همچنان بهتاریخ ۲۶ مارس برای انتخابات پایبند است. شهردارها و معاونین که بسیاری از آنها -همانطورکه در این فاصله اعتراف کرده بودند1۰۱- هدفی جز بهدست آوردن فرصت نداشتند، از این نقض عهد برآشفتند. فرستادگان کمیته درمقابل گفتند برونه مأموریتی جز اشغال شهرداریها نداشته است. چند ساعت هرگونه تلاشی صورت گرفت تا با فرستادگان کمیته باب مذاکره باز شود، ولی آنها بر موضع خود باقی ماندند و ساعت ۲ صبح بدون آنکه نتیجهای حاصل شده باشد، مراجعت کردند. پس از رفتن فرستادگان کمیته سرسختترها امکان مقاومت را مورد بحث قرار دادند. دوبای مهارنشدنی فراخوانی بهبرداشتن سلاح نوشت، آن را بهچاپخانه فرستاد و تمام شب را همراه با هِلیگُن وفادارِ خویشْ مصروف فرستادن فرمان بهرؤسای گردانها و تهیه مسلسل برای شهرداری مرکزی کرد.
درحین اینکه شهردارها و معاونین چنین سرگرم تدارک مقاومت بودند، دهاتیها احساس کردند که بهآنها خیانت شده است. آنها روز بهروز عصبیتر میشدند و محروم از وسائل آسایش خود، ناچار بهبیتوته در سرسراهای کاخِ ورسای بودند و درمعرض هرگونه خطر و هرگونه وحشت قرار داشتند. اینها از مداخلات مداوم شهردارها خسته و از بیانیه سِسه بهتزده بودند؛ و تصور میکردند که تییر دارد از تودهی عوام دلبری میکند و این خردهبورژوا (عنوانیکه تییر ریاکارانه بهخودش میداد) میخواهد سر سلطنتطلبها کلاه بگذارد و با استفاده از پاریس بهعنوان اهرم خود، آنها را سرنگون کند. این دهاتیها از برکناری او و انتخاب یکی از اورلئانها، ژوئَنویل یا دُمال بهفرماندهی کل قوا صحبت کردند.
توطئهی آنها میبایست در جلسهی شب که قرار بود در آن پیشنهاد شهردارها خوانده شود، آفتابی گردد. تییر بر آنها پیشدستی کرد و خواست که این بحث بهبعد موکول شود و افزود که هرکلام نسنجیدهای ممکن است بهقیمت سیلابها خون تمام شود. گرِیوی در عرض ده دقیقه سروته جلسه را هم آورد؛ ولی شایعهی توطئه بهبیرون درز کرد.
شنبه روز آخر بحران بود. یا کمیتهی مرکزی یا شهردارها، یکی میبایست از میدان بهدر رود. در صبح همین روز کمیتهی مرکزی در پلاکاردی نوشت: «انتقال مسلسلها بهشهرداری ناحیه ۲ ما را وادار میکند که بر تصمیممان باقی بمانیم. انتخابات در ۲۶ مارس انجام خواهد شد». پاریس که گمان کرده بود مصالحه صورت گرفته است و بعد از پنج روز تازه یک شب آرام را گذرانده بود، از اینکه میدید شهردارها دوباره جنجال را از سر گرفتهاند، خیلی عصبانی شد. فکر انتخابات راه خود را بههمهی صفوف و بسیاری از روزنامهها باز کرده بود. حتی بعضی از کسانی که اعتراض ۲۱ مارس را امضاء کرده بودند، از آن اعلان هواداری کردند. هیچکس نمیتوانست این دعوا برسر تاریخ انتخابات را بفهمد. یک جریان مقاومتناپذیر همبستگی برادرانه تمام شهر را فراگرفته بود. صف دویست-سیصد نفریِ سربازان نظم که به دوبای وفادار مانده بودند، ساعت بهساعت تقلیل میرفت و آدمیرال سسه را تنها رها میکرد تا در متروکه گراندهتل بیانیهاش را صادر کند. وقتی در ساعت ۱۰ رانویه آمد تا از شهردارها تصمیم نهائیشان را جویا شود، آنها دیگر ارتشی نداشتند؛ و پس از آنکه تعدادی از نمایندگان مجلس در مراجعت از ورسای خبر ارتقاءِ دوک دُمال بهدرجهی سرتیپی را شنیدند، بحث آنها داغ شد. بالاخره چندین شهردار و معاون دیدند که جمهوری در مخاطره است و از آنجا که بهناتوانی خود اذعان داشتند، تسلیم شدند. پیشنویس یک پوستر تنظیم شد که قرار بود توسط شهردارها، نمایندگان مجلس، و از طرف کمیته توسط رانویه و آرنولد امضا شود. کمیته میخواست دستجمعی امضاء شود و اندکی متن را تغییر داد و نوشت: «کمیتهی مرکزی که نمایندگان پاریس، شهرداران و معاونین بهآنها پیوستهاند، دعوت میکند...». در اینجا بعضی از شهردارها که دنبال بهانه میگشتند از جا برخاستند و فریاد زدند: «این قرار ما نبود؛ ما نوشتیم: نمایندگان، شهرداران، معاونین و کمیته مرکزی...»، و با وجود خطر روشن کردن آتشهای زیر خاکستر، اعتراض خود را منتشر کردند. ولی کمیته حق داشت بگوید که آنها بهاین کمیته «پیوستهاند»، زیرا در هیچ نکتهای کوتاه نیامده بود. لیکن وزنهی پاریس دردسرآفرینها را خنثی کرد. دریادار سسه ناچار شد چهار نفری را که برایش مانده بودند، پراکنده کند. تیرار در پوستری بهرأیدهندگان توصیه کرد در انتخابات شرکت کنند. چون تییر صبح همان روز ندا را بهاو داده بود که: «بهمقاومتی بیفایده ادامه ندهید. من دارم ارتش را تجدید سازمان میکنم. من امیدوارم که درعرض دو یا سه هفته نیروی کافی برای نجات پاریس داشته باشیم»۱۰۲.
فقط پنج نماینده، پیامِ هواداری از انتخابات را امضا کردند: لُکروا، فلُکه، کلمانسو، تُلَن و گرِپو. مابقی گروهِ لوئیبلان برای چند روز از پاریس کناره گرفتند. این ضعیفالنفسها، که تمام عمر در مناقب انقلاب ترانه خوانده بودند، وقتی انقلاب در مقابلشان بهپا شد با رنگ پریده پا بهفرار گذاشتند، نظیر آن ماهیگیر عرب پساز ظهور جن.
بین این میرزابنویسهای تریبونِ تاریخ و روزنامهنگاری، که گنگ و بیجان بودند؛ و فرزندان تودههای گُمنام، ولی سرشار از اراده، ایمان و صراحت لهجهْ تفاوت غریبی بهچشم میخورد. پیام وداع اینها در خور ظهورشان در صحنه بود: «فراموش نکنید که افرادی که بهتر از همه بهشما خدمت میکنند، آنهائی هستند که از میان خودتان انتخاب میکنید، مثل خودتان زندگی میکنند و از همان مصائبی رنج میکشند که شما. مراقب جاهطلبها، همانند مدعیان نوظهور باشید. همچنین مراقب کسانی باشید که فقط حرف میزنند. از صاحبان مال و منال برحذر باشید، زیرا استثنای نادری است که صاحب تمولْ مایل باشد که کارگر را بهعنوان برادر خود نگاه کند. کسانی را ارجح بدانید که از شما طلب رأی نمیکنند. فروتنی و تواضع شایستگی حقیقی است، و این برکارگران است که بدانند چهکسی شایستگی دارد، نه برکسانی که خود را نامزد میکنند».
در واقع، این مردان گمنامی که کشتی انقلاب ۱۸ مارس را بهساحل نجات آورده بودند، میتوانستند «با گردنهای برافراشته از پلههای شهرداری مرکزی پائین بیایند». آنها که فقط برای سازماندهی گارد ملی برگزیده شده بودند و بهرأس یک انقلاب بیسابقه و بدون رهبر پرتاب شدند، توانستند در مقابل ناشکیبائی مقاومت کنند، شورش را مهار نمایند، خدمات عمومی را دوباره برقرار سازند، پاریس را غذا برسانند، دسیسهها را درهم بشکنند، از همهی اشتباهات ورسای و شهردارها بهرهبرداری کنند، و درعین آنکه از هرسو مورد حمله و هرلحظه در خطر جنگ داخلی قرار داشتند، طرز مذاکره و نیز طرز عمل در زمان درست و مکان درست را بفهمند. آنها تجسم گرایش جنبش شده بودند، برنامهی خود را بهخواست کمون محدود کردند و تمام اهالی را بهسمت صندوق رأی هدایت نمودند. آنها زبانی دقیق، رسا و برادرانه ابداع کرده بودند که برای تمام قدرتهای بورژوائی ناشناخته بود.
و بااینحال، آنها آدمهائی گمنام، همگی با تحصیلاتی ناقص و بعضی متعصب بودند. ولی مردم همراه آنها فکر کردند. پاریس مشعل بود و شهرداری مرکزی شعله. در شهرداری مرکزی که بورژواهای صاحبنام کاری جز افزودن بلاهت بهشکست انجام ندادند، این تازه از راه رسیدهها بهپیروزی دست یافتند، زیرا بهپاریس گوش دادند.
باشد که خدماتشان این دو خطای بزرگ را برآنها ببخشاید: دادن امکان فرار بهارتش و کارمندان دولت؛ و پسگرفتن مُنوالریان توسط ورسای. گفته میشود که آنها در ۱۹ یا ۲۰ مارس میبایست بهطرف ورسای حرکت میکردند. ولی در آنصورت، اینها با اولین احساس خطر احتمالاً با دستگاه اداری، و «چپ»، یعنی همهی آن چیزی که برای حکومت کردن و فریب شهرستانها لازم بود، به فونتنبلو فرار میکردند. اشغال ورسای فقط دشمن را جابهجا میکرد و این هم زیاد طول نمیکشید؛ چونکه گردانهای مردمی از لحاظ امکانات و فرماندهی در وضعیتی بدتر از آن قرار داشتند که بتوانند درعینحال هم ورسای، این شهر بیحفاظ، و هم پاریس را حفظ کنند.
درهرصورت، کمیتهی مرکزی برای خلف خود همهی وسائل لازم جهت خلع سلاح دشمن را برجا گذاشت.
فصل هشتم — اعلام کمون
«بخش قابل ملاحظهای از اهالی و گارد ملی پاریس خواهان حمایت شهرستانها برای اعادهی نظم هستند».
(بخشنامهی تییر بهفرماندارها، ۲۷ مارس).
این هفته با پیروزی پاریس پایان یافت. پاریس-کمون دوباره نقش خود را بهعنوان پایتخت فرانسه از سر گرفت و دوباره بهپیشگام ملی تبدیل شد. برای دهمین بار -از ۱۷۸۹- کارگرانْ فرانسه را در مسیر درست قرار دادند.
سرنیزهی پروسیها کشور ما را برهنه کرده بود، همانطور که هشتاد سال سلطهی بورژوازی آن را -این غول نیرومند را- بهامان رانندهاش واگذاشته بود.
پاریس هزاران بند و رنجیری که فرانسه را بهزمین بسته و بسان گالیور طعمهی مورچهها کرده بود، درهم شکست. دوباره خون را در اعضای فلج آن بهجریان انداخت و گفت: «حیات کل ملت در تک تک کوچکترین اعضای آن موجودیت دارد»، وحدت کندوگونه و نه پادگانی. سلول ارگانیک جمهوری فرانسه شهرداری است، کمون است.
پاریس، این لازارِِ [نام مردهای در عهد جدید که مسیح او را زنده کرد. م] امپراطوری و محاصره، دوباره زنده شد و پس از پاره کردن چشمبند خویش و دورانداختن کفنش زندگی جدیدی را آغاز میکرد؛ درحالی که کمونهای احیاء شدهی فرانسه بهدنبالش روان بودند. این زندگی جدید بهتمامی پاریس چهرهای جوان بخشید. کسانی که یک ماه پیش ناامید شده بودند، حالا سرشار از اشتیاقاند. غریبهها با همدیگر حرف میزنند و دست میدهند. زیرا بهواقع ما باهم غریبه نبودیم، بلکه با سرنوشت واحد و آرزوهای واحد بههم بسته بودیم.
یکشنبه ۲۶ مارس روزی شاد و آفتابی بود. پاریس دوباره نفس کشید، خوشحال مثل کسی که تازه از مرگ یا خطری بزرگ جسته باشد. در ورسای، خیابانها گرفته بهنظر میرسید، ژاندارمها ایستگاه راهآهن را اشغال کرده بودند، با خشونت پاسپورت میخواستند، همهی روزنامههای پاریس را ضبط میکردند و با کمترین ابراز همدردی با این شهر تو را بازداشت مینمودند. هرکس میتوانست آزادانه وارد پاریس شود. خیابانها مملو از آدم بود و کافهها پر سروصدا؛ نوجوان روزنامه فروش پاری ژورنال و کمون را باهم فریاد میزد، حملات علیه شهرداری مرکزی و اعتراض چند ناراضی روی دیوارها درکنار پوسترهای کمیتهی مرکزی قرار داشت. مردم خشم نداشتند، چونکه ترسی نداشتند. برگهی رأیگیری جانشین شسپو شده بود.
قانون پیکار فقط شصت عضو انجمن شهر بهپاریس میداد، سه عضو برای هرناحیه و صرف نظر از جمعیت آن. بهاین روال، ۱۵۰,۰۰۰ سکنهی ناحیه یازدهم همان تعداد نماینده را داشتند که ۴۵,۰۰۰ ساکنین ناحیه ششم. کمیتهی مرکزی تصمیم گرفته بود که برای هر ۲۰,۰۰۰ نفر و همچنین هرکسری از ۱۰,۰۰۰ نفر بهبالا یک عضو شورا و در مجموع، شورای شهر ۹۰ عضو داشته باشد. انتخابات مطابق لیست فوریه و بهروش معمول صورت میگرفت. فقط کمیتهی مرکزی این امید را ابراز کرده بود که در آینده رأیگیری علنی تنها شیوهی شایستهی اصول دموکراتیک تلقی شود. همهی محلات مردمی پذیرفتند و رأی علنی دادند. انتخابکنندگان محلهی سَنتانتوان صفهای طولانی تشکیل دادند و با پرچم سرخ درپیش و ورقههای رأی چسبیده بهکلاهها جلویِ ستون باستیل صف کشیدند و با همین آرایش بهطرف حوزههای خود حرکت کردند.
پیوستن و دعوت شهردارها هر دغدغهای را مرتفع کرده بود و محلات بورژوا را هم بهحوزههای رأیگیری کشاند. این انتخابات قانونی شد، چونکه مقامات تامالاختیار حکومت بهآن رضایت داده بودند. با وجود اینکه از زمان باز شدن دروازهها -پساز محاصره- بخش بزرگی از جمعیت بیکارهی مرفه برای بازیابی سلامتی خویش بهشهرستانها رفته بودند، دویستوهشتادوهفت هزار نفر رأی دادند که در مقایسه با انتخابات فوریه تعداد خیلی بیشتری بود.
انتخابات بهگونهی شایستهی مردمی آزاد برگزار شد. باوجود اینکه تییر جرأت کرد تا بهشهرستانها تلگراف کند: «انتخابات امروز بدون آزادی و بدون اوتوریتهی معنوی صورت خواهد گرفت» ؛ در حولوحوش حوزهها هیچ پلیس و هیچ تحریکی نبود. آزادی چنان مطلق بود که در تمام پاریس حتی یک اعتراض هم صورت نگرفت.
حتی روزنامههای میانهرو مقالات روزنامهی رسمی را که در آنها لُنگِه، عضو کمیته، نقش مجلس کمونی آینده را مورد بررسی قرار میداد، چنین تفسیر کردند: «قبل از هرچیز این مجلس باید مأموریت خود را تعریف کند و حدود صلاحیتهای خود را مشخص سازد. اولین کار آن باید بحث دربارهی تنظیم منشور خودش باشد. پس از انجام این کار، باید بهوسائل نیل بهاساسنامهای برای خودمختاری شهرداریها بپردازد که توسط قدرت مرکزی شناخته و تضمین شده باشد». سادگی، احتیاط و اعتدالی که در اعمال مأموران رسمی بهچشم میخورد، بهتدریج متحجرترین افراد را هم تحت تأثیر قرار میداد. فقط نفرت ورسائیها بود که تخفیف نمییافت. همان روز تییر از پشت تریبون فریاد زد: «نه، فرانسه نمیگذارد لعنتیهائی که او را در خون غرقه خواهند کرد، پیروز شوند».
روز بعد ۲۰۰,۰۰۰ نفر از این «لعنتیها» بهشهرداری مرکزی آمدند تا نمایندگان برگزیدهی خود را درآنجا مستقر کنند؛ گردانها طبلزنان، پرچمها برفراز کلاههای فریژی [کلاه انقلابیون ۱۷۸۹. م] و نوارهای سرخ دور تفنگها. درحالیکه صفوفشان را سربازان صف، نفرات توپخانه و ملوانان وفادار بهپاریس گسترش داده بودند، از همهی خیابانها بهمیدان لاگرِو آمدند؛ همانند هزاران جویبارِ یک رود بزرگ. در میانِ محوطهی جلویِ شهرداری و در کنار درِ مرکزی، یک پلاتفرم بزرگ برپا شده بود. در رأس آن نیمتنهی جمهوری، با شال سرخی دور آن، قرار داشت. نوارهای سرخ عظیم روی جلوخان و برج ناقوس بهزبان آتشینی میمانست که خبر خوش را بهفرانسه میداد. حدود صد گردان میدان را انباشته بودند و از سرنیزههایشان که در نور خورشید برق میزد، جلوی شهرداری یک کومهی بزرگ درست کرده بودند. سایر گردانها که نتوانسته بودند بهمیدان وارد شوند، در خیابانهای اطراف تا حد بولوار سباستوپل و کنار رودخانه صف کشیده بودند. پرچمها در جلوی پلاتفرم گرد آورده شده بودند، بعضی از آنها سه رنگ بودند؛ ولی همه، بهنشانهی ظهور مردم، منگولههای سرخ داشتند. درحالیکه میدان پر میشد، موسیقی طنینانداز بود و دستههای موزیک مارسییز و «سرود عزیمت» را مینواختند؛ شیپورها فرمان حمله میدادند و توپهای کمون سابق در کنارهی رودخانه میغریدند.
ناگهان صداها آرام گرفت. اعضای کمیتهی مرکزی و کمون، شالهای قرمز بردوش، روی پلاتفرم ظاهر شدند. رانویه گفت: «شهروندان، قلب من بیش از آن از شادی سرشار است که بتوانم نطق کنم. فقط بهمن اجازه دهید که از مردم پاریس بهخاطر سرمشق بزرگی که بهجهان دادند، تشکر کنم». یکی از اعضای کمیته نام کسانی را که انتخاب شده بودند، اعلام کرد. طبلها برای ادای احترام بهصدا درآمد و دستهی موزیک با همراهی دویستهزار صدا سرود مارسییز خواندند. در یک فاصلهی سکوت، رانویه فریاد زد: «بهنام مردم، کمون اعلام میشود».
طنینی هزاران برابر بزرگتر پاسخ داد: «زندهباد کمون»! کلاهها بر نوک سرنیزهها بالا رفتند و پرچمها بهاهتزاز درآمدند. از پنجرهها و روی بامها هزاران دست دستمال تکان میدادند. صدای شلیک پیاپی توپها، سازها و طبلها در ارتعاشی شگفتانگیز بههم میآمیختند. همهی قلبها از شادی میطپید و همهی چشمها از اشک پر بود. از زمان فدراسیون بزرگ تاکنون هرگز پاریس بهاینگونه بهتحرک در نیامده بود.
برونِل با چابکی حرکت جمعیت را تنظیم میکرد، بهطوری که از یکسو میدان را تخلیه میکرد تا از سوی دیگر گردانهائی که در بیرون بودند و همگی اشتیاق داشتند بهکمون ادای احترام کنند، بهآن وارد شوند. در جلوی مجسمهی جمهوری پرچمها پائین میآمد، افسرها با شمشیرهای خود سلام میدادند و نفراتْ تفنگهای خود را بلند میکردند. تا ساعت هفت هنوز آخرین دسته عبور نکرده بود.
عُمال تییر با سرخوردگی نزد او بازگشتند تا بگویند: «این، در واقع، همهی پاریس بود که در تظاهرات شرکت داشت». و کمیتهی مرکزی کاملاً حق داشت که درعین هیجان ندا سر دهد که «پاریسْ امروز صفحهی تازهای در کتاب تاریخ گشود و نام قدرتمند خود را در آن ثبت کرد. بگذارید جاسوسان ورسای که در اطراف ما میخزند، بروند و بهاربابانشان بگویند که جنبش مشترک تمام جمعیت چه معنائی دارد. بگذارید این جاسوسان تصویر صحنهی با شکوه مردمی را که حاکمیتشان را باز مییابند، با خود نزد آنها برگردانند».
برق این تندر، کور را هم توان نظاره میداد. یکصدوهشتاد هزار رآیدهنده. دویست هزار نفر با یک اسمِشبِ واحد. این، آنطور که ده روز تمام گفته بودند، یک کمیتهی سری، مشتی شورشی فرقهباز و راهزن نبود. اینجا نیروی عظیمی در خدمت یک ایدهی معین، استقلال کمونی و حیات روشنفکری فرانسه قرار داشت. دراین زمانهی کمخونی جهانی، این نیروئی بینهایت ارزشمند بود. دستی غیبی بهارزشمندیِ قطبنما که جلوی کشتیْشکستگی را گرفت و بازماندگان را نجات داد. این یکی از آن نقطهعطفهای بزرگ تاریخ بود که در آن خلقی میتواند از نو شکل بگیرد.
لیبرالها! اگر از سر حُسننیت بود که شما در دورهی امپراطوری خواستار عدم تمرکز شدید؛ جمهوریخواهان! اگر شما ژوئن ۱۸۴۸ و دسامبر ۱۸۵۱ را درک کردهاید؛ رادیکالها! اگر شما واقعاً طالب خود-حکومتی مردم هستید؛ بهاین ندای نوین گوش فرا دهید، این فرصت معجزهآسا را دریابید.
اما پروسیها! چه اهمیتی دارد؟ چرا جلوی چشم دشمن سلاح نسازیم؟ بورژواها! آیا در دیدرَس اجنبی نبود که جَد شما، اتییِن مارسل، سعی کرد تا فرانسه را دوباره بسازد؟ و کنوانسیون شما، آیا درست در میان طوفانها با قاطعیت عمل نکرد؟
پاسخ آنها چه بود؟ مرگ بر پاریس!
آفتاب سرخ ستیز و ناهمسازی داخلی لعاب ظاهری و همهی ماسکها را ذوب میکند. آنجا، آنها دست در دست هم دارند، نظیر ۱۷۹۱، ۱۷۹۴ و ۱۸۴۸؛ سلطنتطلبها، روحانیون، لیبرالها، رادیکالها -همگی- بهروی مردم دست بلند کردهاند: یک ارتش در اونیفرمهای متفاوت. عدم تمرکز آنها فدرالیسم دهاتی و سرمایهداری است و خودحکومتیشانْ بهرهبرداریِ شخصیشان از بودجه، درست همانطور که کل علم سیاست دولتمردانشان صرفاً عبارت است از کشتار و وضعیت فوقالعاده.
کدام بورژوازی در دنیا پس از چنین مصائب عظیمی میتواند با دقت و احتیاط مسیر این مخزن نیروی زنده را تعقیب نکرده باشد.
آنها با دیدن این پاریسی که قادر بهایجاد دنیائی نوین و قلبی مالامال از بهترین خونهای فرانسه است، فقط یک فکر در سر دارند: بهخون کشیدن پاریس.
فصل نهم — کمون در لیون، سنتاتییِن و کرُزو
«تمام اجزاءِ فرانسه باهم متحد شدهاند و بهمجلس و حکومت پیوستهاند».
(از بخشنامهی تییر بهشهرستانها، شامگاه ۲۳ مارس).
وضع در شهرستانها چگونه بود؟
تا چند روز بدون دسترسی بهروزنامههای پاریس، با خبرهای دروغ تییر سر میکردند۱۰۳، بعد نگاهی بهامضاهای زیر بیانیههای کمیتهی مرکزی انداختند و چون نام هیچیک از دُردانههای «چپ» یا دموکرات را بین آنها ندیدند، گفتند: «این آدمهای بینام و نشان دیگر چه کسانی هستند»؟ بورژواهای جمهوریخواه که از وقایعی که در دوران محاصرهی پاریس رخ داد، اطلاعات نادرستی دریافت کرده بودند و نیز در دامیکه مطبوعات محافظهکار زیرکانه برایشان گسترده بودند، افتادند؛ و ازآنجاکه نمیتوانستند جنبشهای مردم را بفهمند، مانند پدرانشان که در زمان خود گفته بودند «دست پیت [نخست وزیر معروف انگلیس. م] و کُبورگ [شهری در باواریای آلمان که شاهزادگان آن نسبتی سببی با خانوادهی سلطنتی انگلیس داشتند. م] در کار است»، گفتند: «این آدمهای بینام و نشان نمیتوانند جز بناپارتیستها چیز دیگری باشند». تنها مردم شعور غریزی خود را نشان دادند.
اولین پژواک کمون پاریس در لیون شنیده شد. این طنین الزامی بود. از زمان پیدایش مجلس، کارگران خود را تحت نظر احساس میکردند. اعضای انجمن شهر که آدمهای ضعیفی بودند و پارهای از آنها تقریباً دلبستهی ارتجاع، پرچم سرخ را بهاین بهانه که «پرچم مقاومت تا پای جان نباید پس از تحقیر فرانسه همچنان برقرار باشد»، پائین آوردند. این نیرنگ ناشیانه نتوانست مردمی را که در گییوتییِر در اطراف پرچم خود پُست نگهبانی گذاشته بودند، فریب دهد. فرماندار جدید -ولانتن، افسر سابق- که خشونتش دستِکمی از رذالتش نداشت، چیزی بود از قماش کلِمان-توما، بهحد کفایت مردم را از پیش درخصوص نوع جمهوریای که برایشان تدارک دیده شده بود، باخبر کرد.
در ۱۹ مارس، با اولین خبرها، جمهوریخواهان گوش بهزنگ بودند و همدردی خود را با پاریس پنهان نمیکردند. روز بعد ولانتن بیانیه تحریکآمیزی منتشر کرد، روزنامههای پاریس را ضبط نمود و کلاً جلوی انتقال اخبار را گرفت. روز ۲۱ مارس، بعضی از اعضای شورای شهر عصبانی شدند و یکی گفت: «بگذارید حداقل شجاعت کمون لیون بودن را داشته باشیم». در روز ۲۲ مارس، هشتصد نمایندهی گارد ملی هنگام ظهر در کاخ سنپییر تشکیل جلسه دادند. طرحی دائر برانتخاب بین پاریس و ورسای بهبحث گذاشته شده بود. شهروندی که تازه از پاریس رسیده بود، جنبش آنجا را تشریح کرد و بسیاری خواستار آن شدند که جلسه فوراً طرفداری خود از پاریس را اعلام کند. سرانجامْ جلسه، نمایندگانی را بهشهرداری مرکزی فرستاد تا خواستار بسط آزادیهای شهری، انتصاب شهردار بهریاست گارد ملی و تفویض اختیارات فرماندار بهاو شود.
شورای شهر تازه جلسه کرده بود. شهردار، هِنوُن، یک کلهخشگ از بقایای ۱۸۴۸، با هرگونه مقاومتی در مقابل ورسای مخالفت کرد. شهردارِ گییوتییِر -کرِستَن، یک جمهوریخواه معروف- تقاضا کرد که حداقل اعتراض کنند. سایرین از شورا میخواستند که صلاحیتهای خود را گسترش دهد. هنون تهدید کرد که اگر همینطور ادامه دهند، استعفاء خواهد داد و پیشنهاد کرد که نزد فرماندار بروند که در آن هنگام مشغول احضار گردانهای مرتجع بود.
نمایندگان پاله سنپییر از راه رسیدند و هنون با سردی آنها را پذیرفت. نمایندگان پیدرپی میآمدند و همواره با همان بیاعتنائیها روبرو میشدند. در همین حین گردانهای برُتو و گییوتییِر آماده میشدند. در ساعت هشت تودهای متراکم میدان تِرو را در مقابل شهرداری مرکزی پرکرده بود که فریاد میزد: «زندهباد کمون! مرگ بر ورسای»! گردانهای ارتجاعی بهفراخوان فرماندار پاسخ ندادند.
در ساعت نه بخشی از شورا دوباره تشکیل جلسه داد، درحالیکه سایرین همراه با هنون هنوز با فرستادگان گارد ملی کلنجار میرفتند. پس از پاسخی از جانب شهردار که هیچ امیدی بهرسیدن بهیک تفاهم برای آنها باقی نگذاشت، این نمایندگان تالار شورا را اشغال کردند و جمعیت که از این کار با خبر شد، بهداخل شهرداری مرکزی هجوم برد. نمایندگان دور میز شورا نشستند و کریستن را بهعنوان شهردارِ لیون منصوب کردند. او امتناع کرد و وقتی از او خواستند که دلائل خود را مطرح کند، اعلام کرد که رهبری جنبش بهکسانی تعلق دارد که آن را آغاز کردهاند. پس از جر و بحث فراوان گاردهای ملی برای کمیسیون کمون، که در رأس آن پنج عضو انجمن شهر -کریستن، دوران، بواتییه، پِره و وُله- قرار داشتند، ابراز احساسات کردند. نمایندگان دنبال ولانتن فرستادند و از او جویا شدند که طرفدار ورسای هست یا نه. او پاسخ داد که بیانیهاش هیچ تردیدی در این زمینه باقی نمیگذارد و بههمین جهت تحت بازداشت قرار گرفت. آنگاه درمورد اعلان کمون، انحلال شورای شهر، برکناری فرماندار و فرماندهی گارد ملی تصمیم گرفتند که میبایست با ریچیوتی گاریبالدی که هم بهخاطر آوازهاش و هم بهجهت خدماتش در ارتش وُژ مورد توجه بود، جایگزین شود. این تصمیمها بهاطلاع مردم رسید و با هلهلهی شادی آنها روبرو گردید. پرچم سرخ دوباره از بالکن بهاهتزاز درآمد.
صبح زودِ روز بعد، ۲۳ مارس، پنج عضو شورا که شب پیش انتخاب شده بودند، از قول خود عدول نمودند و با این کار شورشیان را ناگزیر کردند که خود با دست خالی به لیون و شهرهای مجاور بروند. آنها اعلام کردند: «کمون باید برای لیون خواستار حق وضع و ادارهی مالیات خود، داشتن پلیس، و دراختیار داشتن گارد ملیای که همهی پایگاهها و استحکامات را دراختیار بگیرد، بشود». این برنامهی نسبتاً ناچیز توسط کمیتههای گارد ملی و اتحاد جمهوریخواهان اندکی بیشتر بسط یافت: «با وجودِ کمون مالیاتها سبک میشود، پول دولت دیگر حیف و میل نمیشود و نهادهای اجتماعیِ مورد درخواست کارگران تأسیس میگردد. بسیاری از فلاکتها و رنجها تسکین مییابند تا آنکه سرانجام این بلای زشت جامعه -مسکنت- از میان برود». اینها مطالبی نارسا و ناروشن بودکه درمورد تهدید جمهوری و توطئهی روحانیون، تنها اهرمهائیکه میتوانستند بخش پائینی طبقه متوسط را برانگیزند، ساکت بود.
درنتیجه، کمیسیون خود را منزوی دید. کمیسیون که دژ شارپِن را تسخیر کرده بود، گلولهها را جمعآوری و توپها و مسلسلها را در اطراف شهرداری مرکزی مستقر نمود. ولی گردانهای مردمی جز دو-سهتائی بدون استقرار پستهای نگهبانیْ محل را ترک کرده بودند، درحالیکه مخالفین مشغول سازماندهی بودند. ژنرال کروزا در ایستگاه راهآهن همهی سربازان، ملوانان و گاردهای متحرکی را که در لیون پراکنده بودند، جمع کرد. هنون، بورا را بهفرماندهی گارد ملی منصوب نمود. افسرهای گردانهای نظم بهبرقراری کمون اعتراض کردند و خود را در اختیار شورای شهر که در دفتر شهردار و در نزدیکی کمیسیون تشکیل جلسه میداد، قرار دادند.
کمیسیون با فراموش کردن اینکه شب پیش -خودش- شورای شهر را منحل کرده بود، آن را دعوت کرد تا جلساتش را در همان تالار معمولیِ شورا تشکیل دهد. اعضای شورا ساعت چهار از راه رسیدند. کمیسیون محل را بهآنها واگذاشت، درحالیکه گاردهای ملی بخشی را که بهمراجعین اختصاص داشت، اشغال کرده بودند. اگر در این طبقهی متوسط رمقی وجود داشت و اگر از دلواپسیهای محافظهکاران واهمهای نداشت، اعضای جمهوریخواهِ شوراْ رهبریِ جنبش مردمی را در دست میگرفتند. ولی عدهای از اینها هنوز همان اشراف سوداگری بودندکه در دوران جنگِ دفاعِ ملی تنها پروای مال و جان خود را داشتند. و بقیه همان رادیکالهای متکبری بودند که همواره برای انقیاد طبقهکارگر -و نه رهائی آن- جهد میکردند. در همان حالکه آنها مشغول مذاکره بودند، بدون اینکه بهتصمیمی برسند، حضار که حوصلهشان سر رفته بود، چند بار اعتراض کردند که بهحضرتشان برخورد و ناگهان جلسه را خاتمه دادند تا بروند با هنون متن پیامی را تنظیم کنند.
شبهنگام دو نماینده از کمیتهی مرکزی پاریس بهکلوپ خیابان دوگِسکلَن وارد شدند. آنها را بهشهرداری مرکزی بردند و از بالکن بزرگ برای تودهای نطق کردند که با فریاد «زندهباد پاریس! زندهباد کمون!» جواب میداد. نام ریچیوتی باز در میان ابراز احساسات مردم شنیده شد.
ولی این فقط تظاهرات بود. خود این نمایندگان بیشاز آن بیتجربه بودند که بتوانند این جنبش را زنده نگهدارند و رهبری کنند. در ۲۴ مارس فقط چند گروه از افراد بیکاره در میدان ترو باقی مانده بودند. طبلِِ فراخوان بیهوده بهصدا درآمده بود. چهار روزنامهی مهمْ لیون، رادیکال، لیبرال و روحانی«قویاً هرگونه همدلی با قیامهای پاریس، لیون و سایر شهرها را رد میکردند» ؛ و ژنرال کروزا این شایعه را پخش میکرد که قوای پروس (مستقر در دیژون) تهدید کردهاند که اگر نظم برقرار نشود، در عرض بیستوچهار ساعت لیون را اشغال خواهند کرد. کمیسیون، که بهمرور خلوتتر میشد، دوباره بهشورا که حالا دیگر جلساتش را در بورس تشکیل میداد، روی آورده بود و پیشنهاد میکرد که آنها بخش اداری را تحویل بگیرند. شورا از همکاری سر باز زد. شهردار گفت: «نه، ما هرگز کمون را نمیپذیریم». و همینکه خبر حرکت گاردهای متحرک از بِلفور اعلان شد، شورا تصمیم گرفت تا از آنها استقبال رسمی بهعمل آورد. این کار در واقع اعلان جنگ بود.
گفتگوها تمام عصر درجریان بود و تا پاسی از شب طول کشید. شهرداری مرکزی کمکم خلوت شد و اعضای کمیسیون ناپدید گردیدند. در ساعت چهار صبح، دو عضو کمیسیون که باقی مانده بودند، اختیارات خود را لغو کردند۱۰۴، نگهبانانی را که مراقب فرماندار بودند، برکنار کردند و شهرداری را ترک نمودند. روز بعد لیون دید که کمونش از دست رفته است.
در همان شب که جنبش انقلابی در لیون خاموش میشد، در سنتاتییِن زبانه کشید. از ۳۱ اکتبر که سوسیالیستها تقریباً بهطور رسمی موفق بهاعلام کمون شده بودند، علیرغم مخالفتها و حتی تهدیدهایِ شورای شهر، هرگز از درخواست آن دست برنداشته بودند.
در شهر دو کانون جمهوریخواهی وجود داشت: «کمیتهی گارد ملی» که توسط کلوپ انقلابی خیابان لاویرژ تقویت میشد؛ و «اتحاد جمهوریخواهان» که در رأس جمهوریخواهان پیشرو قرار داشت. شورای شهر، با یک یا دو استثنا، از آن رادیکالهائی تشکیل میشد که میدانستند چگونه با مردم مخالفت کنند، بدون آن که توسط ارتجاع متلاشی شوند. «کمیته» و «اتحاد» متفقاً خواستار تجدید انتخاب این شورا شدند.
کارگران با اشتیاق از ۱۸ مارس استقبال کردند. روزنامهی لِکلِرُر [روشنگر]، ارگان رادیکالها بدون هیچ نتیجهگیری نوشت: «اگر مجلس مسلط شود، کار جمهوری ساخته است. از سوی دیگر، اگر نمایندگان پاریس از کمیتهی مرکزی جدا شوند، باید برای این کار دلیل خوبی داشته باشند». مردم راست راه خود را رفتند. روز ۲۳ مارس، کلوپ لاویرژ نمایندگانی بهشهرداری فرستاد تا خواستار کمون شوند. شهردار قول داد که موضوع را با همکارانش درمیان بگذارد. «اتحاد» هم آمده بود تا تقاضای الحاق چند تن از نمایندههای اعزامی بهشورا را مطرح نماید.
روز بعد، ۲۴ مارس، نمایندهها برگشتند. شورا استعفا کرد و اعلام نمود تا تعیین جانشیناش توسط انتخابکنندگان که باید در کوتاهترین مهلت دعوت شوند، تصدی کارها را برعهده میگیرد. این یک شکست بود. چون همان روز فرماندار موقت مُرله مردم را تشویق کرد که اعلان کمون نکنند، بلکه اوتوریتهی مجلس را محترم بشمارند. در ساعت هفت شب، یک گروهان از گارد ملی با فریاد «زندهباد کمون!» وظیفهی نگهبانی را بهعهده گرفت. «کمیته»، «اتحادیه» را دعوت کرد تا در تصرف شهرداری مرکزی بهوی ملحق شود. این رادیکالها امتناع کردند و گفتند قول شورا کافی است، جنبش پاریس و لیون ماهیتی ناروشن دارند و لازم است که نظم و آرامش اکیداً رعایت شود.
همزمان با این مذاکرات، مردم در کلوپ لاویرژ جمع شده بودند و با متهم کردن نمایندگان قبلی بهضعف، تصمیم گرفتند که نمایندگان دیگری بفرستند و خود همراه آنها بروند تا نتوانند کوتاه بیایند. در ساعت ده، دو ستون هریک شامل چهارصد نفر جلوی نردههای شهرداری مرکزی اجتماع کردند. این نردهها بهدستور فرماندار جدید، دُلِسپه، بسته شده بود. وی مدیر یک کارخانهی آهن بودکه تازه از راه رسیده و مشتاق بودکه آشوبگران را مهار کند. ولی مردم نردهها را آنقدر پائین کشیدند که راه دخول نمایندگانشان باز شد. در آنجا شهردار و مورله را دیدند و خواهان کمون و موقتاً انعقاد یک كمیسیون مردمی شدند. شهردار امتناع کرد. فرماندار قبلی هم اصرار داشت ثابت کند که کمون اختراع پروسیهاست. او نومید از متقاعد کردن نمایندگان، رفت تا دُلِسپه را خبر کند؛ چون که ساختمان فرمانداری چسبیده بهشهرداری بود، بعداً هردو موفق شدند از طریق حیاط بهژنرال لاووای، فرماندهی لشگر ملحق شوند.
نمایندگان که نتوانسته بودند چیزی بهدست آورند، نیمهشب اعلام کردند که هیچکس حق خروج از شهرداری را ندارد و از پشت نردهها بهتظاهرکنندگان گفتند مراقب باشند. عدهای بهجستجوی سلاح رفتند و عدهای هم وارد تالار پرودُم شدند و در آنجا یک گردهمآئی ترتیب دادند. شب در آشفتگی سپری شد. نمایندگان که تازه از عقیم ماندن جنبش لیون اطلاع یافته بودند، دو دل شدند. مردم تهدید کردند و خواستار بهصدا درآوردن طبلها و فراخوان عمومی شدند. شهردار امتناع کرد. سرانجام در ساعت هفت، شهردار چارهای اندیشید و قول داد که برقراری کمون بهرفراندوم گذاشته شود. نمایندهای این اعلامیه را برای مردم خواند و آنها فوراً از شهرداری بیرون رفتند.
در همین موقع دُلِسپه بهصرافت ایدهی درخشان زدن طبل و فراخوان افتاد که مردم بینتیجه از نیمهشب خواستار آن بودند. او تعدادی از نفرات گارد ملی جانبدار نظم را جمع کرد و بهشهرداری که کاملاً تخلیه شده بود، وارد نمود و طی بیانیهای اعلان پیروزی کرد. وقتی شورای شهر دُلِسپه را از توافق صبح مطلع کرد، او از تعیین تاریخ انتخابات خودداری نمود. بهعلاوه، او گفت که ژنرال قول یاری لشگر را بهوی داده است.
در ساعت یازده صبح، همین فراخوان فرماندار بهمسلح شدن، بار دیگر گردانهای مردمی را گردهم آورد. گروههائی در جلوی شهرداری مرکزی تشکیل شدکه فریاد میزدند: «زندهباد کمون»! دُلِسپه بهدنبال نفراتش فرستاد که عبارت بودند از دویستوشصت سرباز پیاده و دو اسکادران سواره نظام سبک که با تأنی آمدند. جمعیت دور آنها را گرفت. شورا اعتراض کرد و فرماندار ناچار شد جنگجویان خود را مرخص کند، بهطوریکه برای مواجهه با جمعیت فقط یک صف از آتشنشانها و در داخل شهرداری دو گروهان ماند که تنها یکی از آنها هوادار حزب نظم [حزبی استکه از ادغام دو جناح سلطنتطلبِ لژیتیمیست و اورلئانیست تشکیل شد. م] بود.
نزدیکیهای ظهر یك هیئت نمایندگی از شورا خواست که بهقولش عمل کند. اعضای حاضرِ شورا که تعدادشان خیلی کم بود، بهپذیرش دو نماینده از هرگروهان بهعنوان دستیار بیمیل نبودند، ولی دُلِسپه رسماً اعلام کرد که با هرسازشی مخالف است. در ساعت چهار یک هیئت نمایندگی کثیرالعده از طرف کمیته سررسید. فرماندار از سنگربندی و تقویت درها برای دفاع صحبت کرد، ولی آتشنشانها قنداق تفنگهای خود را بالا بردند و راه باز کردند و دُلِسپه مجبور شد تعدادی از نمایندگان را بپذیرد.
جمعیت در بیرون خسته از این مذاکرات بیفایده، بهتدریج از کنترل خارج میشد. در ساعت چهارونیم، هنگامیکه کارگران کارخانهی اسلحهسازی از راه رسیدند، یک گلوله از خانهای در اطراف میدان شلیک شد و کارگری بهنام لیونه را کشت. صد گلوله پاسخ داد؛ طبلها بهصدا درآمد و شیپورها فرمان حمله را نواختند؛ گردانها بهداخل شهرداری هجوم بردند، درحالی که دیگران مشغول تفتیش خانهای بودند که تصور میشد حمله از آنجا انجام شده است.
فرماندار با صدای تیراندازی مذاکره را قطع کرد و مثل شب پیش سعی کرد که فرار کند، اما راه را عوضی گرفت و شناخته شد و همراه با معاون دادستان دستگیر گردید؛ و با او بهتالار انتقال یافت و از بالکن نشان داده شد. مردم که عقیده داشتند او فرمان تیراندازی را داده است، او را هو کردند. آقای دُوانتاوُن، یکی از گاردهای مرتجع هنگام فرار از شهرداری بهعنوان قاتل لیونه دستگیر شد و او را روی همان برانکاردی که اندکی پیش جسد را بهبیمارستان منتقل کرده بود، قرار دادند و دور گرداندند.
فرماندار و معاون دادستان در تالار بزرگ در میان افرادی برآشفته رها شدند. بسیاری دُلِسپه را متهم کردند که در دوران امپراتوری محرک تیراندازی بهمعدنچیان اُبَن بوده است. او اعتراض کرد و گفت که در آن زمان مدیر معادن آرشامبو بوده، نه اُبَن. جمعیت کمکم خسته شد و متفرق گردید. در ساعت هشت فقط حدود چهل گارد در تالار باقی ماند. دو زندانی اسیر غذا خوردند و رئیس کمون نیز که در اطاق کناری مستقر شده بود، وقتی همهچیز را آرام دید بیرون رفت. در ساعت نه جمعیت برگشت، درحالیکه فریاد میزد: «کمون! کمون! امضا کنید»! دُلِسپه گفت بهشرطی امضا میکند که بتواند اضافه نماید که این کار را تحت اجبار کرده است. زندانیان در اختیار دو نفر بودند: ویکتوار و فیون. این فرد اخیر یک تبعیدی سابق و کاملاً گیج بود که گاه بهجمعیت میپرید و گاه بهزندانیها. در ساعت ده فیون که از فشار جمعیت عصبی شده بود، مثل آنکه در خواب باشد، ازجا پرید و از تپانچهی خود دو گلوله شلیک کرد که یکی دوستش ویکتوار را کشت و دیگری یک طبال را زخمی کرد. تفنگها خودبهخود بهسمت فیون نشانه رفت و او و دُلِسپه از پا درآمدند. معاون در پناه جسد فیون از تیرها در امان ماند. روز بعد او و دُوانتاوُن آزاد شدند.
در خلال شب یک کمیسیون تشکیل شد که اعضای خود را از بین افسران گارد ملی و سخنرانان عادی کلوپ لاویرژ انتخاب نمود. این کمیسیون دستور اشغال ایستگاه راهآهن را داد، تلگرافخانه را دراختیار گرفت، گلولههای انبار مهمات را ضبط کرد و انتخابکنندگان را برای ۲۹ مارس دعوت نمود. کمیسیون در بیانیه خود گفت: «کمون نه بهمعنای آتشافروزی است، نه سرقت و نه غارت، آنطورکه خیلیها خوش دارند جلوه دهند، بلکه عبارت است از کسب حقوق و استقلالی که توسط قوانین امپراطوری و سلطنت بهزور از ما غصب کردهاند. کمون بنیان حقیقی جمهوری است». این کلِ مقدمهی بیانیه بود. در این کندوی صنعت که در احاطهی هزاران معدنچی لاریکاماری و فیرمینی قرار داشت، آنها یک کلام برای گفتن پیرامون مسائل اجتماعی پیدا نکردند. کمیسیون فقط بلد بود چگونه طبل فراخوان را بهصدا درآورد که مانند مورد لیون پاسخی دریافت نمیکرد.
روز بعد، یکشنبه، شهر -آرام و کنجکاو- بیانیه کمون را خواند که پهلو بهپهلوی پیامهای ژنرال و دادستان چسبانده شده بود. این درحالی بود که فرد اخیر بهدلیل اینکه رادیکال خوبی شده بود، از توطئهی بناپارتی صحبت میکرد؛ و ژنرال از شورای شهر میخواست که استعفایش را پس بگیرد. او نزد اعضای شورا که در سربازخانه پناه گرفته بودند، رفت و بهآنها گفت: «سربازان من نمیخواهند بجنگند، ولی من حدوداً هزارتا شَسپو دارم. اگر شما میخواهید از آنها استفاده کنید، بفرمائید»! در مقابلْ اعضای شورا عدمِ تناسبِ خود با عملیات نظامی را مطرح کردند. ولی درعینحال با این نظر که «آدم فقط با افراد صادق میتواند وارد مذاکره شود»، مانند لیون از تماس با شهرداری مرکزی امتناع نمودند.
در روز ۲۷ مارس «اتحاد» و اِکلِرور کلاً کنار کشیدند و کمیسیون بهتدریج آب رفت. هنگام عصر، معدود وفادارانی که هنوز پایداری میکردند، دو مرد جوان را پذیرفتند که نمایندگانی از کمیتهی مرکزی لیون آنها را فرستاده بودند. آنها تشویق بهمقاومت کردند، ولی شهرداری داشت خالی میشد؛ و صبح ۲۸ مارس فقط صد نفری باقی مانده بودند. در ساعت شش، ژنرال لاووای همراه با تکتیراندازان وُژ و تعدادی سربازِ اهل مونبریزُن از راه رسیدند. گاردهای ملی در پاسخِ اخطارِ بهزمین گذاشتن سلاحها از طرف او، جهت احتراز از خونریزی، بهتخلیه شهرداری رضایت دادند.
بازداشتهای متعددی صورت گرفت. محافظهکارانْ کمون را بهباد ناسزاهای معمول خود گرفتند و تعریف کردند که در میان قاتلان فرمانداری آدمخوارهائی هم دیده شده بودند۱۰۵. اکلرور از اثبات اینکه جنبش بهطور خالص بناپارتیست بوده است، باز نمیایستاد. کارگران خود را مغلوب احساس میکردند و در خاکسپاری رسمی دُلِسپه دشنامهائی -گرچه نه باصدای بلند، ولی درخفا- شنیده میشد.
در کرُزو هم پرولتریها شکست خوردند. با آن که سوسیالیستها از چهارم سپتامبر شهر را اداره میکردند و شهردارِ شهر، دورنه، کارگر سابق کارخانه بود. در روز ۲۵ مارس با رسیدن اخبار لیون، از اعلان کمون صحبت شد. در روز ۲۶ مارس، گارد ملی هنگام سان فریاد زد: «زندهباد کمون»! و جمعیتْ همراه آنها بهمیدان شهرداری رفت که در دست ژِرار، فرماندهی نیروهای زرهی بود. او فرمان آتش داد. سربازان پیادهنظام امتناع کردند. اینبار بهسربازان سواره فرمان حمله داد. ولی گاردها با سرنیزه بهشهرداری هجوم بردند. دومِه خلع حکومت ورسای و برقراری کمون را اعلام کرد. پرچمهای سرخ بهاهتزاز در آمد.
ولی در آنجا نیز مانند سایر جاها مردم بیحرکت ماندند. فرماندهی کُرزه روز بعد باقوای تقویتی برگشت، جمعیتی را که کنجکاو و منفعل در میدان ایستاده بود، متفرق کرد و شهرداری را تصرف نمود.
درعرض چهار روز همهی کانونهای انقلابی شرق: لیون، سناتین و کروزه از دست کمون خارج شد.
فصل دهم – کمون در مارسی، تولوز و ناربون
انتخابات ۸ فوریه، ظهور مرتجعین، انتصاب تییر، صلح شرمآور و قلابی، چشمانداز برقراری سلطنت، تهدیدها و شکستها شهرِ غیور مارسی را مانند پاریس شدیداً بهخشم آورده بود. در این شهر، خبر ۱۸ مارس روی بشكهی باروت فرود آمد. باوجود این، هنوز همه در انتظار جزئیات بیشتر بودند که روز ۲۲ مارس با خود خبر معروف روهر-کانربر را آورد.
کلوپها، این کانونهای حقیقی زندگی پرشور مارسیایها، فوراً مملو از جمعیت شد. رادیکالهای محتاط و منضبط بهکلوپ گارد ملی رفتوآمد داشتند. عناصر مردمی در اِلدِرادو گردهم میآمدند. آنها درآنجا برای گاستون کرِمیو، سخنران فصیح و ظریف دست میزدند که گاه و بیگاه -مانند مورد بوردو- واژههای دوپهلو را خوش داشت. گامبِتا انتخابِ خود از مارسی را، در دوران امپراتوری، مدیون او بود. کرمیو فوراً بهکلوپ گاردهای ملی رفت، ورسای را محکوم کرد و بهگاردها گفت که نباید اجازه دهند جمهوری از بین برود و باید دست بهعمل بزنند. گرچه کلوپ بهشدت از آن خبر عصبانی بود، اما او را از شتابزدگی برحذر داشت. بهگفتهی آنها بیانیههای کمیتهی مرکزی هیچ سیاستی را که بهروشنی مشخص شده باشد، اعلان نمیکند. این بیانیهها با امضای افراد گمنام حتی میتواند کار بناپارتیستها باشد.
این استدلال ژاکوبنی در مارسی که پیام تییر در آنجا مشخصاً علامت شروع ناآرامیها را داده بود، مسخره مینمود. چهکسی با بناپارتیسم معاشقه میکرد-این مردان گمنام که در مقابل ورسای بهپا خواسته بودند یا تییر که با پوشش دادن به روهر و وزرایش لاف پیشنهاد کانروبرت را میزد.
پس از سخنرانی بوشه -معاون دادستان- گاستون کرمیو از سر احساسات در حرکت آغازین خود تجدید نظر کرد و همراه با فرستادگان کلوپ به الدرادو رفت. در آنجا او روزنامهی رسمی پاریس را (که از فرماندار گرفته بود) خواند، تفسیر کرد، هیجانات را تسکین داد و سرانجام گفت: «حکومت ورسای چوبدست خود را بهروی آنچه قیام پاریس میخواند، بلند کرد؛ ولی این چوب در دست خودش شکست و از این تلاش کمون پدید آمد. بیائید سوگند یاد کنیم که ما برای دفاع از حکومت پاریس، تنها حکومتی که بهرسمیت میشناسیم، متحد هستیم». مردم مهیای مقاومت، ولی مصمم بهخویشتنداری، متفرق شدند.
با وجود اینکه فرماندار با ابلهانهترین وسائل سعی در تحریک جمعیت برافروخته داشت، بازهم جمعیت خودداری نشان داد. دریادار کُنییِه، افسر برجستهی بحریه-ولی در سیاستْ هیچ و کاملاً بیگانه با محیطی که همین تازگی بهآن وارد شده بود، ابزار منفعل ارتجاع شد. همان ارتجاعیکه از ۴ سپتامبر بارها با گاردهای ملی -شهروندیها- که کمون را اعلان و ژزوئیتها را اخراج کرده بودند، درگیر شده بود. عالیجناب پدر تیسییِر با وجود غیبت، هنوز رهبر این ارتجاع بود. دریادار ملایمت شهر را بهحساب جُبن آن گذاشت. مانند تییر در ۱۷ مارس، او خود را آنقدر قوی میدانست که ضربهی کوبندهای وارد کند.
شبهنگام دریادار با شهردار (بوریس، پیرمرد شکستهای از ۱۸۴۸ که دنبال تمام ائتلافهای روحانی-لیبرال رفته بود)، دادستان (گیبِر، مذبذب و خجول) و ژنرال اِسپیوان دُلاویلبوازه(یکی از آن کاریکاتورهای خونریزی که جنگهای آمریکای جنوبی بهوفور میپروراند) بهمشورت نشست. این دریادار لِژیتیمیستی کودن، خشگهمقدسی بیتشخیص، تجسمی از سیلابوس [اشاره بهجزوهای است که پاپ در مذمت لیبرالیسم منتشر کرده بود]، مردِ بزم و عضو کمیسیونهای مختلط ۱۸۵۱[این کمیسیونها در ژانویه ۱۸۵۲ پس از کودتای لوئی ناپلئون در دسامبر سال قبل تشکیل شد و از فرماندار، دادستان و افسران برگزیده ترکیب میشد که در مناطقی که تحت حکومت نظامی قرار داشت، مخالفین را محاکمه میکردند. متهمین مجاز نبودند شاهد یا وکیل داشته باشند. از این طریق بیست هزار نفر محکوم شدند که نیمی از آنها بهشمال آفریقا و کایِن تبعید شدند.] بود که در دوران جنگ توسط مردمیکه هم از بیکفایتی و هم از سابقهی او خشمگین بودند، از شهر لیل اخراج شد. او شعار کشیشها و مرتجعین را بهشورا آورد و پیشنهاد کرد که نفرات گارد ملی برای انجام یک تظاهراتِ مجهز بهسلاح، بههواداری از ورسای دعوت شوند. گرچه بیشک او بیش از این میخواست، اما قشون فقط عبارت بود از تکهپارههائی از ارتش شرق و معدودی توپچی پراکنده. کُنییِه که کاملاً سردرگم شده بود با تظاهرات موافقت کرد و بهشهردار و کلنل مسئول گاردهای ملی دستور داد تا تدارکات لازم را ببینند.
در ساعت هفت صبح روز ۲۳ مارس طبل فراخوان بهسلاح نواخته شد. نظر نبوغآسای فرماندار در شهر منتشر شده بود و گردانهای مردمی برای تحقق آن آماده میشدند. آنها از ساعت ده وارد کور دوشاپیتر شدند و توپخانه در کور سنمیشل قرار گرفت. تکتیراندازان، نفرات گارد ملی و سربازان همهی ارتش در ساعت دوازده بههم آمیختند و در کور بِلزِنس گرد آمدند. درحالیکه از گردانهای هوادار نظم خبری نبود، گردانهای بِلدُمِه و آندور۱۰۶ با تمام نفرات حاضر شدند.
شورای شهر که دچار وحشت شده بود، تظاهرات را تقبیح کرد و یک پیام جمهوریخواهانه انتشار داد. کلوپ گارد ملی بهشورا پیوست و خواهان بازگشت مجلس بهپاریس و اخراج همهی همدستان امپراتوری از مقامات دولتی شد. بوشه، معاون دادستان، استعفا کرد.
در تمام این مدت گردانها در میدان بهاینسو و آنسو میرفتند و فریاد میزدند: «زندهباد پاریس»! سخنرانان مردمی آنها را تهییج میکردند و کلوپ نگران از انفجار قریبالوقوعْ گاستون کرمیو، بوشه و فرِسینه را بهفرمانداری فرستاد تا از فرماندار بخواهند که صفوف را بشکند و اخبار واصله از پاریس را منتشر کند. نمایندگان اعزامی مشغول بحث با کُنییِه بودند که از بیرون هیاهوی زیادی شنیده شد. فرمانداری محاصره شده بود. ساعت چهار، گردانها خسته از شش ساعت سرپا ایستادن، پشت سر طبلهایشان، بهراه افتاده بودند. دوازده یا سیزده هزار نفر که از طریق کانبیر و خیابان فریول راهپیمائی کرده بودند، در مقابل فرمانداری اجتماع کردند. نمایندگان کلوپ سعی کردند با آنها وارد مذاکره شوند که گلولهای شلیک شد و جمعیت بهداخل فرمانداری هجوم برد؛ و بدینترتیب فرماندار، دو منشی او و ژنرال اولیویه را دستگیر کردند. گاستون کرمیو در بالکن ظاهر شد، از حقوق پاریس صحبت کرد و بهحفظ نظم سفارش نمود. جمعیت تشویق کرد، ولی همچنان ورود بهفرمانداری را ادامه داد و خواستار سلاح شد. کرمیو دستور تشکیل دو ستون را داد و آنها را بهقورخانهی مانپانتی فرستاد که سلاحهایشان مسترد شد.
در میان این آشفتگی یک کمیسیون با شش عضو تشکیل شد: کرمیو، جوب، اِتییِن(باربر دورهگرد)، ماویل(کفاش)، گایار(تعمیرکار)، و الرینی(که وسط جمعیت بهرایزنی میپرداخت). کرمیو پیشنهاد کرد که زندانیانی را که تازه دستگیر شده بودند، آزاد کنند؛ ولی از هرطرف صدا بلند شد که «آنها را بهعنوان گروگان نگهدارید». دریادار را در اطاق مجاور تحت نظر قرار دادند و همانطور که وسواس غریب جنبشهای مردمی اینگونه است-از او خواستند که استعفا دهد. کُنییِه کاملاً پریشانحال، هرچه را از او خواستند، امضا کرد.(*)۱۰۷ [(*) در متن فرانسه این جمله بهاین صورت است: «کنییِه، کاملاً پریشانحال، مانند مرد دلیری که بخواهد جلوی خونریزی گرفته شود، امضا میکند». بهدنبال این جمله، این جمله هم در متن فرانسوی هست که در ترجمهی انگلیسی نیامده است: «چند ماه بعد، او که از طرف ارتجاع مورد فحاشی قرار گرفته بود و میترسید که این استعفا بهحساب بزدلی گذاشته شود، با گلوله مغز خود را پریشان کرد» ].
کمیسیون بیانیهای مبنی براینکه همهی قدرتها در دستش متمرکز است، انتشار داد؛ و چون لزوم تقویت خود را احساس میکرد، از شورای شهر و کلوپ گارد ملی دعوت نمود که هرکدام سه نماینده بفرستند. شورا داوید بُسک، دِسِروی و سیدُر را برگزید؛ و کلوپ بوشه، کارتو، و فولژِرا را. روز بعد آنها یک بیانیهی ملایم دادند: «مارسی خواسته است تا از جنگ داخلی که بخشنامههای ورسای برانگیخته است، جلوگیری کند. مارسی از یک حکومت جمهوری که مطابق مقررات تشکیل شود و در پایتخت مستقر باشد، حمایت خواهد کرد. کمیسیون این شهرستان که با توافق همهی گروههای جمهوریخواه تشکیل شده است، برجمهوری نظارت خواهد کرد، و تا زمانیکه یک اوتوریتهی جدیدِ ناشی از استقرارِ حکومتی مطابق قاعده در پاریس وی را رسماً از این وظیفه معاف نکند، بهاین نظارت ادامه خواهد داد».
اسامی شورای شهر و کلوپ، طبقهی متوسط را آسودهخاطر کرده بود. مرتجعین همچنان سر خود را میدزدیدند و ارتش شبانه شهر را تخلیه کرده بود. اِسپیوان ترسو، با جاگذاشتن فرماندار در تلهای که خود برایش گذاشته بود، پس از اشغال فرمانداری در خانهی معشوقهی یکی از فرماندهان گارد ملی بهنام اسپیر مخفی شد که بعداً بهخاطر همین خدمتش بهنظم اخلاقی بهاو نشان لژیون دونور دادند. او نیمهشب دزدانه بیرون آمد و بهسربازهائی ملحق شد که بدون ممانعت از طرف مردمیکه سرمست از پیروزی خود احساس امنیت میکردند، بهدهکدهی اُبانی در هفده کیلومتری مارسی رسیده بودند.
بهاینترتیب، مارسی تماماً در دست مردم قرار گرفت. این پیروزی حتی برای کلههائی که زود باد در آنها میافتد، بازهم زیادی کامل بود. در این «شهرِ خورشید» از سایهروشنهای ملایم خبری نیست؛ آسمان، مزرعه، منش آدمها همه رنگهائی تند و خام دارند. گاردهای شهری درحالیکه میدانستند کمیسیون این کار را خوش ندارد، در ۲۴ مارس پرچم سرخ بلند کردند. سیدُر، دِسِروی و فولژِرا بیتوجه بهوظائف خود از فرمانداری کناره گرفتند؛ کارتو برای خبرگرفتن بهپاریس رفته بود. بهاینترتیب تمام بار بر دوش بُسک و بوشه افتاد که همراه با گاستون کرمیو سعی کردند تا جنبش را تحت قاعده درآورند. آنها با گفتن اینکه حالا وقت پرچم سرخ نیست و نگاهداشتن گروگانها بیفایده است، خیلی زود درمعرض سوءِظن و مورد تهدید قرار گرفتند. شامگاه ۲۴ مارس، بوشه که کاملاً دلسرد شده بود، استعفا داد؛ ولی با شکایت کرمیو بهکلوپ گارد ملی راضی شد که بهکار خود برگردد.
شایعهی این کشمکشها در شهر بهگوش میرسید. در روز ۲۵ مارس کمیسیون مجبور شد تا اعلام کند که «کاملترین توافق نظر، کمیسیون را با شورای شهر متحد کرده است». ولی این شورا در همان روز خود را تنها قدرت موجود اعلان کرد و گارد ملی را بهبیرون آمدن از انفعال فراخواند. این شورا که بین ارتجاع و مردم در نوسان بود، بازی حقیری را آغاز کرد که ناگزیر بهرسوائی منجر میشد.
درحالیکه لیبرالها از تیراد و نمایندگان «چپ» تندرو که دوفور در پیامهایش بهآنها رجوع میداد، تقلید مینمودند؛ اسپیوان مو بهمو از ژنرال تییر کپیبرداری میکرد. او همهی ادارات مارسی را چپاول کرده بود. خزانهداریِ لشگر به اُبائی منتقل شده بود. اگر گاستون کرمیو و بوشه شورا را وادار نکرده بودند که یک رئیس ستاد موقت برای سررشتهداری منصوب کند؛ هزاروپانصد تن نفرات گاریبالدی در ارتش وُژ و همچنین کسانیکه قصد داشتند بهپایگاه آنها در آفریقا بپیوندند، بدون نان و بدون پول و توشهی راه و حتی بدون سرپناه میماندند. کسانیکه خون خود را در راه فرانسه ریخته بودند، بهبرکت وجود کمیسیونْ غذا و سرپناه دریافت کردند. گاستون کرمیو در نطقی بهآنها گفت: «وقتی زمانش فرا برسد، شما این دست برادری را که ما بهسویتان دراز کردهایم، بهیاد خواهید آورد». او یک احساساتیِ مهربان بود که انقلاب را بیشتر بهصورت ترانههای روستائی میدید.
در روز ۲۶ مارس انزوای کمیسیون آشکارتر شد. هیچکس علیه آن سلاح برنداشت، ولی هیچکس هم بهآن نپیوست. تقریباً همهی شهردارها از نصب اعلامیههای آن در تابلوی اعلانات خود امتناع کردند و تظاهرات بههواداری از پرچم سرخ در آرل ناکام ماند. احساساتیهای آتشینِ درون فرمانداری هیچکاری برای توضیح اهمیت پرچمیکه برافراشته بودند، صورت ندادند؛ و این پرچمْ در مقابل چشمان مردم مارسیکه با کنجکاوی نظاره میکردند و نیز در میان این آرامش کسالتبار، بیحرکت و بیصدا از برج ناقوس فرمانداری -مثل یک معما- آویزان بود.
پایتخت جنوب غربی هم شاهد فرومردن قیام خود بود. غرش تندر ۱۸ مارسْ تولوز را هم بهلرزه درآورده بود. در فوبورگ سنسیپریان جمعیتی از کارگران آگاه و دلیر زندگی میکردند که استخوانبندی گارد ملی را تشکیل میداند و از روز ۱۹ مارس با فریاد «زندهباد پاریس»! بپاخاسته بودند. چند انقلابی از فرماندار، دوپُرتال، خواستند که نظرش را له یا علیه پاریس اعلام کند. یک ماه بود که سازمان «نجات» تحت رهبری او مبارزهای را علیه «مجلس دهاتیها» پیش میبرد و حتی شخصاً در گردهمآئیهای عمومی برعقاید جمهوریخواهانهی خود تأکید کرده بود. ولی او آدمی نبود که ابتکار بهخرج دهد و از قطع رابطه با ورسای خودداری میکرد. لیکن کلوپها او را تحت فشار قرار دادند، افسران گارد ملی را وادار کردند تا سوگند یاد کنند که از جمهوری دفاع مینمایند و خواستار مهمات شدند. تییر که میدید دوپرتال درنهایت بهخواست آنها تن خواهد داد، کِراتری، رئیس پلیس سابقِ ۴ سپتامبری را بهفرمانداری منصوب کرد. وی و در شب ۲۱ به ۲۲ مارس بهخانهی ناسوتی، فرمانده تیپ، وارد شد و وقتی متوجه شد که در پادگان فقط ششصد سرباز بیسازمان موجود است و گارد ملی کلاً از دوپرتال طرفداری میکند، به اَژن عقب نشست.
در روز ۲۳ مارس گارد ملی در کار تدارک تظاهراتی برای تسخیر قورخانه بودکه دوپرتال و شهردار خود را به کاپیتال -شهرداری مرکزی تولوز- رساندند. شهردار اعلام کرد که مراسم مورد نظر نباید برگزار شود و دوپرتال گفت ترجیح میدهد استعفا کند تا آنکه از جنبش اعلان هواداری نماید. ولی ژنرالها که از خیزش این محلهی مردمی ترسیده بودند، بهقورخانه پناه بردند. شهردار و شورای شهر که فهمیدند دیگر نمیتوانند بهنقش افلاطونی خود ادامه دهند، بهنوبهی خود گریختند؛ لذا دوپرتال که تنها در این فرمانداری مانده بود، مثل یک انقلابی بزرگ و درنتیجه مجموعاً شایستهی احترام گارد ملی جلوه کرد. او نهایت تلاش را کرد تا بهژنرالها اطمینان بدهد؛ بهقورخانه رفت و در آنجا عزم راسخ خود بهبرقراری نظم بهنام حکومت ورسای را بهعنوان تنها حکومتیکه او مشروع میدانست، بهآنها فهماند؛ و در این کار چنان موفق بود که آنها به تییر توصیه کردند تا او را در مقامش ابقا کند. کراتری طی بیانیهای از او کمک خواست تا فرمانداری را تحویل بگیرد و دوپرتال با او برای روز بعد، ۲۴ مارس، در جمع افسران گارد متحرک و گارد ملی قرار گذاشت. کراتری منظور او را فهمید و در اَژن باقی ماند.
هدف این تجمع جمعآوری داوطلبهای مورد درخواست مجلس بود. از شصت افسر گارد متحرک، چهار افسر برای خدمت بهورسای اعلان آمادگی کردند. افسران گارد ملی نه تنها بهفرمانداری نیامدند، بلکه برعکس، در همان زمان تظاهراتی را علیه کراتری تدارک دیدند. در ساعت یک، دو هزار نفر در میدان کاپیتول جمع شدند و با پرچمهای برافراشته بهطرف فرمانداری بهراه افتادند و دوپرتالْ افسران آنها را در فرمانداری پذیرفت. یکی از آنها اعلام کرد که نه فقط از مجلس حمایت نمیکنند، بلکه آمادهاند تا علیه آن بجنگند و اگر تییر با پاریس صلح نکند، آنها اعلان کمون خواهند کرد. با ادای این اسم فریاد از چهار گوشهی تالار بلند شد: «زندهباد کمون! زندهباد پاریس»! افسران که دلگرم شده بودند، قرار بازداشت کراتری را صادر کردند، کمون را اعلام نمودند و از دوپرتال خواستند که خود در رأس آنها قرار بگیرد. او سعی کرد شانه خالی کند و پیشنهاد نمود که بهعنوان دستیار غیررسمی رؤسای کمون عمل کند. افسران که از این کوتاهی سخت ناراحت شدند، او را تشویق کردند تا بهمیدان فرمانداری بیاید و در آنجا گاردهای ملی برای او ابراز احساسات نمودند و بهطرف کاپیتول بهراه افتادند.
رهبران از همان لحظهی ورود بهتالار بزرگ، بسیار مضطرب بهنظر میرسیدند. آنها مقام ریاست را بهنوبت بهشهردار و سایر اعضای انجمن شهر پیشنهاد نمودند، که همگی بیسروصدا شانه خالی کردند؛ و دوپرتال در مقابل این پیشنهاد و بهمنظور شانه خالی کردن از آنْ بیانیهای تهیه کرد که از بالکن بزرگ قرائت شد. این بیانیه میگفت: «کمون تولوز هواداری خود را از جمهوری واحد و تقسیمناپذیر اعلام میکند و از نمایندگان پاریس میخواهد بین حکومت و این شهر بزرگ پا درمیانی کند و آقای تییر را دعوت میکند که مجلس را منحل نماید». تودهی مردم برای این کمون آبکی که بهنمایندگان «چپ» و مظلومیت تییر از جانب اکثریت مجلس «دهاتیها» باور داشت، ابراز احساسات کردند.
عصر همان روز عدهای از افسران یک کمیسیون اجرائی تعیین کردند که با دو یا سه استثنا از کسانی تشکیل میشد که صرفاً اهل حرف بودند و هیچیک از شخصیتهای اصلی جنبش در آن حضور نداشتند. این کمیسیون همِ خود را مصروف نصب بیانیه کرد و از کوچکترین اقدامات احتیاطی، حتی اشغال ایستگاه راهآهن، غافل ماند. باوجود این، ژنرالها جرأت نکردند از قورخانهی خود تکان بخورند و روز ۲۶ مارس قاضی اولِ محاکم و دادستان کل هم بهآنها ملحق شدند و طی پیامی از اهالی خواستند دورشان جمع شوند. گارد ملی -در پاسخ- قصد داشت بهقورخانه یورش برد و مردم فوبورگ هم از پیش و بهطور دستهجمعی روانهی کاپیتول شده بودند. ولی کمیسیون ترجیح داد مذاکره کند و پیغامی بهقورخانه فرستاد که کمیسیون حاضر بهانحلال است، البته بهشرطی که حکومت بهجای کراتری یک فرماندار جمهوریخواه انتخاب کند و دوپرتال را که کاری نکرده است (و این حرف درستی بود)، بهحال خود رها کند. مذاکرات تمام شب طول کشید. گاردهای ملیِ خسته که فریب رؤسای خود را خورده بودند با خیال اینکه همهچیز رو بهراه شده است، بهخانههایشان برگشتند.
کراتری که بهخوبی در جریان این کوتاهیها قرار داشت، روز بعد با سه اسکادران سوارهنظام بهایستگاه راهآهن وارد شد؛ بهقورخانه رفت، مذاکرات را قطع کرد و فرمان حرکت داد. در ساعت یک، ارتش ورسای مرکب از ۲۰۰ سواره نظام و ۶۰۰ سرباز ناهمگون، عملیات خود را شروع کرد. یک دسته پل سنسیپریان را اشغال کرد تا شهر را از فوبورگ جدا سازد، دیگری بهطرف فرمانداری رفت و دستهی سوم همراه با نانسوتی، کراتری و قاضیها بهجانب کاپیتول حرکت کردند.
حدود سیصد نفر حیاطها، پنجرهها و ایوان را پر کردند. ورسائیها نفرات و شش توپ خود را در یک خط بهفاصلهی حدوداً شصت متری ساختمان مستقر کردند و بهاین ترتیب با بیمبالاتی پیادهنظام و توپخانهی خود را در تیررس تفنگهای شورشیان قرار دادند. قاضی اول و دادستان کل پیشقدم مذاکره شدند، ولی چیزی عایدشان نشد. کراتری قانون مجازات طغیان را درحالی قرائت کرد که صدایش در فریادها گم میشد. یک رگبارِ گلولهی مشقی میتوانست هم سربازها و هم توپچیها را بههراس بیندازد، بهخصوص که آنها را میشد از دو جناح تحت فشار قرار داد. ولی رهبران از کاپیتول گریخته بودند. هنوز امکان داشتکه شجاعت چند نفر موجب درگیری شود، که انجمن جمهوریخواهان مداخله کرد، گاردها را بهعقبنشینی متقاعد نمود و کراتری را نجات داد. تسخیر فرمانداری از این هم آسانتر بود و کراتری همان شب در آن مستقر گردید. اعضای کمیسیون اجرائی روز بعد بیانیهای سرهم کردند و ازجمله در آن خواهان معافیت خود از مجازات شدند. کراتری یکی از آنها را بهشهرداری منصوب کرد.
بهاینگونه، کارگران سخاوتمند تولوز که با فریاد «زندهباد پاریس» بپاخاسته بودند، از طرف کسانیکه آنها را بهقیام کشانده بودند، درمیان مخمصه رها شدند. برای پاریس این شکستی مصیبتبار بود، زیرا اگر تولوز پیروز میشد، سراسر جنوب از سرمشق آن پیروی میکرد.
مرد اندیشه و عمل که همهی این جنبشها کم داشتند، در قیام ناربون پدیدار شد. این شهر قدیمی با شور و حال گالیک و پشتکار رومی مرکز حقیقی دموکراسی در حوزهی شهرستان اود میباشد. در دوران جنگ، هیچجا در مقابل کوتاهیهای گامبتا اعتراضی شدیدتر از اینجا صورت نگرفت. بههمین دلیل تفنگهای گاردهای ملی ناربون را هنوز بهآنها پس نداده بودند، درحالیکه گاردهای ملی در کارکاسُن از مدتها پیش مسلح شده بودند. با رسیدن خبر ۱۸ مارس، ناربون تردید نکرد و جانب پاریس را گرفت. برای اعلان کمون، یک تبعیدی امپراتوری، مردی با اعتقاداتی قوی و شخصیتی محکم، دیژُن، فوراً دست بهکار شد. دیژُن که درعین سرسختیْ فروتن هم بود، رهبری جنبش را بهرفیق دوران تبعید خود مارکو، رهبر شناخته شدهی دموکراسی در اود و یکی از پرحرارتترین طرفداران گامبتا در زمان جنگ، پیشنهاد کرد. مارکو، این وکیل مکار، از بیم بهخطر انداختن خود و هراسان از انرژی دیژُن در دپارتمان مرکزی شهر، او را بهرفتن به ناربون تشویق کرد. دیژُن در ۲۳ مارس بهآنجا وارد شد و در آغاز فکر کرد که اعضای انجمن شهر را بهاعضای اصلی کمون تبدیل کند. ولی با امتناع شهردار -رِنال- از احضار شورا، مردم که کاملاً شکیبائی خود را از دست داده بودند، در عصر ۲۴ مارس بهشهرداری مرکزی حمله بردند و با مسلح کردن خود با تفنگهائی که توسط شهرداری نگاهداری میشد، دیژُن و دوستانش را در آنجا مستقر کردند. او در بالکن ظاهر شد، کمون ناربون را در اتحاد با کمون پاریس اعلام کرد و بلافاصله بهاتخاذ اقدامات دفاعی پرداخت. روز بعد رنال سعی کرد که پادگان را با خود همراه کند و چند گروهان هم جلوی شهرداری مرکزی پدیدار شدند. ولی مردم بهویژه زنان، بهسان خواهران پاریسی خود، سربازها را خلع سلاح کردند. یک ستوان و یک سرگرد بهگروگان گرفته شدند. مابقی نفرات رفتند و در سربازخانههای سنبرنارد درها را بهروی خود بستند. چون رنال همچنان درصدد دامنزدن بهمخالفت بود، در روز ۲۶ مارس مردم او را دستگیر کردند؛ و دیژُن سه گروگان را در جلوی دستهای از فدرالها قرار داد، فرمانداری را تسخیر کرد و پستهای نگهبانی در ایستگاه راهآهن و تلگرافخانه مستقر نمود. برای بهدست آوردن سلاح بهزور وارد قورخانه شد و سربازان آنجا علیرغم فرماندههایشان که بهآنها فرمان شلیک میداند، اسلحههای خود را تسلیم کردند. همان روز نمایندگانی از کمونهای مجاور وارد شدند و دیژُن دست بهکار تعمیم جنبش شد. او بهروشنی فهمیده بود که قیامهای شهرستانها اگر بهخوبی با هم پیوند نداشته باشند، خیلی زود فروکش میکنند. او میخواست دستِ یاری بهسوی لیون و مارسی بپاخاسته دراز کند. تا همینجا بِزییِه و سِت بهاو قول کمک داده بودند. او عازم حرکت به بِزییه بود که در روز ۲۸ مارس دو گروهان از تورکو وارد شدند و اندکی بعد بهدنبال آنها سربازانی از مُنپُلییِه، تولوز و پِرپینیان رسیدند. از این لحظه بهبعد دیژُن مجبور شد همِ خود را مصروف دفاع کند. دستور داد ارتفاع باریکادها را بیشتر کنند، پستهای نگهبانی را تقویت کرد و بهفدرالها سفارش نمود که همواره مترصد حمله باشند و فقط افسران را آماج بگیرند.
بعداً بهاین موضوع برمیگردیم. فعلاً پاریس ما را میطلبد. سایر جنبشهای شهرستانها صرفاً پسلرزههای لحظهای بودند. در روز ۲۸ مارس وقتی هنوز پاریس از پیروزی سرخوش بود، همهی جنبشهای شهرستانها بهجز مارسی و ناربون جارو شده بودند.
فصل یازدهم — شورای کمون مردد است
وقتیکه اعضای جدیدالانتخاب کمون جدید در تالار شورای شهرداری تشکیل جلسه دادند، میدان شهرداری مرکزی هنوز در جنبوجوش بود.
از صندوقهای رأی شانزده شهردار و معاون لیبرال از هر رنگ۱۰۸، چند رادیکال۱۰۹ و حدود شصت انقلابی از هرنوع بیرون آمد1۱۰.
چه پیش آمد که این دستهی اخیر انتخاب شدند؟ همهچیز باید گفته شود و سرانجام حقیقتِ زاینده جانشینِ تملقگوئی بیبو و خاصیت مکتب قدیمی رومانتیک گردد که خود را «انقلابی» جا زده بود. چیزی هست که میتواند از خود شکست وخیمتر باشد: سوءِ تعبیر یا فراموش کردن علل آن.
سنگینی مسئولیت، البته بیشتر بر دوش انتخابشدگان است؛ ولی نباید همه را بارِ یک طرف کرد، انتخابکنندگان هم در آن سهیم بودند. کمیتهی مرکزی در یکشنبهی ۱۹ مارس بهمردم گفته بود: «برای انتخابات کمون خود آماده شوید». بنابراین، آنها یک هفتهی کامل وقت داشتند تا موضوع وکالتی را که میخواستند بدهند و وکلائی که میبایست آن را عملی کنند، مشخص نمایند. بیشک، مخالفت شهردارها و اشغال پستهای نظامیْ بسیاری از انقلابیون را از نواحی محل سکونت خود دور نگهداشته بود؛ ولی هنوز بهاندازهی کافی شهروندانی در محل حضور داشتند که کار گزینش را پیشببرند.
تصریح موضوع وکالتِ وکلا در هیچ زمانی از این ضروریتر نبوده است؛ زیرا مسئلهی ارائهی یک قانون اساسی کمونی بهپاریس مطرح بود که میبایست برای تمام فرانسه نیز قابل قبول باشد. پاریس هرگز اینچنین نیازمند مردانی روشن و اهل عمل نبوده است که درعینحال هم بتوانند مذاکره کنند و هم نبرد.
باوجود این، هرگز مباحثات مقدماتیِ هیچ انتخاباتی از این کمتر نبوده است. فقط چند نفری مردم را بهاحتیاط دعوت میکردند؛ مردمیکه عادتاً در مسائل انتخاباتی بیش از حد دغدغه دارند و اینبار حتی تازه انقلاب کرده بودند تا گریبان خودرا از دست نمایندگانشان نجات دهند.
کمیتهی نواحی بیستگانه بیانیهای حاوی چندین نکتهی بسیار بهجا منتشر کرد که میتوانست بهعنوان طرحِ کلی مورد استفاده قرار گیرد. دو نماینده در ادارهی امور داخله، از طریق مقالهای در روزنامه رسمی، سعی کردند توجه پاریس را بهاهمیت رأیش جلب کنند. حتی یک مجمع هم برنامهای کلی برای پاریس تنظیم نکرد. تنها دو یا سه ناحیه نوعی شرحِ وظائفِ وکلا تنظیم کردند.
بهجای رأی دادن بهیک برنامه، بهاسمها رأی دادند. کسانی که خواستار کمون شده بودند و در کُرودِوری یا هنگام محاصره خودی نشان داده بودند، بدون آنکه هیچ توضیح دیگری از آنها خواسته شود، انتخاب شدند؛ و حتی بعضی مانند فلوران -علیرغم اشتباهات ۳۱ اکتبر- دوبار انتخاب شدند. تنها هفت یا هشت نفر از اعضای گمنام کمیتهی مرکزی، و آن هم نه از بهترینهایشان، انتخاب شدند. البته این درست است که کمیتهی مرکزی تصمیم گرفته بود که در انتخابات کاندید معرفی نکند. گردهمآئیهای عمومی در بسیاری از نواحی بهحرافان پرخاشگر و رومانتیکهائیکه در دوران محاصره سر برآوردند و هیچ شناختی از زندگی عملی نداشتند، میدان میداد. در هیچجا کاندیداها مورد هیچگونه آزمایشی قرار نمیگرفتند. در گرماگرم مبارزه آنها هیچ بهفکر روز بعد نبودند. گاه اینطور بهنظر میرسید که هدف مورد نظر فقط نمایش دادن است، نه بنیانگذاری نظمی نوین.
فقط بیستوچهار کارگر انتخاب شدند که یکسومشان بیشتر بهگردهمآئیهای عمومی تعلق داشتند تا بهانترناسیونال یا جوامع کارگری. سایر نمایندگان مردم از میان طبقهی متوسط و بهاصطلاح صاحبان مشاغل آزاد (حسابدارها و ناشران) انتخاب شدند-تعداد دوازده نفر از این دسته پزشگ و وکیل دعاوی بودند. اینها، سوای تعدادی افرادِ واقعاً حاذق -چه مجرب و چه تازهکار- با وجود شخصیت قوی خود، بههمان اندازهی کارگران از مکانیسم سیاسی و اداری بورژوازی بیاطلاع بودند. سلامت کمیتهی مرکزی در این بود که از مردان بزرگی که هرکدام فرمول خاص خود را داشته باشند، پیراسته بود. برعکس، شورای کمون پر بود از محافل دوستانه، گروهها، نیمهمشاهیر و درنتیجه زورآزمائیها و رقابتهای بیانتها.
بدینترتیب، شتابزدگی و بیتوجهیِ رأیدهندگان انقلابیْ افرادی را بهشهرداری مرکزی فرستاد که اکثریت آنها، گرچه اغلب ازخودگذشته، ولی بدون مداقه انتخاب شده بودند؛ و بدون وظائف مشخصیکه آنها را در مبارزهای که بهآن وارد شده بودند، مقید و هدایت کند؛ در جریان کار بهنیات و تمایلات خود واگذاشته شدند.
مرور زمان و تجربه -بیشک- این غفلت را تصحیح میکرد، ولی زمان تنگ بود. مردم هرگز حتی برای یک ساعت هم دچار تردید نشدند، و وای بر آنها اگر در این حالْ آماده و سر تا پا مسلح نباشند. انتخابات ۲۶ مارس غیرقابل جبران بود.
در جلسهی اول فقط شصت نفر از کسانی که انتخاب شده بودند، حضور داشتند. در افتتاح جلسهْ کمیتهی مرکزی آمد تا بهشورا تبریک بگوید. رئیس سنی، بِسله، سرمایهداری با روحیه اخوت، نطق افتتاحیه را ایراد کرد.
او با سرخوشی زیاد این انقلاب جوان را چنین تعریف کرد: «رهائی کمون پاریس رهائی همهی کمونهای جمهوری است. مخالفان شما گفتهاند که شما بهجمهوری ضربه زدهاید. این مثل بنای عظیمی است که پایههایش در عمق خاک فرو میرود. جمهوری ۱۷۹۳ سربازی بود که میخواست همهی قوای ملت را متمرکز کند. جمهوری ۱۸۷۱ کارگری است که پیش از هر چیز آزادی میخواهد تا صلح را بنا کند. کمون بهکلیه امور محلی؛ شهرستان، بهتمام امور منطقهای؛ و حکومت بههرآنچه ملی است، میپردازد. اگر از این محدوده قدم بیرون نگذاریم، آنگاه مملکت و حکومت از تشویق و کف زدن برای این انقلابْ خوشنود و سرافراز خواهد بود». این توهم سادهلوحانهی پیرمردی بود که بههرصورت تجربهی یک زندگی سیاسی طولانی را پشت سر داشت. این برنامه، با این حد از میانهروی در شکل، باز همانطور که در همین جلسه نشان داده شد، چیزی کمتر از ناقوس مرگ بورژوازی بزرگ نبود. ولی در عینحال نواهای ناسازی هم بهگوش میرسید.
خشنها و گیجها بهپیشنهادهای بیپایهای دست زدند و از کمون خواستند خود را واجد اختیار تام اعلان کند. تیرار که از ناحیه خودش انتخاب شده بود، از این فرصت برای کنارهگیری استفاده کرد و گفت که وکالت او فقط جنبهی صرفاً شهری دارد و نمیتواند خصلت سیاسی کمون را قبول کند. استعفای خود را تسلیم کرد و با کنایهای استهزاآمیز از شورا وداع نمود: «من آرزوهای صمیمانهام را تقدیم شما میکنم، کاش در وظیفهی خود موفق باشید»، و غیره.
گستاخی این مرد بیصداقت که هشت روز تمام مشغول برافروختن جنگ داخلی بود و حالا وکالتنامهای را که برای او صادر شده بود، بهطرف انتخابکنندگان خود پرتاب میکرد، باعث خشم عمومی شد. ناشکیباترها بازداشت و دیگران اعلان ابطال وکالت او را تقاضا کردند. با وجود اینکه او در تریبون ورسای گفت: «وقتی شما وارد شهرداری مرکزی میشوید، مطمئن نیستید که از آن بیرون میآئید»، خودش جان سالم بهدر برد.
بیشک این حادثه باعث شد که شورا بهسری بودن مذاکرات خود رأی دهد؛ گرچه بهانهی ظاهری این بود که کمون یک پارلمان نیست. این تصمیم، با نقض بهترین سنتهای کمون ۱۷۹۳-۱۷۹۲، تأثیر بدی برجای گذاشت. چونکه بهشورا ظاهرِ یک توطئه را میداد و دو هفته بعد، وقتی که در نتیجهی طبیعی جلسات سری، روزنامهها پر شد از گزارشهای خیالی، لغو آن لازم بهنظر رسید. ولی علنی بودن هرگز چیزی جز درج گزارشی کوتاه در روزنامه رسمی نبود. شورا هرگز عموم مردم را که حضورشان میتوانست از خیلی اشتباهات جلوگیری کند، نپذیرفت.
روز بعد، شورا خود را بهکمیسیونهای تخصصی برای امور مختلف تقسیم کرد. یک کمیسیون نظامی و کمیسیونهای دیگری برای دارائی، دادگستری، تندرستی عمومی، ارزاق، کار و مبادله، امور خارجه، خدمات عمومی و آموزش و پرورش تعیین شد. کمیسیون اجرائی مرکب بود از لفرانسه، دووال، فلیکس پیا، برژره، تریدون، اود و وَیان که از بین آنها دووال، برژره، و اود بهکمیسیون نظامی هم تعلق داشتند.
تازه تصویب شده بود که تمام مصوبات باید امضای کمون را داشته باشد -رأئی که خیلی زود فراموش شد- که خبر ورود نمایندگان کمیتهی مرکزی اعلان گردید. آنها پس از نیم ساعت انتظار داخل شدند. سخنگوی آنها گفت: «شهروندان، کمیتهی مرکزی آمده است تا اختیارات انقلابی خود را بهشما تقدیم کند. ما وظائفی را که اساسنامه برایمان تعیین کرده از سرمیگیریم».
وقت آن بود که شورا اوتوریتهی خود را تأکید کند. شورا، تنها نمایندهی اهالی و یگانه مسئول امور، حالا میبایست همهی قدرتها را جذب کرده باشد و همزیستی با کمیتهای را تحمل نکند که مسلماً همواره موضع برتری را که زمانی داشته است، بهخاطر دارد و ممکن است که تلاش کند تا دوباره آن را بهدست آورد. شورا در جلسهی قبل خود با تصویب اینکه کمیته افتخار پاریس و جمهوری است، حق این کمیته را ادا کرده بود و حالا میبایست از آن بخواهد که بهقول خود عمل کند و وظیفهی خود را خاتمه یافته اعلام نماید. اما بهجای تصمیمی مقتدرانه در این جهت بهاتهامزنی متوسل شد.
یکی از اعضای شورا قرارِ انحلالِ کمیتهی مرکزی پس از انتخابات را یادآوری کرد. اگر هدفشان قدرت نبود، لزومی برای بقای سازمانشان وجود نداشت. وارلن و بِسله از موجودیت کمیته دفاع کردند که با مخالفت ژورد و برنو روبرو شد. نمایندگان کمیته که احیاناً با یک جملهی قاطع تسلیم میشدند، درمقابل این ضعف بهمقاومت برخاستند. آنها گفتند: «این همان فدراسیونی استکه جمهوری را نجات داد. حرف آخر هنوز زده نشده بود. انحلال این سازمان شکستن قدرت شماست. کمیتهی مرکزی مدعی شراکت در حکومت نیست. این کمیته حلقهی اتحاد بین شما و گارد ملی، این دست راست انقلاب، باقی میماند. ما دوباره همان چیزی میشویم که بودیم: مشاور خانوادهی بزرگ گارد ملی».
این قیاس معالفارق حسابی مؤثر افتاد. مذاکرات بهدرازا کشید و نمایندگان کمیته بدون آنکه نتیجهای بهدست آمده باشد، خارج شدند.
دراین هنگام، فلیکس پیا بدون مقدمه و مثل عروسک کوکی از جا پرید و پیشنهاد لغو سربازگیری اجباری را مطرح کرد.
روز ۳ مارس او دزدانه از مجلس بیرون آمده بود، همانطورکه در ۳۱ اکتبر از شهرداری مرکزی جیم شده بود؛ و چند روز بعد از زندان در رفت. در ۱۸ مارس او از جا نجنبید، درحالیکه دُلِسکلوز از همان روز اول بهانقلاب پیوسته بود. فلیکس پیا منتظر پیروزی ماند و در آستانهی انتخابات آمد تا در مقابل کمیتهای طبل بزند که «بهمغرورترین آدمها درس تواضع میدهد و نوابغ را دچار احساس حقارت میکند». او که با حدود ۱۲,۰۰۰ رأی از ناحیه دهم انتخاب شده بود، حالا میرفت تا کرسیاش را در شهرداری مرکزی اشغال کند.
بالاخره ساعتیکه انتظارش بیست سال طول کشیده بود، فرارسید؛ و او در شُرف رفتن روی صحنه بود. درمیان انبوه نمایشنامه نویسها، معجزهگرها، رومانتیکها، خیالبافها و بقایای ژاکوبنها که از ۱۸۳۰ بهاین طرف بهپروپای انقلاب اجتماعی پیچیدهاند، کار او عبارت بوده است از: فراخواندن بهشاهکُشی و شورشگری انقلابی و مراسله، تمثیل، تشویق، استدعا، یادآوری، قطعات ادبی پیرامون وقایع روز و دستکاری ساختههای مونتانیارها و ترمیم آنها با اندکی لعاب انساندوستانه. در دورهی امپراطوری بیانیههای تند و تیز او مایه خوشنودی پلیس و روزنامههای بناپارتیست بود؛ چراکه همانند لقمههای پوسیده بهطرف مردم پرتاب میشد، بدون آنکه آنها بتوانند نکتهای عملی یا ذرهای معنی از آن بیرون بکشند. این حالت مستی و برانگیختگی، خالی از تصنع نبود. مرد پریشان و دیوانهی روی سنْ در پشت صحنه حسابی زیرک و دست بهعصا میشد. در بطنْ فقط آدمی شکاک و موذی بود و تنها در خودستائی صمیمیت داشت. او با جیبهائی پر از لایحه بهکمون آمد.
وقتی طرح خود را خواند، رومانتیکها با حرارت آن را تحسین کردند و فوراً بهتصویب رسید. درحالیکه آن روز صبح کمون هیچ اشارهای بهاین قبیل چیزها نکرده بود و صرفاً در بیانیهای که جهت معرفی خود بهپاریس منتشر نمود، ازجمله گفت: «امروز تصمیمگیری در مورد کرایهخانه، فردا در مورد بدهیهای عقبمانده، از سرگیری خدمات عمومی و شفافسازی آنها، و تجدید سازمان گارد ملی؛ اولین اقدامات ما اینها هستند». و حالا ناگهان بهامور کشوری میپرداخت. صبح کمون و شب مجلس مؤسسان.
اگر میخواستند انقلاب را از کمونی بهملی تبدیل کنند، این را باید میگفتند؛ جسورانه برنامهی کلی خود را مطرح میکردند و ضرورت این اقدام خود را برای فرانسه ثابت میکردند. ولی این مصوبهی تصادفی و بالبداهه، بدون اعلامیه قبلی و پیگیری بعدی چه معنی داشت؟ این الزامات حتی بررسی هم نشد. بهبهانهی احتراز از پارلمانتاریسم از امور مورد بحث با شتاب گذشتند.
بعد، شورا بخشودگی کرایههای عقبمانده بین اکتبر ۱۸۷۰ و ژوئیهی ۱۸۷۱ را تصویب کرد. ورسای فقط مهلت داده بود، که با اصل انصاف مغایرت داشت. شورا کرایهها را بهاین دلیل درست بخشیدکه مالکین هم باید سهم خود را از فداکاری عموم مردم بپردازند. ولی بسیاری از صاحبان صنایع را که در دوران محاصره سودهای تکاندهندهای بهجیب زده بودند، معاف کرد. این مغایر عدالت بود.
بالاخره، آنها از اعلان وجود خود بهشهرستانها که پیش از آن هم از سوی کمیتهی مرکزی نادیده گرفته شده بودند، غفلت کردند. البته کمیسیونی مأمور تنظیم پیامی خطاب بهشهرستانها شده بود، ولی کار آن مورد پسند قرار نگرفت و کمیسیون دیگری تعیین شد؛ بهطوریکه چه با این کمیسیون چه با آن دیگری برنامهی کمون برای شهرستانها ۲۲ روز معلق ماند و شورا اجازه داده بود تا قیامهای شهرستانها فرونشینند، بدون آن که توصیه و نظری بهآنها داده باشد.
این تخطیها و بینظمیها پاریس را بهاین فکر میانداخت که قدرت جدید نه نظر خیلی روشنی دارد و نه آگاهیای از موقعیت. بخش لیبرال کمون از این بهانه برای بیرون رفتن استفاده کرد. اگر توافق ۲۰ مارس شهردارها و معاونین منتخبْ صمیمانه بود و اگر نگران سرنوشت پاریس بودند، شجاعانه پای وظیفهی نمایندگی خود میایستادند. اینها هم نظیر همکاران شهرستانی خود کنارهگیری کردند؛ ولی بیشتر از آنها مقصر بودند، چراکه بهانتخاب خود اعتراض نکرده بودند. بسیاری از اینها هرگز در شهرداری مرکزی دیده نشده بودند. عدهای دستهای خود را بههم میسائیدند و مینالیدند که «ما بهکجا میرویم»؟ عدهای دیگر خود را بهمردن میزدند که «میبینید، من دارم نفسهای آخرم را میکشم». از همه ناپسندتر کسانی بودند که از همان آغاز حقیرانه درصدد طفره رفتن بودند. هیچکدام دلیرانه قطع رابطه نکردند.
استعفای آنها۱۱۱ و انتخابهای مضاعف در روز ۳۰ مارس، که کمون بهاعتبارنامهها رسیدگی میکرد، ۲۲ جای خالی باقی گذاشت. کمون با وفاداری بهبهترین سنتهای جمهوری فرانسه فرانکل مجارستانی -یکی از هوشمندترین اعضای انترناسیونال- را که از ناحیه سیزدهم انتخاب شده بود، بهعضویت پذیرفت. شش نامزد یکهشتمِ آراءِ مقرر در قانون انتخابات ۱۸۴۸ را کسب نکرده بودند. شورا این مورد را نادیده گرفت، زیرا این نامزدها بهناحیههائی تعلق داشتند که محلات مرتجعنشین را شامل میشد و روزبهروز خالیتر میشدند.
هواداران نظم که دوبار چوب این اوضاع را خورده بودند، همچنان مهاجرت بهورسای را ادامه میدادند و انبار جدیدی از کینهها و لافزنیها در آنجا ذخیره میکردند. شهر حالتی جنگی بهخود گرفته بود. همهچیز خبر از آن میداد که درگیری قریبالوقوع است. تییر پیشاپیش پاریس را از فرانسه جدا کرده بود. در ۳۱ مارس، در آستانهی سررسید اداری آوریل، مدیر پستخانهی کل، رامپان، با نقض قول شرفی که به تیسز، نمایندهی کمیتهی مرکزی داده بود، پس از بهمریختن خدمات پستی ناپدید شد و تییر قطارهای باری را حذف کرد و کلیه مراسلات بهمقصد پاریس را پسفرستاد. وی در اول آوریل رسماً اعلان جنگ داد. او بهفرماندارها تلگراف کرد: «مجلس در ورسای جلسه دارد، جائیکه سازماندهی یکی از بهترین ارتشهائی که تاکنون فرانسه داشته است، درحال اتمام است. پس شهروندان نیک میتوانند دلگرم و بهپایان درگیری امیدوار باشند که البته تأسفبار، ولی کوتاه خواهد بود». این لافزنی مزورانهی همان بورژوازیای است که از سازماندهی ارتش درمقابل پروسیها سرباز زده بود. این «یکی از بهترین ارتشها»، همان ویرانههای باقیماندهی ۱۸ مارس بود که با پنج یا شش هنگ حدود سیوپنج هزار نفر، سههزار اسب و پنجهزار ژاندارم و گروهبان شهری، تنها نیروئی که نوعی انسجام داشت، تقویت شده بود.
پاریس حتی موجودیت این ارتش را هم باور نداشت. روزنامههای مردمی خواستار شبیخون بودند و از سفر بهورسای بهصورت یک گردش صحبت میکردند. از همه دوآتشهتر روزنامهی وانژور بود که در آن فلیکس پیا با خشم کلاه و زنگوله خود را تکان میداد. او کمون را تشویق میکرد که «بهورسای فشار آورد. بیچاره ورسای! دیگر پنجم و ششم اکتبر ۱۷۸۹ را بهخاطر نمیآورد که زنهای کمون بهتنهائی برای بازداشت شاهاش کافی بودند». صبح یکشنبه ۲ آوریل همین عضو کمیسیون اجرائی بهپاریس خبر داد: «دیروز در ورسای سربازان که از آنها خواسته شده بود که با آری یا نه بهاین سؤال جواب بدهند که آیا مایلند بهطرف پاریس حرکت کنند، پاسخِ نه دادند»!
فصل دوازدهم — ورسائیها قراولها را عقب میرانند و اسرا را کشتار میکنند
ورسائیها درست در همان روز، ۲ آوریل، ساعت یک، بدون هشدار و بدون اخطار قبلی آتش میکنند و گلولههای توپ را بهداخل پاریس شلیک میکنند.
چندین روز بودکه سوارهنظامِ آنها با پستهای مقدم ما در شاتیون و پوتو تبادل آتش میکردند. ما کوربُووا را که برجادهی ورسای اِشراف دارد، اشغال کردیم. این کار دهاتیهای مجلس را خیلی نگران کرد. در روز دوم، ساعت ده صبح، سه بریگاد از بهترین سربازان ورسای، در جمع ۱۰,۰۰۰ نفر بهتقاطع بِرژِ رسیدند. ششصد یا هفتصد سوارهنظام از بریگاد گالیفه این عملیات را پشتیبانی میکردند. درحالیکه ما فقط سه گردان فدرال، درکل پانصد یا ششصد نفر، در کوربُووا در پناه یک باریکاد نیمهتمام، درکنار جادهی سنژرمن داشتیم. ولی این گردانها خیلی خوب دیدبانی میکردند. پیشآهنگهای آنها سرجراح ارتش ورسای را که با یک سرهنگ ژاندرمری اشتباه گرفته بودند، کشتند.
هنگام ظهر، ورسائیها که پادگان کوربُووا و باریکاد را زیر آتش توپخانه گرفته بودند، دست بهحمله زدند. با اولین گلولههای افراد ما، آنها با جاگذاشتن توپها و افسران خود در جاده، پا بهفرار گذاشتند. وینوا خودش مجبور شد بیاید و بهفراریها بپیوندد. در همین زمان، گردان ۱۳۰ صف کوربووا را از سمت راست دور زد و پیادهنظام ملوانان بهچپ پیچید و از طریق پوتو حرکت کرد. فدرالها که از لحاظ تعداد خیلی کمتر بودند و میترسیدند که ارتباطشان با پاریس قطع شود، کوربووا را تخلیه کردند و درحالیکه گلولههای توپْ آنها را دنبال میکرد، با جاگذاشتن دوازده کشته و تعدادی اسیر بهخیابان نویی عقب نشستند. ژاندارمها پنج نفر و از جمله یک بچهی پانزده ساله را گرفتند، آنها را بیرحمانه کتک زدند و پای مُنوالریان تیرباران کردند. با ختم این عملیات، ارتش بهمواضع خود برگشت.
با صدای توپ همهی پاریس بهجنبوجوش درآمد. هیچکس گمان نمیکرد که حمله شده باشد. از روز ۲۸ مارس بهبعد همه کاملاً در چنین جوی از اعتماد بهسر میبردند. لابد سروصدای یک جشن تولد است و یا نهایتاً سوءِ تفاهمی رخ داده است. وقتی خبر با آمبولانسها از راه رسید، وقتی این کلام ادا شد که «محاصره دارد دوباره شروع میشود»، انفجار وحشت همهی محلهها را تکان داد. پاریس بهکندوئی از زنبوران هراسان شبیه بود. باریکادها دوباره برپا شد، در همهجا صدای طبلهای فراخوان بهسلاح شنیده میشد و توپها را بهسنگرهای پورتمایو و تِرن کشیدند. در ساعت سه، ۸۰,۰۰۰ نفر آماده بودند و فریاد میزدند: «پیش بهسوی ورسای»! زنها گردانها را تهییج میکردند و از حرکت در پیشاپیش آنها حرف میزدند.
کمیسیون اجرائی تشکیل جلسه داد و بیانیهای را بهدیوارها چسباند: «توطئهگران سلطنتطلب حمله کردهاند. علیرغم ملایمت رفتار ما آنها حمله کردهاند. وظیفهی ما این است که در مقابل این تجاوزات جنایتکارانه از این شهر بزرگ دفاع کنیم. در کمیسیونْ فرماندهان، دوال، برژره و اُد از حمله هواداری کردند. آنها میگفتند: «شور و هیجان مردم غیرقابل مقاومت و بینظیر است. ورسای در مقابل ۱۰۰,۰۰۰ نفر چه میتواند بکند؟ ما باید حمله کنیم. همکارانشان مخالفت کردند، بهویژه فلیکس پیا که با پرخاشگریها و لافزنیهای آن روز صبح خود مواجه بود. شخصیت مسخرهی این آدم، او را در مقام حافظ حیات قرار داد. او میگفت: «آدم همینجور بیبرنامه، بیتوپ، با کادرها و بدون رهبر حرکت نمیکند» ؛ و خواستار برگشتن نفرات شد. دووال که از روز ۲۹ مارس در فکر یک پاتک بود، با پرخاش بهاو گفت: «پس چرا سه روز استکه فریاد میزنی «پیش بهسوی ورسای»؟ پرحرارتترین مخالف حمله لُفرانسه بود. سرانجام، چهار عضو غیرنظامیِ شورا -یعنی اکثریت- تصمیم گرفت که فرماندهان نظامی صورت مفصلی از نفرات، توپها، مهمات و وسائل حملونقل تهیه کنند. همان شب کمیسیون کلوزره را بهعنوان نمایندهی مسئول در امور مربوط بهجنگ مشترکاً با اُد انتخاب کرد. اُد که عضو حزب موسوم بهاقدام بود، این مقام را بهبرکت حمایت دوستان قدیمی خود بهدست آورد.
علیرغم اکثریتِ کمیسیونْ ژنرالها آمادهی حرکت شدند. در هرصورت آنها دستور رسمیای مغایر با این کار هم دریافت نکرده بودند. فلیکس پیا حتی حرفش را اینطور تمام کرد که: «درنهایت، اگر شما فکر میکنید که آمادهاید...»، آنها میدیدند که فلوران همواره برای نشان دادن یک ضربِ شصت آماده است و سایر همکارانش هم بهاندازهی او ماجراجو هستند و با توجه بهاوتوریتهی خود مطمئن بودند که گارد ملی از آنها تبعیت خواهد کرد. آنها بهرؤسای لژیونها پیغام دادند که بهآرایش ستونها بپردازند. گردانهای کرانهی راست میبایست در میدان واندوم و میدان واگرام جمع شوند و گردانهای کرانهی چپ در میدان ایتالی و میدان مارس.
این جابهجائیها درغیاب افسران کادر که آنها را هدایت کنند، خیلی بد انجام شد. عدهی بسیاری از نفرات آنقدر سرگردان بهاینسو و آنسو رفتند که خسته شدند. باوجود این، نیمهشب حدود ۲۰,۰۰۰ نفر در کرانهی راست سن وجود داشت و ۱۷,۰۰۰ در کرانهی چپ.
شورا از ساعت هشت تا نیمهشب جلسه داشت. فلیکس پیای سمج و همواره وقتشناس خواستار حذف بودجهی عبادت عمومی شد. اکثریت فوراً رضایت خاطر او را فراهم کرد. او درست همینطور میتوانست لغو ارتشهای ورسای را هم از تصویب بگذراند. از حمله، از آمادگی نظامی که گوش پاریس را کَر کرده بود، هیچکس در شورا کلمهای بهزبان نیاورد-هیچکس با فرماندهان نظامی درمورد میدان نبرد بحث نکرد.
نقشهی این فرماندهان که به کلوزره ابلاغ گردید، این بود که نمایش قدرتی در مسیر رُی انجام شود و همزمان دو ستون از طریق مُدُن و فلات شاتیون بهورسای حمله برند. قرار شد که بِرِژره با معاونت فلوران در جناح راست عمل کند و فرماندهی ستونهای مرکز و چپ بهعهدهی اُد و دووال باشد. طرحی ساده و باوجود کادرهای مجرب و آدمهای محکم در رأس ستونها بهسهولت قابل اجرا. ولی بیشتر گردانها از ۱۸ مارس فاقد رهبر و گارد ملی از کادر عاری بود و فرماندهانی که مسئولیت ۴۰,۰۰۰ نفر را بهعهده داشتند، هرگز حتی یک گردان را هم بهمیدان نبرد نبرده بودند. آنها حتی ابتدائیترین اقدامات احتیاطی را مورد غفلت قرار دادند؛ طرز جمعآوری توپها، گاریهای مهمات و آمبولانسها را نمیدانستند؛ تنظیم دستور کار روزانه را فراموش میکردند؛ و نفرات را در هوای سرد مهآلودی که تا مغز استخوان نفوذ میکرد، ساعتها بیغذا میگذاشتند. هر فدرالی رهبری را که بیشتر از همه دوست داشت، انتخاب میکرد. بسیاری حتی یک خشاب گلوله هم نداشتند و گمان میکردند که پاتک یک تظاهرات ساده است. کمیسیون اجرائی اندکی پیش از این، از میدان واندوم -محلِ ستاد کل گارد ملی- اعلامیهای انتشار داده بود: «سربازانِ صف همگی دارند بهجانب ما میآیند»، و اعلام میکرد که «جز افسران ارشد هیچکس نمیخواهد بجنگد».
در ساعت سه صبح ستون برژره با حدود ده هزار نفر و فقط هشت عراده توپ بهپل نویی رسید. لازم بود بهنفرات که از شب پیش تا آن هنگام چیزی نخورده بودند، فرصت داده شود تا تجدید نیرو کنند. هنگام سپیدهدم بهجانب رُی حرکت کردند. گردانها دسته دسته بهصف، بدون پیشقراول، از وسط جاده حرکت میکردند و با سرخوشی در حال بالا رفتن از فلات بِرژِر بودند که ناگهان یک گلولهی توپ در میان آنها منفجر شد و یکی دیگر بهدنبال آن آمد. مون-والریان آتش گشوده بود.
درمیان هزارها فریاد «خیانت!» وحشت زیادی گردانها را فرا گرفت؛ [چراکه] کلِ گارد ملی گمان میکرد که مون-والریان را ما تسخیر کردهایم. بسیاری از اعضای کمون و کمیتهی مرکزی، در میدان واندوم، خلاف این را میدانستند؛ ولی بسیار احمقانه آن را پنهان میکردند و در این امید بهسر میبردند که مون-والریان آتش نخواهد کرد. این درست است که مون-والریان فقط دو یا سه توپ داشت که خیلی هم بد نشانهگیری شده بودند و نفرات گارد با یک حرکت سریع میتوانستند از تیررس آنها خارج شوند. ولی وقتی در حالتی از اعتماد کورکورانه غافلگیر شدند، تصور کردند که بهآنها خیانت شده است و بههرسو فرار کردند. برژره دست بههرکاری زد تا آنها را نگهدارد. یک گلوله برادر رئیس ستاد او را که افسر ارتش منظم بود و بهکمون پیوسته بود، بهدو نیم کرد. بخش اعظم فدرالها در مزارع پراکنده شدند و بهپاریس برگشتند. فقط ستون نودویکم و معدودی دیگر، در مجموع ۱,۲۰۰ نفر همراه برژره ماندند و با تقسیم شدن بهگروههای کوچک به رُی رسیدند. اندکی بعد فلوران از جادهی اَنییِر رسید، حداکثر هزار نفری با خود آورده بود۱۱۲. بقیه در پاریس و یا در راه عقب کشیده بودند. باوجود این فلوران پیشروی کرد و به مَلمِزُن رسید، سوارهای گالیفه را متواری کرد و پیشاهنگان پاریس تا بوژیوال پیشرفتند.
ورسائیها که از این حمله غافلگیر شده بودند، خیلی دیر، حدود ساعت ده، بهخود آمدند. ده هزار نفر بهمقابله با بوژیوال گسیل شد و توپهای مستقر روی تپهی ژونشِر، رُی را گلولهباران کردند. دو بریگاد سواره در سمت راست و بریگاد گالیفه در چپ از جناحها دفاع میکردند. پیشاهنگ پاریس که فقط مشتمل بر تعداد انگشتشماری میشد، دست بهمقاومت سرسختانهای زد تا به برژره امکان دهد عقبنشینی خود را که از ساعت یک شروع کرده بود، بهانجام برساند. او به نویی عقب نشست و در آنجا سرپل را مستحکم کرد. تعدادی از افراد دلیری که با سرسختی در رُی پایداری کرده بودند، با دشواری زیاد خود را بهپلِ اَنییِر رساندند که در آنجا مورد تعقیب سوارهنظام قرار گرفتند و چند اسیر دادند.
فلوران در رُی غافلگیر شد و خانهای که همراه با چند افسر در اشغال داشت، بهمحاصرهی ژاندارمها درآمد. درحالیکه او آماده میشد تا از خود دفاع کند، افسر دسته، کاپیتان دِماره با شمشیر چنان ضربهی خشمآلودی بهسر او وارد کرد که مغزش بیرون ریخت. جسد را در یک گاری انداختند و بهورسای بردند و در آنجا بانوان شیکپوش جمع شدند تا از صحنه لذت ببرند. چنین بود پایان این مرد دریادل و محبوب انقلاب.
در منتهاعلیه سمت چپْ دووال شب را با شش یا هفت هزار نفر در فلات شاتیون گذرانده بود. حوالی ساعت هفت او یک ستون از نفرات نخبه تشکیل داد، تا پُتی-بیسِتر پیش رفت، پست مقدمِ ژنرال دوبارِل را متفرق کرد و افسری را برای شناسائی ویلیکوبلِه فرستاد که برجاده مشرف بود. این افسر خبر داد که راه باز است و فدرالها بدون ترس پیشروی کردند. وقتی در نزدیکی قصبه آتش شروع شد، افراد بهصورت تکتیراندازان بهجنگ و گریز دست زدند و دووال بیحفاظ در میان جاده بهآنها سرمشق میداد. آنها تا چند ساعت پایداری کردند. چند گلولهی توپ برای پراکنده کردن دشمن کافی بود، ولی دووال توپخانه نداشت. حتی گلوله برای تفنگها هم کم آمده بود و مجبور شد بفرستد از شاتیون بیاورند.
عمدهی قوای فدرالها که استحکامات را در اشغال داشتند، گرفتار در کلاف سردرگم بینظمی، خود را از هرسو در محاصره میانگاشتند. قاصدان دووال، پس از ورود، تقاضا نمودند و تهدید کردند؛ ولی نه نیروی تقویتی دریافت کردند و نه مهمات. یک افسر حتی فرمان عقبنشینی داد. دووال نگونبخت، کاملاً رها شده، در معرض هجوم بریگاد دِرُژا و تمامی تیپ پُله، درمجموع هشت هزار نفر، قرار داشت. او با سربازاناش بهفلات شاتیون عقب نشست.
تلاشهای ما در مرکز خوش اقبالتر نبود. ده هزار نفر در ساعت سه صبح با رانویه و آوریال میدان مارس را ترک کرده بودند. ژنرال اُد و تمام ستاد جنگی او بهسربازان دستور حرکت داده بودند. در ساعت شش دستهی شصتویکم به مولینو رسید که توسط ژاندارمها دفاع میشد. اینها خیلی زود مجبور شدند به مُدُن عقبنشینی کنند که قویاً در اشغال یک بریگاد ورسائی قرار داشت و در ویلاها سنگر گرفته و بهمسلسل مسلح بود. درحالیکه پاریس صدها توپ داشت، فدرالها فقط هشت توپ داشتند و هریک از آنها فقط برای هشت دور تیراندازی خوراک داشت. آنها خسته از تیراندازی بهدیوارها در ساعت شش به مولینو عقب نشستند. رانویه بهجستجوی توپ رفت و آنها را در دژِ ایسی سوار کرد و بهاین ترتیب مانع از آن شد که ورسائیها دست بههجوم بزنند.
ما در همهی نقاط شکست خورده بودیم، ولی روزنامههای هوادار کمون فریاد «پیروزی» سر میدادند. کمیسیون اجرائیکه تکیهی بیجا بهپرسنلی که حتی نام فرماندهان خود را نمیدانستند، از بههمپیوستن فلوران و دووال در کورببوا خبر داد. فلیکس پیا که دوباره جنگطلب شده بود در وانژُرِ شش بار فریاد زد: «بهسوی ورسای»۱۱۳! باوجود فرارهای صبح اشتیاق مردم فروکش نکرد. یک دستهی سیصد نفره از زنان در پشت پرچمهای سرخ در شانزهلیزه حرکت کردند و خواستار قیام علیه دشمن شدند. روزنامههای عصر از ورود فلوران بهورسای خبر دادند.
در سنگرهای بیرون پاریس حقیقت غمانگیز کشف شد. گاردها در صفوف طولانی از همهی دروازهها بهپاریس برمیگشتند و در ساعت شش تنها ارتش بیرون از پاریسْ گاردهای مستقر در فلات شاتیون بود. چند گلولهی توپی که در وسط آنها فرود آمد بینظمی را تکمیل کرد.
بعضی از نفرات، دووال را که تلاشی نومیدانه میکرد تا آنها را گردهم آورد، تهدید کردند. وی همچنان و همواره مصمم، فقط در حلقهی انگشتشماری از نفرات ماند. او که معمولاً آدمی کمحرف بود، تمام شب -بیوقفه- میگفت: «من عقبنشینی نمیکنم».
روز بعد ساعت هشت، این فلات و دهات مجاور آن توسط بریگاد دروژا و تیپ ژنرال پله محاصره شد. ژنرال پله بهآنها گفت: «تسلیم شوید، جانتان در امان خواهد بود». پاریسیها تسلیم شدند. ورسائیها فوراً سربازانی را که در صفوف فدرالها میجنگیدند گرفتند و تیرباران کردند. اسرا را در میان دو ردیف نیروهای شکاری درحالیکه افسرانشان با سرهای برهنه و حمایلهای پاره در رأس کاروان قرار داشتند، بهورسای فرستادند. در پُتی-بیسِتر با فرماندهی کل ستاد، وینوا، برخورد کردند. او دستور داد که افسران تیرباران شوند، ولی رئیس اسکورت قول ژنرال پُله را بهاو یادآوری کرد. وینوا پرسید «اینجا فرماندهای هست»؟ دووال از صف بیرون آمد و گفت «خود من»! دیگری جلو آمد و گفت «من رئیس ستاد دووال هستم». آنگاه رئیس داوطلبان مُنروژ خود را کنار آنها قرار داد. وینوا گفت «شما بیسروپاهای نفرتانگیزی هستید». بعد رو بهافسرانش کرد و گفت «تیربارانشان کنید». دووال و رفقایش از پاسخ دادن بهاو ابا کردند، گودالی را تمیز نمودند و کنار دیواری ایستادند که روی آن نوشته شده بود «دووال باغبان». سینههای خود را برهنه کردند و با فریاد: «زندهباد کمون»! در راه آن جان دادند. یک اسب سوار پوتینهای دووال را کَند و بهعنوان غنیمت با خود بُرد۱۱۴، و سردبیر فیگارو یقهی خونآلود او را بهچنگ آورد.
بهاین ترتیب، ارتش نظمْ جنگ داخلی را با کشتار اسُرا آغاز کرد. این جنگ در ۲ آوریل شروع شده بود؛ روز بعد، ۳ آوریل، ژنرال گالیفه در شاتو دستور تیرباران سه فدرال را که هنگام صرف غذا در قهوهخانهای دستگیر شده بودند، داد؛ و بعد بیانیه ددمنشانهای منتشر کرد: «جنگ توسط راهزنان پاریس اعلام شده است. آنها سربازان مرا بهقتل رساندهاند. این جنگ بیرحمانهای است که من علیه این آدمکشها اعلام میکنم. من باید سرمشقی میدادم».
ژنرالیکه رزمندگان پاریس را راهزن و این آدمکشیها را «سرمشق» مینامید، بیسروپای ولخرجی بود که زندگی پرتجملی داشت و از زمانی که خانه خراب شد، بازیگران زن خرجش را میدادند. او که بهراهزنی در مکزیک شهرت داشت، در عرض چند سال براثر دلربائیهای همسرش که در بزمهای عیش و نوش دربار امپراطور چهرهای برجسته بود، بهفرماندهی بریگاد رسید. در این جنگ داخلی هیچچیز آموزندهتر از این پرچمداران «مردم شریف» نیست.
فوج پرشماری از این «مردم شریف» بهخیابان پاریس در ورسای شتافتند تا اسرای شاتیون را تماشا کنند. تمامی مهاجرین پاریس -کارمندان، قرتیها، بانوان محافل اعیانی و زنان خیابانی- آمده بودند تا مانند گرازهای خشمگین با مشت و عصا و چتر آفتابی فدرالها را بزنند، کُت و کلاهشان را بکشند و فریاد بردارند: «مرگ بر آدمکشها! بهسوی گیوتین»! در میان این «آدمکشها» جغرافیدان اِلیزه رِکلو وجود داشت که با دووال دستگیر شده بود. برای آنکه فرصت داشته باشند که خوب خشم خود را فرونشانند، اسکورت، قبل از بردن اسرا بهمقر ژاندارمها، چندین بار توقف کرد. آنها را در اسکلههای ساتوری انداختند و از آنجا در واگنهای ویژهی حمل دام به برست منتقل کردند.
پیکار میخواست همهی مردم شریف شهرستانها را در این طعمهی دام سهیم کند. این فالستافِِ [شخصیتی ریاکار و خودنما در نمایشنامهی هانری چهارم، شکسپیر. م] آبلهرو در تلگراف خود نوشت: «هرگز چهرههائی فرومایهتر از این عوامفریبان فرومایه اینچنین با نگاه آزردهی مردم شریف تلاقی نکرده است».
همان شب پیش، پس از اعدامهای شاتو و مون-والریان، تییر بهفرماندارانش نوشته بود: «وضعیت روحی عالی است» ؛ تکرار نفرتانگیز جملهی آن روس «در ورشو نظم برقرار است» و «شَسپوها معجزه کردهاند». همه میدانند که این نه بورژوازی فرانسه، بلکه دختری از مردم بود که این کلام زیبا را بهزبان آورد: «من هرگز ریختن خون فرانسویها را ندیدهام، بدون آنکه مو بهتنم راست شود».
فصل سیزدهم — کمون در مارسی و ناربون شکست میخورد
همان خورشیدی که شاهد سنگین شدن کفهی ترازو بهضرر پاریس بود، شکست مردم مارسی را هم نظاره کرد.
کمیسیون فلج هنوز درحال چرت زدن بود که اِستیوان در روز ۲۶ مارس زنگ بیداری را بهصدا درآورد، شهرستان را در وضعیت اضطراری قرار داد و بیانیهای بهسبک تییر منتشر کرد. شورای شهر برخود لرزید و روز ۲۷ مارس نمایندگانش را از فرمانداری خارج کرد. گاستون کرمیو و بوشه فوراً بهشهرداری اعزام شدند تا اعلام کنند که کمیسیون حاضر است در مقابل شورا کنارهگیری کند. شورا مهلت خواست تا بررسی کند.
شب سپری میشد و کمیسیون دنبال مفری میگشت تا از این موضعی که دیگر قابل دفاع نبود، بیرون بیاید. بوشه پیشنهاد کرد که ازطریق تلگراف بهورسای بگویند که کمیسیون حاضر است استعفای خود را بهیک فرماندار جمهوریخواه تسلیم کند. پایان رقتبار یک جنبش بزرگ! آنها میدانستند که فرماندارهای جمهوریخواهِ تییِر از چه قماشاند. کمیسیون، فرسوده و روحیهباخته، کار تهیه متن تلگراف را به بوشه واگذار کرده بود که لاندِک، اَمورو و مِه سررسیدند و گفتند که پاریس آنها را فرستاده است. آنها بهنام پاریس، این شهر بزرگ صحبت کردند. بوشه خواست اختیارات آنها را بررسی کند و اعتبار آنها را مورد تردید قرار داد -که بهواقع از قابل تردید هم چیزی بیشتر بود- امری که موجب عصبانیت اعضای کمیسیون شد. نام جادوئی پاریسِ پیروز همان شور و اشتیاق ساعات اول را بیدار کرد و بوشه بهعنوان اعتراض محل را ترک کرد. نیمهشب شورای شهر تصمیم گرفت که بر نظر خود باقی بماند و کلوپ گارد ملی را از این تصمیم خود مطلع کرد و کلوپ هم فوراً از الگوی آن پیروی کرد. ساعت یکونیم صبح، نمایندگان کلوپ بهکمیسیون اطلاع دادند که مأموریتشان خاتمه یافته است. بورژوازی لیبرالِ بزدلْ دزدانه بیرون رفت، رادیکالها عقب کشیدند و مردم تنها ماندند تا با ارتجاع رو در رو شوند.
این دومین مرحلهی جنبش بود. پرحرارتترینِِ این سه فرستادهی پاریس، لاندِک، بهاتوریتهای مافوق کمیسیون تبدیل شد. جمهوریخواهان خونسرد که حرفهای او را شنیدند و از سَروسِرهای او با پلیس امپراتوری خبر داشتند، در وجود این قلدر شدیداً جاهل و خشن یک بناپارتیستِ را پنهان میدیدند. او بهواقع حقهبازی بود که بهکار معرکهگیری و لودگیهای خیالی میآمد و در مقابل هیچ چیز عقب نمینشست، چون از همهچیز بیخبر بود. با وجودِ این شارلاتان در رهبریْ وضعیت بهوخامت گرائید. کرمیو که نمیتوانست چارهی دیگری پیدا کند، هنوز برهمان راهحل شب پیش باقی بود. در روز ۲۸ مارس بهشورای شهر نوشت که کمیسیون برای کنارهگیری آماده است و مسئولیت وقایع را بهعهدهی شورا میگذارد. او از همکارانش هم خواست که گروگانها را آزاد کنند. این کار او را بیش از پیش در مظان میانهروی قرار داد. او که شدیداً تحت نظر و مورد تهدید قرار داشت از این جدلها دلزده شد و همان شب فرمانداری را ترک کرد. کنارهگیری او کمیسیون را از هرگونه اوتوریتهای عاری کرد. کمیسیون موفق شد او را بازگرداند: بهپایبندی او بههدف متوسل شد و او را بهفرمانداری برگرداند تا در آنجا نقش شگفتِ سرکردهای درعینحال اسیر و مسئول را بازی کند.
شورای شهر بهنامهی کرمیو پاسخ نداد و در ۲۹ مارس کمیسیون پیشنهاد خود را تکرار کرد. شورا باز هم ساکت ماند. در شامگاه همان روز، چهارصد نماینده از گارد ملی در موزه تجمع کردند و تصمیم گرفتند گردانها را در فدراسیونی متحد کنند و کمیسیونی را انتخاب کردند که مسئولیت مذاکره بین شهرداری و فرمانداری را برعهده داشت. ولی اینها فقط عناصر انقلابی گردانها را نمایندگی میکردند و شهرداری هرچه بیشتر در ورطهی نومیدی فرومیرفت.
از این زمان نوعی جنگ بیانیهها بین این دو قدرت درگرفت. روز ۳۰ مارس، شورا بهنظرات گردهمآئی موزه با اعلامیهای از جانب سرکردگان گردانهای ارتجاعی پاسخ داد. کمیسیون طی بیانیهای خواستار خودمختاری کمون و الغای فرمانداریها شد. بلافاصله پس از آن، شورا دبیرکل فرمانداری را نمایندهی قانونی حکومت اعلام کرد و از او دعوت نمود تا بهمقام خود برگردد. دبیرکل خودرا بهکرگوشی زد و بهعرشهی کشتی لاکوران پناه برد. بسیاری از اعضای شورا نیز خود را بهاین کشتی جنگی رساندند-بزدلی بیبرو و برگرد؛ زیرا سرشناسترین مرتجعین، بدون آنکه کمترین خطری متوجهشان باشد، بهاینسو و آنسو گریختند. فعالیت کمیسیون صرفاً جنبهی نمایشی داشت و فقط دو یا سه کارمند، دادستان گیبر، معاون او، و کوتاهزمانی مدیر گمرک و پسر شهردار را بازداشت کرد. ژنرال اولیویه، بهمجرد آنکه معلوم شد از عضویت در کمیسیونهای مختلط ۱۸۵۱ خودداری کرده است، آزاد شد. کمیسیون حتی آنقدر لاابالی بود که یک پست نگهبانی نزدیک فرمانداری را که در دست شکاریهائی بود که استیوان جاگذاشته بود، همانطور باقی گذاشت. درنتیجه، فرار شورا فقط شرمآورتر جلوه کرد. شهر همچنان آرام، شاد و سردماغ بود. یک روز قایق گشتی لُرُنار آمد تا توپهایش را در کَانبییِِر بهنمایش بگذارد، مردمی که در ساحل ازدحام کرده بودند، آنقدر هو کردند که مجبور شد لنگرهایش را جمع کند و بهبندرگاه جدید برود و بهناو جنگی بپیوندد.
استنباط کمیسیون این بود که هیچکس جرأت حمله بهآن را ندارد و درنتیجه هیچ اقدام دفاعی صورت نداد. این کمیسیون بهراحتی میتوانست بلندیهای نوتردام دهلاگارد را که بر شهر مُشرف بود، مسلح کند و تعداد زیادی از نفرات گاریبالدی را بهخدمت بگیرد؛ بهخصوص که عدهای از افسرانِ آخرین عملیاتِ جنگیْ پیشنهاد کرده بودند که همهچیز را سازماندهی نمایند. کمیسیون از آنها تشکر کرد و گفت سربازها نمیآیند و اگر هم بیایند بهمردم میپیوندند. آنها بهبرافراشتن پرچم سیاه، صدور بیانیهای خطاب بهسربازان و جمعآوری اسلحه و توپ در فرمانداری، بدون گلولههائی با کالیبر مناسب، اکتفا کردند. لاندِک هم برای خودنمائیْ استیوان را خائن بزرگ اعلام کرد و یک گروهبان سابق شکاری بهنام پِِلسییِه را بهجای او منصوب نمود. قراری که در این مورد صادر شد، درعینحال میگفت: «تا زمان آغاز کار او، سربازان همچنان تحت فرماندهی ژنرال استیوان میمانند». تاریخ این مضحکهی بیمعنی بهاول آوریل برمیگردد. پلیسیه هنگام محاکمهی خود در مقابل دادگاه نظامی حق مطلب را ادا کرد. وقتی از لاندِک سؤال شد: «شما ژنرال کدام ارتش بودید»؟ این جواب را داد: «من ژنرال آن موقعیت بودم». درواقع، او هرگز هیچ قشونی را فرماندهی نکرد. صبح روز ۲۴ مارس کارگران بهسر کارهای خود برگشته بودند، زیرا بهگاردهای ملی، جز نگهبانان فرمانداری، حقوق پرداخت نمیشد. برای مراقبت از پستها نفر با دشواری گیر میآمد و نیمهشب فرمانداری فقط حدود صد مدافع داشت.
وارد کردن یک ضربه آسان بود و بعضی از بورژواهای ثروتمند میخواستند آن را امتحان کنند. نفرات آماده بودند و نقشهی کار مورد توافق قرار گرفته بود. قرار بود نیمهشب کمیسیون دستگیر و فرمانداری تسخیر شود. در همین حین استیوان بهطرف شهر حرکت میکرد، بهطوریکه سپیدهدم آنجا باشد. یک افسر به اُبانی گسیل شد. ژنرال فرمانده بهبهانهی احتیاط امتناع کرد، ولی دستیارش انگیزهی حقیقی این امتناع را فاش نمود. آنها بهقاصد گفتند: «ما مثل دزدها از مارسی گریختهایم و حالا میخواهیم مثل فاتحان دوباره بهآن برگردیم».
چنین کاری با ارتش اُبانی، با ششصد یا هفتصد نفر بدون کادر و انضباط قدری مشکل بهنظر میرسید. فقط یک هنگ، هنگ ششم شکاری، شجاعت نظامی بیشتری از خود نشان داد. ولی استیوان در رابطه با ملوانهای لاکوران و نفرات گارد ملیِ نظم که با او در ارتباط مستمر بودند، بیش از هرچیز بر بیحالی کمیسیون تکیه میکرد.
کمیسیون سعی کرد با الحاق نمایندگانی از گارد ملی موضع خود را تقویت کند؛ این کمیسیون بهانحلال شورای شهر رأی داد و انتخابکنندگان را برای سوم آوریل دعوت کرد. این اقدام اگر در ۲۴ مارس اتخاذ میشد، ممکن بود همهچیز را روبهراه کند؛ ولی در دوم آوریل خشتی برآب بود.
در روز ۳ نوامبر با رسیدن خبر از ورسای، استیوان برای سرکردگان گردانهای ارتجاعی دستور آمادهباش فرستاد. در ساعت یازده شب، افسران گاریبالدی آمدند تا بهفرمانداری خبر بدهند که سربازان اُبانی درحال حرکتاند. کمیسیون نغمهی قدیمی خود را ساز کرد: «بگذارید بیایند، ما آمادهی پذیرفتن آنها هستیم». ساعت یکونیم تصمیم گرفتند که طبل آمادهباش را بزنند و حوالی ساعت چهار عدهای در فرمانداری حاضر شدند. حدود صد تکتیرانداز در ایستگاه راهآهن مستقر شدند، درحالیکه کمیسیون حتی بهفکر قراردادن یک آتشبار توپخانه در آنجا نبود.
در ساعت پنج مارسی در حالت آمادهباش بود. چند گروهان ارتجاعی در میدان کاخ دادگستری و کوربناپارت پدیدار شدند. ملوانهای لاکورُن جلوی بورس صفآرائی کرده بودند. اولین گلوله در ایستگاه راهآهن شلیک شد.
سربازان استیوان در سه نقطه حاضر شدند-ایستگاه راهآهن، میدان کاستلَن و لاپلِن. تکتیراندازان علیرغم دفاع خوب خود، سریعاً در محاصره قرار گرفتند و مجبور بهعقبنشینی شدند. ورسائیها رئیس فدرالیست راهآهن را در مقابل پسر شانزده سالهاش تیرباران کردند، درحالیکه این کودک بهپای فرمانده افتاده بود و با التماس میخواست تا او را بهجای پدرش بکشند. معاون ایستگاه فونِل، توانست فقط با یک بازوی شکسته فرار کند. ستونهای لاپلِن و لسپلناد صفوف مقدم خود را تا سیصد متری فرمانداری پیش بردند.
کمیسیونکه هنوز در ابرها سیر میکرد، سفیری نزد استیوان فرستاد. کرمیو و پِلیسیِه بهراه افتادند و بهدنبال آنها تودهای عظیم از مرد و زن و بچه همگی فریاد میزدند: «زندهباد پاریس»! در پست مقدم میدان کاستلَن، مقر ستاد، فرماندهی هنگ ششم سوار، ویلنُو، بهطرف نمایندگان آمد. کرمیو پرسید: «قصد شما چیست»؟ «ما میخواهیم نظم را برقرار کنیم». کرمیو فریاد زد: «چی! شما جرأت دارید بهروی مردم آتش کنید»؟ و با احساسات شروع بهسخنرانی کرد که ورسائیها تهدید کردند که بهپیادهنظام فرمان حرکت میدهند. نمایندگان کمیسیون خواستند که نزد استیوان برده شوند. او ابتدا از بازداشت کردن آنها صحبت کرد، ولی بعداً بهآنها پنج دقیقه برای تخلیهی فرمانداری وقت داد. هنگام بازگشت، کرمیو سربازان پیاده نظام را دیدکه با جمعیتیکه سعی در خلع سلاح آنها داشتند، درگیر بودند. دستهی تازهای از مردم با پرچمی سیاه درپیش سررسیدند و فشار شدیدی بهسربازان وارد کردند. یک افسر آلمانی از نفرات استیوان، پِلیسیه را بازداشت کرد، ولی سرکردگان ورسائی که تزلزل سربازان خود را دیدند، فرمان عقبنشینی دادند.
مردم که گمان کردند آنها متفرق میشوند، دست زدند. دو سپاه پیاده نظام از حرکت خودداری کرده بود و میدان فرمانداری پر بود از مردم مطمئن از موفقیت. ناگهان، حوالی ساعت ده، سروکلهی نفرات پیاده نظام از خیابانهای روم و لاِرمِنی پیدا شد. وقتیکه بسیاری از آنها قنداق تفنگهایشان را بالا بردند، مردم فریاد کشیدند و دور آنها جمع شدند. افسری که گروهان خود را تشویق بهحمله با سرنیزه میکرد با گلولهای در مغزش نقش زمین شد. افراد او بهفدرالها حمله کردند که بهفرمانداری پناه بردند و در آنجا بهاسارات درآمدند؛ نفرات پیاده نظام هم آنها را تا فرمانداری تعقیب کردند. رگبار گاردهای ملیِ نظم و نفرات پیادهی نظام که از کوربناپارت و خانهی فرِِراینیورانتَن آتش گشوده بودند، از پنجرههای فرمانداری و توسط فدرالها پاسخ داده میشدند.
تیراندازی دو ساعت طول کشیده بود و از نیروی کمکی برای فدرالها خبری نبود. آنها که در ساختمان مستحکم فرمانداری غیرقابل دسترسی بودند، با وجود این شکست میخوردند، زیرا نه آذوقه داشتند، نه مهمات؛ و کافی بود که تفنگ بر دوش منتظر ماند تا گلولههای آنها تمام شود. ولی فرماندهی ساکرهکُر نمیخواست بهاین پیروزی نیمهکاره اکتفا کند. این اولین نبرد او بود. او خواهان خون و بالاتر از هرچیز، سروصدا بود. از ساعت یازده دستور داده بود تا فرمانداری را از رأس نوتردام دُلاگارد، در فاصلهی تقریباً پانصدمتری بمباران کنند. دژِ سننیکلا هم آتش کرد، ولی ازآنجاکه گلولهی توپهایش از گلولههای نوتردام دُلاگارد بُرد کمتری داشت، روی خانههای اشرافیِ کوربناپارت میافتاد و یک گارد نظمِ قهرمان را نیز که از پشتِسر سربازها تیراندازی میکرد، کشت. در ساعت سه، فرمانداری پرچم آتشبس را بالا برد. استیوان بهآتش ادامه داد. سفیری نزد او فرستادند، ولی او بر تسلیم بیقید و شرط آنها اصرار کرد. در ساعت پنج، بیش از سیصد گلولهی توپ بر ساختمان فروریخته و بسیاری از فدرالها را زخمی کرده بود. مدافعین که دیدند پشتیبانی نمیشوند، کمکم محل را ترک کردند. فرمانداری از مدتها پیش آتش را متوقف کرده بود، ولی استیوان هنوز آن را بمباران میکرد. ترس این حیوان آنقدر زیاد بود که او تا فرارسیدن شب همچنان بهگلوله باران ادامه داد. در ساعت هفتونیم، ملوانان لاکورون و لهمانیانیم شجاعانه بهفرمانداری تهی از همهی مدافعینش هجوم بردند.
آنها گروگانها را صحیح و سالم یافتند، همانطور که شکاریهائی که صبح همان روز اسیر شده بودند. باوجود این، سرکوب ژزوئیتی بیرحمانه بود. هواداران نظم از دم دستگیر میکردند و قربانیان خود را بهانبارهای روباز ایستگاه راهآهن میکشیدند. درآنجا یک افسر زندانیان را ورانداز میکرد، بهاین یا آن اشاره میکرد که قدم جلو بگذارد و مغزش را داغان میکرد. روزهای بعد شایعاتی در مورد اعدامهای بدون محاکمه در پادگانها، دژها و زندانها پخش شد. تعداد کشتههای مردم معلوم نیست؛ ولی از صدوپنجاه نفر بیشتر است، بهاضافهی زخمیهای بسیاری که از بیم دستگیری مخفی شدند. ورسائیها سی کشته و پنجاه زخمی داشتند. بیش از نهصد نفر بهدخمههای چاتودیف و دژ سننیکلا انداخته شدند. کرمیو جلوی در قبرستان یهودیها دستگیر شد. او داوطلبانه خود را تسلیم کسانی کرد که دنبالش میگشتند، کاملاً در خوشباوری خود باقی بود و هنوز بهقاضیها اعتقاد داشت. اتییِن دلیر را هم گرفتند. لاندِک، البته، خوب موقعی بیرون زده بود.
روز ۵ فوریه استیوان درمیان ابراز احساسات جنونآمیز و وحشیانهی مرتجعین، پیروزمندانه وارد شد. ولی از صفوف عقبی جمعیت داد و فریاد علیه قاتلین بلند شد. در میدان سنفِرِئول بهیک کاپیتان تیراندازی شد و مردم بهپنجرهی خانهای که از آن برای ملوانان ابراز احساسات شده بود، سنگ پرت کردند.
دو روز بعد از درگیری، شورای شهر هنگام مراجعتش از لاکورون، صدای خود را بازیافت تا مغلوبین را بکوبد.
گارد ملی خلع سلاح شد، نظمی سبعانه برقرار گردید که ژزوئیتها دوباره در آن خدائی میکردند و استیوان بههمهسو میرفت و با فریادهای «زنده باد عیسی! زنده باد قلب مقدس»! مورد تشویق قرار میگرفت. کلوپ گارد ملی بسته شد، بوشه دستگیر گردید و رادیکالهای توهین و تحقیر شده یکبار دیگر دیدند که تنها گذاشتن مردم چقدر هزینه دارد.
ناربون هم منکوب شد. در ۳۰ مارس، فرماندار و دادستان کل بیانیهای منتشر کردند که در آن از «انگشت شماری تفرقهافکن» صحبت شده بود، خود را ناجیان حقیقی جمهوری معرفی کردند و شکست جنبشهای شهرستانها را بههمهجا تلگراف نمودند. دیژون در پوستری پاسخ داد: «آیا این دلیلی برآن است که ما این پرچم سرخ را که از خون شهدایمان رنگین است، پائین بیاوریم»؟
«بگذارید دیگران بهاین که تا ابد در مظلومیت زندگی کنند، رضا دهند». و پس از آن برای نبرد آماده شد و خیابانهای منتهی بهشهرداری مرکزی را باریکادبندی کرد. زنها، مثل همیشه پیشقدم، سنگهای پیادهرو را کندند و اساسیهی خانهها را روی هم انباشتند. مقامات، هراسان از مقاومت جدی، مارکو را نزد دوستش دیژون فرستادند. این بروتوسِ کارکاسونی همراه با دو جمهوریخواه اهل لیمو بهشهرداری مرکزی قدم گذاشت تا بهنام دادستان کل بهکسانی که ساختمان را تخلیه کنند، عفو تمام و کمال پیشنهاد نماید. آنها به دیژون بیستوچهار ساعت وقت دادند تا خودش را بهمرز برساند. دیژون جلسهی شورای خود را تشکیل داد و همگی از فرار امتناع کردند. مارکو باعجله رفت تا مقامات نظامی را مطلع کند که حالا باید دست بهعمل بزنند۱۱۵. ژنرال زِنتز فوراً به ناربون گسیل شد.
در ساعت سه صبح یک دسته از تورکوها[سربازان الجزایری ارتش فرانسه که اروپائیها آنها را ترک میانگاشتند. م] جلوی باریکادهای خیابان پُن رسید. فدرالها که انتظار پیوستن آنها را بهخود داشتند، باریکادها را برچیدند؛ ولی با رگبار آنها مواجه شدند که دو کشته و سه مجروح داشت. در روز ۳۱ مارس، ساعت هفت، زنتز طی بیانیهای اعلام کرد که بزودی بمباران از سر گرفته میشود. دیژون فوراً بهاو نوشت: «من حق دارم چنین تهدید وحشیانهای را بههمان سبک پاسخ دهم. بهشما اخطار میدهم که اگر شهر را بمباران کنید، من دستور تیرباران سه اسیری را که در اختیار دارم، خواهم داد». زنتز با دستگیر کردن قاصد پاسخ داد و دستور داد بین تورکوها، البته تنها سربازانی که مایل بهحرکت بودند، براندی توزیع شود. این جانوران بهعشق غارت به ناربون آمدند و سه کافه را هم غارت کرده بودند. جنگ در شُرف آغاز بود که دادستان کل بار دیگر دو قاصد فرستاد و بهکسانیکه قبل از شروع آتشْ شهرداری را تخلیه میکردند، پیشنهاد عفو داد؛ ولی اعدام گروگانها بهکشتار همهی کسانی منجر میشد که آنجا را در اشغال داشتند. دیژون این شرائط را که یکی از قاصدها برایش املا میکرد، یادداشت نمود، آنها را برای فدرالها خواند و همه را آزاد گذاشت که بیرون بروند. در این هنگام دادستان کل شخصاً همراه با تورکوها در مقابل حیاط شهرداری حاضر شد. دیژون بهآن طرف دوید. دادستان برای جمع نطق میکرد و وقتی از گذشت صحبت بهمیان آورد، دیژون در اعتراض گفت همین حالا قول عفو داده شد. دادستان بحث را در سروصدای طبلها غرق کرد و در مقابل شهرداری ابلاغ قانونی را قرائت نمود و خواستار گروگانها شد که سربازان فراری آنها را بهاو تحویل دادند.
همهی این مذاکرات دفاع را عمیقاً تضعیف کرده بود. وانگهی، از شهرداری مرکزی در مقابل بمبارانی که میتوانست شهر را زیر ضرب بگیرد، کاری ساخته نبود. دیژون دستور داد ساختمان را تخلیه و مصمم بهاینکه زندگیش را گران بفروشد، بهتنهائی در دفتر شهردار در را بهروی خود بست. ولی مردم، علیرغم مقاومتاش، او را با خود بردند. وقتی تورکوها آمدند، شهرداری خالی بود. آنها شهرداری را کاملاً غارت کردند و افسرانی دیده شدند که اشیاءِ قیمتی مسروقه را بهخود آویخته بودند.
علیرغم قول عفو عمومی، قرار بازداشتهای زیادی صادر شد. دیژون حاضر بهفرار نشد و بهدادستان نوشت که باید او را دستگیر کند. چنین آدمی در تولوز ممکن بود جنبش را نجات دهد و سراسر جنوب را بهقیام بکشاند.
لیموژ در روز سرنوشتساز ۴ آوریل نور امیدی بهخود دید. این پایتخت انقلابیِ مرکز فرانسه نمیتوانست بیحرکت نظارهگر تلاشهای پاریس باشد. در ۲۳ مارس، «جامعهی خلق» همهی نیروهای دمکرات را جمع کرد و تقدیرنامهای را از ارتش پاریس بهخاطر رفتارش در ۱۸ مارس، از تصویب گذراند. وقتی ورسای تقاضای داوطلب کرد، «جامعه» اکیداً از شورای شهر خواست که از چنین تحریکی بهجنگ داخلی جلوگیری کند. جوامع کارگری اندکی پس از اعلام کمون یک هیئت نمایندگی بهپاریس فرستادند تا از اصول آن جویا شوند و تقاضا کنند که کمون یک کمیسر به لیموژ بفرستد. اعضای کمون پاسخ دادند که درحال حاضر این کار ممکن نیست و در اولین فرصت بهآن اقدام خواهند کرد. ولی هرگز کسی را نفرستادند. لذا، «جامعهی خلق» مجبور شد بهتنهائی دست بهکار شود. «جامعه» شورای شهر را تشویق کرد تا سانِ ارتش را برگزار کند و اطمینان داشتکه این کار بهتظاهرات علیه ورسای منجر خواهد شد. شورا که بهجز معدودی، از آدمهای دست بهعصا ترکیب شده بود، سعی در وقتکُشی داشت که خبر ۳ آوریل پخش شد. صبح روز ۴ آوریل، با خواندن تلگرام پیروزمندانهی ورسای روی دیوارها، کارگران طغیان کردند. یک دستهی پانصد نفری سرباز عازم ورسای بودند، جمعیت همراه آنها بهایستگاه راهآهن میرفتند و کارگران آنها را تشویق میکردند که بهمردم بپیوندند. سربازان که دوره شده و بسیار هیجانزده بودند، بهمردم پیوستند، سلاحهایشان را تسلیم کردند و خیلی از آنها بهمقر «جامعه خلق» برده شدند و در آنجا مخفی گردیدند.
بلافاصله طبل فراخوان بهصدا درآمد. بیله، فرماندهی نیروهای زرهپوش که با سربازان تحت فرمان خود سواره در شهر گشت میزد، بهمحاصرهی مردم درآمد و مجبور شد فریاد بزند «زندهباد جمهوری»! در ساعت پنج، تمامی گارد ملی مسلح در میدان شهرداری حاضر بود. در جلسهای که افسران در شهرداری تشکیل دادند یک عضو شورای شهر پیشنهاد کرد که کمون اعلام شود. شهردار مخالفت کرد، ولی صدا از هرطرف بلند شد. کاپیتان کواساک عهدهدار شد که بهایستگاه راهآهن برود تا قطار آمادهی انتقال سربازان را متوقف کند. سایر افسران نظر گروهانهای خود را پرسیدند که یکصدا فریاد زدند: «زنده باد پاریس! مرگ بر ورسای»! اندکی بعد، گردانها که در لباس رسمی خود، پشتِسر دو عضو شورا جلوی شهرداری صف کشیده بودند، رفتند تا از ژنرال خواستار آزادی سربازانی شوند که درطی روز دستگیر شده بودند. ژنرال دستور آزادی آنها را داد و درعینحال بهکلنل بیله پیغام داد تا برای جلوگیری از قیام آماده شود. فدرالها از میدان تورنی بهشهرداری رفتند و علیرغم مقاومت گاردهایِ محافظهکار آن را اشغال کردند و دست بهکارِ برپاکردن باریکاد شدند. چند سرباز از طریق خیابان پریزُن سررسیدند و تعدادی از شهروندانْ افسران را از آغاز جنگ داخلی برحذر داشتند. وقتی اینها مردد شدند و عقب نشستند، کلنل بیله با حدود پنجاه سرباز زرهی وارد میدان سنمیشل شد و بهنفرات خود دستور داد که با شمشیرهای آخته پیشروی کنند. آنها تپانچههایشان را آتش کردند، فدرالها جواب دادند و کلنل زخم مهلکی برداشت. اسبش رَم کرد و سوارِ خود را تا میدان سنپییر بُرد، درحالیکه سایر اسبها هم دنبال او راه افتاده بودند. و بهاین ترتیب، فدرالها یکهتاز میدان نبرد شدند. ولی دراثر فقدان سازماندهی شب هنگام متفرق شدند و فرمانداری را رها کردند. روز بعد نفراتِ گروهانیکه ایستگاه راهآهن را اشغال کرده بودند، خود را رها شده یافتند و بیرون آمدند. دستگیریها شروع شد و خیلیها مجبور شدند مخفی شوند.
بهاینگونه، شورش شهرهای بزرگ یکی پس از دیگری نظیر حفرهی اطراف یک آتشفشانِ خاموش، محو شدند. انقلابیون شهرستانها در همهجا خود را کاملاً بیسازمان و فاقد قابلیت ادارهی قدرت نشان دادند. کارگران که در همهجا در ابتدای کار پیروز بودند، فقط طرز ابراز هواداری از پاریس را میدانستند. بلی دستکم آنها نوعی سرزندگی، سخاوتمندی و غرور را نشان دادند. هشتاد سال سلطهی بورژوازی نتوانسته بود آنها را بهملتی از مزدوران تبدیل کند. حالآنکه رادیکالها که یا با کارگران جنگیدند و یا از آنها کناره گرفتند، یکبار دیگر بر فرسودگی و خودپرستی طبقهی متوسط گواهی دادند که همواره آماده است تا کارگران را بهطبقات بالا بفروشد.
فصل چهاردهم — ضعفهای شورا
پس از یک آتشبس هفتاد روزه، پاریس دوباره دستِ تنها مبارزه برای کل فرانسه را بهعهده گرفت. جهد او دیگر نه صرفاً برای سرزمین، بلکه برای خود بنیان ملت بود. اگر پیروز میشد، پیروزیش مانند پیروزی در میدان جنگ عقیم نبود. مردم جانی دوباره میگرفتند و بهکارِ عظیم بازسازی ساختمان جامعه میپرداختند. اگر شکست میخورد، آزادی یکسره افول میکرد، بورژوازی شلاقهایش را بهعقربهای مهلک تبدیل میکرد و یک نسل کامل بهقعر گور درمیغلطید.
و پاریس با اینهمه سخاوتمندی و با چنین روحیه برادرانهای از جنگ داخلی قریبالوقوع روحیه باخته نشد. او برآرمانی پای میفشرد که رزمآورانش را بهشور و خروش میآورد. درحالیکه بورژوا میگوید «من نمیجنگم، من خانواده دارم»، کارگر میگوید «من برای بچههایم میجنگم».
برای سومین بار، از ۱۸ مارس بهاین طرف، پاریس یک تنِ واحد شده است. اخبار رسمی و روزنامهنگاران قلم بهمزد در ورسای، از این شهر تصویر بازار مکارهی آفات اروپا را ساخته بودند و داستان سرقتها، بازداشتهای دستهجمعی و عیاشیهای بیانتها را با جزئیات و اسم و رسم تعریف میکردند. براساس تبلیغات ورسائیها، زنهای شریف، دیگر در پاریس جرأت آمدن بهخیابانها را ندارند. و ورسای بهقبلهی حاجات یک میلیون و پانصد هزار نفر آدمِ اسیرِ ستمِ بیست هزار اوباش تبدیل شده است. ولی مسافریکه خطر میکرد و بهپاریس میآمد، خیابانها و بولوارها را آرام و بههمان صورت عادی خود مییافت. غارتگران فقط گیوتین را بهغارت برده بودند و رسماً جلوی شهرداری ناحیه یازدهم سوزاندند. از هرسو زمزمهی لعنت بهورسای بهخاطر کشتن اسُرا و آن صحنههای زشت بهگوش میرسید. ناهمخوانی اولین اعمال شورا بهندرت مورد توجه قرار میگرفت، درحالیکه سبعیت ورسائیها موضوع روز بود.
اشخاصیکه سرشار از خشم علیه پاریس بهاین شهر میآمدند، با دیدن این آرامش، این یکدلی، این انسانهای زخم خوردهای که فریاد میزدند: «زندهباد کمون»! و این گردانهای پرشور-در آنطرف، مون-والریان که مرگ قی میکرد؛ و در اینطرف، مردمی که برادرانه زندگی میکردند- درعرض چند ساعت بیماریِ پاریسیها را وامیگرفتند.
این نوعی تب ایمان، سرسپردگی کورکورانه و امید - بله، بالاتر از همه، امید-بود. کدامیک از شورشها چنین مسلح بوده است؟ دیگر اینها صرفاً مشتی مردان دست از جان شسته نبودند که پشت چند تخته سنگی که از کف خیابان کندهاند، میجنگند و ناچارند تفنگهایشان را با تراشههای آهن و سنگریزه پُر کنند. کمون ۱۸۷۱ خیلی بهتر از کمون ۱۷۹۳ مسلح بود و دستکم ۶۰,۰۰۰ نفر، ۲۰۰,۰۰۰ تفنگ، ۱,۲۰۰ توپ و ۵ دژ منطقهای، ازجمله شامل مون-ماتر، بلویل و پانتئون که بر تمام شهر مشرف بود، مهمات کافی برای چندین سال و میلیاردها پول دراختیار داشت. برای پیروزی چه چیز دیگری لازم است؟ قدری غریزهی انقلابی. در شهرداری مرکزی یک نفر هم نبود که لاف داشتن آن را نزند.
جلسهی ۳ آوریل در هنگام نبرد، طوفانی بود. بسیاری با صدای بلند با این شبیخون جنونآمیز مخالفت میکردند. لِفرانسه، خشمگین از اینکه فریباش دادهاند، از کمیسیون خارج شد؛ و وقتی از او توضیح خواسته شد، همهی تقصیرها را بهگردن فرماندهان نظامی انداخت. دوستان این فرماندهان بهدفاع از آنها پرداختند و گفتند که باید منتظر خبرها ماند. طولی نکشید که اخبار فاجعهبار از راه رسید و جای تردیدی برای آنها باقی نگذاشت. جبران چنین سوءِ استفادهای از قدرت فقط با تاوان ممکن بود. فلوران و دووال با جان خود این تاوان را داوطلبانه پرداخته بودند. دیگران هم میبایست از آنها پیروی میکردند. بهاین ترتیب، مردهها آرام میگرفتند، یکبار برای همیشه اینگونه دیوانگیها سرهمبندی میشد، و اقتدار و اعتبار کمون نزد نافرمانترین افراد نیز تثبیت میشد.
ولی آدمهای درون شهرداری اهل اینگونه پایبندیها نبودند. بسیاری از آنها مبارزه کرده بودند، تحت رژیم امپراتوری باهم توطئه نموده، باهم در یک زندان بهسر برده و انقلاب را با دوستان خود یکی گرفته بودند. وانگهی، آیا فرماندهان نظامی بهتنهائی مقصر بودند؟ غیرممکن بود که اینهمه گردان تمام شب درگیر باشند و شورا در جریان عملیات آنها قرار نداشته باشد. حتی اگر کور یا کر هم بودند باز مسئولیت داشتند. اگر میخواستند منصف باشند، میبایست خود کناره میگرفتند. بیتردید، آنها متوجهی این امر بودند و جرأت نکردند بهفرماندهان نظامی تعرض کنند.
دستکم میبایست آنها را برکنار میکردند. اما بهتعویض آنها در کمیسیون اجرائی اکتفا کردند و مراتب را در کمال احترام ابلاغ نمودند: «کمون مایل بود که آنها را در هدایت عملیات نظامی کاملاً آزاد بگذارد. نه قصد طرد آنها در کار بود و نه تضعیف اوتوریتهشان». این درحالی است که بیفکری و بیکفایتی آنها فاجعهای مرگبار از کار درآمده بود. فقط جهلشان آنها را از این سوءِظن که مبادا خیانت کرده باشند، نجات میداد. این گذشت با قولهائی برای آینده برجسته میشد.
منظور از این آینده شخص کلوزره بود. او از همان روزهای اول با دستهائی پر از نقشههای جنگی برعلیه شهردارها، در جستجوی مقام فرماندهی، کمیتهی مرکزی و دوائر حکومتی را بهستوه آورده بود.
کمیته اعتنائی بهاو نکرد. لذا بهکمیسیون اجرائی متوسل شد که در ساعت هفت بعد از ظهرِ ۲ آوریل او را بهعنوان نمایندهی مسئول جنگ منصوب کرد، با این فرمان که بلافاصله بهانجام وظیفهی خود مشغول شود. در همان لحظه طبلها برای همان شبیخون مهلک درحال نواختن بود. کلوزره بهتر دید سرِ پست خود نرود، بهفرماندهان فرصت داد تا خود را خراب کنند و روز بعد در مقابل شورا ظاهر شد تا رفتار بچگانهی آنها را محکوم نماید. سوسیالیستهای ۱۸۷۱ این جزوهنویس نظامی را مأمور دفاع از انقلاب خود کردند. او درواقع، هیچ اعتباری جز مدالی نداشت که در مقابل سوسیالیستهای ۱۸۴۸ برده بود؛ سوسیالیستهائی که در سه قیام نقش عروسک خیمه شببازی را ایفا کرده بودند.
این انتخاب ناپسند و اصولاً صِرف فکر انتخاب یک نمایندهی مسئول خطا بود. شورا تازه تصمیم گرفته بود که موضع تدافعی را حفظ کند. برای حراست از خطوط جبهه، تنظیم خدمات و آذوقه و همچنین ادارهی گردانها عقل سلیم بهترین نمایندهی مسئول میبود. کمیسیونی مرکب از چند آدم فعال و کاری میتوانست امنیت را کاملاً تضمین کند.
وانگهی، شورا نتوانست تعیین کند که چه نوع دفاعی را در نظر دارد. دفاع از دژها، قرارگاها و مواضعِ کمکی احتیاج بههزاران سرباز و افسران مجرب داشت؛ این جنگی بود با کلنگ، بهعلاوهی تفنگ. گارد ملی قابلیت اینگونه سربازی را نداشت. برعکس، در پشت سنگربندیها این گارد شکستناپذیر میشد. کافی بود دژهای جنوب را منفجر کرد؛ مُن-مارتر، پانتئون و بوت-شومُن را مستحکم نمود؛ سنگربندیها را شدیداً مسلح ساخت؛ و دومین و سومین حصار را ایجاد کرد تا پاریس برای دشمن دستنیافتنی یا حفظ نکردنی شود. شورا نه تنها هیچیک از این دو روش را در نظر نگرفت، بلکه بهنمایندگان مسئول خود اجازه داد با هر دوی آنها بازی کنند و سرانجام یکی را با دیگری بیاعتبار نمایند.
اگر با تعیین یک نمایندهی مسئول میخواستند تمرکز ایجاد کنند، چرا کمیتهی مرکزی را منحل نکردند؟ این کمیته از شورا که آن را از شهرداری مرکزی بیرون کرده بود، جسورانهتر و بهتر عمل مینمود و سخن میگفت. این کمیته در خیابان لانترپو، پشت گمرکخانه و نزدیک زادگاهش مستقر شده بود. از آنجا در ۵ آوریل بیانیهای صادقانه منتشر کرد: «کارگران، خود را در مورد معنای این نبرد نفریبید. این درگیریای است بین انگلی زیستن و کار، بین استثمار و تولید. اگر از زندگی در جهل و غوطه خوردن در فقر خسته شدهاید؛ اگر میخواهید فرزندانتان مردانی باشند که از ثمرهی کار خود بهرهمند گردند، نه حیواناتیکه صرفاً برای کارگاه و میدان جنگ تربیت شوند؛ اگر نمیخواهید دخترانتان که قادر نیستید آنگونه که دلخواهتان است آنها را آموزش دهید و مراقبت کنید، ابزار لذت در آغوش اشرافیت پول نشوند؛ و بالاخره، اگر خواهان حاکمیت عدل هستید، کارگران، هوشیار باشید، بپاخیزید»!
البته، کمیته در بیانیه دیگری اعلام کرد که مدعی هیچگونه قدرت سیاسی نیست، ولی در زمان انقلاب قدرت بهخودی خود بهکسانی تعلق دارد که آن را تعین میبخشند. تا هشت روز شورا نمیدانست کمون را چگونه تعریف کند و کل بضاعت آن عبارت بود از دو تصویبنامهی بیاهمیت. برعکس، کمیتهی مرکزی خیلی مشخص خصلت این مجادله را مطرح کرد که جنبهی اجتماعی پیدا کرده بود و با کنار زدن نمای سیاسی در پشت مبارزه برای آزادیهای شهری، مسئلهی پرولتاریا را نشان داد.
شورا میتوانست از این درس استفاده کند، درصورت لزوم این بیانیه را تأیید نماید و با استناد بهاعتراضات کمیته، آن را مجبور بهمنحل ساختن خود نماید. انجام این کار بهویژه از این لحاظ آسان بود که دراثر انتخاباتْ کمیته بسیار تضعیف شده بود و فقط بهبرکت چهار یا پنج عضو و سخنگوی مبرز آن، مورو موجودیت داشت. ولی شورا بهاعتراض ملایمی بهجلسهی روز ۵ آوریل کمیته اکتفا کرد و طبق معمول گذاشت تا اوضاع بهبهترین شکل ممکن روال خود را طی کند.
این شورا از ضعفی بهضعف دیگر درمیغلطید. باوجود این اگر زمانی هم بود که بهنیروی خود باور داشت، همان روز بود. وحشیگری ورسائیها، قتل اسُرا، فلوران و دوال آرامترین افراد را برانگیخته بود. آنها، این همکاران و دوستان دلیر، سه روز پیش در اینجا بودند، سرشار از حیات و حالا جای خالیشان گوئی فریاد انتقام میکشید. باشد، حالا که ورسائیها جنگ آدمخوارها را بهراه انداختهاند؛ آنها هم جواب میدهند، چشم در مقابل چشم و دندان در مقابل دندان. وانگهی، اگر شورا دست بهعمل نمیزد، شایع بود که مردم احتمالاً انتقام سهمگینتری خواهند گرفت. شورا مقرر کرد که هرکس بهجاسوسی برای ورسای متهم باشد، در ظرف بیستوچهار ساعت محاکمه و در صورت مجرمیت بهعنوان گروگان تلقی میشود. اعدام هر مدافع کمون اعدام یک گروگان را بهدنبال خواهد داشت-مصوبه از سه برابر و بیانیه از مساوی یا دو برابر آن صحبت میکرد.
این تفاوت در قرائتها نمایانگر تشویش ذهنهای آنها بود. این تنها شورا بود که گمان میکرد که با این تصمیمهای خود ورسای را ترسانده است. روزنامههای بورژوا البته فریاد «انزجار» سردادند و تییر که بدون هیچ مصوبهای اعدام میکرد، سبعیت کمون را محکوم نمود. در واقع امر، آنها همه در دل میخندیدند. مرتجعین از هرقماش مدتها بود که از پاریس فرار کرده بودند.
در پاریس فقط خردهریزهها مانده بودند که ورسای حاضر بود، درصورت لزوم، آنها را فدا کند۱۱۶. اعضای کمون در خشم کودکانهی خود گروگانهای واقعی: بانک، ثبت و مستغلات، صندوق رهن و کارگشائی و غیره را جلوی چشمشان ندیده بودند. از طریق اینها میشد بیضههای بورژوازی را در چنگ داشت. بدون بهخطر انداختن حتی یک نفر، کمون فقط کافی بود بهآنها بگوید: «کنار بیائید یا بمیرید».
منتخبین کمدل ۲۶ مارس آدمهائی نبودند که جرأت این کار را داشته باشند. کمیتهی مرکزی با دادن امکان فرار بهارتش خطای بزرگی مرتکب شد. خطای کمون صدبار از آن زیانبارتر بود. همهی شورشیان جدیْ قیام خود را با دست گذاشتن روی نقطهی حساس دشمن یعنی: خزانه شروع کردهاند. شورای کمون تنها حکومت انقلابیای بود که از انجام این کار سرباز زد. این شورا بودجهی آئینهای مذهبی را که در ورسای بود، لغو کرد؛ ولی در مقابلِ صندوق پول بورژوازی بزرگ که زیر دستش بود، زانو خم کرد.
در پیآن، صحنهی کمدی بزرگ آمد-اگر میشد بهغفلتی که باعث ریختن آنهمه خون شد، خندید. مدیران بانک از ۱۹ مارس مثل آدمهای محکوم بهمرگ زندگی میکردند و هرروز انتظار اعدام صندوق خود را داشتند. آنها خواب انتقال آن بهورسای را هم نمیدیدند. برای این کار دستکم دویست گاری و یک سپاه ارتش لازم بود. در ۲۳ مارس مدیر عامل بانک، رولان، دیگر تاب نیاورد و فرار کرد؛ و معاوناش دُپلئوک، جانشین او شد. او که از همان اولین ملاقاتها با فرستادگان شهرداری مرکزی متوجه بیجربزگی آنها شده بود، از در جدال درآمد و بعداً کمکم نرمی از خود نشان داد و پول را فرانک فرانک تحویل میداد. موجودی بانک که ورسای گمان میکرد خالی است، شامل بود بر: ۷۷ میلیون سکه۱۱۷؛ ۱۶۶ میلیون حوالهی بانکی؛ ۸۹۹ میلیون سفته؛ ۱۶۶ میلیون اوراق قرضه؛ ۱۱ میلیون شمش طلا؛ ۷ میلیون جواهرات سپرده؛ ۹۰۰ میلیون سهام دولتی و سایر اوراق بهادار سپرده؛ یعنی درمجموع ۲ میلیارد و ۱۸۰ میلیون فرانک: ۸۰۰ میلیون اسکناس فقط بهامضای صندوقدار نیاز داشت که انجام آن کار آسانی بود. بنابراین، کمون ۳ میلیارد زیر دست خود داشت که یک میلیاردش نقد بود و با آن میتوانست تمام فرماندهان و کارمندان ارشد ورسای را بخرد. بهعنوان گروگان هم ۹۰ میلیون اوراق سپرده و دو میلیارد پول در گردش که پشتوانهی آن در گاوصندوقهای خیابان لاوریلییِر جا داشت.
در ۲۹ مارس بِسلهی پیر، نمایندهی کمون، جلوی این معبد حاضر شد. دُپلئوک برای پذیرفتن او ۴۳۰ کارمند خود را جمع کرده بود که بهتفنگهای بیخشاب مسلح بودند. بِسله که از میان صفوف این جنگجویان عبور داده میشد با تواضع از مدیر بانک استدعا کرد که لطف کند و ترتیب پرداخت حقوق نفرات گارد ملی را بدهد. دُپلئوک با نخوت پاسخ داد و در دفاع از خودش صحبت بهمیان آورد. بِسله گفت: «اگر کمون برای احتراز از خونریزی یک مدیر برای بانک منصوب کند...». دُپلئوک که منظور طرف خود را فهمید، گفت: «مدیر، هرگز! ولی یک نماینده! اگر آن نماینده شما باشید ما ممکن است بهتفاهمی برسیم». و حالتی احساساتی بهخود گرفت که «بیائید آقای بِسله بهمن کمک کنید تا این را نجات دهیم. این سرمایه کشور شما، سرمایه فرانسه است».
بِسله که عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفته بود، بهکمیسیون اجرائی شتافت و درس خود را چون خودش هم بهآن اعتقاد داشت، خیلی خوب پس داد و بهشَم مالی خود بالید. او گفت: «بانک سرمایه کشور است و بدون آن نه صنعت داریم نه تجارت. اگر بهآن دست بزنید همهی پولهایش بهکاغذپاره تبدیل میشود»۱۱۸. این یاوه در شهرداری مرکزی پخش شد و پرودنیهای شورا با فراموش کردن اینکه استادشان حذف بانک را در سرلوحهی برنامهی انقلاب خود قرار داده بود، از بِسلهی پیر حمایت کردند. در خود ورسای هم، این دژ سرمایهداری مدافعینی پروپا قرصتر از شهرداری مرکزی نداشت. اگر برفرض کسی پیشنهاد میکرد: «بیائید لااقل بانک را اشغال کنیم»، اما کمیسیون اجرائی دل آن را نداشت و بهمأموریت دادن به بسله اکتفا کرد. دُپلئوک این مرد نیک را با آغوش باز پذیرفت، او را در نزدیکترین دفتر جای داد، حتی او را قانع کرد که شبها هم در بانک بخوابد، او را بهگروگان خود تبدیل کرد و دیگربار بهراحت نفس کشید.
بهاین ترتیب، از همان هفتهی اول، مجمع شهرداری مرکزی خود را در مقابل عوامل شبیخون ضعیف، در مقابل کمیتهی مرکزی ضعیف، در مقابل بانک ضعیف، در مصوبههای خود و تعیین نماینده برای دبیرخانهی جنگ سطحی، بدون هیچ نقشه، بدون هیچ برنامه، بدون هیچ دید کلی و غرق در بحثهای پراکنده نشان داد. رادیکالهائی که در شورا مانده بودند، متوجه شدند که شورا بهکدام سمت کشانده میشود و چون مایل بهایفای نقش شهید نبودند، استعفا دادند.
ای انقلاب! تو چشمانتظار روز و ساعت میمون نمیمانی.
تو سرزده میآئی، کور و ویرانگر بهسان بهمن.
سرباز راستین انقلاب هرجا که دستِ حادثهاش مکان داده، نبرد را پذیرا میشود.
نه گامهای نسنجیده، نه کاستیها و نه یاران نیمهراه، هیچیک در عزمات خلل نمیآورد.
شکست را هم که یقین دارد، باز میرزمد، خورشید پیروزی او در آسمان آینده میتابد.
فصل پانزدهم — نخستین نبردهای کمون
هزیمت ۳ آوریل ترسوها را رماند، ولی جسورها را برانگیخت. گردانهائیکه تاکنون دچار خمود بودند، بهشور آمدند. دیگر برای دژها تسلیحات بهاندازهی کافی وجود داشت. غیر از دژهای ایسی و وانو که قدری لطمه دیدند، سایر دژها دست نخورده بودند. همهی پاریسیها خیلی زود صدای این توپهای زیبای هفت سانتیمتری را شنیدند که مورد بیمهری تروشو قرار گرفته بودند۱۱۹؛ دقت نشانهگیری و قدرت این توپها چنان بودندکه ورسائیها عصر روز چهارم بهتخلیه فلات شاتیون مجبور شدند. در سنگرهای حافظ دژها نیرو قرار داده شد. لِمولینو، کلامار و وال-فلوری از صدای شلیک بهلرزه درآمد. در سمت راستْ ما دوباره کوربووا را اشغال کردیم و پلِ نویی باریکادبندی شد.
ما از اینجا بهتهدید ورسای ادامه میدادیم. وینوا دستور یافت که نویی را تسخیر کند. صبح ۶ آوریل، مون-والریان که تازه بهتوپهای ۲۴ سانتیمتری مسلح شده بود، بهروی نویی آتش گشود. پس از شش ساعت بمباران، فدرالها تقاطعها را تخلیه کردند و پشت باریکادِ وسیعِ پلِ نویی موضع گرفتند. ورسائیها این باریکاد را درحالیکه مورد پشتیبانی پورت-مایو قرار داشت، بمباران کردند.
این پورت-مایو که افسانهای شده است، فقط چند توپ داشت که از بالا در معرض آتش مون-والریان قرار داشت. بهمدت چهلوهشت روز کمون چنان مردانی را یافتکه این موضع بلادفاع را حفظ کنند. شجاعت آنها بههمه نیرو میداد. جمعیت برای دیدن آنها روی ارک-دُ-تریونف [مقبرهی سرباز گمنام. م] میرفت و پسربچهها بیصبرانه انتظار بمباران میماندند تا دنبال تکهپارههای گلولهها بدوند.
دلیری پاریسی بزودی در نخستین جنگ و گریزها جلوهگر شد. روزنامههای بورژوا از این تأسف میخوردند که چرا این همه غیرت در مقابل پروسیها بهخرج داده نشد. هراس ۳ آوریل عملیات قهرمانانهای را بهمنصهی ظهور آورد و کمون شادمانه با الهام از آن میخواست برای این مدافعان کمون مراسم خاکسپاری شایستهای برگزار کند. برای اینکار بهمردم متوسل شد. روز ۶ آوریل در ساعت ۲، جمعیت بیشماری بهبیمارستان بوژون که کشتهها بهآن منتقل شده بودند، شتافت. بسیاری از آنها که بعد از نبرد تیرباران شده بودند، جای طنابها را بر بازو داشتند. صحنههای دلخراشی بود. مادران و همسران روی این اجساد خم شده، فریاد خشم و ندای انتقام سر داده بودند. سه نعشکش بزرگ که هریک حاوی ۳۵ تابوت پوشیده با پارچهی سیاه و مزین بهپرچم سرخ بود، با هشت اسب کشیده میشد؛ و پیشاپیش آنها شیپورچیها و دستهی وانژر دُپاری [انتقامجویان پاریس. م] در بولوارهای بزرگ بهآرامی حرکت میکردند. دُلِسکلوز و پنج نفر از اعضای کمون با شالهای قرمز و سرهای برهنه در رأس عزاداران راه میرفتند. پشتِ سر آنها بستگان قربانیان در حرکت بودند؛ بیوههای امروز را بیوههای فردا تسلی میدادند. هزاران هزار مرد، زن و کودک، با گلهای نامیرا* بر یقه، ساکت و موقر با صدای خفهی طبل گام برمیداشتند. فاصله بهفاصله، نوای آرام موسیقی مثل بغضی فروخورده میترکید. در بولوارهای بزرگ دهها هزار چهرهی رنگ پریده را شمردیم که از پنجرهها ما را نظاره میکردند. زنها میگریستند و بسیاری غش کردند. این راه مقدس انقلاب، بستر آن همه درد و آن همه شوق، شاید هرگز شاهد یگانگیِ اینچنینِ قلبها نبوده است. دُلسکلوز با شیفتگی فریاد زد: «چه مردم قابل تحسینی! آیا بازهم خواهند گفت که ما انگشتشماری افرادی ناراضی هستیم». در پِرلاشِز بهطرف گور دستهجمعی حرکت کردیم. در آنجا این مرد درحال نزع، چروکیده، خمیده که چیزی جز ایمان خللناپذیرش او را سرِپا نگاه نمیداشت، بهکشتهها ادای احترام کرد: «من نمیخواهم برای شما نطقهای طولانی بکنم. این نطقهای طولانی برای ما خیلی گران تمام شدهاند... عدالت برای خانوادهی قربانیان، عدالت برای شهر بزرگی که پس از پنج ماه محاصره و خیانت حکومتش در حق او، هنوز آیندهی بشریت را در دستهای خود دارد. بیائید برای برادرانمان که قهرمانانه بهخاک افتادهاند، نگرییم؛ ولی بیائید سوگند یاد کنیم که راه آنها را ادامه داده؛ آزادی، کمون و جمهوری را نجات بدهیم».
روز بعد ورسائیها باریکاد و خیابان نویی را بمباران کردند. ساکنان محل، که ورسائیها این انسانیت را نداشتند که از پیش باخبرشان کنند، مجبور شدند بهزیرزمینهای خود پناه ببرند. حوالی ساعت چهارونیم آتش ورسائیها متوقف شد و فدرالها داشتند کمی استراحت میکردند که سروکلهی انبوهی سرباز روی پل پیدا شد. فدرالها که غافلگیر شده بودند، سعی کردند که پیشرَوی آنها را متوقف کنند و یک فرمانده را مجروح و دوتای دیگر را کشتند، که یکی از آنها -بِسُن- مسئول غافلگیری بومونلارگون در هنگام حرکت بهسوی سدان بود. ولی سربازان با تفوق نیرو موفق شدند تا پارک قدیمی نویی جلو بروند.
از دست دادن این دررو آنقدر جدی بود که بژرِه طی نامهای برای روزنامه رسمی از طرف نویی بهآن پاسخ داده بود. کمیسیون اجرائی پُل دُمبروسکی را بهجای او منصوب کرد، که گاریبالدی در جریان جنگ وُژ برای عضویت در ستاد کل خود از او دعوت کرده بود. اعضای ستاد برژره اعتراض کردند و کشمکشهایشان بهدستگیری رئیس آنها توسط شورا منجر شد که از پیش هم مورد سوءِظن قرار گرفته بود. گارد ملی خود نسبت بهاین فرماندهی جدید نوعی بیاعتمادی نشان داد. کمیسیون ناچار شد او را بهپاریس معرفی کند و چون اطلاعاتش در مورد او غلط بود، افسانهای بهنفع او سرهمبندی کرد. برخورداری دُمبروسکی از این افسانه طولی نکشید.
همان روز فدرالهای نویی مردی ریزنقش با یونیفرمی رنگ و رفته را توقیف کردند که در گرماگرم آتش -آرام آرام- قراولها را میپائید. او دُمبروسکی بود. بهجای دلیری ترقهوار و پرحرارت فرانسوی، آنها شاهد شجاعت سرد و -گویا- ناآگاهانهی اسلاوی بودند. رئیس جدید پس از چند ساعت قلب افراد خود را تسخیر کرد. این افسر قابل خیلی زود خود را نشان داد. در ۹ آوریل، شب هنگام، دومبروسکی* با دو گردان از مون-مارتر همراه با ورمورِل، ورسائیها را در اَنییِر غافلگیر کرد، آنها را بیرون راند، توپهایشان را ضبط کرد و از واگنهای زرهپوش راهآهن، کوروبووا و پل نویی را از پهلو بمباران کرد. در همین زمان برادرش به دژ بِکُن حمله کرد که بر جادهی انییر به کوربوا مشرف است. پس از آنکه وینوا در شب ۱۲ به ۱۳ آوریل سعی کرد دوباره این محل را پس بگیرد، نفراتش بهنحو فضیحتباری عقب رانده شدند؛ دو پا که داشتند، دو پا هم قرض کردند و به کوربووا گریختند.
پاریس از این موفقیت بیخبر ماند، سرویس ستاد کل تا این حد ناکارآمد بود. این حملهی درخشان کار یک نفر بود، درست همانطور که دفاع از دژها هم ابتکار بالبداههی گارد ملی بود. تا این زمان هیچ رهبریای درکار نبود. هرکس برآن بود که بهنوعی خطر کند، شخصاً دست بهکار میشد. هرکس توپ یا نیروی کمکی میخواست بهمیدان واندوم، بهکمیتهی مرکزی، بهشهرداری مرکزی میرفت و آن را از فرماندهی کل قوا، کلوزره، طلب میکرد.
کلوزره کار خود را با این عقیدهی غلط آغاز کرد که فقط مردان مجرد هفده تا سیوپنج ساله را بهکار میگرفت و بهاین ترتیب کمون را از پرحرارتترین مدافعانش، یعنی مردان مو جوگندمی، محروم میکرد که در کلیه قیامهای ما اولین و آخرین نفرات در زیر آتش بودهاند. سه روز بعد این مصوبه ناگزیر لغو شد. در ۵ آوریل این استراتژیست عمیق در گزارش خود بهشورا اعلان کرد که حملهی ورسائیها پوششی بوده برای حرکتی جهت اشغال کرانهی راست سن که آن زمان در دست پروسیها بود. نظیر تروشو، او بمبارانهای چند روز اخیر را بهقول خودش بهخاطر حدر دادن مهمات سرزنش میکرد. و این مطلب درحالی مطرح میشد: که پاریس باروت و گلولهی توپ بهوفور در اختیار داشت، که سربازان جوان آن میبایست با توپخانه سرگرم و حفظ شوند، که ورسائیهایِ شاتیون دراثر آتش بیوقفهی ما ناگزیر بودند هرشب جابهجا شوند، و فقط یک توپباران مداوم میتوانست نویی را نجات دهد.
شورا در اقدامات خود برای دفاع خردمندتر از او نبود. این شورا خدمت اجباری و خلع سلاح یاغیان را مقرر کرد، ولی خانهگردیهای بیرویه و بدون کمک پلیس حتی یک نفر یا صد تفنگ اضافی هم فراهم نکرد. شورا برای همسران و والدین فدرالهائی که در نبرد کشته میشدند، مستمری مادامالعمر و برای فرزندانشان مسمری سالانه تا سن هیجده سالگی مقرر کرد و یتیمها را بهفرزندی پذیرفت. اینها اقداماتی عالی بود که روحیه رزمندگان را بالا میبرد، ولی اینها همه صرفاً با این فرض بود که کمون پیروز شود. آیا بهتر نبود که مانند مورد دووال و دومبروسکی بهدارندگان این حق چند هزار فرانک در یک نوبت داده میشد؟ درواقع این مسمریبگیرهای نگونبخت فقط ۵۰ فرانک از کمون دریافت کردند.
این اقدامات نیمبند و بیترتیب نشانهی فقدان مطالعه و تعمق بود. اعضا بدون هیچگونه تدارکی بهشورا میآمدند، مثل رفتن بهیک گردهمآئی عمومی، و در آنجا بیهیچ روشی دست بهکار میشدند. مصوبههای روز قبل فراموش و مسائل فقط نیمهکاره حل میشد. شورا بهتشکیل شورای جنگ و دادگاههای نظامی اقدام کرد و بهکمیتهی مرکزی اجازه داد تا آئین دادرسی و مقررات جزائی را تنظیم نماید. شورا یک نیمه از خدمات پزشگی را سازمان داد و کلوزره نیم دیگر را. شورا عنوان ژنرال را حذف کرد و افسران ارشد آن را حفظ کردند، نمایندهی مسئول جنگ این عنوان را بهآنها تفویض میکرد. در میان یک جلسه، هنگامیکه دومبروسکی نومیدانه تقاضای نیروهای تقویتی را مطرح کرده بود، فلیکسپیا از جا پرید تا خواستار خراب کردن ستون واندوم شود.
او بهزحمت ۲,۵۰۰ نفر برای حفظ نویی، اَنییر و تمامی شبهجزیرهی ژُنویلیه دراختیار داشت، حال آنکه ورسای بهترین سربازانش را در مقابل او جمع میکرد. از ۱۴ تا ۱۷ آوریل، این سربازان دژ بِِکُن را توپباران کردند و صبح ۱۷ آوریل یک بریگاد بهآن حمله نمود. دویستوپنجاه فدرالیکه این دژ را در اشغال داشتند، شش ساعت پایداری کردند؛ و پس از آن، کسانی که زنده مانده بودند، به اَنییِر عقب نشستند و همراه آنها وحشت بهآنجا وارد شد. دومبروسکی، اوکُلویتز و چند مرد مقاوم بهآنجا شتافتند و موفق شدند دوباره اندکی نظم را برقرار کنند و این سرپل را مستحکم نمایند. دومبروسکی تقاضای نیروی تقویتی کرد و دبیرخانهی جنگ فقط چند گروهان برای او فرستاد. روز بعد پیشقراولان ما توسط دستههای بزرگ غافلگیر شدند و توپهای کوربووا، اَنییر را کوبیدند. چند گردان پس از یک مبارزهی جانانه خسته و فرسوده، بخش جنوبی دهکده را رها کردند. در بخش شمالی نبرد نومیدانه بود. دومبروسکی علیرغم تلگراف که پشت تلگراف فرستاد، فقط ۳۰۰ نفر بهدست آورد. در ساعت پنج عصر ورسائیها فشار زیادی وارد کردند و فدرالهای خسته و بیمناک از عقبنشینی، خود را بهپلِ قایقی رساندند و با بینظمی از آن عبور کردند.
روزنامههای ارتجاع پیرامون این عقبنشینی سروصدای زیاد بهراه انداختند. پاریس از آن تکان خورد. این سرسختی وحشیانهی نبردها بهتدریج چشم خوشبینها را باز میکرد. تا آن زمان عدهای آن را تماماً ناشی از نوعی سوءِ تفاهم ناخوشآیند میدانستند و گروههای آشتی تشکیل داده بودند. چه بسیار بودند کسانی در پاریس که تا زمان آخرین کشتار هنوز از درک نقشههای تییر و ائتلاف عاجز بودند! در ۴ آوریل، عدهای از کسبه و صنعتگران «اتحادیه ملی اطاقهای سندیکائی» را تشکیل داده، برنامهی آن را بقای جمهوری و اختیارات آن و شناسائی حقوق و امتیازات شهرداری پاریس قرار داده بودند. در همان روز در کارتیه دِزِِکُل معلمین، پزشگان، حقوقدانان، مهندسین و دانشجویان بیانیهای منتشر کردند و خواستار یک جمهوری دموکراتیک و لائیک، کمون خودمختار و فدراسیون کمونها شدند. گروه مشابهی نامهای خطاب به تییر انتشار داد: «شما گمان میکنید که شورش است، حال آنکه خود را با اعتقاداتی مشخص و همگانی رودررو میبینید. اکثریت عظیمی از پاریسیها خواستار جمهوری بهعنوان حقی فراتر از هر بحثی هستند. پاریس در مجموعِ رفتارِ مجلس، نقشهی از پیشپرداختهای برای اعادهی سلطنت را دیده است». پارهای از سران لژ فراماسونی همزمان بهورسای و شورا پیام دادند: «ریختن خونهائی چنین گرانبها را متوقف کنید»!
بالاخره، تعدادی از شهرداران و معاونین -ازقبیل فلُکه، کوربون، بُنواله و غیره- که تا آخرین لحظه تسلیم نشده بودند، با طمطراق تمام لیگ اتحادیه جمهوریخواهان برای حقوق پاریس را بپا کردند؛ و حالا خواستار قبول جمهوری، حق پاریس بهحکومت برخود و تفویض انحصاری مراقبت از شهر بهگارد ملی بودند؛ یعنی، همهی آن چیزهائیکه کمون خواسته بود و از ۹ تا ۲۵ آوریل مورد مخالفت آنها قرار گرفته بود.
گروههای دیگری هم در کار شکل گرفتن بود. همه در دو نکته توافق داشتند: تثبیت جمهوری و حقوق پاریس.
تقریباً تمام روزنامههای کمون این برنامه را منعکس کردند و روزنامههای جمهوریخواه آن را پذیرفتند. نمایندگان پاریس در مجلسْ آخرین کسانی بودند که در این مورد صحبت کردند و آن هم فقط برای آنکه موجب اشمئزاز پاریس شوند. لوئی بلان، این سلطان کلمات قصار، با همان لحن گریهآور و ژزوئیتوار که با آن تاریخ را تحریف میکرد۱۲۰، با آن جملات نفسگیر و احساساتیکه بهکار پوشاندن خشگی قلب و کوچکی مغزش میآید، بهنام همکاراناش نوشت: «هیچیک از اعضای اکثریت تاکنون اصل جمهوری را مورد چون و چرا قرار نداده است... اما در مورد آنهائیکه دستاندرکار قیام هستند، ما بهآنها میگوئیم که باید با فکر تشدید و تمدید بلای اشغال خارجی و افزودن بلای نفاق داخلی بهآن، برخود بلرزند».
این درست همان حرفی استکه تییر کلمه بهکلمه برای اولین آشتیدهندگان: نمایندگان «اتحادیه سندیکائی» که در ۸ مه بهاو مراجعه کردند، تکرار نمود: «قیام باید خلع سلاح شود. مجلس نمیتواند خلع سلاح شود. اگر پاریس جمهوری میخواهد. جمهوری وجود دارد؛ بهشرفم قسم، مادام که من در قدرت هستم از بین نخواهد رفت. اما پاریس اختیارات و امتیازات برای شهرداری خود میخواهد. مجلس درحال تهیه قانونی برای همهی کمونهاست. پاریس نه چیزی بیشتر دریافت خواهد کرد و نه چیزی کمتر». نمایندگان اتحادیه طرح سازشی را قرائت کردند که از عفو عمومی و آتشبس صحبت میکرد. تییر گذاشت تا آن را بخوانند و حتی با یک ماده از آن هم رسماً مخالفت نکرد، و نمایندگان با این اعتقاد بهپاریس برگشتند که پایهای برای مصالحه یافتهاند.
آنها هنوز بهراه نیفتاده بودند که تییر بهمجلس، که قبل از ورود او همهی کمونها را از حق انتخاب شهردار برخوردار کرده بود، شتافت. تییر از تریبون بالا رفت و تقاضا کرد که این حق بهشهرهائی منحصر شود که کمتر از ۲۰,۰۰۰ نفر جمعیت دارند. آنها در پاسخ او فریاد زدند: «دیگر تصویب شده است». او اصرار کرد و اعلام نمود که «در یک جمهوری حکومت باید هرچه بیشتر مسلح باشد، زیرا حفظ نظم مشکلتر است». تهدید کرد که استعفایش را تسلیم میکند و مجلس را وادار کرد رأی خود را ابطال نماید.
در روز ۱۰ مه، «لیگ حقوق پاریس» شیپور را بهصدا درآورد و یک اعلامیه رسمی را بهدیوارها چسباند: «حکومت باید از نادیده گرفتن واقعیاتیکه در ۱۸ مارس رخ داد، دست بردارد. باید تجدید انتخابات کمون با... پیش رود. اگر حکومت ورسای بهاین تقاضاهای مشروع ناشنوا بماند، کاملاً معلوم باشد که تمام پاریس برای دفاع از آنها بپا خواهد خواست»۱۲۱. روز بعد، نمایندگان لیگ بهورسای رفتند و تییر نغمهی سابقش را ساز کرد: «باید پاریس خلع سلاح شود» و نخواست نه حرفی از آتشبس بشنود و نه از عفو. او گفت: «بخشودگی شامل همه کسانی خواهد شد که خلع سلاح شوند، مگر قاتلان کلمان-توما و لُکُنت». این برای آن بود که دست خودش را در مورد چندهزار نفر باز بگذارد. خلاصه، او میخواست با سرخرید پیروزی، دوباره بهمقام ۱۸ مارس خود برگردانده شود. همان روز بهنمایندگان لُژ ماسونی گفت: «تلاش خود را متوجه کمون کنید. آنچه خواسته میشود، سرکوب شورشیان است و نه استعفای قدرت قانونی». برای تسهیل کار این سرکوب، روز بعد، روزنامه رسمی ورسای، پاریس را بهدشت ماراتون تشبیه کرد که دستهای راهزن و قاتل آن را اشغال کردهاند. روز ۱۳ مه، پس از آنکه یک نماینده، برونه، سؤال کرد که آیا حکومت قصد صلح با پاریس را دارد یا نه، مجلس طرح این سؤال در مجلس را یک ماه بهتأخیر انداخت.
«لیگ...» که بهاین نحو حسابی شلاقکاری شد، روز ۱۴ مه بهشهرداری مرکزی رفت. شورا که از همهی این مذاکرات بیخبر بود، آنها را کاملاً آزاد گذاشت و فقط تجمعی را که در بورس توسط تیرار معلومالحال اعلان شده بود، قدغن کرد. شورا بهاین اکتفا کرد که «لیگ...» را در مقابل اعلامیه مورخ ۱۰ مه خودش قرار دهد: «شما گفتهاید که اگر ورسای کرگوشی کند، همهی پاریس بپا خواهد خاست. ورسای کرگوشی کرده است، بپا خیزید». و برای آنکه این امر را بهقضاوت عمومی بگذارد، شورا باوفاداری گزارش آشتیدهندگان را در روزنامه رسمی خود منتشر کرد.
فصل شانزدهم — بیانیه و نطفههای شکست
برای دومین بار موقعیت مشخصاً معلوم شد. اگر شورا نمیدانست کمون را چگونه تعریف کند، آیا توسط جنگ، بمباران، خشم ورسائیها و شکست آشتیجویان، بهمسلمترین نحو و جلوی چشم تمامی پاریس، اعلام نمیشد که کمون بهمعنای یک اردوگاه شورشی است؟ انتخابات میاندورهای ۱۶ آوریل -در اثر مرگ، انتخاب مضاعف و یا استعفای نمایندگان ۳۱ کرسی خالی مانده بود- قوای واقعی قیام را آشکار کرد. توهم ۲۶ آوریل زائل شده بود. حالا دیگر در زیر آتش، رأیگیری میشد. روزنامههای کمون و نمایندگان اطاقهای سندیکائی نیز بهعبث مردم را بهصندوقهای رأی فرامیخواندند. از ۱۴۶,۰۰۰ رأیدهندهای که در انتخابات ۲۶ مارس در این نواحی حضور پیدا کرده بودند، این بار فقط ۶۱,۰۰۰ نفر آمدند. آن اعضائی از شورا شهر که در نواحی کرسی خود را خالی گذاشته بودند، بهجای ۵۱,۰۰۰ رأی اینبار ۱۶,۰۰۰ رأی دریافت کردند.
زمان توضیح برنامهی آنها برای فرانسه یا حالا بود یا هرگز. کمیسیون اجرائی در ۶ آوریل طی پیامی خطاب بهشهرستانها بهافتراهای ورسای اعتراض کرده بود، ولی بدون آنکه برنامهای مطرح کند؛ این کمیسیون تنها بهاین اکتفا نمود که بگوید پاریس برای همهی فرانسه میجنگد. افاضات جمهوریخواهانهی تییر، خصومت «چپ تندرو» و مصوبات بیهدف شورا، شهرستانها را کاملاً سردرگم کرده بود. ضروری بود که آنها فوراً در جریان قرار گیرند. در ۱۹ آوریل، کمیسیونیکه مأمور تنظیم برنامه بود، کار خود و یا دقیقتر کار کمیسیون دیگری را ارائه کرد. این نشانهای تأسفانگیز و درعینحال شاخص بود. علیرغم حضور دوازده حقوقدان در شورا، اعلامیهی کمون از این شورا ناشی نمیشد. از پنج عضو کمیسیون مسئول تنظیم برنامه تنها دُلِسکلوز در تهیه چند پاراگراف سهیم بود. بخش فنی آن کار یک روزنامهنگار، پییر دُنی، بود.
او رؤیای پاریسْ شهرِ آزاد را که در فوران احساسات نخستین تجمعات ووکسال تکوین یافته بود، اقتباس کرد و در صفحات «فریاد مردم» بهصورت یک قانون درآورد. مطابق نظرِ این قانونگزار، پاریس میبایست بهتافتهای جدابافته تبدیل شود، تاج همهی آزادیها را بر سر خود بگذارد و از اوج قلهی پرافتخار خود بهکمونهای در زنجیر فرانسه بگوید: «اگر میتوانید از من تقلید کنید. ولی بهخاطر داشته باشید که من هیچ کاری برای شما نخواهم کرد و فقط سرمشق میدهم». این نقشهی جذاب، دلِ تعدادی از اعضای شورا را برده بود و رگههای فراوانی از آن در اعلامیه بهچشم میخورد.
در اعلامیه آمده بود: «پاریس چه میخواهد؟ قبول جمهوری. خودمختاری مطلق کمون که بهتمام مناطق فرانسه بسط یافته باشد. حقوق ذاتی کمون عبارت است از: تصویب بودجهی کمون، وضع و توزیع مالیاتها، ادارهی خدمات محلی، سازماندهی دستگاه قضائی، پلیس داخلی و آموزش و پرورش خود، ادارهی فرآوردههای کمون، انتخاب و حق دائمی نظارت بر قضات و کارمندان کمون. تضمین مطلق آزادی فرد، آزادی عقیده و آزادی کار، سازماندهی دفاع شهر و گارد ملی، مسئولیت انحصاری کمون برای نظارت و تأمین اعمال آزادانه و عادلانهی حق انجمن و مطبوعات... پاریس چیزی بیش از این نمیخواهد. بهشرط آنکه در دستگاه اداری متمرکز وسیع، یعنی هیئت نمایندگی همهی کمونهای متحده، تبلور و اجرای همین اصل در عمل دیده شود».
اختیارات آن هیئت نمایندگی مرکزی و تعهدات متقابل کمونها از چه قرار بود؟ اعلامیه اینها را تصریح نمیکرد. مطابق این متن، هرمحلی باید این حق را داشته باشد که خود را در درون خودمختاریاش محبوس کند. ولی از خودمختاری در بریتانی سفلی و نه دهم کمونهای فرانسه که نیمی از آنها بیش از ۶۰۰ نفر جمعیت ندارند، چه انتظاری میشود داشت۱۲۲، آن هم درحالتیکه حتی اعلامیه پاریس هم ابتدائیترین حقوق انسانی را نقض میکند و ضمن تفویض مسئولیت نظارت براعمال صحیح حق آزادی مطبوعات و اجتماعات بهکمون، حق انجمن را از یاد میبرد؟ این را همه میدانند و امتحاناش را خیلی خوب پس دادهاند. این کمونهای خودمختار روستائی، با وجود اینهمه زالوئیکه بهپهلوی انقلاب چسبیدهاند، بههیولائی تبدیل خواهند شد.
نه! هزاران گُنگ و کور برای انعقاد یک قرارداد اجتماعی مناسب نیستند. ضعیف، بیسازمان و مقید بههزار قید، مردم روستاها فقط توسط شهرها میتوانند نجات یابند و مردم شهرها تحت هدایت پاریس. شکست همهی قیامها در شهرستانها، حتی در شهرهای بزرگ، این را بهحد کفایت نشان داده بود. وقتی اعلامیه میگفت «وحدت بهآن صورتی که تا امروز توسط امپراتوری، سلطنت و پارلمانتاریسم بهما تحمیل شده صرفاً وحدتی استبدادی و تمرکزی بیتمیز بوده است»، سرطانی را آشکار میکرد که فرانسه را میبلعید. ولی وقتی میافزود «وحدت سیاسی آنچنان که توسط پاریس فهمیده میشود، عبارت است از بههم پیوستن داوطلبانهی کلیه ابتکارات محلی»، نشان میداد که هیچ چیز از شهرستانها نمیداند.
اعلامیه بهسبک یک پیام و گاهی اوقات بهجا، ادامه میداد: «پاریس برای تمام فرانسه کار میکند و رنج میبرد و با مبارزات و رنجهای خود احیای فکری، اخلاقی، اداری و اقتصادی آن را تدارک میبیند... انقلاب کمونی که با ابتکار مردمیِ در ۱۸ مارس شروع شد، دوران جدیدی را میگشاید». اما در همهی این عبارتها هیج چیز مشخصی وجود نداشت. چرا نباید با اقتباس از فرمول ۲۸ مارس-«آنچه کمونی است بهکمون، آنچه ملی است بهملت» - کمون آینده را طوری تعریف نکنیم که بهاندازهی کافی وسیع باشد که بهآن حیات سیاسی بدهد و آنقدر محدود که برای شهروندان خود این امکان را فراهم کند که بهسهولت فعالیت اجتماعایشان را با هم پیوند دهند؛ چرا نباید کمونهای با جمعیت ۱۵,۰۰۰ تا ۲۰,۰۰۰ نفر را کانتون-کمون تعریف نکنیم و بهروشنی حقوق کمونی آن را مطرح نسازیم و نگوئیم که همهی آنها جزئی از فرانسه هستند؟ نویسندگان اعلامیه حتی از اتحاد شهرهای بزرگ برای کسب حقوق خود صحبت نکردند. این برنامه بهآن صورتی که بود -مبهم، ناقص و در پارهای موارد غیرعملی- علیرغم بعضی نظرات سخاوتمندانه، نمیتوانست کمک زیادی بهروشن شدن ذهن شهرستانها بکند.
این اعلامیه چیزی جز یک پیشنویس نبود. بیتردید، شورا میبایست آن را بهبحث میگذاشت. ولی در شور اول، بیهیچ مذاکره و حتی اظهارنظری، تصویب شد. این جمع که چهار روز را صرف بحث در بارهی بدهیهای تجاری معوقه کرد، یک جلسه هم برای مطالعهی اعلامیهای نگذاشت که اگر پیروز میشد، برنامهی آن و درصورت شکست وصیتنامهاش بود.
برای وخیمتر شدن اوضاع، شورا بهبیماری جدیدی مبتلا شد که میکروباش درعرض چند روز پراکنده گردید و با انتخابات تکمیلی بهبلوغ کامل رسید. رمانتیکها موجب پیدایش اخلاقیون خوردهبین شدند و هردو دسته آمدند تا در بررسی اعتبارنامههای جدید مته بهخشخاش بگذارند.
شورا در ۳۰ آوریل اعتبار شش انتخاب را با اکثریت نسبی تأیید کرده بود. گزارشگر انتخابات روز ۱۶ آوریل پیشنهاد کرد که کلیه نامزدهائی را که واجد اکثریت مطلق هستند، منتخب اعلام شوند. اخلاقیون خشمگین شدند. آنها گفتند «این بدترین ضربهای خواهد بود که تاکنون یک حکومت بهآراء عمومی وارد کرده است».
ولی نمیشد مردم را مدام را برای انتخابات دعوت کرد. انتخابات سه ناحیه ازخودگذشتهترین نواحی نتیجهای نداده بود. یکی از این سه ناحیه -ناحیه سیزدهم- از بهترین نفرات خود محروم بود؛ چونکه در هنگام انتخابات در صفوف مقدم میجنگیدند. یک رأیگیری تازه، صرفاً انزوای کمون را برجستهتر میکرد؛ و گذشته از این، در هنگام نبرد و زمانیکه گردانْ از سرکردهی خویش محروم است و پراکنده، آیا فرصت مناسبی است برای اصرار برانتخاب نمایندگان مطابق قواعد؟
بحث خیلی داغ بود، زیرا در این شهرداریِ غیرقانونی هواداران افراطی قانونیت جلسه داشتند. پاریس میبایست با اصول نجاتبخش آنها خفه شود. پیش از این، کمیسیون اجرائی بهنام خودمختاری مقدس که مداخله در خودمختاری همسایه را ممنوع میکرد، از مسلح کردن کمونهای اطراف پاریس که خواستار حمله بهورسای بودند، خودداری کرده بود. تییر برای منزوی کردن پاریس اقدامی مؤثرتر از این انجام نداد.
استنتاجات گزارش با بیستوشش رأی در مقابل سیزده رأی تصویب شد. تنها بیست انتخابْ معتبر اعلام گردید۱۲۳ که غیرمنطقی بود؛ یکی با کمتر از ۱,۱۰۰ رأی تأیید و دیگری با ۲,۵۰۰ رأی رد شد. یا همهی انتخابها باید تأیید میشدند یا هیچ کدام. چهار نفر از نمایندگان جدید روزنامهنگار بودند و فقط شش نفرشان کارگر. یازده نفر که از حمایت تجمعهای عمومی برخوردار بودند، بهتقویت رومانتیکها پرداختند. دو نفر از کسانی که انتخابشان از طرف شورا تأیید شده بود، بهاین دلیل که فقط یک هشتم آرا را بهدست آورده بودند، از قبول کرسی خود امتناع کردند. رُژار، مؤلف کتاب ستودنی «حرفهای لیبانوس» [کتابیکه اجحافات امپراطوری دوم را بررسی میکند. م]، گذاشت تا او را با وسواس کاذب قانونیت بفریبند-این تنها ضعف این مرد سخاوتمند بود که قدرت بیان ناب و درخشان خود را وقف کمون کرد. استعفای او شورا را از مردی با عقل سلیم محروم کرد، ولی یک بار دیگر نقاب از چهرهی فلیکس پیای نهیبزن برداشت.
فلیکس پیا که با احساس فرارسیدن توفان و پیشبینی سرنوشت هولناکی نظیر پانورژ [شخصیت بیاصول، موذی، عیاش و ترسوی کتاب پانتاگروئل اثر رابله. م]، از یک آوریل درصدد ترک پاریس برآمده بود، استعفای خود از عضویت در کمیسیون اجرائی را بهشورا فرستاد و اعلام کرد که حضورش در ورسای ضروری است. وقتی سوارهنظام ورسای خروج از پاریس را زیادی پرخطر کرد، او بزرگواری کرد و ماند؛ ولی درعینحال دو نقاب بر چهره زد، یکی برای شهرداری مرکزی و دیگری برای عموم مردم. در جلسات سِرّی شورا، او با جوش و خروشِِ یک گربهی وحشی اقدامات قهرآمیز را تشویق میکرد. در «وانژر» لحنی مقدسمابانه بهخود میگرفت، موهای جوگندمی خود را تکان میداد و میگفت «بهطرف صندوق رأی، نه بهطرف ورسای»! در روزنامهی خودش هم دو چهره داشت. مثلاً اگر میخواست در مقالهای توقیف روزنامهها را طلب کند، امضا میکرد «لُو وانژر». اگر میخواست مجامله کند، امضا میکرد «فلیکس پیا». شکست اَنییر دوباره او را دچار وحشت کرد و از نو درصدد پیدا کردن راه گریزی برآمد. استعفای رُژار این راه را بهروی او گشود. درپناه این نام پاک، فلیکس پیا استعفای خود را دزدانه جلو داد. او نوشت: «کمون قانون را نقض کرده است. من نمیخواهم شریک این جرم باشم». و برای بستن راه هرگونه بازگشت خود بهکمون پای حرمت آن را بهمیان کشید. او گفت «اگر شورا اینطور ادامه دهد، شخص او با کمال تأسف ناگزیر خواهد بود قبل از پیروزی، استعفای خود را تسلیم کند».
او اینطور حساب کرده بود که از اینجا هم مانند مجلس بوردو دزدانه خارج شود. ولی موذیگری او موجب تنفر شورا شد. «وانژر» توقیف تعدادی از روزنامههای مرتجع را که بارها و بارها توسط فلیکس پیا تقاضا شده بود، محکوم کرد. ورمورل این دو دوزهبازی را محکوم کرد. یک عضو: «در اینجا بهقولی استعفا درحکم خیانت است». دیگری: «وقتی مقام آدمی خطیر و شریف است، نباید آن را ترک کند». عضو سومی رسماً خواستار دستگیری فلیکس پیا شد. دیگری گفت: «من متأسفم که صراحتاً تأکید نشده است که استعفا را فقط باید بهخود انتخابکنندگان تسلیم کرد». و دُلسکلوز اضافه کرد: «هیچکس حق ندارد بهدلیل دلخوری شخصی و یا اینکه اقدامی با عقیدهی او نمیخواند، کنار بکشد. آیا گمان میکنید که همه با آنچه در اینجا انجام میشود، موافقاند؟ بله، اعضائی هستند که علیرغم دشنامهائی که نثار ما میشود، ماندهاند و تا آخر هم خواهند ماند. من شخصاً تصمیم گرفتهام در پست خودم بمانم و اگر پیروزی را نبینیم، ما آخرین کسانی نخواهیم بود که در سنگرها یا روی پلههای شهرداری بهزمین میافتند».
این سخنان جسورانه با ابراز احساسات ممتد روبرو شد. هیجکس تا این اندازه پایبند و چنین شایستهی تحسین نبود. عادات دُلسکلوزِ جدی، کاری و آمال والایش، او را بیش از هرکس دیگری از اکثر همکارانِ لاابالی و تنبل و متمایل بهدرگیریهای شخصی، متمایز میکرد. اگر یک روز خسته از این هرج و مرج تصمیم بهاستعفا میگرفت، همین کافی بود که بهاو بگویند کنارهگیریاش برای هدف مردم خیلی زیان بار خواهد بود تا بهماندن متقاعد شود و در انتظار نه پیروزی -او هم مانند فلیکس پیا آن را غیرممکن میدانست- بلکه مرگ که آینده را بارور میکرد، بایستد.
فلیکس پیا که از همهسو رها شده بود و جرات نمیکرد به دُِلسکلوز بپرد، حملهی خود را متوجه ورمورل کرد که علیه او هیچ دلیلی جز اینکه بگوید او را «جاسوس» است، نداشت؛ و از آنجا که ورمورل عضو کمیسیون نجات عمومی بود، فلیکسپیا در روزنامهی «وانژر» ادعا میکرد که او شواهدی را که ادارهی پلیس علیهاش جمعآوری کرده بود، از بین برده است. این عضو تیرهی خرگوشان تیزپاْ ورمورل را «کرم» [در زبان فرانسهverm بهمعنی کرم است. نسبت دادن پیا بهخرگوش ظاهراً بهخاطر سرعت و پیشدستی او در فرار از مقابل خطر است که قبلاً از آن صحبت شد. م] نامید. شیوهی بحث او اینگونه بود. زیر نقاب ظرافتهای ادبی، لودگیهای زبان چارواداری نهفته بود. او در مجلس مؤسسان ۱۸۴۸، پرودون را «خوک» نامید. و در ۱۸۷۱ در کمون، تریدون را «طوبرهی سرگین» خواند. در این جمع که کارگرانی از مشاغل سخت یدی هم عضویت داشتند، او تنها کسی بود که لودگی را بهبحثها وارد میکرد.
در پاسخ، ورمورل در «فریاد مردم» تودهنی محکمی بهاو زد. انتخابکنندگان فلیکس پیا سه بار بهاو اخطار دادند که در پست خودش بماند: «شما سربازید، باید در سنگر بمانید. فقط ما حق برکنار کردن شما را داریم». درحالیکه از سوی موکلین خود بهشدت تحت نظر و از جانب شورا در تهدید بازداشت قرار داشت، این یونانی خطر کمتر را انتخاب کرد و با رفتاری موقرانه دوباره وارد شهرداری مرکزی شد.
ورسای با مشاهدهی این بازیهای حقیر از شادی در پوست خود نمیگنجید. برای نخستینبار عموم مردم با اندرونیِ شورا و محافل بینهایت کوچک آن آشنا میشدند که از دوستیها و کدورتهای صرفاً شخصی بهوجود آمده بود. هرکس بهچنین گروهی تعلق داشت، علیرغم همهی معایبش از حمایت کامل برخوردار میشد. از این هم بالاتر، برای آنکه اجازهی خدمت بهکمون داشته باشی، تعلق بهچنین جرگهی اخوتی الزامی بود. افراد ازخودگذشته و صمیمی بسیاری: دموکراتهای آزموده، کارمندان بافراستِ فراری از خدمت دولت و حتی افسران جمهوریخواه داوطلب خدمت شدند. آنها با رفتار متکبرانهی نورسیدههای نالایقی روبرو میشدند که از خودگذشتگیشان نباید از ۲۰ مه فراتررفته باشد؛ و این درحالی بود که کمبود پرسنل و نیاز بهافراد لایق هرروز بیشتر احساس میشد. اعضای شورا شکوه داشتند که هیچکاری پیش نمیرود. نه کمیسیون اجرائی طرز فرمان دادن را بلد بود و نه افراد تحت فرمان آن طرز اطاعت را. شورا درعین آنکه اختیارات را تفویض میکرد، آن را در دست خود نگه میداشت و در هرلحظه در سادهترین جزئیات کارها مداخله میکرد. حکومت، دستگاه اداری و دفاع را همانطور هدایت میکرد که حملهی ۳ آوریل را.
فصل هفدهم — زنان کمون و ارتشهای متخاصم
شعلهی باشکوه پاریس هنوز این نارسائیها را میپوشاند. آدم باید خود این آتش را در جانش داشته باشد تا بتواند آن را توصیف نماید. در کنار این آتش، روزنامههای «کمونار»، علیرغم رومانتیسیسم خود بیرنگ و کسالتبار جلوه میکردند؛ گرچه صحنهپردازی محقرانه بود: در خیابانها و در بولوارهای ساکت، گُردانی صد نفره عازم نبرد است یا از نبرد برمیگردد؛ زنی که بهدنبال آنها روان است، عابری که دست میزند - همین و دیگر هیچ. ولی این درام انقلاب است، ساده و عظیم مثل درامی از آشیل [۴۵۶-۵۲۵ قبل از میلاد، نمایشنامهنویس یونانی. م].
فرمانده، گردآلود با نیمتنهی نظامی و حمایل نقرهایِ پُرز گرفته، بههمراه نفرات جوان یا مردانی با موهای جوگندمی، رزمندگان ژوئن ۱۸۴۸ و یتیمهای مارس ۱۸۷۱، پسران اغلب پابهپای پدر در حرکت۱۲۴.
این زن که بهآنها درود میگوید یا همراهیشان میکند، زن پاریسی حقیقی است. آن موجود نرموک پلیدی که در منجلاب امپراتوری زاده شد، این باکرهی پورنوسازها، دومای پسر و فِدوها، یا همراه مشتریانش بهورسای رفته است یا در سَندُنی از معدن پروسیها بهره میبرد. آن زنی که حالا غلبه دارد، زنی پاریسی است: قوی، فداکار و تراژیک که طرز مُردن را بهآنگونه که دوست دارد، میداند. یاوری است در کار، و نیز میتواند شریکی در مبارزهی مرگ و زندگی باشد. این برابری شگفتانگیز را باید در مقابل بورژوازی قرار داد. پرولتاریا قدرتی مضاعف دارد-یک قلب و چهار دست. در ۲۴ مارس، یک فدرال این سخنان پرمغز را خطاب بهگردانهای بورژوای ناحیه یک ایراد کرد که باعث شد آنها سلاح بر زمین بگذارند: «حرف مرا باور کنید، شما نمیتوانید دوام بیاورید. زنان شما همه اشک میریزند، ولی زنان ما زاری نمیکنند».
او شوهرش را بازنمیدارد۱۲۵؛ برعکس، او را بهنبرد تشویق میکند. رخت و غذایش را برایش میبَرد، همانطورکه قبلاً بهکارگاهش میبُرد. بسیاری از مردان برنخواهند گشت؛ همسرانشان بهجای آنها سلاح برمیدارند. آنها در فلات شاتیون در زیر آتش، بیشترین ایستادگی را کردند. دهها نفر از زنان مسئول رستورانهای نظامی، در لباس سادهی زنان کارگر نه تنپوشهای آنچنانی، برزمین افتادند. در ۳ آوریل، در مُدُن، شهروند لاشِز، سرآشپز زن گردان ۶۶، تمام روز را در میدان نبرد ماند و دست تنها بدون پزشگ از زخمیها مراقبت کرد.
اگر برمیگردند برای آن است که بهبرداشتن سلاح فراخوان بدهند. پس از آنکه در شهرداری ناحیه دهم یک کمیتهی مرکزی تشکیل دادند، بیانیههای آتشینی منتشر کردند: «ما باید یا پیروز شویم یا بمیریم. توئیکه میگوئی «اگر قرار باشد کسانی را که دوست دارم از دست بدهم، پیروزی هدفمان چه اهمیتی دارد»؟ بدان که تنها راه نجات کسانی که دوستشان داری این است که خود را درگیر مبارزه کنی». کمیتههای آنها افزایش یافت. آنها خود را در اختیار کمون گذاشتند، تقاضای سلاح و پستهای خطرناک کردند و از ترسوهائی که از انجام وظیفهی خود طفره میرفتند، گلایه داشتند۱۲۶. خانم آندره لِئو با قلم شیوای خود مفهوم کمون را توضیح داد و نمایندهی مسئول در دبیرخانهی جنگ را فراخواند تا «از شعلهی مقدسی که در قلب زنان میسوزد» بهره گیرد. یک زن جوان روس، اشرافزاده، تحصیلکرده، زیبا و ثروتمند بهنام دمیتریف، تِروانی دُمِریکورِ این انقلاب بود[زن زیبا و تحصیلکردهای که در انقلاب کبیر فرانسه بهمردم پیوست. م]. خصلت پرولتری کمون در وجود لوئیز میشل، آموزگاری در ناحیه ۷، تجسم یافت. مهربان و بردبار با بچههای کوچکی که او را میپرستیدند؛ در راه مردم این مادر بهشیرزنی تبدیل شد. او دستهای از پرستاران آمبولانس را سازمان داده بود که حتی در زیر آتش هم از مجروحین مراقبت میکردند. در این کار آنها بیرقیب بودند. آنها همچنین بهبیمارستانها میرفتند تا رفقای محبوبشان را از دست راهبههای خشگ و بیاحساس نجات دهند. و چشمان محتضر بهزمزمهی این صداهای مهربانی که با آنها از جمهوری و امید سخن میگفت، برق میزد.
در این همآوردی در فداکاری، کودکان همراه مردان و زنان میجنگیدند. ورسائیها پس از پیروزی ۶۶۰ نفر از آنها را گرفتند و بسیاری هم در نبردهای خیابانی ازبین رفتند. هزاران نفر از آنها در دوران محاصره خدمت کردند. آنها بهدنبال گردانها تا درون سنگرها و دژها میرفتند و مخصوصاً بهتوپها میچسبیدند. بعضی از توپچیهای پورت-مایو پسربچههای سیزده چهارده ساله بودند. بیحفاظ، در فضایِ باز صحنههائی از قهرمانیِ جنونآسا را بهنمایش گذاشتند۱۲۷.
پرتو این شعلهی پاریس بهورای حصار آن روشنی افکند. شهرداریهای سو و سن-دنی در وَنسِن [مناطقی درحومهی پاریس. م] متحد شدند تا بهبمبارانها اعتراض کنند و خواستار آزادیهای شهری و برقراری جمهوری شوند. گرمای این شعله حتی در شهرستانها هم احساس شد.
آنها بهتدریج معتقد میشدند که پاریس نفوذناپذیر است و بیشتر بهپیامهای تییر میخندیدند که در ۳ آوریل میگفت: «این روز تعیین سرنوشت قیام است»، و در روز ۴ آوریل: «امروز شورشیان شکستی تعیینکننده خوردهاند»، روز ۷ آوریل: «این روز تعیین کننده است»، روز ۱۱ آوریل: «در ورسای وسائل غیرقابل مقاومتی در دست تدارک است»، و روز ۱۲ آوریل «ما منتظر لحظهی تعیینکننده هستیم». و بهرغم اینهمه موفقیتهای تعیینکننده و وسائل مقاومتناپذیر، ارتش ورسای هنوز در پستهای مقدم ما متوقف بود. تنها پیروزیهای آن درمقابل خانههای پشت حصار و حومهها بود.
مناطق مجاور پورت-مایو، خیابان گراند آرمه و خیابان تِرن مدام براثر آتش انفجار روشن میشد. اَنییِر و لُوَلوا پر بود از ویرانه و ساکنان نویی در زیرزمینهای خود گرسنگی میکشیدند. ورسائیها فقط بهاین نقاط روزی ۱,۵۰۰ گلولهی توپ پرتاب میکردند. و باوجود این تییر بهفرمانداران خود مینوشت: «اگر صدای شلیک چند توپ شنیده میشود، کار حکومت نیست، بلکه کار چند شورشی است که سعی میکنند بهما بباورانند که دارند جنگ میکنند. درحالیکه جرأت نشان دادن خود را هم ندارند».
کمون بهمردم بمباران شدهی پاریس کمک کرد، ولی برای بمباران شدههای نویی که بین دو آتش گرفتار شده بودند، کاری از آن ساخته نبود. فریاد استغاثه از همهی مطبوعات بلند شد. فراماسونها و جامعهی حقوق پاریس پادرمیانی کردند. نمایندگان اعزامی با زحمت زیاد -چونکه فرماندهان مایل بهآتشبس نبودند- موفق شدند بهمدت هشت ساعت عملیات نظامی را معلق کنند. شورا پنج نفر از اعضای خود را برای پذیرفتن بمباران شدهها تعیین کرد. شهرداریها برای آنها محل امنی تهیه کردند و بعضی از کمیتههای زنان برای امدادرسانی بهآنها پاریس را ترک کردند.
در روز ۲۵ آوریل، از ساعت نه صبح توپها از پورت-مایو تا اَنییر ساکت بودند. هزاران پاریسی برای دیدن ویرانههای خیابان و پورت-مایو رفتند: انبوهی از خاک، سنگ و قطعات گلولههای توپ. درحالیکه عمیقاً متأثر شده بودند، در مقابل توپچیهائی که بهتوپهای پرآوازهی خود تکیه داده بودند، ساکت ایستادند و بعد در سراسر نویی پراکنده شدند. این شهر کوچک که زمانی چنان دلربا بود، خانههای درهمشکستهی خود را در اشعهی درخشان آفتاب بهنمایش میگذاشت. در محدودهی مورد توافق، دو دیواره وجود داشت، یکی متعلق بهسربازان صف و دیگری بهفدرالها که در فاصلهای حدود بیست متر از یکدیگر قرار داشتند. سربازان ورسائی که از میان قابل اعتمادترینها انتخاب شده بودند، توسط افسران خود با نگاههای ترسیده تحت نظر قرار داشتند. پاریسیها، با خوشروئی بهسربازان نزدیک میشدند و با آنها حرف میزدند. افسران فوراً میدویدند و با خشم فریاد میزدند. وقتی یک سرباز بهدو خانم جواب مؤدبانهای داد، یک افسر خود را روی او انداخت، تفنگاش را گرفت و درحالیکه سرنیزه را بهطرف خانمهای پاریسی نشانه رفته بود، فریاد زد: «اینطور با آنها حرف میزنند». بعضی اشخاص که از مرز مشخص شده عبور کرده بودند، دستگیر شدند. با این حال بدون آنکه کشتاری صورت گرفته باشد، زنگ ساعت پنج بهصدا درآمد. خیابان خالی شد. هرپاریسی هنگام مراجعت بهخانه یک کیسه خاک برای سنگربندیهای پورت-مایو آورد که گوئی بهنحوی جادوئی دوباره برپا شده بودند.
عصرهنگام ورسائیها دوباره آتش گشودند. روی استحکامات جنوب بمباران متوقف نشده بود. همان روز دشمن در اینجانب از آتشبارهای توپخانه که دو هفته پیش در دست ساختمان بود -بخشی از نقشهی ژنرال تییر- پرده برداشت.
او در ۶ مه همهی سربازها را تحت فرماندهی آن ماکماهونی قرار داد که بدنامیهای سِدان هنوز دنبالش بود. ارتش در این زمان بالغ بر ۴۶,۰۰۰ نفر بود که بخش عمدهی آنها را تهماندههای ذخیرهها تشکیل میدادند که توان هیچگونه عملیات جدی را نداشتند. تییر برای تقویت عملیات و گردآوری سرباز ژول فاور را فرستاده بود تا پیش بیسمارک التماس کند. پروسیها ۶۰,۰۰۰ اسیر را با شرائط سختتر صلح آزاد کردند و بهمتحد خود، تییر اجازه دادند که در اطراف پاریس تا ۱۳۰,۰۰۰ سرباز مستقر کند، در حالیکه براساس مبادی صلحْ این تعداد نمیبایست از۴۰,۰۰۰ تجاوز میکرد. در ۲۵ آوریل، ارتش ورسای از پنج سپاه تشکیل شده بود که دوتای آنها -سپاههای تحت فرماندهی دوئه و کلَنشان- از اسرای آزاد شده از آلمان بودند و یکی هم رزرو بود که تحت فرماندهی وینوا قرار داشت؛ اینها رویهمرفته بالغ بر ۱۱۰,۰۰۰ نفر بودند. این رقم به ۱۷۰,۰۰۰ جیره بگیر افزایش یافت که ۱۳۰,۰۰۰ نفرشان رزمی بودند. تییر با قرار دادن آنها در مقابل پاریس واقعاً از خود مهارت نشان داد. سربازها خوراک و لباس مناسب داشتند، سخت تحت کنترل بودند و انضباط دوباره برقرار شده بود. موارد اسرارآمیزی از سر بهنیست شدن افسرانی که نفرت خود را از این جنگ برادرکشی ابراز کرده بودند، رخ داد. لیکن این هنوز ارتشی با قدرت تهاجمی نبود و نفراتش همواره قبل از یک مقاومت جدی پا بهفرار میگذاشتند. علیرغم لافزنیهای رسمیْ فرماندهان فقط روی توپخانه حساب میکردند که موفقیتهای دوربووا و اَنییر را مرهون آن بودند. بر پاریس فقط میبایست با آتش غلبه کرد.
نظیر دوران محاصرهی اول، اینبار هم پاریس بهمعنای اخص کلمه، با سرنیزه احاطه شده بود؛ ولی اینبار نیمی از آنها خارجی و نیمی فرانسوی بودند. ارتش آلمان با تشکیل یک نیمدایره از مارن تا سن-دنی، دژهای شرق و شمال را در اشغال داشت. ارتش ورسای از سندنی تا ویلنُوسَنژورژ دایره را میبست و فقط مون-والریان را دراختیار داشت. این ارتش فقط از غرب و جنوب میتوانست بهکمون حمله کند. فدرالها در آن زمان پنج دژ ایوری، بیسِتر، مونروژ، وانو و ایسی را برای دفاع در اختیار داشتند که سنگرها و پستهای مقدم بهواسطهی آنها با یکدیگر و همچنین با دهکدههای عمده -نویی، اَنییر و سَنتوئِن- تماس برقرار میکردند.
نقطهی آسیبپذیر حصار در مقابله با ورسائیها در سمت جنوب غربی، زاویه پوئَندوژور بود که توسط دژ ایسی دفاع میشد. این دژ که از سمت راست بهحد کفایت توسط پارک، قلعهی ایسی و خندقی که آن را به سن متصل میکرد، تحت پوشش بود و تحت فرماندهیِ قایقهای توپدار ما -نیز- قرار داشت، از جلو و سمت چپ بهارتفاعات بِلوو، مُدُن و شَتیون مشرف بود. تییِر این ارتفاعات را با ۲۹۳ عرادهی توپ حصارشکن که از تولُن، شِربورگ، دوئه، لیون و بِزانسُن آورده بود، مسلح کرد و نتیجه اینکه دژ ایسی از همان آغاز متزلزل شد. ژنرال سیسه که متصدی این عملیات بود، فوراً اقدام بهمانور کرد.
نقشهی تییِر این بود که دژ ایسی و دژ وانو را که از آن پشتیبانی میکرد، درهم بشکند و بعد به پوئَندوژور نفوذ کند که از آن میشد بهداخل پاریس لشگرکشی کرد. تنها هدف عملیات از سَنتوان تا نویی جلوگیری از حملهی ما از طریق کوربُبوا بود.
در مقابل، کمون چه نیروها و کدام نقشه را قرار داد؟
آمار از ۹۶,۰۰۰ نفر و ۴,۰۰۰ افسر گارد ملیِ آمادهی خدمت و ۱۰۰,۰۰۰ نفر و ۳,۵۰۰ افسر رزرو حکایت داشت۱۲۸. سپاه آزاد سیوشش مدعی بود که ۳,۴۵۰ نفر را شامل میشود. اگر میدانستند که چطور کار را سامان بدهند، پس از همهی جمع و تفریقها بازهم میشد ۶۰,۰۰۰ نفر دراختیار داشت. ولی ضعف شورا و دشواری نظارت و کنترل، بهکسانی که جسارت کمتری داشتند و میتوانستند بدون دستمزد خود سرکنند، این مجال را داد تا از هرکنترلی بگریزند. خیلیها تمهیداتی بهکار بستند که خدمت خود را بهداخل پاریس محدود کنند. بهاین ترتیب، بهدلیل فقدان نظم، نیروهای واقعی خیلی ضعیف ماندند و جبههی سنتوان تا ایوری هرگز توسط بیش از پانزده یا شانزده هزار نفر نگهداری نمیشد.
سوارهنظام فقط روی کاغذ وجود داشت. فقط ۵۰۰ اسب برای کشیدن توپها و گاریها یا سواری افسران و پیغامنویسها وجود داشت. علیرغم مصوبههای دقیق، دایرهی مهندسی در وضعیت نطفهای ماند. هرگز بیش از ۵۰۰ نفر توپچی موجود نبود، درحالیکه آمارها از وجود ۲,۵۰۰ توپچی حکایت داشت. از هزار و دویست عراده توپیکه در اختیار پاریس بود، فقط دویست عراده مورد استفاده قرار گرفت.
دُمبروسکی پلهای اَنییِر، لُوَلوا و نویی را دست بالا با ۴,۰۰۰ یا ۵,۰۰۰ نفر اشغال کرد۱۲۹. او برای حفظ مواضع خود در کلیشی و اَنییر ۳۰ عرادهی توپ و دو واگن زرهپوش راهآهن دراختیار داشت که از ۱۵ آوریل تا ۲۲ مه، حتی پس از ورود ورسائیها بهپاریس، در طول خط حرکت میکردند؛ و در لُوَلوا تنها ۱۰ عرادهی توپ دراختیار داشت. استحکامات شمال بهاو یاری میداد و پورت-مایو در نویی او را در پوشش داشت.
در کرانهی چپ، از ایسی تا ایوری، در دژها، دهکدهها و سنگرها ده تا یازده هزار فدرال وجود داشت. دژ ایسی دارای ۶۰۰ نفر و پنجاه عرادهی توپ بود که دوسوم آنها از کار افتاده بودند. پایگاههای ۷۲ و ۷۳ بهکمک چهار لکوموتیو زرهپوش که روی پل معلق پوئَنیوژور مستقر شده بود، اندکی بهاو یاری میکردند. در زیر پل قایقهای توپدار که دوباره مسلح شده بودند، بهروی برُفوی، سِور و بریمبُریون آتش میگشودند و حتی جرأت میکردند تا شاتیون پیش بروند و بیحفاظْ مُدُن را بهتوپ ببندند. چند صد تفنگدار دژ و قلعهی ایسیمولینو، لُوَل، و خندقیکه دژ ایسی را بهدژ وانو متصل میکرد را اشغال نمودند. تلاشهای دژ وانو که مانند دژ ایسی در تیررس قرار داشت، با کمک دلیرانهی ۵۰۰ نفر ابوابجمعی خود و حدود ۲۰ عرادهی توپ مورد پشتیبانی قرار میگرفت. پایگاههای حصارِ پاریس خیلی کم از آن دژ پشتیبانی کردند.
دژ مُنروژ با ۳۵۰ نفر و ۱۰ تا ۱۵ توپ فقط از دژ وانو پشتیبانی میکرد. دژ بیسِتر با ۵۰۰ نفر و ۲۰ توپ بهسمت هدفهائی آتش میکرد که از دید آن پنهان بودند. سه کانون تقویتی قابل ملاحظه از این دژ حفاظت کردند: اُتبرویِر با ۵۰۰ نفر و ۲۰ عراده توپ، مولَن ساکه با ۷۰۰ نفر و حدود ۱۴ توپ، و ویلژوئیف با ۳۰۰ نفر و چند توپ هویتزر. در منتهیالیه سمت چپ، دژ ایوری ۵۰۰ نفر و حدود ۴۰ توپ داشت. دهکدههای اطراف -ژانتییی، کَشان و اَرنُی- در اشغال ۲,۰۰۰ تا ۲,۵۰۰ فدرال بود.
فرماندهی اسمی دژهای جنوب که ابتدا به اُد با دستیاری یکی از افسران گاریبالدی -لاسِسیلیا*- سپرده شده بود، در ۲۰ آوریل بهدست اَلساتیان وِتزِل، افسر ارتش لوار افتاد. او میبایست از ستاد خود در ایسی بر سنگرهای ایسی و وانو و همچنین دفاع دژها نظارت میکرد. در عمل، فرماندهان این دژها که مرتباً تعویض میشدند، هرکاری را که بهدلخواهشان بود، انجام میدادند.
در اواسط آوریل، فرماندهی ایسی تا ارکُی بهژنرال ورُبلِوسکی، یکی از بهترین افسران قیام لهستان تفویض شد. او جوانی دلیر، منضبط، کاربُر و وارد بهعلم نظام بود که همهکس و همهچیز را بهکار میگرفت. سرکردهای عالی برای سربازان جوان۱۳۰.
همهی این افسران فرمانده هرگز جز یک فرمان دریافت نکردند: «خودتان دفاع کنید». تا جائیکه بهنقشهی کلی مربوط میشد، هرگز چنین نقشهای درکار نبود. نه کلوزره نه روسل* هیچیک شورای جنگ تشکیل ندادند.
نفرات هم بهحال خود رها شده بودند؛ نه کسی بهآنها رسیدگی میکرد و نه کنترلی برکارشان وجود داشت. بهندرت -اگر نگوئیم هرگز- بهنفرات زیر آتش امدادرسانی میشد. تمام فشار برافراد معینی وارد میآمد. بعضی از گردانها بیست یا سی روز در سنگرها میماندند، درحالیکه دیگران مدام جزو رزرو میماندند. اگر عدهای چنان بهشلیک عادت میکردند که حاضر بهبازگشتن بهخانه نبودند، عدهای دیگر مأیوس بودند و با نشان دادن لباسهای شپش گرفتهی خود تقاضای مرخصی میکردند. فرماندهان که کسی را نداشتند تا بهجایشان بگذارند، ناگزیر آنها را نگاه میداشتند.
این بیمبالاتی خیلی زود هرگونه انضباطی را از بین برد. دلیرها میخواستند فقط بهخود تکیه کنند و دیگران از خدمت درمیرفتند. افسران هم همین کار را میکردند، بعضی از آنها پست خود را ترک میکردند تا بهجنگ در منطقهی مجاور خود کمک برسانند، دیگران بهشهر برمیگشتند. دادگاه نظامی تعدادی از آنها را خیلی شدید مجازات کرد. شورا احکام را نقض کرد و یک مورد حکم اعدام را بهسه سال زندان تخفیف داد.
اگر میخواستند از سختگیری و انضباط جنگی معمول دوری جویند، میبایست روشها و تاکتیکهای خود را تغییر میدادند. ولی شورا حالا حتی کمتر از روز اول قادر بهنشان دادن اراده مستقل خود بود. این شورا همواره از راکد بودن کارها شکوه داشت؛ ولی نمیدانست چگونه آنها را بهجریان بیندازد. در ۲۶ آوریل، کمیسیون نظامی با اعلام اینکه مصوبهها و فرمانها روی کاغذ ماندهاند؛ شهرداریها، کمیتهی مرکزی و رؤسای هنگها را مأمور تجدید سازمان گارد ملی کرد. هیجیک از این تمهیدات بهطور روشمند بهکار گرفته نشد. شورا حتی بهسازماندهی پاریس براساس حوزهها هم فکر نکرده بود. کمیتهی مرکزی دسیسه میکرد. رؤسای هنگها ناآرام بودند. بعضی از اعضای شورا و فرماندهان خواب یک دیکتاتوری نظامی را میدیدند. شورا درمیان این جدالهای سرنوشتساز طی چندین جلسه بهبحث در این مورد پرداخت که قبضهای گرو که قرار بود مجاناً بهصاحبان آنها برگردانده شود، بیست فرانک باشد یا سی فرانک و روزنامهی رسمی بهپنج سانتیم فروخته شود.
در اواخر آوریل هیچ ناظر کموبیش دوراندیشی نمیتوانست نبیند که امیدی بهدفاع نیست. در پاریس افراد فعال و ازخودگذشته نیروی خود را برای ابداع روشهائی جهت سروکله زدن با دفترها، کمیتهها، کمیتههای فرعی و هزاران ادارهی مدعیِ رقیبْ مستهلک میکردند و اغلب یک روز تمام صرف مینمودند تا یک توپ بهدست آورند. در استحکامات پارهای از توپچیها صفوف ورسای را سوراخ سوراخ میکردند و هیچچیز جز غذا و گلوله نمیخواستند و تا وقتیکه آتش دشمن آنها را تکه تکه نمیکرد در کنار توپهای خود میماندند. دژها و آشیانههای توپهایشان شکاف برمیداشت، روزنهی شلیکشان منهدم میشد و باز آنها با قدرت از بلندیها بهآتش دشمن پاسخ میدادند. تیراندازان دلیر، بدون حفاظ، سربازانِ صف را در کمینگاههایشان غافلگیر میکردند. همهی این ازخودگذشتگیها و قهرمانیهای خیرهکننده بیهوده بهحدر میرفت، مثل بخار یک موتور که از صدها منفذ نشت کند.
فصل هیجدهم — کار کمون
نارسائیها و ضعف کمیسیون اجرائی چنان آشکار شد که روز ۲۰ آوریل شورا تصمیم گرفت که نمایندگان ۹ کمیسیون اختصاصی را بهجای آنها بگذارد. وظائف مختلف شورا بین این کمیسیونها تقسیم شد. اعضای این کمیسیونها در همان روز از نو انتخاب شدند. بهطورکلی این کمیسیونها چندان مورد اعتنا قرار نگرفتند؛ اصولاً چگونه یک نفر میتوانست درعینحال هم در جلسات روزمرهی شهرداری مرکزی، هم در کمیسیون و هم در شهرداری خودش حضور داشته باشد؟ ازآنجاکه شورا هریک از اعضای خود را مسئول همان دستگاه اداری ناحیه مربوطهی خود کرده بود و عملاً کار چندین کمیسیون بر دوش نمایندگانی بود که از همان آغاز ریاستْ آنها را بهعهده داشتند و اکثراً در روز ۲۰ آوریل تغییر هم نکرده بودند، آنها تقریباً دست تنها بهروال سابق بهکار ادامه دادند. پیش از ادامهی شرح وقایع، نظری دقیقتر بهکارهای آنها میاندازیم.
دو هیئت نمایندگی صرفاً بهحسننیت نیاز داشتند: هیئتهای مسئول دایرهی آذوقهرسانی و خدمات عمومی یا شهری. آذوقهرسانی شهر از طریق مناطق بیطرفی صورت میگرفت که تییر با آنکه مایل بود پاریس را گرسنگی بدهد۱۳۱، نمیتوانست مانع عرضهی منظم غذا از این مناطق شود. ازآنجاکه همهی سرکارگرها در پستهای خود مانده بودند، سرویسهای شهری لطمه نخورد. چهار نمایندگی مسؤل -مالیه، جنگ، نجات عمومی و امور خارجه- بهقابلیتهای ویژه نیاز داشتند. سه نماینده دیگر -آموزش و پرورش، دادگستری و کار و مبادله- میبایست اصول فلسفی این انقلاب را در نظر میداشتند. همهی نمایندگان بهجز فرانکل که کارگر بود، بهقشر زیرین طبقه متوسط تعلق داشتند.
کمیسیون مالیه در شخص ژورد تمرکز یافت که با پرگوئیهای خستگیناپذیر خود وارلَنِ بیش از حد متواضع را تحتالشعاع قرار داده بود. وظیفهی محوله بهاین کمیسیون عبارت از این بود که هر روز صبح ۶۷۵,۰۰۰ فرانک برای تغذیه ۲۵,۰۰۰ نفر و تأمین توان جنگی آنها تهیه شود. علاوه بر ۴,۶۵۸,۰۰۰ در گاوصندوقهای خزانهداری، ۱۲۴ ملیون فرانک هم بهصورت سهام و سایر اوراق بهادار در ادارهی مالیه پیدا شد. ولی ژورد نمیتوانست یا نمیخواست در مورد آنها مذاکره کند و از این طریق خزانهی خود را پُرنماید؛ ازاینرو، او ناچار بود که روی درآمد همهی ادارهها (از قبیل پست و تلگراف، عوارض، حقالعملهای مستقیم، ثبت اسناد و تمبر، بازارها، دخانیات، صندوق شهرداریها و خدمات راه آهن) دست بگذارد. بانک کمکم ۹,۴۰۰,۰۰۰ فرانک بدهی خود را بهشهر پرداخت و حتی ۷,۲۹۰,۰۰۰ هم از حساب خودش داد. بهاین ترتیب بین ۲۰ مارس تا ۳۰ آوریل، ۲۶,۰۰۰,۰۰۰ بهزحمت فراهم شد. در طی همین دوران ادارهی جنگ بهتنهائی ۲۰,۰۰۰,۰۰۰ دریافت کرد. فرمانداری ۱,۸۱۳,۰۰۰، همهی شهرداریها درمجموع ۱,۴۴۶,۰۰۰، داخله ۱۰۳,۰۰۰، بحریه ۲۹,۰۰۰، دادگستری ۵,۵۰۰، تجارت ۵۰,۰۰۰، آموزش و پرورش فقط ۱,۰۰۰، خارجه ۱۱۲,۰۰۰، مأموران آش نشانی ۱۰۰,۰۰۰، کتابخانهی ملی ۸۰,۰۰۰، کمیسون باریکادها ۴۴,۵۰۰، چاپخانهی ملی ۱۰۰,۰۰۰، انجمن خیاطان و کفاشان ۲۴,۸۸۲ فرانک دریافت کردند. از اول ماه مه تا سقوط کمون این نسبتها تقریباً بههمین صورت باقی ماند. مخارج دورهی دوم بهحدود بیست میلیون فرانک رسید. مجموع مخارج کمون ۴۶,۳۰۰,۰۰۰ بود که ۱۶,۶۹۶,۰۰۰ آن توسط بانک و بقیه توسط سرویسهای مختلف پرداخت شد؛ تقریباً دوازده میلیون فرانک از درآمد عوارض تحویل شد.
اکثر این سرویسها تحت سرپرستی کارگران و یا کارمندان جزءِ سابق قرار داشتند و همگی تقریباً با یکچهارم تعداد نفرات معمولی خود کار میکردند. مدیر دایرهی پُست -تایز، کارگر تراشکار- سرویس را کاملاً بیسازمان مییابد. دفاتر پُستِ بخشها بستهاند، تمبرها مخفی یا ربوده شده بودند؛ مدارک، مهرها، کارتها و غیره مفقود و صندوقها خالی بود. یادداشتهائی بر در و دیوار کریدورها و حیاطها بهکارمندان دستور میداد که بهورسای مراجعه کنند، والا اخراج میشوند. ولی تایز با سرعت و نیرو وارد عمل شد. وقتیکه کارمندان جزء که از پیش خبر نداشتند، برای سازماندهی سرویس نامهها و بستههای پستی آمدند، او برایشان صحبت کرد و با آنها بهبحث پرداخت و دستور داد درها را ببندد. کمکم بهراه آمدند. بعضی از کارمندان که سوسیالیست نیز بودند، بهکمک آمدند. ریاست سرویسهای مختلف بهسرمنشیها سپرده شد. پُستِ بخشها گشوده شد و درعرض بیست و چهار ساعت جمعآوری و توزیع نامهها در پاریس تجدیدسازمان گردید. نامههائیکه مقصدشان شهرستان بود، از طریق مأمورین مبتکر بهصندوقهای سن-دنی در فاصلهی پانزده کیلومتری ریخته شد؛ و برای ورود نامهها بهپاریس دستها برای هرگونه ابتکار شخصی بازگذاشته شده بود. یک شورای عالی تشکیل شد که دستمزد نامهرسانها، مأموران دستهبندی، باربرها و مستخدمین و نگهبانان ادارات را اضافه کرد؛ زمان کار در سرویسهای فوقالعاده را محدود نمود و قرار گذاشت که در آینده قابلیت کارمندان از طریق سنجش و امتحان تعیین شود۱۳۲.
ضرابخانه تحت مدیریت کامِلینا -آلیاژساز و یکی از فعالترین اعضای انترناسیونال- تمبرهای پستی را تولید کرد. در ضرابخانه هم مانند ادارهی کل پست، ابتدا مدیر و کارمندان اصلی مجادله میکردند؛ ولی سرانجام ساکت شدند. کامِلینا با حمایت چند دوستْ این محل را دلیرانه در دست گرفت، کار را ادامه داد و ازآنجاکه هرکس تجربهی حرفهای خود را بهکار میگرفت، اصلاحاتی هم در ماشینها و هم در روشهای کار صورت گرفت. بانک که شمشهای طلای خود را پنهان کرده بود، مجبور شد معادل ۱۱۰,۰۰۰ فرانکِ طلا تحویل دهد که بلافاصله بهصورت سکههای پنج فرانکی ضرب شد. قالب یک سکهی جدید هم ریخته شده بود و در شُرف استفاده بود که ورسائیها وارد پاریس شدند.
دایرهی مددکاری عمومی هم بهدایرهی مالیه وابسته بود. ترایهارد، از تبعیدیهای ۱۸۵۱، مردی واجد والاترین فضائل، این اداره را که درکمال بیترتیبی تحویل گرفته بود، تجدید سازمان کرد. پارهای از پزشگان و مسئولان خدمات، بیمارستانها را رها کرده بودند. در ایسی مدیر و خدمتکاران فرار کرده و بسیاری از افرادِ تحت سرپرستی آنها بهگدائی در خیابانها افتاده بودند. بعضی از کارکنان بیمارستانها مجروحین ما را جلوی در معطل میکردند و در همین حال خواهران ربانی سعی مینمودند آنها را از زخمهای افتخارآمیزشان شرمگین کنند. ولی ترایهارد همهچیز را مرتب کرد و برای دومین بار از ۱۷۹۲ بهاین طرف بیماران و معلولین در وجود نگهبانانْ دوستان خود را یافتند و کمون را ستودند. این مرد رئوفالقلب و روشنفکر که در ۲۴ مه در پانتِئِن بهدست یک افسر ورسائی کشته شد، گزارش بسیار جامعی دربارهی حذف دفتر خیریه که فقرا را بهحکومت و کلیسا زنجیر میکرد، برجا گذاشته است. او پیشنهاد کرد که بهجای این دفاتر در هرناحیه یک دفتر مددکاری تحت مدیریت کمیتهی کمون تشکیل شود.
ادارهی تلگراف، ثبت اسناد و املاکْ زیرکانه توسط آگوست فُنتِنِ اداره میشد. سرویس عوارض توسط فیِِه و کُمبو یکسره از نو تأسیس گردید. چاپخانهی ملی که دِبُک تجدیدسازمان کرد و با استادی آن را اداره نمود۱۳۳، و همچنین سایر دوایر مرتبط بهدایرهی مالیه که معمولاً بهبورژوازی بزرگ اختصاص داشت، با مهارت و صرفهجوئی -حقوقها هرگز بهحداکثر ۶,۰۰۰ فرانک نرسید- توسط کارگران و کارمندان جزء روبهراه شدند. این فهرست کامل جنایات پنهان از چشم بورژوازی ورسائی نیست.
در مقایسه با دایره مالیه، دایره جنگ، سرزمین تاریکی و سایر درهمریختگیها بود. افسرها و گاردیها اطاقهای وزارتخانه را پرکرده بودند، عدهای تقاضای مهمات و آذوقه داشتند و عدهای از نبود امدادرسانی شکوه میکردند. آنها را بهمیدان واندوم پس میفرستادند که همچنان در بند عقل سلیم بود و توسط کلنل هانری پرودُم، شخصیتی قدری تودار، اداره میشد. در طبقهی زیرین، کمیتهی مرکزی که توسط کلوزره درآنجا مستقر شده بود؛ سخت در جنب و جوش بود و وقت و توان خود را مصروف جلسات بیانتها میکرد، غلطهای نمایندهی مسئول جنگ را میگرفت، خود را بهتهیه یک اسکناس جدید سرگرم میساخت، ناراضیان وزارتخانه را میپذیرفت، از ستاد کل گزارش میخواست و مدعی بود که درمورد عملیات نظامی نظر میدهد. کمیتهی توپخانه که در ۲۸ مارس تشکیل شده بود، بهنوبهی خود، با ادارهی جنگ بر سر محل استقرار توپها جار و جنجال راه انداخته بود. این اداره توپهای میدان مارس را دراختیار داشت و کمیتهی توپخانه توپهای مونمارتر را. تلاشهائی برای ایجاد یک پارک مرکزی برای توپخانه۱۳۴ و یا حتی دانستن تعداد عرادههای توپ موجود بینتیجه ماند. توپهای دوربُرد تا لحظهی آخر در کنار سنگربندیها باقی ماند؛ درحالیکه دژها برای پاسخگوئی بهتوپهای عظیم بحریه فقط توپهای ۷ و ۱۲ سانتیمتری در اختیار داشتند و مهمات هم اغلب بهکالیبر آنها نمیخورد. سررشتهداری که مورد هجوم آنارشیستهای رنگارنگ قرار داشت، موجودی انبارهای خود را برحسب تصادف و بیبرنامه تهیه میکرد. ساختن باریکادها که میبایست حصار دوم و سومی بهدور پاریس ایجاد میکرد و قرار آن برای ۹ آوریل گذاشته شده بود، بهآدم کله شقی سپرده شد که همهجا بدون روش و علیرغم نقشههای مافوقهای خود دست بهکار میشد. تمام سرویسهای دیگر بههمین سبک، بدون هیچگونه اصلِ ثابت، بدون رعایت حدود حوزهی عمل و وظائف محوله صورت میگرفت: چرخهای ماشین دریک جهت حرکت نمیکرد. در این کنسرت بدون رهبر هرنوازندهای هرچه دوست داشت مینواخت و نوا در نوای نوازندهی کناریاش میانداخت.
یک دست قوی و کاردان بهراحتی میتوانست هماهنگی را دوباره برقرار کند. کمیتهی مرکزی علیرغم این تصور خود که بهکمون خط میدهد و گفته میشد «که کمون دختر آن است و نباید اجازه داد از راه بهدر رَود»، حالا بهجمعی از پُرگویان فاقد هرگونه اوتوریته تبدیل شده بود. اعضای این کمیته از زمان برقراری کمون تاحد زیادی تجدید شده بودند و بهواسطهی انتخاباتهای پُر چون و چرا -زیرا خیلیها طالب عنوان عضویت این کمیته بودند- در آن اکثریتی از افراد لاابالی و بیخیال ایجاد شده بود۱۳۵. این کمیته در وضعیت کنونی خود همهی اهمیتاش را از همچشمی با کمون اخذ میکرد. کمیتهی توپخانه که برالِر آن را در انحصار خود گرفته بود، با کمترین فشاری فوراً جاخالی میکرد. سررشتهداری و سایر سرویسها یکسره بهطرز کار نمایندهی مسئول جنگ وابسته بودند.
فرماندهی نامرئی، درازکش روی کاناپهی خود، فرمانها و بخشنامههائی -گاه مالیخولیائی و گاه آمرانه- صادر میکرد و هرگز برای نظارت براجرای آنها انگشتی تکان نمیداد. اگر یکی از اعضای کمون میآمد تا بهاو تکانی بدهد: «تو اینجا چه میکنی؟ فلان و بهمانجا در خطر است»، او با تبختر جواب میداد «من فکر همهچیز را کردهام. فرصت بدهید طرحهای من بهانجام برسد»، و دوباره کارش را از سرمیگرفت. این فرمانده یک روز با قلدری کمیتهی مرکزی را از وزارتخانه بیرون میکند تا در خیابان لانترپو عزلت گزیند و یک هفته بعد دنبال همین کمیته میرود و آن را دوباره بهدبیرخانهی جنگ برمیگرداند. این آدم تا سرحد بیشرمی خودبین۱۳۶ که از تودلِِبان نامههای جعلی در مورد نقشههای دفاع نشان میداد و وقت خود را با همنشینی با خبرنگاران روزنامههای خارجی میگذراند، با تکبر تمام هرگز اونیفرم، که بههرصورت در آن زمان پوشش حقیقی پرولترها بود، بهتن نکرد. برای کمون تقریباً یک ماه طول کشید تا دریابد که این لافزن بیمایه، علیرغم ظاهر نوآور خود، چیزی جز یک افسر واماندهی ارتش منظم نیست.
امیدهای بسیاری متوجه رئیس ستاد او روسل شد: جوان ۲۸ سالهی رادیکال، خوددار و منزهطلبی که بذر جوهای وحشی انقلاب خود را میافشاند. این سروانِ مهندسی در ارتش مِدس بهمخالفت با بازِن برخاسته و از چنگ پروسیها گریخته بود. گامبتا او را در اردوی نِوِر بهسرهنگِ مهندسی منصوب کرده بود و تا ۱۸ مارس هنوز در آنجا معطل بود. ۱۸ مارس او را بهوجد آورد. در پاریس آیندهی فرانسه و همچنین آیندهی خودش را دید. با عجله خود را بهپاریس رساند و در آنجا از طریق دوستانی در لژیون هفدهم جا گرفت. او آدمی متکبر بود، خیلی زود سوءِ شهرت پیدا کرد و در ۳ آوریل بازداشت شد. دو عضو شورا، مالون و شارل ژِرالدَن موجبات آزادی او را فراهم کردند و به کلوزره معرفی نمودند و از طریق او بهریاست ستاد کل پذیرفته شد. روسل با این خیال که کمیتهی مرکزی صاحب قدرت است، بهچاپلوسی از آن پرداخت، و چنین جلوه میداد که از آن رهنمود میگیرد و دنبال آدمهائی میرفت که گمان میکرد محبوبیت دارند. سردی او، زبان فنی و روشنی بیانش، و قیافهی آدمهای بزرگ که بهخود میگرفت، دبیرخانه را مجذوب کرد؛ ولی کسانیکه او را دقیقتر بررسی میکردند، متوجه ظاهر نااستوار و علائم غیرقابل تردیدی از روحیه مشوش او میشدند. این افسر جوان انقلابی تا اندازهای باب روز شده بود و رفتار کنسولمآبانهی او برای عموم مردم که از بیحالی کلوزره دلزده شده بودند، ناخوشآیند نمینمود.
ولی هیچچیز این شیفتگی را توجیه نمیکرد. او که از ۵ آوریل رئیس ستاد کل بود، همهی سرویسها را بهحال خود واگذاشت. تنها سرویس تاحدی سازمان یافته، یعنی سرویس بررسی اطلاعات کلی، کار مورو بود که هرروز صبح گزارشی مفصل و اغلب زنده و گویا از عملیات نظامی و وضعیت روحی پاریس بهکمون و دبیرخانهی جنگ ارائه میکرد.
این تقریباً کل پلیسی بود که کمون داشت. کمیسیون امنیت ملی که باید بهسرّیترین تاریکخانهها نور میافشاند، فقط گاه و بیگاه جرقههای ضعیفی پخش میکرد.
کمیتهی مرکزی رائول ریگو*، این جوان بیست و چهار ساله را که بیشتر با جنبش انقلابی پیوند داشت، بهعنوان نمایندهی غیرنظامی خود در فرمانداری تعیین کرده بود؛ ولی تحت نظارت شدید دووال. اگر ریگو خوب مهار میشد، ستوان خوبی از کار میآمد و مادام که دووال زنده بود بهراه خطا نمیرفت. خطای نابخشودنی شورا این بود که او را در رأس سرویسی قرار داد که کمترین اشتباه در آن خطرناکتر از پستهای مقدم بود. دوستانش بهاستثنای معدودی -فِره، رِنیار و دو یا سه نفر دیگر- همگی مثل خود او جوان و سر بههوا بودند و حساسترین وظائف را بهنحوی کودکانه انجام میدادند. کمیسیون نجات عمومیکه میبایست بر ریگو نظارت میداشت، صرفاً نمونهی او را دنبال میکرد. دراین کمیته، آنها پیش از هرچیز در محفل دوستانهی خود بهسر میبردند و ظاهراً از اینکه نگهبانی و مسئولیت جان ۱۰۰,۰۰۰ نفر را بهعهده گرفته بودند، غافل ماندند.
جای تعجب نبود که خیلی زود در اطراف مرکز پلیس موشها درحال بازی دیده شدند. روزنامههائی که صبح توقیف میشدند، عصر در خیابانها بهفروش میرسیدند. توطئهگران بدون آنکه سوءِظن ریگو و یارانش را برانگیزند، در همهی سرویسها رخنه کرده بودند. آنها هرگز خود چیزی کشف نکردند. همیشه لازم بود کسی این کار را بهجای آنها انجام دهد. بازداشتها را مانند لشگرکشیهای نظامی در طول روز و با پشتیبانی شدید نیروهای کمکی از گارد ملی انجام میدادند. پس از تصویب قرار در مورد گروگانها، آنها فقط توانسته بودند روی چهار یا پنج روحانی برجستهی وابسته بهکلیسا دست بگذارند: اسقف اعظم گالیک -داربوا- بناپارتیست تمام عیار؛ علیالبدل او لاگارد؛ کشیش کلیسای مادلن؛ دِگِری، نوعی مُرنیِ عباپوش[تاجر و سیاستمداری از نزدیکان ناپلئون سوم که در کودتا با او همکاری کرد و در دوران امپراتوری بهوزارت کشور و ریاست مجلس رسید. م]؛ آبه اَلار، اسقف سورا؛ و چند ژزوئیت سفت و سخت دیگر. صرفاً حسن تصادف بُنژان رئیس دادگاه پژوهش۱۳۷ و ژِکه مبتکر معروف لشگرکشی بهمکزیک را بهچنگ آنها انداخت۱۳۸.
این لاابالیگریِ قابل سرزنش که مردم بهای آن را با خون خود میپرداختند، مایه نجات جنایتکاران بود. تعدادی از نفرات گارد ملی از اسرار دیر پیکپوس پرده برداشتند؛ کشفیات آنها عبارت بود از: سه زن تیره روز که در قفسهای فلزی حبس شده بودند، ابزارهای عجیب۱۳۹، کرستهای آهنی، میلهها و قلابهائیکه بهنحوی غریب تفتیش عقاید را تداعی میکرد، مقالهای در مورد سقط جنین و دو جمجمه که هنوز از مو پوشیده بود. یکی از زندانیان، تنها نفری که عقلش را از دست نداده بود، گفت که او ده سال در این قفس بوده است. پلیس بهاین اکتفا کرد که راهبهها را به سن لازار بفرستد۱۴۰ بعضی از ساکنان ناحیه دهم در کلیسای سن لوران تعدادی اسکلت زن کشف کرده بودند. فرمانداری صرفاً بهیک تحقیق نمایشی دست زد که بهجائی نرسید.
ولی در میان همهی این لغزشها ایدهی انساندوستیْ خود را آشکار ساخت، اصالت این انقلاب مردمی تا این حد در کمال بود. رئیس دبیرخانهی نجات عمومی هنگام دادن پیامی بهمردم بهنفع قربانیان جنگ گفت: «کمون برای ۹۲ تن از همسران کسانیکه مشغول کشتن ما هستند، نان فرستاده است. زنان بیوه بههیچ حزبی تعلق ندارند. جمهوری برای همهی درماندگان نان دارد و از همهی یتیمان مراقبت میکند». کلامی قابل تحسین درخور شالیه و شومِت[از جناج چپ رهبران انقلاب ۱۷۸۹. م]. فرمانداری که از کثرت گزارشها بهستوه آمده بود، اعلام کرد که بهگزارشهای بینام ترتیب اثر نخواهد داد. روزنامه رسمی نوشت: «کسیکه جرأت نمیکند یک گزارش را امضا کند، نه بهمصالح عمومی، که بهکینهکِشیهای شخصی خدمت میکند». گروگانها اجازه داشتند از بیرون غذا، لباس، روزنامه و کتاب تهیه کنند؛ با دوستان خود ملاقات داشته باشند؛ و گزارشگران روزنامههای خارجی را بپذیرند. حتی به تییر پیشنهاد شد که گروگانهای برجستهای نظیر اسقف اعظم دِگِری، بوژیان و لاگارد را تنها با بلانکی مبادله کنند. برای انجام این مذاکرات ویکار-ژنرال پس از آنکه نزد اسقف اعظم و نمایندهی کمون سوگند خورد که درصورت عدم موفقیت بهزندان خود برمیگردد، روانهی ورسای شد. ولی تییر فکر کرد که بلانکی یک سر بهجنبش خواهد داد، درحالیکه هواداران پاپ که با ولع چشم بهکرسی اسقفی پاریس دوختهاند، کاملاً مواظباند که داربوای گالیک جان درنَبرد[گالیکها یا اولترامانتاینها آن دسته از روحانیون فرانسوی بودند که بهاستقلال کلیسای فرانسه از پاپ رم اعتقاد داشتند. م]. مرگ او متضمن سودی مضاعف بود: هم ثروتی هنگفت برای آنها بهجا میگذاشت و هم با خرجی اندک یک شهید بهآنها میداد. تییر مخالفت کرد و لاگارد در ورسای ماند۱۴۱. شورا اسقف اعظم را بهخاطر این پیمانشکنی تنبیه نکرد و چند روز بعد خواهرش را آزاد نمود. هرگز حتی در ایام نومیدی اولویت زنان فراموش نشد. راهبههای خاطی پیکپوس و سایر مذهبیهائی که به سن لازار منتقل شدند، در بخش مخصوصی از ساختمان محبوس گردیدند.
فرمانداری و هیئتهای مسئول دادگستری هم در بهبود وضعیت زندانها انسانیت خود را نشان دادند. شورا بهنوبهی خود در تلاش برای تضمین آزادی فردی مقرر کرد که هرگونه بازداشتی باید بلافاصله بهنمایندهی دادگستری ابلاغ شود و هیچ تفتیشی بدون جواز قانونی صورت نگیرد. پس از آنکه افراد گارد ملی براثر اطلاعات غلط چند نفر را که شایع بود که مشکوکاند، بازداشت کردند، شورا در روزنامه رسمی اعلام کرد که هرگونه عمل خودسرانه اخراج و تعقیب فوری بهدنبال خواهد داشت. گردانیکه در شرکتهای گاز دنبال اسلحه میگشت، گمان کرده بود که بهضبط صندوق پول هم مجاز است؛ شورا فوراً دستور داد که پول مسترد شود. کمیسر پلیس که گوستاو شُادی را بهاتهام صدور فرمان آتش در ۲۲ ژانویه دستگیر کرد، پول زندانی را هم ضبط نموده بود. شورا کمیسر را برکنار کرد. برای جلوگیری از هرگونه سوءاستفاده از قدرت، شورا دستور تحقیق در وضعیت زندانیان و علت بازداشت آنها را صادر کرد؛ و درعینحال بهکلیه اعضای خود اجازهی ملاقات با زندانیان را داد. با این کار ریگو استعفای خود را فرستاد که پذیرفته شد؛ زیرا او دیگر داشت همه را خسته میکرد و دُلِسکلوز مجبور شده بود که او را توبیخ کند. شیرینکاریهای او ستون روزنامههای ورسائی را که همواره مترصد رسوائی بودند، پُر میکرد. آنها این پلیس و رفتارِ کودکانهاش را متهم میکردند که پاریس را دچار وحشت کرده است؛ و اعضای شورا را که از امضای احکام محکومیت دادگاههای نظامی در این موارد خودداری میکردند، آدمکُش معرفی مینمودند. مورخین فیگاروئی این افسانه را زنده نگهداشتهاند. آن بورژوازی سِفلهای که در مقابل ۳۰,۰۰۰ دستگیری دسامبر ۱۸۵۱ و نامههای سفیدمُهرِ امپراطوری سر خم میکرد و برای ۵۰,۰۰۰ دستگیری ماه مه کف میزد، هنوز برای ۸۰۰ یا ۹۰۰ بازداشتیکه توسط کمون صورت گرفت، نوحه سرائی میکند. تعداد بازداشتیها در طول این دو ماه منازعه هرگز از این رقم تجاوز نکرد و دوسوم آنها فقط برای چند روز و خیلیها فقط چند ساعت در بازداشت بودند. ولی شهرستانها که فقط توسط مطبوعات ورسائی تغذیه میشدند، بهبافتههای آنها که در بخشنامههای تییر بهفرمانداریها نیز بزرگنمائی میشد، باور داشتند: «شورشیان دارند خانههای اعیانی پاریس را خالی میکنند تا اثاثیه آنها را بهفروش برسانند».
روشن کردن ذهن شهرستانها و برانگیختن آنها بهمداخله، این بود نقش هیئت نمایندگی امور بیرونی که تحت یک عنوان نارسا انتخاب شده بود و از لحاظ اهمیت فقط بهنسبت هیئت نمایندگی جنگ در مرتبهی دوم قرار داشت. از ۴ آوریل (من بعداً این جنبشها را بررسی خواهم کرد) شهرستانها بهجنب و جوش درآمده بودند. افراد گارد ملی جز در مارسی که بعضاً خلع سلاح شده بودند، درهمهجا تفنگ داشتند. در مرکز، شرق، غرب و جنوب کشور بهآسانی عملیات نیرومندی صورت میگرفت، ایستگاههای راه آهن اشغال میشد و از این طریق نیروهای کمکی و توپهای ارسالی برای ورسای توقیف میشد.
هیئت نمایندگی بهاین اکتفا میکرد که معدودی مأمور بدون آشنائی با محل، بدون حسن سلوک و بدون اوتوریته را بهاین شهرستانها بفرستد. این هیئت حتی مورد سوءاستفادهی خائنین قرار میگرفت که پولش را بهجیب میزدند و اطلاعاتش را تقدیم ورسای میکردند. جمهوریخواهان با حسن شهرت که با عادات و رسوم شهرستانها آشنا بودند، بهعبث پیشنهاد خدمت میکردند. درآنجا هم مانند جاهای دیگر نورچشمی بودن لازم بود. و بالاخره، برای کارِ روشن ساختن و برانگیختن فرانسه بهقیام فقط ۱۰۰,۰۰۰ فرانک اختصاص داده شده بود.
هیئت نمایندگی فقط تعداد کمی بیانیه منتشر کرد. یکی خلاصهی کوتاه و گویائی از انقلاب پاریس بود. دو پیام خطاب بهدهقانان که یکی از آنها -ساده و پرشور- توسط خانم آندره لئو نوشته شده بود، برای دهقانان کاملاً قاب فهم بود: «برادر تو را دارند فریب میدهند. منافع ما یکی است. آنچه را من میخواهم آرزوی تو هم هست. رهائیای که من تقاضا میکنم، درواقع رهائی توست... در نهایت آنچه را پاریس میخواهد، زمین برای دهقان و ابزار برای کارگر است». این بذر نیک بارِ بالون آزادی بود که با یک مکانیسم خیلی حساب شده گاه بهگاه اوراق چاپی را پائین میانداخت. چه بسیار از آنها که میان خارستانها افتادند و گم شدند!
این هیئت نمایندگیکه صرفاً برای بیرون بهوجود آمده بود، بقیه دنیا را یکسره از یاد برد. در سراسر اروپا طبقات کارگر که با اشتیاق چشم بهاخبار پاریس داشتند، قلباً خود را همرزمان این شهر بزرگ بشمار میآوردند که حالا دیگر پایتخت همهی آنها شده بود و آن را بهجلسات، راهپیمائیها و پیامهای خود میافزودند. نشریات اغلب فقیرانهشان شجاعانه علیه افتراهای مطبوعات بورژوائی مبارزه میکردند. وظیفهی هیئت نمایندگی این بود که دست یاری بهسوی این مددکاران ارزشمند دراز کند. ولی کاری نکرد. برخی از این نشریات آخرین امکانات خود را در دفاع از کمونی صرف کردند که اجازه میداد مدافعانش براثر کمبود نان از پا درآیند.
این هیئت نمایندگی، بدون تجربه و بدون امکانات نمیتوانست با زیرکی محیلانهی تییر مقابله کند. در محافظت از اتباع بیگانه حرارت زیادی از خود نشان داد، بشقابهای نقرهی قیمتی وزارتخانه را بهضرابخانه فرستاد، ولی کاری واقعی انجام نداد.
حالا میرسیم بههیئتهائیکه اهمیت حیاتی دارند. ازآنجاکه کمون با نیروی حوادث به «سَردَمدارِ» انقلاب تبدیل شده بود، تکلیف داشتکه آرزوهای این قرن را بیان کند؛ و اگر قرار بودکه بمیرد، میبایست دستکم وصیتِ آنها را برگور خود باقی میگذاشت. برای اینکار کافی بود تا فهرست کاملی از نهادهائیکه درعرض این چهل سال از طرف حزب انقلاب خواسته شده بود با روشنبینی تنظیم شود.
حقوقدانیکه نمایندهی مسئول دادگستری بود، باید خلاصهای از اصلاحاتی را که از دیرباز مورد تقاضای سوسیالیستها بوده است، تهیه میکرد. این برعهدهی انقلاب پرولتاریائی بود که اشرافیت نظام قضائی ما و مبانی مستبدانه و مندرس کُد ناپلئونی را نشان دهد. مردم حاکم هرگز خود را محاکمه نکردهاند، بلکه توسط کاستی محاکمه شدهاند که از اوتوریتهای غیر از اوتوریتهی خودشان ناشی شده است: سلسله مراتب احمقانهی قضات و دادگاهها، نسخهبردارها، دادستانها، ۴۰۰,۰۰۰ تندنویس، کارگشا، ضابط، افسر، منشی، ناظر، وکیل و حقوقدان که تا چندین میلیون ثروت ملی را میمکند. این امر برای انقلابیکه بهنام کمون صورت گرفته بود، اولویت داشتکه واجد دادگاهی باشد تا در آن مردمی که حقوق خود را بازافتهاند، بتوانند از طریق هیئتهای منصفه همهگونه دعاوی (اعم از مدنی، تجاری، جنحه یا جنائی) را رسیدگی کنند؛ دادگاهی قطعی و بدون فرجامخواهی -جز در موارد نقص شکلی- تا نشان دهد که چگونه کارگشا، ضابط و منشی زائد میشوند و تندنویس جای خود را بهمأمور سادهی ثبت در دفتر میدهد. نمایندهی مسئول بیشتر همِ خود را مصروف انتصاب منشیها، افسران ضابط و نُظار میکرد که حقوقی ثابت میگرفتند
- انتصاباتی بسیار بیهوده در زمان جنگ که همچنین این عیب را نیز داشت که اصل ضرورت وجود چنین مأمورینی را مورد تأیید قرار میداد. تقریباً هیچچیز مترقی از این کار حاصل نشد. مقرر شد که در هنگام بازداشت اشخاص در صورتجلسه باید دلیل بازداشت و نام شهودی که باید احضار شوند، ذکر گردد؛ و اوراق، پولها و وسائل شخص بازداشت شده به «صندوق عرایض» سپرده شود. مصوبهی دیگری مدیران تیمارستانها را موظف میکرد که در ظرف چهار روز نام و شرح وضعیت بیماران خود را ارسال کنند. اگر کمون براین مؤسسات که آنهمه جنایت را استتار میکنند، پرتوی انداخته بود، بشریت مدیون آن میشد. ولی این مصوبات هرگز اجرا نشدند.
آیا غریزهی عملی، کمبودِ دانشِ هیئت نمایندگی را جبران کرد؟ آیا بر اَسرار دخمهی پیکپوس و اسکلتهای سن لوران پرتو افکند؟ ظاهراً هیچ توجهی بهآنها نکرد و ارتجاع از این بهاصطلاح کشفیات بهشوق آمد. هیئت نمایندگی حتی این فرصت را هم از دست داد که لااقل برای یک روز هم که شده کلیه جمهوریخواهان فرانسه را بهجانب کمون جذب کند. ژِکِر در اختیار آنها بود. این شخص ثروتمند، دلیر و گستاخ همواره با اطمینان بهمصونیت از مجازات زندگی کرده بود، زیرا قانونیت بورژوائی هرگز برای جنایاتی نظیر لشگرکشی بهمکزیک مجازاتی اعمال نمیکند. فقط انقلاب میتوانست او را گوشمالی دهد. هیچچیز آسانتر از تحت تعقیب قرار دادن او نبود. ژِکِر که مدعی بود فریب امپراطوری را خورده است، مایل بهافشاگری بود. در یک دادگاه علنی، در مقابل یک هیئت منصفهی دوازده نفره که بهقید قرعه انتخاب شده بودند، جلوی چشم جهانیان، از طریق او میشد لشگرکشی مکزیک را از غربال گذراند، دسیسههای روحانیت را برملا و مشت دزدان را باز کرد. بدینترتیب نشان داده میشد که چگونه زن امپراتور، میرامون [۱۸۶۷-۱۸۳۱، مارشال فرانسویتبارِ مکزیکیکه درخدمت سیاست ناپلئون سوم در این کشور قرار گرفت و پس از شکست امپراتوری ماکسیمیلین بهدست حکومت جمهوری تیرباران شد. م] و مورنی توطئه را بهراه انداختند، بهچه قصدی و برای چهکسانی فرانسه دریاها خون و صدها میلیون پول را از دست داد. سپس، این کیفر احیاناً در روز روشن در میدان کنکورد روبروی تویلری بهانجام میرسید. شعرا که خود بهندرت تیرباران میشوند، شاید زاری میکردند؛ ولی مردم، این قربانیان ابدی، دست میزدند و میگفتند: «فقط انقلاب عدالت را اجرا میکند». حتی از بازجوئی ژِکِر هم غفلت شد.
نمایندگی مسئول آموزش و پرورش متعهد بود که یکی از زیباترین صفحات کمون را رقم بزند، زیرا پس از اینهمه سال مطالعه و آزمایش این مسأله باید حاضر و آماده از یک مغز واقعاً انقلابی تراوش میکرد. این نماینده یک رساله، یک طرح، یک پیام و یا یک سطر برجای نگذاشته است که در آینده بهنفعش شهادت دهد. با آنکه این نماینده دکتر و تحصیلکردهی دانشگاههای آلمان بود، بهاین قناعت کرد که شمایل مسیح مصلوب را از کلاسها بردارد و بهکسانی که در مورد مسألهی تدریس مطالعه کردهاند، پیام دهد. یک کمیسیون مأمور سازماندهی تعلیمات ابتدائی و حرفهای شد که کارش عبارت از اعلان افتتاح یک مدرسه در ۶ مه بود. کمیسیون دیگری برای آموزش زنان در همان روزی که ورسائیها وارد پاریس شدند، تعیین گردید.
فعالیت اداری این نماینده منحصر بود بهصدور قرارهای غیرعملی و معدودی انتصابات. دو مرد متعهد و با ذکاوت: الیزه رِکلو و ب. گاستینو مأمور تجدیدسازمان کتابخانهی ملی شدند. آنها قرض دادن کتاب را ممنوع کردند و بدینترتیب بهاین رویه بیشرمانه که عدهای صاحبامتیاز از مجموعههای عمومی برای خود کتابخانههای خصوصی ترتیب میدادند، خاتمه داده شد. فدراسیون هنرمندان تحت سرپرستی کوربه، که در ۱۶ آوریل بهعضویت شورا انتخاب شد، بهکار افتتاح و نظارت موزهها پرداختند.
اگر چند بخشنامهی شهرداریها نبود، هیچ خبری از نظرات این انقلاب پیرامون آموزش و پرورش برجا نمیماند. افراد بسیاری مدرسههائی را که از سوی مبلغین کلیسا و معلمین شهرداریها رها شده بود، از نو گشودند و کشیشهای باقیمانده را بیرون راندند. شهرداری ناحیه بیستم پوشاک و خوراک بچهها را تأمین میکرد. شهرداری ناحیه چهار میگفت: «آموزش کودکان بهعشق و احترام بههمنوع، بارآوردن آنها با عشق بهعدالت و آموزش آنها برای منافع همگانی؛ اینها اصول اخلاقیای هستند که آموزش و پرورش کمونی آینده برآن بنا میشود». شهرداری ناحیه هفدهم اعلام کرد: «معلمین مدارس و پرورشگاهها درآینده منحصراً از روش علمی، یعنی روشیکه همواره از واقعیات -جسمی، معنوی و فکری- آغاز میکند، استفاده خواهد کرد». ولی این فورمولهای مبهم نمیتوانست کمبود یک برنامهی کامل را جبران کند.
ولی چهکسی از جانب مردم سخن میگوید؟ هیئت نمایندگی مسئول «کار و مبادله». هدف این هیئت که منحصراً از سوسیالیستهای انقلابی ترکیب شده بود، عبارت بود از: «مطالعهی کلیه اصلاحاتی که باید در سرویسهای عمومی کمون و یا در روابط مردان و زنان کارگر با صاحبکارانشان صورت بگیرد، تجدیدنظر در مجموعه قوانین تجاری و حقوق گمرکی، تجدیدنظر در کلیه مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم و تهیه آمار کار». این هیئت قصد داشت مدارک لازم برای لوایحی را که میبایست بهکمون تسلیم شود، از خود شهروندان جمع آوری نماید.
نمایندهی این دایره، لئو فرانکل، از کمک یک کمیسیون مشورتی مرکب از کارگران برخوردار بود. دفاتری برای ثبت عرضه و تقاضای کار در کلیه نواحی گشوده شد. بهدرخواست بسیاری از شاگردنانواها، کار شبانهی نانوائیها ممنوع شد-اقدامی درعینحال بهداشتی واخلاقی. این هیئت لایحهای درمورد بستن گروخانهها و مصوبهای درمورد کسر گذاشتن از دستمزدها تهیهکرد و ازمصوبهی مربوط بهکارگاههائیکه توسط صاحبان فراریشان رهاشده بود، حمایت کرد.
طرح آنها اشیاءِ گروی را مجاناً بهقربانیان جنگ و نیازمندان برمیگرداند. کسانیکه ممکن بود این عنوان اخیر را نپذیرند، میتوانستند گروی خود را در ازای قول تأدیهی دِین درعرض پنج سال، تحویل بگیرند. گزارش هیئت با این کلمات ختم میشد: «کاملاً معلوم است که بهدنبال حذف گروخانهها باید سازمانی اجتماعی بهوجود آید که بهکارگرانی که از کار بیرون پرتاب میشوند، ضمانتی جدی بدهد. استقرار کمون مستلزم نهادهائی است که کارگران را از استثمار سرمایه محافظت کند».
مصوبهایکه کسر از حقوقها و دستمزدها را ملغی کرد بهیکی از فاحشترین بیعدالتیهای رژیم سرمایهداری پایان داد، این جریمهها اغلب با فئودالیترین بهانهها توسط خود کارفرما صورت میگرفت؛ که او در این مورد خود هم قاضی و هم شاکی بود.
مصوبهی مربوط بهکارگاههای رها شده، مالکیت حاصل از کارِ تودهها را -پس از قرنها محرومیت- بهخودشانها بازگرداند. یک کمیسیون تحقیق، منصوبِ اطاقهای سندیکائی، قرار بود آمار و صورت کارگاههای رها شده را که میبایست بهدست کارگران سپرده شود، تنظیم کند. بهاین ترتیب «خلع مالکیت کنندگان بنوبهی خود خلع مالکیت میشدند». قرن نوزدهم بدون آغاز کردن این انقلاب سپری نمیشد؛ هرپیشرفتی در ماشینآلات این انقلاب را نزدیکتر میکند؛ هرچه استثمار کار در دستهای معدودی متمرکزتر میگردد، تودههای کارگر بیشتر بههم پیوسته و منضبطتر میشوند. بزودی طبقهی تولیدکنندهی آگاه و متحد، مانند فرانسهی جوان ۱۷۸۹، ناچار خواهد بود با این معدود غاصبان صاحب امتیاز مقابله کند. پیگیرترین انقلابی سوسیالیست، همانا انحصارگر است.
بدون شک این مصوبه کمبودهائی داشت و نیازمند توضیحات دقیقی بود؛ بهویژه در مورد جوامع تعاونی، که این کارگاهها میبایست بهآنها سپرده میشدند. این مصوبه -در گرماگرم منازعه- بیش از دیگر مصوبهها قابل اجرا نبود، و علاوه براین بهتعدادی مصوبات تکمیلی نیز نیاز داشت؛ ولی دستکم ایدهای از خواستهای طبقهکارگر را بهدست میداد. اگر انقلاب ۱۸ مارس جز این، کارِ مثبت دیگری نکرده بود، با صِرف تشکیل کمیسیون کار و مبادله بازهم بیش از همهی مجالس بورژوائی از ۵ مه ۱۷۸۹ بهاینسو بهکارگران توجه کرده بود.
هیئت نمایندگی کار میخواستکه بر قراردادهای کمیساریا از نزدیک نظارت داشته باشد. کمیسیون نشان داد که در مورد مقاطعه از طریق مناقصه، پائین بودنِ قیمت بهکار تحمیل میشود، نه بهسود مقاطعهکار. در گزارش آمد که «و متأسفانه کمون آنقدر نابینا هست که بهچنین مانورهائی تن دهد؛ بهویژه در زمانی که کارگر دیگر مرگ را بر تن دادن بهچنین استثماری ترجیح میدهد». این نماینده مسئول تقاضا میکرد که تخمین مخارج باید هزینهی کار را مشخص کرده و در سفارشات ارجحیت با تعاونیهای کارگری باشد، و قیمت قراردادها باید از طریق داوری بین کمسیاریا، اطاق اتحادیه تعاونی و نمایندهی مسئول کار تعیین شود. شورا برای نظارت برادارهی مالیِ همهی هیئتهای نمایندگی خود، یک کمیسیون عالی جهت وارسی حساب این هیئتها در ماه مه تشکیل داد. شورا مقرر کرد که کارمندان و مقاطعهکارانی که مرتکب اختلاس یا دزدی شده باشند، بهمجازات مرگ خواهند رسید.
خلاصه، سوای هیئتهای نمایندگیِ کار، مابقیِ هیئتهای نمایندگی در حد وظائف خود نبودند. همگی مرتکب یک خطا شدند. آنها بهمدت دو ماه بایگانیهای بوژوازی از ۱۷۸۹ را در دست خود داشتند: دیوان محاسبات برای افشای راهزنیهای رسمی؛ شورای دولتی برای مذاکرات پشت پردهی استبداد؛ شهربانی برای جریانهای ننگین قدرت اجتماعی؛ وزارت دادگستری برای بندگی و جنایات سرکوبگرترینِ همهی طبقات. در شهرداری مرکزی هنوز اسناد کشف نشدهای از اولین انقلاب، از ۱۸۱۵، ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸ وجود داشت و دیپلوماتهای سراسر اروپا از باز شدن گاوصندوقهای وزارت خارجه در هراس بودند. آنها میتوانستند تاریخ محرمانهی انقلاب، دیرکتوار، امپراطوری اول، سلطنت ژوئیه، ۱۸۴۸ و ناپلئون سوم را در مقابل چشم مردم آشکار کنند. آنها فقط در دو یا سه نوبت مدارکی منتشر کردند۱۴۲. نمایندگان مسئول چنانکه بهنظر میرسید، غافل از ارزش این گنجینهها در کنار آنها بهخواب رفتند.
رادیکالها با دیدن این حقوقدانان، دکترها و روزنامهنگاران که بهژِکِر اجازهی خاموش بودن و بهدیوان محاسبات مجال بسته بودن داده بودند، چنین غفلتی را باور نمیکردند و باز برای حل این معما بهکلمهی «بناپارتیسم» متوسل میشدند. اتهام احمقانهای که با هزاران دلیل تکذیب میشد. برای شرافت نمایندگان مسئول هم که شده، باید این حقیقت تلخ را گفت: این غفلت آنها نه ساختگی، بلکه تنها بیش از حد واقعی بود. این غفلت تا حد زیادی زادهی سرکوب گذشته بود.
فصل نوزدهمفصل دهم – تشکیل کمیتهی نجات عمومی
تییر با نارسائیهای کمون کاملاً آشنا بود، ولی ضعفهای ارتش خود را هم میشناخت. بهعلاوه، او در مقابل پروسیها، از بازی در نقش سرباز بهخود میبالید. برای آرام کردن همکارانشکه مشتاق حمله بهپاریس بودند، هنگام پذیرفتن آشتیطلبان که مرتباً بر پیشنهادها و طرحهای بیحاصل خود میافزودند، از بالا برخورد میکرد.
همه پادرمیانی میکردند، از کُنسیدِران نیک و خیالپرداز تا ژِراردن خبیث و همچنین سِسه، وردست سابق شولشه، که نقشهی نبرد ۲۴ مارس خود را با نقشهای آشتیجویانه عوض کرده بود. این برخوردها مایه خندهی مردم شده بود. «جامعهی حقوق پاریس» پس از اعلامیه پُرطمطراق خود «همهی پاریس بهپا خواهد خاست»، بهطورکلی از نظرها ناپدید شده بود. کاملاً معلوم بود که این رادیکالها در جستجوی مَحمِلی آبرومندانه برای خروج از مخمصه هستند. حرکات متظاهرانهی آنها در پایان آوریل -درواقع- گَرد و خاکی بود که بهپا میکردند تا کردار شجاعانهی فراماسونها دیده نشود.
در ۲۱ آوریل، فراماسونها که برای تقاضای آتشبس بهورسای رفته بودند، از قانون شهرداریها که اخیراً توسط مجلس تصویب شده بود، گله کردند. تییر پاسخ داد: «چی! این لیبرالترین قانونی است که ما در هشتاد سال اخیر داشتهایم». «عذر میخواهیم، اما نهادهای کمونی ۱۷۹۱ چه»؟ «آه! شما میخواهید بهدیوانگیهای پدران ما رجوع کنید»؟ «پس درنهایت شما مصمماید که پاریس را قربانی کنید»؟ «در آنجا خانههائی خراب و کسانی کشته خواهند شد، ولی قانون اجرا میشود». فراماسونها این پاسخ مشمئزکننده را بردیوارهای پاریس چسباندند.
فراماسونها در روز ۲۶ آوریل در شَتله گرد هم آمدند و تعدادی از آنها پیشنهاد کردند که بروند و پرچمهایشان را برفراز استحکامات نصب کنند. هزار فریاد بهاجابت بلند شد. فلوکه که با نگاهی بهآینده از نمایندگی مجلس استعفا داده بود، همراه با لوکروا و کلمانسو بهاین همآوائی طبقه متوسط با مردم اعتراض کردند. صدای زیر او در میان فریادهای پرشور درون طالار گم شد۱۴۳. فراماسونها بهپیشنهاد رانویه در پیِ پرچم خود بهشهرداری مرکزی رفتند؛ و شورا آنها را در حیاط افتخار پذیرفت. سخنگوی آنها، تیریفوک گفت: «اگر در ابتدا فراماسونها مایل بهعمل نبودند، از این جهت بود که میخواستند دلیل محکمی دایر براینکه ورسای حاضر نیست حرف سازش را بشنود، در دست داشته باشند. اما امروز آنها آمادهاند تا پرچم خود را برفراز استحکامات بیرون پاریس نصب کنند. اگر حتی یک گلوله بهآن اصابت کند، فراماسونها با همان حرارت خود شما بهدشمن مشترک هجوم خواهند برد». این بیانات با کف زدن شدید روبرو شد. ژول واله شال قرمز خود را بهنام کمون تقدیم کرد که گرد پرچم پیچیده شد و هیئتی از کمون برادران را تا معبد ماسونی در خیابان کاده بدرقه کرد.
آنها سه روز بعد آمدند تا بهقول خود عمل کنند. اعلان این خبر، پاریس را بسیار امیدوار کرده بود. جمعیت عظیمی از صبح زود ورودیهای کاروسِل، محل اجتماع کلیه لُژها را پُرکرده بود و علیرغم تعدادی فراماسون مرتجع که پوسترهای مخالف بلند کرده بودند، در ساعت ده ۱۰,۰۰۰ برادر بهنمایندگی از پنجاه و پنج لژ ماسونی در کاروسل گرد آمده بودند. شش عضو شورا آنها را از میان انبوه جمعیت و صفوف گردانها بهسوی شهرداری مرکزی هدایت کردند. پیشاپیش راهپیمایان دستهی موزیک آهنگهای رسمی و تشریفاتی مینواخت. بهدنبال آنها افسران ارشد، استادان اعظم، اعضای شورا و در آخر برادران برحسب رتبهی خود با نوارهای پهن آبی، سبز، سفید، قرمز و سیاه حرکت میکردند که گِرد شصت و پنج پرچم جمع شده بودند که پیش از آن هرگز در ملاءِ عام ظاهر نشده بود. پرچمی که در جلوی راهپیمایان قرار داشت، پرچم سفید ونسِن بود که با حروف قرمز عبارت برادرانه و انقلابی «یکدیگر را دوست بدارید» نقش بسته بود. دستهای از زنان مورد تشویق ویژه قرار گرفتند.
پرچمها همراه با یک هیئت نمایندگی بزرگ بهشهرداری مرکزی بُرده شد و اعضای شورا در بالکنی که پلکان افتخار بهآن منتهی میشد، منتظر استقبال از آنها بودند. پرچمها را در کنار پلهها نصب شده بود. این نشانههای صلح درکنار پرچمهای سرخ، این طبقهی متوسط که تحت لوای پُرغرور جمهوری با پرولتاریا همدست میشد، این فریادهای برادری حتی پژمردهترین افراد را هم خیره میکرد و بهوجد میآورد. فلیکس پیا در بازی احساساتی با کلمات و نقیضهگوئیهای ادیبانه مبالغه کرد. بِسلهی پیر با چند کلمهای که با سرازیر شدن اشک قطع شد، خیلی از او بلیغتر بود. یکی از برادران تقاضا کرد که این افتخار بهاو داده شود تا اولین کسی باشد که پرچم لُژ خود، پرسِوِرانس، را که در سال ۱۷۹۰ دوران فدراسیون بزرگ بنیاد شده بود، برفراز استحکامات نصب کند. یکی از اعضای شورا پرچم سرخ را بهآنها داد و گفت: «بگذارید این هم پرچم شما را همراهی کند، بگذارید از این پس هیچ دستی نتواند ما را رو در روی هم قرار دهد». و سخنران هیئت، اشک در چشم، با اشاره بهپرچم ونسِن گفت: «این اولین پرچمی خواهد بود که در مقابل صفوف دشمن بلند میشود. ما بهآنها خواهیم گفت: سربازان مام وطن بهما بپیوندید، بیائید و ما را درآغوش بگیرید. اگر موفق نشدیم، باید برویم و بهگروهانهای جنگ ملحق شویم».
وقتی نمایندگان از شهرداری مرکزی خارج شدند، یک بالون آزاد که سه نقطهی نمادین برآن نقش شده بود، بههوا رفت و بیانیه فراماسونها را اینجا و آنجا فرو ریخت. این دستهی عظیم پساز نشان دادن پرچمهای اسرارآمیز خود در باستیل و بولوارها، در میان کف زدنهای شدید بهتقاطع شانزهلیزه رسید. گلولهی توپهای مون-والریان آنها را ناگزیر کرد که برای رسیدن به ارک-ده-تریُنف(مقبرهی سرباز گمنام) از خیابانهای فرعی عبور کنند. در آنجا هیئتی از ریش سفیدان رفت تا پرچمها را در خطرناکترین مواضع از پورت-مایو تا پورت-بینو نصب کند. وقتی پرچم سفید در پورت-مایو برفراز پست مقدم بهاهتزاز درآمد، ورسائیها آتش را متوقف کردند.
نمایندگان فراماسونها بههمراهی چند عضو شورا که توسط همکاران خود انتخاب شدند، درحالیکه پرچمها پیشاپیش آنها قرار داشت، تا خیابان نویی پیش رفتند. سر پُل کوربِووا در مقابل باریکادهای ورسائیها با افسری برخورد کردند که آنها را نزد ژنرال مونتودون برد که خودش هم فراماسون بود. پاریسیها هدف تظاهرات خود را توضیح دادند و تقاضای یک آتشبس کردند. ژنرال پیشنهاد کرد که هیئتی را بهورسای بفرستند. سه نماینده انتخاب شد و همراهانشان بهپاریس برگشتند. عصرهنگام سکوت از سنتوان تا نویی حاکم بود، دومبروسکی هم تعهد کرده بود که آتشبس را رعایت کند. پس از بیست و پنج روز، آن شب برای اولینبار خواب پاریسیها با غرش توپها آشفته نشد.
روز بعد نمایندگان برگشتند. تییر ظاهراً خیلی لطف کرده بود که آنها را پذیرفت؛ ولی خود را بیحوصله، عصبی، مصمم بهندادن هیچ امتیاز و نپذیرفتن هیچ هیئت دیگری نشان داد. فراماسونها هم مصمم شدند با نشانهای خود راهی نبرد شوند.
بعدازظهر همان روز «اتحاد جمهوریخواهان شهرستانها» تصمیم خود مبتنی برالحاق بهکمون را اعلام کرد. میلییِر که کاملاً بهجنبش پیوسته بود، بدون آنکه اعتماد شهرداری مرکزی را جلب کرده باشد، تلاش خود را مصروف گردآوردن شهرستانیهای مقیم پاریس کرد. کیست که نداند که شهرستانها از لحاظ نفرات و امکانات چه کمکی بهاین شهر بزرگ کردند؟ از ۳۵,۰۰۰ زندانی فرانسوی که در گزارشهای ورسای آمده است، بهاظهار خودشان فقط ۹,۰۰۰ نفر در پاریس متولد شده بودند. هرگروه از شهرستانیها متعهد میشد که همشهریهای خود را روشن کند و برای آنها بخشنامه، بیانیه و نماینده بفرستد. در ۳۰ آوریل، همهی گروهها در حیاط لوور جمع شدند تا بهپیامی برای شهرستانها رأی دهند و در کل حدود ۱۵,۰۰۰ نفر و در رأس آنها میلییِر بهشهرداری مرکزی رفتند «تا پیوند خود را با کار وطنپرستانهی کمون تجدید کنند».
راهپیمائی هنوز در جریان بود که شایعه شومی منتشر شد: دژ ایسی تخلیه شده بود.
ورسائیها که با پوشش توپخانهی خود پیشروی میکردند، در شب ۲۶ به ۲۷ آوریل مولینو را غافلگیر کرده بودند که از طریق آن پارک ایسی قابل دسترسی بود. روز بعد ۶۰ عراده توپ با کالیبر بالا دژ را زیر گلولههای خود گرفتند؛ درحالیکه دیگران وانو، مونروژ، قایقهای توپدار و باروها را اشغال کردند. ایسی دلاورانه پاسخ داد، ولی سنگرهای ما که وتزل میبایست در آنها حاضر میشد، در شرایط بدی قرار داشتند. در ۲۹ آوریل بمباران دوبرابر شد و گلولهها پارک را شخم زدند. در ساعت یازده شب ورسائیها آتشباری را متوقف کردند و در آرامش شبانه فدرالها را غافلگیر ساختند و خندقها را اشغال نمودند. در ۳۰ آوریل، ساعت پنج صبح، دژ که هیچ اخطاری در مورد این واقعه دریافت نکرده بود، خود را در محاصرهی نیمدایرهای از ورسائیها یافت. فرمانده، مِژی، سراسیمه دنبال نیروهای کمکی فرستاد، ولی چیزی دریافت نکرد. نفرات خبر شدند و این فدرالها که درمقابل رگبار گلولههای توپ با شعف ایستادگی میکردند، از چند تکتیرانداز دچار وحشت شدند. مژی شورائی تشکیل داد که تصمیم بهتخلیه گرفت. توپها با شتابزدگی چنان بد میخکوب شده بودند که همان شب ازجا کنده شدند و عمدهی نفرات هزیمت کردند. تعدادی از افراد با درکهای متفاوت از وظیفه این را یک امر شرافتی کردند که در پستهای خود بمانند. درطول روز یک افسر ورسائی بهآنها اخطار داد که درعرض یک ربع ساعت تسلیم شوند والا کشته میشوند. ولی آنها حتی پاسخ هم ندادند.
در ساعت سه، کلوزره و لاسیسلیا با چند گروهان که باعجله جمعآوری شده بودند، به ایسی وارد شدند. آنها با آرایش جنگ و گریز ورسائیها را از پارک بیرون راندند و فدرالها در ساعت شش دوباره دژ را اشغال کردند. در مدخل دژ و کنار یک گاری مملو از جعبههای باروت و فشنگ با کودکی بهنام دوفور برخورد کردند که آماده بود خودش و آنچه را که انبار مهمات میانگاشت، منفجر کند. شب هنگام ورمورل و ترَنکه* قوای تقویتی بیشتری آوردند و ما همهی مواضعمان را دوباره اشغال کردیم.
با اولین شایعه تخلیه، نفرات گارد ملی بهشهرداری مرکزی رفته بودند تا از کمیسیون اجرائی پرسوجو کنند. کمیسیون دادن هرگونه فرمان تخلیه را انکار کرد و قول داد که اگر خائنی در کار باشد، بهمجازات میرسد. کمیسیون شبهنگام کلوزره را که تازه از دژ ایسی برگشته بود، دستگیر کرد. شایعات غریبی در مورد او پخش شد و او بدون برجا گذاشتن کمترین اثری از هرگونه کار مفید، وزارتخانه را ترک کرد. درمورد دفاع داخلی، همهی کاری که او کرده بود، همان استتار توپها در تروکادِرو بود که بهقول خودش میبایست مون-والریان را درهم بشکنند. در دورانی دیگر، پس از سقوط کمون، سعی کرد بیکفایتیهایش را بهحساب همکاران خود بگذارد و در روزنامههای انگلیسی آنها را احمقهائی عاطل و جاهل خواند و بهآدمی مثل دُلِسکلوز رفتارهائی رذیلانه نسبت داد و ادعا کرد که دستگیری او همهچیز را خراب نمود و با تواضع خود را «تجسم مردم» خواند۱۴۴.
وحشت ایسی موجب پیدایش کمیتهی نجات عمومی شد. در همان ۲۸ آوریل، در پایان جلسه، یکی از بهترین ریش سفیدان ۱۸۴۸ -میو- ازجا برخاست تا «بدون جملهپردازی» تقاضای تشکیل یک کمیتهی نجات عمومی را مطرح کند تا برهمهی کمیسیونها اوتوریته داشته باشد. وقتی برای ارائه دلائل خود تحت فشار قرار گرفت، موقرانه پاسخ داد که کمیتهی نجات عمومی را لازم میداند. در مورد لزوم تقویت کنترل و فعالیت مرکزی همه نظری یکسان داشتند، زیرا کمیسیون اجرائی دوم نیز بههمان اندازهی کمیسیون اجرائی اول ناتوان بود: هریک از نمایندگانِ مسئولْ راه خود را میرفتند و بهتنهائی تصمیم میگرفتند. ولی این واژهی کمیتهی نجات عمومی، تقلید مسخرهی گذشته و مترسک گولها چه مفهومی داشت[اشاره بهکمیتهای بههمین نام است که در جریان انقلاب ۱۷۹۴-۱۷۸۹ در شرایط فوقالعاده تشکیل شد. م]؟ این کمیته با این انقلاب پرولتری و این شهرداری مرکزی که کمیتهی نجات ملی اولیه شومت، ژاک رو و بهترین دوستان مردم را از آن رانده بود، نمیخواند. ولی رومانتیکهای شورا درکی صرفاً سطحی از تاریخ انقلاب داشتند و این عنوان پرآوازه آنها را بهوجد میآورد. اگر فشار بعضی از همکارانشان نبود که بر بحث در این مورد اصرار داشتند، آنها فیالمجلس آنرا تصویب کرده بودند. اینها میگفتند: «بله، بهیک کمیسیون نیرومند نیاز داریم، ولی روشهای عاریتی از انقلاب را بهما عرضه نکنید. بگذارید کمون اصلاح شود. بگذارید دیگر یک پارلمان کوچک حراف نباشد که چیزی را که دیروز بنا گذاشته امروز بهدلخواه خود نقض کند» ؛ و یک کمیتهی اجرائی را پیشنهاد کردند. در این مورد هم اختلاف نظر وجود داشت.
قضیه ایسی موازنه را تغییر داد. در اول ماه مه، ۳۴ موافق در مقابل ۲۸ مخالف عنوان نجات عمومی را برگزید. ۴۸ نفر در مورد کل لایحه رأی موافق و ۲۳ نفر رأی مخالف دادند. عدهای صرفاً با هدف ایجاد یک ارگان نیرومند و صرفنظر از عنوان آن بهکمیته رأی داده بودند. خیلیها دلیل رأی خود را بیان کردند. عدهای مدعی شدند که از خواست الزامآور رأیدهندگان خود پیروی کردهاند. بعضیها خواسته بودند «تن ترسوها و خائنین را بلرزانند». دیگران، نظیر میو، صرفاً اعلام کردند که «اقدام لازمی بود». فلیکس پیا که در مقابل میو احساس حقارت میکرد، برای باز یافتن شهرت خود بهافراطی بودن، شدیداً از این پیشنهاد پشتیبانی کرد و برای آن این دلیل قانعکننده را آورد: «با توجه بهاینکه واژههای نجات عمومی همان تأثیری را دارد که واژههای جمهوری فرانسه و کمون پاریس: آری». اما تریدون: «از آنجاکه من لباسهای قدیمی مستعمل، مضحک و متروک را دوست ندارم: نه». ورمورل: «نه، اینها فقط واژه هستند و مردم زیادی وقت صرف واژهها کردهاند». لونگه: «چونکه بهواژهی نجات بیشتر از واژههای طلسم و دفعبلا اعتقاد ندارم، رأی نه میدهم». هفده نفر بهطور جمعی با تأسیس کمیته مخالفت کردند؛ زیرا، بهقول آنها، موجد دیکتاتوری میشود و دیگران هم بههمین دلیل استناد کردند که بهاندازهی کافی کودکانه بود. شورا چنان حاکم ماند که هشت روز بعد کمیته را برچید.
مخالفین که با این رأی اعتراض خود را نشان داده بودند، باید قاعدتاً بعداً از این وضعیت حداکثر استفاده را برده باشند. تریدون با یقین گفت: «من آدمهائی را که بشود در چنین کمیتهای گذاشت، نمیبینم». این دلیل دیگری برای میدان ندادن بهرمانتیکها بود. مخالفان بهجای آنکه با همکاران خود -که خواهان تمرکز قدرت بودند، نه بهخدمت گرفتن یک ارگان- بهتفاهم برسند، دست روی دست گذاشتند. آنها میگفتند: «ما نمیتوانیم کسی را در مؤسسهای بگماریم که از نظر ما بیفایده و مهلک است... ما امتناع را تنها برخورد شایسته، منطقی و سیاسی میدانیم».
رأئیکه بهاین ترتیب از پیش بیاعتبار شده ب-ود، ق-درتی ب-دون اوتوریته بهبار آورد. فقط ۳۷ رأی داده شد. ران-ویه،
آ.آرنو، میله، شارل ژرالدین و فلیکس پیا انتخاب شدند. خاطر هشدار دهندگان میتوانست آسوده باشد. تنها آدم واقعاً فعال در این میان، رانویهی درستکار و گرمدل، بندهی مهربانی کورانهی خود بود.
دوستان کمون و سربازان دلیر سنگرها و دژها تازه میفهمیدند که در شهرداری مرکزی یک اقلیت وجود دارد. این اقلیت درست در همان زمانی ابراز وجود کرد که ورسای هم استتار توپهایش را برداشت. این اقلیت که بهاستثنای حدود ده عضو، از روشنترین و کاریترین اعضای شورا تشکیل میشد، هرگز قادر نشد خود را با موقعیت تطبیق دهد. این افراد هرگز نتوانستند بفهمند که کمون یک باریکاد است، نه یک حکومت. باور خرافی آنها بهطول عمر حکومتشان، یک اشتباه عمومی بود؛ درنتیجه، برای نمونه، تاریخ بازگرداندن تمامی گرویهای گروخانهها را تا هفت ماه بهتاخیر انداختند. احتمالاً در اقلیت همانقدر آدم خوابنما بود که در اکثریت. عدهای اصول خود را مانند سر مِدوسا [دختر زیبائی در اساطیر یونان که مورد خشم آتنا قرار گرفت و بههیئت دیو درآمد و پرسیاس سرش را از بدن جدا کرد و بهعنوان سلاح در نبرد از آن استفاده میکرد. م] پیش میکشیدند و حتی بهخاطر انقلاب هم هیچ گذشتی نمیکردند. آنها واکنش در مقابل اصل اوتوریته را تا حد خودکشی سخت کردند و میگفتند: «ما که تحت سیطرهی امپراطوری هوادار آزادی بودیم، در قدرت آن را نفی نمیکنیم». آنها حتی در تبعید هم خیال میکردند که کمون براثر گرایشهای اوتوریتهای خود از بین رفت. با اندکی دیپلوماسی و قبول اوضاع و احوال و ضعفهای دوستان خود، آنها میتوانستند همهی افراد ارزندهی واقعی را از اکثریت جدا کنند۱۴۵. تریدون بیدعوت بهسوی آنها آمده بود، ولی او خود از ذهنیتی فوقالعاده برخوردار بود. آنها باید بهدیگران نزدیک میشدند و نظرات مشخص را در مقابل لافزنیهای توخالی میگذاشتند و تشنج را تخفیف میدادند. ولی آنها بیگذشت و سرسخت ماندند و بهاعتراضهای خشن اکتفا کردند.
از آن پس، اختلافات بهخصومت تبدیل شد. در اطاق شورا که کوچک بود و تهویه خوبی نداشت، این فضای تَف کرده خُلقها را تنگ میکرد. بحثها بهمجادله میکشید و فلیکس پیا آنها را بهنزاع تبدیل میکرد. دُلِسکلوز هرگز جز برای اتحاد و توافق حرفی نزد. ولی فلیکس پیا حتی مرگ کمون را بر نجات آن بهدست یکی از کسانی که او از آنها کینهای بهدل داشت، ترجیح میداد و از کسی که بهاین جنون او میخندید، متنفر بود. برای او بیاعتبار کردن کمون و تهمت بستن بهوفادارترین اعضای آن هیچ قبحی نداشت؛ تا آن حدکه از هرکس که غرور ابلهانهی او را خدشهدار میکرد، خشمگین میشد. او میتوانست با جسارت کامل دروغ بگوید، افتراهای زشت از خودش دربیاورد، هرچه از دهنش بیرون میآید بهیک همکار بگوید و بعد ناگهان با حالتی احساساتی آغوش باز کند و فریاد بزند: «بیائید همدیگر را ببوسیم». او حالا ورمورل را متهم میکرد که روزنامهاش را، پس از عرضه بهاورلئانیستها، بهامپراطوری فروخته است. او در سالنها، کمیسیونها، در پشت صحنهها، گاه با طمأنینه، گاه باحرارت و بعضاً پدرانه سخن میگفت. «کمون، آه این بچهی من است! من بیست سال مراقبش بودهام... تروخشگش کردهام و گهوارهاش را تکان دادهام». اگر بهاو گوش دهیم، ۱۸ مارس نیز کار او است. این سادهلوحی و تهیمغزی که از طریق اجتماعات عمومی بهکمون راه یافت و علیرغم بیکفایتی مطلقیکه این آدم هنگام عضویت در کمیسیون اجرائی اول از خود نشان داد و علیرغم تلاشهایش برای فرار باز در انتخابات کمیتهی نجات عمومی بیست و چهار رأی آورد. این مار بد زبان زنگی از این بیکفایتی راهیافته بهکمون سود جست تا بهنفاق دامن بزند.
تفرقه در شورا مهلک و مادر شکست بود. بگذار مردم این را هم در کنار خطاهایشان بدانند که اگر آنها بهمردم میاندیشیدند و اگر از این نزاعهای شخصی حقیر فراتر میرفتند، این تفرقه خاتمه مییافت. آنها جسد پییر لِرو، فیلسوفی را که از شورشیان ژوئن ۱۸۴۸ دفاع کرده بود، مشایعت نمودند. آنها دستور تخریب کلیسای برِآ -که بهیاد خائنیکه بهحق مجازات شده بود- و همچنین بنای طلب مغفرت -که اهانتی بهانقلاب بود- را دادند و از وضع زندانیان سیاسی که هنوز در بَنیو بودند، غافل نماندند؛ و میدان ایتالیا را بهنام دووال مفتخر کردند. همهی لوایح سوسیالیستی بهاتفاق آرا تصویب شد. زیرا گرچه آنها با هم اختلاف داشتند، همگی سوسیالیست بودند. در شورا اخراج دو عضو بهخاطر جرایمی که قبلاً مرتکب شده بودند، فقط یک رأی آورد۱۴۶. و هیچکس حتی در اوج خطر جرأت نکرد کلمهی تسلیم را بهزبان آورد.
فصل بیستم – روسل جانشین کلوزِره میشود
آخرین کارکمیسیون اجرائی دوم این بود که روسل را بهعنوان نمایندهی مسئول جنگ انتخاب کند. در همان شب (۳۰ آوریل) دنبال او فرستادند. او فوراً آمد، جریان محاصرههای معروف را بازگو کرد و قول داد پاریس را رخنهناپذیر کند. هیچکس از او طرحی کتبی نخواست و انتصاب او فیالمجلس تصویب شد. او بلافاصله بهشورا نوشت: «من این وظائف دشوار را میپذیرم، ولی خواهان حمایت کامل شما هستم تا زیربار این شرایط خم نشوم».
روسل تمام جوانب این شرایط را میشناخت. او که بیستوپنج روز رئیس ستاد کل بود، بیشتر از هرکس دیگری در پاریس از امکانات نظامی آن مطلع بود. او با اعضای شورا و کمیتهی مرکزی، افسران، نیروهای بالفعل و خصوصیات سربازانی که رهبریشان را بهعهده گرفته بود، آشنائی داشت.
در آغاز کار، در پاسخ بهافسر ورسائی که برای تسلیم دژ ایسی اخطار داده بود، نغمهی ناسازی سرداد. «رفیقِ عزیزِ من، اولین باریکه شما بهخود اجازه دهید چنین اخطارهای گستاخانهای برای ما بفرستید، من میدهم پیغامآور شما را تیرباران کنند. رفیقِ ارادتمند شما». این هرزهگوئی وقیحانه فقط شایستهی سردستهی غدارهبندهاست. مسلماً کسیکه تهدید میکرد که یک سرباز معصوم را تیرباران میکند و دستیار گالیفه را با الفاظ رفیق ارادتمند و عزیز خودش مینواخت، باقلب بزرگ پاریس و جنگ داخلی آن بیگانه بود.
هیچکس پاریس و گارد ملی را کمتر از روسل نمیشناخت. او تصور میکرد که پِردوشِن [یکی از روزنامههای هوادار کمون که اسم خود را از روزنامهای گرفته بود که بههواداری از انقلاب ۱۷۸۹ بین سالهای ۱۷۹۰ و ۱۷۹۴ توسط ژاک اِبِرت منتشر میشد. م] سخنگوی واقعی کارگران است. هنوز بهمقام وزارت نرسیده بود که از قرار دادن گارد ملی در پادگانها و بمباران فراریها صحبت کرد. او میخواست لژیونها را تجزیه کند و آنها را با کلنلهائی که خود منصوب میکرد، بهصورت هنگهای ارتشی درآورد. کمیتهی مرکزی که رؤسای لژیونها بهآن تعلق داشتند، اعتراض کردند و گردانها بهشورا شکایت نمودند که روسل را احضار کرد. او طرح خود را بهنحوی حرفهای و با بیانی معقول و دقیق و چنان متفاوت با سخنپردازیهای پیائی تشریح نمود که شورا گمان کرد که با آدمی حسابی طرف است و تحت تأثیر قرار گرفت. ولی طرح او در واقع همان خُردکردن گارد ملی بود و شورا هم مثل کمیسیون اجرائی نتوانست یک نقشهی کلی برای دفاع، از او بگیرد. او البته تقاضا کرد که شهرداریها مسئول تمرکز سلاحها، نیروها و تعقیب یاغیان باشند، ولی هیچ شرط جامع و مانعی قائل نشد.
او درمورد موقعیت نظامی هیچ گزارشی تسلیم نکرد. او دستور ساختن حصار دومی از باریکادها و سه پایگاه فرماندهی در مونمارتر، تروکادرو و پانتئون را صادر کرد، ولی هرگز شخصاً خود را درگیر اجرای آنها نساخت. او فرماندهی ژنرال وروبلوسکی را بهکلیه سربازان و دژهای کرانهی چپ بسط داد، ولی سه روز بعد دوباره آن را محدود کرد و این قسمت را بهژنرال لاسِسیلیا واگذار نمود که هیچیک از قابلیتهای لازم را برای فرماندهی عالی واجد نبود. او هرگز بهفرماندهان دستوراتی در مورد حمله یا دفاع نداد. علیرغم پارهای افتوخیزها، او آنقدر کم انرژی بود که اُد را درست در همان زمانی بهفرماندهی نیروی دوم ذخیره منصوب کرد که او -برخلاف دستور رسمی- دژ ایسی را که از زمان اشغال مجدد تحت فرماندهیاش قرار داشت، رها کرد.
ورسائیها باشدت کامل آتشباری را ازسرگرفته بودند. گلولهی توپها و بمبها آشیانهی توپها ما را درهم میکوبید و گلولههای خوشهای سنگرهای ما را از آهن فرش کرده بود. در شب اول بهدوم ماه مه، ورسائیها که همواره بهعملیات غافلگیرانهی شبانه دست میزدند، بهایستگاه راهآهن کلامار و دژ ایسی حمله کردند. ایستگاه تقریباً بدون درگیری تسخیر شد، ولی دژ ایسی را ناچار شدند وجب بهوجب فتح کنند. در صبح ۲ مه، دژ مجدداً خود را در همان موقعیت سه روز پیش دید. حتی یک بخش از دهکدهی ایسی هم در دست سربازها بود. درطول روز تکتیراندازان پاریس آنها را بهضرب سرنیزه بیرون راندند. اُد که بهعبث تقاضای نیروی کمکی میکرد، بهدبیرخانهی جنگ رفت تا اعلام کند که اگر وِتزِل برکنار نشود، او نمیماند. لاسسیلیا جایگزین وتزل شد، ولی اُد بهدژ برنگشت و فرماندهی را بهرئیس ستاد خود واگذاشت.
بهاین ترتیب از ۳ مه معلوم شد که همهچیز بهروال دوران کلوزِره جریان دارد و کمیتهی مرکزی جسورتر شد. این کمیته بیش از پیش بهسایه رانده شده بود، زیرا کمیسیون جنگ آن را برکنار نگاه میداشت. جلساتش که بهتدریج مغشوشتر و بیمحتویتر میشد، خیلی کم شرکتکننده داشت-حدود ده نفر و گاهی حتی کمتر.
اقدام روسل علیه لژیونها دوباره اندکی اوتوریته و جرأت بهکمیتهی مرکزی بخشید. در ۳ مه باتوافق رؤسای لژیونها، کمیته مصمم شد از شوراْ رهبری و ادارهی دبیرخانهی جنگ را بخواهد. روسل از این امر بو برد و دستور داد یکی از اعضای کمیته را دستگیر کردند. سایرین که تعداد زیادی از آنها رؤسای لژیون بودند، شمشیرها بهکمر، بهشهرداری مرکزی رفتند و در آنجا از طرف فلیکس پیا -که از این فکر عجیب که آنها آمده بودند تا روی او دست بگذارند، متأثر شده بود- پذیرفته شدند. آنها گفتند: «در دبیرخانهی جنگ هیچکاری صورت نمیگیرد. همهی سرویسها بیترتیب است. کمیتهی مرکزی برآن است که خود تصدی آنها را برعهده بگیرد. نمایندهی مسئول، عملیات را رهبری خواهد کرد و کمیته بر دستگاه اداری نظارت خواهد داشت». فلیکس پیا این نظر را قبول کرد و آن را بهشورا تسلیم نمود. اقلیت از ادعاهای کمیته آزرده شد و حتی از دستگیری اعضای آن صحبت کرد. اکثریت این امر را بهکمیتهی نجات عمومی محول کرد که با صدور قراری همکاریِ کمیتهی مرکزی را پذیرفت. روسل این ترتیب را قبول کرد و بهرؤسای سپاهها خبر داد. علیرغم همهی اینها، کمیسیون جنگ باز با کمیته محاجه میکرد.
نفرات ما برای این خردهانقلابهای دفتری بهای گرانی پرداختند. آنها خسته و با فرماندهی بد متوجه گذر زمان نبودند و درنتیجه درمعرض انواع غافلگیریها قرار داشتند. سهمگینترین این عافلگیریها در شب ۳ به ۴ مه در شنریز مولنساکه که در آن وهله ۵۰۰ نفر از آن دفاع میکردند، رخ داد. فدرال در چادرهای خود خوابیده بودند که ورسائیها پس از گرفتن پستهای نگهبانی وارد خاکریز شدند و ۵۰ نفر از آنها را قصابی کردند. سربازها با سرنیزههایشان چادرها را سوراخ سوراخ کردند، جسدها را تکهپاره نمودند و با گرفتن پنج توپ و ۲۰۰ اسیر گریختند. کاپیتان سپاه پنجاهوپنجم بهلودادن اسم شب متهم شد. حقیقت امر بهطور مسلم معلوم نشده است!-شورا هرگز در این مورد تحقیق نکرد.
تییر خبر این «ضرب شصت شیرین»۱۴۷ را در اطلاعیه تمسخرآمیزی بهاین صورت منتشر نمود که آنها ۲۰۰ نفر را کشتهاند و «این آنچنان پیروزیای است که کمون ممکن است خبر آن را در بولتن خود منتشر کند». اسرائیکه بهورسای برده شدند توسط اراذلی مورد استقبال قرار گرفتند که قبلا در کافههای سنژرمن وقتکشی میکردند و حالا بهستاد فحشای سطح بالا تبدیل شده بودند؛ و روی ارتفاعات میرفتند تا داغون شدن دیوارها و مردم پاریس را زیر گلولههای توپ تماشا کنند. ولی این سرگرمیهای کسالتبار چه ربطی بهکاروانی از اسرا داشت که کافهنشینهای سنژرمن میتوانستند آنها را کتک بزنند، بهآنها تف کنند، متلک بارانشان کنند و جان کندنهای ماتو را هزاربار تجدید کنند؟
سبعیت صرفاً ددمنشانهی سربازان بهمراتب کمتر نفرتانگیز بود.
این تیرهروزان بیچاره قویاً عقیده داشتند که فدرالها دزد یا پروسی هستند و اسرای خود را شکنجه میکنند. بعضی از آنها پس از انتقال بهپاریس تا مدتی هرگونه خوراکی را از ترس این که مبادا سم باشد، رد میکردند. افسرانْ این داستانهای هولناک را پخش میکردند و برخی حتی خود بهآن باور داشتند۱۴۸. بیشتر اینها که از آلمان و درحالت برآشفتگی شدید علیه پاریس میآمدند۱۴۹، علناً میگفتند «ما بهاین بیسروپاها هیچ رحمی نخواهیم کرد»، و نهیب اعدامهای صحرائی را میدادند. در ۲۵ آوریل در بِل-اِپین، نزدیک ویل-ژوئیف، چهار نفر از گارد ملی که توسط شکاریهای سوار غافلگیر شده بودند، درمقابل اخطارِ تسلیمْ سلاحهای خود را بهزمین گذاشتند. سربازها درحال انتقال آنها بودند که یک افسر از راه رسید و بیدرنگ تپانچهی خود را بهروی آنها خالی کرد. دو نفر از آنها درجا مردند و دو نفر دیگر بهحال خود رها شدند تا بمیرند. این دو توانستند خود را تا نزدیکترین پایگاه بکشانند که یکی از آنها در آنجا جان سپرد۱۵۰. نفر چهارم بهآمبولانس منتقل شد. پاریس که پیش از این درمحاصرهی پروسیها قرار داشت، اکنون مورد تعقیب ببرهای درنده بود.
این علائم شوم که از سرنوشتی که در انتظار شکستخوردهها بود خبر میداد، شورا را خشمگین میکرد؛ ولی هشدار نمیداد. همراه با خطر، بینظمی هم افزایش مییافت. روسل هیچچیز را بهجریان نینداخت. پیا، که روسل اغلب با یک کلمه ساکتش کرده بود، از او واهمه داشت و هرگز از متزلزل کردن اوتوریتهی او بازنمیایستاد. پیا بهرومانتیکها میگفت: «این آدم را میبینید، بله، او یک خائن است، یک سزاری! پس از نقشهی تروشو حالا نقشهی روسل». پیا در ۸ مه دستور داد که رهبری عملیات نظامی بهژنرال وروبلوسکی منتقل شود و برای روسل فقط وظایف اسمی باقی گذاشت. روسل با اطلاع از اینکار همان شب بهکمیتهی نجات عمومی رفت و آن کمیته را مجبور کرد که این قرار را لغو نماید۱۵۱. در ۴ مه، فلیکس پیا بدون مطلع ساختن روسل اوامر را به وروبلوسکی فرستاد. روز بعد روسل از کمیتهی نجات عمومی بهخاطر این مداخلهی زیانآوری که همهچیز را بههم میریخت، شکوه کرد. او گفت: «تحت این شرایط من نمیتوانم مسئول باشم» و خواستار علنی بودن جلسات شد، چون او را همواره در مذاکرات خصوصی پذیرفته بودند. بهجای اینکه او را مجبور کنند طرحش را تحویل دهد، خود را بهاین سرگرم کردند که او را بهدادن نوعی امتحان فراماسونی وادار نمایند. میوی عهد دقیانوسی از او پرسید که سوابق دموکراتیاش چیست. روسل با زرنگی بسیار خود را از مخمصه رهانید. «من نمیخواهم بهشما بگویم که مسألهی اصلاحات اجتماعی را عمیقاً مطالعه کردهام، ولی من از این جامعهای که هماکنون بهاین شکل وقیحانه بهفرانسه خیانت کرده است، متنفرم. من نمیدانم نظم نوین سوسیالیسم چه خواهد بود. من از سر اعتماد آن را دوست دارم، و در هرحال این نظم نوین بهتر از نظم قدیم است». هرکس هر سؤالی را که شخصاً انتخاب کرده بود، نه از طریق رئیس جلسه، بلکه مستقیماً از او میپرسید. او همهی آنها را با خونسردی و دقت پاسخ میداد و همهی دغدغههای آنها را مرتفع مینمود و چیزی جز تشویق و تحسین با خود نبرد.
اگر او، آنچنان که گمان میشد، صاحب مغزی قوی بود از مدتها پیش وضعیف را سنجیده و دریافته بود که برای این مبارزهی بیسابقه تاکتیکهای جدید لازم است، برای این سربازانِ خلقالساعه میدان نبردی پیدا کرده بود، دفاع داخلی را سازمان داده بود و برفراز بلندیهای مون-مارتر، تروکادرو و مون-والریان منتظر ورسائیها ایستاده بود. ولی او نبردها را در خواب میدید، او سرباز بود؛ اما در عمق وجود خود فقط یک سرباز کتابی بود و صرفاً در کلام و سبک تازگی داشت. درحالیکه همیشه از فقدان انضباط و نفرات شکوه داشت، اجازه داد تا بهترین خونهای پاریس در نبردهای بیحاصل بیرون شهر، در درگیریهای قهرمانانهی نویی، وانو و ایسی ریخته شود.
از همه بالاتر، ایسی دیگر نه یک دژ و حتی موضع مستحکم، بلکه آمیزهای بود از خاک و آوارهای کوبیده با گلولههای توپ. آشیانههای درهمشکستهی توپها چشماندازی بهسوی روستا باز میکرد، بشکههای باروت درفضای باز رها بود، نیمی از پایگاه شماره ۳ در آب خندق فرو رفته بود و با درشکه میشد تا شکاف حصار جلو رفت. حداکثر ده توپ بهشصت عرادهی ورسائیها پاسخ میداد، درحالیکه تیراندازی از سنگرها بههدف روزنهی تیرِ توپها تقریباً همهی توپچیهای ما را کشته بود. در ۳ مه، ورسائیها دوباره اخطار تسلیم خود را تجدید کردند و از زبان کامبرون پاسخ شنیدند. ریاست ستاد کل نیز که اُد رها کرده بود، خالی مانده بود؛ ولی خوشبختانه دژ در دستهای دلیر مهندس ریست و ژولیان فرماندهی گردان چهاردهم ناحیه ۱۱ ماند. افتخار این دفاع شگفتانگیز بهآنها و بهفدرالهائی که درکنار آنها ایستادگی کردند، تعلق دارد. این هم چند یادداشت از یادداشتهای نظامی روزانهی آنها:
چهارم مه-گلولههای انفجاریای دریافت میکنیم که با صدای ترقه میترکند. گاریها نمیآیند. غذا کم است و بزودی گلولههای ۷ سانتیمتریِ بهترین توپهای ما تمام میشود. نیروهای تقویتی که هر روز وعده داده میشود، پیدایشان نیست. دو رئیس گردان نزد روسل رفته بودند. او از آنها استقبال بدی کرده بود و گفته بود که حق دارد آنها را بهخاطر رها کردن پُستشان تیرباران کند. آنها وضعیت ما را توضیح دادند. روسل جواب داد که یک دژ با سرنیزه از خود دفاع میکند و از اثر کارنو نقل قول کرد. با وجود این قول قوای کمکی داده است. فراماسونها پرچم خود را روی استحکامات ما نصب کردند. ورسائیها فوراً آن را زدند و انداختند. آمبولانسهای ما پُر است. زندان و کریدور منتهی بهآن انباشته از جسد است. امشب یک آمبولانس بزرگ رسید. ما بیشترین مجروح ممکن را در آن جا دادیم. درحین گذر از دژ بهایسی، ورسائیها برسر آن گلوله پاشیدند.
پنجم مه-آتش دشمن یک لحظه هم قطع نمیشود. روزنههای شلیک تیر ما دیگر وجود ندارند. توپهای جبهه هنوز پاسخ میدهند. در ساعت دو ما ده گاری گلولههای توپ هفت سانتیمتری دریافت میکنیم. روسل آمده است. او مدتی طولانی بهکار ورسائیها نگاه کرد. «بچههای گمشده» [یتیمهای تحت سرپرستی کمون. م] که بهتوپهای پایگاه شماره ۵ خدمت میکنند، دارند افراد خیلی زیادی را از دست میدهند. آنها قرص و محکم ماندند. حالا در دخمهها تا دو متر کلفتی جسد چیده شده است. همهی سنگرهای ما که هدف توپخانه قرار گرفتهاند، تخلیه شدهاند. سنگر ورسائیها ۶۰ متر با خندقهای دور دژ فاصله دارد. آنها مرتب فشار میآورند. احتیاطات لازم برای حملهی احتمالیِ امشبْ بهعمل آمده است. همهی توپهای جانبی با گلولههای خوشهای پر شدهاند. ما دو مسلسل روی سکو نصب کردهایم تا فوراً دشمن را در خندق و منطقهی حایل بین ما و دشمن درو کنند.
ششم مه-آتشبار فلوری بهطور منظم هرپنج دقیقه یکبار شش خشابِ خود را روی ما خالی میکند. آشپزِ زنیکه از ناحیه لگن چپ زخمی شده بود، همین الآن بهآمبولانس آورده شد. در چهار روز گذشته سه زن برای رسیدگی بهزخمیها زیر شدیدترین آتشها رفتهاند. این یکی در حال مرگ است و از ما میخواهد بهیاد دو بچهاش باشیم. دیگر غذا نیست. ما فقط گوشت اسب میخوریم. امشب سنگر را نمیتوان حفظ کرد.
هفتم مه-ما هر دقیقه بیش از ده گلوله دریافت میکنیم. سنگرها کاملاً بیحفاظاند. همهی توپها جز دو یا سه تا متلاشی شدهاند. مواضع ورسائیها تقریباً بهما چسبیدهاند. سی نفر دیگر کشته شدند. ما داریم محاصره میشویم.
فصل بیست و یکم – بمباران پاریس و فرار روسلفصل بیست و یکم
«بزرگترین رسوائی در حافظهی نسل حاضر درحال وقوع است. پاریس زیر بمباران است».
(از بیانیه حکومت دفاع ملی در مورد بمباران پروسیها).
«ما یک بخش کامل از پاریس را درهم کوفتهایم»
(تییر خطاببهمجلس ملی، جلسهی ۵ اوت ۱۸۷۱).
حال باید این فضای قهرمانی را ترک کنیم تا به نزاعهای شورا و کمیتهی مرکزی برگردیم. چرا جلسات خود را در لاموئِت و جلوی چشم مردم تشکیل نمیدادند۱۵۲؟ گلولههای توپ مونترتور که تازه استتار آتشبار نیرومند خود را برداشته بود و برخورد جدی مردم، بدون تردید میتوانست آنها را درمقابل دشمن مشترک متحد کند؛ ولی این حمله در صفوف آنها شکاف ایجاد کرد.
در صبح هشتم مه، هفتاد توپ دریائی حمله بهحصار پاریس، از پایگاه شماره ۶۰ تا پوئندوژور، را آغاز کردند. گلولهی توپهای کلامار دیگر به کِدُژاول میرسید و گلولههای آتشبار برتوی محلهی گُرنل را پوشانده بود. درعرض چند ساعت نیمی از پَسی غیرقابل سکونت شده بود.
تییر بیانیهای را همراه گلولههای توپهای خود کرد. «پاریسیها، حکومت، آنچنان که آدمهای کمون مسلماً بهشما خواهند گفت، هرگز پاریس را بمباران نخواهند کرد. حکومت توپهای خود را... خالی خواهد کرد. حکومت میداند، و حتی اگر شما ازهرجانب نگفته بودید، باز میفهمید که بهمحض آنکه سربازان از حصار عبور کنند، شما دور پرچم ملی گرد میآئید» ؛ و از پاریسیها دعوت کرد که دروازههای پاریس را بهروی او باز کنند. عمل شورا در پاسخ بهاین فراخوان بهخیانت چه بود؟
در ۱۸ آوریل شورا تصادفاً وارد بحثی در مورد صورتجلسات خود۱۵۳ و علنی بودن این جلسات شد که یکی از اعضای اکثریت تقاضا کرد که کلاً آن را کنار بگذارند. اقلیت از کمیتهی مرکزی شکوه کرد که علیرغم کمیسیون جنگ، در همهی کارها دستاندازی میکند و وارلَن را از کمیساریا که تماماً توسط او تجدید سازمان یافته، بیرون رانده است. آنها پرسیدند که آیا حکومت خود را کمیتهی مرکزی مینامد یا کمون. فلیکس پیا با متهم کردن روسل بهتوجیه خود پرداخت. «اگر روسل فاقد آن توان و فراست است که کمیتهی مرکزی را در محدودهی وظائفش نگهدارد، تقصیر کمیتهی نجات عمومی نیست». دوستان روسل با متهمکردن پیا بهاینکه مدام حتی در مسائل صرفاً نظامی مداخله میکند، پاسخ دادند. دلیل غافلگیر شدن مولنساکه این بود که وروبلِوسکی که فرماندهی آن منطقه را بهعهده داشت، از فلیکس پیا فرمان رسمیِ دائر بر رفتن به ایسی را دریافت کرده بود. پیا گفت: «این درست نیست. من هرگز چنین فرمانی ندادهام». آنها گذاشتند تا کاملاً خود را گیر بیندازد و آنگاه فرمان را که تماماً بهدست خود او نوشته شده بود، ارائه کردند. او آن را در دست گرفت، وراندازش کرد، اظهار تعجب نمود و سرانجام ناچار بهاعتراف شد۱۵۴. پس از آن بحث دوباره بهکمیتهی مرکزی معطوف شد-آیا میبایست آن را منحل و اعضایش را دستگیر کنند یا ادارهی جنگ را بهآن بسپارند؟ شورا، طبق معمول، جرأت نکرد تصمیم بگیرد و پس از بحثهای پراکنده مفاد قطعنامهی ۳ مه را تأکید کرد-کمیته مرکزی تابع کمیسیون نظامی خواهد بود.
درهمین لحظه، صحنهی غریبی در دبیرخانهی جنگ جریان داشت. رؤسای لژیونها، که بیشاز پیش از روسل دلخور میشدند، در این روز تصمیم گرفتند از او گزارشی از کلیه تصمیماتی که درنظر دارد درخصوص گارد ملی اتخاذ کند، بخواهند. روسل نقشهی آنها را خوانده بود. شب که وارد وزارتخانه شدند، در حیاط متوجه یک جوخهی مسلح شدند و روسل را دیدند که از پنجره آنها را زیر نظر دارد. او خطاب بهآنها گفت: «خیلی گستاخاید. میدانید که این جوخه برای تیرباران شما اینجاست»؟ آنها بدون آنکه چندان اهمیتی بدهند، جواب دادند: «نیازی بهگستاخی نیست. ما فقط آمدهایم تا با شما در مورد سازماندهی گارد ملی صحبت کنیم». روسل آرام گرفت، کنار پنجره رفت و بهجوخه فرمان مراجعت داد. این نمایش تراژی-کمیک اثر خود را برجا گذاشت. رؤسای لژیونها نقشهی مربوط بههنگها را نکته بهنکته مورد چون و چرا قرار دادند و غیرعملی بودن آن را ثابت کردند. روسل که از مباحثه خسته شده بود، بهآنها گفت «من کاملاً آگاهم که نیروئی ندارم، ولی میگویم که شما هم ندارید. شما میگوئید، دارید؟ بسیار خوب، دلیلش را بهمن بدهید. فردا، ساعت یازده، برای من ۱۲,۰۰۰ نفر بیاورید میدان کنکورد، و من سعی خواهم کرد که کاری صورت دهم». او میخواست از ایستگاه راهآهن کلامار حمله کند. رؤسای لژیونها تعهد کردند که این تعداد نفر را پیدا کنند و تمام شب را صرف گشتن بهدنبال آنها کردند.
درحالیکه این مجادله جریان داشت، دژ ایسی درحال تخلیه بود. این دژ از صبح کاملاً در تنگنا قرار گرفته بود. هریک از مدافعان دژ که بهتوپ نزدیک میشد، جان خود را از دست میداد. شب، افسران جلسه کردند و بهاین نتیجه رسیدند که دیگر نمیتوانند پایداری کنند. در این هنگام نفرات که براثر گلولههای توپ بههرسو میگریختند، جمعاً زیر هشتی ورودی پناه گرفتند که گلولهی توپی که از مولندوپییر شلیک شد، شانزده نفر از آنها را کشت. ریست، ژولیان و چند نفر دیگر که سرسختانه برحفظ این ویرانهها پافشاری کرده بودند، ناگزیر بهتسلیم شدند. حدود ساعت هفت، تخلیه آغاز شد. فرمانده، لیسبون*، عضو کمیتهی مرکزی اول و مردی فوقالعاده شجاع، زیر باران گلوله عقبنشینی را پوشش داد.
چند ساعت بعد، ورسائیها، با عبور از سن، جلوی بولونی، در مقابل پایگاه پوئندوژور مستقر شدند و در سیصد متری حصار سنگر گرفتند. سراسر آن شب و تمام صبح ۹ مه، دبیرخانهی جنگ و کمیتهی نجات عمومی هیچ خبری از تخلیه دژ نداشتند.
در ۹ مه، حوالی ظهر، گردانهائی که روسل درخواست کرده بود، درطول میدان کنکورد صف کشیده بودند. روسل سوار بر اسب وارد شد و هنوز نگاهی بهصفوف اول نینداخته بود که خطاب بهرؤسای لژیونها گفت: «این تعداد نفر برای من کافی نیست». و فوراً برگشت و بهطرف دبیرخانهی جنگ راند و در آنجا بود که از تخلیه دژ ایسی مطلع شد. قلمش را برداشت و نوشت «پرچم سه رنگ از فراز دژ ایسی که دیروز عصر توسط نفراتِ آن رها شد، فرود میآید» و بدون مطلع ساختن شورا یا کمیتهی نجات عمومی دستور داد تا از این دو خط ده هزار نسخه در پاریس چسبانده شود، درحالیکه تعداد نسخههائی که در اینگونه موارد چاپ میشد شش هزار بود.
پس از آن استعفای خود را تسلیم کرد: «شهروندان، اعضای کمون، من احساس میکنم دیگر نمیتوانم مسئولیت فرماندهی را درجائیکه همه مذاکره میکنند و هیچکس فرمان نمیبرد، برعهده داشته باشم. کمیتهی مرکزیِ توپخانه مذاکره کرده و هیچ رهنمودی نداده است. کمون مذاکره کرده، ولی در هیچ موردی تصمیم نگرفته است. کمیتهی مرکزی مذاکره میکند و هنوز نفهمیده چگونه عمل کند. در این فاصله، دشمن با حملههای نسنجیده، که اگر من کمترین نیروی نظامی در اختیار داشتم او را گوشمالی میدادم، بهدژ ایسی رخنه کرده است». آنگاه تخلیهی دژ ایسی را بهسبک خودش و بهنحوی بسیار نادرست روایت کرد و در مورد سان میدان کنکورد گفت بهجای ۱۲,۰۰۰ که قول داده شده بود، فقط ۷,۰۰۰ نفر۱۵۵ آنجا بودند و نتیجه گرفت: «بهاین ترتیب، بیکفایتی کمیتهی توپخانه مانع سازماندهی توپخانه شد. تذبذب کمیتهی مرکزی مدیریت را متوقف کرد. دغدغههای مسخرهی رؤسای لژیونها کار بسیج سربازان را فلج نمود. سلف من مرتکب خطای مبارزه با این وضع بیمعنا شد. من کناره میگیرم و مفتخرم که از شما یک سلول در مازا تقاضا کنم».
او قصد داشت از این طریق حیثیت نظامی خود را پاک کند، ولی میبایست صراحتاً نکته بهنکته جواب او داده میشد. شما که با این وضعیت «بیمعنی» کاملاً آشنائی داشتید، چرا پذیرفتید؟ چرا در اول آوریل هنگام ورود بهوزارتخانه و همچنین در دوم و سوم مه در مقابل شورا، هیچ شرطی قائل نشدید؟ چرا همین امروز دستکم ۷,۰۰۰ نفر را دست بهسر کردید، درحالیکه ادعا میکنید «کمترین نیروی نظامی دراختیار» ندارید؟ چرا پانزده ساعت از تخلیهی دژی که بازرسی ساعت بهساعت گلوگاههای آن جزء وظائف شما بود، کاملاً بیخبر ماندید؟ خط دوم دفاع شما کجاست؟ چرا در مونمارتر و پانتئون هیچکاری صورت نگرفته است؟
روسل احتمالاً ایرادهای خود را بهشورا اطلاع داده بود، ولی با فرستادن نامههای خود بهروزنامهها مرتکب خطائی نابخشودنی شد. او با اینکارِ خود، در کمتر از دو ساعت ۸,۰۰۰ رزمنده را دلسرد کرده بود، تخم وحشت پراکنده، مردان دلیر ایسی را لکهدار کرده، ضعف دفاع را بهدشمن خبر داده بود؛ و اینها همه درست در همان زمانی واقع شدند که ورسائیها بهخاطر گرفتن ایسی بهخود میبالیدند.
در آنجا همه شادی میکردند. تییر و ماکماهون برای سربازانیکه آوازخوانان چند توپی را که در دژ پیدا شده بود با خود میآوردند، سخنرانی کردند. مجلس جلسات خود را بهحالت تعلیق درآورد و بهحیاط مرمر آمد تا این فرزندان مردم که خود را فاتح گمان میکردند، تشویق کنند. تییر یک ماه بعد از پشت تریبون گفت: «من وقتی این فرزندان مرغزارهایمان را میبینم که در عین محرومیت از آموزشی که انسان را تعالی میبخشند، برای شما و برای ما میمیرند، عمیقاً متأثر میشوم». [این همان احساسات متأثرکنندهی شکارچی در قبال سگ شکاری خود است. فرزندان مرغزار، این اعتراف و جنس آدمهائی را که برایشان میمیرید بهخاطر بسپارید!]{.underline}
بااین وجود، در شهرداری مرکزی هنوز مشغول مباحثه بودند! ریگو متهم میکرد. علیرغم بیترتیبیهای ناشایستِ او در فرمانداری، اکثریت شورا وی را بهدادستانی کمون منصوب کرده بود. بحث داشت بهعصبانیت میکشید که دُلِسکلوز باعجله وارد شد و فریاد زد: «شما بحث میکنید، درحالیکه اعلام شده است که پرچم سه رنگ از برفراز دژ ایسی فروافتاده است. خطاب من بههمهی شماست. من امیدوار بودم که فرانسه توسط پاریس و اروپا توسط فرانسه نجات یابد. کمون آبستن قدرتِ غریزهای انقلابی استکه قادر بهنجات کشور میباشد. امروز همهی خصومتهای خود را کنار بگذارید. ما باید کشور را نجات دهیم. کمیتهی نجات عمومی انتظارات ما را برآورده نکرده است. این کمیته بهجای محرک، خود یک مانع بوده است. خودش را بهچه کاری مشغول کرده است؟ بهانتصابات فردی بهجای اقدامات کلی. فرمانی بهامضای مِیه، خودِ این شهروند را بهسمت حاکم دژ بیسِتر منصوب میکند. ما در آنجا یک نفر را داشتیم، یک سرباز۱۵۶ که گمان میشد زیادی سختگیر است. کاش همه بهاندازهی او سختگیر بودند. کار کمیتهی نجات عمومی شما تمام است و در زیر سنگینی خاطرات وابسته بهآن درهم شکسته است. من میگویم این کمیته باید از بین برود».
این باعث شد که جمع متوجه وظیفهی خود شود، کمیتهای سری تشکیل بدهد و یکسره کمیتهی نجات عمومی را مورد بحث قرار دهد. این کمیته درطی هفتهی گذشته چه کرده است؟ کمیتهی مرکزی را در دبیرخانهی جنگ مستقر کرد، بینظمی را افزایش داد و دو آفت را حفظ کرد. اعضای آن خود را در جزئیات غرق کردند و یا کار خود را از سر تفنن صورت دادند. یکی شهرداری مرکزی را رها کرد تا برود و خود را در یک دژ محبوس کند. کاش لااقل این دژ ایسی یا وانو بود! فلیکس پیا بیشتر وقت خود را در دفتر روزنامهی وانژر میگذراند و در آنجا دق دل خود را با مقالههای دور و دراز خالی میکرد. یکی از اعضای کمیتهی نجات عمومی سعی کرد با اشاره بهابهامِ حوزهی صلاحیتهای این کمیته از آن دفاع کند. بهاو پاسخ داده شد که مادهی ۳ تصویبنامه در قبال همهی کمیسیونها بهکمیته اختیار کامل داده است. سرانجام پس از ساعتها تصمیم گرفتند که کمیته را فوراً تجدید کنند، یک نمایندهی غیرنظامی برای دبیرخانهی جنگ منصوب نمایند، یک بیانیه تنظیم کنند، که جز در موارد اضطراری، فقط سهبار در هفته تشکیل جلسه دهند، و کمیته را بهطور دائمی در شهرداری مرکزی مستقر سازند، درحالیکه سایر اعضای شورا میبایست منظماً در نواحی خاص خود حضور یابند. دُلِسکلوز بهعنوان نمایندهی مسئول جنگ تعیین شد.
همان شب ساعت ده، جلسهی دومی برای انتخاب اعضای کمیتهی جدید تشکیل شد. اکثریت برای کرسی ریاست آن به فلیکس پیا که از حملات بعداز ظهر شدیداً برآشفته بود، رأی داد. او جلسه را با تقاضای بازداشت روسل افتتاح کرد. با جفت و جور کردن زیرکانهی ظواهری که برای آدمهای شکاک دلیل مینمود، روسل را بهگوسفند قربانیِ تمام خطاهای کمیته تبدیل کرد و خشم شورا را متوجه وی نمود. نیمساعت تمام بهتخفیف این شخص غایب مشغول بود که جرأت حملهی رو در رو بهاو از طرف وی بعید مینمود. «شهروندان، من بهشما گفتم که او خائن است. شما نخواستید حرف مرا باور کنید. شما جوانید و نمیدانید که چگونه، مانند سرمشقهای عالیقدر ما در کنوانسیون، بهقدرت نظامی بیاعتماد باشید». این اشارهی تاریخی رومانتیکها را از خود بیخود کرد. اینها فقط یک رؤیا داشتند و آنهم این بود که کنوانسیونی باشند. برای انقلابِ پرولتری، رها ساختن خود از زرقوبرق انقلاب بورژوائی تا این حد دشوار بود.
برای متقاعد کردن این جمع نیازی بهغضب پیا نبود. عمل روسل از نظر افرادی هم که هیچگونه پیشداوریای نداشتند، محکوم بود. بازداشت او بهاتفاق آراء -منهای دو رأی- تصویب شد و کمیسیون جنگ فرمان اجرای آن را دریافت کرد.
پس از آن بهانتخاب اعضای کمیته پرداختند. اقلیت که با انتخاب دُلِسکلوز و ژورد که بهنظر میرسید حق شورا برای تعیین نمایندهی مسئول را قبول دارند، اندکی مطمئن شده بود، تصمیم گرفت در انتخابات شرکت کند و خواستار جائی در لیست اکثریت شد. این فرصتی عالی بود برای رفع همهی اختلافات و احیای وحدت در مقابل ورسای. ولی عکسالعملهای مزورانهی فلیکس پیا موجب شد که رومانتیکها همکاران اقلیتی خود را بهصورت مرتجعینی حقیقی نگاه کنند. پس از سخنرانی او جلسه بهحالت تعلیق درآمد. اعضای اقلیت اندک اندک خود را در تالار شورا تنها دیدند. بهجستجوی همکاران خود رفتند و آنها را در اطاق مجاور در حال مذاکرهی جداگانه غافلگیر کردند. پس از یک برخورد خشن، همگی بهشورا برگشتند.
یکی از اعضای اقلیت تقاضا کرد تا بهاین تفرقههای شرمآور خاتمه داده شود. در پاسخ، یکی از رومانتیکها خواستار بازداشت اقلیت تفرقهافکن شد و رئیس، پیا، داشت عقدههای خشم خود را خالی میکرد که مالون برسرش فریاد زد: «ساکت! شما نابغهی پلید این انقلاب هستید. از پراکندن بدگمانی زهرآلود خود برای نفاقافکنی دست بردارید. این نفوذ شماست که دارد کمون را ویران میکند». و آرنولد، یکی از بانیان کمیتهی مرکزی، افزود. «بازهم این آدمهای ۱۸۴۸ هستند که انقلاب را خراب میکنند».
ولی حالا دیگر برای وارد شدن بهمبارزه خیلی دیر بود و اقلیت ناچار بود مکافات آئینگرائی و ندانمکاری خود را پس بدهد. لیست اکثریت کاملاً تأیید شد: رانویه، آرنو، گاملون، دُلِسکلوز و اُد. از آنجا که برگزیدن دُلِسکلوز بهریاست دبیرخانهی جنگ در کمیتهی نجات عمومی خلأ ایجاد کرده بود، دو روز بعد رأیگیری دومی صورت گرفت که اقلیت وارلن را پیشنهاد کرد. اکثریت با سوءاستفاده از پیروزی خود مرتکب این عمل ناشایست شد که بیوره، یکی از بیارزشترین اعضا را ترجیح دهد.
اجلاس شورا در ساعت یک صبح خاتمه یافت. فلیکس پیا ضمن ترک کرسی خود بهدوستانش گفت: «خوب خدمتشان رسیدیم؟ بهنظر شما قضیه را خوب پیش بُردم»۱۵۷؟ این منتخبِ شریف که کاملاً غرق در کارِ «رسیدن بهخدمتِ» همکارانش بود، فراموش کرده بود تا بررسی کند و ببیند که آیا دژ ایسی تسخیر شده یا نه. و همان شب، بیستوشش ساعت پس از تخلیه، شهرداری مرکزی بر در شهرداریها این بیانیه را چسباند: «این اشتباه است که پرچم سهرنگ برفراز دژ ایسی در اهتزاز نیست. ورسائیها آن را اشغال نکرده و نخواهند کرد». این انکار بهحرفهای تروشو در مدس مانند بود.
درجریان این طوفان در شهرداری مرکزی، کمیتهی مرکزی بهدنبال روسل فرستاده بود و او را بهخاطر پوستر بعدازظهر و تعداد غیرمعمول نسخههای چاپ شده سرزنش کرد. او با تندی از خود دفاع نمود: «وظیفهام بود. هرچه خطر بزرگتر باشد وظیفهی شناساندن آن بهمردم بزرگتر است». ولی او در غافلگیری مولنساکه بهچنین کاری دست نزده بود. پس از رفتن او کمیته مدتی طولانی شُور کرد. یک نفر گفت: «اگر دیکتاتوری نداشته باشیم، باختهایم». چند روزی این نظر در کمیته تفوق داشت. کمیته خیلی جدی رأی داد که وجود دیکتاتور الزامی است و این دیکتاتور هم باید روسل باشد. یک هیئت پنج نفری باجدیت بهدنبال او رفت. او بهکمیته آمد، وانمود کرد که بهفکر فرو رفته است و سرانجام اعلام کرد: «دیگر خیلی دیر شده است. من دیگر نمایندهی مسئول نیستم. من استعفایم را دادهام». وقتی عدهای از دست او عصبانی شدند، آنها را سرزنش کرد و رفت. در دفترش کمیسیون جنگ -دُلِسکلوز، تریدون، آوریال، ژوهانار، آرنولد و وارلن- را دید که تازه رسیده بودند.
دُلِسکلوز مأموریت خودشان را توضیح داد. روسل خیلی آرام گوش داد؛ و گفت که گرچه این تصمیم ناعادلانه است، بهآن تسلیم میشود. آنگاه بهتوصیف وضعیت نظامی، انواع رقابتها که مستمراً پاپیچ او بوده و ضعف شورا پرداخت. او گفت: «شورا نه طرز استفاده از کمیتهی مرکزی را بلد بوده و نه طرز درهم شکستن آن را در فرصت مناسب. امکانات ما کاملاً کافی است و من بهسهم خودم آمادهی بهعهده گرفتن هرگونه مسئولیتی هستم، ولی بهشرط آنکه مورد حمایت یک قدرت قوی و یکدست قرار داشته باشم. من نمیتوانم در مقابل تاریخ، بدون نظر موافق و حمایت کمون، مسئولیت پارهای سرکوبهای لازم را بهعهده بگیرم». او با طول و تفصیل بههمان سبک روشن و احساسیای صحبت کرد که باعث شد دوبار در شورا بر مصممترین حریفان خود غلبه کند. کمیسیون که شدیداً تحت تاثیر استدلالهای او قرار گرفته بود، بهاطاق دیگری رفت. دُلِسکلوز گفت که نمیتواند در مورد بازداشت روسل، قبل از آنکه شورا حرفهای او را شنیده باشد، تصمیم بگیرد. همکارانش هم برهمین عقیده بودند و نمایندهی مسئول سابق را تحت مراقبت آوریال و ژوهانار گذاشتند که صبح روز بعد او را بهشهرداری مرکزی منتقل کند. آوریال با روسل در دفتر مأمور تحقیق ماند و ژوهانار رفت تا شورا را از ورود خودشان مطلع کند.
عدهای خواهان شنیدن حرفهای روسل بودند. اکثر اعضا که بهخود مطمئن نبودند و میترسیدند که مبادا صدای او فضای شورا را عوض کند، عقیده داشتند که استماع حرفهای او مخالف اصل انصاف است و مورد کلوزره را ذکر میکردند که بدون استماع حرفهایش بازداشت شد؛ گوئی یک بیعدالتی میتواند بیعدالتی دیگری را توجیه کند. پذیرش روسل رد شد.
شارل ژراردن، عضو شورا، بهدفتر مأمور تحقیق رفت. آوریال پرسید: «کمون چه تصمیمی گرفته است؟ ژراردن با آنکه همان لحظه جلسه را ترک کرده بود، جواب داد: «هنوز هیچ». و با دیدن تپانچهی آوریال روی میز خطاب بهروسل گفت: «نگهبان شما وظیفهی خود را با وجدان انجام داده است». روسل فوراً جواب داد: «من گمان نمیکنم که این احتیاطکاری بهخاطر من باشد. وانگهی، شهروند آوریال، من بهعنوان یک سرباز بهتو قول شرف میدهم که قصد فرار ندارم».
آوریال که از پست نگهبانی خود خیلی خسته شده بود، پیش از آن از شورا تقاضای مرخصی کرده بود. چون جوابی دریافت نکرد، با این فکر که میتواند زندانی خود را تحت نظر یک عضو کمیتهی نجات بگذارد -زیرا ژراردن هنوز از مقام خود برکنار نشده بود- بهشورا مراجعه کرد. وقتی برگشت روسل و ژراردن رفته بودند. این جوان جاهطلب از جنگ داخلیای که نسنجیده خود را بهدرون آن پرتاب نموده بود، مثل یک موش فرار کرد.
میتوان حدس زد که پیا از هیچ صفتی علیه فراری دریغ نکند. کمیتهی جدید که تازه از کشف دو توطئه مطلع شده بود، در بیانیهای اضطراری هشدار داد: «خیانت بهدرون صفوف ما خزیده است. رها کردن دژ ایسی و انتشار پوستر رذیلانهی خبر آن توسط سفلهگانیکه آن را تسلیم کردند، پردهی اول این نمایش بود. بهدنبال آن قرار بوده یک قیام سلطنتطلبانه در میان صفوف ما و همزمان تسلیم یکی از دروازههای ما، واقع شود. تمام سرنخهای این توطئهی سیاه اکنون در دست ماست. اکثر مجرمین دستگیر شدهاند. بگذارید همهی چشمها باز و همهی سلاحها آمادهی کوبیدن خائنین باشد».
این امر داشت بهیک ملودرام تبدیل میشد، حال آنکه بهخونسردی و دقت نیاز بود. و کمیته وقتی ادعا میکرد که «اکثر مجرمین» را دستگیر کرده و «تمام سرنخهای این توطئهی سیاه» را در دست دارد، بهلافزنی غریبی دست میزد.
فصل بیست و دوم — توطئه علیه کمون
کمون موجب رواج بازار انواع دسیسهچینان، دروازهگشایان خائن و دلالان توطئه شده بود؛ متقلبین معمولی و جوناتان ویلدهای [شخصیت رومانی از هنری فیلدینگ] کنار جوی خیابانها-که سایه یک پلیس برای رماندنشان کافی بود. آنها هیچ قدرتی جز ضعف فرمانداری و بیمبالاتی نمایندگان مسئول نداشتند. مدارک موجود در این موارد هنوز هم در قبضهی ورسائیهاست. ولی آنها خود مطالب زیادی منتشر کردهاند که اغلب علیه همدیگر شهادت میدهند و ما چه از طریق اطلاعات خصوصی، چه از طریق فرصتیکه در تبعید بهوجود آمده، قادریم بهقلمرو این نابکاران رخنه کنیم.
از اواخر مارس، عوارضی برکلیه وزارتخانههای ورسای وضع شد و در ازای گشودن تعدادی از دروازههای پاریس یا ربودن اعضای کمون چند پول سیاه پیشنهاد نمودند که برحسب درجهی آنها کموبیش طبقهبندی شده بود. کلنل ستاد، کوربَن، مأمور سازماندهی افراد وفادار گارد ملی که هنوز در پاریس بودند، شد. فرماندهی یک گردان ارتجاعی، کلنل شَرپانتیه، افسر مشق سابق سنسیر، بهاو پیشنهاد خدمت کرد که پذیرفته شد و او همچنین چند نفر از دوستان نزدیک خود -دوروشو، دِمه و گالیمار- را معرفی کرد. از آنها خواسته شده بود که گردانهای مخفی تشکیل دهند تا در روزی که دراثر حملهی عمومی همهی فدرالها بهسنگرهای خط مقدم فراخوانده شدند، بخشهای استراتژیک شهر را اشغال کنند. افسر دریائی، دومالَن، پیشنهاد کرد که در آن لحظه مونمارتر، شهرداری مرکزی، میدان واندوم و کمیساریا را با چند هزار نفری که میگفت در دسترس دارد، غافلگیر نماید. او در رابطه با شارپانتیه قرار گرفت. آنها با تمام قوا دست بهکار شدند و تعداد حیرتانگیزی از افراد را در اطراف پستهای رسمی گرد آوردند و خیلی زود از وجود ۶,۰۰۰ نفر و ۱۵۰ توپچی با دستگاههای توپ خرابکن گزارش دادند. همهی این مردان دلیر فقط منتظر یک علامت بودند. درعین حال، البته پول برای حفظ شوقوشور آنها لازم بود و شارپانتیه و دومالَن با واسطهی دوروشو چند صد هزار فرانک از ورسائیها اخذ کردند.
در اواخر مارس، آنها در وجود لُمِردُبوفون، افسر دریائی سابق و حاکم موقت کایِن، رقیب مهیبی پیدا کردند. بهجای کوبیدن برطبل یارگیری بورژواها، فکری که بوفون آن را مسخره مینامید، وی پیشنهاد میکرد که مقاومت را از طریق عوامل زیرکی که خرابکاری میکنند و سرویسها را از کار میاندازند، فلج کنند. نقشهی او که با دیدگاه تییر کاملاً تطابق داشت، با نظر مساعد ورسای روبرو شد که بهاو اختیارات تام داد. او دو آدم جدی، لاروک، منشی بانک و لانیه، افسر سابق لژیون شولشه، را بهدستیاری برگزید.
علاوه براینها، دستگاه سگهای تازی دیگری هم داشت-آلساتیان آرونشون، کلنل سپاه آزاد در زمان جنگ که توسط افراد خود برکنار شد و در تور او را بهسرقت متهم کردند؛ فرانزینی که بعدها توسط انگلستان مسترد و بهکلاهبرداری متهم شد، بارالدُِمونتو، که با جسارت خود را بهدبیرخانهی جنگ معرفی کرد و بهبرکت اعتماد بهنفس خود بهریاست لژیون هفتم منصوب شد؛ آبه سلینی، کشیش مأمورِ ناوگان نامعلوم و ناشناختهای که از حمایت ژول سیمون برخوردار بود؛ و بالاخره توطئهگران اشرافمسلک و ژنرالهای بزرگ ترسان از انقلاب: لولیه، دوبیسون و گانیهدابَن. این جمهوریخواهان شریف نمیتوانستند بهکمون اجازه بدهند که جمهوری را ویران کند. اگر آنها پول ورسای را میپذیرفتند، صرفاً با این نظر بود که پاریس و جمهوری را از دست آدمهای شهرداری مرکزی نجات دهند. آنها میخواستند کمون را واژگون کنند؛ ولی آن را بهدشمن میفروختند، آه! نه، بههیچوجه!
شخصی بهنام برییر سن-لاژییه گزارش جامعی درمورد همهی این پهلوانان تنظیم میکرد و منشی تییر، ترونسَن-دومِرسان که سه سال بعد بهکلاهبرداری محکوم شد، بین پاریس و ورسای در رفتوآمد بود. او پول میآورد، سرپرستی میکرد و سرنخهای این توطئههای رنگارنگ را که اغلب یکی در قفا و پنهان از دیگری جریان داشت، در دست داشت.
در نتیجه اینها مدام با هم درگیری داشتند. این رجالهها همدیگر را لو میدادند. برییردِسن-لاژییه مینوشت: «من از آقای وزیر داخله میخواهم که آقای لِمِردوفون را تحت نظر داشته باشد. من شدیداً بهاو مشکوکم که مبادا بناپارتیست باشد. پولی که او دریافت کرده است، بیشتر صرف پرداخت بدهیهای او شده است». در مقابل گزارش دیگری میگفت: «من بهآقایان دومالن، شارپانتیه و برییردسن-لاژییه مشکوکم. آنها اغلب در پاتق پتر ملاقات میکنند و بهجای پرداختن بههدف بزرگ رهائی از پانتاگوروئل [شخصیتی شهوتپرست در کتابی از رابله] تقلید میکنند. آنها بهاورلئانیستها میمانند»۱۵۸.
بیپرواترین این سوداگران، بوفون، موفق شد با ستاد ژنرال هنری پرودوم، با مدرسهی نظام بهفرماندهی وونو و با دبیرخانهی جنگ که در آن گویه درنظر داشت با بخش مهمات درگیر شود، رابطه برقرار نماید. عوامل او، لانیه و لاروک، روی شخصی بهنام موله کار کردند که با دور زدن کمیتهی مرکزی خود را بهریاست لژیون هفدهم رسانده و تاحدی آن را فلج کرده بود. یک افسر توپخانه، کاپیتان پیگیه، که از طرف وزارتخانه در اختیارشان قرار گرفته بود، نقشهی باریکادها را رسم کرد و یکی از این دستهها توانست در هشتم مه گزار بدهد: «هیچ مینی کار گذاشته نشده است. ارتش میتواند با نوای شیپورها وارد شود». گاه بهتطمیع مستقیم متوسل میشدند و گاه نقش کمونارهای دوآتشه را بازی میکردند، آنها راه بهدستآوردن اطلاعات را بلد بودند و بیمبالاتی مسئولین نیز کار آنها را بهویژه تسهیل میکرد. افسران ستاد و رؤسای بخشها دوست داشتند اهمیت خود را بهرخ بکشند، در کافههای پر از جاسوس بولوارها درمورد حساسترین امور بحث میکردند۱۵۹. کورنه که در شهربانی جانشین ریگو شد، علیرغم منش جدی خود، سرویس امنیت عمومی را بهبود نبخشید. لولیه که دوبار دستگیر و هربار موفق بهفرار شد، در کافهها علناً از جارو شدن کمون حرف میزد. ترونسن-دومِران که شهرت داشت بیست سال مأمور پلیس وزارت داخله بوده است، آزادانه در خیابانها راه میرفت و سوژه خود را کاملاً زیر نظر داشت. مقاطعهکاران ساختمانِ استحکامات مونمارتر هرروز برای بهتعویق انداختن شروع کار بهانههای تازهای میتراشیدند. کلیسای برِآ دست نخورده ماند - عهدهدار خراب کردن این بنای استغفار ترتیبی داد که این کار تا ورود سربازان بهعقب افتد. صرفاً حسن تصادف موجب کشف توطئهی بازوبند شد و فقط وفاداری دومبروسکی توطئهی وِسِه را برملا نمود.
این عامل تجاری برای پیشنهاد عملیات آذوقهرسانی بهورسای رفته بود. پیشنهادش رد شد و او برگشت، ولی این بار با پیشنهاد خریدن دومبروسکی. او با حمایت دریادار سسه -در اوج دیوانگیاش- موفق شد کار خود را بهشکل یک شرکت تجاری بهراه اندازد، سهامدار و بیست هزار فرانک برای مخارج اضطراری پیدا کند و با یکی از دستیاران دومبروسکی بهنام هوتزینجر که بعداً توسط حکومت ورسای برای جاسوسی در میان تبعیدیها در لندن استخدام شد، ارتباط برقرار نماید. وِسِه بهاو گفت که اگر ژنرال دومبروسکی دروازههای تحت فرمان خود را تسلیم کند، ورسای یک میلیون فرانک بهاو میدهد. دومبروسکی فوراً کمیتهی امنیت ملی را خبر کرد و پیشنهاد نمود که بهیک یا دو سپاه ارتش ورسای امکان ورود بدهند و آنگاه آنها را توسط گردانهائی که در کمین نشستهاند، درهم بکوبند. کمیته نمیخواست تن بهاین خطر بدهد، ولی به دومبروسکی دستور دادکه مذاکرات را ادامه دهد۱۶۰. هوتزینجر همراه وِسِه بهورسای رفت و سسه را دید که بهاو پیشنهاد کرد که جهت تضمین اجرای قولهائی که به دومبروسکی داده شده است، خود را بهعنوان گروگان تسلیم کند. حتی قرار بود ژنرال سسه شبی مخفیانه بهمیدان واندوم برود و کمیتهی امنیت عمومی که از پیش در جریان قرار داشت در تدارک بازداشت او بود که بارتِلِمیسنهیلِر او را از این بلاهت جدید برحذر داشت. از آن بهبعد، تییر کمکم امید گرفتن شهر از طریق غافلگیری را رها کرد. این سرگرمی اولین روزهای ماه مه او بود. براساس اظهارات یک مأمور که قول داده بود ترتیب تسلیم دروازهی دوفین را توسط دوست خود لاپورت -رئیس لژیون شانزدهم- بدهد، تییر علیرغم بیمیلی ماکماهون و ارتش که خواستار ورودی پیروزمندانه بودند، یک نقشهی کامل ریخته بود۱۶۱. در طول شب ۳ مه، تمام ارتش فعال و بخشی از ذخیره بهحالت آمادهباش درآمد و ژنرال تییر برای خواب به سِور رفت. نیمه شب، سربازها در بوآدُبلونیه مقابل دریاچهی پائین جمع شدند و بهدروازههای بسته چشم دوختند. قرار بود این دروازهها توسط یک گروهان ارتجاعی که در پاسی و تحت فرمان وری -سروان سپاه سیوهشتم که بهعنوان جانشین فرماندهی خود، لاوینیه، عمل میکرد- تشکیل شده بود، باز شود. ولی این توطئهگران هوشمند فراموش کرده بودند لاوینیه را درجریان بگذارند؛ و چون گروهانیکه میبایست جای فدرالها را بگیرد فرمانی از مافوق نداشت، بهوجود یک کمین سوءظن برد و از انجام این کار امتناع کرد. بهاین ترتیب نگهبانان مطمئن تعویض نشدند. سربازها، پس از چند ساعت انتظار بیهوده، سپیدهدم بهاردوگاههای خود برگشتند. دو روز بعد لاپورت بازداشت شد، ولی دوباره خیلی سریع آزاد گردید.
بوفون با اقتباس همین نقشه تسلیم دروازههای اوتوی و دوفین را برای شب ۱۲ به ۱۳ مه تضمین کرد. تییر دوباره همهی دستگاه را بهراه انداخت و چندین دسته بهسمت پوئندُژور اعزام شدند؛ درحالی که ارتش آمادهی بود تا آنها را دنبال کند. ولی در آخرین لحظه نقشههای توطئهگران نقشبرآب گردید۱۶۲ و مثل ۳ مه ارتش مجبور بهعقبگرد شد. کمیتهی نجات عمومی که از تلاش قبلی کاملاً بیخبر بود، از این یکی اطلاع داشت.
لانیه روز بعد بازداشت شد. کمیته تازه روی بازوبندهای سهرنگ که قرار بود گاردهای ملی نظم هنگام ورود ارتش بهبازو بندند، دست گذاشته بود. لِگرو، زنی که آنها را درست میکرد از دادن دستمزد دخترانی که برایش کار میکردند، غفلت نموده بود. یکی از آنها که گمان کرده بود کار برای کمون انجام شده است برای دستمزد خود بهشهرداری مرکزی رفت. در تحقیق از لگرو رد بوفون و همدستانش را بهدست آوردند. بوفون و لاروک مخفی شدند و ترونسن-دومرسون بهورسای رفت. بهاین ترتیب، شارپانتیه یکهتاز میدان ماند. کوربن او را تشویق کرد که افرادش را در دستههای ده و صدنفری سازمان دهی کند و نقشهی کاملی را برایش ترسیم کرد که مطابق آن بلافاصله پس از ورود سربازها او میبایست شهرداری مرکزی را دراختیار میگرفت. شارپانتیهی همواره مسلط برخود، او را روز بهروز با اخبار فتوحات تازه دور سر میگرداند، از بهخدمت درآوردن ۲۰,۰۰۰ نفر صحبت میکرد و تقاضای دینامیت برای منفجر کردن خانهها داشت،۱۶۳ و بهعنوان یک پادتاگرولی [شخصیتی از یکی از آثار رابله. م] حقیقی مبالغ هنگفتی را که بوروشو بهاو تحویل میداد، میبلعید.
درنهایت، کل دستهی دسیسهگران موفق بهتسلیم حتی یک دروازه هم نشدند، ولی کمک زیادی بهبیسازمان کردن کارها نمودند. بااین وجود، در برخورد با گزارشهای آنها باید خیلی محتاط بود. این گزارشها اغلب مملو از موفقیتهای خیالی استکه برای توجیه صدها هزار فرانک هزینهای است که بهجیب زدند.
فصل بیستوسوم — «چپها» بهپاریس خیانت میکنند
«ما پاریس را با توپ و سیاست گرفتیم».
(تحقیق از تییر در مورد هیجدهم مارس)
توطئهگر بزرگ علیه پاریس چهکسی بود؟ «چپ تندرو».
در ۱۹ مارس برای تییر چه مانده بود و با چه وسیلهای باید برفرانسه حکومت میکرد؟ او نه ارتش داشت، نه توپ و نه شهر بزرگ. پاریسیها سلاح داشتند و کارگرانشان گوش بهزنگ بودند. اگر آن قشر پائینی طبقهی متوسط که شهرستانها را بهامضای انقلابهای پایتخت وامیدارد، دنبال جنبش میرفت و از همطبقهایهای پاریسی خود تقلید میکرد، تییر نمیتوانست حتی یک گردان هم درمقابل آنها قرار دهد. امکانات این رهبر بورژوازی برای بقا، نگهداشتن شهرستانها و وادارکردن آنها بهدادن سرباز و توپ جهت کوبیدن پاریس چه بود؟ فقط یک کلمه و انگشتشماری آدم. آن کلمه، جمهوری بود و آن آدمها، رهبران شناخته شدهی حزب جمهوریخواه.
گرچه دهاتیهای کودن حتی بهنام جمهوری هم پارس میکردند و از درج آن در بیانیههای خود احتراز داشتند، اما تییر که واردتر بود، این نام را باقوت بهزبان میآورد و آن را با تحریف مصوبات مجلس۱۶۴ بهاسم شب زیردستان خود تبدیل کرد۱۶۵. از همان اولین خیزشها همهی مقامات شهرستانی یک ترجیعبند داشتند: «ما در مقابله با دستهبندیها از جمهوری دفاع میکنیم»۱۶۶.
البته این هم حرفی بود، ولی رأی دهاتیها و گذشتهی تییر با این افاضات جمهوریخواهانه نمیخواند. قهرمانان پیشین دفاع ملی حتی برای شهرستانها هم بهعنوان حافظان امنیت مورد قبول نبودند. تییر کاملاً براین امر آگاه بود و بهپاکترینِ پاکها، افراد مجرب برگشته از تبعید متوسل شد. حیثیت آنها درچشم دموکراتهای شهرستانها هنوز دست نخورده مانده بود. تییر در ضیافتها آنها را میدید و بهآنها میگفت که سرنوشت جمهوری در دستشان قرار دارد، غرور فرتوت آنها را مینواخت و با چنان موفقیتی از آنها تملق میگفت که از ۲۲ مارس۱۶۷ دیگر بهکارچاقکنهای او تبدیل شده بودند. وقتی جمهوریخواهان شهرستانها دیدند که لوئی بلانِ عمیق و شولشهی باهوش و معروفترین قُرقُروهای پیشآهنگ رادیکال بهورسای التجا کردند و بهکمیتهی مرکزی دشنام دادند و از سوی دیگر از پاریس برنامه و فرستادگانی قابل بهسراغشان نیامد، خود را کنار کشیدند و گذاشتند تا شعلهای که کارگران برافروخته بودند، فروبمیرد.
بمباران ۳ آوریل اندکی آنها را برانگیخت. روز ۵ آوریل شورای شهرداری لیل مرکب از سرشناسان جمهوریخواه، از سازش سخن گفت و از تییر خواست که برجمهوری تأکید کند. شورای شهر لیون پیام مشابهی داد. سنتاَومِر نمایندگانی بهورسای فرستاد. شهر تروا اعلام کرد که «با دل و جان همراه شهروندان قهرمانی است که برای اعتقادات جمهوریخواهانهی خود میرزمند». مَکون از حکومت و مجلس دعوت کرد که با قبول نهادهای جمهوری بهاین مبارزه خاتمه دهند. دُرِم، وار، ووکلوز، آردِش، لوآر، ساووآ، هِرو، ژِر و پیرینهی شرقی، بیست استان پیامهای مشابهی منتشر کردند. کارگران روآن پیوستن خود بهکمون را اعلام کردند. کارگران هاور که توسط بورژواهای جمهوریخواه طرد شده بودند، گروهی مستقل تشکیل دادند. در ۱۶ آوریل، در گُرِنوبل ۶۰۰ مرد، زن و بچه بهایستگاه راهآهن رفتند تا مانع ارسال سرباز و مهمات برای ورسای شوند. در روز ۱۸ آوریل، در شهر نیم مردم در پشت پرچم سرخ با فریاد «زندهباد کمون! زندهباد پاریس! مرگبر ورسای!» در شهر راهپیمائی کردند. در روزهای ۱۶، ۱۷ و ۱۸ آوریل بوردو ناآرام بود. تعدادی از مأموران پلیس اسیر شدند، بهچند افسر حمله شد، سربازخانههای پیادهنظام سنگباران گردید. مردم فریاد میزدند: «زندهباد پاریس! مرگ بر خائنین»! جنبش حتی بهطبقات کشاورز هم گسترش یافت. در سَنکوآن(منطقهی شِر)، در شاریته-سور-لوآر و در پویی(منطقهی نییِِور) گاردهای ملی سلاح بهدوش با پرچم سرخ راهپیمائی کردند. کُون در ۱۸ مارس و فلوری-سور-موآر در ۱۹ آوریل از پیِ جنبش آمدند. در آرییِِژ پرچم سرخ مدام در اهتزاز بود. در فوآ حمل توپها را متوقف کردند. در واریل سعی کردند قطار مهمات را از خط خارج نمایند. در پِریگو کارمندان راهآهن مسلسلها را ضبط کردند.
در ۱۵ آوریل پنج نماینده از طرف شورای شهرداری لیون خود را به تییر معرفی کردند. او بر پایبندی خود بهجمهوری تأکید کرد و سوگند خورد که مجلس بهمجلس مؤسسان تبدیل نشود. در توجیه رفتار خود میگفت که اگر او کارمندان خود را بیرون از جمهوریخواهان برمیگزیند بهاین دلیل است که میخواهد با توجه بهمصالح همین جمهوری رعایت همهی احزاب را کرده باشد. او گفت که از جمهوری درمقابل بدترین دشمنان آن یعنی آدمهای شهرداری مرکزی دفاع میکند؛ این نمایندگان میتوانستند از این لحاظ حتی در پاریس هم خاطرجمع باشند و او کاملاً حاضر بود بهآنها تأمین بدهد. وانگهی، اگر لیون جرأت تکان خوردن کند ۳۰,۰۰۰ نفر آمادهی آرام کردن آن هستند۱۶۸. او معمولاً اینطور حرف میزد. بههمهی هیئتهای اعزامی همین پاسخ با آنچنان خوشخُلقی و لحن خودمانیای داده میشد که کاملاً میتوانست شهرستانیها را تحت تاثیر قرار دهد.
این نمایندگان پس از مقام ریاست، نزد پیشوایان «چپ تندرو»: لوئی بلان، شولشه، آدام و سایر دموکراتهای برجسته رفتند که برگفتههای تییر صحه میگذاشتند. این عالیجنابان، گرچه لطف میکردند و میپذیرفتند که خواست پاریس درمجموع غلط نیست، ولی آن را بدآغاز و -بهخاطر یک نبرد جنایتکارانه- نامشروع میدانستند. پس از آن که پاریس خلع سلاح میشد، آنها میتوانستند ببینند که چه باید کرد. فرصتطلبی محصول همین دیروز نیست، بلکه در ۱۹ مارس ۱۸۷۱ بهدنیا آمده است۱۶۹، لوئی بلان و شرکاء پدرخواندههای آن هستند و در خون ۳۰,۰۰۰ پاریسی غسل تعمید یافته است. لوئی بلان پرسید: «در پاریس با چه کسانی طرف هستند؟ اگر از دسیسهگران بناپارتیست و پروسی صحبت نکنیم، افرادیکه در آنجا برای تسخیر قدرت تلاش میکنند عبارتاند از مشتی افراد متعصب، احمق و حقهباز»۱۷۰. و همهی رادیکالها برآشفتند که «اگر پاریس برحق بود آیا ما در پاریس نبودیم»؟ اکثریت نمایندگان: حقوقدانان، پزشگان و تجار که با احترام بهاین ستارگان درخشان بارآمده بودند و بهعلاوه میشنیدند که این جوانان هم مانند مراجع مذهبی حرف میزنند، بهشهرستانها برگشتند و همانطور که «چپ» بهآنها موعظه کرده بود، آنها هم بهنوبهی خود موعظه کردند که برای نجات جمهوری رها کردن کمون ضروری است. تعدادی از آنها بهدیدن پاریس هم آمدند؛ ولی با ملاحظهی تفرقهها در شهرداری مرکزی، دیدار با کسانی که اغلب نمیدانستند چگونه افکار خود را جمعبندی کنند و تهدیدهای فلیکس پیا در وانژور، با این اعتقاد که از این بینظمی چیزی حاصل نمیشود، مراجعت کردند. وقتی دوباره از ورسای عبور میکردند، نمایندگان «چپ» برنده شده بودند. «خوب، ما بهشما چه گفتیم»؟ حتی مارتن-برنارد هم بهانتخابکنندگان خود اردنگی زد.
در پاریس هنوز کسانی بودند که نمیتوانستند بهاین خیانت آشکار از ناحیه «چپ» باور کنند و هنوز بهآنها ایمان داشتند. در اواخر آوریل پیامی از آنها میپرسید: «درحالیکه ورسای پاریس را بمباران میکند، شما در ورسای چه میکنید؟ بهبودن در میان همکارانی که انتخابکنندگان شما را میکُشند چه وجههای میدهید؟ اگر بر ماندن در میان دشمنان پاریس پای میفشارید، دستکم با سکوت خود بههمدستان آنها تبدیل نشوید. عجب! شما به تییر اجازه میدهید بهشهرستانها بنویسد «شورشیان خانههای اعیانی پاریس را خالی میکنند تا اثاثیهی آنها را بهفروش برسانند»، و شما از تریبون بالا نمیروید تا اعتراض کنید؟ عجب! تمام مطبوعات بناپارتیست و دهاتی، شهرستانها را در مقالات بُهتانآمیز غرق کردهاند که در آنها تصریح میشود در پاریس قتل، تجاوز و سرقت حاکم است، و شما ساکتید! عجب! تییر مدعی میشود که ژاندارمهایش اسُرا را بهقتل نمیرسانند. شما نمیتوانید از این اعدامهای بیرحمانه بیخبر باشید و ساکتید. از تریبون بالا بروید و بهشهرستانها حقیقتی را که دشمنان کمون از آنها مخفی میکنند، بگوئید. مگر دشمنان ما دشمنان شما هم نیستند»؟
پیامی بیثمر که ترسوهای «چپ» راه گریز از آن را میدانستند. لوئی بلان با سبک تارتوفی خود فریاد زد: «آی جنگ داخلی! درگیری نفرتانگیز! توپها میغرند! مردم همدیگر را میکشند و میمیرند. و کسانی در مجلس که مایلند جان خود را برای دیدن حلِ صلحآمیز این مشکلِ خونبار بدهند، محکوم بهاین شکنجهاند که خود را از انجام عملی، برآوردن فریادی و بهزبان آوردن کلامی عاجز ببینند». از زمان تولد مجلس در فرانسه چنین «چپِ» شرمآوری دیده نشده بود. منظرهی اسُرا زیر باران مشتولگد، دشنام و تُف هم نتوانست اعتراضی از این نمایندگان مفلوکِ پاریس برآورد. فقط یک نفر از آنها، تولن، در مورد قتل در بِل-اِپین توضیح خواست. لوئی بلان، شولشه، گرِپو، آدام، لانگلوا، بریسون، و غیره؛ و امثال ژِرونتها و اسکاپونها مقدسمآبانه انتخابکنندگان بمباران شدهی خود را نظاره میکردند و با آگاهی کامل از فراموشکاری سهلانگارانهی پاریس، خواب انتخاب مجدد خود را میدیدند.
افتراهای عالیجنابان «چپ» در فرونشاندن عمل شهرستانها -ولی نه رفع نگرانی آنها- موفق شد. کارگران فرانسه از دل و جان با پاریس بودند. کارکنان ایستگاههای راهآهن برای سربازان عبوری سخنرانی میکردند و جداً از آنها میخواستند تفنگهایشان را از قنداق بلند کنند. پوسترهای دولتی شبهنگام پاره میشد. کانون بزرگ پیامهای خود را صدتاصدتا میفرستادند. همهی روزنامههای جمهوریخواه خواستار صلح و در جستجوی راه سازشی بین پاریس و ورسای بودند.
پاریس و ورسای! وقتی تشنج مزمن شد، تییر، دوفور -این شاپلیهی بورژوازی جدید [شاپلیه مبتکر قانون ضداعتصاب ۱۷۹۱ بود] و یکی از نفرتانگیزترین مجریان کارهای کثیف خودرا پیش انداخت. او بهدادستانهای خود دستور داد تا نویسندگان هوادار کمون، «این دیکتاتوریای که توسط محکومینِ تحتِ رژیمِ آزادیِ مشروط و بیگانگانْ برپا شده و حکومت خود را با سرقت و شکستن درِ خانههای اشخاص در دل شب و ورود بهزور اسلحه، اعلام میکند»، را تحت تعقیب قرار دهند و روی «سازشکارانی که از مجلس میخواهند دستهای شریف خود را بهسوی دستهای آغشته بهخون دشمنانش دراز کند»، دست بگذارد. ورسای با این کار امیدوار بود تا در جریان انتخابات شهرداریها که در ۳۰ آوریل برگزار میشد، ایجاد وحشت کند.
در همهجا جمهوریخواهان برنده بودند. این شهرستانها که در ژوئن ۱۸۴۸ و انتخابات ۱۸۴۹ علیه پاریس برخاستند، در ۱۸۷۱ صد نفری هم داوطلب نفرستادند و فقط میخواستند با مجلس مبارزه کنند. در شهر تییر(واقع در پوی-دِ-دُم) مردم ساختمان شهرداری را اشغال کردند، پرچم سرخ بلند کردند و تلگرافخانه را گرفتند. در سوپ، نِمور، شاتو-لاندو، در ناحیه فونتِنبلو اغتشاشاتی رخ داد. در دوردیو(واقع در لواره) کمونارها یک درخت یادبود جلوی شهرداری کاشتند و روی آن پرچم سرخ نصب کردند. آنها در مونتارژی پرچم سرخ بلند کردند و پوسترهای حاوی پیام کمون بهمناطق روستائی را نصب نمودند؛ و وکیل دعاویای را که سعی کرده بود این پوسترها را پاره کند، مجبور ساختند تا زانو بزند و عذر بخواهد. در کولومیه(واقع در سِن-اِ-مارن) تظاهراتی با فریاد «زندهباد جمهوری! زندهباد کمون!» صورت گرفت.
لیون بهقیام برخاست. از ۲۴ مارس پرچم سهرنگ در اینجا غالب بود، جز در گیوتییر۱۷۱ که مردم پرچم سرخ را نگهداشتند. شورا هنگام بازگشت بهساختمان شهرداری خواستار شناسائی حقوق پاریس و انتخاب یک مجلس مؤسسان شده بود و یک افسر از تکتیراندازان، بورا، را بهفرماندهی گارد ملی برگمارد. درحالیکه شورا پیامها و تقاضاهای خود را خطاب به تییر افزایش میداد، گارد ملی دوباره دستخوش ناآرامی شد. گارد ملی برنامهای بهشورای شهر تسلیم کرد که شورا رسماً آن را رد نمود. مخالفتی که نمایندگان اعزامی بهورسای با آن مواجه شدند، اختلاف را دامن زد. وقتی انتخابات کمونها برای ۳۰ آوریل اعلام شد، عنصر انقلابی براین عقیده بود که قانون شهرداریها مصوب مجلس کانلمیکن است، زیرا مجلس از اختیارات مجلس مؤسسان برخوردار نیست. دو نمایندهی اعزامی از پاریس از شهردار هنون خواستند که انتخابات را بهتعویق بیندازد. و یکی از بازیگران جنجال ۲۸ سپتامبر، گاسپار بلان، دوباره درصحنه ظاهر شد. رادیکالها که همواره خط بناپارتیسم را زیرنظر دارند، در مورد این شخصیت سروصدای زیاد بهپا کردند. ولی در آن زمان او هنوز صرفاً یک آدم بیکله بود و صرفاً در دوران تبعید بود که اونیفرم امپراطوری بهتن کرد. در روز ۲۷ آوریل، در یک گردهمآئی بزرگ تصمیم بهعدم شرکت در رأیگیری گرفته شد. همهی کمیتههای گیوتییر پیروی کردند و در جلسهی علنی ۲۹ آوریل مخالفت با رأیگیری تصویب شد.
در روز ۳۰ آوریل، روز انتخابات، از ساعت شش صبح طبلهای فراخوان در گیوتییر بهصدا درآمد. شهروندان مسلح صندوقهای رأی را بیرون بردند، در مدخل تالار نگهبان گذاشتند و یک بیانیه منتشر و نصب شد: «شهر لیون دیگر نمیتواند نظارهگر خفه کردن خواهر قهرمانش پاریس باشد. انقلابیون لیون طی تواف